الغدير جلد ۴

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۱۰ -


كيست؟ گفتم: از سيد است. گفتند بخدا سوگند كه وى يكى از شعراء خوش طبع است. نه بلكه در اين روزگار همانندى ندارند.

از زبير بن بكار است گه گفت: از عمم شنيدم كه مى گفت: اگر آن قصيده سيد را كه در آن مى گويد:

ان يوم التطهير يوم عظيم خص بالفضل فيه اهل الكساء

" به راستى كه روز نزول آيه تطهير، روز بزرگى است كه آل عبا در آن به برترى ويژگى يافتند ".

بر منبر بخوانند، گناهى نكرده اند و اگر تمام اشعار وى، از اين دست بود ما آن را روايت مى كرديم و بد نمى دانستيم.

و از حسين بن ثابت روايت كرده اند كه گفت: مردى بدورى كه در روايت شعر جرير بر همه مردم پيشى داشت، بر ما وارد شد. وى شعرى از جرير مى خواند و من نيز، سروده اى از سيد را در همان معنى مى خواندم تا بر او فزونى جستم، به من گفت: واى بر تو اين شاعر كيست؟ بخدا سوگند كه او از صاحب ما شاعرتر است.

اغانى جلد 7 صفحه 239

و از اسحاق بن محمد روايت مى كنند كه گفت از " عتبى شنيدم كه مى گفت: در روزگار ما، شاعرى خوش روش تر و پاكيزه لفظ تر از سيد نيست. سپس به يكى از حاضران گفت: قصيده لاميه سيد را كه امروز مى خواندى، دو باره بخوان و او چنين خواند.

آيا در محبوبت، كشش و بخشش هم هست يا نه؟ راستى كه پستى نشان گمراهى است.

آيا در دلت شورى نهفته است كه سخنان بيهوده آن را بهبود نمى بخشد. اى مغرور دل به وعده هاى خيال انگيز دلبرى فريبكار بسته اى.

دلبرى كه شاداب و گران خواب و باريك اندام است و به غزال خوش خط و خال مى ماند چون با او خلوت كنى دست در گردنش در آورى و بوسيدن و مكيدن دهان خوش طعم آميخته به مشك او، ترا شفا مى بخشد.

او در ميان دوشيزگان سيمتنى است كه خلخالى به پايشان نرفته است... در اين قصيده مى گويد:

به خدا و نعمتهاى او قسم مى خورم و انسان مسوول گفتار خويشتن است، كه نهاد على بن ابى طالب "ع" براستى بر پارسائى و نيكو كارى سرشته است.

پس عتبى گفت: بخدا سوگند كه سيد از عهده آنچه خواسته است به خوبى بر آمده و اين است آن شعرى كه بى پرده بر دل مى نشيند.

و پيش از همه اينها، همان سخن امام صادق "ع" در ستايش سيد بسنده است كه فرمود: انت سيد الشعراء و اين گفتار حاكى از چنان پايه بلندى براى سيد در ادب است كه وصف از رسيدن به كنه آن، ناتوان و بيان از دريافت آن، نارسا است.

و آنچنانكه در " نور الابصار شبلنجى " آمده است، سيد را از شاعران امام صادق "ع" و فرزند پاكش امام كاظم شمرده اند.

سخن پردازى سيد در ستايش آل الله

سيد مردى بلند همت و حريص در برگرداندن حق به اهلش بود و به سبب كوشش و اجتهادى كه در نشر دعوت به مبدا استوار خويش داشت و سخن پردازيهائى كه در ستايش خاندان پاك نهاد پيغمبر كرد، بر بسيارى از شعراء فزونى و برترى يافت. و ياجانبازى و فدا كارى در راه تقويت روح ايمان در مردم و زنده كردن دلمردگان از طريق نشر فضائل آل الله و پراكندن زشتيهاى دشمنان و بديهاى مخالفان آنان، بر ساير سرايندگان سيادت پيدا كرد. وى گوينده اين شعر است:

ايا رب انى لم ارد بالذى به مدحت عليا غير وجهك فارحم

" پروردگارا من در ستايش از على و ع" چيزى جز خشنودى تو نخواسته ام پس بر من رحمت آر. "

و خوابى را كه ابو الفرج و مرزبانى از خود او سيد حميرى در گزارش زندگيش روايت كرده اند، مصدق شعر اوست.. وى گفته است: پيغمبر را در باغى خشك و خالى كه در آن نخلى بلند ديده مى شد به خواب ديدم، در كنار آن باغ زمينى چون كافور بود كه در آن درختى ديده نمى شد پيغمبر فرمود: مى دانى اين نخل از كيست؟ گفتم نه، يا رسول الله. فرمود: از آن امرء القيس پسر حجر است آن را بر كن و در اين زمين بكار و من چنين كردم. پس از آن به نزد " ابن سيرين " آمدم و خواب خود را براى او باز گفتم كه گفت آيا شعر مى گوئى؟ گفتم: نه، گفت: بزودى شعرى چون شعر امرء القيس خواهى سرود. اما اشعار تو درباره خاندانى نيكو كار و پاك نهاد است.

