الغدير جلد ۳

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۲۳ -


پس هر گاه مردم در تشخيص زنازادگان گرد هم آمدند تو اى عمرو نسبت خود را آشكار كن

و زمخشرى در " ربيع الابرار " گويد:

نابغه، مادر عمرو بن عاص كنيز مردى بود از قبيله عنزه، كه اسير شد و عبدالله پسر جدعان تيمى در مكه او را خريد و او زنى زناكار بود، و بعد از اين سخن نظير سخن اولى كلبى را ذكر نموده و ابياتى كه ذكر شد به ابوسفيان حارث بن عبدالمطلب نسبت مى دهد و گويد: هزار درهم جايزه قرار داده شد براى كسيكه از عمروبن عاص وضع مادرش را كه بدنام بود سوال نمايد، هنگاميكه عمرو بن عاص فرمانده مصربود، آن مرد به نزدش رفت و گفت:

آمده ام تا نسبت به مادر فرمانده معرفت پيدا كنم.

عمرو گفت: آرى، او زنى از قبيله عنزه منسوب به بنى جلان بود نامش ليلى و لقبش نابغه بود، حال برو پاداشى كه برايت تعيين شده بگير

حلبى، در ج 1 ص 46 كتاب خود " السيره الحلبيه " در باب نكاح زناكاران و نكاح جمع، كه در زمان جاهليت از اقسام زناشوئى محسوب ميشد، گويد: نكاح زناكاران چنين معمول بوده كه گروهى با زن زناكار يكى پس از ديگرى همبستر مى شدند و اگر آن زن باردار مى شد بعد از وضع حمل بچه بكسى ملحق مى شد كه شبيه تر باو باشد.

و نكاح جمع چنين بوده كه: جمعى كمتر از ده نفر با زنى زناكار از آن سرى كه پرچم داشتند - همبستر مى شدند وچون باردار مى گشت و وضع حمل مى نمود و چند شب از آن مى گذشت آن جمعى كه با او همبستر شده بودند، مى طلبيد و آنها هم مجبور به آمدن بودند و نزد آن زن جمع مى شدند.

سپس رو مى كرد به آن جمع و مى گفت: شما همگى از عملى كه با من انجام داده ايد، مطلعيد، اكنون من فرزندى بوجود آورده ام.

بعد به هر يك از حاضرين كه علاقمند بود خطاب مى كرد: اى فلان اين فرزند از آن تو است و در نتيجه نوزاد ملحق به او مى شد و او هم حق امتناع نداشت و لو هيچگونه شباهتى با نوزاد نداشته باشد و يا شباهتش از ديگران كمتر باشد روى اين حساب احتمال مى رود كه مادر عمرو بن عاص از اين دسته بوده است "يعنى با نكاح جمع با عده اى مقاربت نموده و عمرو را به عاص كه علاقمندى بيشترى باو داشته ملحق نموده است".

اين احتمال بدين جهت است كه گفته شده: چهار نفر با او همبستر شده اند، عاص، ابولهب، اميه، و ابوسفيان و هر يك از آنها ادعا كرد كه عمرو فرزند من است ولى نابغه عمرو را به عاص ملحق نمود چون او مخارج دخترانش را عهده دار بود و مى شود كه مادر عمرو را از دسته اول زناكاران شمرد بدليل اينكه گفته شده: عمرو چون از همه بيشتر به عاص شباهت داشت به او ملحق شد.

و پيوسته عمرو به اين سبب مورد سرزنش واقع مى شد، على، عثمان، حسن، عمار پسر ياسر و جز ايشان از صحابه "رض" او را باين امر سرزنش مى نمودند كه كيفيت اين سرزنش در داستان قتل عثمان كه در بحث ساختمان مسجد مدينه ذكر شده خواهد آمد.

