مردم بر جعفريان شوريدند، و آنها را دستگير كردند،
و به مسجد آوردند و بوته هاى نى حاضر نموده و به
نفت آلودند و به يكى از آنها دادند و گفتند: نگه
دار. و آنقدر او را زدند تا چنين كرد، سپس بوته ها
را آتش زدند و همه آنها را سوزاندند. چون خالد از
عراق معزول شد، و يوسف بن عمرو، پس از وى حكمرانى
يافت، كميت بر او وارد د و براى وى، پس از كشتن
زيد بن على مديحه اى گفته بود كه سروده خويش را
چنين خواند:
آشكارا به ميان مردم آمدى، و چون كسى نبودى كه
كاخش درى بزرگ و قفل زده دارد.
خالدى كه با دهان باز آب مى خواست و كشندگان او
فرياد مى كشيدند، همانند تو نخواهد بود.
در اين حال، هشت تن سپاهى كه بالاى سر يوسف بن
عمر ايستاده بودند، به نفع خالد به تعقيب افتادند
و سر شمشيرهاى خود را بر شكم كميت نهادند و فرو
بردند و گفتند: براى امير پيش از آنكه از او اجازه
بگيرى، شعر مى خوانى؟ و خون پيوسته از او مى ريخت
تا سر انجام در گذشت.
مستهل، فرزند كميت آورده است كه من، در هنگام
مرگ پدر بر بالينش بودم. او در لحظات مرگ بى هوش
شد و چون به هوش آمد، سه بار گفت: بار خدايا
خاندان محمد "ص". آنگاه به من گفت: پسرم دوست مى
داشتم كه زنان بنى كلب را به اين بيت هجو نمى كردم
كه:
آنها، با چاكران و مزدوران، به ناپاكى، جامه از
تن زنان بنى كلب برگرفتند. چه، نسبت تبهكارى به
همه زنها داده ام. بخدا سوگند هيچ شبى از خانه
بيرون نيامدم، مگر آنكه مى ترسيدم كه ستارگان
آسمان بر سرم فرو ريزند. سپس گفت: فرزندم در
روايات، به من چنين رسيده است كه در پشت دروازه "
كوفه " خندقى كنده مى شود، و مردگان را از گور
بيرون مى آورند و به گورهاى ديگر مى برند. مرا در
پشت كوفه دفن مكن، و چون بميرم مرا به جايگاهى آه
آن را " مكران " مى گويند، ببر و آنجا به خاك
بسپار.
او را درهمان موضع به خاك سپردند و وى، اول كسى
است كه در آن گورستان كه تا امروز به نام قبرستان
بنى اسد است، به خاك رفت.
سيد حميرى
" درگذشته به سال 173 ه ق "
غديريه 01
اى دين به دنيا فروش خداوند به چنين كارى فرمان
نداده است.
چرا به على، وصى كه احمد "ص" از او خشنود بود،
كينه مى ورزى؟
كيست آن كه احمد "ص" او را، در روز غدير خم فرا
خواند و در ميان يارانى كه در پيرامونش بودند،
بپاداشت و از او نام برد و گفت: اين، على بن ابى
طالب، مولاى آن كس است كه من مولاى اويم.
اى خداى متعال دوستان او را دوست بدار و با
دشمنانش دشمن باش
غديريه 02
چرا در جايگاه پر گياهى كه ميان " طويلع " و
ريگستان " كبكب " است، درنگ نمى كنى؟
حميرى، در اين قصيده گويد:
و در خم غدير، آنگاه كه خداوند به امرى استوار
فرمود: اى محمد در ميان مردم بپاخيز و خطبه بخوان.
و ابا الحسن را، با امامت منصوب كن كه او به
راستى راهنما است و اگر چنين نكنى تبليغ رسالت
نكرده اى.
پس پيغمبر، على و ديگران را فرا خواند و او را
در ميان مردمى كه دسته اى مصدق و گروهى مكذب
بودند، بلند كرد ولايت را پس از خود به چنين و
اراسته اى واگذار فرمود و آن را به دست مردم
ناشايست نسپرد.
على را مناقبى است كه هيچ كوشائى - هر چند تلاش
كند - به برخى از آن هم دسترسى نمى يابد.
ما به آئين دوستى به دودمان محمد "ص" مى گرويم،
و دوستداران آنان را شايان مهر و محبت خويش مى
دانيم، اما آنكه خواهان ديگرى غير او آنها است،
محبوب ما نخواهد بود.
چنين كسى چون بميرد، به دوزخ رود و به حوض
پيغمبر در نيايد و اگر خواست در آيد، مانند شتر
گرزده اى كه ساربان تازيانه به گردنش مى زند، تا
با ديگر شتران نياميزد و آنها را بيمار نكند،
تازيانه خواهد خورد.