شعر سيد همان طوركه ابو الفرج گفته است، هيچگاه از ستايش بنى هاشم يا ذم كسانى كه به نظر وى مخالف آنان بوده اند، خالى نيست. وى از موصلى و او از عمش روايت كرده است كه گفت 2300 قصيده از سيد در مدح بنى هاشم فراهم آوردم و پنداشتم كه به جمع آورى اشعار وى دست يافته ام تا آنكه روزى مردى ژند و كهنه پوش به مجلس من در آمد و از من برخى از اشعار سيد را شنيد او نيز سه قصيده از قصائد سيد را كه من نداشتم خواند.

پيش خود گفتم: اگر اين مرد تمام قصائدى را كه من از سيد دارم مى دانست و آنگاه آنچه من فراهم نياورده ام مى خواند، شگفت مى نمود، عجيب تر اين است كه او از آن اشعار، آگاهى نداشت و فقط آن چه را كه خود بياد داشت، خواند. در اين هنگام، دريافتم كه شعر سيد را نمى توان بر شمرد و همه را فراهم آورد.

ابو الفرج گفته است: سيد به نزد " اعمش سليمان بن مهران در گذشته به سال 148، مى آمد و فضائل امير مومنان "ع" را از او مى شنيد. پس از نزد او بيرون مى آمد و در آن معانى، شعر مى سرود.

روزى از نزديكى از امراء كوفه كه وى را بر اسبى نشانده و خلقى بر اندامش پوشانده بود، بيرون آمد و در كناسه كوفه ايستاد و گفت: اى گروه كوفيان هر كس فضيلتى از على بن ابى طالب "ع" براى من بگويد كه درباره آن شعرى نگفته باشم، اين مركب تشريفى كه بر تن دارم به وى مى دهم. آنان حديث خواندن گرفتند سيد نيز شعرش را مى خواند تا آنكه مردى از ميان مردم به سوى او آمد و اين حديث را بازگو كرد:

روزى امير مومنان على بن ابى طالب "ع" خواست سوار شود. لباسش را پوشيد و يكى از كفشها را نيز بپا كرد و چون خواست ديگرى را بپوشد عقابى از آسمان بزير آمد و كفش را بر گرفت و بالا برد و سپس انداخت مارى سياه از كفش بيرون آمد و گريخت و به سوراخى خزيد. آنگاه على كفش را پوشيد.

راوى گفت: سيد در اين باره شعرى نسروده بود پس اندكى انديشيد و سپس چنين سرود:

هان اى قوم چقدر شگفت انگيز است داستان كفش على پدر حسين و مار سياه. دشمنى از دشمنان جنى و نادان كه سخت از قصد صواب بدور بود رو به كفش على آورد و در آن خزيد تا پاى على را بدندان بگزد.

تا بهترين سوار كار يعنى امير مومنان و ابو تراب را نيش بزند.

پس عقابى از عقابان يا پرنده اى همانند آن از آسمان بزير آمد و كفش را برگرفت و بالا برد و سپس بى درنگ بزمين انداخت.

آرى كفش را بزمين زد و از آن مارى برون آمد كه از ترس سنگ بيم زد رو به فرار گذاشت در سوراخى عميق و بى روزن خزيد.

مارى سياه و براق و تيز دندان و كبود و زهر آگين بود.

هر بى باكى چون او را تيزتك و پرجست و خيز مى ديد، مى ترسيد.

و درنگ مى كرد و آنگاه او را به سنگهاى سخت مى زد. سر انجام شر زهر كشنده اين مار خزنده در كفش، از ابى الحسن على دفع شد. مرزبانى گفته است: سيد پس از خواندن اين اشعار اسبش را به حركت آورد و زمامش را گرداند و اسب و هر چه كه با خود داشت به كسى كه اين خبر را روايت كرده بود، داد و گفت: من در اين باره شعرى نگفته بودم.

