معاويه دل ياران خود را از راه ديگر بدست آورد و
آنها را از جانب قيس با نامه اى كه بسوى او نوشت و
جوابى را از قول او درست كرد و ساختگى بر مردم شام
خواند مطمئن ساخت تفصيل اين داستان خواهد آمد.
قيس خود را در زيركى و تدبير برتر از همه و
مقدم بر تمام نام آوران ميدانست و مى گفت: اگر نه
اين بود كه از رسول خدا شنيدم مى فرمود: مكر و
فريب در آتش است هر آينه من از مكارترين افراد اين
امت بودم و مى گفت: اگر اعتقاد اسلام من نبود حيله
اى مى نمودم كه هيچ عربى تاب مقاومت در مقابل آن
نداشته باشد.
بنابر اين شهرت يافتن قيس به دورانديشى و
كاردانى با وصف پاى بندى او بدين و دفاعش از حريم
مقدس شريعت و التزام كامل او در تطبيق ايده ها و
نظرياتش با متون اسلامى و هم آهنگى افكارش با
خواسته هاى پروردگار و خوددارى از مخالفت دستورات
خداوند، برترى او از هر جهت و پيش آهنگى و ظهور
شخصيت او را در بين سياستمداران و متفكرين و
زيركان عرب ثابت مى كند و جز عبدالهل بن بديل هيچ
يك از كاردانان و سياستمداران پنج گانه عرب با او
برابرى نخواهند كرد، علت اشتراك نامبرده با
عبدالله ابن بديل اين جهت است كه ايندو در ايده و
افكارشان با يكديگر شريك بوده و از يك سرچشمه
سيراب مى شدند و در التزام به آئين پاك حنيف
اسلامى و خوددارى از پيروى هواهاى نفسانى و وقوف
در مقابل فتنه هاى گمراه كننده همصدا بودند.
سخن او بمالك اشتر "مالك چه مالكى و تو ندانى
مالك كيست؟" نمودارى است از عقل سرشار و تدبير
نيكو انديشه محكم و استوار و ايمان نيرومند او،
اين سخن از جمله كلمات نورانى و حكمت هاى تابنده
او است، شيخ الطايفه شيخ طوسى اين سخن را در ص 86
" امالى " در ضمن حديثى طولانى نقل كرده است و
گويد: مالك اشتر بامير المومنين عرض كرد: اى امير
المومنين اجازه بده تا حمله اى بر اين افراد متخلف
كه تو را تنها گذاشته و بدنبال دشمنانت رفته اند
بنمايم و بر آنها يورشى آورم.
حضرت باو فرمود: مالك دست از من بردار.
مالك اشتر غضبناك و خشم آلوده برگشت، در بين
راه به قيس و چند نفر ديگر از ياران امير المومنين
برخورد كرد.
قيس رو بمالك نموده و گفت اى مالك هر گاه سينه
ات از برخورد با ناملايمات تنگ مى شود، آن را از
دل بيرون مى اندازى و هر گاه كارى را دور مى
پندارى بسوى آن شتابان حركت مى كنى، اى مالك بدان
كه آئين شكيبائى تسليم است و راه و رسم شتاب و
عجله مدارا كردن و آرامش داشتن است، بدترين گفتار
سخنى است كه با زشتى و عيب نمانند و بدترين انديشه
ها آنست كه با تهمت و بدگمانى همراه باشد، هر گاه
دچار چيزى شدى بپرس و آنگاه كه ماموريتى يافتى
فرمانبردار باش، قبل از آزمايش لب به سوال مگشاى و
پيش از آن دستورى فرا رسد خود را مكلف مساز و
بزحمت ميانداز، آنچه بر خاطر تو مى گذرد و تو در
دل دارى ما نيز در دل داريم، بر صاحب و مولاى خود
سخت مگير.
در آن هنگام كه امير المومنين على عليه السلام
بخلافت رسيد و مردم با او بيعت كردند معاويه از
بيعت با امير المومنين امتناع كرد و گفت: اگر
آنحضرت حكومت شام را همانطور كه عثمان بمن سپرده
بمن بسپارد و كارى بكار من نداشته باشد با او بيعت
خواهم كرد، مغيره بن شعبه نزد امير المومنين آمده
و گفت: اى على تو معاويه را خوب ميشناسى و خليفه
پيش از تو ولايت شام را باو سپرده تو نيز اكنون كه
تازه بخلافت رسيده اى تا آن هنگام كه كارها رونقى
گيرد و اوضاع بر وفق مراد گردد او را در منصب خود
باقى گذار، بعدها هر وقت دلت خواست و صلاح دانستى
او را از مقامش بركنار كن.
