الغدير جلد ۳

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۱۳ -


معاويه دل ياران خود را از راه ديگر بدست آورد و آنها را از جانب قيس با نامه اى كه بسوى او نوشت و جوابى را از قول او درست كرد و ساختگى بر مردم شام خواند مطمئن ساخت تفصيل اين داستان خواهد آمد.

قيس خود را در زيركى و تدبير برتر از همه و مقدم بر تمام نام آوران ميدانست و مى گفت: اگر نه اين بود كه از رسول خدا شنيدم مى فرمود: مكر و فريب در آتش است هر آينه من از مكارترين افراد اين امت بودم و مى گفت: اگر اعتقاد اسلام من نبود حيله اى مى نمودم كه هيچ عربى تاب مقاومت در مقابل آن نداشته باشد.

بنابر اين شهرت يافتن قيس به دورانديشى و كاردانى با وصف پاى بندى او بدين و دفاعش از حريم مقدس شريعت و التزام كامل او در تطبيق ايده ها و نظرياتش با متون اسلامى و هم آهنگى افكارش با خواسته هاى پروردگار و خوددارى از مخالفت دستورات خداوند، برترى او از هر جهت و پيش آهنگى و ظهور شخصيت او را در بين سياستمداران و متفكرين و زيركان عرب ثابت مى كند و جز عبدالهل بن بديل هيچ يك از كاردانان و سياستمداران پنج گانه عرب با او برابرى نخواهند كرد، علت اشتراك نامبرده با عبدالله ابن بديل اين جهت است كه ايندو در ايده و افكارشان با يكديگر شريك بوده و از يك سرچشمه سيراب مى شدند و در التزام به آئين پاك حنيف اسلامى و خوددارى از پيروى هواهاى نفسانى و وقوف در مقابل فتنه هاى گمراه كننده همصدا بودند.

سخن او بمالك اشتر "مالك چه مالكى و تو ندانى مالك كيست؟" نمودارى است از عقل سرشار و تدبير نيكو انديشه محكم و استوار و ايمان نيرومند او، اين سخن از جمله كلمات نورانى و حكمت هاى تابنده او است، شيخ الطايفه شيخ طوسى اين سخن را در ص 86 " امالى " در ضمن حديثى طولانى نقل كرده است و گويد: مالك اشتر بامير المومنين عرض كرد: اى امير المومنين اجازه بده تا حمله اى بر اين افراد متخلف كه تو را تنها گذاشته و بدنبال دشمنانت رفته اند بنمايم و بر آنها يورشى آورم.

حضرت باو فرمود: مالك دست از من بردار.

مالك اشتر غضبناك و خشم آلوده برگشت، در بين راه به قيس و چند نفر ديگر از ياران امير المومنين برخورد كرد.

قيس رو بمالك نموده و گفت اى مالك هر گاه سينه ات از برخورد با ناملايمات تنگ مى شود، آن را از دل بيرون مى اندازى و هر گاه كارى را دور مى پندارى بسوى آن شتابان حركت مى كنى، اى مالك بدان كه آئين شكيبائى تسليم است و راه و رسم شتاب و عجله مدارا كردن و آرامش داشتن است، بدترين گفتار سخنى است كه با زشتى و عيب نمانند و بدترين انديشه ها آنست كه با تهمت و بدگمانى همراه باشد، هر گاه دچار چيزى شدى بپرس و آنگاه كه ماموريتى يافتى فرمانبردار باش، قبل از آزمايش لب به سوال مگشاى و پيش از آن دستورى فرا رسد خود را مكلف مساز و بزحمت ميانداز، آنچه بر خاطر تو مى گذرد و تو در دل دارى ما نيز در دل داريم، بر صاحب و مولاى خود سخت مگير.

در آن هنگام كه امير المومنين على عليه السلام بخلافت رسيد و مردم با او بيعت كردند معاويه از بيعت با امير المومنين امتناع كرد و گفت: اگر آنحضرت حكومت شام را همانطور كه عثمان بمن سپرده بمن بسپارد و كارى بكار من نداشته باشد با او بيعت خواهم كرد، مغيره بن شعبه نزد امير المومنين آمده و گفت: اى على تو معاويه را خوب ميشناسى و خليفه پيش از تو ولايت شام را باو سپرده تو نيز اكنون كه تازه بخلافت رسيده اى تا آن هنگام كه كارها رونقى گيرد و اوضاع بر وفق مراد گردد او را در منصب خود باقى گذار، بعدها هر وقت دلت خواست و صلاح دانستى او را از مقامش بركنار كن.