مرزبانى 11 بيت از تشبيب اين قصيده را ياد كرده است كه ابو الفرج غير از اين بيت كه مطلع قصيده است نياورده:

صبوت الى سلمى و الرباب و ما لاخى المشيب و للنصابى

ابو الفرج گفته است كه اما خبر عقابى كه كفش على بن ابى طالب و رض" را ربود، احمد بن محمد بن سعيد همدانى براى من بازگو كرد و گفت: جعفر بن على بن نجيح مرا حديث كرد و گفت كه ابو عبد الرحمن مسعودى از ابى داود طهوى از ابى زغل مرادى ما را خبر داد و گفت: روزى على بن ابى طالب "ع" برخاست كه براى نماز وضو بگيرد. پس كفشش را در آورد و در اين هنگام افعى در آن خزيد و چون على برگشت كه كفشش را بپوشد عقابى بزير آمد و آن را برداشت و به بالا برد و سپس انداخت و افعى از آن برون پريد. و مانند اين حديث را درباره پيغمبر نيز روايت كرده اند.

ابن معتز در صفحه 7 طبقاتش گفته است: سيد استادترين افراد در به شعر كشيدن احاديث و اخبار و مناقب بود و نماند فضيلتى از على بن ابى طالب "ع"، مگر آنكه آن را به شعر در آورد. و حضور در انجمنى كه در ان از خاندان محمد "ص" سخن بميان نمى آمد وى را خسته مى كرد و با محفلى كه از ياد آنان خالى بود انس نداشت.

ابو الفرج از حسن بن على بن حرب بن ابى اسود دوئلى روايت كرده است: گفت: ما در خدمت ابى عمرو ابن ابى العلاء نشسته بوديم و از سيد حميرى گفتگو مى كرديم او خود آمد و نزد ما نشست، ساعتى را در ذكر زرع و نخل فرو رفتيم ناگاه سيد برخاست، گفتيم: اى ابا هشام چرا برخاستى؟ گفت: خوش ندارم در انجمنى كه در آن ذكر فضيلت آل محمد نيست، بمانم مجلسى كه از احمد و وصى و فرزندان وى ياد نشود پليد و كشنده است نابكار است آنكه، در انجمن خود تا وقتى بر مى خيزد، از آنها ياد نكند.

سيد هرگاه به شعرى از خود استشهاد مى كرد باين بيت آغاز مى نمود: ا

جد بال فاطمه البكور فدمع العين منهمر غزير

اغانى جلد 7 صفحه 266 - 246

راويان و حافظان شعر سيد

1 - ابو داود سليمان بن سفيان مسترق كوفى منشد در گذشته به سال 230 ه، وى آن چنانكه در " اغانى " و صفحه 205 فهرست " كشى " آمده است راوى شعر سيد بود.

2- اسماعيل بن ساحر، آن چنانكه در چند جاى اغانى آمده است راوى شعر سيد بود.

3- ابو عبيده معمر بن مثنى متوفى 211 و 209 ه كه همانظور كه در اغانى و صفحه 437 جلد اول " لسان الميزان " است شعر سيد را روايت مى كرد.

4- السدرى آن طور كه در صفحه 7 " طبقات المعتز " است راوى سيد بود.

5- محمد بن زكرياى غلابى جوهرى بصرى در گذشته به سال 298 ه. وى چنانكه در اخبار السيد مرزبانى است، شعر سيد را از حفظ مى كرد و بر عباسه دختر سيد ميخواند و او تصحيح مى كرد.

6- جعفر بن سليمان ضبعى بصرى، در گذشته 178 ه. كه چنانكه در اغانى و صفحه 437 جلد اول " لسان الميزان " است شعر سيد را بسيار مى خواند و اگر كسى آن را نمى پسنديد براى او نمى خواند.

7- يزيد بن محمد بن عمر بن مذعور تميمى كه آن طور كه در اخبار السيد مرزبانى است شعر سيد را روايت مى كرد و با وى معاشر بود و ابو الفرج گفته است كه او شعر سيد را از حفظ مى كرد و آن را براى ابى بجير اسدى مى خواند. 8- فضيل بن زبير رسان كوفى كه شعر سيد را مى خواند و براى امام صادق "ع" نيز خواند كه قسمتى از حديث آن گذشت.

9- حسين بن ضحاك، مرزبانى گفته است وى بيش از همه مردم، شعر سيد را از حفظ داشت.