دلم چون به ياد احمد "ص" و جانشين او مى افتد،
گوئى به شهپر پرنده تيز بالى بسته شده است كه از
زمين رو به آسمان يا از آسمان رو به زمين، در
پرواز است.
و دل از شوق آن دو، چنان مى طپد كه نزديك است
پرده را بشكافد، و از دنده - هاى برگشته بدر افتد.
اين، موهبتى الهى است، و آنچه خدا به بنده اش
مى بخشد، فزونى مى گيرد. و چون او نبخشد، موهبتى
در كار نخواهد بود.
او هر چه را بخواهد مى زدايد و يا ثابتش مى
دارد و علم نوشته و نانوشته در نزد او است.
اين قصيده 112 بيت دارد و مذهبه ناميده مى شود.
سيد طايفه " شريف مرتضى " آن را شرح كرده و به سال
1313 در مصر چاپ شده است. وى در شرح اين بيت،
و انصب ابا حسن
لقومك انه |
هاد و ما بلغت
ان لم تنصب |
گفته است: اين لفظ، يعنى لفظ "نصب" "كه در بيت
بالا آمده است" جز در مورد امامت و خلافت شايسته
استعمال نيست. و نيز اين سخن شاعر كه مى گويد: جعل
الولايه بعده لمهذب صراحت در امامت دارد، زيرا
آنچه پس از پيغمبر به على واگذار شده است، امامت
است كه محبت و نفرت در حال حاصل بوده و اختصاص به
پس از وفات ندارد.
حافظ نسابه " اشرف بن اعز " كه معروف به " تاج
العلى الحسينى " و در گذشته به سال 610 است، نيز
اين قصيده را شرح كرده است.
غديريه 03
اى محمد از خدائى كه شكافند، عمود صبح است،
بترس و تباهى دينت را با سامان بخشيدن به آن، از
بين ببر آيا، برادر و جانشين محمد "ص" را لعن مى
كنى؟ و با اين كار رسيدن به رستگارى را اميد مى
دارى؟
هيهات مرگ بر تو. و عذاب و عزرائيل به تو نزديك
باد.
پيغمبر به بهترين وصيتها و آشكار ترين بيانها،
در روز غدير خم درباره على سفارش فرمود و با سخنى
منتشر شده و آشكار فرمود: " هر كس من مولاى اويم،
بدانيد كه اين على مولاى او است او پرداخت كننده
وامها، و راهنماى شما است همان طور كه خود من شما
را به هدايت و رستگارى رهبرى كردم. "
"اي پدر" تو مادر مرا نيز كه زنى سخت ناتوان
بود، از راه به در بردى، و او بالعن بر امام بنامى
كه ميراث پيغمبر با اصرار هر چه بيشتر به وى تعلق
يافته بود،راهى بيابان گمراهى شد. به راستى كه من
از خشم خداوندى كه كوههاى گران را در سر زمينهاى
باز و تهى برا فراشته است، بر شما بيمناكم.
اى پدر و مادر من از خدا بترسيد و بحق اعتراف
كنيد..
" مرزبانى " اين ابيات را كه سيد براى پدر و
مادر اباضى مذهب خود نوشته، آنها را به تشيع و
دوستى امير مومنان دعوت نموده و از لعن آن امام
بازداشته است، روايت كرده است.
غديريه 04
آنگاه كه من وصيت محمد "ص" پيمان استوار او را
در غدير، نگه ندارم، به كسى مى مانم كه گمراهى را
به هدايت خريده و پس از ره يافتن به اسلام، به
نصرانيت يا يهوديت گرويده است.
مرا با "قبيله" تميم و عدى چه كار است، كه ولى
نعمتان من در راه خدا، منحصرا دودمان احمدند نماز
خود را با درود بر آنان بپايان مى برم كه اگر پس
از تشهد بر آنها درود نفرستم، و خداى كريم و بزرگ
را در دعا به آنها نخوانم، نمازم كامل نخواهد بود.
اى همراه من من مهر و محبت و نصرت خود را، از
آن روز كه سيدم ناميدند به پاى آنان ريختم به
راستى كه آن كسى كه بر مهر راستين اين خاندان سر
زنش مى كند سزاور تر و بهتر اين است كه تكذيبش
كنند -
اگر خواهى غمى گذران را سايه بان خويش گير، و
گر نه خود دار باش تا مصون و محمود بمانى.
