و بدان عمل نمى كنند و اينكه مى بينيد كه قرآنها
را بر سر نيزه ها كرده اند جز مكر و حيله چيز
ديگرى نيست.
سخن ديگرى از على
ابو عبد الرحمن مسعودى گويد: يونس بن ارقم بن
عوف از مردى سالخورده از قبيله بكربن وائل برايم
روايت كرد كه: مادر جنگ صفين با على بوديم، عمرو
بن عاص تكه پاره اى سياه و مربع به سر نيزه اى كرد
و بلند نمود، گروهى گفتند كه اين رايتى است كه
رسول خدا "ص" براى او ترتيب داده و اين مطلب بين
مردم شايع شد تا اينكه به حضرت على "ع" رسيد. حضرت
فرمود: آيا مى دانيد داستان اين رايت چيست؟
رسول خدا، اين پارچه را به عمرو بن عاص "اين
دشمن خدا" نشان داد و فرمود: كيست آنرا با آنچه
درباره آن مقرر است بپذيرد؟
عمرو گفت: اى رسول خدا! مقررات و شرائط آن
چيست؟ رسول خدا "ص" فرمود شرطش اينست كه با در دست
داشتن آن با مسلمانى جنگ نكنى و آنرا به كافرى
نزديك ننمائى، عمرو آن را گرفت و اكنون بخدا قسم
آن را به مشركين نزديك ساخته و با در دست داشتن آن
امروز با مسلمين مى جنگد بان خداوندى كه دانه را
در زمين شكافته و رويانده و اينهمه خلق را آفريده
اينان اسلام نياورده اند! بلكه تظاهر به اسلام
نموده و كفر و ناسپاسى را در درون خود نگاه
داشتند! همينكه يارانى و همكارانى يافتند به دشمنى
و عناد خود باز گشتند، جز اينكه نماز را بصورت
ظاهر ترك نكردند!
نامه اميرمومنان به عمرو بن عاص
"اين نامه" از جانب بنده خدا على امير المومنين
به آن بى عقب و زاده نسل بريده، عمرو بن عاص پسر
وائل است كه سرزنش كننده محمد و آل محمد در عصر
جاهليت واسلام بود- سلام بر آن كس كه سعادت پيروى
كند.
اما بعد، همانا تو، شوون مردى و مردانگى را به
خاطر شخص فاسقى كه پرده اش دريده است، از دست داده
اى، كسى كه اشخاص شريف و كريم در مجلسش اهانت
ميشود و اشخاص حليم و بردبار، با آميزش با او بى
ارزش و به سفاهت منسوب مى شوند و در نتيجه دلت
تابع دل او شد چنانكه گفته شد:وافق شن طبقه اين
پيروى تو از او باعث شد كه دينت را از تو بگيرد و
سپرده الهى را "دين و مسوليت در مقابل آن" و دنيا
و آخرتت را تباه سازد، البته خدا نابكارى و پستى
تو را از روز نخست مى دانست چنانكه گرگى دنبال شير
روانه ميشود تا در سايه چنگال نيرومندش بنوائى
برسد و از زيادى شكارش شكمى از عزا در آورد، تو
نيز پيرو معاويه شدى تا از پس مانده اش چيزى بتو
رسد ولى از آنچه قلم تقدير بر آن جارى گشته گريزى
نيست.
در حاليكه اگر حق را مى يافتى و در راه حقيقت
سير مى كردى به آنچه اميد بدست آوردنش را در دل
داشتى مى رسيدى. چه مسلم است هر آنكس كه پيروحق
باشد به رشد و سعادت مى رسد.
اگر خداوند مرا بر تو و آن زاده زن جگر خوار،
مسلط فرمايد، شما را به ستمكاران قريش ملحق خواهم
كرد به آنهائى كه در زمان رسول خدا "ص" خداوند
قهار آنها را هلاك فرمود، و اگر تو و او زنده
بمانيد و زندگيتان بعد از من ادامه يابد، خدا شما
را كفايت كند و همان انتقام و عقاب خدا شما را بس
است.
