شعر ديگرى از حسان
و اين مريم احصنت
فرجها |
و جات بعيسى كبدر
الدجى |
فقد احصنت فاطم بعدها |
و جات بسبطى
نبى الهدى |
گرچه مريم با پاك دامنى زيست و عيسى را همچون
ماهى كه در تاريكى بدرخشد بدنيا آورد.
بعد از او فاطمه نيز با پاك دامنى دو سبط و
نواده پيامبر و راهنماى راه راستين را بجهانيان
تقديم داشت.
در اين دو بيت حسان اشاره مى كند به روايت
صحيحى كه از پيامبر اكرم در باره پاره تنش زهرا
مرضيه فاطمه عليها السلام وارد شده است كه پيغمبر
فرمود: ان فاطمه احصنت فرجها فحرم الله ذريتها على
النار:
ترجمه - همانا فاطمه دامنش را پاك نگهداشت و
آلوده نساخت لذا خداوند ذريه و اولاد او را بر آتش
جهنم حرام ساخت.
1- اين روايت را حاكم در جلد سوم المستدرك ص152
نقل كرده و گويد: اين حديثى است كه اسنادش صحيح
است.
2- خطيب خوارزمى در تاريخش جلد سوم ص 54
3- محب الدين طبرى در " ذخائر العقبى " ص 48 از
ابى تمام در فوائد.
4- صدر الحفاظ گنجى شافعى در كتاب " الكفايه "
ص 222 باسنادش از حذيفه بن اليمان كه گويد:
رسول خدا فرمود: ان فاطمه احصنت فرجها فحرمها
الله و ذريتها على النار، و در ص 223 بسند ديگرى
از ابن مسعود بعبارات حذيفه اين روايت را نقل كرده
است.
5- جلال الدين سيوطى در ص 257 كتاب " احيا
الميت " اين روايت را از ابن مسعود از طريق بزار و
ابى يعلى و عقيلى و طبرانى و ابن شاهين آورده است
ولى در " جمع الجوامع " از طريق البزار و العقيلى
و طبرانى و حاكم با عبارت حذيفه يمانى نقل نموده
است.
6- متقى هندى در بخش اكمال كتاب " كنز العمال "
جلدششم ص 219 از طريق طبرانى با اين عبارت روايت
كرده است:
ان فاطمه احصنت فرجها و ان الله ادخلها باحصان
فرجها و ذريتها الجنه يعنى فاطمه پاك دامنى داشت و
خداوندبواسطه عفت و پاكيش او را با ذريه اش داخل
بهشت گرداند.
7- ابن حجر در " صواعق "از طريق ابى تمام و
البزار و طبرانى و ابن نعيم بهمين عبارت روايت
نموده و بعد گويد:
در روايت ديگرى با اين عبارت آمده است: فحرمها
الله و ذريتها على النار، ودر ص 112 از طريق
البزار و ابى يعلى و طبرانى و حاكم با لفظ دوم
روايت را نقل نموده است.
8- شبلنجى در ص 45 نور الابصار با هر دو لفظ
روايت نموده است.
زندگى نامه شاعر
ابو الوليد حسان بن ثابت بن المنذر بن حرام بن
عمرو بن زيد مناه بن عدى بن عمرو بن مالك النجار
"تيم الله" بن ثعلبه بن عمرو بن الخزرج بن حارثه
ابن ثعلبه العنقا "بخاطر گردن درازى كه داشت اين
لقب به او داده شده بود" ابن عمرو بن عامربن ما
السما بن حارثه الغطريف ابن امرو القيس البطريق
ابن ثعلبه البهلول ابن مازن بن الازد بن الغوث بن
نبت بن مالك بن زيد بن كهلان بن سبا بن يشحب بن
يعرب بن قحطان.
خاندان حسان يكى از خانواده هاى شعر بوده و در
ادبيان و مديحه سرائى ريشه اى عميق داشته است.
مرزبانى در ص 366 كتاب " معجم الشعرا " گويد:
دعبل و مبرد گفته اند ريشه دارترين خانواده ها در
شعر خاندان حسان بوده است.
شش نفر از آل حسان را بر شمرد ه اند كه هر شش
تن از حيث شعر و شاعرى در يك پايه بوده و به يك
سبك شعر مى سروده اند و آنان عبارتند از: سعيد بن
عبدالرحمن بن حسان بن ثابت بن المنذر بن حرام.
