و چوبها را بر افراشتند و او بر جهاز شتران قرار
گرفت و على را فرا خواند و على به نزدش رفت،
پس فرمود: اى نماينده من در ميان شما است و كسى
است كه در امور بايد به او تكيه كرد.
ما چون اين دو انگشتيم، و به انگشتان پيوسته
دستش اشاره فرمود:
جوياى ديگرى كه در پاكى به او بماند، نباشيد كه
على را در ميان شما، مانند نيست.
سپس دستش را به دست على را در آورد و آن را تا
بلندترين نقطه بالا برد. و فرمود: با او بيعت كنيد
و كار را به او واگذاريد، تا از لغزش در امان
بمانيد.
آيا من، مولاى شما نيستم؟ پس اين على سرور شما
است و خداى عزوجل، به آن گواه است.
پروردگارا دوست بدار هر كه حيدر را دوست دارد،
و دشمن و خوار دار، آنكه وى را دشمن و خوار دارد.
اى خداى گواه بر من، من آنچه را كه جبرئيل فرود
آورده بود، تبليغ كردم و سستى نورزيدم.
پس آنان "با على" بيعت كردند و تهنيت و بخ بخ
گفتند، حال آنكه، سينه شان از كينه مالامال بود.
به آنكس كه از على بيزار است بگو: " از على "
چه ديدى؟ و به آن كه از او روى گردان است بگو چرا
روى گردانى؟
غديريه 12
مرا آگهى دهيد، كه چه برهان آشكارى بر تفضيل
على توان آورد، پس از آنكه بهترين مردم، احمد و ص"
در روز غدير خم، در ميان مردم فراهم آمده، بى پرده
به خطبه خوانى برخاست و فرمود: همانا خداوند، در
معاريض كتابش به من خبر داد، كه اين آئين استوار
را كه تا به حال به كمال نرسيده بود، به على كمال
بخشيد، و او مولاى شما است، پس واى بر كسى كه روى
به سرپرستى جز مولاى خود آرد.
او شمشير بر ان من، و زبان و دست من، و هميشه و
پيوسته ياور من است. او برادر و برگزيده من، و كسى
است كه محبت او در قيامت، بهترين كار است.
نور او، نور من و نور من نور اوست. و با من
پيوندى ناگسستنى دارد.
او قائم مقام من در ميان شما است، و واى بر كسى
كه پيمان اين جايگزين مرا تغيير دهد.
سخن او، سخن من است. پس به هر كس فرمان دهد
بايد از در اطاعت در آيد و فرمانبرى كند.
چون زمان رحلت و در گذشت من فرا رسد، از
منحصرا، سرور شما خواهد بود. او پسر عم و جانشين و
برادر من، و از نخستين پذيرندگان دعوت و باب علوم
من است.
پس "از اين سخنان" به كام " دشمنان " زهرى تلخ
و كشنده ريخته شد به وى ترش روئى كردند و با خود
به كارى دشوار، درباره او، به مشورت پرداختند.
غديريه 13
خدا و نعمتهاى او را گواه مى گيرم - و انسان
مسول گفته هاى خويشتن است، - كه على بن ابى طالب،
خليفه خداى دادگستر است.
و نسبت او به احمد، همانند هارون به موسى است.
اگر چه پيغمبر نيست، ليكن جانشين است كه گنجور علم
خداست، همان علمى كه بايد به آن عمل كرد. در روز "
دوح " بهترين خلق به پاخاست و روى به مردم آورد و
گفت: هر كسى من سرور او بوده ام، اين على ملجا و
مولاى وى است.
ليكن آنان، به يكديگر سفارش كردند، كه: على اين
كانون هدايت را خوار دارند و او را به سرورى
نپذيرند.
غديريه 14
پيغمبر "ص" به روز غدير خم، در جانب و پيرامون
درختان بزرگ، به خطبه خوانى برخاست، و فرمود: هر
كس من مولاى اويم، اين على مولاى او است. خداوند
گواه باش. و اين سخن را چند بار به زبان آورد.
گفتند: شنيدم و همگى فرمان برداريم، و زبان خود
را به اين گفتار مشغول داشتند.
بزرگان قوم، روى به على آوردند و پيشا پيش آنان
شيخى على را چنين تهنيت داد و گفت: به به، به چون
توئى، كه مولاى مومنان شدى. شگفتا و عجبا و روزگار
چه شگفتيها دارد، كه انديشمندان به گمراهى مى
افتند.