يك نكته مفيد
ابن ابى الحديد اين نامه را به اين صورت درج 4
ص 61 "شرح نهج البلاغه" خود، از كتاب صفنى تاليف
نصر بن مزاحم نقل نموده است در حاليكه ما اين نامه
را در كتاب نصر بن مزاحم نيافتيم، پس هر كس در
بسيارى از آنچه ابن ابى الحديد از اين كتاب نقل
نموده دقت و امعان نظر كند، خواهد دانست كه آنچه
از كتاب نصر بن مزاحم به چاپ رسيده مختصرى از كتاب
اصلى است نه تمام كتاب او و كتاب نصر از آنچه كه
فعلا در دسترس است بسيار بزرگتر بوده است.
صورت ديگر از نامه على
همانا تو دين خود را تابع دنياى كسى قرار دادى
كه گمراهى و ستمكاريش آشكار است وپرده حيا و دينش
دريده، انسان بزرگوار در مجلس او مورد نكوهش و
اهانت واقع شود وبردبار و حليم با آميزش او به
سفاهت منسوب گردد، تو از او پيروى كردى بخاطر مال
دنيا، چون سگى كه دنبال شيرى را گيرد تا از پنجه
هاى نيرومند او بهره مند گردد ودر انتظار آن باشى
كه از باقيمانده طعمه خود خود چيزى بسويت افكند در
نتيجه اين روش، دنيا و آخرت خود را از دست دادى!
در حاليكه اگر به حق مى پيوستى به آرزوهايت مى
رسيدى.
آن هنگام كه خداوند، مرا بر تو و پسر ابو سفيان
پيروز كند و غلبه دهد، پاداش اعمالتان را به شما
مى رسانم و اگر مرگتان بتاخير افتد و بعد ازمن
باقى مانديد، آنچه در پيش روى شماست در آينده در
انتظارتان است بدتر است. والسلام.
خطبه اميرالمومنين بعد از تحكيم حكمين
پس از آنكه خوارج خروج نمودند و ابوموسى به مكه
گريخت و على "ع" ابن عباس را به بصره برگرداند، آن
حضرت در كوفه اين خطابه را ايراد فرمود:
ستايش، خدايراست، هر چند روزگار سانحه مهم و
حادثه بزرگى را بوجود آورد من شهادت مى دهم كه جز
خداى يگانه بى شريك كسى شايسته پرستش نيست و محم
"ص" بنده و فرستاده اوست- درود خدا بر او و آل او
-.
اما بعد، همانا سر پيچى از نصيحت و صلاح انديشى
ناصح مهربان و دانا و كار آزموده، حسرت ببار مى
آورد و باعث ندامت است. من در موضوع اين داورى كه
صورت گرفت، امرو راى خود را اعلام مى كنم و آنچه
در سينه دارم برايگان در اختيار شما مى گذارم،اگر
امرى از قصير اطاعت شود.
و شما چون جفاكاران و مخالفان پذيرش امر من سر
باز زديد، و متمردانه نصيحتم را پشت سر افكنديد،
اين روش شما طبعا موجب آن شد كه شخص ناصح خير
انديش بترديد و حيرت افكند من خير انديشى درباره
شما را همانند مشت بر سندان زدن دانستم.
در نتيجه، كار من و شما به آنجا كشيد كه پس از
وقع خطر و بدست آمدن ضرر، راز نصايحم آشكار گشت
چنانكه برادر هوازن گويد
امرتكم امرى
بمنعرج اللوى |
فلم تستبينوا
النصح الا ضحى الغد |
يعنى: من راى و امر خود را به پيش رويتان بوضوح
گفتم:
ولى آن جماعت نصايحم را تا ظهر فردا
نفهميدند"يعنى بعد از اينكه همه كارها گذشته، و
وقت هر عملى منقضى گشته بود".
آگاه باشيد! همانا اين دو مرد "عمرو بن عاص و
ابوموسى اشعرى" كه شما بداورى پذيرفتيد، حكم قرآن
را پشت سر افكندند و بر خلاف امر و نهى قرآن عمل
نمودند و هر كدامشان بدلخواه خود رفتار نمودند و
راهنمائيهاى خدا را ناديده گرفته و بدون در دست
داشتن حجت و برهانى، و يا در نظر گرفتن سيره
گذشته، داورى كردند و هر دو در داوريشان اختلاف
نمودند و در نتيجه هيچيك به صواب و رشد راه
نيافتند و خدا و رسولش و صالحين و اهل ايمان جملگى
از آندو بيزارى جستند و آنها آماده عزيمت بسوى شام
گشتند.
