الغدير جلد ۳

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۱۷ -


دوستى و يارى آنها تا آخرين لحظه حياتش فداكارى و از خود گذشتگى نموده و در اين راه به طعنه و ملامت احدى اعتنا نكرد در حاليكه هميشه با گروهى مواجه بود كه بدخواه و كينه توزو منافق و بد دل و عداوت پيشه بودند و او را بسبب دوستى و پيروى از عترت طاهره سرزنش مينمودند و نمى توانستند ببينند كه او هيچ عاملى را در برابر دين خود نپذيرفته و هيچ امرى را از امور مادى و بهره هاى صورى بر انگيزه هاى دين خود مقدم نمى دارد و از دولت و قدرت آنان هيچ رتبه و حقوق و مزايائى را توقع و انتظار ندارد و هيچ پاداشى براى امروز و فرداى خود نمى خواهد.

دليل بر اين مطلب ماجرائى است كه بين او و حسان در آن موقع كه اميرالمومنين او را از استاندارى مصر عزل كرد و بمدينه آمد اتفاق افتاد جريان از اين قرار بود كه وقتى بمدينه آمدحسان بن ثابت كه در آن زمان از طرفداران عثمان بود نزد او رفت و او را سرزنش نموده بوى گفت: على بن ابيطالب تو را از كار بر كنار كرد و تو عثمان را كشتى و گناهش بر گردن تو ماند و پاداشت را على بخوبى نداد. قيس او را از نزد خود بيرون كرد و بوى گفت:

اى نابيناى كور دل بخدا سوگند اگر باعث ايجاد جنگ بين دو قبيله من و تو نمى شد گردنت را مى زدم و آنگاه او را از منزل خود بيرون كرد.

و اگر نه اين بود كه قيس جامع و معارف و منبع معالم دينى و حامل گوهر تابان فضيلت بود همانطور كه در زيركى و مال انديشى سابقه طولانى و شهرت بسزائى يافته هر آينه امير المومنين على "ع" حكومت مصر را بوى نمى سپرد و وظايف و عهده دارى شئون دينى و اجتماعى را بانضمام اداره امور سياسى و ادارى و لشكرى را باو واگذار نمى فرمودو بطوريكه در ص 12. گذشت ضمن برنامه كه براى او مرقوم فرمود اين كلام را به او نمى نوشت:

و از آنچه خداوند بتو آموخته بخواص و نزديكان خود بياموز چه آنكه عامل و نماينده خليفه در مركز فرمانروائى خود مرجع تمام اين امور است و هرمشكل دينى بدست او گشوده و كليد هر مشكلى بدست او است هم چنانكه امامت نماز جمعه و جماعت مختص به او است و بناچار خليفه مسلمين كسى را از جانب خود بر قسمتى از قلمرو حكومت اسلامى مى گمارد كه شايستگى تمام اين امور را داشته باشد و براى بر آوردن تمام خواسته هاى مردم آن منطقه مجهز و آماده و آزموده باشد.

ماوردى در ص 24كتاب الاحكام السلطانيه گويد: هر گاه خليفه امير و فرمانروائى را بر اقليمى بگمارد فرماندهى و امارت او شامل دو قسمت است:

قسمت همگانى و قسمت ويژه.

اما بخش عمومى آن نيز داراى دو جنبه است: امارت و فرماندهى كه بر مبناى اختيار و تحت نظرو اراده شخصى كه منصوب شده قرار مى گيرد و خليفه تمام امورى كه مربوط بشئون دنيوى و اخروى مردم آن ديار است از آن شخص ميخواهد و خود او را خليفه اختيار كرده و برگزيده و قسم ديگر آن نوع فرماندهى است كه از روى اضطار و ناچارى و چون از او شايسته ترى وجود نداشته براى سرپرستى يكعده اى او را بر مى گمارد.