از اين قصيده، 25 بيت در دست است. ابو الفرج در
صفحه 262 اغانى آورده است كه ابا خلال عتكى بر
عقبه بن سالم وارد شد، و سيد در نزد عقبه بوپد. وى
به جايزه اى براى سيد فرمان داد. ابا خلال كه شيخ
و بزرگمردطايفه بود، به از گفت: اى امير اين عطايا
را بهع مردى مى دهى كه از لعن ابى بكر و عمر باك
ندارد؟ عقبه گفت: من اين را نمى دانستم و بخشش من
جز از جهت خويشاوندى و مودت پيشين و رعايت حق
همسايگى او نيست، علاوه بر اين او دل به مهر
خاندانى بسته است كه حق و جانبدارى آنان بر ما
لازم است.
ابو خلال گفت: اگر او را ستگو است. بگو ابو بكر
و عمر را مدح كند تا برائت او را از نسبت تشيعى كه
به وى مى دهند، باز شناسيم، عقبه گفت: او خود سخن
ترا شنيد و اگر بخواهد چنين مى كند. سيد گفت:
آنگاه كه من وصيت محمد و پيمان استوار او را در
روز غدير نگه ندارم.. الخ سپس خشمناك از جابر
خاست. ابو خلال به عقبه گفت: اى امير مرا از شر
سيد پناه ده كه خدا تر از هر شرى پناه دهاد، گفت:
چنين كردم به شرط آنكه تو نيز پس از اين متعرض وى
نشوى.
غديريه 05
مرا در مهرى كه به سرور و امام را ستينم مى
ورزم، بسيار سر زنش و نكوهش كرديد.
سيد در اين قصيده گويد:
آن روز را به ياد آريد كه پيغمبر در سايه درخت
بزرگى ايستاد و مردم روز گرم و سوزانى را
گذراندند. دستش "على" را به دست راست خود بلند كرد
و از او با آهنگى رسا نامك برد و گفت:
اى مسلمانان اين، دوست و وزير و وارث و هم
پيمان و پسر عم من است. هان هر كس من مولاى اويم
اين على مولاى اوست. پس به پيمانهاى من وفادار
باشيد نسبت على به من همانند هارون پسر عمران با
برادر مهربان او است.
غديريه 06
باران بامدادى، بر آل فاطمه باريدن گرفت. و سيل
اشك از ديده ر وان و ريزان شد.
در اين قصيده گويد:
در نيمروزى كه پيغمبر آنها را در غدير خم گرد
آورد، سخن او را شنيدند كه فرمود:
اولى از خودتان به خودتان كيست؟ و آنها، كه
گروهى بسيار بودند هماهنگ گفتند: تو مولا و
ترساننده ما، و از خود ما به ما اولائى، "و او
فرمود:" پس وى و مولاى شما پس از منن اين على رهبر
و وزير است.
او در زندگى و تا هنگام مرگ من، وزير من و پس
از آن خليفه و امير شما است.
پس هر كدام از شما على را دوست دارد، خدا با او
دوست باد و هنگام مرگ او را به شادى روبرو كناد و
آنكه از ميان شما، او را دشمن مى دارد خدا دشمن او
باد و زمان مرگ به او خوارى رساناد.
غديريه 07
هان سپاس فراوان مخصوص خداوندى است كه ولى
ستايشها و پروردگار آمرزنده است.
مرابه پيشگاه خود رهبرى كرد، و من او را به
يكتائى شناختم و به توحيد نور بخشش به اخلاص دلم
بستم.
سيد در اين قصيده گويد:
به همين جهت، خداى پيغمبر على را به نام
جانشينى پشتيبان براى محمد، كه بهترين خلق است
انتخاب كرد.
و او، در كنار غدير خم، درنگ كرد و بارها را
فرود آورد و از رفتن باز ايستاد.
چوبها را برا فراشتند، و او بر منبرى كه از بار
و بنه شتران، فراهم آمده بود، بالارفت.
و در آن چاشتگاه، حاجيان را به گرد آمدن فرا
خواند و خرد و بزرگ مردم به سويش روى آوردند.
و در حالى كه دست على را به دست داشت، و او را
بى پرده نشان مى داد و به سوى وى اشاره مى كرد،
فرمود: هان به راستى كه هر كس من مولاى او هستم،
اين على، به امرى ناگسستنى سرور اوست.
آيا تبليغ كردم؟ گفتند: آرى، فرمود: پس در غياب
و حضور به آن گواهى دهيد.
حاضران به غائبان برسانند، و من نيز پروردگار
شنوا و بيناى خود را بر آن گواه مى گيرم.
مردم برخاستند و براى بيت، دست دردست على
نهادند. پس پيغمبر از آنها احساس نگرانى كرد و
گفت:
خداوند با دوست على دوست باش و دشمن و ناسپاس
او را دشمن دار كسانى كه وى را خوار دارند،
خوارشان دار و آنان كه باوى يارند، ياورشان باش.