امير المومنين باو فرمود: اى مغيره آيا ضمانت مى كنى كه من از هم اكنون تا آنوقت كه كارها روبراه شود زنده بمانم؟ پاسخ داد: نه.

حضرت فرمود: من نميخواهم كه خداوند مرا مواخذه نمايد و بازخواست كند كه چرا او را در يك شب تاريك بر دو نفر مسلمان مسلط كرده و زمام امور آن دو را بدست او داده ام؟ من هرگز گمراهان رايار و مددكار خود نخواهم گرفت، لكن من كسى را بدو گسيل خواهم داشت، و او را به روش حقى كه در دست دارم خواهم خواند، اگر پاسخ مثبت داد، او هم چون فردى از جامعه اسلامى هر حقى كه براى سايرين است او نيز دارا مى باشد و هر چه را كه بقيه بايد بپردازند او نيز بايد بپردازد، ولى اگر سرپيچى نمود و اطاعت نكرد كه او را بخدا واگذار كرده و حكم الهى را در باره او جارى خواهم ساخت.

مغيره از نزد آنحضرت مرخص شد در حاليكه با خود ميگفت: اى على او را بخدا واگذار و حكم خدا را در باره اش اجرا كن و در بين راه اين اشعار را با خود مى سرود:

نصحت عليا فى ابن حرب نصيحه فرد فما منى له الدهر ثانيه

على را در باره فرزند حرب "معاويه" نصيحت نمودم او نپذيرفت و ديگر روزگار نخواهد ديد كه بار ديگر او را نصحيت كنم.

و لم يقبل النصح الذى جئته به و كانت له تلك النصيحه كافيه

نصيحتى كه باو نمودم قبول نكرد و نپذيرفت و حال آنكه اين نصيحت او را بس بود و كافى.

و قالوا له: ما اخلص النصح كله فقلت له: ان النصيحه غالبه

باو گفتند: تمام خيرخواهى ازروى اخلاص و صفا نيست ولى من باو گفتم: اين نصيحت و خيرخواهى كه از روى صفا و پاكى است بسيار گرانبها است.

قيس كه از اين موضوع خبردار شد از جاى حركت كرد و گفت: اى امير المومنين مغيره بن شعبه موضوعى را در باره شما اشاره كرد كه خداوندآن را نخواسته، او قدمى جلو گذاشت و پائى عقب كشيد و كارى كرد كه اگر پيروزى بدست تو باشد و بر معاويه پيروز شوى بخاطر نصيحت امروزش از نزديكان تو گردد و اگر زمام امور بدست معاويه افتد چون از خيرخواهان او بوده از نزديكان او بحساب آيد.

سپس اين اشعار را سرود:

يكاد و من ارسى بثيرا مكانه مغيره من يقوى عليك معاويه

قسم بان كسى كه كوه بثير را بر جاى خود استوار و محكم ساخته نزديك بود مغيره معاويه را بر تو پيروز گرداند و چيره سازد.

و كنت بحمد الله فينا موفقا و تلك التى اراكها غير كافيه

تو بحمد الله در بين ما موفق و مويد بودى -و اين نظريه ايكه اظهار داشته بهيچ وجه كافى نيست.

فسبحان من علا السما مكانها و ارضا دحاها فاستقرت كماهيه

پاك و منزه است خداوندى كه آسمان را بر جاى خود مرتفع و بلند ساخت و زمين را گسترش داد و آنچنانكه هست بر جاى خود مستقر و پا برجا شد.

او در پيشگاه پيشواى طاهر و پاك يگانه صاحب نظرى بود كه در مقابل آرا پليد و بى ارج و پستى كه در موارد تيرگى و مهالك از انگيزه هاى روحى و معنوى بدور و محصور به زشتيها و بدى بود مقاومت مى كرد.