امير المومنين باو فرمود: اى مغيره آيا ضمانت
مى كنى كه من از هم اكنون تا آنوقت كه كارها
روبراه شود زنده بمانم؟ پاسخ داد: نه.
حضرت فرمود: من نميخواهم كه خداوند مرا مواخذه
نمايد و بازخواست كند كه چرا او را در يك شب تاريك
بر دو نفر مسلمان مسلط كرده و زمام امور آن دو را
بدست او داده ام؟ من هرگز گمراهان رايار و مددكار
خود نخواهم گرفت، لكن من كسى را بدو گسيل خواهم
داشت، و او را به روش حقى كه در دست دارم خواهم
خواند، اگر پاسخ مثبت داد، او هم چون فردى از
جامعه اسلامى هر حقى كه براى سايرين است او نيز
دارا مى باشد و هر چه را كه بقيه بايد بپردازند او
نيز بايد بپردازد، ولى اگر سرپيچى نمود و اطاعت
نكرد كه او را بخدا واگذار كرده و حكم الهى را در
باره او جارى خواهم ساخت.
مغيره از نزد آنحضرت مرخص شد در حاليكه با خود
ميگفت: اى على او را بخدا واگذار و حكم خدا را در
باره اش اجرا كن و در بين راه اين اشعار را با خود
مى سرود:
نصحت عليا فى ابن
حرب نصيحه |
فرد فما منى له
الدهر ثانيه |
على را در باره فرزند حرب "معاويه" نصيحت نمودم
او نپذيرفت و ديگر روزگار نخواهد ديد كه بار ديگر
او را نصحيت كنم.
و لم يقبل النصح
الذى جئته به |
و كانت له تلك
النصيحه كافيه |
نصيحتى كه باو نمودم قبول نكرد و نپذيرفت و حال
آنكه اين نصيحت او را بس بود و كافى.
و قالوا له: ما
اخلص النصح كله |
فقلت له: ان
النصيحه غالبه |
باو گفتند: تمام خيرخواهى ازروى اخلاص و صفا
نيست ولى من باو گفتم: اين نصيحت و خيرخواهى كه از
روى صفا و پاكى است بسيار گرانبها است.
قيس كه از اين موضوع خبردار شد از جاى حركت كرد
و گفت: اى امير المومنين مغيره بن شعبه موضوعى را
در باره شما اشاره كرد كه خداوندآن را نخواسته، او
قدمى جلو گذاشت و پائى عقب كشيد و كارى كرد كه اگر
پيروزى بدست تو باشد و بر معاويه پيروز شوى بخاطر
نصيحت امروزش از نزديكان تو گردد و اگر زمام امور
بدست معاويه افتد چون از خيرخواهان او بوده از
نزديكان او بحساب آيد.
سپس اين اشعار را سرود:
يكاد و من ارسى
بثيرا مكانه |
مغيره من يقوى
عليك معاويه |
قسم بان كسى كه كوه بثير را بر جاى خود استوار
و محكم ساخته نزديك بود مغيره معاويه را بر تو
پيروز گرداند و چيره سازد.
و كنت بحمد الله
فينا موفقا |
و تلك التى
اراكها غير كافيه |
تو بحمد الله در بين ما موفق و مويد بودى -و
اين نظريه ايكه اظهار داشته بهيچ وجه كافى نيست.
فسبحان من علا
السما مكانها |
و ارضا دحاها
فاستقرت كماهيه |
پاك و منزه است خداوندى كه آسمان را بر جاى خود
مرتفع و بلند ساخت و زمين را گسترش داد و آنچنانكه
هست بر جاى خود مستقر و پا برجا شد.
او در پيشگاه پيشواى طاهر و پاك يگانه صاحب
نظرى بود كه در مقابل آرا پليد و بى ارج و پستى كه
در موارد تيرگى و مهالك از انگيزه هاى روحى و
معنوى بدور و محصور به زشتيها و بدى بود مقاومت مى
كرد.
