الغدير جلد ۴

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۱۱ -


را به شكوفائى مى سپرد و اگر تو اى "امام صادق "ع" بگوئى چنين نيست، سخنت حق و فرمانت حتم و خالى از تعصب است.

من خدا را گواه مى گيرم كه قول تو، بر فرمانبر و نافرمان حجت است. براستى كه از غيبت ولى امر و قائمى كه نشاط انگيز و ظفر بخش جان ما است، گريزى نيست، بر چنين غائبى درود مدام خدا باد.

وى روزگارى را در غيبت مى گذراند، و چون ظهور كند، شرق و غرب را از عدل و داد پر مى كند.

حيان سراج " كه راوى اين حديث است، خود كيسانى مذهب است " اربلى " نيز اين حديث را در كشف الغمه " آورده است.

سخن مرزبانى: وى در " اخبار السيد " گفته است: سيد بن محمد "رحمه الله" بى ترديد كيسانى بود و اعتقاد داشت كه محمد بن حنفيه همان قائم مهدى و مقيم در جبال رضوى است و شعرش دليل بر درستى گفتار ما و كيسانى بودن اوست و از اشعار او است:

اى كوه رضوى چرا امامى كه در تو منزل دارد، ديده نمى شود، براستى كه از عشقش ديوانه شديم اى پسر وصى پيغمبر كه زنده و مرزوقى اين غيبت تا كى و تا چند؟

آرزوى من ديدار تو است و از اينكه بميرم و ترا نبينم، نگرانم. البته وى رحمه الله - از اين آئين برگشت و به امامت امام صادق گرويد و اين اشعار را سرود:

تجعفرت باسم الله و اله اكبر و ايقنت ان الله يعفو و يغفر

و هر كس گمان برد كه سيد بر مذهب كيسانى باقى ماند، دروغ پرداز و طاعن است و از روشنترين دلائل نا درستى اين نسبت، دعا و ثنائى است كه امام صادق نسبت به سيد فرموده اند و از آنجمله اين روايت است: محمد بن يحيى مرا خبر داد و گفت: "ابو العينا" براى ما حديث كرد و گفت على بن حسين بن على بن عمر بن على بن حسين بن على بن ابى طالب "ع" مرا حديث كرد و گفت به: به ابى عبد الله "امام صادق "ع" آنگاه كه ذكرى از سيد بميان آمد گفتند: وى شراب مى نوشد: فرمود اگر گامى از سيد بلغزد قدم ديگرش برجا است.

و به اسناد خود از " عباد بن صهيب " آورده است كه گفت: در خدمت ابى عبد الله جعفر بن محمد "ع" بودم كه يادى از سيد فرمود و او را دعا كرد، به امام گفتند براى او كه شراب مى نوشد و عمر و ابو بكر را دشنام مى دهد و قائل به رجعت است، دعا مى كنيد؟ امام فرمود: پدرم از پدرش على بن الحسين براى من حديث كرد كه: دوستداران دودمان پيغمبر نمى ميرند مگر تائب. سيد نيز توبه كرده است آنگاه سر بلند كرد و توبه نامه سيد كه در آخر آن اين ابيات نوشته بود، بيرون آورد:

ايا راكبا نحو المدينه جسره "تا آخر اشعاريكه ذكر شد" و نيز به اسناد خود از خلف الحادى روايت كرده است كه گفت: از اهواز مقدارى مال و مملوك و مركب براى سيد، به هديه آوردند، به تهنيت وى رفتم، گفت رهبر من در بازگشت از آئينم " ابابجير " است وى هميشه مرا در مذهبم سرزنش مى كرد و آرزو داشت كه به آئين او بگروم. به او نوشتم كه چنين كرده ام و شعر ايا راكبا نحو المدينه جسره را "تا آخر ابياتى كه گذشت" فرستادم.

