الغدير جلد ۳

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۱۴ -


منذر بن جارود كه سپاهيان و جنگجويان امير المومنين را در زاويه ديده بود، چنين توصيف مى كند: سپس يكه تازى بر اسب سرخ گون سوار در حاليكه جامه اى سپيد بر تن داشت از جلو ما گذشت، كلاهى سفيد و عمامه اى زرد بر سر، تير و كمان بر دوش و ششيرى بر كمر بسته بود، پاهايش بزمين مى كشيد و در بين هزاران نفر سپاهى كه آنها هم بر سر خود تاجى از كلاه سفيد و عمامه زرد بسته بودند ديده مى شد در حاليكه پرچمى زرد رنگ بدست داشت.

گفتم ين كيست؟

گفته شد: اين قيس بن سعد بن عباده است كه جز انصار است و فرزندان و خويشاوندان او و غير آنان كه جز قحطانى ها هستند

در آن هنگام كه امير المومنين خواست بسوى شام حركت كند مهاجرين و انصارى كه همراه او بودند جمع كرده و بعد از حمد و ثناى پروردگار چنين گفت:

اما بعد شما مردمى با انديشه هاى نيكو و بردبارى برتر و بهتر، گويندگان حق، و افرادى هستيد كه كردار و دستورتان با بركت است، تصميم داريم بسوى دشمن خود و دشمن شما حركت كنيم، نظريات خود را بما ابلاغ كنيد و به آنچه صلاح ميدانيد اشاره كنيد.

قيس بن سعد برخاست و حمد و ثناى الهى را بجاى آورد و سپس گفت:

اى امير مومنان با ما بسوى دشمنان بشتاب و لحظه اى درنگ مكن. چه آنكه سوگند بخدا جهاد با آنان نزد من محبوب تر است از پيكار با كفار روم و ترك، زيرا اينان در دين خدا سهل انگارى نموده، و حيله گرى كردند و اوليا خدا و ياران رسول خدا را كوچك شمرده و به آنها اهانت نمودند، مهاجران و پيروان و تابعين نيكوكار را تحقير كردند و هر گاه فردى مورد غضب آنان قرار مى گيرد او را زندانى كرده و يا كتك مى زنند و از شهرى بشهر ديگر تبعيد كرده و بى خانمانش مى كنند اموال ما از نظر آنان بر ايشان حلال است و ما را بنده زبون خود مى پندارند

صعصعه بن صوحان گويد: هنگاميكه امير المومنين براى جنگ صفين پرچمهائى را برمى افراشت پرچم رسول خدا را بيرون آورد و تا آن زمان پرچم پيغمبر بعد از رحلت آنحضرت ديده نشده بود پرچم را بست و قيس بن سعد بن عباده را احضار فرموده پرچم را باو داد و سپس انصار و جنگجويان بدر را جمع نمود همينكه چشم آنها به پرچم رسول خدا افتاد گريه بسيارى نمودند در اين موقع قيس اشعاريرا سرود و چنين گفت:

هذا اللوا الذى كنا نحف به مع النبى و جبريل لنا مدد

اين همان پرچمى است كه پيرامون آن با سول خدا بوديم و جبرئيل يار ما بود.

ماضر من كانت الانصار عيبته ان لا يكون له من غيرهم احد

ضرر نمى كند كسى كه انصار پشتيبان او هستند در صورتيكه براى او جز آنان هيچ كس يار و ياور نباشد.

قوم اذا حاربوا طالت اكفهم بالمشرفيه حتى يفتح البلد

مردمى كه هر گاه به پيكار برخيزند آنقدر قبضه هاى آنان دسته هاى شمشير مشرفيه را مى گيرد كه شهرها و كشورها فتح شود.

1- اين مطلب را ابن عساكر در تاريخش جلد سوم ص 245 نقل كرده است.

2- ابن عبدالبر در " الاستيعاب " جلد دوم ص 539

3- ابن اثير در جلد چهارم " اسد الغابه ص 216

4- خوارزمى در " المناقب " ص 122

در آن هنگام كه اوضاع بر معاويه بسيار سخت و دشوار شد و خود را در شرف شكست و مغلوبيت ديد، عمرو بن عاص، بسر بن ارطاه، عبيدالله بن عمر بن خطاب و عبدالرحمن بن خالد بن وليد را احضار كرده و به آنان گفت:

مردانى از ياران على مرا اندوهگين ساخته اند مانند: سعيد بن قيس در همدان اشتر در بين قبيله اش و مرقال "هاشم بن عتبه" عدى بن حاتم و قيس بن سعد در بين انصار.

