الغدير جلد ۳

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۱۹ -


يعقوبى در ج 2 ر 192 تاريخ خود آورده كه: معاويه در ماه ذيقعده سال در كوفه مردم را براى بيعت جمع نمود و بعضى از بيعت كنندگان به صراحت به معاويه مى گفتند كه بخدا قسم با اكراه با تو بيعت مى كنيم و معاويه در جواب مى گفت: بيعت كنيد، خدا در امريكه بااكراه صورت گيرد خير بسيار قرار داده است بيعت كنند ديگر به معاويه گفت: از "مكر" توبه خدا پناه مى برم. در اين گير و دار قيس بر سعد بن عباده آمد. معاويه گفت:قيس بيعت كرد قيس جواب داد: اى معاويه من خوش نداشتم كه چنين روزى پيش آيد.

ويه درخواست كرد: ساكت باش خدا تو را رحمت كند. قيس گفت:

بسيار مشتاق بودم كه پيش از اين ملاقات بين روح و تنت جدائى بيفكنم ولى خدا نخواست معاويه گفت: امر واراده خدا تغييرپذير نيست. سپس يعقوبى گويد: در اين هنگام قيس رو به مردم كرد و گفت:

اى مردم در عوض خير و نيكى به شر و بدى رو آورده ايد و به جاى عزت ذلت را گرفته ايد و كفر را جايگزين ايمان نموده ايد و با اين كجروى سرانجام چنين شد كه بعد از ولايت امير المومنين و سرور و آقاى مسلمين و پسرعموى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آزاده شده پسر آزاده شده بر شما مسلط گردد و حكم راند و شما رابه پستى و نيستى كشاند و بر شما جور و ستم نمايد چگونه به اين قضيه جهل مى ورزيد؟ يا خداوند بر دلهايتان مهر زده كه تعقل نمى كنيد؟

در اينهنگام بود كه معاويه خم شد و دست قيس را گرفت و گفت: تو را سوگند مى دهم كه از اين روش و گفتار خوددارى كن و در ضمن دست خود را با صدا به دست قيس زد و مردم هم بانگ برآوردند كه قيس بيعت نمود.

قيس گفت: دروغ گفتيد، بخدا قسم بيعت ننمودم و بعد از اين قضيه كسى با معاويه بيعت نكرد مگر با قسم و قيس اول كسى بود كه با قسم با معاويه بيعت نمود.

حافظ عبدالرزاق از ابن عيينه نقل كند كه او گفت: قيس بن سعد بر معاويه وارد شد، معاويه گفت: تو هم با عوامل نامساعد ديگر در بازداشتن من از مقاصدم همكارى مى كنى؟ بخدا قسم دوست داشتم كه اين ملاقات پيش نمى آمد مگرآنكه پنجه و ناخنم بطور دردناكى تو را رنج مى داد. قيس گفت: و من نيز بخدا قسم اكراه داشتم در چنين مقامى بايستم و تو را به عنوان حاكم مسلمين تحيت و درود گويم

معاويه گفت: چرا؟ مگر تو بزرگى از بزرگان يهود هستى؟ قيس گفت: و تو اى معاويه بتى از بتهاى جاهليتى با كراهت اسلام آوردى و با رضايت دست از اسلام برداشته و خارج شدى

معاويه گفت: اللهم غفرا "خدايا بيامرز"، دستت را دراز كن براى بيعت قيس گفت: اگر مى خواهى بيش از آنچه گفتى بگو تا من هم بيشتر از آنچه گفتم بگويم.

قيس و معاويه در مدينه بعد از صلح

پس از صلح، قيس بن سعد با جمعى از انصار، بر معاويه وارد شد، معاويه به آنها گفت: اى گروه انصار از من چه مى خواهيد؟

سوگند بخدا، بيشتر شما بر عليه من بوديد و كمى با من، و در روز صفين، از پيشروى من جلوگيرى نموديد و شراره مرگ را در سر نيزه هايتان به عيان ديدم. مرا و پدرانم را هجو نموديد، هجوى كارگرتر از زخم نيزه، ولى موقعيكه خداوند بر پا داشت آنچه را كه شما مى خواستيد سرنگونش سازيد، به من گفتيد: وصيت رسول خدا صلى الله عليه و آله را رعايت كن

ولى هيهات، يابى الحقين العذره

قيس "در جواب" گفت: ما آنچه را كه در عهده توست مى خواهيم "خلافت بر مسلمين را كه بدون حق در اختيار گرفتى".