تسلط او بر فنون نظامى و جنگى
محققان و كاوشگران در كتب تاريخ در هيچ نوشته
اى كه نام قيس در آن ثبت شده برخورد نمى كنند مگر
اينكه در لابلاى آن نوشته ها فرازهائى شامل ستايش
و تمجيد فراوان از او بچشمشان مى خورد كه نسبت
بمراتب شخصيت و شجاعت او بحثها شده و از احاطه و
آگاهى او بر فنون سپاهيگرى و اهميت وجودى او در
صحنه هاى نبرد و پايدارى و استقامت او در ميدان
هاى پيكار صحبت شده است. من چه ميتوانم بنويسم در
باره دلاورى كه تاريخ نام او را با افتخار و شخصيت
ثبت نموده، نامبرده شمشيردار پيامبر اكرم و سرسخت
ترين مردم "در وفادارى و خدمتگذارى" نسبت برسول
خدا صلى الله عليه و آله و سلم بعد از امير
المومنين عليه السلام بوده است.
من چه بگويم در باره جنگجوى پيكارگرى كه از
تمامى مردم بر معاويه گرانتر بوده و صلابت و هيبت
او نه تنها افرادى عادى و جبون و ترسو را، بلكه
شجاعان و دليران ياران و سربازان معاويه را دچار
بيم و هراس نموده است.
او از يك سپاه متراكم و از صفوف درهم فشرده
يكصد هزار نفرى بر معاويه سخت تر و ناگوارتر بود.
معاويه در روز صفين و دوران آن جنگ و نبرد
خونين مى گفت: اگر جلو گيرنده فيل "در هجوم اصحاب
فيل" جلو قيس را نگيرد فرداى جنگ قيس همه ما را
نابود خواهد ساخت.
خاطره خدمات و موقعيت حساس او در دوران زندگى
رسولخدا و امير المومنين از اين امتيازات پرده
برمى داردو آنها را نشان مى دهد.
شخصيت و موقعيت او را در دوران زندگى رسول
اكرم، از صحنه هاى نبرد بدر و فتح و حنين و احد و
خيبر و نضير و احزاب بدست آورده و اخبارو
رويدادهاى بزرگش را در آن تواريخ مى خوانيم.
او خود تمام اين جريانات را در اشعار خود
گنجانيده و نسبت بتمام آن موارد اشعارى سروده و
چنين گفته است:
اننا اننا الذين
اذا الفتح |
شهدنا و خيبرا
و حنينا |
ما، ما همانهائى هستيم كه در فتح مكه - حاضر
بوده و در جنگ خيبر و حنين شركت داشته ايم.
بعد بدر و تلك
قاصمه الظهر |
واحد و بالنضير
ثنيا |
بعد از جنگ بدر و آن كمر را مى شكست - و جنگ
احد و به يهوديان بنى النضير كه دوباره حمله
نموديم
آقا و سيد ما صاحب كتاب " الدرجات الرفيعه "
گويد: قيس در تمام غزوه ها در ركاب رسول خدا حاضر
و پرچمدار آن حضرت بود و پرچم انصار را بدوش مى
كشيد، در روز فتح مكه رسول خدا پرچم را از پدرش
سعد گرفته و باو داد.
خطيب در جلد اول تاريخش ص 177 گويد: قيس پرچم
رسول خدا را در بعضى از جنگها بدوش مى گرفت.
در تاريخ طبرى و تاريخ ابن اثير جلد سوم ص 1.6
چنين آمده است: او پرچمدار انصار بود همراه رسول
خدا و از صاحب نظران و انديشمندان و هيبتى بس تمام
داشت.
در كتاب " استيعاب " چنين آمده است: در آن
هنگام كه رسول خدا در فتح مكه پرچم خود را از دست
سعد گرفت و بدست قيس سپرد، على را فرستاد تا پرچم
را از دست سعد گرفته و به پسرش قيس بدهد، على هم
اين دستور راانجام داد. موقعيت و پايگاه او در
دوران امير المومنين على "ع" از اين قرار بود:
بارها امير المومنين را بر پيكار با معاويه و
كشتن وى وادار كرده و بر جنگ با مخالفين برمى
انگيخت و چنين مى گفت:
اى امير المومنين: در روى زمين محبوبتر از تو
كسى را نداريم كه زمام امور ما را بدست گيرد و
براى اقامه عدل و داد و اجرا احكام اسلامى بپا
خيزد زيرا تو ستاره فروزان و راهنماى شب تار ما
هستى، تو پناهگاه مائى كه در سختيها بتو پناه
آورده و اگر تو را از دست دهيم زمين و آسمان ما
تيره خواهد شد، لكن بخدا سوگند اگر معاويه را بحال
خود گذارى كه هر حيله و مكرى كه ميخواهد انجام
دهد، آهنگ مصر كرده بسوى آنجا خواهد رفت و وضع يمن
را بهم خواهد ريخت و طمع در ملك عراق خواهد نمود،
همراه او عده اى از مردم يمن هستند كه كشتن عثمان
و ريختن خون او بعنوان يك جنايت و يك ظلم و ستم در
عروق آنها جاى گرفته و دلهاشان مملو از كينه جوئى
و انتقام گيرى از قاتلين عثمان است، آنان بجاى
اينكه دنبال علم و يقين روند و حقائق را از ديدى
واقعى بنگرند به ظن وگمان اكتفا كرده و بجاى يقين
شك را گرفته و بجاى خوبيها دنبال هواى نفس رفته
اند، مردم حجاز عراق را با خود حركت بده و او را
در تنگنا قرار داده و از چند جهت محاصره اش كن و
كارى كن كه در خود احساس ناتوانى و زبونى كند و از
خود مايوس شود.
