الغدير جلد ۳

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۱۲ -


رسول خدا و دوران امير المومنين افرادى بعنوان شيعه وجود نداشته اند، باطل است و بى دليل.

در رساله اى هم كه شيخ مفيد در باره معناى ولايت نوشته اين اشعار را آورده و گويد: قصيده قيس بطورى است كه هيج كس ازمورخان و راويان در نسبت اين اشعار به او شك و ترديدى ندارند و از روى علم آن راقبول نموده اند همانطورى كه يارى كردن او امير لمومنين را در جنگ صفين و جمل حتمى و مسلم است. و اين قصيده همانست كه اولش با اين بيت شروع مى شود:

قلت لما بغى العدو علينا حسبنا ربنا و نعم لوكيل

قيس اين چنين علنى و واضح بر امامت امير المومنين گواهى داده و باستناد خبر روز غدير، امامت آنحضرت را مسلم دانسته است و تصريح كرده كه گفتار رسول خدا در آن خطبه رياست همگانى و زمامدارى آنحضرت را بر عموم جامعه اسلامى واجب دانسته است.

2- اين قصيده را آقا و سرور ما شريف رضى متوفاى 4.6 در خصايص الائمه روايت كرده و گفته است:

راويان و ناقلين اخبار بر نقل اشعار قيس اتفاق نظر دارند و گويند كه قيس اين ابيات را در حضور امير المومنين "ع" مى سروده بعد از آنكه از بصره برگشته بودند در قصيده اى كه اولش اين چنين است:

قلت لما بغى العدو علينا حسبنا ربنا و نعم الوكيل

اين دو نفر شاعر "قيس و حسان" هر دو از صحابه پيامبر هستند كه بامامت امير المومنين گواهى داده اند، هم چون كسى كه شاهد اصل قضيه بوده و محل ورود و خروج تمام جريان را ناظر بوده است.

3- و اين قصيده را حجت و دانشمند مشهور شيخ عبيدالله السد آبادى در " المنقع " "كه اين كتاب را ما داريم و نزد ما هست - مولف" با بررسى كامل در سندش نقل كرده و آنگاه گويد:

گويند: از جمله دليلها بر اينكه امير المومنين "ع" امام و پيشوائى است كه رسما رسول خدا او را تعيين نموده است، گفتارقيس بن سعد بن عباده است، و او از بزرگان صحابه است كه بر امامت آنحضرت گواهى داده و گفته است: امام منصوص او است و با او مخالفت شده "و حقش را گرفته اند" و گويد: كه كميت بن زيد گفتار قيس بن سعد و حسان بن ثابت را تصديق نموده است.

4- و نيز اين قصيده را علامه كراجكى متوفى 449 در كنز الفوائد ص 234 روايت نموده و سپس گويد: اين قصيده از جمله چيزهائيست كه از قيس بن سعد بن عباده حفظ شده و نگهدارى شده است و اين اشعار را در جنگ صفين در حاليكه پرچم را در دست داشت در حضور امير المومنين سروده است.

5 - ابو المظفر سبط ابن جوزى حنفى متوفى 654 در كتاب " التذكره " ص 2. اين قصيده را با تحقيق كامل در سندش نقل كرده و گويد: قيس اين اشعار را در حضور امير المومنين در جنگ صفين سروده است.

6- آقاى ما هبه الدين راوندى در " المجموع الرائق " "كه اين كتاب در كتابخانه ما هست - مولف" اين قصيده را نقل كرده است.

7- مفسر كبير شيخ ابو الفتوح رازى در جلد دوم تفسيرش ص 193.

8- اسناد ابن شهر آشوب: شيخ بزرگوار ما شهيد فتال در كتاب روضه الواعظين ص 9..

9- آقاى بزرگوار، قاضى نور الله مرعشى شهيد در سال 1.19 در كتاب " مجالس المومنين " ص 1.1.

1.- علامه مجلس متوفاى 1111 در كتاب " البحار " جلد نهم ص 245.

11- سيد على خان متوفاى 112. در " الدرجات الرفيعه " "در كتابخانه ما موجود است - مولف" در ضمن جنگ صفين.