فرزند حسان عبدالرحمن شاعرى است كه كمتر از او
شعرى در كتابها نقل شده وى در سال 1.4 هجرى قمرى
ديده از جهان فرو بست. شاعرى در باره او و پدرش
حسان شعرى سروده است و اين چنين گويد:
فمن للقوافى بعد
حسان و ابنه |
و من للمثانى
بعد زيد بن ثابت |
چه كسى بعد از حسان و پسرش قافيه خواهد گفت و
چه كسى بعد از زيد بن ثابت براى قرآن باقى مانده
است. و اما شخص حسان، ابو عبيده گويد: تمام عربها
اجماع كرده اند و بالاتفاق پذيرفته اند كه حسان
شاعرترين شهرنشينان است و در بين شاعران شهرنشين
از همه دوران زندگى پيامبر براى حضرتش شعر مى سرود
و سوم اينكه در عصر اسلام شاعر منحصر بفرد تمام
مملكت يمن بود.
روزى پيامبر باو فرمود از زبان تو چه قدر باقى
مانده است؟
حسان زبانش را از دهان بيرون آورد تا آنجا كه
بسر بينى خود ماليد و سپس گفت بخدا قسم اگر زبانم
را بر سنگى بكوبم سنگ مى شكافد و اگر بموئى بزنم
آن را مى تراشد و از بين مى برد و خوشم نمى آيد كه
آن را در باره قبيله معد بكار اندازم و در باره
آنان سخنى بگويم. رسول خدا براى او منبرى در مسجد
شريفش گذاشته بود، وى بر روى آن منبر بپا ايستاده
و از آنحضرت تعريف و ستايش مى كرد، پيامبر ميفرمود
خداوند حسان را بروح القدس تاييد ميفرمايد مادامى
كه در باره رسول خدا سخنى گويد و مدح او را
بسرايد.
بر همين حالت در دوران پيامبر زندگى كرد و
بمديحه سرائى رسول خدا و بزرگان صحابه اشتغال
داشت، هنگاميكه پيامبر رحلت فرمود و بدرود زندگى
گفت روزى حسان در مسجد مدينه مشغول سرودن اشعار
بود، عمر او را سرزنش كرده و گفت: در مسجد رسول
خدا شعرمى خوانى؟ حسان گفت: من در همين مسجد با
حضور شخصى كه از تو خيلى بهتر بود اشعارم را
ميخواندم و او چيزى نمى گفت و سپس روى به ابو
هريره نموده گفت: تو سخن رسول خدا را شنيدى كه مى
گفت خداوندا حسان را به روح القدس مويد فرما و
دعايم رااجابت نما؟ ابو هريره گفت: آرى.
ابو عبدالله آبى مالكى در شرح صحيح مسلم ص 317
گويد: اين مطلب دلالت مى كند بر اينكه عمر رضى
الله عنه از خواندن شعر در مسجد خوشش نمى آمد و
لذا در خارج مسجد ميدان وسيعى را براى اين كار
آماده ساخت وگفت:
هر كس ميخواهد كه آواز بخواند و يا شعرى بسرايد
برود ميان آن ميدان و اشعارش را بسرايد و آوازش را
بخواند.
اين دستورات جناب خليفه مخالف رفتار پيامبراكرم
در دوران زندگيش بود و در همانجا حسان او را محكوم
كرده و او را قانع ساخت و باو گفت: كسى كه فرمانش
اجرا نمى شود نظريه و رايش اعتبارى ندارد.
پيش از آنكه حسان اين سخن را به عمر بگويد،
رسول اكرم وى را از آن انديشه نادرست منع فرمود
وحقائقى را كه در اشعار حسان نهفته است باو گوشزد
فرمود.
اين مطالب را رسول خدا هنگامى كه در اطراف كعبه
طواف مى كرد و مهار ناقه اش در دست عبدالله بن
رواحه بود و اين اشعار را ميخواند به عمر تذكر
داد.
خلوا بنى الكفار
عن سبيله |
خلوا فكل الخير
مع رسوله |
راه باز كنيد اى كافر زادگان و از سر راه او
كنار رويد به يك سو برويد زيرا تمام خوبيها با
رسول خدا است.
نحن ضربناكم على
تنزيله |
ضربا يزيل الهام عن مقيله |
ما بر طبق نزول آيات قرآن با شما جنگ كرديم و
شما را زديم زدنى كه مغزها را از كاسه سر بيرون مى
كند.