مشاجره عبدالله بن جعفر و عمرو عاص

حافظ ابن عساكر در ج 7 ص33.. تاريخ شام روايت نموده كه عمرو بن عاص در مجلس معاويه به عبدالله بن جعفر از راه تحقير گفت: اى پسر جعفر

عبدالله در جواب گفت: تو مرا به جعفر نسبت دادى كه نه زنازاده ام و نه ابتر "بلا عقب" و سپس از او روى گرداند و اين دو شعر بخواند:

عرضت قرن الشمس وقت ظهيره لتستر منه ضوه بظلامكا
كفرت اختيارا ثم آمنت خيفه و بغضك ايانا شهيد بذلكا

تو، در نيمروز با تيرگى كه دارى متعرض خورشيد شدى تا مانع تابش آن گردى، به اختيار و رضا كافر شدى و سپس ازترس ايمان آوردى:

كينه و دشمنيت نسبت به ما، خود بر اين ادعا، گواه است.

عبدالله و عمرو

حافظ ابن عساكر در ج 7 ص 438 تاريخش آورده كه: عبدالله بن ابى سفيان بن الحارث بن سفيان بن الحارث بن عبدالمطلب الهاشمى بنزد معاويه آمد و عمرو بن عاص آمد هم آنجا بود خدمتكار از معاويه اجازه خواست و گفت: عبدالله اجازه ملاقات مى خواهد.

معاويه گفت: بگو بيايد. عمرو به معاويه گفت: كسى را اذن ملاقات دادى كه دائما به لهو و لعب مشغول است و مجالس طرب و خوانندگى تشكيل مى دهد و نسبت به كنيزكان ماهر و خواننده علاقمند است و از جنگ و جهاد روگردان، بذله گو و شوخ است و بسيارهم خودخواه.

عبدالله اين همه نكوهش را از عمرو شنيد در جوابش گفت:

اى عمرو تو دروغ مى گوئى و آنچه به من نسبت دادى اوصافى است كه در تو موجود است چنين نيست كه تو مى گوئى. عبدالله مردى است هميشه بياد خدا و در مقابل محنت و بلا سپاس گزار حق است. از ستم و ناروا رو گردان، آقاست و بزرگوار و صاحب كرامت و با اخلاص و بخشنده ايست بردبار.

اگر كارى انجام دهد مقرون بصحت است و اگر از او تقاضائى شود اجابت مى كند در تنگى و ترس قرار ندارد، وعيبجو نيست و خداوند درباره او چنين خواسته است، مانند شير بيباك و دلير است و داراى حسب و نسب بزرگى است و زنازاده و پس نيست و مانند كسى نيست كه اشرار قريش در ادعاى فرزنديش، با يكديگر نزاع كنند و در آخر امر، پستترين آنها كه شغلش كشتن گاو و گوسفند است بر ديگران غلبه كرد، و خود را به قريش چسباند. بين دو قبيله آشكار شد مانند نوزاديكه بين دو گهواره و خوابگاه افتاده باشد.

نسبت او بقريش نه بطورى است كه او را پذيرفته باشند و نه هنگاميكه از آن قبيله دور شود فقدان او حس مى گردد.

كاش مى دانستم كه تو "عمرو" با كدام حسب در ميدان نبرد "اشراف" آمده اى؟ يا با كدام سابقه "روشن" متعرض مردان گشته اى؟ آيا با شخصيتى كه دارى؟ در حاليكه تو همان پست و سست عنصر و فرومايه و بى پدرى؟

يا مى دانستم نسبت خود را به چه كسى مى رسانى؟ در صورتيكه در بين قريش در خطا كارى و سفاهت و پست مشهورى؟

از شرف و عظمت دوره جاهليت بى بهره اى و در اسلام هم نه داراى سبقتى هستى و نه نامى جز اينكه تو هميشه با غير زبان خود سخن مى گوئى و با نيروى ديگرى حركت مى كنى.

بخداسوگند، اگر همچنانكه به كفتار پوزبند مى زنند، معاويه به تو پوزبند مى زد تا دهانت به بدگوئى قريش باز نشود، هر آينه بنيان تسلط او استوارتر و اطراف امورش جمعتر مى شد چه آنكه تو با قريش همسر و همطراز نيستى و تو را چه رسد كه نسبت به شخصيت هاى قريش متعرض شوى! عمرو خواست كه به مقابله بر خيزد و جواب گويد ولى معاويه به او گفت: تو را بخدا سوگند مى دهم كه دم فرو بندى!