12- شيخ بزرگوار ما صاحب " الحدائق " البحرانى متوفاى 1186 در كتاب " كشكول " ص 18.

و عده اى ديگر از متاخرين بزرگان شيعه ابيات مذكوره را از قيس بن سعد بن عباده روايت نموده اند.

بيوگرافى شاعر

ابوالقاسم قيس بن سعد به عباده بن دليم بن حارثه بن ابى حزيمه "بحا مهمله مفتوحه" ابن ثعلبيه بن ظريف بن خزرج بن ساعده بن كعب بن خزرج الاكبر ابن حارثه... تا آخر سلسله نسب كه در ص 1.6 ذكر شد نام مادرش: فكيهه دختر عبيد بن دليم بن حارثه.

او از صحابه بزرگ و از اشراف عرب بحساب مى آمد و جز روسا و سياستمداران، جنگ آوران، سخاوتمندان، سخنرانان، زهاد و دانشمندان شمرده مى شد و از پايه هاى اصلى دين و استوانه هاى مذهب است.

شرف و بزرگوارى

نامبرده رئيس طايفه خزرج و از خاندان بزرگان آنان است خاندان او هم در دوران جاهليت و هم در زمان اسلام داراى مجد و عظمت بوده اند.

سليم بن قيس هلالى در كتابش گويد: قيس بن سعد بزرگ و آقاى انصار و فرزند بزرگ و رئيس آنان بود. در جلد اول كامل ابن مبرد ص 3.9 چنين آمده است: قيس مردى شجاع با سخاوت و بزرگوار و آقا بود.

ابو عمرو كشى در كتاب رجال ص 73 گويد: قيس هميشه در دوران جاهليت و اسلام رياست و سرورى داشت و بزرگوارى و شرافت در خاندان آنان بود پدر وجد و پدرانش همه رئيس قبيله بودند، سعد اگر كسى را در پناه خود "بعنوان جوار" جاى ميداد، همه قبائل جوار او را محترم ميداشتند و متعرض پناهنده او نميشدند و اين مطلب بخاطر آقائى و سيادت و بزرگمنشى او بود، او و پدرش در دوران جاهليت و اسلام سفره اى گسترده داشتند. فرزندش قيس بعد از او نيز همين موقعيت را داشت.

دركتاب الاستيعاب ج 2 ص 538 مذكور است كه: قيس بزرگ طايفه بود بطوريكه احدى با او و پدرانش معارض نبود.

در جلد چهارم اسد الغابه ص 215 چنين آمده است: وى بزرگ قبيله اش بود و هيچ كس با او نزاعى نداشت و از خاندان بزرگان آنها بود.

ابن كثيردر جلد هشتم تاريخش ص 99 گويد: قيس بزرگ و آقا و مطاع و فرمانفرما و همگى اطاعتش مى كردند، مردى بزرگوار و با سخاوت و شجاع و پسنديده بود.

قيس در اشعارى كه در باره خود سروده چنين گويد:

و انى من القوم اليمانين سيد و ما الناس الا سيد و مسود

من از قوم يمانين آقا و رئيس قبيل هستم و مردم هم دو دسته هستند: يا رئيس و يا مرئوس يا فرمانده و يا فرمانبردار.

و بز جميع الناس اصى و منصبى و جسم به اعلو الرجال مديد

اصل و مقام من بر همه مردم غلبه كرده و همه را تحت الشعاع قرارداده است و داراى اندامى كشيده و قوى هستم كه بر همه مردان از اين جهت برترى دارم.

پدرش يكى از دوازده نقيب و بزرگانى است كه اسلام قوم خود را براى رسول خدا ضمانت كردند.

نقيب بمعناى ضامن و آنكس كه اختيار كسى را در دست دارد -به تاريخ ابن عساكر جلد 1 ص 86 مراجعه كنيد.

رياست و فرمانفرمائى

نامبرده در زمان زندگى رسول خدا بمنزله رئيس پليس در دستگاه فرماندهى بود كه وظايف و ماموريتهاى شهرى را انجام داده و عهده دار اجرا دستورات امنيتى و انتظامى در شهر مدينه بود.