روزى به من گفت: اگر به آئين اماميه، روى آورده اى، شعرى بسراى و من اين قصيده را سرودم. او به سجده افتاد و پس از آن گفت خدا را شاكرم كه دوستى من نسبت به تو بيهوده نبود. آنگاه به اين جايزه اى كه مى بينى فرمان داد. و به اسناد خود از خلف الحادى آورده است كه گفت: به سيد گفتم معنى اين اشعار تو چيست؟

در شگفتم از دگر گونى روزگار و كار ابى خالد سخنور و از برگرداندن امر انعطاف ناپذير ولايت به امام پاك نهاد و پاكيزه سرشت و نور بخشى چون على بن الحسين "ع" و از كارى كه عم از "محمد حنفيه" در برگرداندن عنان امامت به سوى او كرد و از اينكه امام او را به محاكمه در كنار " حجر الاسود " فرا خواند و سنگ آشكار به سخن آمد و گفت: بايد عم، در برابر امامت برادر زاده تسليم شود، من به اين امر صادقانه گواهى مى دهم، همانطور كه آيات قرآن را تصديق دارم. بدون شك على بن الحسين امام من است. و من دست از اين و آن برداشته ام، سيد پاسخ داد " على بن شجره ر از قول " ابى بجير " او از امام صادق ابى عبد الله "ع" براى من حديث كرد كه " ابا خالد كابلى " قائل به امامت ابى حنفيه بود، پس از كابل شاه به مدينه آمد و شنيد كه محمد، على بن حسين را با خطاب " يا سيدى نام مى برد، به وى گفت: اى محمد برادر زاده ات را به لقبى مى خوانى كه او ترا به مانند آن نمى خواند؟ محمد گفت:

وى مرا در كنار حجر الاسود به محاكمه خواند. و سوگند ياد كرد كه سنگ را به سخن مى آورد. و من از حجر الاسود شنيدم كه گفت:

اى محمد امامت را به برادر زاده ات بسپار، كه او از توبه اين كار سزاواتر است. آنگاه من "سيد" اين قصيده را سرودم و ابو خالد كابلى، امامى شد.

راوى گفت: از شيعه اى درباره اين حديث پرسش كردم، گفت: امامى نيست آن كه اين را نداند. به سيد گفتم: تو بر اين مذهبى يا آئينى كه من مى شناسم. و او به اين بيت " عقيل بن علفه تمثل جست:

از كنار گردنه هرشى يا پشت آن، راه خويش را در پيش گير و برو چه از هر دو سو، راه يكى است.

و از اشعاريكه مرزبانى در مذهب سيد روايت كرده است اينها است:

من بسوى سلامت شتافتم و امامى شدم

از وقتى به آئين جعفرى گرويدم، خداوند، سرزنش را از من به دور داشت پس از حسين "ع" بامامت على "ع" كه صاحب نشان امامت است قائل آمدم چه امام سجاد براى اسلام و آئين، ستونى استوار است.

خدا حقيقتى را بر من آشكار نمود كه به پايان بردن آنرا از او خواستارم تا در سختيهاى رستاخيز او را با همين اعتقاد ملاقات كنم.

4- سخن مفيد: در " فصول المختاره " صفحه 93 فرموده است: يكى از كيسانيان ابو هاشم اسماعيل بن محمد حميرى شاعر - رحمه الله - بود وى را در آئين كيسانى اشعار بسيارى بوده است، سپس از مذهب كيسانى برگشته و از آن برائت جسته و به دين حق گرويده است. چه ابو عبد الله بن جعفر بن محمد "ع" او را به امامت خود فرا خواند و وجوب طاعت خويش را بر او اشكار فرمود و او سخن امام را پذيرفت و معتقد به نظام امامت شد و از گمراهى رهيد. و او را در اين باره نيز، اشعارى معروف است و از سروده هاى او درباره امامت محمد " رضوان الله عليه " و آئين كيسانيه اين شعر است: سخن مفيد به اينجا مى رسد كه مى گويد: و سيد را در بازگشت به سوى حق و گسستن از آئين كيسانى اين اشعار است:

تجعفرت باسم الله و الله اكبر و ايقنت ان الله يعفو و يغفر

و دنت بدين غير ما كنت داينا "تا پايان قصيده اى كه گذشت با كمى اختلاف" و در فصلى از ارشاد گفته است: چون به سيد اسماعيل بن محمد حميرى - رحمه الله - خبر رسيد كه ابى عبد الله گفتارش را انكار فرموده و وى را به نظام امامت فرا خوانده اند، از آئين كيسانى برگشت و درباره آن امام "يعنى امام صادق" چنين گفت:

ايا راكبا نحو المدينه جسره عذافره يطوى بها كل سبسب

آنگاه 13 بيت را ياد كرده و گفته است: اين شعر دليل بر باز گشت سيد از مذهب كيسانى و قائل شدن وى به امامت امام صادق "ع" است و در زمان امام صادق "ع" وجوه دعوت از جانب شيعه به امامت آن حضرت و قول به غيبت امام زمان و اينكه اين غيب يكى از علائم اوست، علنى شد. و صريح قول شيعه اماميه اثنى عشريه نيز همين است.