تسلط او بر فنون نظامى و جنگى

محققان و كاوشگران در كتب تاريخ در هيچ نوشته اى كه نام قيس در آن ثبت شده برخورد نمى كنند مگر اينكه در لابلاى آن نوشته ها فرازهائى شامل ستايش و تمجيد فراوان از او بچشمشان مى خورد كه نسبت بمراتب شخصيت و شجاعت او بحثها شده و از احاطه و آگاهى او بر فنون سپاهيگرى و اهميت وجودى او در صحنه هاى نبرد و پايدارى و استقامت او در ميدان هاى پيكار صحبت شده است. من چه ميتوانم بنويسم در باره دلاورى كه تاريخ نام او را با افتخار و شخصيت ثبت نموده، نامبرده شمشيردار پيامبر اكرم و سرسخت ترين مردم "در وفادارى و خدمتگذارى" نسبت برسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بعد از امير المومنين عليه السلام بوده است.

من چه بگويم در باره جنگجوى پيكارگرى كه از تمامى مردم بر معاويه گرانتر بوده و صلابت و هيبت او نه تنها افرادى عادى و جبون و ترسو را، بلكه شجاعان و دليران ياران و سربازان معاويه را دچار بيم و هراس نموده است.

او از يك سپاه متراكم و از صفوف درهم فشرده يكصد هزار نفرى بر معاويه سخت تر و ناگوارتر بود.

معاويه در روز صفين و دوران آن جنگ و نبرد خونين مى گفت: اگر جلو گيرنده فيل "در هجوم اصحاب فيل" جلو قيس را نگيرد فرداى جنگ قيس همه ما را نابود خواهد ساخت.

خاطره خدمات و موقعيت حساس او در دوران زندگى رسولخدا و امير المومنين از اين امتيازات پرده برمى داردو آنها را نشان مى دهد.

شخصيت و موقعيت او را در دوران زندگى رسول اكرم، از صحنه هاى نبرد بدر و فتح و حنين و احد و خيبر و نضير و احزاب بدست آورده و اخبارو رويدادهاى بزرگش را در آن تواريخ مى خوانيم.

او خود تمام اين جريانات را در اشعار خود گنجانيده و نسبت بتمام آن موارد اشعارى سروده و چنين گفته است:

اننا اننا الذين اذا الفتح شهدنا و خيبرا و حنينا

ما، ما همانهائى هستيم كه در فتح مكه - حاضر بوده و در جنگ خيبر و حنين شركت داشته ايم.

بعد بدر و تلك قاصمه الظهر واحد و بالنضير ثنيا

بعد از جنگ بدر و آن كمر را مى شكست - و جنگ احد و به يهوديان بنى النضير كه دوباره حمله نموديم

آقا و سيد ما صاحب كتاب " الدرجات الرفيعه " گويد: قيس در تمام غزوه ها در ركاب رسول خدا حاضر و پرچمدار آن حضرت بود و پرچم انصار را بدوش مى كشيد، در روز فتح مكه رسول خدا پرچم را از پدرش سعد گرفته و باو داد.

خطيب در جلد اول تاريخش ص 177 گويد: قيس پرچم رسول خدا را در بعضى از جنگها بدوش مى گرفت.

در تاريخ طبرى و تاريخ ابن اثير جلد سوم ص 1.6 چنين آمده است: او پرچمدار انصار بود همراه رسول خدا و از صاحب نظران و انديشمندان و هيبتى بس تمام داشت.

در كتاب " استيعاب " چنين آمده است: در آن هنگام كه رسول خدا در فتح مكه پرچم خود را از دست سعد گرفت و بدست قيس سپرد، على را فرستاد تا پرچم را از دست سعد گرفته و به پسرش قيس بدهد، على هم اين دستور راانجام داد. موقعيت و پايگاه او در دوران امير المومنين على "ع" از اين قرار بود:

بارها امير المومنين را بر پيكار با معاويه و كشتن وى وادار كرده و بر جنگ با مخالفين برمى انگيخت و چنين مى گفت:

اى امير المومنين: در روى زمين محبوبتر از تو كسى را نداريم كه زمام امور ما را بدست گيرد و براى اقامه عدل و داد و اجرا احكام اسلامى بپا خيزد زيرا تو ستاره فروزان و راهنماى شب تار ما هستى، تو پناهگاه مائى كه در سختيها بتو پناه آورده و اگر تو را از دست دهيم زمين و آسمان ما تيره خواهد شد، لكن بخدا سوگند اگر معاويه را بحال خود گذارى كه هر حيله و مكرى كه ميخواهد انجام دهد، آهنگ مصر كرده بسوى آنجا خواهد رفت و وضع يمن را بهم خواهد ريخت و طمع در ملك عراق خواهد نمود، همراه او عده اى از مردم يمن هستند كه كشتن عثمان و ريختن خون او بعنوان يك جنايت و يك ظلم و ستم در عروق آنها جاى گرفته و دلهاشان مملو از كينه جوئى و انتقام گيرى از قاتلين عثمان است، آنان بجاى اينكه دنبال علم و يقين روند و حقائق را از ديدى واقعى بنگرند به ظن وگمان اكتفا كرده و بجاى يقين شك را گرفته و بجاى خوبيها دنبال هواى نفس رفته اند، مردم حجاز عراق را با خود حركت بده و او را در تنگنا قرار داده و از چند جهت محاصره اش كن و كارى كن كه در خود احساس ناتوانى و زبونى كند و از خود مايوس شود.

امير المومنين در جواب او فرمودند: سوگند بخدا اى قيس سخنى نيكو گفتى و مطلبى زيبا و بموقع بر زبان جارى ساختى.

على "ع" قيس را بهمراه فرزند پاك و پاك نهادش امام مجتبى و عمار ياسر بكوفه فرستاد تا مردم آنجا را بيارى خود بخواند، در آنجاابتدا امام حسن و سپس عمار براى مردم سخنرانى كرده و بعد از آن دو قيس از جاى حركت كرد و پس از حمد و ثنا پروردگار چنين گفت:

اى مردم اگر در موضوع خلافت و زمامدارى از شورى استقبال كرده و آن را ملاك بگيريم بايد بدانيد كه على "ع" از تمام مردم از جهت سابقه اسلامى و هجرت با رسول خدا و علم و دانش، شايسته تر است و مناسب تر براى اين منصب، قتل هر كس كه منكر اين واقعيت باشد مباح و حلال است چگونه حلال نباشد و حال اينكه براى طلحه و زبير كه خود با آنحضرت بيعت كرده و ازروى حسد شانه از زير بار بيعت خالى كرده و آن حضرت را خلع كردند اتمام حجت شده وديگر دليلى ندارند.

سخنرانان و خطبا كوفى از جاى حركت كرده و با عجله و شتابى فراوان به نداى آنان پاسخ مثبت دادند، نجاشى چنين گفت:

رضينا بقسم الله اذكان قسمنا عليا و ابنا النبى محمد

ما به آنچه كه خدا قسمت ما كرده خشنود و راضى هستيم در اين هنگام كه على و فرزندان حضرت محمد رسول اكرم را قسمت ما نموده است

و قلنا له اهلا و سهلا و مرحبا نقيل يديه من هوى و تودد

ما مقدم او را گرامى داشته و خير مقدم باو گفتيم دستهايش را از روى عشق و علاقه بوسيديم

فمرنا بما ترضى نجبك الى الرضا بصم العوالى و الصفيح المهند

آنچه تو مى پسندى بما دستور بده و ما با رضايت بتو پاسخ خواهيم داد و با بكار بردن شمشيرهاى برنده و نيزه هاى بزرگ و شمشيرهاى پهن و تيز تو را يارى خواهيم كرد.

و تسويد من سودت غير مدافع و ان كان من سودت غير مسود

هر كس را كه تو بفرماندهى و آقائى ما برگزينى بدون چون و چرا او را به آقائى قبول خواهيم كرد گر چه آنكس را كه به آقائى ما برگزينى بزرگوار و آقا نباشد.

فان نلت ما تهوى فذاك نريده و ان تخط ما تهوى فغير تعمد

اگر به آنچه مى خواستى رسيدى، ما نيز خواهان آنيم ولى اگر بدلخواه خود نرسيدى تعمدى در كار نبوده و اشتباه شده است

قيس بن سعد در آن هنگام كه مردم كوفه جواب مثبت مى دادند چنين گفت:

جزى الله اهل الكوفه اليوم نصره اجابوا و لم يابوا بخذلان من خذل

خداوند يارى مردم كوفه را پاداش نيكو عنايت كند پاسخ مثبت دادند و به ديگران كه حاضر به همكارى نشده اند توجهى نكردند.