اما دشمنى ما با تو، اگر بخواهى از آن خوددارى مى كنيم. و اما استهزائى كه از تو مى كنيم، باطل آن زايل مى شود و آن مقدارى كه حق است ثابت و برقرار مى ماند.

اما برقرارى حكومت بنفع تو، مطلبى است كه بدون رضايت ما و بر خلاف خواست ماست.

و اما درهم شكستن ارج تو درروز صفين، به جهت همكارى با مردى بود كه طاعت او بسان طاعت خداوند بوده و اما وصيت و سفارش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در باره ما، بايد بدانى كه هر كس به پيامبر ايمان دارد بايد بعد از او هم سفارش او را رعايت كند.

و اما اينكه گفتى: يابى الحقين العذره. بايد بدانى كه، هيچ دستى جز خداوند، تو را از ما باز نمى دارد، اين گوى و اين ميدان هر چه دلت مى خواهد انجام ده مثل تو چنانست كه شاعر گويد:

يالك من قبره بمعمر خلالك الجو فبيضى و اصفرى

ترجمه: اوه چه گنجشگهاى فراوانى امروز محيط بدلخواه تو مساعد است، هر چه ميتوانى تخم بگذار و سوت بكش، ولى روز ديگرى هم در دنبال است.

معاويه بمنظور دلجوئى و رياورزى رو كردبه جمعيت و گفت: حوائج خودتان را بخواهيد.

"عقد الفريد ج 2 ص 121، مروج الذهب ج2 ص 63، الامتاع و الموانسه ج 3 ص 17."

بيان و توضيح: سخن معاويه كه گفت: يابى الحقين العذره اين گفته، مثل متداولى است، در بين عرب، و منشا اين بوده كه مردى بر قومى وارد مى شود و از آنها شير مى طلبد، آنان تعلل نموده و از دادن شير به او خوددارى مى كنند و اظهار ميدارند كه شير ندارند، در حاليكه در ظرفهايشان شير موجود بوده. اين مثل براى اشخاص دروغگوئى آورده مى شود كه در موردى عذر مى آورند در حاليكه عذرشان قبول نيست:

و معنى مثل اينست: شيرى كه در ظرفهايتان است عذر شما را تكذيب مى كند.

ولى اين مثل در مروج الذهب چنين مذكور است: يابى الحقير العذره و در عقد الفريد به اين شكل ضبط شده: ابى الخبير العذر ولى اين دوضبط خلاف و اشتباه است و اصل همانست كه گفته شد.

قيس و معاويه در مدينه

تابعى بزرگوار، ابو صادق سليم پسر قيس هلالى، در كتاب خود گويد:

معاويه بعد از كشته شدن حضرت امام حسن "ع"، و در ايام خلافتش بعنوان حج خانه خدا به مدينه واردشد و مورد استقبال اهل مدينه قرار گرفت. معاويه ديد همه مستقبلين از قبيله قريشند و رو به قيس بن سعد بن عباده كرد و گفت:

انصار چه شدند؟ چرا به استقبال من نيامدند؟

گفته شد: آنان فقيرند و وسيله سوارى ندارند. معاويه "بر سبيل طعن و شماتت" گفت:

پس شتران آبكش آنها چه شد

قيس در پاسخ گفت: شتران آبكش خود را، در جنگهاى بدر و احد و غزوات بعد از آن كه در موكب رسول خدا "ص" بودند، از دست دادند، آنگاه كه جنگ به خاطر اين برپا بود كه تو و پدرت به اسلام آئيد تا اينكه امر خداوند آشكار شد و شما هنوز در كراهت باقى بوديد.

معاويه گفت: خداوندا ما رابيامرز

پسر قيس گفت: رسول خدا "ص" مى فرمود بعد از من انگيزه و غلبه مخالف را خواهيد ديد.

معاويه گفت براى مقابله با آن چه امر كرد؟ قيس گفت: رسول خدا "ص" امر فرمود صبر كنيم تا به ملاقات او برسيم "= تا مردن".