مردمى كه با على بيعت كردند، در حقيقت با خدا
بيعت كرده بودند و چه پيش آمد؟
و چگونه همين اشخاص، آنگاه كه على آنها را در
خطبه خود به شهادت طلبيد، گواهى ندادند؟
و چرا آن پير مرد "انس" كه على او را سوگند
داد، در جواب گفت: من چنان پير شده ام كه چنين
چيزى را به ياد نمى آورم، و على فرمود: دروغگو به
بلائى گرفتار آيد، كه دستار، ستار آن نشود.
در ابيات اخير اشاره به حديث مناشده رحبه امير
المومنين، در مورد حديث غدير است، كه شرح آن در
صفحه 185 - 166 و 195 - 191 جلد 1 گذشت، كه در
مورد خلافت امام "ع" نزاعى پيش آمد و ر انس بن
مالك " كتمان شهادت كرد و اثر نفرين على "ع" را
ديد.
غديريه 15
اين خرابه هاى خالگونه خاموش، و اين حفره ها و
آثار پر نقش و نگار بى زبان، از كيست؟
هان اى آزار رسان كه در پيش من از اذيت و بد
گوئى درباره على، باز نمى ايستى،
به زودى درباره على، سخنى از من مى شنوى، كه
ترا به درد آرد، چه نپذيرى وچه بپذيرى.
من على را، در برابر مردمى كه بر او خرده مى
گيرند، به دست و زبان يارى مى كنم. آ
نگاه كه دشمن على بخواهد، در نزد من بر او خرده
گيرد، مرا ياور سخن پرور امام، بيند.
پس از محمد "ص"، على، محبوبترين مردم در پيش من
است. پس اى سرزنشگر دست از نكوهش درد آورت به من،
بردار. و بدان كه على جانشين و پسر عم مصطفى و
نخستين نماز گزار و يكتا پرست است.
على، رهبرى است كه همه نقاط تاريك دينمان را،
بر ايمان روشن ساخت.
على صاحب حوض "كوثر" و آن چنان مدافعى است كه،
گنهكاران را از حريم آن مى راند. على، قسيم دوزخ
است. به او گويد: اين يكى را رها كن و آن ديگرى را
بگير و در كام خود فرو بر.
هر يك از دشمنان ما به تو نزديك شود، او را در
ميان شعله هاى خود بسوزان و به آنكس كه از حزب من
است نزديك مشو. كه اگر شوى، ستم كرده اى.
در فرداى آخرت، على را فرا مى خوانند و خدا بر
اندام او خلعت مى پوشد. پس اگر تو، از على - در آن
روز كه خدا وى را تقرب مى بخشد و خشنودى خود را از
او، اظهار مى كند - نگرانى از هم اكنون باش كه او
را در كنار حوض خواهى ديد، او با محمد مصطفى،
پيغمبر بزرگوار و رهنما ايستاده است. و هر دو،
دوستانى را كه در زندگى به آنها مهر ورزيده اند به
بهشت و به سايه طوباى سايه گستر مى برند.
على، امير مومنان است و حق او، از جانب خداوند
بر هر مسلمانى واجب است.
براى آنكه رسول خدا، درباره حق وى سفارش فرمود
و او را در هر فنى و غنيمت شركت داده است.
و همسر او، صديقه است، زنى كه همانندى جز بتول
مريم، ندارد. نسبتش به پيغمبر، چون نسبت هارون پسر
عمران به موسى نجيب و كليم است. و پيغمبر، در
غدير، ولايت او را بر هر نيكمرد عرب و غير عرب
واجب فرمود.
در دوح خم، دست راست وى را گرفت و به آهنگى رسا
ابهامى در آن نبود، از او نام برد.
هان قسم به خدائى كه تيره رويان، به ركن خانه
اش گرد آلود روى مى آرند و سواران هر شهر و ديار
به سويش مى آيند كه آن كسى كه در غدير خم تسليم
سخن پيغمبر نشد، به گمراهى فتاد.
و روزى كه امر ولايت و ميراث علمى را كه از
دستگيره هاى محكم دين است، باو مى سپرد، درباره اش
سفارش فرمود:
"از اين قصيده چهل و دو بيت در دست است"
" حافظ مرزبانى " در " اخبار " السيد " گفته
است: سيد حميرى، نسخه اى از اين قصيده را براى عبد
الله اباض، رهبر اباضيه، فرستاد، زيرا به وى خبر
داده بودند كه " عبد الله "، على "ع" را نكوهش و
سيد را به فراهم كردن موجب قتلش به دست منصور،
تهديد كرده است. چون قصيده به دست پسر اباض رسيد.
سخت خشمناك شد و ياران خود را به جمع آورى فقهاء و
قراء فرستاد.
آنها گرد آمدند و به نزد منصور كه در كنار دجله
بصره بود، رفتند و گزارش كار سيد را به او دادند.