10- حسين بن ثابت كه بسيارى از اشعار سيد روايت مى كرد.

11- عباسه دختر سيد كه حافظ شعر پدر بود و چنانكه مرزبانى در اخبار السيد آورده است روات، شعر سيد را بر وى مى خواندند و او تصحيح مى كرد. و سيد را دو دختر بلند اختر ديگر بود كه حافظ شعر پدر بودند و در برخى معاجم است كه هر يك از آن دو، سيصد قصيده را از حفظ داشتند. ابن معتز در صفحه 8 " طبقات الشعراء " گفته است: از سدرى آورده اند كه گفت: سيد را چهار دختر بود و هر يك از آنان 400 قصيده از شعر پدر به ياد داشتند.

12- عبد الله بن اسحاق هاشمى، وى چنانكه از قول مرزبانى گذشت شعر سيد را جمع آورى كرده است.

13- عم موصلى كه همان طوركه به نقل از اغانى گذشت شعر سيد در مدح بنى هاشم را فراهم آورد.

14- حافظ ابو الحسن الدار قطنى على بن عمر متوفى به سال 385 ه. كه آن چنانكه در صفحه 35 جلد 2 تاريخ خطيب بغدادى و صفحه 359 ابن خلكان و صفحه 200 جلد 3 " تذكره الحفاظ " آمده است حافظ ديوان سيد بود.

مذهب سيد و سخن اعلام در پيرامون آن

سيد، روزگار درازى را بر آئين كيسانى گذراند و قائل به امامت محمد بن حنفيه و غيبت او بود و او را در اين باره اشعارى است. سپس به بركت امام صادق صلوات الله عليه سعادت به وى روى آورد و از آن امام حجتهاى قوى ديد و حق را باز شناخت و در ديدارى كه هنگام بازگشت امام از نزد منصور و نزول حضرتش به كوفه با امام داشت و يا در ملاقاتى كه در ايام حج با حضرت كرد. بدانديشيهاى كيسانيه را بدور ريخت.

و عبد الله بن معتز در گذشته به سال 296 ه و شيخ الامه صدوق متوفى 381 ه و حافظ مرزبانى متوفى 384 ه و شيخ ما مفيد در گذشته به سال 412 ه و ابى عمر كشى و سروى متوفى به سال 588 ه و اربلى متوفى 692 ه و ديگران را در پيرامون مذهب سيد، سخنان بسيارى است كه يكى از آنها، براى اثبات حق بسنده است چه رسد به تمام آنها، و اينك آن گفتارها:

1- سخن ابن معتز كه وى در صفحه 7 " طبقات الشعراء " گفت است: حديث كرد مرا محمد بن عبد الله و گفت سدرى راوى سيد مى گفت سيد در آغاز زندگى كيسانى و قائل به رجعت محمد بن حنفيه بود و در اين باره اين شعر را براى مى خواند:

حتى متى و الى متى و متى المدى يا بن الوصى و انت حى ترزق

و اين قصيده مشهور است. و محمد بن عبد الله مرا حديث كرد و گفت: سدرى مى گفت سيد پيوسته قائل به آئين كيسانى بود تا آنگاه كه در مكه و ايام حج امام صادق "ع" را ديدار كرد و امام با او به گفتگو پرداخت و حجت را بروى تمام فرمود و سيد از آن آئين برگشت و سخن او در ترك آن عقيده و بازگشت از آئينى كه داشته است، و يادى كه از امام صادق "ع" مى كند چنين است:

تجعفرت باسم الله و الله اكبر و ايقنت ان الله يعفو و يغفر
و يثبت مهما شاء ربى بامره و يمحو و يقضى فى الامور و يقدر

2- گفتار صدوق: در صفحه 20 " كمال الدين " گفته است: سيد در امر غيبت گمراه بود و به غيبت محمد بن حنفيه اعتقاد داشت تا آنكه امام صادق جعفر بن محمد و ع" را ملاقات كرد و از او علامات امامت و دلالات وصيت را ديد و از امر غيبت پرسيد، امام به او فرمود: غيبت حق است اما اين غيبت براى دوازدهمين امام از ائمه "ع" پيش خواهد آمد و سيد را بر مرگ محمد بن حنفيه و اينكه پدرش محمد بن على بن حسين شاهد دفن او بوده است، خبر داد و سيد از آئين خود دست برداشت و از اعتقادش استغفار كرد، و چون حق بر او آشكار شد، به سوى حق باز آمد و به امامت گرويد