معاويه گفت: پس صبر كنيد تا اينكه او را ملاقات نمائيد

سپس قيس به معاويه گفت: اى معاويه ما را به شتران آبكش نكوهش مى كنى؟ بخدا قسم ما شما را بر آن شتران ديديم در حاليكه مى كوشيدند نور خدا را خاموش كنيد و سخن شيطان را برترى دهيد سپس تو و پدرت به اكراه اسلام آورديد همان اسلامى كه در راه آن با شما مى جنگيديم.

معاويه گفت: اينطور كه معلوم ميشود، شما با نصرت و همكارى خود، بر ما منت مى گذاريد، همانا منت و عنايت براى خداست و براى قريش است آيا نه اينست اى ياران پيامبر؟ كه شما با ياريتان از رسول خدا "ص" بر ما منت مى نهيد در حاليكه او از قريش است و از طائفه ماست پس در حقيقت منت گذاردن براى ماست. چه خداوند شما را ياران و از پيروان ما نمود و به سبب ما شما را هدايت فرمود

قيس در پاسخ معاويه چنين گفت:

خداوند، محمد را كه رحمت بر همه عالم بود به رسالت و پيامبرى خود مفتخر فرمود و او را بسوى سياه و سفيد و سرخ مبعوث نمود، اولين كسيكه به او و رسالت آسمانيش ايمان آورد پسر عمش على بن ابيطالب "ع" بود، ابوطالب هم از او دفاع كرد و او را از شر دشمنانش حفظ نمود و نمى گذاشت قريش از دعوت او جلوگيرى نموده و به او اذيت برسانند و كاملا از او پشتيبانى نموده و در راه تبليغ رسالت الهى تشويق و تحريص مى كرد. محمد، ماداميكه عمويش زنده بود از هر نوع اذيت و آزار قريش محفوظ بود، ابوطالب هنگام مرگ به فرزندش على "ع" امر نمود كه از آنجناب پشتيبانى كند. على "ع" در همه سختيها و فشارها و مواقع خطرناك جان بر كف نهاد و با كمال رشادت از آن حضرت پشتيبانى نمود و خداوند در بين قريش اين مقام بزرگ حمايت از رسولش با ويژه على ساخت و در ميان عرب و عجم گرامى گشت:

پيامبر خدا، تمام فرزندان عبدالمطلب را، كه در ميانشان ابوطالب و ابولهب هم بودند، گرد آورد و آنها را به اسلام دعوت فرمود، در حاليكه على در خدمت حضرت بود و خود رسول خدا "ص" در حمايت عمويش ابوطالب زندگى مى كرد؟ آن جمع چنين فرمود:

ايكم ينتدب ان يكون اخى و وزيرى و وصيى و خليفتى فى امتى و ولى كل مومن بعدى؟

كداميك از شما دعوت مرا مى پذيرد تا اينكه برادر و وزير و وصى من در ميان امتم گردد و بعد از من، ولى "عهده دار امور" مومنان باشد؟

همه جمع ساكت بودند و پيامبر خدا سه بار سخن خود را تكرار فرمود.در اين هنگام، على بود كه گفت: اى رسول خدا من سخنت را پذيرفتم سپس پيامبر خدا "ص" سر على "ع" را بدامن نهاد و در دهان او دميد و گفت: بار خدايا سينه على را از علم و فهم و حكمت پر گردان و به ابيطالب رو كرد، فرمود: اى ابيطالب از اين پس مطيع و سخن پذير پسرت باش چه، خداوند نسبت او را به پيامبرش، چون نسبت هرون به موسى قرار داد...

رسول خدا بين خود و على برادرى برقرار نمود و سپس قيس بعد از اين كلام چيزى از فضائل على "ع" را فرو گذار ننمود و بدان فضائل بر تقدم على استدلال نمود از جمله فضائل چنين گفت:

جعفر بن ابيطالب از اين خاندان است كه با دو بال در بهشت پرواز ميكند، و حمزه، سيد شهدا است و فاطمه، سرور بانوان بهشت، از جمله افتخارات اين خانواده است. اگر بنا شود رسول خدا و خاندان و عترت او را از قريش جدا كنيم، بخدا قسم كه ما در نزد خدا و رسولش و خاندان او از شما محبوب تريم.

