الغدير جلد ۳

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۷ -


12 - ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، اشعار مزبور را در "اعلام الورى" ص 81 روايت نموده.

13- ابن شهر آشوب سروى "درگذشته 588 ه.ق" در ج 3 ص 35 كتاب "المناقب" اشعار را نقل كرده است

14- ابو زكريا، يحيى بن حسن حلى مشهور به - ابن بطريق - اشعار مزبور را در "الخصايص" ص 37 از طريق ابو نعيم اصفهانى روايت نموده اند.

15- سيد هبه الدين اشعار را در كتاب خطى خود "المجموع الرائق" نقل نموده.

16- سرور ما، رضى الدين على بن طاوس "درگذشته 664 ه.ق" در ص 35 "الطرائف" اشعار را ذكر فرموده است.

17- بها الدين ابوالحسن اربلى "درگذشته 692 در ص 94 "كشف الغمه" نقل نمود.

18- عماد الدين حسن طبرى در "الكامل البهائى" ص 152 و 217 شعر حسان را نقل كرده است.

19 - شيخ يوسف بن ابى حاتم شامى، اشعار مزبور را در دو موضع از كتابش "الدر النظيم" ذكر كرده است.

2. - شيخ على بياضى عاملى در كتاب "الصراط المستقيم" شعر حسان را نقل كرده.

21 - قاضى نور الله مرعشى شهيد "كه به سال 1.19 ه.ق به شهادت رسيد" - كه شرح حالش در "شهدا الفضيله" ص 171 آمده - اشعار حسان را در "مجالس المومنين" ص 21 ذكر نموده است.

22 - محقق بزرگوار محسن كاشانى "فيض كاشانى" "درگذشته 1.91 ه - ق" اشعار حسان را در "علم اليقين" ص 142 از كتاب "التهاب نيران الاحزان" به لفظى نزديك به لفظ سليم بن قيس هلالى تابعى نقل ميكند كه:

پيامبر گرامى، روز غدير به مسلمانان ندا كرد و گفت:

جبرئيل، از جانب حق اين حكم آورد، كه تو معصومى و نبايد سستى كنى.

آنچه خدا نازل فرموده به مردم ابلاغ كن، و از دشمنان هيچ باكى نداشته باش.

پيامبر براى تبليغ امر خدا در حاليكه دست على را بلند كرده بود بپاخاست و با صداى بلند اعلان كرد:

و فرمود: مولا و ولى شما كيست؟

و آنان بدون چشم پوشى گفتند: خداى تو مولاى ماست و تو ولى مائى و از ما، هيچگونه عصيانى در اين زمينه نخواهى ديد.

پيغمبر اكرم به على فرمود: برخيز كه تو بعد از من پيشوا و هادى اين خلقى.

پس، هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست و بر شماست كه به راستى پيرو او باشيد.

در اينهنگام دعا كرد و گفت: خداوندا دوستدار دوستان على باش و دشمن دشمنانش

و اى پروردگار آنكه پيشواى هدايتها و زداينده تاريكيها را يارى كرد ياريش فرما

23- شيخ ابراهيم قطيفى، شعر حسان را به لفظى كه ملامحسن فيض كاشانى نقل كرده، در كتاب "الفرقه الناجيه" روايت نموده است.

24- سيد هاشم بحرانى، "درگذشته 11.7 ه.ق" در ص 87 "غايه المرام" اشعار را نقل نموده است.

25- علامه مجلسى "درگذشته 1111 ه.ق" در ج9 ص 234 و 259 كتاب "بحارالانوار" اشعار مزبور را نقل كرده است.

26- اسناد ما، بحرانى صاحب كتاب "الحدايق" "درگذشته 1186 ه.ق" در ج 2 ص 18 كشكول خود، اشعار رانقل نموده است. و ما بهمين مقدار اكتفا ميكنيم و الا افراد ديگرى هستند كه اين اشعار را روايت نموده اند.

نكته جالب توجه

آنچه ضمن بررسى، بر اهل تحقيق روشن ميشود اينستكه: حسان اين ابيات را تكميل نموده و به صورت يك قصيده، كه شامل قسمتى از مناقب امير مومنان "ع" است در آورده ولى هر يك از راويان حديث، فقط تكه مورد نظر خود را كه مناسب موضوع بحث خود ميديده ذكر نموده است.