عبد الواحد بن محمد عطار "رض" براى ما حديث كرد و گفت: على بن محمد بن قتيبه نيشابورى، براى ما حديث كرد و گفت: حمدان بن سليمان از قول محمد بن اسماعيل بن بزيع، از قول حيان سراج، براى ما حديث كرد و گفت:

از سيد بن محمد حميرى شنيدم كه مى گفت: من قائل به غلو و معتقد به غيبت محمد بن على ملقب به ابن حنفيه بودم و روزگارى را در اين گمراهى گذراندم، تا آنكه خداوند به عنايت امام صادق جعفر بن محمد "ع" بر من منت نهاد و مرا از آتش دوزخ رهانيد و به راه راست هدايت كرد و چون دلائلى از آن امام ديدم كه مسلم شد كه او حجت راستين خدا بر من و بر همه مردم روزگار خويش است و امامى است كه خداوند طاعتش را فرض و اقتداء به وى را واجب دانسته است. از او پرسيدم و گفتم: اى پسر رسول خدا درباره غيبت و درستى وقوع آن، اخبارى به ما رسيده است، به من بگوئيد كه اين غيبت براى چه كسى پيش مى آيد؟

فرمود: براى ششمين فرزند من كه دوازدهمين امام پس از پيغمبر است. نخستين پيشوا از اين دوازده تن، على بن ابى طالب و آخر آنها قائم به حق، بقيه الله فى الارض و صاحب الزمان است. بخدا سوگند اگر او، در غيبت خود به اندازه اى باقى بماند كه نوح در قومش ماند، از دنيا نمى رود، مگر آنكه ظهور كند و جهانرا از عدل و داد پر كند، آنچنانكه از ظلم و جور پر شده است، سيد گفت: چون اين سخن را از سرورم جعفر بن محمد صادق"ع" شنيدم، به دست امام توبه كردم و قصيده اى سرودم كه آغازش چنين است:

چون مردم را در دينشان گمراه ديدم، به نام خدا به جعفريان پيوستم و جعفرى شدم به نام خدا خداى بزرگ ندا در دادم، و يقين دارم كه مرا مى بخشد و مى آمرزد. به آئينى غير از آئينى كه داشتم گرويديم، و سرور خلق، جعفر مرا از دين پيشينم علامه امينى الغدير - 4 - بر گرداند. گفتم فرض بفرمائيد كه روزگارى را به يهوديت يا نصرانيت گذراندم.

اينك از آن آئين به سوى خداى مهربان، بر مى گردم و اسلام مى آورم. ديگر تا زنده ام غلو نمى كنم، و به آئين پوشيده و گنهان و پنهان خود باز مى گردم. ديگر قائل نيستم كه آن زنده اى كه در رضوى است، محمد حنفيه، است هر چند نادانان بر اين گفته من خرده بسيار گيرند.

البته محمد حنفيه، شاخه و عنصرى پاك از اين خاندان بود كه با آگاهى، همراه دودمان پاك و پاكيزه پيغمبر، راه خويش را سپرد، "تا آخر قصيده كه طولانى است"

و پس از آن اين چكامه را سرودم:

اى آنكه بر شتر بزرگ و سخت كوش خويش، سوارى و راه بيابان مى سپرى چون خدا رهبريت كرد و جعفر بن محمد را ديدى، به آن ولى خدا و فرزند پاك پيغمبر بگو: اى امين خدا من از كاريكه در راه آن پيكار بسيار كرده ام و با بد گويان به مبارزه برخاسته ام، به سوى خدا و تو تائب و راجعم، و گفتار من در غيبت " ابن خوله " دشمنى با دودمان پاك پيغمبر نبوده، ليكن از وصى راستگوى محمد "ص"، روايتى به ما رسيده بود كه امام زمان، همچون خائف مترقب، روزگارى را در غيبت و پنهانى مى گذراند و اموالش را چون تهمت زده در ملاء عام تقسيم مى كنند. و چون مدت غيبت به سر آيد، چون ستاره جدى كه از افق مى درخشد، ظهور مى كند و از خانه خدا به يارى خدا و بارياستى الهى و اسبابى مهيا، براه مى افتد و پرچم به دست، چون توسن سركش، به سوى دشمن مى تازد، و آنها را مى كشد و چون روايت كردند كه ابن خوله غائب است، ما صادقانه به او گرويديم و گفتيم: وى همان مهدى قائمى است كه به عدل خويش، خزان زدگى ها