ابن كثير اين خطبه را درج 7 ص 286 تاريخ خود
آورده ولى به جهت اينكه در اين خطبه تبهكاران
خيانت پيشه با اوصاف نكوهيده ياد شده اند، و يا
بدين سبب كه در ناقلين خطبه خدشه مى كرده است و يا
به اين علت كه راضى نمى شده مردم بر حال عمرو بن
عاص و رفيقش مطلع گردند، دنبال خطبه را بريده و آن
را تا آخر بيت مورد استشهاد ذكر كرده و سپس گويد:
حضرت بعد از اين جمله سخنى درباره رفتار داوران
دارد و داوريشان را رد نموده و نكوهش نموده است و
سخنانى بر خيانت و گمراهى حكمين ايراد فرموده.
در اين مورد ضمن خطبه هاى امير المومنين "ع"
سخنان بسيارى در پيرامون اين مرد "عمرو بن عاص"
مذكور است كه ما براى رعايت اختصار از ذكر آن
صرفنظر نموديم مانند اين جمله از فرمايش آن حضرت:
پسر نابغه، آن دشمن خدا و دوست آنكه خدا او را
دشمن مى دارد، رهسپار مصر شد.
و يا اين جمله: ناپاكان و ستمكاران مصر ار فتح
كردند، همان جفا پيشگان كه خلق خدا را از راه
خدائى باز داشتند و پيوسته كجروى و انحراف ترويج
نمودند.
اميرمومنان عمرو را در قنوتش لعنت مي فرستد
"اين قسمت اضافه چاپ دوم است" ابو يوسف قاضى در
ص 71 كتاب "الاثار" خود از طريق ابراهيم آورده است
كه:
همانا على "ع" به هنگامى كه معاويه با او جنگ
مى نمود درقنونت خود بر معاويه نفرين مى نمود و
اهل كوفه هم در اين كار از حضرت پيروى كردند،
معاويه نيز همين كار را ميكرد و اهل شام هم از او
تبعيت مى نمودند.
طبرى درج 6 ص 4. تاريخش روايت كند كه: على "ع"
هنگامى كه نماز مى خواند در قنوت چنين مى فرمود.
اللهم العن معاويه و عمرا و ابا الاعور السلمى
و جيبا و عبدالرحمن بن خالد و الضحاك بن قيس
والوليد.
ترجمه: خداوندا! معاويه، عمرو، ابوالاعور سلمى،
حبيب، عبدالرحمن بن خالد ضحاك بن قيس و وليد را
لعنت فرست.
چون اين خبر به معاويه رسيد او نيز در قنوت خود
على و ابن عباس و اشتر و حسن و حسين را لعن نمود.
اين روايت را هم نصر بن مزاحم در ص 3.2 كتاب
"صفين؟ خود و ص 636 چاپ مصر آورده و در روايت
مزاحم چنين مذكور است.
على "ع" هنگامى كه نماز صبح و مغرب را مى خواند
و از نماز فارغ مى شد مى گفت:
اللهم العن معاويه و عمرا و ابا موسى و حبيب بن
سلمه تا آخر حديث كه به همان لفظ مذكور است جز
آنكه در روايت او بجاى اشتر قيس بن سعد ذكر شده
است.
"اين قسمت نيز اضافه چاپ دوم است" ابن حزم
دردرج 4 ص 145 كتاب "المحلى" روايت كند كه على و
معاويه در قنوت نمازهاى واجب و مستحب خود يكديگر
را نفرين مى كردند.
و اين موضوع را وطواط در ص. 33. كتاب "الخصايص"
خود روايت نموده و اين عبارت را بدان افزوده است:
و پيوسته اين روش برقرار بود تا عمر بن عبدالعزيز
به خلافت رسيد و از آن منع كرد.
و همين روايت راابن اثير درج 3 ص 144 كتاب "اسد
الغابه" به لفظ طبرى ذكر نموده است.
