الغدير جلد ۴

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۷ -


من سرور اويم، اين على سرور او است. پس ناسپاس نباشيد. و پس از من، او را تكيه گاه خويش سازيد و به دنبال سراب روان پندار نيفتيد ".

و سيد، در هجو سوار، قاضي، پس از مرگش، اِِين چکامه را پرداخت:

اي آنکه پاکي سوار را به دوش مى كشى و آن را از خانه اش به دوزخ مى برى

خداوند پاكى مبخشاد به جانى كه جرثومه آن، روزگار را سخت به ننگ و عار گذراند.

تا به دردمندى در قعر وادى دوزخ، در افتاد و پيكرش نيز بسته پليديها شد.

كار خداى رحمن را، درباره سوار شگفت انگيز ديدم و احكام خداى را جريانى به اندازه است.

برو، اى لعنت خداى رحمان بر تو باد و اى بدترين موجود زنده خداى يكتا اى دشمن امير مومنان، آن كسى كه پيغمبر در روز غدير با سخنى انكار ناپذير، در حاليكه همه مردم حاضر بودند، درباره اش فرمود: هر كس من در نهان و آشكار سرور اويم، اين على برادر من و جانشين من در كارها است و قائم مقام من در هر ياد كردى است.

پروردگارا هر كس على را دشمن دارد، وى را دشمن دار، و به جهنم سوزانش در انداز. و تو اى سوار به دشمنى على بى شك با خدا دشمنى كردى، پس هان اى جهنم او را به كام خويش فرو بر.

غديريه 10

" ام عمرو " را در " لوى " جايگاه بى آب و گياهى است كه نشانى از آن به جاى نمانده است.

پرندگان به وحشت از كنار آن مى گذرند، و وحشيان از ترس آن مى غرند. مارهائى در آن جا است كه مرگ از دم آنهاى مى ترسد و در نيش هاى خويش زهر آماده دارند. اثر خانه اى در آنجا است كه مونسى جز مارهاى سرخ به خاك نشسته ندارد آنگاه كه شتران را در آنجانگه داشتم و چشمم از ديدن آن به اشك نشست، بياد دلبرى افتادم كه دل به مهرش بسته بودم، پس شب را با دلى غمزده و دردناك به روز آوردم.

عشق از دى چنانم نحيف كرده است كه گوئى از مهر او دل بر آتش دارم.

از گروهى در شگفتم كه در سر زمينى بى جايگاه، به خدمت پيغمبر آمدند.

و گفتند: اگر مصلحت مى دانى، ما را آگاه كن كه سر انجام كار رهبرى با كيست؟

و آنگاه كه تو در گذرى و از ما جدا شوى، فرياد رس ما كه خواهد بود و در ميان اينان، كسانى بودند كه طمع ملكدارى داشتند.

پيغمبر فرمود: اگر آشكارا شما آگهى دهم، بيم آن است كه همان كارى كنيد كه گوساله پرستان در تنها گذاشتن هارون، كردند پس نگفتن سزاواتر است.

در آنچه پيغمبر فرمود، براى مردم خردمند و شنوا، نكته ها است.

پس از آن، از جانب پروردگار فرمان قاطعى به وى رسيد كه راه بازگشت نداشت.

و آن چنين بود

تبليغ ولايت كن كه اگر نكنى، رسالت را به پايان نبرده اى. و خدا نگهدار و نگهبان تو است.

در آن هنگام، پيغمبر كه هميشه به امر خداى خويش سخن مى گفت، بپاخاست.

و بنابر ماموريت، خطبه خواند و دست على را بى پرده و آشكار به دست گرفت و آن را بلند كرد، چه مبارك دستى كه بلند كرد و چه بزرگ دستى كه بلند شد.