و يذهل الخليل عن
لخيله |
يا رب انى مومن بقيله |
و زدنى كه خاطره دوست را از فكر دوست بيرون
ببرد اى پروردگار من بگفتار رسولت ايمان دارم.
عمر به او گفت: اى فرزند رواحه در اينجا شعر
ميخوانى و اين سخن مى گوئى؟
رسول خدا "ص" به او فرمود: اى عمر نميدانى چه
ميگويد يا نمى شنوى اشعارش را؟ "در روايت ابى
يعلى" چنين آمده است: كه پيامبر فرمود اى عمر دست
از او بردار سوگند بخداوندى كه جان من در دست قدرت
او است سخنان او از فرو رفتن تير بجان كفار سخت تر
و مشكلتر است.
حسان از جمله كسانى است كه به ترس معروفند. ابن
اثير در كتاب " اسد الغابه " جلد دوم ص 6 گويد:
حسان ترسوترين مردمان بود.
و طواط در ص 355 كتاب " غرر الخصايص " او را از
ترسوها بر شمرده است و گويد:
ابن قتيبه در كتاب " المعارف " نوشته است كه
حسان با رسول خدا در هيچ جنگى شركت نكرد، صفيه
دختر عبدالمطلب عمه رسول اكرم گويد در وز جنگ خندق
حسان درحصار فارغ با ما بود و بهمراه زنان و بچه
ها از ترس دشمن بحصار پناه آورده بود، مردى يهودى
از كنار دژ و حصار عبور كرد و چندين مرتبه اطراف
حصار گردش كرد، بنوقريظه با مسلمين به جنگ پرداخته
بودند و رابطه آنان با پيغمبر اكرم قطع شده بود و
كسى نبود كه از ما حمايت كند زيرا رسول خدا و
مسلمانها با دشمن گلاويز بودند و اگر كسى بطرف ما
مى آمد نمى توانستند جايگاه جنگى خود را ترك نموده
و براى حفظ و دفاع از ما بيايند
صفيه گويد: من بحسان گفتم: بخدا قسم من ايمن
نيستم از اينكه اين يهودى ياران خود را بسوى ما
دلالت و رهبرى نمايد در حالتيكه رسول خدا هم سرگرم
كارزار است، پس تو از قلعه فرود آى و اين يهودى را
بقتل برسان.
حسان گفت: خدا تو را بيامرزد "اى دختر
عبدالمطلب" من شجاعى ندارم.
صفيه گويد: وقتى حسان چنين گفت و در او شجاعت و
دليرى مشاهده نكردم چادر بر سر انداخته و عمودى را
برداشته و بطرف آن يهودى رفته و با عمود بفرقش
كوبيدم و كشته شد و آنگاه بطرف قلعه بازگشتم و
بحسان گفتم: اكنون از قلعه فرود آى و نزد او رفته
وجامه از تنش بيرون بياور چون من زن هستم و نمى
توانستم بدن او را كه مرد است برهنه كنم.
حسان پاسخ داد: "اى دختر عبدالمطلب" چه احتياجى
بلباس او داريم؟ و مرا نيازى بلباس او نيست.
حسان در روش خود از اين شاعر پيروى نموده است
كه گويد:
باتت تشجعنى هند
و ما علمت |
ان الشجاعه
مقرون بها العطب |
از شب تا بسحر مرا تشجيع نموده و بمن جرات
ميداد ولى نمى دانست كه شجاعت با زحمت و ناراحتى
همراه است
لا و الذى منع
الابصار رويته |
ما يشتهى الموت
عندى من له ارب |
نه چنين است سوگند بخدائى كه ديده ها را از
ديدار خود منع فرمود كسى كه داراى خرد باشد تمناى
مرگ نكند و ميلى به آن نخواهد داشت.
للحرب قوم اضل
الله سعيهم |
اذا دعتهم الى
نيرانها و ثبوا |
براى جنگ مردمى آماده هستند كه كوشش آنان را
خداوند بثمر نرساند كه هر گاه بسوى آتش جنگ
دعوتشان مى كنند از جا مى پرند و بسوى آن مى دوند
و لست منهم و لا
ابغى فعالهم |
لا القتل
يعجبنى منهم و لا السلب |
من از آنان نيستم و بدنبال رفتار آنان نخواهم
رفت نه كشتن مرا بشگفتى وا ميدارد و نه برهنه كردن
كشته شدگان. امينى گويد: اين داستانى است كه و
طواط از كتاب " المعارف " ابن قتيبه نقل كرده ولى
جاى تاسف است از چاپخانه هاى مصرى و كاركنان اين
چاپخانه ها چگونه كلمات را تحريف كرده اند و جاى
آنها را تغيير مى دهند، اين داستان را از المعارف
حذف كرده اند چنانكه وقايع ديگرى را نيز تحريف
كرده و از بين برده اند.