اما نوع اول كه فرماندهى و امارت از روى اختيار براى سپردن تمام امور مردم بيك شخص باشد،شامل كارهاى محدود و بر سيره رويه جاريه و سوابق امر پايه گذارى مى شود و عهده دار نمودن كسى را به اين سمت بر اساسى است كه خليفه وقت امارت و فرماندهى شهر و يا منطقه و اقليمى را بشخصى واگذار كند و اختيار تصرف در تمامى امور آن منطقه رابر مبناى سوابق كار و عمل فرماندهان گذشته باو واگذار نمايد در اينصورت او در آنچه كه گذشتگان انجام مى داده اند حق اظهار نظر دارد و نسبت به نظريات آنان در آن موارد خاص او نيز داراى نظر است و لذا نظر او در آن موارد شامل هفت مورد است:

1- راى و دستور درباره سپاهيان و جايگزين كردن آنان در اطراف مرزها و جيره بندى كردن حقوق آنان مگر در مورديكه خليفه خود اندازه خاصى را در نظر گرفته باشد كه در اين مورد بهمان اندازه به آنان ميدهد.

2- اظهار نظر در احكام و تعيين داوران و قضاه.

3- وصول و جمع آورى ماليات و گرفتن اعانات و انفاق ها و تعيين مامورين وصول و تقسيم بين مستحقان.

4- حمايت از دين و دفاع از حريم اسلام و نگهدارى احكام اسلامى و حفظ آن از تغيير و تبديل.

5- بپا داشتن حدود در حق خدا و حقوق مردم و حفظ و اجراء آن.

6- پيشوائي و ا مامت در نماز جمعه و جماعت و تعيين جانشين براي خود در اين منصب.

7- عهده دارى امر حج و سرپرستى زائران خانه خدا در هر سال در موسم حج.

اگر محل و منطقه فرماندهى او هم مرز با دشمن و يا نزديك بدشمن بود وظيفه هشتمى نيز بر تكاليف او افزوده مى شود كه عبارت باشد از آمادگى براى نبرد با دشمنان متجاوز و جنگ با آنها و تقسيم غنائم جنگى و دريافت يك پنجم "خمس" براى توزيع بين مستحقانش.

در اين نوع فرماندهى شروطى كه در وزرارت مختارى معتبر است نيز معتبر خواهد بود.

ماوردى در ص2. همان كتبا نيز گويد: در واگذارى وزير مختارى تمام شروط امامت معتبر خواهد بودجز شرط نسب و شروط امامت را در ص 4 كتاب خود ذكر نموده و گويد هفت شرط معتبر است:

1 - عدالت با تمام شرائط جامع آن.

2 - علمى كه در حوادث و امور جارى و احكام در سرحد قوه اجتهاد و تشخيص باشد.

3- سالم بودن حواس ظاهرى او گوش و چشم وزبانش.

4- اعضايش نقصى نداشته باشد كه نتواند بطور صحيح و كامل حركت كند و فعاليت نمايد.

5- راى و نظرى كه در سياست رعيت كافى بوده و بتواند مصالح امور رادر نظر بگيرد و بكار بندد.

6- شجاعت و بزرگ منشى كه بر نگهدارى مجتمع و دفع و سركوبى دشمن توانا باشد.

7- نسب باين معنى كه از قريش باشد.

حال كه برموز و واگذارى سرپرستى و فرماندهى بر مسلمين آگاهى يافتيد و بهدف مهم اين امر و جهات هشت گانه اى كه امير و فرمانده در حدود اختياراتش يابد دارا باشد واقف گشتيد و دانستيد كه هر فرماندهى كه بر چنين مقام و منصبى گماشته مى شود بر جميع شئون يك ولايت و منطقه فرمانروائى مطلق خواهد داشت مانند امير و فرمانده بزرگ اسلام "قيس بن سعد" چه امورى را بايد در نظر بگيرد و چه شروطى بايد در او جمع باشد از شروط ششگانه اى كه در امامت شرط بود و آنچه كه در يك وزير مختار لازم است، اكنون آنچه در فضيلت قيس بن سعد بخواهيد سخن گوئيد باكى نيست.

سخن نهائى ما درباره قيس بن اسعد انصارى

او از استوانه هاى دين و اركان مذهب است.

