الغدير جلد ۳

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۵ -


دعوت و تشويق مى نمود و به وسيله ايشان اين روش در نجف اشرف معمول گرديد.

و ما، نمى توانيم بيش از اين در اين زمينه سخن گوئيم و اين مختصر اشاره هم به منزله آه سوزانى بود كه از سينه دردناك بر خاست و حسرت و اندوهى است كه از دلى افسرده، بيرون ريخت، اكنون كه زمان ما اين سيره ترك شده و از فوائدش محروميم و در نتيجه نه شورى در مردم ايجاد ميشود ونه نشاطى در مردم مشاهده ميگردد و با نيروهاى فساد و تباهى هيچ ستيزى نميشود.

آرى روزگار، داراى فراز و نشيب است. اكنون شعر و ادل، چون دوران جاهليت به سير قهقرائى مبتلا شده و آنچه سروده ميشود پيرامون مطالب مبتذل و اوهام و افسانه هاى عشقى مسموم كننده است، دوران درخشان شعر سپرى شده ديگر ما آن ارزندگانيكه يك دنيا مفهوم را در غالب شعر به مردم ميدادند نمى يابيم و نه آن فقهاى ارزنده پيداهستند، ديگر چه ميشود گفت در جائيكه اطاعتى در بين نباشد.

روش ما در اين كتاب چنان است كه هر جا به شعرى از شعراى قرن اول بر خورديم كه مشتمل فضائل آل الله باشد ذكر ميكنيم و درو شرط را رعايت ميكنيم يك اينكه آن فضائل ياد شده در قرآن وحديث موجود باشد و ديگر اينكه از طريق اهل سنت به ما رسيده باشد، اميد چنان است كه اهل بحث و تحقيق بدينوسيله به موقعيت شعراى ما پى برند كه چه مقدار به قرآن وحديث احاطه داشته اند.

عبدالحسين امينى

و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمين:

وآخرين سخن ما اينكه: ستايش مخصوص ذات خداوند، پروردگار عالميان است.

شعراء غدير در قرن .1

غديريه اميرالمومنين على

كتاب را به نام مولايمان امير المومنين "ع" اغاز كرده و تبرك مى جوئيم او خليفه پيامبر خداست. همانا على "ع" بعد از رسول اكرم "ص" فصيحترين و آشناترين مردم است به خصوصيات و موازين كلام عرب، و هم اوست كه از كلام پيامبر گرامى من كنت "مولاه فهذا على مولاه" چنين فهميده كه مولا يعنى اماميكه طاعتش چون پيامبر بر همه واجب است.

آن حضرت در ضمن اشعارى چنين سرود:

محمد پيامبر خدا، برادر مهربان منست

و حمزه، سرور شهيدان عموى من.

و جعفر، آنكه روز و شب با ملائكه در پرواز است، پسر مادر من است.

دختر پيامبر باعث سكون دل و همسر من است، خون و گوشت او با خون گوشت من بستگى دارد.

ودو نوه پيامبر، پسران من و فاطمه اند، "به من بگوئيد" كدامين شما ها چنين بهره اى داريد؟

از روى درك و علم، قبل از همه شما، اسلام اختيار نمودم

و پيامبر خدا، در روز غذير خم، به امر خدا، ولايتم را بر شما واجب نمود

پس واى بر آنكه در روز باز پسين به ملاقات خدا رسد، در حاليكه به من ظلم نموده باشد.

اين اشعار را امير مومنان در جواب نامه معاويه نگاشتند:

نامه معاويه چنين بود:

من داراى فضائلى هستم، پدرم در جاهليت بزرگ و آقا بود، در اسلام به پادشاهى رسيدم. خويشاوند پيامبر، و دائى مومنين، و نويسنده وحى الهى هستم.

امير المومنين بعد ازخواندن نامه فرمود:

آيا پسر هند جگر خوار به اين فضائل بر من برترى مى جويد؟ بعدبه جوانى كه نزديكشان بود فرمودند بنويس: محمد النبى اخى و صنوى، تا آخر اشعار كه ترجمه اش گذشت.

و چون معاويه اشعار حضرت را خواند، امر كرد كه از دسترس مردم شام دور نگه دارند، مبادا به سوى حضرت متمايل گردند.

مدارک و اسناد

امت اسلامى،صدور اين ابيات را حتمى دانسته و بر صحت آن همداستانند، جز اينكه هر گروهى از اهل حديث، آنچه را كه از اين اشعار منظورشان بوده مورد بحث و تحقيق قرار داده اند. بدون اينكه كوچكترين ترديدى در صدور آن از حضرت، ابراز دارند، و به زودى خواهيم گفت كه اين قصيده از قصايد مشهور است و اغلب حفاظ و راويان ثقه و آنانكه به دقت نظر موصوفتند، آنرا روايت نموده اند.

و جمعى از بزرگان هل سنت، از بيهقى نقل كنند كه حفظ اين اشعار بر همه مواليان على "ع" واجب است تا مفاخر آن حضرت را بدانند.

