الغدير جلد ۳

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۲۹ -


فروخت و مردم را بر عليه امامى وادار مى كرد كه طهارت و پاكى او نص كتاب الهى است و به كشتن آنجناب مسرور مى شد، او با كمال صراحت خود را چنين معرفى كرد. خداى او را در معامله و رفتار و سازشش مبارك نگرداند

داستان شجاعت عمرو در جنگ صفين

سابقه اى از پسر نابغه، در غزوات و نبردها سراغ نداريم، نه در زمان جاهليت قبل از اسلام و نه در دوران نبوت. اما جنگ صفين از او جز خاطره ننگين كشف عورتش در مقابل امير المومنين "ع" و فرارش از مالك اشتر، وجود ندارد.

در اين جنگ است كه ننگ و عار او براى هميشه در تاريخ ثبت شد و مورد تمثيل و تغنى اهل حجاز قرار گرفت، عتبه بن ابى سفيان راجع به رسوائى او در شعرش چنين آورده است:

" سوى عمرو وقته خصيتاه نجى و لقلبه منه و جيب "

ترجمه:... جز عمرو كه تخمهايش او را از خطر نجات داد و حال آنكه از مواجهه با اين خطر دلش در اضطراب بود.

و ذكر عمرو و موقعيت او در شعر معاويه بن ابى سفيان چنين آمده است:

" فقد لاقى ابا حسن عليا فاب الوائلى ماب خازى "
" فلو لم يبد عورته للاقى به ليثا يذلل كل غازى "

ترجمه: عمرو با ابوالحسن على "ع"، روبرو شد و عمرو "آنكه منسوب به وائل است" با خارى و رسوائى بازگشت.

اگر عورت خود را آشكار نساخته بود، شيرمردى در روبرويش بود كه هر جنگجوئى را خوار مى كند.

"و عمرو" در شعر حارث بن نصر سهمى چنين نكوهش شده است:

به عمرو و ابن ارطاه بگوئيد كه در مسير خود مراقب و آگاه باشند تا دوباره با شيرمرد "على" روبرو نشوند. و ستايش نكنيد مگر اسافل اعضا خود را كه بخدا قسم آنها شما را از هلاكت نگه داشت.

و در شعر امير ابى فراس چنين آمده است:

و لا خير فى دفع الردى بمذله كما ردها يوما بسوته عمرو

ترجمه در راه برطرف كردن هلاكت با پناه آوردن به خوارى و پستى خيرى نيست چنانكه عمرو با نشان دادن عورت خود، از مرگ رهيد.

زاهى بغدادى در شعرش چنين آورده:

على از روى بزرگوارى از عمرو بسر روى بگردانيد، هنگامى كه با كشف عورت آنها روبرو شد.

و ديگرى از شعرا چنين سروده است:

براى حفظ زندگى با تن دادن به ذلت و خوارى خيرى نيست چنانكه عمرو با تشبث به يك چنين خوارى خود را از هلاكت رهانيد.

عبدالباقى فاروقى عمرى گفته:

در شب مشهور به " ليله الهرير " عمرو بن عاص چون خود را مغلوب يافت، عورت خود را آشكار ساخت و على خشمگين شد و از او گذشت و چون سيره نجيبان او را عفو نمود د رحاليكه اگر مى خواست، او را با سر نيزه پيوند داده، نابودش مى ساخت.

و بطوريكه شرح آن خواهد آمد، اين كار زشت و رسوا از او مكرر سرزده است،آرى اگر در اين مرد كمى از شجاعت وجود داشت، در مقابل نكوهش كنندگان با چهره اى درهم و خشمگين روبرو مى شد و با زبان و غضب از خود دفاع نمى نمود در حاليكه او همان عنصر پست و ناچيز است كه در جنگها، نبرد به عهده سپاهيان دلير بود و از او هيچ اثرى در جبهه جنگ مشاهده نمى شد، تنها در حيله گرى مى انديشيد چنانكه در جنگ صفين مشاهده مى شود اصلا از خيمه و سراپرده معاويه جدا نمى شد و با مكر و حيله با او همكارى داشت جز در دو موقف كه تفصيل آن خواهد آمد.

لذا او در بين شجاعان نام و شهرتى ندارد فقط به عنوان هوش و مكر و تزوير مشهور گشته است.

بيهقى در ج 1 ص 39 " المحاسن و المساوى " خود آورده است كه:

عمرو بن عاص در روز جنگ صفين به پسرش عبدالله گفت: درست نگاه كن در صفوف مقدم سپاه على پيداست؟ عبدالله گويد: نگاه كردم و على را ديدم، به پدرم گفتم: اينست على كه بر قاطرى نشسته و قبا و كلاه سفيدى پوشيده است.