اميد است تو اى خواننده عزيز پس از دقت بيشتر در مطالبيكه راجع به اين شخصيت بزرگ نقل كرديم: فضائل و صفات بر جسته او، دانشها و فرهنگها و بينش هايش دورانديشى و عقيده راستين و استوارش و درستى و درستكارى او، جانفشانيهايش در راه يارى پيشوايش و پاى دارى پرچم اسلام در دوران زندگى پيامبر و اميرالمومنين بوسيله او و ثبات و پايداريش در دوران امام حسن آنگاه كه خلق از او روى گردانيدند و دست از همكارى با او كشيدند صراحت بيان و سخنان حقى تا پايان زندگى در هر محفل و مجتمعى بى پرده بيان مى داشت و فريب نخوردن او از جلوه هاى باطل و آرايش بى دينى و مال و منال فراوان معاويه كه براى انحراف او از دينش و فريب دادن او در اختيارش گذارده شد، آنگاه كه يك ميليون درهم باو بخشيد تا با او همكارى كند و يا از فعاليت عليه او خوددارى نمايد "بطوريكه در ص 148 گذشت"...

ديگر با توجه باين امور هيچ گونه ترديدى بخود راه ندهيد كه قيس از پايه هاى محكم دين و ستونهاى استوار مذهب و از بزرگان امت و دعوت كنندگان بسوى حق است و بنابراين آنچه در كتب و تواريخ مشتمل بر شرح حال او نسبت بستايش مقام و شخصيت او ضبط و ثبت گشته با همه مبالغه اى كه در آن بكار رفته گوياى مقام شامخ و حقيقت بارز شخصيت او نيست.

آرى- هر گاه در خاندان سعد فرزندى همچون قيس وجود نمى داشت رسول خدا دست بدعا بر نميداشت و اين چنين نمى گفت:

پروردگارا: درودها و رحمت خود را بر خاندان سعد بن عباده قرار ده.

و در غزوه " ذى قرد" نمى فرمود: خداوند رحمت را بر سعد و خاندانش ارزانى دار چه نيك مردى است سعد بن عباده.

و باز آنگاه كه در خانه سعد غذا صرف فرمود نمى گفت: طعام شما را نيكان خوردند و فرشتگان بر شما درود فرستادند و روزه داران برخان گسترده شما افطار كردند.

و يا آنگاه كه شتر باركش رسول خدا گم شده بود و از طرف سعد بن عباده شترى براى حمل توشه در اختيار آنجناب گذارده شد نمى فرمود:

خداوند بر شما دو نفر "پسر و پدر" بركت دهد اى ابا ثابت "كينه سعد پدر قيس" بشارت باد تورا كه رستگار شدى همانا بوجود آوردن جانشين ها و فرزندان شايسته در دست خدا است و بهر كس اراده كند و مشيتش قرار گيرد جانشينى شايسته و پسنديده مى بخشد بتحقيق پروردگار فرزندى پاك دامن و نيكو سيرت بتو عنايت فرموده است

پس تو اى خواننده، آثار رحمت و مظاهر درود و جلوه گاههاى فضل پروردگار را در قيس مشاهده نما و رحمت و بركت الهى را كه بواسطه دعاى پيامبر "ص" نصيب او و خاندانش شد بنگر درود و رحمت خدا و بركاتش بر او باد.

قيس بن سعد را با شيخين "ابوبكر و عمر" در داستان طوق خالدبن وليد سخنان و مناظراتى است كه ابو محمد ديلمى، حسن بن ابى الحسن در ارشاد القلوب جلد دوم ص 2.1 متذكر آنها شده و بيان كرده كه قيس باز بانى فصيح و نطقى گويا و بيانى رسا و ايمانى محكم و دلى با جرات در مقابل آنان اين سخنان را گفته و ما براى رعايت اختصار از ذكر آن صرف نظر مى كنيم.

استادان و مشايخ قيس و كسانى كه از او روايت كرده اند

بطوريكه در كتاب الاصابه و تهذيب التهذيب آمده است: سرور و فرمانرواى قبيله خزرج"قيس" از رسول خدا "ص" و مولاى متقيان امير المومنين على "ع" و از پدرش سعد روايت نموده است.

از جمله روايات او از پدرش روايتى است كه حافظ محمد بن عبدالعزيز جنابذى حنبلى در كتاب "معالم العتره" بطور مروفوع از قيس و او از پدرش نقل كرده است كه او از على بن ابى طالب رضى الله عنه شنيده كه مى فرمود: در روز جنگ احد شانزده ضربت بر من وارد شد در چهار ضربت از پاى در آمدم و بر زمين افتادم مردى خوش صورت و نيك چهره و خوشبو نزد من آمد و بازويم را گرفت و مرا از جاى بلند كرد و فرمود روى بدشمن آور تو در حال پيروى از دستور خدا و رسول هستى و آندو از تو خوشنودند بعد از آن نزد رسول خدا آمدم و جريان را به آنحضرت گفتم.