مردم يمن شما را با جان خود نگهدارى نمودند تا آنجا كه من بخاطر شما خجالت كشيدم، شما از قريش محسوب مى شويد و من ميخواستم مردم شما را بى نياز بدانند و باين منظور براى هر يك از نامبردگان يكى از شما را در نظر گرفتم شما اين اختيار را بمن بدهيد.

گفتند: بسيار خوب، اين اختيار براى تو باشد و هر چه ميخواهى انجام ده.

گفت: سعد بن قيس و قبيه اش بعهده من باشد و فردا وضع او را روشن و دستش را از همه جا كوتاه خواهم كرد.

و تو اى عمرو مسوول دفع يك چشم طايفه بنى زهره "مرقال" خواهى بود، قيس بن سعد هم براى تو باشد اى بسر.

و تو اى عبيدالله مسوول اشتر نخعى هستى و به تو اى عبدالرحمن بن خالد يك چشم طايفه طى يعنى بن حاتم را مى سپارم.

سپس هر يك از شما گروهى از ديده بانهاى سپاه را براى خود انتخاب كنيد، و تا پنج روز هر روزى را نوبت يكى از اينها قرار داد:

بسر بن ارطاه كه بمقابله با قيس گماشته شده بود، نوبتش روز سوم بود بامدادان روز با سپاهيان و همراهان خود در مقابل قيس و لشكريانش جبهه گرفت و جنگ سختى بين آندو در گرفت قيس با هيبتى مردانه كه گوئى احدى را دسترسى به آزار و تسلط بر او نيست در مقابل بسر بن ارطاه ظاهر شد و حمله را آغاز كرد و اين رجز را ميخواند:

انا ابن سعد زانه عباده و الخزرجيون رجال ساده

من پسر سعد هستم كه عباده پدرش موجب زينت و شرافت او است خزرجيها همگى مردانى آقا هستند

ليس فرارى بالوغا بعاده ان الفرار للفتى قلاده

من عادت فرار از جنگ ندارم زيرا فرار براى جوان مرد هم چون گردن بندى است كه بگردن او مى افتد و موجب ننگ و عار است

يا رب انت لقنى الشهاده+ و القتل خير من عناق غاده

اى خدا تو شهادت را نصيبم فرما كشتن و شهادت در راه تو بهتر است از هم آغوشى با دوشيزگان زيباى نرم تن

حتى متى تثنى لى الوساده ديگر تا كى براى من بستر استراحت گسترده شود

سپس حمله اى بر سپاهيان بسر بن ارطاه نموده و كمى بعد بسر در مقابل او آشكار شده و چنين گفت:

انا ابن ارطاه عظيم القدر مراود فى غالب بن فهر

من پسر ارطاه هستم كه قدر و منزلتش بزرگ است وابسته است به غالب ابن فهر و از آن خاندان است.

ليس الفرار من طباع بسر ان يرجع اليوم بغير وتر

فرار در طبيعت بسر نيست تا امروز بدون خونخواهى و كشتن شخصى برگدد.

و قد قضيت فى عدوى نذرى يا ليت شعرى ما بقى من عمرى

من در باره دشمنم آنچه برعهده داشتم انجام دادم اى كاش ميدانستم چه قدر از عمرم باقى مانده است.