حافظ ابن ابى شيبه روايت كند كه: حديث نمود ما را اين فضل و او حديث كرد ما را از سالم بن ابى حفصه، از جميع بن عمير، از عبدالله بن عمر، و همچنين بزرگ حفاظ، گنجى شافعى در ص 38 در كتاب "كفايه" خود چاپ نجف و ص 16 چاپ مصر و ص 21 چاپ ايران و ابن صباغ مالكى در "الفصول المهمه" ص 22 و جز ايشان، اشعار حسان را با اضافات نقل كرده اند از جمله آن اشعار اين چند بيت است:

على، رمد به چشمش رسيده، دنبال دوا بود و كسى را نمى يافت.

و رسول خدا "ص" به وسيله آب دهان مباركش، چشمانش را شفا بخشيد و گفت:

من امروز، پرچم را بدست كسى ميدهم، كه زننده و شجاع است و محب رسول خدا است.

خداى را دوست دارد، و خدا هم او را دوستدار است.

و بدست او خداوند سنگرهاى محكم را مى گشايد.

لذا، جز همه مردم، او "على" را به امامت برگزيده شد و وزير و برادر پيامبر است.

در اين اشعار اشاره ايست به حديث صحيح و متواترى كه پيشوايان حديث نقل كرده اند به سندهائيكه تمامى راويانش ثقه هستند و روايت ميرسد به: بريده بن خصيب، عبدالله بن عمر،عبدالله بن عباس، عمران بن حصين، ابى سعيد خدرى، ابى ليلى انصارى سهل ساعدى، ابى هريره دوسى، سعد بن ابى وقاص، برا بن عازب، سلمه بن اكوع:

بخارى، در ج 4 ص ص 323كتاب "صحيح" خود، از سهل و در ج 5 ص 269 باز از سهل، و در ص 27. از سلمه، و در ج6 ص 191 از سلمه و سهل اين اشعار را نقل كرده است. و مسلم هم، در ج 2 ص 324 كتاب"صحيح" خود، و ترمذى در ج 2 ص 3.. "صحيح" خود، و احمد بن حنبل در ج 1 ص 99 كتاب "مسند" خود، و در ج 5 ص 358 و353 و غير آن نقل كرده و ابن سعد، در كتاب "طبقات" ج 3 ص 158 و ابن هشام در ج 3 ص 386 كتاب "سيره" اش و طبرى در تاريخ خود در ج 2 ص93.و نسائى هم در كتاب "خصايص" خود، ج 4 ص 33 و16 و8 اشعار حسان را روايت كرده اند.

حاكم در ج 3 ص 116 و19. در باره نقل اين اشعار ميگويد: اين حديث به حدتواتر رسيده است.

خطيب در تاريخش "تاريخ بغداد" ج 7 ص 387، و ابو نعيم اصفهانى در ج 1 ص 62 از "حليه" به چند طريق كه بعضى از آنها را تصحيح نموده و همچنين در ج 4 ص 356، و ابن عبدالبر در "الاستيعاب" ج 2 ص 363 در شرح حال عامر، و حمويى در "فرايد"ش از قول امام محى السنه نقل ميكند كه: اين حديث صحيح و مورد اتفاق است. و محب الدين طبرى، در ج 2 ص 187 "رياض" و يافعى، در ج 1 ص 1.9 "مرآه الجنان" و قاضى الايجى در ج 3 ص 12و1. "المواقف"، جملگى شعر حسان را نقل كرده اند و راويان ديگرى هستند كه اگر بخواهيم در اينجا از آنها يادى رود خود كتابى مستقل گردد و ما بهمين مقدار اكتفا ميكنيم.