عمرو بن عاص با كمال نگرانى و ترس با خود گفت:

بخدا قسم، امروز همانند جنگهاى زمان پيامبر "ص" از قبيل غزوه " ذات السلاسل " و " يرموك " و " اجنادين " نيست. اى كاشك من از اين معركه دور مى بودم. اينست آنچه همزمانهاى او، از او درك نموده اند، و به زودى سخنان آنها كه در باره عمرو گفته اند خواهد آمد.

بلى ابن عبدالبر پس از گذشت زمانهائى طولانى چنين در نظر گرفته كه در كتاب خود " استيعاب " او را از يكه سواران قريش و دليران قوم در جاهليت به حساب آورد، و شايد ابن منير كه ده سال بعد از ابن عبدالبر متولد شده بر سخن او در " استيعاب " وقوف يافته كه عمرو را چنين به شجاعت ستوده است

ابن منير، در قصيده خود چنين سروده:

و اقول ان اخطا معاويه فما اخطا القدر

هذا و لم يغدر معاويه و لا عمرو مكر

بطل بسوته يقاتل لا بصارمه الذكر

ترجمه... مى گويم: اگر معاويه خطا كرد، تقدير خطا ننمود اين را بدان كه معاويه و عمرو هيچ مكرو حيله نورزيدند.

عمرو دلاورى كه با بيرون افكندن عورت خود با دشمن نبرد مى كرد نه با شمشير مردانه خود

اكنون "اى خواننده عزيز" اين تو و موارد دشوارى كه او "عمرو" بر آن وقوف يافته، تا ضعف و ناتوانى او را در روبرو شدن با رزمجويان در ميدان نبرد بنگرى، و از حقيقت حال او در اين قسمت هم آگاه گردى.

از اين گفتارها كه گذشت، ارزش سخن ابن حجر معلوم مى شود، وى در ج 3 ص 2 " الاصابه " نقل نموده كه: پيامبر خدا "ص" عمرو را به جهت معرفت و شجاعتش به خود نزديك مى داشت و ما فعلا درصدد اين نيستيم كه از ابن حجر بپرسيم كى و كجا پيامبر "ص" او را بخود نزديك فرمود

اميرالمومنين و عمرو عاص در جنگ صفين

عمرو بن عاص پيوسته با حرث بن نضر خثعمى كه از اصحاب على "ع" بود، عداوت مى ورزيد. على "ع" حرث را چنان آماده ساخته بود كه يكه تازان سپاه شام از او مى ترسيدند و شجاعت او چنان در قلوب اهل شام قرار گرفته بود كه احدى از آنها حاضر نبودند با او روبرو شوند و عمرو بن عاص، در هر مجلس و محفلى از او به زشتى نام مى برد و او را مورد نكوهش قرار مى داد.

حرث در باره او اين ابيات را سرود:

عمرو از ياد كردن حرث درگذشت زمان باز نمى ايستد، مگر اينكه با على روبرو شود

آن راد مردى كه شمشير را بر دوش راست نهاده و دلاوران را به چيزى نمى گيرد.

كاش، در آن هنگامه سخت، و اجتماع جنگجويان كه شمشيرها قدرت خود را از دست دادند، عمرو با على "ع" روبرو مى شد، آن هنگام، كه در عرصه كارزار آن سرپرست و حامى قوم، با دليرانى كه بر اسبهاى سفيد و سياه و تندرو، مبارزان را بسوى خود مى خواندند، تو اى عمرو از فخر و مباهات آرام مى گيرى و بدان ملاقات مى كنى هاشمى را.

اگر مى خواهى با او روبرو شو، تا بزرگى روزگار را در صورت پيروزى احراز كنى، و يا مرگ را، و آنكه اين صفات در اوست على است.

اين اشعار، در بين مردم شايع شد تا به گوش عمرو رسيد، قسم ياد كرد كه حتما با على روبرو مى شود و لو هزار بار بميرد.

وچون صفوف سپاهيان از دو جانب "در اثر حملات متقابل"، درهم شدند، عمرو با على روبرو شد و با نيزه اى كه همراه داشت حمله نمود.

على "ع" در حاليكه شمشير دردست داشت و نيزه خود را بركاب زين قرار داده بود بسوى او آمد و به او نزديك شد. همينكه اسب تازاند تا بر او تفوق يابد، عمرو خود را از اسب بزير افكند و پاهاى خود را بلند نمود چنانكه عورتش نمايان شد.