هنگام وفات پيامبر خدا، انصار پيرامون پدرم گرد آمدند و گفتند: ما با سعد بيعت مى كنيم قريش با خبر شده با ما از در ستيرز در آمدند و الويت على و خاندان رسول الله را برخ ما كشيدند و دليلى بر عليه ما، و بخاطر اهل بيت نبى اكرم "ص" وقرابتشان با ما نبرد كردند. قريش ديگر نمى تواند. اين ننگ و جنايتى كه نسبت به انصار و خاندان محمد "ص" نموده بزدايد. در حاليكه بجان خودم سوگند ياد مى كنم كه با وجود على بن ابيطالب و فرزندانش، احدى از انصار و قريش و عرب و عجم حق خلافت را نداشتند.

در اينهنگام بود كه معاويه به خشم آمد و گفت: اى پسر سعد تو اين مطلب را از كجا گرفته و روايت مى كنى و از چه كسى شنيدى؟ آيا پدرت بتو خبر داده است؟ قيس گفت: از كسى نقل مى كنم كه از پدرم بهتر بود و حقش بر من از او بيشتر و عظيمتر است.

معاويه گفت: او كيست قيس جواب داد: على بن ابيطالب "ع" عالم و صديق اين امت كه خداوند در حق او اين آيه را نازل فرموده است:

قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب.

ترجمه "اى پيامبر" بگو بين من وشما شهادت خداوند كافى است و شهادت كسيكه نزد اوست علم كتاب. و سپس تمام آياتى كه در شان حضرت على "ع" نازل شده بود يك بيك ذكر كرد.

معاويه گفت: صديق اين امت ابوبكر است و فاروقش عمر است و كسى كه علم كتاب نزد اوست عبدالله بن سلام است.

قيس در جواب گفت: اولى بدين القاب نيكو كسى است كه خداوند اين آيه را در شان او نازل فرمود:

افمن كان على بينه من ربه و يتلوه شاهد منه

ترجمه: آيا آنكسى از جانب پروردگارش داراى دليل است و در پى شاهدى دارد از خود.. و همچنين كسى كه رسول خدا "ص" او را در روز غدير به خلافت امت منصوب داشت و فرمود: من كنت مولاه اولى به من نفسه فعلى اولى به من نفسه.

ترجمه: هر كه من مولاى اويم و اولى به اويم از خودش، پس على اولى به اوست از خودش.

و در غزوه تبوك در وصف على فرمود:

انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.

ترجمه: "اى على" نسبت تو به من، مانند نسبت هارون است به موسى با اين فرق كه بعد از من ديگر پيامبرى مبعوث نمى گردد.

و تمامى آنچه را كه قيس در اين مناظره ذكر كرده و بدان تصريح نموده، از آيات قرآنى و احاديث نبوى در فضل على "ع" حفاظ وعلما بزرگ اهل سنت در مسندها و صحاح خود با بررسى كامل در سند آنها و راويان آن، ذكر كرده اند، كه ما بعضى از آن را در گذشته ذكر نموديه ايم و به فضل الهى در آينده بقيه را در محل خود ذكر خواهيم كرد.

امتيازات جسمى قيس

ترديدى نيست كه شكل و هيئت ظاهرى و امتيازات جسمانى افراد انسانى در ابهت و بزرگداشت آنها دخالت بسزائى دارد، زيرا آنچه ابتدا به چشم مى آيد همان هيكل جسمانى است و سپس جهات معنوى از قبيل: قلب محكم و پا برجا، دليرى و ميدان دارى، دورانديشى و تيزبينى، و نظاير آن، و بر همين حقيقت گفته شده:

ان للهيئه قسطا من الثمن.

و اين حقيقت، در مورد پادشاهان و فرماندهان و شخصيتهاى عاليمقام بيشتر ازديگران مورد توجه است زيرا افراد رعيت بزر

گوارى و اهميت وجودى اين قبيل شخصيتها را از ظواهر و جثه آنها تشخيص مى دهند و بزرگوارى و بزرگ منشى و شدت و صلابت و نفوذ حكم و عزم استوار را از اين گونه افراد كه تناور و قوى هيكل هستند زودتر باور مى كنند تا يك فرد نحيف و كم جثه، كه قيافه ناتوان و اندام كوچك و جسم ضعيف او موجب مى شود كه گمان كنند توانائى روحى و معنوى هم ندارد، و از اداره كارهاى مهمى كه به عهده دارد زبون و ناتوان است.