و اما متن حديث، ما در اينجا فقط به نقل بخارى اكتفا ميكنيم. او روايت كند كه:

رسول خدا "ص" در روز خيبر فرمود: همانا اين پرچم را فردا به مردى ميدهم كه خداوند به دست او فتح و پيروزى را نصيبمان كند. او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول خدا هم او را دوست دارند، مسلمانان در آنشب خواب از چشمانشان رخت بربسته بود، همه در اين فكر و انديشه بودند كه كداميك به اين افتخار نائل ميشوند؟

چون صبح شد، جمله به خدمت رسول خدا "ص" آمدند. هر يك به اميد اينكه رسول خدا "ص" پرچم را بدو سپارد، ولى پيغمبر اكرم "ص" فرمود: على كجاست؟ گفته شد كه چشمانش درد ميكند. فرمود: او را بياوريد و چون على "ع" را آوردند، پيغمبر اكرم "ص" از آب دهان خود، به چشمان دردناك على ماليد و دعايش نمود، چشمان على خوب شد و درد ساكت گشت، پيغمبر خدا پرچم را به على داد.

على "ع" عرض كرد: اى رسول خدا آيا با آنها بجنگم تا مانند ما "مسلمان" شوند؟ حضرت رسول "ص" جواب فرمود: با ملايمت به سوى آنان "اهل خيبر" روانه شو، ابتدا آنها را به اسلام دعوت نما و واجباتشان را گوشزد كن به خدا قسم اگر به وسيله تو كسى به حق هدايت شود از شتران سرخ مو براى تو ارزنده تر است و در روايت ديگر است: و خداوند فتح را نصيب او فرمود.

ديوان حسان

جز آنچه از اشعار حسان نقل شد، مدايح بسيارى در باره امير مومنان على دارد كه منتخبى از آن، به زودى ذكرش بيايد. در اين هنگام است كه دستهاى امين شناخته مى شود، دستهاى خيانتكارى كه به سوى ديوان حسان دراز گشت و ديوان او را چون ديوانهاى ديگر كه شامل مدايح و فضائلى در باره ائمه "ع" بود، مورد تحريف قرار داد، و حتى خاطرات پسنديده اصحاب ايشان را حذف نمود.

اين قصيده ميميه فرزدق است با همه شهرتش كه در وصف حضرت زين العابدين "ع" سروده شده، از قلم انداخته اند، با اينكه ناشر ديوان در مقدمه كتاب به اين قصيده اشاره ميكند و كتب ديگر و تراجم، جمله اين قصيده را از فرزدق ميدانند.

و چون ديوان كميت كه اشعارى از آن كم و مقدارى بر آن اضافه نموده اند و ديوان ابى فراس هم چون ديوان كشاجم، قسمت مهمى از مراثى سيد الشهدا حسين "ع" از آنها حذف شده است و كتاب "المعارف" ابن قتيبه را، دستهاى تحريف آنچه دلش خواسته بر آن افزوده و آنچه ملايم مسلكشان نبوده از آن كاسته اند و كتبى كه بعد از آن ناقل مطالب كتاب "المعارف" بودند، خود گواه اين تحريف و خيانتند كه ما مقدارى از آن را قبلا ذكر نموده و بعضى ديگر را هم خواهيم گفت و از اين نوع تحريف در كتب بسيارى رخ داده كه ما، به جهت اينكه وضع كتاب را به هم نزنيم، از ذكر آنها خوددارى نموده ايم و تفصيل آن در جاى خود بيايد، حال برميگرديم به ديوان حسان و نقل تكه هاى جدا شده از آن، كه مصادر مورد اعتماد ثبت نموده اند مانند قصيده يائيه او كه در پيش ذكر شد.

از جمله: تاريخ يعقوبى ج 1 ص 1.7 و شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 14 و جز اين دو كتاب نقل كنند كه: ابوبكر هنگاميكه خليفه شد بر منبر رفت و يك پله پاينتر از جايگاه رسول خدا "ص" نشست و پس از حمد و ثناى خداوند گفت: همانا من عهده دار امور شما شده ام و حال آنكه بهتر از شما نيستم، اگر به راه راست رفتم پيرويم كنيد، و اگر دچار لغزش و انحراف شدم مرا به راه راست وا داريد. من نمى گويم كه بر شما فضيلتى دارم، برترى من از جهت مسئوليتى است كه به عهده دارم، و بعد ازين گفتار از انصار به نيكى ياد كرد و گفت:

ما و شما اى گروه انصار مصداق اين شعريم:

جزى الله عنا جعفرا حين ازلفت بنا نعلنا فى الواطئين فولت
ابوا ان يملونا و لو ان امنا تلاقى الذى يلقون منا لملت

خداوند جعفر را از سوى ما پاداش نيكى عنايت كند در آن هنگام كه پاى ما لغزيد و در بين راه روندگان كفش از پاى ما بدر رفت از سرزنش ما خوددارى كردند و اگر ما در ما آنچه را كه آنان از ما ديدند مشاهده مى كرد از ما رنجيده خاطر مى شد.