منصور آنان و سيد را احضار كرد و از دعواى آنها
پرسيد. گفتند: سيد، گذشتگان را دشنام مى دهد و
عقيده به رجعت دارد و امامت را از آن تو و خاندانت
نمى داند. منصور گفت: مرا واگذاريد و به آنچه در
مورد خودتان است، بسنده كنيد.
سپس روى به سيد آورد و گفت: درباره آنچه اينان
گفتند، چه ميگوئى؟ گفت: گفت: من كسى را دشنام نمى
دهم و بر اصحاب رسول "ص" رحمت فرستم. اينك، اين
ابن اباض است به او بگو بر على و عثمان و طلحه و
زبير رحمت فرستد. منصور، به اين اباض گفت: بر
اينها درود بفرست. او ساعتى درنگ كرد، منصور با
چوب دستى كه پيش رويش نهاده بود، او را زد و بيرون
كرد و دستور داد به زندانش برند. و او در زندان
مرد. منصور، فرمان داد همه همراهان او را تازيانه
زنند و پانصد هزار درهم به سيد دهند.
غديريه 16
شگفتا از قوم من و پيغمبر مصطفى و آنچه كه از
اين بهترين خلق شرف صدور يافت،
اينان سخنى را كه پيغمبر، به روز غدير خم، در
زير درختان افراشته، درباره برادرش على فرمود
انكار كردند. "و آن سخن اين بود":
اى مردم: هر كس را منم مولائى كه حقم از پيش بر
او واجب گرديده است، اينك على نيز به فرمانى حتمى،
مولاى اوست.
آيا فرمان پيغمبر در آنان اثر گذارد؟ شگفتا آتش
در دل زبانه مى كشد
غديريه 17
هان كه آن وصيت بى ترديد، از آن بهترين خلق از
نسل سام و حام بود. و محمد "ص" در غدير خم از جانب
خداى رحمان به اراده اى استوار، سخن مى گفت.
بانگ مى زد و در ميان شما به على اشاره مى كرد
و با چنان اشارتى كه چيزى از سخنش نمى كاست مى
فرمود:
هان هر كس من سر پرست اويم، اين برادر من سرور
است. پس سخنم را بشنويد پيشا پيش همه، شيخى كه
دستش را از ميان انبوه جمعيت در آورده بود، بانگ
زد: "اى على" تو مولاى من و سرور مردمى. پس چرا با
سرور مردم سر كشى كرد؟ باعلى كه: روزى " ردا " و "
برد " و " زمام مركب " پيغمبر رابه ارث برده است.
غديريه 18
تا كبوتران مى خوانند، بر خاندان و خويشان
پيغمبر، درود باد.
آيا آنها ستارگان آسمان هدايت و اعلام جاودان
عزت، نيستند؟
اى سرگردان در گمراهى امير المومنين امام است.
رسول خدا "ص" در روز غدير خم و در حضور مردم او
را بلند كرد... تمام اين قصيده، در گزارش زندگى
سيد خواهد آمد. " معتز " در صفحه 8 " طبقاتش "
گفته است:
از كسى حكايت كرده اند كه گفت: باربرى را ديدم
كه بارى گران و رنج آور به دوش داشت گفتم: چيست؟
گفت: قصائد ميميه سيد است.
غديريه 19
جانم به قربان رسول خدا، در آن روز كه جبرئيل
بر او نازل شد و گفت: خداوند به تبليغ صريح ولايت
فرمانت مى دهد كه اگر تبليغ نكنى، رسالت را به
پايان نبرده اى.
پس پيغمبر براى اطاعت از امر خدائى كه به وى
ايمان داشت بپاخاست و به مردم فرمود: پيش از امروز
غدير مولاى شما چه كسى بود؟ گفتند: تو سرور ما و
رسول خدائى و ما گواهيم كه خير خواهى كردى و آشكار
را، احكام حق را بيان فرمود. فرمود: پس از مناين
على مولاى شما است و من به اين امر ماموريت حتى
يافته ام. بنابر اين در گروه وى و از ياورانش
باشيد.
او از همه شما نيكو كار تر و دانشمندتر است و
نخستين كسى است كه به خدا ايمان آورد.
او را با من همان نسبت و منزلت است كه هارون
را، با موسى بن عمران بود.
غديريه 20
در چاشتگاهى جبرئيل بر پيغمبر فرود آمد و در
حاليكه مردم شتاب زده و تند در حركت بودند، گفت:
بايست، و تبليغ ولايت كن كه اگر نكنى رسالت را
بانجام نرسانده اى. پس او فرود آمد و ديگران نيز
به زيز آمدند و منزل گرفتند، به جانب درختان در
كنار غدير آمد و بر جهاز شتران، ايستاد و آشكارا
بانگ بر آورد و گفت:
هان اى كسانيكه من مولاى شمايم، اين على پس از
من سرور شما است. پس اذعان كنيد.