عمرو تقاضا كرد كه سخنان عبدالله را جواب گويد و از خود دفاع كند چه، عبدالله در نكوهش او از هيچ چيز فرو گذار نكرد!

معاويه گفت: اما در اين مجلس از پاسخگوئى خود دارى كن و شكيبا باش ابن حجر درج 6 ص 32. "الاصابه" باين داستان اشاره نموده است.

چگونگى اسلام عمرو عاص

ما، بعد از اينكه از تاريخ تمام خصوصيات زندگى عمرو را دريابيم يقين مى كنيم كه اصلا متدين بدين اسلام نشده و تنها امريكه باعث شده كه او تظاهر به اسلام كند، جريانى است كه در حبشه پيش آمد. او بهمراهى عماره بن وليد براى دستگيرى جعفر بن ابيطالب و ياران او كه فرستادگان پيامبر بودند به حبشه رفت در آنجا اخبارى به اورسيد كه مبين پيشروى اسلام و گرويدن مردم به حضرت رسول "ص" بود و از طرفى برخوردى كه بانجاشى "پادشاه حبشه" داشت، طورى شد كه افكار او را دگرگون ساخت!

نجاشى به او گفت: آيا مقصود تو اينست كه من فرستاده مردى را كه چون موسى است و ناموس اكبر "جبرئيل" بر او نازل مى شود، بتو تسليم نمايم تا او را بقتل برسانى!

عمرو از روى اعجاب گفت: اى پادشاه! آيا او چنين است؟ نجاشى گفت: واى بر تو اى عمرو، از من بپذير و از آن پيامبر پيروى نما، زيرا بخدا قسم او بر حق است و بطورحتم بر مخالفين خود غلبه خواهد نمود چنانكه موسى بر فرعونيان و سپاهيان او غلبه كرد.

اين جريان عمرو را واداشت كه به صاحب رسالت نزديك شود و در برابر او تسليم گردد و از حبشه به حجاز باز نگشت مگر بطمع اينكه به مقامى برسد يا از منافع اسلام بهره مند گردد و يا مى ترسيد كه از غلبه مسلمين به او گزندى برسد.

حاصل آنكه در خلافت مدت و زمانيكه اين شخص با مسلمين بود و تظاهر به اسلام مى كرد و بخاطر حفظ خود و گذران امر زندگيش با آنها سازش مى نمود. ما او را بر همان روحيه و عقيده روزگارى مى شناسيم كه رسولخدا را در ضمن هفتاد شعر هجو و نكوهش نمود و رسولخدا هم به تعداد اشعار همان قصيده او را لعن فرمود و او كسى است كه امير مومنان درباره اش فرموده:

در چه زمانى عمرو دستيار فاسقين و دشمن مسلمين نبوده است آيا ممكن است كه مانند مادرش نباشد؟

آرى. اين شخص مصداق كلام مولا است - كه خواهد آمد- حضرت ميفرمايد: به آن پروردگارى كه دانه را در زير خاك مى شكافد و مى روياند و خلائق را آفريده، اينان اسلام نياورده اند بلكه تظاهر به اسلام نموده اند و كفرشان را پنهان داشتند تا آنگاه كه بياران خود پيوستند و بهمان اصل كفر و كينه توزى اولى كه با ما داشتند باز گشت نمودند!

ابى ابى الحديد درج 1 ص 137 " شرح نهج البلاغه " اش گويد:

استادما، ابوالقاسم بلخى- خدايش بيامرزد- گفت و شنود بين معاويه و عمرو بن عاص را بدين شرح نقل نموده:

معاويه به عمرو گفت: اى ابا عبدالله! من اكراه دارم كه مردم درباره تو و اسلام آوردنت مى گويند كه براى اغراض دنيوى بوده است.

عمرو گفت: ما را واگذار

استاد گويد: اين جمله كنايه و بلكه تصريح به الحاد و كفر عمرو است و معنى آن اينست كه: اين سخنها را واگذار كه اصل و اساسى ندارد و اعتقاد به آخرت و اينكه نبايد با غرض دنيوى معاوضه شود از خرافات است.

عمرو بن عاص از ابتدا ملحد بود و هيچگاه از الحاد و زندقه اش منصرف نشد و معاويه نيز مانند او است.