در نتيجه اين بيان، انصار از ابوبكر دورى گزيدند و قريش هم از دست آنان خشمناك شدند، به هم گرد آمدند و سخنرانانشان سخن راندند، عمرو بن عاص بر ايشان وارد شد. بدو گفتند برخيز و انصار را نكوهش كن، برخاست و دهان به نكوهش انصار گشود. فضل بن عباس هم به پا خواست و سخنان آنان را رد نمود و نزد على "ع" رفت و حضرت را از قضيه مطلع نمود و شعرى كه انشا كرده بود، بازگو كرد.

على "ع" خشمناك از منزل بيرون آمد و به مسجد رفت و از انصار به نيكى ياد فرمود وگفتار عمرو بن عاص را رد نمود، انصار از اين جريان خوشحال شدند و گفتند: با سخنى كه على "ع" در باره ما فرمود از هيچ سخنى باك نداريم و جمله به نزد حسان بن ثابت رفتند و از او خواستند كه جواب فصل را بگويد. حسان گفت اگر به غير قافيه هاى او شعرى بسرايم او مرا رسوا ميكند، انصار گفتند: فقط از على ياد كن سپس چنين سرود:

خدا على را جزاى خير دهد، چه پاداش در كف اوست و چه كسى چون او مى تواند باشد؟

"اى على" به جهت فضائلى كه دارا هستى بر همه قريش پيشى گرفتى، سينه دار فراخ وقلبت امتحان شده است

بزرگان قريش آرزوى مقام تو را دارند ولى از ندارى، تا دارندگى راهى بس دراز است.

نسبت تو به اسلام در هر زمينه، بسيار محكم و به هم پيوسته است.

و هنگاميكه عمرو، به سبب خصلت نكوهيده خود، پرهيزكارى را تحديد و كينه ها را زنده نمود -

تو به خاطر ما در خشم شدى.

تو تنها يادگار لوى بن غالبى و مايه اميد ما كه داراى صفات نيكوى اوئى و خصلتهائيكه هنوز به وجود نيامده.

تو در بين ما نگهبان رسول خدا بودى و به عهدى كه به تو سپرده بود وفا كردى و كيست اولى به اين عهد از تو؟ كيست؟

آيا تو برادر رسول خدا "ص" در طريق هدايت نبودى؟

ووصى او، و به كتاب و سنت از همه داناتر؟ پس حق تو، پيوسته در " نجد " و سپس " در يمن " بر ما به هم آميخته و بزرگ است.

جمله " فصدرك مشروح " كه در قصيده آمده، اشاره به آيه اى از قرآن است: افمن شرح الله صدره للاسلام.

"كسى كه خداوند سينه اش را براى اسلام فراخ نموده است". اين آيه در باره على و حمزه نازل شده است و حافظ محب الدين طبرى در ج 2 ص 2.7 "رياض"، از حافظ واحدى و حافظ ابو الفرج اين روايت را نقل كند و همچنين در ص 88 "ذخاير العقبى".

و جمله " و قلبك ممتحن " اشاره به حديث نبوى دارد كه در باره امير مومنان وارد شده كه:

انه امتحن الله قلبه بالايمان:

خداوند قلب او "على" را به ايمان امتحان فرمود

اين روايت راجمعى از حفاظ و علما نقل نموده اند از جمله: نسائى در ص 11 "خصايص" و ترمذى در ج2 ص 298 "صحيح" خود و خطيب بغدادى در ج 1 ص 133 "تاريخ" خود.

"زيادتى چاپ دوم"

وبيهقى در ج 1 ص 29 كتاب "المحاسن و المساوى" و محب الدين طبرى در ج 2 ص 191 "الرياض" و در ص 76 "ذخائر العقبى" وى گويد كه: اين روايت را ترمذى نقل و از حيث سند تصحيح نموده.