رسول خدا فرمود: اى على خداوند ديدگانت را روشن گرداند او جبرئيل بوده است

هم چنين قيس از عبدالله بن حنظله بن راهب انصارى نيز روايت مى كند نامبرده در سال 63 "يوم الحره" كشته شد در حاليكه در آنروز انصار با او بيعت نموده بودند.

ابن حجر در "تهذيب التهذيب" جلد دوم صفحه 193 و جلد پنجم ص 193 و جلد 8 ص 396 روايت قيس را از نامبرده ذكر نموده است.

افراد بسيارى از تابعين از قيس روايت نموده اند كه بعضى از آنها در "حليه الاوليا" و "اسد الغابه" جلد چهارم ص 215 و "الاصابه" جلد سوم ص 249 و تهذيب التهذيب جلد ص 396 ذكر شده اند باين شرح:.

1- انس بن مالك انصارى خادم رسول خدا "ص".

2- بكر بن سواده، بطوريكه در "السنن الكبرى" تاليف بيهقى جلد1.. ص 222 مذكور است نامبرده حديثى را در ملاهى از قيس روايت نموده است.

3- ثعلبه بن ابى مالك القرظى.

4- عامر بن شراحيل الشعبى متوفاى سال 1.4.

5- عبدالرحمن بن ابى ليلى انصارى كه از ياران خاص امير المومنين و در جنگ جمل پرچمدار آنحضرت بود، حجاج بن يوسف ثقفى آنقدر او را تازيانه زد كه شانه هايش سياه گشت و در عين حال ناسزا به على نگفت و از او تبرى نجست، ياران رسول خدا و صحابه خاص آنحضرت گرد او جمع شده و او بر ايشان حديث مى گفت و همگى ساكت نشسته و گوش فرا ميدادند عبدالله حارث گويد: گمان نمى كنم زنها بتوانند فرزندى هم چون او بزايند.

ابن معين و عجلى وعده اى ديگر او را موثق دانسته اند. وى در سال 81 يا 2 و 3 و 6 ديده از جهان فرو بست و ابن خلكان در ص 296 جلد اول تاريخش و بسيارى از تاريخ نويسان شرح حال او را نگاشته اند.

6 - عبدالله بن مالك جيشانى متوفاى سال 77 و ابن حجر در جلد پنجم تهذيب ص 38. شرح شرح حال او را آورده و از گروهى نقل كرده كه او را ثقه دانسته اند.

مرثد گويد: كه او در بين مردم مصر از همه عابدتر و پرهيزگارتر بود، وى از اميرالمومنين و عمر و ابى ذر و معاذبن جبل و عقبه روايت ميكرده است.

7- ابو عبدالله عروه بن زبير بن عوام اسدى مدنى.

8 -ابو عمار عريب بن حميد همدانى. وى از امير المومنين و حذيفه و عمار و ابى ميسره روايت ميكرده است احمد و ديگران او را ثقه و مورد اطمينان مى دانسته اند، به جلد 7 تهذيب التهذيب ص 191 مراجعه كنيد.

9- ابو مسيره عمر و بن شرجيل همدانى كوفى متوفاى سال 63، شهيد دوم استاد و شخصيت بزرگوار شيعه او را در كتاب درايه اش ستوده و گفته است: وى جز تابعين و مردى با فضيلت و از اصحاب محمد بن مسعود بوده است. ابن حجر در جلد سوم "الاصابه" ص 114 و جلد 8 تهذيب ص 47 شرح حال او را آورده و گفته است: ابن حبان او را جز ثقات دانسته و گويد: او از عبادت كنندگان بود و از بس نماز خوانده بود زانوهايش هم چون زانوى شتران وصله بسته بود.