حسان بن ثابت هشت سال قبل از ميلاد پيامبر پاك
نهاد "ص" ديده بجهان گشود و بنا بگفته همه تاريخ
نويسان يكصد و بيست سال زندگى كرد.
ابن اثير گويد: در باره عمر حسان كسى اختلاف
ننموده.
در جلد سوم المستدرك صفحه 486 و جلد دوم اسد
الغابه صفحه 7 چنين آمده است: چهار نفر هستند كه
از يك صلب در يك خاندان ديده بجهان گشودند و هر
كدامشان صد و بيست سال زندگى كردند و آنان: حسان
بن ثابت بن المنذر بن حرام اند.
كنيه شاعر
وى داراى كنيه هاى متعدد است منجمله: ابو
الوليد، ابو المضرب، ابو حسام ابو عبدالرحمن و
اولى از همه مشهورتر است باو حسام نيز گفته مى شد
بخاطر اينكه با شعرش از حريم آئين مقدس اسلام دفاع
بسيارى نموده است.
حاكم از مصعب روايت نموده كه گويدكه حسان شصت
سال در دوران جاهليت زندگى كرد و شصت سال در زمان
اسلام و نابينا شد و بنا بقولى در سال 55 درگذشت و
از بينش ظاهرى و باطنى محروم گرديده بود بطوريكه
صحابى بزرگوار سرور و رئيس قبيله خزرج قيس بن سعد
بن عباده در آن هنگام كه امير المومنين او را از
استاندارى مصر عزل نموده و بمدينه برگشته بود،
حسان نزد او آمده د رحاليكه بعد از مدتها كه از
طرفداران على بود، جزو طرفداران عثمان شده بود،
قيس را سرزنش كرده باو گفت: عثمان را كشتى و گناهش
بر گردن تو ماند و اكنون على هم تو را از ولايت
مصر عزل نمود و پاداش خوبى بتو نداد.
قيس از سخنانش ناراحت شد و باو گفت: اى كوردل و
اى نابينا بخدا سوگند اگر از وقوع جنگ بين قبيله
خود و اقوام تو نمى ترسيدم گردنت را مى زدم، و او
را از خود راند
غديريه قيس بن سعد بن عباده انصارى
قلت لما بغى
العدو علينا |
حسبنا ربنا و
نعم الوكيل |
در آن هنگام كه دشمن بما ستم كرد گفتم - خداى
ما ما را بس است و وكيل خوبى است
حسبنا ربنا الذى
فتح البصره |
بالامس و
الحديث طويل |
كافى است ما را خدائى كه بصره را فتح كرد ديروز
و جريان آن طولانى است
و على امامنا و
امام |
لسوانا اتى به التنزيل |
على پيشواى ما است وپيشواى افرادى غير از ما
است قرآن اين مطلب را آورده است.
يوم قال النبى:
من كنت مولاه |
فهذا مولاه خطب
جليل |
روزى كه پيامبر فرمود: هر كس را كه من مولاى -
اويم پس اين مولاى او است و اين خبر بسيار بزرگ و
با عظمتى است.
ان ما قاله النبى
على الامه |
حتم ما فيه قال
و قيل |
آنچه را كه پيامبر بامت گفته است حتمى و مسلم
است و گفتگوئى در آن نيست
در تعقيب اشعار
اين اشعار را صحابى بزرگوار رئيس قبيله خزرج
قيس بن سعد بن عباده در جنگ صفين درپيشگاه امير
المومنين سروده است.
1- شيخ مفيد آموزگار جامعه اسلامى كه در سال
413 ديده از جهان فرو بسته در كتاب " الفصول
المختاره " جلد دوم ص 87 اين اشعار را نقل كرده و
بعد از نقل آنها فرموده است: اين اشعار علاوه بر
اينكه خود دليل واعترافى است بر پيشوائى و امامت
امير المومنين "ع"، در ضمن دليل بر اينست كه
پيشينيان شيعه در زمان خود آن حضرت وجود داشته اند
و گفتارى كه معتزله از روى عناد مى گويند كه در
زمان