سيه روزى به دوستش گفت: - و چه بدبختانى كه مى
لغزند و به فتنه مى افتند - پيغمبر بازوان على را
گرفته است و او را به فرمانى كه بروى نازل نشده
است، مى ستايد.
در دل چنين كسى گوئى اعتماد به پيغمبر نيست.
شگفتا پس از كجا و چگونه ايمان آورده است.
غديريه 21
مهر محض خود را به پاى وصى ريختم، و به ديگرى
جز على عشق نمى ورزم. پيغمبر مرا به دوستى او دعوت
كرد، و من دعوت او را اجابت كردم.
با دشمنان على، دشنم و خود او را دوست دارم و
با دوستانش نيز دوستم. در غدير خم پيغمبر بپاخاست
و با آهنگى بلند كه گوشها را نوازش داد، فرمود:
هان من چون در گذرم، اين على مولاى شما است و اين
فرمان را به عرب و غير عرب فهماند.
غديريه 22
پيغمبر، در چاشتگاه غدير خم، عموم مردم را به
ولاى على سفارش كرد واى كاش وصيت او را نگه مى
داشتند به آنان بانگ زد: كه اى بندگان خدا به
سخنان من گوش فرا دهيد آيا من مولاى شما نيستم.
گفتند: چرا. تو مولاى مائى و از خود مابه ما
اولى ترى. پس على را برگرفت و با آهنگى رسا كه
آواى او را هر زنده دلى شنيد. فرمود:
هر كس من سرور اويم ابا الحسن را سرور او
ساختم.
خداوند با دشمنان او دشمن و با دوستان او دوست
باد.
غديريه 23
محمد "ص" در غدير خم بپاخاست و با آهنگى رسا و
آشكار به عرب و عجمى كه همراهش بودند و برگرد
كرسيش حلقه زده بودند، بانگ زد كه:
هان هر كس را منم مولا، اين على مولا و سرور
برتر اوست.
اى خدا من دشمن على را دشمن دار. و با دوست او
دوست باش.
زندگى شاعر
" ابو هاشم " " و ابو عامر اسماعيل بن محمد بن
يزيد بن وداع " اهل حمير و ملقب به " سيد " است.
ابو الفرج و بسيارى از تاريخ نويسان، نسبش را
چنين ياد كرده اند كه او حفيد " يزيد بن ربيعه
مفرغ " يا ابن مفرغ حميرى، همان شاعر مشهورى است
كه زياد و فرزندانش را هجو گفت و آنها را، از آل
حرب نفى كرد و بهمين جهت، " عبد الله بن زياد " وى
را به زندان انداخت و شكنجه داد و پس از آن معاويه
آزادش كرد. ليكن مرزبانى، وى را به " يزيد بن وداع
" نسبت داده و در كتاب " اخبار الحميرى " گفته
است:
ما در سيد از " حدان " است كه پدر سيد چون در
ميانه قبيله آنان منزل گرفته بود او را بزنى گرفت
و مادر اين زن، دختر " يزيد بن ربيعه بن مفرغ "
حميرى، همان شاعر معروف است و يزيد بن مفرغ را
فرزند ذكورى نبوده و " اصمعى " در نسبت دادن سيد
به يزيد بن مفرغ از جهت پدر، اشتباه كرده است زيرا
وى جد مادرى او است و مرزبانى " در معجم الشعراء "
اين شعر سيد را ياد كرده است كه:
بگاه نسبت، من مردى حميرى ام جد من رعين و
دائيان من ذويزن اند سپس ولائى كه با آن به
رستگارى در رستاخيز اميدوارم از آن ابى الحسن هادى
عليه السلام است.
وى به ابى هاشم مكنى است و شيخ طايفه، كنيه اش
را ابى عامر گفته است. او از سر آغاز كودكى، به
سيد لقب يافته بود. ابو عمرو كشى در صفحه 186
رجالش گفته است: آورده اند كه ابى عبد الله عليه
السلام به سيد بر خود كرد و فرمود: مادرت ترا سيد
ناميد و بدين سيادت موفق آمدى چه تو... سيد
الشعرائى. و او در اين باره چنين سرود:
در شگفتم از فقيه بسيار دان فهميده اى كه يكبار
به من فرمود: خاندانت ترا سيد ناميده اند و راست
گفته اند، چه تو، به سيد الشعرائى توفيق يافتى.
و آنگاه كه به مدح خاندان محمد و ص" ويژگى مى
يابى با ديگر شاعران برابر نخواهى بود چه آنان از
صاحبان ملك و ثروت براى عطاياشان ستايشى كنند