1.- عمر و بن وليد سهمى مصرى متوفاى سال 1.3 مولا و غلام عمر و بن عاص كه از عده بسيارى از صحابه حديث نقل كرده است و يكى از آنها "قيس" است چنانكه در تهذيب التهذيب جلد هشتم ص 116 اين مطلب آمده است از جمله احاديثى كه از قيس روايت كرده حديثى است درباره لهو و لعب كه آن را بيهقى در جلددهم "السنن" ص 222 از طريق قيس نقل نموده است "اضافات چاپ دوم".

11- ابو نصر ميمون بن ابى شبيب ربعى كوفى متوفاى سال 83 و باو رقى نيز گفته شده است اين شخص از امير المومنين و عمر و معاذ بن جبل و ابى ذر و مقداد و ابن مسعود روايت ميكرده است ابن حجر شرح حال او را در كتبا تهذيبش ذكر كرده است.

12- هزيل بن شرجيل از دى كوفى چنانكه در كتاب حليه الاوليا جلد 5 ص 24 و الاصابه جلد سوم ص 62. ذكر شده است.

13- وليد بن عبده غلام عمر و بن عاص بطوريكه در جلد 11 كتاب تهذيب ابن حجر ص 141 آمده است وى از قيس روايت ميكرده است و شايد اين همان عمر وبن وليد باشد كه قبلا نام او را برديم آنچنانكه از كلام دار قطنى ظاهر مى گردد.

14- ابونخيع يسار ثقفى مكى كه در سال 1.9 در گذشته است

ابن حجر در كتاب تهذيبش از عده اى نقل كرده است كه او را ثقه دانسته اند و ابن اثير در جلد چهارم "اسد الغابه" ص 215 روايتى را از قول او از طريق قيس از رسول خدا نقل نموده كه آنجضر فرمود: اگر دانش در ثريا و بان چسبيده شده باشد مردمانى از فارس به آن دست خواهند يافت.

ابوبكر شيرازى متوفاى سال 4.7 در "الالقاب" اين روايت را از وى نقل كرده است چنانكه در ص 4 كتاب تبييض الصحيفه آمده است.

معاويه و قيس و مكاتبات آنان

عده اى از تاريخ نويسان و نوشته اند قبل از پيكار صفين و پيش از شروع آن جنگ بدفرجام معاويه با خود حساب كرد كه اگر على با سپاهيان عراقى و قيس با لشكريان مصرى بر او وارد شده و او را محاصره كنند چه خاكى بسر كند و از اين جهت اضطراب وترس هر چه تمامترى او را فرا گرفته با خود انديشيد كه بهر قيمت كه تمام شده بايدقيس را از على جدا كرد و او را فريب داده و بخرد، نامه اى باين مضمون بدو نگاشت:شما اگر باين خاطر باعثمان دشمنى ورزيده و او را از بين برديد كه ديگرى را بر اومقدم دانسته و صلاحيت خلافت را در شخص ديگرى ديديد و يا بخاطر تازيانه هائى كه عثمان بر بعضى اشخاص زده و يا كسى را فحش و ناسزا داده و يا بيگناهى را از شهر خود تبعيد كرده و يا زندانى نموده و يا اينكه خويشاوندان خود را بكارها گماشته و ديگران را محروم ساخته اگر اينها است كه شما خود بخوبى ميدانيد كه اين امور موجب كشتن انسان مسلمانى نمى شود و خون كسى را مباح نمى گرداند بنابراين شما مرتكب گناه بزرگى شده ايد و كار زشتى انجام داده ايد قيس از كرده خود توبه نما و اگر در خون عثمان شركت داشته اى بسوى خدايت برگشته و استغفار كن اگر توبه كردن در كشتن فرد با ايمانى فايده اى بخشد و اما صاحب و دوستى تو على ما بيقين ميدانيم كه وى مردم را تحريك نموده و بر كشتن خليفه وادارشان كرد بسيارى از خويشاوندان تو در خون او شريك بوده اند اكنون تو اى قيس اگر ميخواهى كه از خون خواهان عثمان باشى و انتقام او را بگيرى بيا و با من بيعت كن تا با على بجنگم و در عوض حكومت عراق مال تو باشد اگر پيروزى نصيبم شد و علاوه بر آن حكومت حجاز را بهر كس كه تومايل باشى خواهم داد تا وقتى زمام امور در دست من باشد و هر چه ميخواهى از من بخواه بتو خواهم داد.