آنگاه، در حاليكه فرشتگان گردش را گرفته بودند، و خداوند نيز شاهدى شنوا بود، چنين فرمود:

" هر كس من سرور اويم، اين على مولاى او است " اما آنها به اين كار خشنود نبودند و خرسند نگرديدند،

پس:

كرده تكذيبش نگرديده خجل بر خلاف قول حقش بسته دل
زين بگرديده است جمعى سينه داغ فيل بى خرطوم، مرد بى دماغ
تا كه كردنش بر آن تربت، نهان فارغ از دفنش شدند آن ناكسان
جمله ضايع كرده پند روز پيش باضرر تبديل كرده، نفع خويش
باضرر تبديل كرده، نفع خويش باضرر تبديل كرده، نفع خويش

در پيرامون اين غديريه

فضيل رسان گفت: به خدمت جعفر بن محمد "ع" رسيدم تا وى را به شهادت عمش زيد تعزيت گويم. پس از آن گفتم: شعر سيد را برايتان نخوانم؟ فرمود: بخوان و من قصيده اى راخواندم كه در آن مى گويد:

پنج رايت چون قيامت شد بپا است چهار رايت ز اهل حرمان و جفا است
هست اول، رايتى از كافري رايت فرعون و قوم سامرى
و آن دوم را هست پيش آهنگ او مرد نادان لئيم تيره رو
رايت پنجم ز شير حق على است كز فروغش صبح روشن منجلى است

پس از پشت پرده ها، بانگ شيون شنيدم، و امام فرمود: گوينده اين شعر كيست؟ گفتم: سيد "حميرى" فرمود: خدايش رحمت كناد، گفتم: قربانت گردم، ديدمش كه شراب مى نوشيد، فرمود: خدايش رحمت كناد. چه براى خداوند مانعى ندارد، كه او را به آل على ببخشد. به راستى كه گامى از دوستدار على "ع" نمى لغزد، مگر آنكه قدم ديگرش ثابت مى ماند.

اغانى جلد 7 صفحه 251 ابو الفرج اين روايت را همچنين در صفحه 241 جلد 7 اغانى، آورده و در آنجا است كه امام پرسيد: شعر از كيست؟ گفتم: از سيد "حميرى" است. جوياى حال او شد. در گذشتن را به امام اعلام كردم، فرمود: خدايش رحمت كناد گفتم: در روستائى ديدمش كه نبيذ مى خورد، فرمود: مقصودت شراب است؟ گفتم: آرى، فرمود: گزارش گناهى به پيشگاه خدا نمى رسد مگر اينكه به خاطر محبت على از آن مى گذرد .

و " حافظ مرزبانى " در " اخبار السيد "، از فضيل روايت كرده است كه گفت: پس از كشته شدن " زيد " به خدمت ابى عبد الله " امام صادق ع " رسيدم و حضرت مى گريست و مى فرمود: خدا رحمت كند زيد را كه دانائى درستگار بود و اگر عهده دار كارى مى شد، وضع و موقعيت آن كار مى دانست گفتم: شعر سيد را برايتان بخوانم؟ فرمود كمى درنگ كن، آنگاه دستور داد پردهائى بياو يزند. پرده كشيده شد و درهائى غير از در نخستين باز شد و امام فرمود بخوان هر چه به ياد دارى و من خواندم:

لام عمرو باللوى مربع.

مرزبانى 13 بيت را ياد كرده است

پس از پشت پرده، بانگ شيون را شنيدم و زنهامى گريستند و امام مى فرمود: سپاس بر تو اى ابراهيم بااين سخنت گفتم: سرور من وى "سيد حميرى" نبيذ مى خورد، فرمود: چنين كسى را توبه در مى يابد و بر خدا، دشوار نيست كه گناهان دوست و ستايشگر ما را بيامرزد.

" كشى " اين روايت را، با تغيير كمى در بعضى از الفاظ آن، در صفحه 184 رجالش آورده است. و " ابو الفرج " در صفحه 251 جلد 7 اغانى از " زيد بن موسى بن جعفر " روايت كرده است كه گفت: پيغمبر خدا "ص" را در خواب ديدم، مردى كه جامه اى سپيد به تن داشت در خدمتش نشسته بود. به آن مرد نگاه كردم و او را نشناختم. در اين هنگام پيغمبر روى به او آورد و فرمود: سيد بخوان برايم سرورده ات را كه با اين مصرع شروع مى شود:

لام عمرو باللوى مربع...