در بعضى جنگها پرچم انصار را او بدوش مى كشيد و در ركاب پيامبر حركت مى كرد. گاهى او را براى جمع آورى ماليت و زكوات باطراف مى فرستادند و از كسانى بود كه انديشه و راى و نظريه اى داشت و به آرائش احترام گذاشته مى شد بعد از رحلت رسول اكرم در دوران حكومت امير المومنين آنحضرت او را به استاندارى مصر تعيين كرد و فرمانرواى پاك و منزه مصر گرديد.

قيس از شيعيان على و طرفداران و خيرخواهان او بود و طرف مشورت آنحضرت بود، در صفر سال 36 باستاندارى مصر مامور شد و حضرت باو فرمود: بسوى مصر حركت كن من تو را بولايت آنجا مامور كردم در خارج مدينه بمان و دوستان و افرادى كه محل اطمينان تو هستند با خود از اينجا ببر تا وقتى وارد مصر مى شوى با جمعيتى انبوه وارد شوى و شكوه وعظمتى داشته باشى، اين كار چشم دشمنان را ترسانيده و دل دوستان را خشنود و باعث عزت و شوكت آنان شود، هر گاه انشا الله بمصر وارد شدى به نيكوكاران نيكوئى كن و بر اشخاص مشكوك سخت بگير و با تمام افراد خاص و عام ملايم و مهربان باش زيرا مدارا و نرمى با يمن و بركت است.

قيس در جواب گفت: اى امير المومنين خداى تو را رحمت كند، آنچه را كه فرموديد فهميدم اما لشگر و سپاه را من در خدمت شما مى گذارم كه در موقع نياز به آنها، نزديك شما باشند و اگر يكوقتى به آنان كارى داشتيد و خواستيد آنها را بجائى بفرستيد در حضور شما باشند و فورا بروند و من همراه خانواده ام بمصر مى روم و اما سفارشى كه راجع به خوشخوئى و مداراى با افراد فرموديد، از خدا كمك مى خواهم كه بتوانم اين چنين كنم.

قيس همراه هفت نفر از افراد خانواده اش بسوى مصر حركت كرد و در اول ماه ربيع الاول وارد مصر شد، بالاى منبر رفته و نشست و خطبه اى خواند حمد و ثناى الهى را بجاى آورد و گفت: سپاس خداوند را كه حق را آورده و باطل را از بين برد و ستمكاران را سركوب نمود.

اى مردم ما با بهترين فردى كه بعد از رسول خدا "ص" مى شناختيم بيعت كرده ايم، بپا خيزيد و بيعت كنيد بر اساس كتاب خدا و سنت و روش رسول او، و اگر ما خود بر اين روش نباشيم بيعتى بر گردن شما نخواهيم داشت.

مردم از جاى حركت كرده و با او بيعت نمودند، فرمانروايان مصرى همراه اهالى مصر در مقابل قيس سر تعظيم فرود آورده و امور مملكت مرتب گشت و نمايندگان خود را به اطراف و شهرها فرستاد جز دهكده اى بنام " خربتا " كه مردم آن جا قتل و كشتن عثمان را كارى بس بزرگ دانسته و براى آنها بيعت با على "ع" و نماينده اش كار مشكلى بود، مردى از بنى كنانه كه در آن قبيله زندگى مى كرد و باو يزيد بن حارث مى گفتند شخصى را نزد قيس فرستاد وپيغام داد كه ما نزد تو نمى آئيم تو نماينده هاى خود را بفرست، زمين زمين تو است ولى ما را بحال خود واگذار تا ببينيم نتيجه كار مردم چه مى شود، محمد بن مسلمه بن مخلد بن صامت انصارى در آن قريه قيام كرد و خبر مرگ عثمان را اعلام و مردم رابه خونخواهى او دعوت كرد. قيس پيامى نزد او فرستاد كه واى بر تو عليه من قيام كرده اى؟ بخدا قسم من مايل نيستم ترا بكشم و در برابر، حكومت شام و مصر مراباشد، تو خونت را حفظ كن و بيهوده خود را بكشتن مده.

محمد بن مسلمه در جواب او نوشت كه من تا وقتى تو والى مصر باشى كارى بتو نخواهم داشت.