امير المومنين در جواب او فرمودند: سوگند بخدا
اى قيس سخنى نيكو گفتى و مطلبى زيبا و بموقع بر
زبان جارى ساختى.
على "ع" قيس را بهمراه فرزند پاك و پاك نهادش
امام مجتبى و عمار ياسر بكوفه فرستاد تا مردم آنجا
را بيارى خود بخواند، در آنجاابتدا امام حسن و سپس
عمار براى مردم سخنرانى كرده و بعد از آن دو قيس
از جاى حركت كرد و پس از حمد و ثنا پروردگار چنين
گفت:
اى مردم اگر در موضوع خلافت و زمامدارى از شورى
استقبال كرده و آن را ملاك بگيريم بايد بدانيد كه
على "ع" از تمام مردم از جهت سابقه اسلامى و هجرت
با رسول خدا و علم و دانش، شايسته تر است و مناسب
تر براى اين منصب، قتل هر كس كه منكر اين واقعيت
باشد مباح و حلال است چگونه حلال نباشد و حال
اينكه براى طلحه و زبير كه خود با آنحضرت بيعت
كرده و ازروى حسد شانه از زير بار بيعت خالى كرده
و آن حضرت را خلع كردند اتمام حجت شده وديگر دليلى
ندارند.
سخنرانان و خطبا كوفى از جاى حركت كرده و با
عجله و شتابى فراوان به نداى آنان پاسخ مثبت
دادند، نجاشى چنين گفت:
رضينا بقسم الله
اذكان قسمنا |
عليا و ابنا
النبى محمد |
ما به آنچه كه خدا قسمت ما كرده خشنود و راضى
هستيم در اين هنگام كه على و فرزندان حضرت محمد
رسول اكرم را قسمت ما نموده است
و قلنا له اهلا و
سهلا و مرحبا |
نقيل يديه من
هوى و تودد |
ما مقدم او را گرامى داشته و خير مقدم باو
گفتيم دستهايش را از روى عشق و علاقه بوسيديم
فمرنا بما ترضى
نجبك الى الرضا |
بصم العوالى و
الصفيح المهند |
آنچه تو مى پسندى بما دستور بده و ما با رضايت
بتو پاسخ خواهيم داد و با بكار بردن شمشيرهاى
برنده و نيزه هاى بزرگ و شمشيرهاى پهن و تيز تو را
يارى خواهيم كرد.
و تسويد من سودت
غير مدافع |
و ان كان من
سودت غير مسود |
هر كس را كه تو بفرماندهى و آقائى ما برگزينى
بدون چون و چرا او را به آقائى قبول خواهيم كرد گر
چه آنكس را كه به آقائى ما برگزينى بزرگوار و آقا
نباشد.
فان نلت ما تهوى
فذاك نريده |
و ان تخط ما
تهوى فغير تعمد |
اگر به آنچه مى خواستى رسيدى، ما نيز خواهان
آنيم ولى اگر بدلخواه خود نرسيدى تعمدى در كار
نبوده و اشتباه شده است
قيس بن سعد در آن هنگام كه مردم كوفه جواب مثبت
مى دادند چنين گفت:
جزى الله اهل
الكوفه اليوم نصره |
اجابوا و لم
يابوا بخذلان من خذل |
خداوند يارى مردم كوفه را پاداش نيكو عنايت كند
پاسخ مثبت دادند و به ديگران كه حاضر به همكارى
نشده اند توجهى نكردند.