و او تمام قصيده را بى آنكه بيتى از آن بيندازد، خواند و من همه را در عالم خواب از حفظ كردم.

ابو اسماعيل گفته است: زيد بن موسى خواننده اى خوش آهنگ بود، اما هرگاه اين قصيده را مى خواند آهنگى در آن به كار نمى گرفت و به آواز نمى خواند اين حديث را مرزبانى نيز در " اخبار السيد " آورده است.

و در صفحه 279 جلد 7 اغانى از " ابى داود مسترق " نقل شده است كه وى از قول خود سيد گويد: كه وى پيغمبر را در خواب ديده و حضرت امر فرموده اند كه شعرى بخواند و او، قصيده " لام عمرو باللوى مربع "، را خوانده و به اينجا رسيده است كه:

قالوا له لو شئت اعلمتنا الى من الغايه و المفزع

و پيغمبر فرموده اند: بس است آنگاه دست سيد را به دست گرفته و گفته اند: بخدا سوگند، آنها را آگهى دادم.

" شريف رضى " در " خصائص الايمه " گفته است: آورده اند كه " زيد بن موسى بن جعفر بن محمد "ع" " رسول خدا "ص" را در خواب ديد و گوئى بان حضرت با امير - مومنان "ع" در جايگاه بلند ايوان مانندى كه بر آن نردبانى نهاده بودند نشسته اند. در اين هنگام خواننده اى اين قصيده " سيد بن محمد حميرى " راكه مطلعش اين است " لام عمرو باللوى مربع را " مى خواند، تا به اينجا مى رسيد كه:

قالوا له لو شئت اعلمتنا الى الغايه و المفزع

پيغمبر خدا "ص" نگاهى به امير مومنان مى اندازد و لبخندى مى زند، و مى فرمايد: مگر اعلام نكردم؟ مگر اعلام نكردم؟ مگر اعلام نكردم؟ سپس به زيد، مى فرمايد: توبه تدعاد پله هائى كه بالا آمدى - هر پله اى يك سال - عمر مى كنى، زيد گويد: پله ها را بر شمردم نو دواندى بود. و زيد نو دواندى زندگى كرد و همراست كه ملقب به " زيد النار " است.

" علامه مجلسى " در صفحه 150 جلد 11 " بحار الانوار " گفته است: در برخى از تاليفات اصحابمان ديدم كه به اسناد خود از " سهل بن ذبيان " روايت كرده اند كه گفت: روزى شرفياب محضر " على بن موسى الرضا "ع" " شدم، پيش از آن كه كسى به خدمتش در آيد. به من فرمود:

آفرين به تو اى پسر ذبيان هم اكنون فرستاده ما مى خواست به نزدت آيد و ترا به محضر ما آرد گفتم: براى چه كارى؟ اى پسر پيغمبر خدا فرمود: براى خوبى كه ديشب ديده ام و پريشان و نگرانم كرده است، گفتم انشاء الله تعالى خير است، فرمود: اى فرزند ذبيان در خواب ديدم كه گوئى نردبانى براى من گذاشته اند كه 100 پله دارد و من تا آخرين پله آن بالارفتم. گفتم: سرور من ترا به درازى عمر تهنيت مى گويم، چه بسا كه صد سال زندگى كنى، امام فرمود: هر چه خدا خواهد، شدنى است. سپس فرمود: اى پسر ذبيان چون به آخرين پله نردبان بر آمدم، ديدم كه گوئى به گنبدى خضراء در آمدم كه برونش از درونش نشان مى داد ديده مى شد و جدم رسول خدا را نشسته ديدم.

در جانب راست و چپ ايشان، دو جوان زيبا را ديدم كه نور از رويشان مى درخشيد.