قيس داراى راى و انديشه اى خاص بود در همان زمان كه قيس والى مصر بود امير المومنين براى جنگ جمل از مدينه خارج شد و از بصره بكوفه برگشت و هم چنان قيس ولايت مصر را بعهده داشت و چهار ماه و پنج روز بر آنجا حكومت كرد و همانطور كه گفتيم در اول ربيع الاول وارد مصر شد و در پنجم رجب از آنجا بيرون آمد، آنطوريكه در كتاب الخطط مقريزى نوشته شده و آنچه در كتاب الاستيعاب و ساير كتابها آمده اين است كه: او در جنگ جمل شركت كرده و در جمادى الاخرى سال 36 همراه على "ع" بوده، اين قول نادرست است، آرى از تاريخ چنين بر مى آيد كه در مقدمات جنگ جمل شركت داشته است.

بعد از آنكه از مصر بكوفه آمد امير المومنين استاندارى آذربايجان را باو سپرد، چنانكه در جلد دوم تاريخ يعقوبى ص 178 آمده است، حضرت در وقتى كه قيس در آذربايجان بود اين نامه را باو نوشت: اما بعد خراج و ماليات را بحق و درستى از مردم بگير، با سربازان و سپاهيانت با انصاف و عدالت رفتار كن، از آنچه خدا بتو آموخته است به آنان كه در حضور تويند بياموز، ضمنا عبدالله بن شبيل احمسى از من درخواست نموده كه نامه اى بتو بنويسم و در باره او بتو سفارش نمايم من او را مردى متواضع و فروتن ديده ام، پرده و حاجب از پيش خود بردار و در خانه را بروى همگان بازكن و تكيه گاهت حق و حقيقت باشد، چه آنكس كه با حق همراه باشد از عدالت منحرف نمى شود و نزديكان و خواص را بر سايرين مقام نميدارد.

پيروى از هواى نفس و خواهشهاى نفسانى مكن كه پيروى هواى نفس تو را گمراه و از راه خدا باز مى دارد همانا آنان كه از راه خدا منحرف مى شوند براى آنها عذاب و شكنجه اى سخت است، زيرا روز حساب را فراموش كرده و از ياد برده اند

غياث گويد: هنگاميكه امير المومنين آماده نبرد با معاويه شد نامه ديگرى بقيس نوشت باين مضمون:

اما بعد: عبدالله بن شبيل احمسى را جاى خود بگذار و نزد ما بيا زيرا مسلمين گرد يكديگر جمع شده و همگى مطيع و فرمانبردار شده اند د رآمدن شتاب كن من بزودى در اول ماه در " دو محله " حاضر خواهم شد و منتظر تو هستم و فقط بانتظار تو ايستاده ام. خداوند براى ما و تو در تمام كارهايمان به آنچه خوب و شايسته است حكم فرمايد و مقدر نمايد.

طبرى در جلد ششم تاريخش ص 91 و ابن كثير در جلد 8 تاريخش ص 14 از زهرى نقل كرده است كه وى گويد: على "ع" قيس بن سعد را بسرپرستى مقدمه سپاه خود كه همگى از مردمان عراق تا مرز آذربايجان بودند گمارد و اداره امور اين حدود را باو واگذار كرد و او را فرمانده شرطه الخميس - كه از اختراعات اعراب است و چهل هزار نفر بودند كه با على "ع" بيعت كرده بودند كه تا آخرين لحظه زندگى و تا دم مرگ با آنحضرت باشند - قرار داد، قيس اين سپاه و اين عده را تحت فرماندهى خود اداره مى كرد تا وقتى كه امير المومنين كشته شد و امام مجتبى حسن ابن على جانشين آنحضرت گرديد و حكومت عراق را بدست گرفت.