و در ج 2 ص 113 گويد: من از كتب متفرقه، سخنان حكيمانه اى نقل نموده ام كه نسبت به عمرو بن عاص داده شده و من آنها را پسنديده و نيكو يافتم و نقل نمودم چه، من فضيلت هيچكس را انكار نمى كنم هر چند كه از لحاظ دينى پسنديده نباشد.

و در ص 114 از استاد خود ابو عبدالله نقل كرده كه:

اولين كسى كه قائل به ارجاء محض شد معاويه و عمرو بن عاص است، اين دو چنين پنداشتند كه با وجود ايمان هيچ گناهى زيان نمى رساند، و بر اين اساس هنگاميكه به او گفته شد: خودت مى دانى با چه كسى محاربه نمودى و آگاهى چه گناهى مرتكب مى شوى، در جواب گفت: اطمينان و وثوق به قول: خداى تعالى يافتم كه مى فرمايد. ان الله يغفر الذنوب جميعا: خداوند همه گناهان را مى بخشايد.

و در ج 2 ص 179 گويد: اما معاويه فاسقى بود مشهور به قلت دين و انحراف از اسلام و همچنين كسانيكه او را پشتيبانى كردند از جمله عمرو بن عاص و ستمكاران اهل شام، و افراد بى بند و بار و نادان صحرانشين و وحشى كه امر آنان بر هيچ كسى پوشيده نيست و اشخاصى بوده اند در خور محاربه و جنگ و ستيز با آنها.

در اين زمينه سخنان بسيارى است كه در كتابهاى مورد اعتماد ذكر شده كه شخصيت اين مرد را "عمرو بن عاص" در مقابل خواننده مجسم و نمايان مى سازد و روحيات و حقيقت وجود او را و تمامى نقاط عيب و ضعفش را نمودار مى نمايد اينك نمونه اى از آن سخنان:

سخنانى درباره عمرو عاص

سخن پيامبر خدا

زيد بن ارقم بر معاويه وارد شد، ديد عمرو بن عاص با او بر يك تخت نشسته چون اين بديد خود را در بين آن دو قرار داد. عمرو بن عاص به او گفت جاى ديگرى نيافتى كه آمدى اتصال مرا با اميرالمومنين قطع كردى

زيد در جواب گفت: رسول خدا به جنگى رفته بود و شما نيز با آن حضرت بوديد، چون چشم رسول خدا شما را با هم ديد نظر تندى بسويتان افكند روز دوم و سوم نيز چون شما را با هم ديد با همان نظر به شما نگاه كرد و در سومين روز فرمود: هر زمان كه معاويه را با عمرو بن عاص ديديد بينشان جدائى افكنيد زيرا اجتماع اين دو هرگز به خير نخواهد بود.

ابن مزاحم اين روايت را چنانكه ذكر شد در ص 112 كتاب " صفين " خود آورده و ابن عبد ربه اين داستان را در ج 2 ص 29. " العقد الفريد ". از عباده بن صامت روايت كند و در روايتش تصريح دارد كه:

رسول خدا اين سخن را در غزوه تبوك فرموده و عبارتش چنين است:

هر زمان آندو را "معاويه و عمرو بن عاص" با هم يافتيد بين آنها جدائى افكنيد چه، اين دو هيچگاه بر امر نيك با هم جمع نمى شوند.

سخنان اميرالمومنين

ابو حيان توحيدى در ج 3 ص 183 كتاب " الامتاع و الموانسه " روايت نموده كه: شعبى گويدكه عمرو بن عاص از على "ع" ياد نمود و گفت: شخصى است شوخ و مزاح چون اين سخن به على رسيد چنين فرمود:

فرزند نابغه را ببيند كه پندارد من شوخ و بوالهواس و بيهوده سرا و بازيگرم

چقدر دور است اين نسبت از من. چه، ياد مرگ و انديشهء محشر و حساب مرا از تباهى و بيهوده گذرانى و بوالهوسى باز مى دارد، و همين يادها كافيست كه چون بهترين واعظ، انسان هوشيار را از صفات نكوهيده باز دارد، همانا بدترين گفتار، سخن دروغ است.