در اين حال على از او روى برگرداند و برگشت و اين بزرگوارى و آقائى آن حضرت ضرب المثل شد.

ابن قتيبه در ج 1 ص 91 " الامامه و السياسه " گويد:

گفته اند كه عمرو به معاويه گفت: آيا از على مى ترسى؟و مرا در نصيحت متهم مى دارى، بخدا قسم من با على در اولين برخورد، نبرد خواهم كرد و لو هزار بار بميرم.

در موقع برخورد، همينكه عمرو با آن حضرت روبرو شد، على با نيزه او را به زمين افكند. عمرو براى نجات خود، عورتش را نمايان ساخت و على روى از او بگردانيد و برگشت و آن حضرت هيچگاه از روى حيا به عورت كسى نگاه نكرد و بزرگوارى خود را در اين امر و منزه بودن از آنچه روا نيست، به ثبوت رسانيد.

مسعودى در ج 2 ص 25 " مروج الذهب " مى گويد: هنگامى كه عمرو، معاويه را به نبرد با على وادار نمود، معاويه او را قسم داد كه خود اين كار را انجام دهد و عمرو چاره اى نداشت جز آنكه در ميدان نبرد با على روبرو شود.

همينكه در برابر على قرار گرفت، على "ع" او را شناخت شمشير كشيد تا او را بزند. عمرو فورا عورت خود را نمايان ساخت و گفت: من اهل نبرد نيستم، مجبور بودم على "ع" از او روى بتافت وبزشتى نكوهشش نمود و عمرو هم به محل خود بازگشت در يكى از شبهاى جنگ صفين،عمرو بن عاص و عتبه بن ابى سفيان و وليد بن عقبه و مروان بن حكم و عبدالله بن عامر و ابن طلحه الطلحات خزاعى نزد معاويه گرد آمدند، عتبه گفت: امر ما با على بن ابى طالب عجيب است، همگى با او خونى هستيم. اما من جدم عتبه بن ربيعه و برادرم حنظله بدست على در جنگ بدر كشته شدند، و نيز على در كشتن عمويم، شيبه شركت داشته است.

اما تو اى وليد، پدرت را على با زجر كشت، و اما تو اى پسر عامر پدرت را على برخاك افكند و عمويت را برهنه نمود، و اما تو اى پسر طلحه پدرت را در جنگ جمل كشت و برادرانت را يتيم نمود، و اما تو اى مروان چنانى كه شاعر گويد:

و آنها را خلاصى بخشيدم در حاليكه جز گوشت گنديده مشرف به هلاك و يا مرده و كشته شده، چيزى نبودند.

معاويه گفت: تا اينجا اقرار بود، حال براى جبران اين خسارتها و خونخواهى چه داريد؟ مروان گفت: تو در مقام جبران و خونخواهى چه پيشنهاد مى كنى؟

معاويه گفت: دلم مى خواهد او را با نيزه ها پاره پاره نمائيد.

مروان گفت: اى معاويه بخدا سوگند كه تو ياوه سرائى مى كنى، و يا ما را استهزا مى كنى و به گمانم ما بر تو گران آمده ايم.

عتبه بن ابى سفيان اين اشعار را گفت:

معاويه پسر حرب به ما مى گويد: آيا براى خونخواهى، داوطلبى نيست، كه با قدرت راه بر على ببندد و او را از پاى در آورد؟

پس من به او گفتم: آيا كار را به بازى گرفته اى، اى پسر هند، گوئى تو در ميان ما، مردى غريب هستى؟ آيا ما را فريب مى دهى كه گرفتار مار خطرناك دامنه صحرا شويم كه اگر گزيد، ديگر براى آن دوا و شفائى نيست.

اين كفتار چيست كه در دامنه دشت به جنبش در آيد و حال آنكه، شيرى مهيب به سوى اوحمله ور است. به ضعيفترين حيله ها ما با او روبرو شويم، در حاليكه روبرو شدن با او عجيب است. هر كس خواهان ملاقات او در ميدان جنگ شد، مرگ نزديك او قرارمى گيرد جز عمرو كه عورت او نجاتش داد در حاليكه قلب او هراسان بود.

گوئى، هر گروهى كه در ميدان رزم با او روبرو شوند، ديگر دل ندارد.

مانند عمرو اى پسر معاويه پسر حرب، اين گمان من نيست، بزودى عيب و عارها او را فرا مى گيرد.