و قالوا: على خير حاف و ناعل رضينا به من ناقضى العهد من بدل

و گفتند: على بهترين راه روندگان است با كفش و بدون كفش ما بجاى آن مردمى كه پيمان او را شكستند، او را برهبرى خود برگزيده و به او خشنوديم

هما ابرزا زوج النبى تعمدا يسوق بها الحادى المنيخ على جمل

آندو "طلحه و زبير" همسر پيامبر را از روى عمد بجنگ تحريك كرده و از خانه بيرون آورده اند و روى شترى سوار كرده و شترش را ميرانند.

فما هكذا كانت وصاه نبيكم و ما هكذا الانصاف اعظم بذا المثل

سفارشات پيامبرتان اين چنين نبود و اين از انصاف نبود و بى انصافى از اين بزرگتر نيست

فهل بعد هذا من مقال لقائل؟ الا قبح الله الامانى و العلل

آيا بعد از اين رويداد ما، جاى سخنى براى كسى هست كه بگويد؟

خداوند زشت گرداند آرزوها و تخلفات خائنانه را اين عبارت شيخ الطائفه شيخ طوسى است در كتاب " امالى " ص 87 و 94 و شيخ مفيد در كتاب " النصره لسيد العتره " آن را نقل كرده و ابيات و اشعارى را كه بدال ختم مى شود و به آنها ابيات داليه مى گويند به قيس نسبت داده با مختصر تغييرى در آن و زياد كردن چند بيت، اين چنين گفته است:

هنگامى كه امام حسن همراه عمار و قيس به كوفه آمد و مردم كوفه را براى جنگ آماده حركت مى ساختند.... سپس قيس بن سعد رحمه الله عليه از جاى حركت كرد و گفت: اى مردم اگر در موضوع خلافت شورى را معتبر دانسته و از آن استقبال نمائيم هر آينه امير المومنين عليه السلام از آنجهت كه قرابت و نزديكى خاصى با رسول خدا دارد از همه مردم شايسته تر است و جنگ و پيكار با آنكس كه منكر اين واقعيت است حلال است، طلحه و زبير چه دليلى دارند كه ابتدا بيعت كردند و بعد روى حسد و ستم آنحضرت را خلع نمودند و حال اينكه مهاجر و انصار در ركاب على حاضر شده و سابقه اش روشن و درخشان بود.

سپس اين اشعار را سرود:

رضينا بقسم الله اذ كان قسمنا عليا و ابنا الرسول محمد

ما به آنچه كه خدا قسمت ما كرده راضى هستيم در آن هنگام كه على فرزندان حضرت محمد رسول الله را قسمت ما كرد.

و قلنا لهم اهلا و سهلا و مرحبا نمد يدينا من هوى و تودد

ما به آنان خير مقدم گفتيم و مقدمشان را گرامى داشتيم دستهايمان را روى عشق و علاقه بسوى آنان دراز كرديم.

فما للزبير الناقض العهد حرمه و لا لاخيه طلحه اليوم من يد

ديگر براى زبير پيمان شكن احترامى نيست و براى برادرش طلحه امر و موقعيتى نيست و احترامى ندارد

اتاكم سليل المصطفى و وصيه و انتم بحمد الله غار من المهد

فرزند پيامبر و وصى او نزد شما آمده و شما بحمد و ثناى پروردگار از ترس و سستى عارى هستيد.

فمن قائم يرجى بخيل الى الوغا و صم العوالى و الصفيح المهند

در بين ما افرادى هستند كه با اسبان تندرو خود را بمعركه جنگ رسانيده و با نيزه هاى بلند و شمشيرهاى پهن و برنده آماده نبرد است

نسود من ادناه غير مدافع و ان كان ما يدنيه غير مسود

آنكس كه امير المومنين نزديك سازد، بدون چون و جرا به سرورى خود برمى گزينيم گر چه آنكس را كه او بخود نزديك ساخته در خور سرورى نباشد

فان نات ما يهوى فذاك نريده و ان نخط ما يهوى فغير تعمد

پس اگر بياوريم و انجام دهيم آنچه را كه دل خواه او است، خواهان همانيم ولى اگر نسبت بدلخواه او اشتباهى كرديم عمدى نبوده و گناهى نداريم.

در تمام صحنه ها و عرصه هاى نبرد قيس با عظمت و جلال هر چه تمامتر با قيافه و ژستى بزرگ منشانه كه دلها را مى لرزانيد و شجاعان را مى ترسانيد و لرزه بر اندام دليران مى انداخت حركت مى كرد.