"اين قسمت نيز اضافه چاپ دوم است" و ابوعمر در
"الاستيعاب" در مبحث كنيه ها در شرح حال ابو
الاعور سلمى گويد: او "ابوالاعور" و عمرو بن عاص
در جنگ صفين با معاويه بودند، او نسبت به دشمنى و
كينه حضرت از سايرين سختتر بود. على "ع" او را
قنوت نماز صبح ياد مى كرد و مى فرمود: خداوندا! او
را دفع فرما! و ديگران را نيز در قنوت نفرين مى
كرد و ابوالفدا درج 1 ر 179 تاريخش اين داستان را
به لفظ طبرى ذكر نموده است.
"اين قسمت نيز اضافه چاپ دوم است" زيلعى درج 2
ص 131 كتاب "نصب الرايه" خود از ابراهيم گويد:
چون بين على و معاويه جنگ بر پا شد. على در
قنوت معاويه را نفرين مى فرمود و اهل كوفه هم از
حضرت پيروى مى كردند و معاويه هم على را نفرين مى
كرد و اهل شام او را پيروى مى كردند.
و اين موضوع را ابوالمظفر، سبطابن جوزى حنفى در
ص 59 تذكره خود به عين لفظ طبرى تا قنوت معاويه
روايت كرده و در دنباله آن نام محمد بن حنفيه و
شريح بن هانى را افزوده است. و ابن ابى الحديد درج
1 ص 2.. "شرح نهج البلاغه" خود نقل از كتاب صفين
ابن ديزيل "شرح حالش در ص 162 ج 1 ذكر شده" و از
كتاب صفين نصر بن مزاحم روايت نموده و شبلنجى در ص
11.. " نور الابصار " خود آنرا ذكر كرده است.
نفرين عايشه بر عمرو
پس از آنكه كشته شدن محمد بن ابى بكر به عايشه
رسيد در مرگش بيقرارى بسيار نمود و پيوسته در قنوت
و بعد از نماز به معاويه و عمرو بن عاص نفرين مى
نمود. اين موضوع را طبرى در ج 6 ص 6. تاريخش و ابن
اثير در ج 3 ص 155 " كامل " خود و ابن كثير در ج
314 7 تاريخ خود و ابن ابى الحديد در ج 2 ص 33 "
شرح نهج البلاغه " روايت كرده اند.
برخورد امام حسن مجتبي و عمرو عاص
زبير بن بكار در كتاب " مفاخرات " روايت نموده
كه:
عمرو بن عاص، و وليد بن عقبه بن ابى معيط، و
عتبه بن ابى سفيان بن حرب، و مغيره بن شعبه، نزد
معاويه جمع بودند و سخنان دردناكى از امام حسن به
آنها رسيده بود و نظير همين سخنان از ناحيه آنها
به امام حسن رسيده بود.
آن جمع به معاويه گفتند: اى امير المومنين بنگر
كه حسن پسر على چگونه نام پدرش را زنده نموده و
سخنانش مورد تصديق مسلمين واقع شد و امر او را
گردن مى نهند و از او پيروى مى نمايند و بر اثر
اين جريان او بيش از آنچه هست بلند مرتبه و مشهور
مى گردد. ما، پيوسته از او چيزهائى مى شنويم كه
باعث نگرانى ماست.
معاويه گفت: اكنون در اين باره چه مى گوئيد؟
گفتند: به دنبال او بفرست تا او را و پدرش را
در محضر تو دشنام دهيم و نكوش و سرزنش نمائيم به
او بگوئيم كه پدرش قاتل عثمان بود و در اينباره از
او اقرار مى گيريم و حال آنكه او نمى تواند "در
حضور تو" با ما معارضه كند. معاويه گفت: واى بر
شما، چنين نكنيد، بخدا قسم هيچگاه در نزد او
ننشستم مگر آنكه مقام او وعيب جوئيش مرا بيمناك
ساخت.
گفتند: بهر صورتى شده تو اين كار را بكن.
معاويه گفت: اگر به دنبال او بفرستم تا در اين
محضر حاضر شود، بدانيد كه من جانب انصاف را نسبت
به او از دست نمى دهم.