پس دعاى پيغمبر مصطفى را چگونه مى بينى؟ آيا
پذيرفته شده است يا بر باد هوا رفته؟
اى على اى همانند مصطفى واى كسى كه در كار
ولايتت، مردم در غدير خم، حاضر آمدند دوستت دارم و
گواهى مى دهم كه پيغمبر راستين با آهنگى رسا
درباره - ات تبليغ كرد.
و آنان كه با تو از در دشمنى در آمدند، به آتش
كشيده مى شوند و دوزخ بد گذرگاهى است.
غديريه 08
در ديار يار درنگ كن، و آثار به جامانده آن را
به باران اشك سيراب ساز. در آن جا " نوار " و "
زينب " خانه داشته اند واى خداى من " نوار " و "
زينب " را نگهبان باش!
به آن كه جانشين محمد را دشمن مى دارد و از
سخنش، آشكار را انكاراو را احساس مى كنم بگو...
سيد در اين قصيده گويد:
على، كسى است كه پاره دور كفش محمد نبى شد، تا
خداى يكتاى آمرزنده را خشنود كند.
و بهترين مردم "پيغمبر"،بى آنكه در نهان او را
بخواند، آشكار او بى پرده درباره اش چنين فرمود:
اين جانشين و نماينده من در ميان شما است، با
او از در نادانى در نيائيد كه به كفر بر مى گرديد.
پيغمبر را در روز " دوح " خطبه اى بس بزرگ است
كه در آن، آشكارا به اداء وحى الهى پرداخته است.
غديريه 09
به " سوار بن عبد الله عنبرى " قاضى بصره،
گزارش رسيد كه شاعر ما، سيد حميرى، درباره " حديث
مرغ بريان " - كه همگان بر آن اتفاق دارند - قصيده
اى اين چنين سرورده است:
آنگاه، كه خبر صحيح مرغ بريان اهدائى به پيغمبر
باز گو شد، خبرى كه اولين بار " ابان " از " انس "
روايت كرده و " قيس حبر " نيز، آن را از قول "
سفينه " كه مردى متقلب و نا پايدار بود، نقل نموده
اند.
سر انجام سفينه، هدايت يافت، ولى انس، خيانت
ورزيد و با رد گفتار سرور خلق، و آنكه در "قرآن"،
اين كتاب محكم منزل مولاى مردم، خوانده شده بود،
ستم نمود. و خداى ذو العرش او را هدايت نفرمود و
به بيمارى زشت پيسى گرفتارش كرد.
" سوار " گفت: اين مرد هيچ يك از صحابه را
وانگذاشت، مگر آنكه، درباره اش شعرى سرود و
زشتيهايش را باز نمود، سپس دستور داد زندان كنند.
بنى هاشم و شيعيان جمع آمدند و به سوار گفتند:
بخدا سوگند، اگر او را آزاد نكنى، زندان را ويران
مى كنيم. شاعرى كه ترا مى ستايد، صله اش مى دهد، و
آن كه به مدح خاندان پيغمبر مى پردازد، به زندانش
مى اندازى.
سوار به ناچار سيد را آزاد آزاد كرد و او در
هجوش چنين سرود:
به ابى شمله، سوار بگوئيد: اى يگانه روزگار، در
ننگ و عار
من درباره مرغ بريان چيزى كه خلاف آن باشد كه
تو خود در آثار، روايت كرده - اى، نگفتم.
و خبرى هم درباره در آمدن به مسجد است كه
پيغمبر، على را به آن ويژگى داده و ورودش را از
خانه به مسجد، در حال جنابت و طهارت، و در آشكار و
نهان روا دانسته و ديگرى را به وحيى كه از جانب
خداى جبار فرود آمد، از مسجد بيرون كرده است.
" على " و " حسين " و " حسن " پاك نهاد را كه
از خاندان پاكيزه است، و نيز فاطمه را، كه همگان
اهل كسائند و به اكرام و ايثار ويژگى يافته اند،
دوست بداريد.
و آن كسى كه با اينان دشمنى ورزد، دشمن خدا، و
راهى خوارى و دوزخ خواهد بود.
در كار چنين كينه توزى از جانب خداى برين،
نشانى است كه عيب شناس سرزنش گر، به خوبى آن را در
مى يابد.
و تواى سوار در پستى و كينه توزى سر آمد همه
آنهائى.
از كسى خرده مى گيرى كه بهترين مردم، او را از
ميان همه پاكان و نيكان به برادرى برگزيد.
و در غدير خم، به گفتارى آشكار و غير قابل
انكار، درباره اش فرمود: " هر كسى