5- سخن ابن شهرآشوب: وى در صفحه 323 جلد 2 " المناقب " از داود رقى روايت كرده است كه گفت: به سيد حميرى خبر رسيد كه در خدمت امام صادق "ع" از او نام برده اند و امام فرموده است: سيد كافر است. به محضر امام آمد و گفت: اى سرور من آيا من با شدت محبتى كه با شما دارم و دشمنيهائى كه با دشمنان شما كرده ام، كافرم؟ امام فرمود اين دوستى و دشمنى براى تو سودى نخواهد داشت چه تو به امام روزگار و زمان خود كافرى آنگاه دست سيد را گرفت و او را به داخل خانه اى كه در آن گورى بوده، برد و دو ركعت نماز گزارد و سپس با دست مباركش بر قبر زد، گور شكافته شد و شخصى بيرون آمد كه خام از سر و رويش مى ريخت. امام صادق به او فرمود: كيستى؟ گفت: من محمد بن على مسمى به ابن حنفيه ام فرمود: من كيستم؟ گفت: تو جعفر بن محمد امام روزگار و زمان خويشى، سيد از آن خانه بيرون آمد و سرودن گرفت: و در كتاب " اخبار السيد " است كه " مومن الطاق " با سيد درباره ابن حنفيه به مناظره نشست و بر او غلبه يافت و سيد چنين سرود:

من پسر خوله "محمد حنفيه" را بى آنكه باوى كينه اى داشته باشم رها كردم چه من شيفته و دلباخته اين خاندان و حافظ غيب ابن خوله ام ليكن به آئين امام صادق "ع" روى آورده ام چه او پيشوائى هاشمى نسب و نور خداوند روزى رسان است خدا به بركت وجود او بندگان را رسيدگى مى فرمايد و بلاغت را در سخنوران پديد مى آورد برهان امامتش آشكار شد، و من به آئين او گرويدم و چون آن نادانى نبودم كه پس از آشكارايى هدايت، روى به حبتر و ابى حامق آرد.

طائى گفت: آفرين. اينك به راه آمدى و به كمال بلوغ رسيدى و در جايگاهى از خير و جنت، جا و موضع گرفتى. و سيد سرودن گرفت: آنگاه پنج بيت از اين قصيده را ياد كرده و سپس شش بيت از آن قصيده مذكور سيد را آورده و گفته است: سيد درباره آن امام اين اشعار را سروده است:

بزرگوارى، جوان مردى چون " ابى عبد الله "ع" را مى ستايم

او سبط محمد نبى و ريسمانى محكم، از رشته هاى استوار اوست

ديده بينندگان در جمال او خيره مى ماند

درياى جود او، كامها را سير اب و جام هاى خالى خلق را پر آب مى كند دريائى كه از همه درياها فزون و قطرات آن مدد بخش آنها است

عباد از اين دستش جام مى گيرند و بلاد از باران جود آن دستش، سير اب مى شود.

دست راست او به ابرى باران زا مى ماند

زمين ارث وى، و مردم عموما بر خوان نعمت اويند

اى حجت خداى بزرگ و ديده او واى بزرگ پيشوائى آل الله

اى فرزند جانشين مصطفى و اى در كمال همانند احمد "ص"

تو دختر زاده محمد و مخلوقى همانند اوئى

ضياء نور تو، نور او و ظلال روح تو از ظلال اوست

نجات از مرگ، در آمدن به سوى تو و رهائى از گمراهى به دست توست. ترا مى ستايم، اما به يك دهم خصال تو دست نمى يابم