عمرو بن عاص گفت: آيا ترس آن دارى كه باطل او
بر حق ما غلبه كند؟ و يا سخن او بر سخن ما برترى
يابد؟
معاويه گفت: اگر بفرستم و او راحاضر كنم كه
بيايد به او امر مى كنم كه تمام آنچه به نظرش مى
رسد، بازگو كند گفتند: باشد.
معاويه گفت: حال كه بر خلاف نظر من، تصميم به
احضار او گرفتيد در هنگام سخن با او معارضه نكنيد
و اين مطلب را بدانيد كه اين خاندان كسانى هستند
كه بهيچ وجه نمى توانيد بر آنها عيب گيريد و هيچ
عار و ننگى به آنها نمى چسبد، فقط شما با همان سنگ
"تهمت" او را هدف قرار دهيد و به او بگوئيد. پدرت
عثمان را كشت و خلافت خلفاى قبل را ناخوش داشت
سپس معاويه، كسى را بر اين اساس نزد آن حضرت
فرستاد، حضرت از او پرسيد:
چه كسانى نزد معاويه بودند؟ فرستاده معاويه يك
يك آنها را نام برد. امام حسن "ع" فرمود: آنها چه
مقصدى دارند؟ سقف بر سرشان فرود آيد و دچار عذاب
الهى گردند، سپس به خدمتكار خود دستور فرمود، كه
لباسش را حاضر كند و قبل از خروج از منزل اين
كلمات را فرمود:
خداوندا! من، از بديهاى آنها به تو پناه مى برم
و از تو مى خواهم كه آنها را محكوم و خوار سازى؟
تو! در هر زمان و مكان امور مرا با نيرو و قدرتت
يارى فرما اى خدائى كه بيش از همه به من مهربانى.
پس از اين سخن برخاست و به مجلس معاويه رفت.
گوينده اين داستان ادامه مى دهد تا اينكه گويد:
عمرو بن عاص شروع به سخن كرد و بعد از حمد وثناى
خداوند و فرستادن درود بر فرستاده او به ذكر نام
على "ع" پرداخت و آنچه توانست از حضرت نكوهس كرد و
نسبتهاى ناروا به او داد و گفت:
على به ابوبكر، دشنام داد و خلافتش را خوش
نداشت و از بيعت با او امتناع ورزيد و بعد هم به
اكراه بيعت نمود و در خون عمر هم شركت نمود و
عثمان را هم از روى ستم كشت و بناروا ادعاى خلافت
نمود....
بعد حوادثى كه در گذشته بوقوع پيوسته به او
نسبت داد و هر چه توانست بنسبت به حضرت ناروا گفت.
و باز اضافه كرد:
همانا شما فرزندان عبدالمطلب، در مرز آن نبوديد
كه با كشتن خلفا، و خونريزيهاى ناروا به ملك و
پادشاهى برسيد و به سلطنت و حكومت اينقدر حريصيد
كه در راه رسيدن به اين منظور دست به هر ناروائى
مى زنيد اما آنچه مربوط به تو است اى حسن، تو چنين
پنداشتى كه به خلافت مى رسى در حاليكه هيچ عقل و
تدبير اين كار را ندارى درباره خدا چگونه مى
انديشى كه صلاحيت اين مسوليت را از تو سلب نموده
به حدى كه در خور سخريه و استهزا هستى و اين نتيجه
عمل بد پدر تواست غرض از اينكه تو را به اين مجلس
احضارنموديم، اين بود كه به تو و پدرت دشنام دهيم.
اما پدرت را خداوند به تنهايى كار او را سخا، و
ما از دست او راحت كرد، اما تو در دسترس مائى، ما
هر طورى كه بخواهيم، درباره تو عمل مى كنيم. و اگر
تو را بكشيم در پيشگاه خداوند گناهى نكرده ايم و
در نظر مردم هم، مورد نكوهش واقع نمى شويم.
آيا تو مى توانى بر اين گفتار خورده بگيرى، و
سخنان ما را تكذيب كنى؟
اگر خيال مى كنى، بر خلاف حق سخنى گفته ايم،
سخنمان را رد كن و اگر نتوانستى رد كنى، بايد كه
تو و پدرت ستمكاريد!