و اما راويان اين اشعار از شيعيان عبارتند از:

1- معلم امت اسلامى، استاد ما، شيخ مفيد"در گذشته 413 ه - ق" تمام قصيده را در "الفصول المختاره" ج 2 ص 78 روايت نموده و گويد: چگونه اين اشعار را انكار كنيم و حال اينكه به حدى مشهور است كه هيچگونه خلافى در آن ننموده اند و چنان در بين مردم منتشر است كه عامه مردم، چه رسد به خاصه، آنرا نقل نموده اند.

اين شعر، مبين تقدم على در ايمان است كه از روى معرفت و بينش عقلى و علم، به حقانيت اسلام اقرار نموده و همچنين تصريح به امامت آن حضرت بعد از رصول اكرم "ص" دارد.

2- شيخ ما، کراجکي "در گذشته 449 ه. ق" در "کنزالفوائد" ص 122.

3 -ابوعلي فتال نيشابوري "روضة الواعظين" ص 76.

4- بو منصور طبرسي، که يکي از مشايخ و اساتيد روايتي ابن شهر آشوب است در کتاب "احتجاج" ص 79.

5 - ابن شهر آشوب "در گذشته ه. ق در کتاب "مناقب" ج 1 ص 356.

6- ابوالحسن اربلي "در گذشته 692 ه. ق" در "کشف الغمة" ص 92.

7- ابن سنجر نخجواني در "کتاب السلف" ص 42.

8- شيخ علي بياضي "در گذشته 877 ه. ق" در "الصراط المستقيم".

9- مجلسي "در گذشته 1111 ه. ق" در "بحار الانوار" ج 9 ص 375.

1.- سدي صدرالدين علي خان مدني "در گذشته 112. ه. ق" در "الدرجات الرفيعة".

11- شيخ ابو الحسن شريف در "ضياء العالمي" "تاليف شده 1137 ه. ق"

و راويان اين قصيده از اهل سنت عبارتند از:

1 - حافظ بيهقى "در گذشته 458 ه.ق" كه شرح حالش در ج 1ص 181 ترجمه الغدير رفته، قصيده را تماما نقل كرده و ميگويد: بر هر شخصيكه دوستدار على است واجب است اين قصيده را حفظ كند تا مفاخر آن حضرت را بدانند.

2 - ابو الحجاج يوسف بن محمد بلوى مالكى مشهور به ابن الشيخ "در گذشته حدود 6.5 ه.ق" وى درج 1 از كتاب "الف با" خود ص 439 مينويسد:

اما على "رض" جايگاه و شرافتى بس بلند دارد، نخستين كسى است كه اسلام آورد، همسر فاطمه دختر پيغمبر است و هنگاميكه بعضى از دشمنانش بر آن حضرت فخر فروخت، با سرودن ابياتى، مفاخر خود را بيان فرمود، و از حمزه عموى خود و جعفر فرزند مادر خود نام برد و سرود:

محمد النبى اخى و صنوى- تا آخر اشعارى كه ترجمه اش گذشت. و بعد از شعرى كه ولايت حضرت و داستان غدير را ذكر ميكند، ميگويد:

مراد از اين شعر سخن پيامبر است كه فرمود:

" من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه ".

ترجمه: هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست.

پروردگارا دوستى كن با آنكس كه على را دوست و پيرو باشد

و دشمن بدار آن را كه على را دشمن بدارد

3- حافظ ابوالحسين زيد بن حسن تاج الدين كندى حنفى "در گذشته 612 ه.ق" پنج بيت از قصيده را در كتاب خود "المجتنى" ص 39 از طريق ابن دريد، نقل نموده است.

4- ياقوت حموى "در گذشته 626 ه.ق"، كه ذكرش در ج 1 ص 193 ترجمه الغدير گذشت، شش بيت از اين قصيده را، درج 5 "معجم الادبا" ص 266 ذكر كرده و دكتر احمد رفاعى مصرى هم، در تعليقه كتاب، دو بيت ديگر اضافه نموده است.

5- ابوسالم محمد بن طلحه شافعى "درگذشته 652 ه.ق" - كه شرح حالش، در گروه شعراى قرن هفتم خواهد آمد - همه قصيده را درس 11 "مطالب السوول" ط. ايران، ذكر كرده و سپس ميگويد:

اين قصيده را كسانى روايت نموده اند كه به دقت نظر، و درستكارى معروف بوده اند.

6- سبط ابن جوزى حنفى "درگذشته 654 ه.ق" كه شرح حالش درج 1 ص 195 ترجمه الغدير گذشت - در ص 62 "تذكره خواص الامه"، همه قصيده را با اختلاف مختصرى در بعضى ابيات، نقل نموده است.