عمرو، هر گاه وعده اى دهد تخلف مى كند، و هر گاه سخن گويد، دروغ مى گويد، در روزگار سختى آمر است و ناهى و در آن هنگام كه شمشيرها بكار افتد. بزرگترين نيرنگ و حيله او، اينست كه سرين خود رابى دريغ عيان سازد

اين روايت را بهمين لفظ شيخ طوسى در ص 82 كتاب " امالى " خود از حافظ ابن عقده روايت نموده است.

سخن على به روايت شريف رضى

شگفتا از پسر نابغه، در ميان اهل شام شايع نموده كه من شوخ و مزاحم، و هرزه درا و بوالهوس. چه ناروا سخنى كه در ين سخنش خود گناهكار است. بدترين سخن، گفتار دروغ است، او در گفتارش دروغگو است و در وعده اش تخلف مى نمايد، اگر چيزى را بخواهد قسم مى دهد و اگر از او تقاضائى شود بخل مى ورزد در عهد و پيمانش خيانت مى كند و بر امانت وفادار نيست در هنگام جنگ خوب فرماندهى است اما همينكه شمشيرها بكار افتد و زد و خورد درگير شود، بزرگترين نقشه و تدبيرش اينست كه عورت و سرين خود را بى دريغ نمايان سازد.

بخدا قسم ياد مرگ مرا از هرزه درائى و بازيگرى باز داشته ولى فراموشى از امر آخرت او را از گفتار حق باز مى دارد، با معاويه بيعت نكرد تا اينكه با او شرط نمود كه از عوايد و ثروتى كه بدست مى آيد، او را سهيم كند.

سخن على به روايت ابن قتيبه

زيد بن وهب گويد: على بن ابيطالب "رض" به من گفت: شگفتا از پسر نابغه او مى پندارد كه من شوخ و مزاح و هرزه در او بيهوده سرايم وه چه نسبت ناروائى همانابدترين گفتار، سخن دروغ است. او "عمرو" هنگامى كه چيزى طلب كند با قسم همراهش مى سازد و ابرام مى كند و زمانى كه از او چيزى تقاضا شود بخل مى ورزد در هنگام جنگ مردى است سختگير و پر فرمان تا مادامى كه شمشيرها بكار نيفتاده ولى هنگامى كه زد و خورد درگير شود بزرگتر حيله و نيرنگش اينست كه خود را واژگون سازد و با آشكار ساختن سرين خود مانع از حمله خلق شود. خدا او را پست و نابود سازد.

سخن على به روايت ابن عبدربه

در محضر على بن ابيطالب سخن از عمرو بن عاص پيش آمد. حضرت در باره او چنين فرمود: شگفتا از پسر نابغه چنين پنداشته و شايع كرده كه من مزاح و هرزه در او بوالهوسم وه چه نسبت ناروائى

بدترين سخن دروغترين آنست، همانا او هنگام درخواست ابرام مى كند و اگر از او چيزى تقاضا شود بخل مى ورزد و هنگامى كه شراره جنگ زبانه كشد و شمشيرها بكار افتد همه همش اينست كه لباس خود را در آورد و با ظاهر ساختن سرين خود از حمله جنگجويان كند. خدا او را هلاك و نابود سازد

سخنى ديگر از اميرمومنان

هنگامى كه مردم شام د رجنگ صفين قرآنها را بر نيزه ها زدند و جنگجويان را به حكم قرآن دعوت نمودند على "ع" فرمود: اى بندگان خدا من سزاوارترين كسى هستم كه كتاب خدا را پذيرفته ام اما معاويه، عمرو بن عاص، ابن ابى معيط، حبيب بن مسلمه و ابن ابى سرح، اينان نه اهل ديانتند و نه به قرآن اعتقادى دارند من آنها را بهتر از شما مى شناسم در وقت كودكيشان با آنها بوده ام و پس از آنكه به حد مردى رسيدند باز يا آنها بوده ام در هنگام كودكى و مردى بدترين بودند

اين سخن، "دعوت او به حكم قرآن" سخن حقى است كه از آن اراده باطل و ناروا شده، بخدا قسم اينان قرآن رابلند نكرده اند اينان قرآن را نمى شناسند