6- سخن اربلى: در صفحه 124 " كشف الغمه " گفته است: سيد حميرى - رحمه الله - كيسانى مذهب و قائل به رجعت ابى القاسم محمد حنفيه بود و چون امام جعفر بن محمد صادق "ع" حق را به وى نمود، و قول به مذهب اماميه اثنا عشريه را به وى شناساند، سيد از مذهب خويش دست كشيد و به حق رجوع كرد و قائل به آن شد و شعر او درباره آئينش آنچنان مشهور است كه نيازى به ياد كردن ندارد، و اين سروده او ترا به آئين راست و درستش آگاه مى كند:

تا كبوتران آواز مى خوانند، بر پيغمبر و دودمان او درود باد

آيا آنان ستارگان آسمان و اعلام جاويدان عزت نيستند؟

اى سر گشته در گمراهى، امير المومنين امام است

پيغمبر خدا، در روز غدير خم، در حضور خلق، امامتش را اعلام فرمود

و دومين پيشواى امر ولايت حسن، آن مايه اميدى است كه خانه خدا و مشاعر و مقام از آن اوست.

سومين پيشوا، حسين است كه هر چند تاريكيها بهم آميزد، نور ماه وجودش پنهان نمى ماند

و امام چهارم على است، آن پيشواى در راه حق، كوشائى كه قوام دين و دنيا به اوست

پنجم امام محمد است، آنكه خدا از او خشنود و در كارهاى نيك، صاحب مقام است

جعفر ششمين امام اين خاندان نجيب، و ماهى است كه درخشش بدر تمام آسمان به نور اوست

موسى، امام هفتم است و او را مقامى است كه بزرگواران روزگار را، توانائى نزديك شدن به آن نيست

على هشتمين امامى است كه قبر او در سرزمين طوس خواهد بود محمد زكى آن مرد صاحب شمشير، اما مطرد ستمزادگان، امام نهم است على آن دژ محكمى كه بلد حرام "مكه" از فقدانش ناليد، امام دهم است. و حسن، امام همان يازدهم، وجودى نور بخش و چراغ راه قله هاى اوج كمال است

محمد زكى، آن صاحب زمان، قائم و پناهگاه خلق، دوازدهمين پيشوا است اينان مايه آسايش من در بهشتند و من، در زير سايه پنج تنم، و السلام.

نقدى بر طه حسين

دكتر طه حسين مصرى صفحه 385 " ذكرى ابى العلاء " گفته است: " تناسخ از اواخر قرن اول، در عرب معروف بوده است و شيعه به اين عقيده و برخى مذاهب نزديك به آن، مانند حلول و رجعت گرايش دارد و كدام اديب است كه به سخنان نارواى حميرى و افراد بسيار ديگرى، در اين باره آگاه نباشد "

اگر اين نسبت ساختگى، از پيشينيان طه حسين، آن ياوه سرايان عصر خرافات آن سخنگويان نادان، آن فراهم آرندگان نا آگاه، آن نويسندگان بى كنكاش و آن نسبت دهندگان بى پروا، صادر شده بود، مرا به تعجب نمى انداخت، اما شگفتا كه اين سخن، از مردى است كه خود را جستجو گر مى داند و خويشتن را، انسان عصر طلائى، عصر نور و روزگار كاوش مى شناسد.

روزگارى كه به بلاى وجود اين دكتر و ياوه سرايان و دروغ پردازانى چون از گرفتار آمده است، مردمى كه مى خواهند گروه بزرگ و بزرگوارى از امت اسلامى را با نسبت كفر آميز: تناسخ و حلول، خوار و زبون كنند تا گروه مخالف، با اعتقاد به كفر اين دسته، آنان را دشنام دهند و اين دسته نيز از شنيدن چنين نسبت نادرستى به خشم آيند و كار به سر انجام نا ستوده پراكندگى و جدائى انجامد و آرزوى آنكه طه حسين را به چنين كار ناروائى مى گمارد و وادر مى كند، نيز همين است.