پس با نيزه بطرف قيس حمله كرد و قيس با شمشير او را عقب راند و از خود دفع كرد، تا سرانجام اين نبرد با بازگشت جنگجويان و برترى قيس پايان يافت

نصر در كتاب خود در ص 24.. -227 چنين روايت كرده است: معاويه نعمان بن بشر بن سعد انصارى و مسلمه بن مخلد انصارى را احضار كرد و با آندو در حاليكه هيچ كس ديگر از انصار با آنان نبود خلوت كرده و چنين گفت:

اى آقايان با شما دو نفر هستم، آنچه از اوس و خزرج مشاهده كردم غمگينم ساخته و مرا به محنت افكنده، شمشيرها را بر گردنهاى خود گذارده و مارا به مبارزه و فرود آمدن در مقابل خود ميخوانند تا آنجا كه تمام ياران و سپاهيان مرا اعم از شجاعان و ترسوها را ترسانيده و بحدى كه از هر يك از يكه سواران شامى كه مى پرسم جواب مى آيد كه انصار او را كشته اند، بخدا سوگند با تيزبينى و انديشه عميقم با شمشيرهاى برنده ام با آنها روبرو خواهم شد و در مقابل هر سوارى از آنان يكه تازى را مى فرستم كه بگلوى آنان چسبيده و آنان را از بين ببرد و به تعداد آنان از افراد قريش مردانى را خواهم فرستاد كه خرما و طفيشل نخورده باشند.

ميگويند: ياران و انصار حقيقى ما هستيم، درست است اينان رسول خدا را منزل دادند و يارى كردند اين را قبول داريم لكن حقوق خود را با راه باطلى كه در پيش گرفتند ضايع ساخته و فاسد نمودند و از بين بردند.

نعمان خشمگين شد و گفت:اى معاويه از اينكه انصار در آمدن بجنگ شتاب بخرج داده اند آنانرا سرزنش مكن آنها در دوران جاهليت هم همينطور بودند و اما اينكه آنان را بمقابله و نبرد دعوت كنى تو خود شجاعت و مبارزه آنان را در ركاب رسول خدا ديده اى، و اما اينكه در مقابل آنان به اندازه آنها از قريش افرادى را بفرستى و چنين منظره اى بسازى و آنانرا در چنين موقعيتى قرار دهى باز هم ديده اى كه انصار چه بلائى بسر قريش آوردند و قريش چه مصيبت ها از آنان كشيدند، اگر دلت ميخواهد بار ديگر آنچه قبلا از آنان ديده اى باز هم به بينى، اين چنين كن و تاريخ را تكرار نما و اما خرما و طفيشل، خرما از ما بود و بهنگام خوردن آن شما با ما شريك مى شديد و اما طفيشل غذاى يهوديها بود وقتى ما از آن خورديم مزه اش بدهان ما خوب آمد و در اين مورد بر آنان غلبه كرده و بيشتر از آنها خورديم چنانكه قريش در مورد سخينه اين عمل را كرد و آنرا غذاى رسمى خود قرار داد.

سپس مسلمه بن مخلد بسخن در آمد تا آنجا كه گفت... "نصر در كتابش".

سخن اين مجلس كه به انصار رسيد قيس بن سعد انصارى انصار را جمع نموده و از جاى حركت كرد و خطبه اى در بين آنان خواند و چنين گفت:

معاويه سخنانى گفته كه خبرش بشما رسيده و صاحب "نعمان" پاسخ او را داده است، بخدا قسم اگر امروز بر معاويه خشم نموده و با او كينه ورزيديد معلوم مى شود كه ديروز هم "قبل از اسلام آوردن او" با او كينه داشته و دشمن او بوده ايد و اگر خون او را در اسلام بريزيد معلوم مى شود كه در زمان شركتش خون اورا مى ريختيد، بزرگترين گناه شما در نظر معاويه همين است كه به يارى دينى كه داريد برخاسته ايد، امروز طورى بكوشيد كه فعاليت ديروز را فراموش كنيد و فردا طرزى جديت نمائيد كه كوشش امروز را از ياد ببريد.

شما با پرچمى هستيد كه در طرف راستش جبرئيل و در سمت چپش ميكائيل مى جنگيد ولى حريف در زير پرچم ابوجهل و احزاب مى جنگد. و اما خرما، ما خرما نكاشتيم بلكه بر كسانى كه آنرا مى كاشتند جلوتر رفته و بر آنان در خوردن آن غلبه كرديم، و اما طفيشل اگر غذاى ما بود ما هم مانند قريش ملقب به آن شده و به آن نام مشهور مى گشتيم چنانكه آنانرا: " قريش السخينه " گفتند. سپس در همين مورد اين اشعار را سرود:

يابن هند دع التوثب فى الحرب اذا نحن فى البلاد ناينا

اى پسر هند: در جنگ اين جهشها و پرشها را وابگذار زيرا ما فعلا از شهرهاى خود دور شده و در ميدان جنگ بسر مى بريم

نحن من قد رايت فادن اذا شئت بمن شئت فى العجاج الينا

ما همانيم كه تو ديده اى بما نزديك گردان هر گاه كه خواستى هر كسى را كه ميخواهى در اين معركه تيره و تار وغبارآلود بياور

ان برزنا بالجمع نلقك فى الجمع و ان شئت محضه اسرينا

اگر دسته جمعى حمله كنيم تو را در بين جمعيت پيدا خواهيم كرد و اگر بخواهى كه تنها و يك نفر يك نفر بجنگيم حمله خواهيم كرد و خواهيم جنگيد.

فالقنا فى اللفيف نلقك فى الخزرج تدعو فى حربنا ابوينا

با ما در لفيف و اجتماعات برخورد نما، ما در ميان خزرج با تو برخورد خواهيم كرد تو در جنگ با ما پدرانمان را ميخوانى.

اى هذين ما اردت فخذه؟ ليس منا و ليس منك الهوينا

هر يك از ايندو را كه ميخواهى بگير نه از ما و نه از تو نرمش و مدارا كردن نيست

ثم لا ينزع العجاجه حتى تنجلى حوبنا لنا او علينا

گرد و غبار جنگ فرو ننشيند مگر اينكه خطر برطرف شود يا بنفع ما ويا بضرر ما

ليت ما تطلب العداه اتانا انعم الله بالشهاده عينا

اى كاش آن مرگى كه دشمنان براى ما خواهان آن هستند بما برسد و خداوند بر ما نعمت شهادت را عنايت كرده و عينا آن را بيابيم

اننا اننا الذين اذا الفتح شهدنا و خيبرا و حنينا

ما، ما همانهائى هستيم كه در فتح مكه حاضر شديم و در جنگ خيبر و حنين شركت كرديم

بعد بدر و تلك قاصمه الظهر واحد و بالنضير ثنينا

بعد از جنگ بدر و آن كمر انسان را مى شكست و جنگ احد و حمله بعد از آن كه بر يهوديان بنى النضيرآورديم

يوم الاحزاب قد علم الناس شفينا من قبلكم و اشتفينا

در روز احزاب مردم بخوبى مى دانند

كه ما از گذشتگان شما انتقام گرفته و دلمان را تشفى داده و خشنود شديم معاويه كه از اشعار قيس خبردار شد و اين اشعار بگوشش رسيد، عمرو بن عاص را احضار كرده و گفت: در فحش و ناسزاگوئى به انصار چه نظر مى دهى؟ آيا صلاح است يا خير؟

عمرو پاسخ داد: نظر من اينست كه تهديد كنى ولى فحش ندهى، چه ميخواهى به آنان بگوئى؟ اگر بخواهى آنانرا مذمت كنى بايد بدنهايشان را مذمت كنى ولى به حسب و نسب آنها نمى توانى كارى داشته باشى و مورد مذمت قرار دهى.

معاويه گفت: سخنران انصار قيس بن سعد هر روز در بين آنان بپا مى خيزد و سخنرانى مى كند بخدا قسم او در نظر دارد فردا ما را از ين برده و اگر آنكس كه فيل ها را از خانه خدا باز داشت جلو او را نگيرد، ما را نابود خواهد ساخت، نظر شما چيست؟

عمرو پاسخ داد: نظر من اينست كه بر خداى توكل نمائيم و صبر را پيشه خود سازيم.

معاويه به عده اى از بزرگان انصار نامه نوشته و آنان را سرزنش نمود من جمله: عقبه بن عمرو،ابو مسعود، برا بن عازب، عبدالرحمن بن ابى ليلى، خزيمه بن ثابت، زيد بن ارقم، عمرو بن عمرو، حجاج بن غزيه، در اين جنگ با تمام اينها ملاقات و گفتگو بعمل آمد و معاويه به اينها گفت نزد قيس بن سعد برويد و با او صحبت كنيد همگى نزد قيس آمده و گفتند: معاويه نمى خواهد ما را ناسزا گويد تو از فحش و بدگوئى خود، خوددارى كن.