همين جهت خداى سبحان پس از آنكه طالوت را به عنوان يك پادشاه به بنى اسرائيل معرفى مى كند او را توصيف وتعريف نمود به اينكه از علم و جسم "درشت اندامى و قويهيكل بودن" سهم بسزائى به او عطا شده است و بنابراين به نيروى علمش به تدبير شوون دينى و معنوى و اجتماعى ملت توانا است و بر جستگى و برازندگى او از حيث جسم و اندام هم در اجرا وظائف سلطنت و فرماندهى تقويت و ابهت و هيبت به او مى دهد.

پس از اين مقدمه بايد دانست: سرور بزرگ انصار "قيس" از آنجا كه خداوند چيزى از صفات عاليه صورى و معنوى را از قبيل علم، و عمل، و رهبرى، پاكدامنى، دور انديشى، استحكام در راى و خرد، راى متين، زيركى، و لياقت و فرماندهى، حكومت و رياست، سياست، دليرى و شهامت، سخاوت و كرم، دادگرى و ساير شوون و فضائل اخلاقى را درباره او فرو گذار نفرموده، نخواست كه او از مزيت و فضيلت ظاهرى هم بى بهره باشد، "و لذا او را بكمال جسمانى و هيكل قوى و بزرگى جثه و اندام و رشادت ظاهرى نيز كامياب فرمود".

استاد ما، ديلمى در كتاب ارشادى گويد: همانا قيس، مردى بود كه داراى اندامى بطول هيجده وجب و عرض پنج وجب بود، در زمان خود بعد از اميرالمومنين "ع" سختترين مردم بود ابوالفرج گويد: قيس مرد بلند قامتى بود، هنگاميكه بر اسب قوى هيكل بزرگ سوار مى شد پاهايش بزمين مى رسيد و چنانكه در ص 134 گذشت از منذرين جارود نقل شده كه قيس را در گوشه اى ديد كه بر اسبى نارنجى رنگ سوار است و پاهايش بزمين كشيده مى شد.

ابو مرو كشى در رجالش گويد: قيس از جمله ده نفرى بود كه پيغمبر "ص" از زمان نخستين به آنها پيوست و طول آنها ده وجب با دستهاى خودشان بود و قيس و سعد پدرش از آن افراد بودند و از كتاب "غارات" تاليف ابراهيم ثقفى نقل شده كه قيس رساترين و بلند قدترين مردم بوده و دستهاى بلندى داشته، و موهاى جلوى سرش ريخته بود، او مردى بزرگ، شجاع، داراى تجربه، و نسبت به على "ع" و فرزندانش خير انديش بود، و با همين نظر و عقيده هم جهان را بدرود گفت. ثعالبى شلوارهاى قيس را از جمله مثلهاى مشهور و متداول بشمار آورده و گويد: لباس هر مردتنومند و بلند بالا را به شلوار قيس مثال مى زدند.

قيصر روم، مردى تنومند و قوى جثه از روميان را كه از لحاظ بزرگى جثه مورد اعجاب همگان بود، نزد معاويه فرستاد، معاويه دانست كه براى برابرى و زبون كردن او جز قيس بن سعد كسى شايستگى ندارد،و در هنگاميكه آن مرد رومى نزد معاويه بود به قيس گفت: وقتى كه به منزل خود رفتى، شلوار خود را براى من بفرست. قيس مقصود معاويه را دانست، در همان مجلس شلوار خود را بيرون آورد و بطرف آن مرد قويهيكل رومى انداخت.

آن مرد رومى در حاليكه تماشا ميكردند، شلوار قيس را بپا كرد و تا سينه اش رسيد مردم در تعجب شدند و رومى سر خجلت و سرافكندگى به پيش افكند، قيس را بر اين عمل مورد ملامت قرار دادند، و او اين اشعار را در جواب سرود:

"اين عمل من" به خاطر اين بود تا مردم بدانند و همه شاهد باشند كه اين