زن و مردى آراسته خلقت را نيز ديدم كه در خدمتش نشسته بودند. مردى نيز پيش روى پيغمبر ايستاده بود و چنين مى خواند:

لام عمرو باللوى مربع

چون پيغمبر مرا ديد، فرمود: آفرين به تو فرزندم، اى " على بن موسى الرضا " بر پدرت " على ع سلام كن من بر او سلام كردم، پس فرمود: بر مادرت " فاطمه زهرا ع " نيز درود بفرست. بر او نيز سلام كردم پس فرمود: بر پدرانت حسن و حسين نيز سلام كن، بر آن دو نيز سلام كردم آنگاه فرمود: بر شاعر و ستايشگر ما در سراى دنيا، سيد اسماعيل حميرى نيز درود بفرست. من بر او نيز سلام كردم و نشستم پس پيغمبر روى به سيد اسماعيل آورد و فرمود: انشاء قصيده اى را كه به آن مشغول بوديم، اعاده كن و او بخواندن پرادخت كه: لام عمرو باللوى مربع. و پيغمبر گريه كرد و چون به اينجا رسيد كه:

و وجهه كالشمس تطلع

" پيغمبر " و " فاطمه " و همه كسانى كه با او بودند، گريستند. و چون به اين بيت رسيد كه:

قالوا له لو شئت اعلمتنا الى من الغايه و المفزع

پيغمبر، دستها را بلند كرد و گفت: خداوند تو بر من و بر آنها گواهى كه آنان را آگاهى دادم كه سر انجام رهبرى و فرياد رس " واقعى " على بن ابى طالب است. و به على كه پيش رويش نشسته بود، اشارت كرد.

على بن موسى الرضا فرمود: چون سيد اسماعيل حميرى، انشاد قصيده را بپرداخت، پيغمبر روى به من آورد و فرمود: اى على بن موسى اين قصيده را حفظ كن، و شيعيان مارا نيز به حفظ آن فرمان ده و به آنها اعلام كن كه: هر كس، اين قصيده رااز حفظ كند و همواره بخواند، من در پيشگاه خداوند تعالى، بهشت را براى او ضمانت مى كنم.

امام رضا "ع" فرمود: پيغمبر پيوسته قصيده را بر من تكرار فرمود تا آن را از حفظ كردم و قصيده اين است: "سپس تمام قصيده را ياد كرده."

امينى گويد: اين خواب را قاضى شهيد مرعشى در صفحه 436 " مجالس المومنين، به نقل از رجال " كشى " يادكرده است ولى در نسخه چاپى رجال " كشى " نيست و شايد قاضى بر نسخه كامل اصلى رجال آگاهى داشته و جريان خواب را در آنجا ديده است " شيخ ابو على " نيز در صفحه 143 رجالش "= منتهى المقال" از " عيون الاخبار " شيخ صدوق نقل كرده است و ر شيخ معاصر در صفحه 59 جلد 1 " تنقيح المقال " و سيد " محسن امين " در صفحه 17 جلد 13 " اعيان الشيعه "، از او پيروى كرده اند و ما در نسخه خطى و چاپى " عيون " آن را نيافتيم شيخ ما، مولا " محمد قاسم هزار جريبى " نيز اين خواب را در شرح قصيده اش روايت كرده، و سيد ز نوزى نيز در روضه نخستين كتاب بزرگ و والاى " رياض الجنه " خود آن را آورده است " سيد محمد مهدى " نيز در آخر كتاب رياض المصائب خود به نقل روايت خواب پرداخته است.

شروح قصيده

اين قصيده عينيه را، گروهى از اعلام طايفه شرح كرده اند كه از آن جمله اند:

1 - شيخ ر حسين بن جمال الدين خوانسارى " در گذشته بسال 1099 ه

2- ميرزا " على خان گلپايگانى " شاگرد علامه مجلسى

3- مولا " محمد قاسم هزار جريبى " كه پس از سال 112 در گذشته، و كتابى در شرح قصيده تصنيف كرده است به نام " التحفه الاحديه ". اين شرح در نجف اشرف يافت مى شود

4- " بهاء الدين محمد پسر تاج الدين حسن اصفهانى " مشهور به فاضل هندى، زاده 1062، و در گذشته 1135 ه

5- حاج مولا " محمد حسين قزوينى " در گذشته در قرن 12

6- حاج مولا " صالح بن محمد برغانى "