قيس پاسخ داد: من و يا فردى هم چون من فحش و ناسزا ندهد لكن من هيچ گاه دست از جنگ با معاويه برنخواهم داشت تا آنگاه كه خدا را ملاقات كنم.

فرداى آن روز لشكريان به حركت در آمدند، قيس بن سعد گمان كرد كه معاويه در بين آنها است بر مردى كه شبيه معاويه بود حمله كرد و با شمشير روپوش از روى او برگرفت و معلوم شد معاويه نيست به مردى ديگر كه همانند معاويه بود حمله كرد و ضربه اى بر او وارد كرد، وقتى فهميد معاويه نيست برگشت و با خود مى گفت:

قولوا لهذا الشاتمى معاويه ان كلما اوعدت ريح هاويه

باين مرد بدزبان و فحاش معاويه بگوئيد هر چه تهديد كرده اى باد وزنده اى است كه از بالاى تپه اى بوزد

خوفتنالكلب قوم عاويه الى يابن الخاطئين الماضيه

تو ما را از سگ زوزه كش قبيله ات ترساندى اى فرزند خطاكاران گذشته بسوى من بيا

ترقل ارقال العجوز الخاويه فى اثر السارى ليال الشاتيه

هم چون پير زنى كه در شب تار زمستان از كاروان عقب افتاده و مى دود تو مانند آن مى دوى و راه مى روى

معاويه گفت: اى مردم شام هر گاه اين مرد را ديديد بديهايش را بگوئيد و باو فحش دهيد "وقتى دو لشكر در مقابل هم صف آرائى كردند معاويه او و ساير انصار را به الفاظ بسيار ركيك و زشتى فحش داد و ناسزا گفت" تعمان و مسلمه غضبناك شده بر معاويه پرخاش كردند ولى معاويه همينكه ديد ميخواهند بطرف قوم خود بروند آنان را راضى كرد و از خود خوشنود ساخت.

سپس معاويه از نعمان درخواست كرد كه نزد قيس رفته و او را سرزنش و توبيخ نمايد و پيشنهاد آشتى باو دهد، نعمان از حضور معاويه بيرون آمد و بين دو لشكر قرار گرفت و فرياد زد اى قيس؟ من نعمان بن بشير هستم.

قيس گفت: هان چه خبر است اى نعمان بن بشير؟ چه ميخواهى؟.

نعمان گفت: اى قيس آنكس كه شما را بانچه براى خود خواسته دعوت مى كند ميخواهد بشما خدمتى كند.

اى توده انصار آيا شما خودنميدانيد كه در مورد مخالفت با عثمان و كشتن او دچار اشتباه شديد و ياران او را در روز جنگ جمل كشتيد و اسبان و سپاهيان خود را بر روى مردم شام تاختيد و در روزجنگ صفين به آنها حمله نموديد؟ شما كه عثمان را تنها گذاشتيد و او را ذليل و بى كس نموديد اگر امروز با على آن چنان كنيد تازه كارى مساوى آن كار انجام داده و يك عمل در مقابل يك عمل قرار مى گيرد، لكن شما دست از حق برداشته ايد و بيارى باطل شتافته و كمك به او مى كنيد، شما به اين راضى نشويد كه هم چون بقيه مردم باشيد تا آنجا كه در ميدان جنگ پى بحقيقت برده و خود بمبارزه و جنگ دعوت شويد و پيكار كنيد ولى هيچ ناراحتى بر على نرسيده و شما هستيد كه مصيبت ها را بر او سبك نموده و او به استراحت پرداخته و بار مصيبت را بايد شما بكشيد و در انتظار پيروزى كه بشما وعده داده است بنشينيد و فداكاريها نمائيد. جنگ از دست ما و شما چه عزيزانى را گرفته كه شما خود بهتر ميدانيد نسبت به بقيه از خدا بترسيد و پرهيزكارى را پيشه خود سازيد.

قيس از سخنان نعمان خنديد و چنين گفت: فكر نمى كرديم اى نعمان كه چنين جراتى داشته باشى كه اين سخنان را بر زبان جارى سازى، آنكس كه بخود خيانت نموده برادرش را نصيحت نمى كند. بخدا سوگند تو خود را گول زده اى و گمراه و گمراه كننده هستى.