كاردانى و حذاقت و زيركى

خواننده در ضمن بررسى تاريخ زندگى قيس، شواهد قويه اى بر حذاقت و كاردانى او خواهد يافت، چه اينكه موقعيت نظامى او در جنگها و پيكارها و انديشه هاى ژرف و عميقش در نبردها و نظريات او در قضايا و رويدادهاى مهم و افكار و انديشه هاى بلند او در امارت و فرماندهى و احترام و تعظيم خاصى كه امير المومنين على "ع" نسبت به او انجام ميداد و آرا و نظرياتش را تصويب مى كرد و كاردانى و لياقت او را مى ستود، اين ها هر يك شخصيت اجتماعى و سياسى قيس و امتيازات قابل ملاحظه او را مدلل و آشكار مى سازد.

هنگامى كه قيس از مصر وارد بر امير المومنين شد و دقايقى را كه بين او و بزرگان مصر اتفاق افتاده بود به آنحضرت گفت و قضاياى بين او و رجال مصر و تحريكات معاويه را شرح داد، بر امير المومنين معلوم شد كه: او با وقايع مهمى سرو كار داشته و محنت ها و سختيهاى زيادى را در راه انجام وظيفه متحمل شده، در نتيجه رتبه و مقام قيس نزد آنحضرت بالا رفت بطوريكه در تمام امور نظريه و راى او را پسنديده و مى پذيرفت. "تاريخ طبرى جلد 5 ص."231

با توجه و وقوف بر اين امور است كه سرور قبيله خزرج "قيس" را در برترين مرتبه از صاحب نظران خواهى يافت، و او را پيشتاز خردمندان و انديشمندان خواهى ديد و نمونه هاى بارزى از خرد ذاتى و عقل اكتسابى او مشاهده مى كنى و بالنتيجه او را بزرگترين سياستمدار عرب بهنگام بروز فتنه و آشوب و افروزش آتش جنگ و پيكار خواهى دانست، در صورتيكه او را دست كم گرفته و نگوئيم از سياستمداران بزرگ جهان. او را از آن پنج نفر مشهورى كه جز سياستمداران بزرگ عرب شمرده اند مقدم دانسته و از نظر خرد و عقل ژرف بين و دورانديش از ديگران برتر و شايسته تر مييابيم. و بنابر اين تصديق خواهيد كرد كه آنچه را در جلد دوم " الاستيعاب " ص 538 و ساير كتب و نوشته ها داير بر اينكه: قيس را يكى از افراد بارز و عالى مقام در ميان اكثرى ازدانايان با مهارت و كاردان عرب از صاحب نظران و اهل تدبير و پلتيك در جنگ و موصوف به بزرگوارى و سخاوت بشمار آورده اند ما دون مقام شامخ و ارجمند او است

حلبى در كتاب خود " سيره " گويد: هر كس بر آنچه كه بين او و معاويه رخ داد آگاهى يابد از وفور عقل و زيركى او دچار شگفتى خواهد شد ابن كثير در جلد هشتم البدايه ص 99 گويد: على "ع" او را بحكومت و استاندارى مصر برگمارد و او با زيركى و سياست و حيله خود با معاويه و عمرو عاص برابرى و مقاومت نمود.

امام دوم سبط پيامبر حسن بن على به عبدالله بن عباس فرمانده لشكر خود كه بر دوازده هزار تن از سواران نامى عرب و دانشمندان مصر و قاريان قرآن سمت فرماندهى داشت سفارش ميفرمود كه در نبرد با معاويه در مواقع مهم به قيس مراجعه نمايد و با او مشورت كند و در سياست و اداره سربازان و سپاهيان راى و نظر او را بكار بندد. بطوريكه داستان او خواهد آمد.

وجود قيس در طرف على و امام مجتبى بار سنگينى بود بر دوش معاويه و يارانش. آن هنگام كه از مصر بمدينه برگشت، مروان و اسود بن ابو البخترى او را تهديد كرده تحت فشار قرار دادند، قيس به خدمت امير المومنين پيوست.

معاويه نامه اى خشم آگين به اسود و مروان نوشت و تذكر داد كه شما دو نفر على را بواسطه قيس و افكار عاليه اش كمك نموديد و كارى كرديد كه قيس بطرف على رود، بخدا سوگند اگر شما صد هزار جنگجو بكمك على ميفرستاديد نزد ما از اين بدتر نبود كه قيس را وادار كرديد نزد على رود و كمك كار او باشد.