آيا جستجوگرى از اين مرد نبپريده است: مصدر اين نسبت نادرست چيست آيا در كتابى از كتب شيعه خوانده اى يا از شيعه اى شنيده اى؟ يا خبر چنين نسبتى از ناحيه دانشمندى از دانشمندان اماميه به تو رسيده است؟ اين شيعه و كتابهاى اوست كه از نخستين روز تا به امروز، به كفر قائلان به تناسخ و حلول، حكم كرده است، و به برائت از آنان گرايش دارد. پس چرا اين دكتر، پيش از آنكه چنين تهمتى زند و چنين ناروائى نويسد، به اين كتب مراجعه نكرده است؟ آرى قبل از او، " ابن حزم اندلسى " در كتاب " الفصل " نسبت تناسخ را بره سيد داده است و تو اى خواننده در صفحه 322 - 329 جلد اول اين كتاب، ابن حزم و جلدالهاى وى را باز شناخته اى. اما قول به رجعت از سنخ قول به تناسخ و حلول نيست، زيرا كتاب و سنت به آن ناطق است همانطور كه تفصيل آن، در كتب كلامى آمده است و تاليفات جداگانه اعلام نيز، متضمن اين مطلب هست. و آنگه وقوفى بر اخبار و اشعار و حجت آوريهاى سيد دارد، مى داند كه ساخت وى از اين نسبتهاى ناروا دور است، اگر اين دكتر از آن كسانى نباشد كه كوشش بسيار در محبت خاندان پيغمبر و مهر ورزى و ستايشگرى و جانبداراى از آنان را سخافت داند.

رفتار سيد با غير شيعه

سيد، براى مخالفان خاندان پاك پيغمبر "ص" احترام و ارزشى قائل نبود و آنان را در همه جا، به سختى انكار مى كرد و با زبان تندش با تمام توان و نيرو آنها را مى راند. و وى را در اين باره اخبارى است كه از آن جمله است:

1- محمد بن سهل حميرى، از قول پدرش آورده است كه: سيد حميرى براى رفتن به اهواز، بركشتى نشست. مردى درباره تفضيل على با او به ستيز برخاست و باوى مباهله كرد. چون شب شد آن مرد براى بول كردن به كنار كشتى آمد، سيد او را در آب انداخت و غرق كرد كشتيبانان فرياد زدند: خداوند اين مرد غرق شد، سيد گفت رهايش كنيد كه نفرين من او را گرفته است.

2- سيد، در اهواز بود. عروسى از خاندان زبير را براى اسماعيل بن عبد الله بن عباس مى بردند. سيد صداى هياهوئى شنيد، پرسيد: چه خبر است، جريان عروسى را به وى گفتند و او سرود كه:

عروسى در محمل گنبدين بر استر بسته اش، از كنار ما گذشت. وى از خاندان زبير و از دختران آنكس است كه حرام كعبه را حلال كرد او را به عروسى به پيشگاه پادشاهى بزرگ مى برند. هرگز اين دو جمع نيايند و مرگ بر اين زن باد.

در بين راه، زن به قضاء حاجت به ويرانه اى رفت و مارى بزرگ او را گزيد و مرد. سيد گفت: نفرين من ويرا دريافت.

3- عبد الله بن حسين بن عبد الله بن اسماعيل بن جعفر گفت: اهل بصره، به طلب باران از خانه بيرون آمدند. سيد نيز با جامه اى از خز و با جبه و رداء و عمامه، با آنان بيرون آمد و در حاليكه رداء خويش را بر زمين مى كشيد، چنين سرود:

اى ابر بر زمين فرود آى و سنگى بردار و اينان را بران قطره اى باران بر اينها مبار، كه اينان دشمنان فرزندان پيغمبرند.

4- ابوس ليمان ناجى، براى من حديث كرد و گفت: روزى " المهدى " كه ولى عهد منصور بود جلوس كرده بود تا صله هاى قريش را به آنان بدهد، و نخست از بنى هاشم شروع كرد تا نوبت به ديگر افراد قريش رسد. سيد آمد و به پرده دار منصور " ربيع " نامه اى سر به مهرداد و گفت: در اين نامه اندرزى به امير است. آن را به وى برسان و در آن اين ابيات بود:

به ابن عباس كه همنام محمد است، بگو بهخاندان " عدى " درهمى مده. و " بنى تيم بن مره " را نيز محروم دارد كه اينها، بدترين مردم گذشته و آينده اند.

چون به آنان بخشش كنى، سپاس نعمت را بجا نيارند و پاداش ترا به ناسزا و مذمت دهند.

و اگر آنها را امين دانى و يا به كارى بگمارى، با تو خيانت كنند و خراجت را به غنيمت برند.

و اگر بخششت را از آنها بازگيرى، اين منع را آنها در روزهائى كه فرمانروا بودند آغاز كرده اند و ستمگرانى بيش نبودند.