و گنجى در ص 34 "الكفايه" خود روايت كرده و گويد:

اين حديثى خوب و عالى و صحيح است، و حمويى در باب 33 "فرايد" خود، و سيوطى در "جمع الجوامع" بطريقهاى متعدد نقل كند چنانكه در ج 6 ص 393 و 396 "كنزالعمال" نقل شده و بدخشى در ص 11 "نزل الابرار" و جز ايشان روايت را نقل كرده اند.

و جمله:

" الست اخاه فى الهدى و وصيه ".

اشاره به حديث برادرى على "ع" با پيامبر "ص" و حديث وصايت حضرت است و اين دو حديث به حدى مشهور و متواتر است كه اهل تحقيق، در اغلب مسانيد حفاظ و بزرگان مى توانند بيايند.

و جمله: " و اعلم فهر بالكتاب و بالسنن".

اشاره به رواياتى است كه در باره علم على "ع" به كتاب و سنت وارد شده است.

حفاظ از پيامبر خدا "ص" در حديثى كه خطاب به فاطمه است نقل كنند كه:

زوجتك خير اهلى اعلمهم علما و افضلهم حلما و اولهم اسلاما.

"من تو را بهترين وابستگان خود به همسرى دادم او، اعلم ايشان است و د رحلم و بردبارى بر آنها برترى دارد و در اسلام بر همه پيشى گرفته است".

و در حديث ديگر ميفرمايد:

اعلم امتى من بعدى على بن ابى طالب.

"عالمترين امت من على "ع" است" و در حديث سوم آمده كه:

اعلم الناس بالله و بالناس.

"على از همه مردم به خدا و مردم داناتر است".

و در حديثى ديگر فرمود: اى على تو را هفت خصلت است، يك به يك شمرد و از جمله فرمود:

و اعلمهم بالقضيه.

"تو داناترين مردم به قضا و داورى هستى".

محب الدين طبرى حديث را در ج 2 ص 193 "ريا" و در ص 78 "ذخاير العقبى" نقل كند و ابن عبدالبر ج 3 ص 4.."استيعاب" كه در حاشيه كتاب "اصابه" چاپ شده از عائشه روايت كند كه: على داناترين مردم به سنت پيامبر است. و گنجى در ص 19. "كفايه" از ابى امامه، از پيغمبر "ص" آورده كه:

اعلم امتى بالسنه و القضا بعدى على بن ابى طالب.

"على دانشمندترين امت من است به سنت و حديث من و داناترين ايشان در قضا و داورى است بعد از من".

خوارزمى در ص 49 "مناقب" خود، و شيخ الاسلام حمويى در "فرايد" باب 18 از سلمان، از پيامبر خدا "ص" روايت نموده اند كه:

اعلم امتى من بعدى على بن ابيطالب.

"داناترين مردم بعد از من على "ع" است".

حفاظ و راويان معتبر حديث از على "ع" نقل كنند كه فرمود: به خدا قسم آيه اى نازل نشد مگر اينكه دانستم در چه امرى نازل شده، و براى چه كسى نازل گشته همانا خداوند به من دلى دانا، و زبانى گويا عطا فرموده است.

و باز از رسول اكرم "ص" روايت شده كه: حكمت ده جز است، نه جز آن به على "ع" داده شده و يك جز ديگر بين بقيه مردم تقسيم شده است.

سيد احمد زينى دحلان در ج 2 ص 337 "الفتوحات الاسلاميه" خود گويد:

خداوند به على"ع" علم زيادى عنايت فرموده و "نيروى" كشف سرشارى:

ابوالطفيل گويد: على "ع" را در حال خطبه خواندن ديدم كه مى گفت:

آنچه مى خواهيد از قرآن از من سوال كنيد به خدا قسم آيه اى در قرآن نيست مگر اينكه ميدانم در شب نازل شده يا در روز، در بيابان بوده يا در كوه، اگر بخواهم،. 7. شتر، از تفسير فاتحه الكتاب فراهم مى آورم.

ابن عباس گويد كه: سرچشمه علم رسول خدا "ص" از علم خداست و علم على "رضى الله عنه" از علم پيامبر خدا "ص" است و من علم خود را از علم على "رض" گرفته ام و علم من و اصحاب پيغمبر خدا "ص" در مقابل علم على "رض" به مانند