على او را به ميدان نبرد دعوت كرد، و او هم شنيد ولى از ترس، جوابى نداد. عمرو بن عاص، خشمناك شد و گفت: اگر وليد راست مى گويد خودش با على روبرو شود، يا در جائى قرار گيرد كه صداى او را بشنود، و اين اشعار را سرود.

وليد مرا بياد دعوت على مى اندازد، در حاليكه درون او از بيمناكى و ترس پر است.

هر گاه قريش رزمندگيهاى على را بياد آورد، دلشان از ترس بشدت مى پرد. و اما هنگام ملاقات با او كجايند معاويه پسر حرب و وليد؟.

معاويه، وليد را نكوهش كرد در روبرو شدن با شيرى كه هر زمان صداى سهمگين او بلند شود، شيران از او به هراس افتند.

نيزه خود را آماده كرده بود، و بعد از اصابت نيزه او ديگر چه مى خواستم اينك تو اى پسر ابى معيط اگر چنين قصدى دارى

در حاليكه تو از يكه تازان بى نظيرى ولى سوگند ياد مى كنم، تو هم اگر صداى على را مى شنيدى دل خود را از دست مى دادى و رگ حيات تو متورم مى شد.

و اگر با او روبرو مى شدى، در مرگ گريبانها چاك مى شد و به صورتها، لطمه ها وارد مى گشت.

و در روايت سبط ابن جوزى چنين آمده:

سپس وليد رو به طرف عمرو بن عاص كرد و گفت: اگر كلام مرا تصديق نمى كنيد، از اين شخص "عمرو" سوال كنيد و مقصودش اين بود كه عمرو را رسوا سازد و نكوهش كند.

هشام بن محمد گويد: معنى اين سخن اينست.

روزى از روزهاى جنگ صفين، على "ع" خارج شد و عمرو را در كنار سپاهيان ديد، او را شناخت. و با نيزه بر او زد و او افتاد و عورتش آشكار شدو در همان ال به جانب على آمد و آن حضرت از او اعراض فرمود و سپس او را شناخت و گفت: اى پسر نابغه تو در تمام عمرت آزاده شده دبرت هستى: - اين عمل از عمرو مكررسر زده بود.

روايت ابن عباس

نصر بن مزاحم، به اسناد خود از ابن عباس روايت كرده كه:

عمرو بن عاص، روزى از روزهاى جنگ صفين، متعرض على شد به گمان اينكه مى تواند على را غافلگير نموده و به آن حضرت ضربه اى وارد سازد. على "ع" به او حمله ور شد، همينكه نزديك بود ضربه على به او برسد، خود را از سلب بزير افكند و لباس خود را بالا زد، و پاى خود را "مانند سگ هنگام بول كردن" بلند نمود كه عورتش نمايان شد، حضرت از اوروى بر تافت، آنگاه بپا خاست در حاليكه خاك آلوده بود و با پاى پياده فرار كرد وخود را به صفوف سپاهيان خود رسانيد.

سپاهيان عراق به امير المومنين عرض كردند كه اين مرد گريخت، حضرت فرمود: آيا او را شناختيد؟ گفتند: نه.

حضرت فرمود: او عمرو بن عاص فود، باكشف عورت به من روى آورد و مرا ياد آور رحميت شد "اين تكه لفظ ابن كثير است" و من روى از او بگرداندم هنگامى كه "بعد از اين رويداد" به جانب معاويه بر گشت، معاويه به او گفت: چه كردى؟ گفت: على با من روبرو شد و مرا به خاك افكند.

معاويه گفت: خداى را سپاسگزار باش و عورتت را، و بنا به ضبط لفظ ابن كثير چنين آمده: خداى را شكر كن، و ما تحت خود را.

بخدا سوگند، من گمان دارم كه اگر او را مى شناختى بر او حمله نمى بردى و در اين باره معاويه اين اشعار گفت: هان، پناه بخدا از گمراهيها عمرو، كه مرا به خوددارى از روبرو شدن بل على در مبارزه، سرزنش مى كند.

عمرو، با على روبرو شد و با خوارى و رسوائى باز گشت.

او، اگر عروت خود را آكشار نكرده بود، با شير مردى روبرو بود كه هر جنگجوئى را خوار و ذليل مى كند.

گوئى مرگ روبرو شوندگان، در ميان دو كف اوست كه چون باز شكارى حريف را درهم مى كوبد.

اگر مرگ دامنگير عمرو نشد، اهل حجاز در رسوائيش آوازها خواندند.