7- حاج ميرزا " محمد رضا قراچه داغى تبريزى " كه در سنه 1289 ه از شرح قصيده فراغ يافته و اين شرح در سنه 1301 ه در تبريز به چاپ رسيده است

8- " سيد محمد عباس پسر سيد على اكبر موسوى "، در گذشته به سال 1306 ه كه يكى از شعراء غدير در قرن چهاردهم است، و شعر حالش در احوال شعراء قرن چهاردهم خواه د آمد. 9- " حاج مولى حسن پسر حاج محمد ابراهيم " پسر " حاج محتشم اردكانى "، در گذشته 1315 ه

10- شيخ " بخش على يزدى حائرى " در گذشته به سال 1320 ه

11- " ميرزا فضل على " پسر " مولى عبد الكريم اروانى " تبريزى در گذشته به سال 1330 ه و اندى، مولف " حدائق العارفين "

12- " سيخ على بن على رضا خوئى " در گذشته به سال 1350 ه

13- " سيد انور حسين هندى " در گذشته به سال 1350 ه

14- " سيد على اكبر " پسر " سيد رضى رضوى قمى " زاده سنه 1317 ه

15- " حاج مولا على تبريزى " مولف " وقايع الايام " كه به چاپ رسيده است.

تخميس آن

و گروهى از علماء و ادباء، اين قصيده را تخميس كرده اند كه از آن جمله اند: شيخ ما، حر عاملى، صاحب كتاب " وسائل الشيعه ". و حفيد او، شيخ عبد الغنى عاملى، مقيم بصره و متوفى در آن و مطلع تخميس او اين است.

جوا به كاس الاسى اجرع صرفا و اجفانى حيا تدمع
فاسمع حديثا بالاسى مسمع لام عمر و باللوى مربع

و از اين دسته است، " شيخ حسن بن مجلى الخطى " و اول تخميسش چنين است:

لا تنكروا ان جيرتى از معوا هجرا و حبل الوصل قد قطعوا
كم دمنه حاويه تجزع لام عمرو...
كانت باهل الودانسيه تزهو بزهر الروض موشيه
فاصبحت بالرغم منسيه تروع عنها..

و از اين گروه است " سيد ما سيد على نقى نقوى هندى " كه شعر و شرح حال او در قرن چهاردهم خواهد آمد و سر آغاز تخميسش چنين است:

اتنطوى فوق الاسى الاضلع صبرا و ترقى منى الا دمع
و ذاك حيث الظعن قد ازمعوا لام عمر و..
قد ذاكرته السحب و سميه و لاعبته الريح شرقيه
لا رسم اصبحن منسيه تروع عنها...

و از غديريات سيد حميرى است

غديريه 11

شروع به سرزنش و نكوهشم كرد و گفت: چقدر شعر بازگومى كنى. دست از شر بردار، گفتم: چنين مگو و مپندار كه من از بهترين كار دست مى كشم.

براستى كه حيدر را دوست مى دارم و خير خواه آنم كه از پى او رود، و گريزان از آنم كه روى از او برتابد.

كسى را دوست مى دارم كه ايمان به خدا آورد و حتى يك چشم، بهم زدن هم هرگز شرك نورزيد.

على را، كه هنگام مباهله نفس رسول مصطفى گرديد، " خداوند بر او درود بفرست "

و در روزى كه خداوند، همه فراهم آمدگان در زير كساء را، به پاكى ستود، او دومين شخص پس از پيغمبر بود.

و نيز پيغمبر فرمود: كتاب خدا و خاندان خود را كه هر دو، امانت گرانبهايند، در ميان شما به جا نهادم.

واى كاش مى دانستم كه چون در گذرم، چگونه از من در مورد اين دو امانت، نيابت مى كنيد.

از مكه مى آمد و از هر كوه و بيابانى، حاجيان با او همراهى مى كردند، تا به خم رسيده و جبرئيل براى تبليغ ولايت، در ميان مردم، به خدمتش آمد. پس پيغمبر فرود آمد،