و قالوا: على خير
حاف و ناعل |
رضينا به من
ناقضى العهد من بدل |
و گفتند: على بهترين راه روندگان است با كفش و
بدون كفش ما بجاى آن مردمى كه پيمان او را شكستند،
او را برهبرى خود برگزيده و به او خشنوديم
هما ابرزا زوج
النبى تعمدا |
يسوق بها
الحادى المنيخ على جمل |
آندو "طلحه و زبير" همسر پيامبر را از روى عمد
بجنگ تحريك كرده و از خانه بيرون آورده اند و روى
شترى سوار كرده و شترش را ميرانند.
فما هكذا كانت
وصاه نبيكم |
و ما هكذا
الانصاف اعظم بذا المثل |
سفارشات پيامبرتان اين چنين نبود و اين از
انصاف نبود و بى انصافى از اين بزرگتر نيست
فهل بعد هذا من
مقال لقائل؟ |
الا قبح الله
الامانى و العلل |
آيا بعد از اين رويداد ما، جاى سخنى براى كسى
هست كه بگويد؟
خداوند زشت گرداند آرزوها و تخلفات خائنانه را
اين عبارت شيخ الطائفه شيخ طوسى است در كتاب "
امالى " ص 87 و 94 و شيخ مفيد در كتاب " النصره
لسيد العتره " آن را نقل كرده و ابيات و اشعارى را
كه بدال ختم مى شود و به آنها ابيات داليه مى
گويند به قيس نسبت داده با مختصر تغييرى در آن و
زياد كردن چند بيت، اين چنين گفته است:
هنگامى كه امام حسن همراه عمار و قيس به كوفه
آمد و مردم كوفه را براى جنگ آماده حركت مى
ساختند.... سپس قيس بن سعد رحمه الله عليه از جاى
حركت كرد و گفت: اى مردم اگر در موضوع خلافت شورى
را معتبر دانسته و از آن استقبال نمائيم هر آينه
امير المومنين عليه السلام از آنجهت كه قرابت و
نزديكى خاصى با رسول خدا دارد از همه مردم شايسته
تر است و جنگ و پيكار با آنكس كه منكر اين واقعيت
است حلال است، طلحه و زبير چه دليلى دارند كه
ابتدا بيعت كردند و بعد روى حسد و ستم آنحضرت را
خلع نمودند و حال اينكه مهاجر و انصار در ركاب على
حاضر شده و سابقه اش روشن و درخشان بود.
سپس اين اشعار را سرود:
رضينا بقسم الله
اذ كان قسمنا |
عليا و ابنا
الرسول محمد |
ما به آنچه كه خدا قسمت ما كرده راضى هستيم در
آن هنگام كه على فرزندان حضرت محمد رسول الله را
قسمت ما كرد.
و قلنا لهم اهلا
و سهلا و مرحبا |
نمد يدينا من
هوى و تودد |
ما به آنان خير مقدم گفتيم و مقدمشان را گرامى
داشتيم دستهايمان را روى عشق و علاقه بسوى آنان
دراز كرديم.
فما للزبير
الناقض العهد حرمه |
و لا لاخيه
طلحه اليوم من يد |
ديگر براى زبير پيمان شكن احترامى نيست و براى
برادرش طلحه امر و موقعيتى نيست و احترامى ندارد
اتاكم سليل
المصطفى و وصيه |
و انتم بحمد
الله غار من المهد |
فرزند پيامبر و وصى او نزد شما آمده و شما بحمد
و ثناى پروردگار از ترس و سستى عارى هستيد.
فمن قائم يرجى
بخيل الى الوغا |
و صم العوالى و
الصفيح المهند |
در بين ما افرادى هستند كه با اسبان تندرو خود
را بمعركه جنگ رسانيده و با نيزه هاى بلند و
شمشيرهاى پهن و برنده آماده نبرد است
نسود من ادناه
غير مدافع |
و ان كان ما
يدنيه غير مسود |
آنكس كه امير المومنين نزديك سازد، بدون چون و
جرا به سرورى خود برمى گزينيم گر چه آنكس را كه او
بخود نزديك ساخته در خور سرورى نباشد
فان نات ما يهوى
فذاك نريده |
و ان نخط ما
يهوى فغير تعمد |
پس اگر بياوريم و انجام دهيم آنچه را كه دل
خواه او است، خواهان همانيم ولى اگر نسبت بدلخواه
او اشتباهى كرديم عمدى نبوده و گناهى نداريم.
در تمام صحنه ها و عرصه هاى نبرد قيس با عظمت و
جلال هر چه تمامتر با قيافه و ژستى بزرگ منشانه كه
دلها را مى لرزانيد و شجاعان را مى ترسانيد و لرزه
بر اندام دليران مى انداخت حركت مى كرد.