7- ابن ابى الحديد "درگذشته 658 ه.ق" درج 2 "شرح نهج البلاغه" ص 377، دو بيت از اين قصيده را ذكر و به واسطه شهرت آن، به همان قدر اكتفا مينمايد

8 - ابو عبدالله محمد بن يوسف كنجى شافعى "درگذشته 658 ه.ق" در ص 41 كتاب "مناقب ط. مصر" قصيده را ذكر نموده، و سپس در باره استدلال برسبقت على به اسلام گويد:

همانا على "كرم الله وجهه" در ابياتى كه سروده به قسمتى از اين امر اشاره مينمايد و راويان موثق هم، آنرا نقل كرده اند و سپس بيت اول، سوم، پنجم و هفتم را ذكر ميكند.

9 - سعيد الدين فرغانى "درگذشته 699 ه.ق" كه شرح حالش در ج 1 ص 199 ترجمه الغدير گذشت - در شرح قصيده تائيه ابن فارض به مناسبت اين شعر:

" و اوضح بالتاويل ما كان مشكلا على بعلم ناله بالوصيه.

على به واسط علمى كه از پيامبر دريافت كرده، هر آنچه مشكل باشد، با تاويلات صحيح روشن و آشكار مى سازد

" اين دو بيت را به عنوان شرح و توضيح آورده است:

و اوصانى النبى على اختيار لامته رضى منه بحكمى
و اوحب لى ولايته عليكم رسول الله يوم غدير خم

پيامبر گرامى، به من وصيت نمود و مرا براى امتش اختيار كرد و به حكمم رضايت داد، و آن ولايتيكه بر شما داشت، در روز غدير خم براى من لازم شمرد

1. - شيخ الاسلام، ابو اسحق حموى "در گذشته 722 ه.ق" - كه شرح حالش در ج 1 ص 2.. ترجمه الغدير گذشت قصيده را در "فرائد السمطين" از اول آن تابيت ولايت ذكر كرده و يك بيت هم، قبل از آن اضافه نموده است كه عبارتست از: و اوصانى النبى على اختيار

لامته، رضى منه بحكمى 11- ابو الفدا، "در گذشته 732 ه.ق" در ج 1 ص 118 تاريخ خود، تنها بيتى كه سبقت اسلام حضرت را بيان ميكند، ذكر نموده است.

12- جمال الدين محمد بن يوسف زرندى "درگذشته چند سالى بعد از 75. ه.ق" قصيده را جز بيت آخر در "درر السمطين" نقل نموده است.

13 - ابن كثير شامى "درگذشته 774 ه.ق" - كه شرح احوالش در ج 1 ص 2.4 و 2.5 ترجمه الغدير گذشت - پنج بيت قصيده را در ج 8 ص 8تاريخ خود "البدايه و النهايه" از ابى بكر بن دريد، از دماد، از ابى عبيده نقل كرده است.

14 - خواجه پارسا حنفى "درگذشته 822 ه.ق" - كه شرح حالش درج 1 ص 2.8 ترجمه الغدير گذشت - همه قصيده را در كتاب "فصل الخطاب" خود، از كتاب "اربعين" تا الاسلام خدا بادى بخارى روايت كرده است.

15 - ابن صباغ مالكى مكى "درگذشته 855ه.ق" - كه شرح حالش در ج 1 ص 211 ترجمه الغدير گذشت همه قصيده را در ص 16 كتاب "الفصول المهمه" ذكر، و راويانش را به دقت نظر و درستكارى مى ستايد.

16 - غياث الدين خواند مير قصيده را در ج 2 ص 5 كتاب "حبيب السير" از "فصل الخطاب" "خواجه پارسا" روايت كرده است.

17- ابن حجر "درگذشته 974 ه.ق" - كه شرح حالش در ج 1 ص 216 ترجمه الغدير گذشت - پنج بيت قصيده را در ص 79 كتاب "صواعق" نقل كرده و كلام بيهقى را كه گذشت ذكر نموده است. ولى در نسخه خطى "صواعق" تمام قصيده مذكور است و همچنين قندورزى صاحب "ينابيع الموده" كه از "صواعق" نقل ميكند تمام هفت بيت راذكر كرده است و اين خود مويد درستى نقل اوست از بيهقى. اما هنگام چاپ "صواعق" دستهاى امين، بيتى كه مشعر بر ولايت حضرت امير مومنان است و بيت بعد از آنرا حذف نموده اند.

18 - متقى هندى "درگذشته 975 ه.ق" - كه شرح حالش در ج 1 ص 217 ترجمه الغدير گذشت - نامه معاويه و پنج بيت از قصيده جواب حضرت امير را در ج 6 ص 392 "كنزل العمال" ذكر ميكند. 19- اسحاقى در ص 33 "لطايف اخبار الدول" نامه معاويه و همه قصيده را ذكر نموده ولى در بيت ولايت تغييرى است بدينسان:

و اوجب طاعتى فرضا عليكم رسول الله يوم غدير خم
فويل ثم ويل ثم ويل لمن يرد القيامه و هو خصمى

2.- حلبى شافعى "درگذشته 1.44 ه.ق" - كه شرح احوالش در ج 1 ص 222 ترجمه الغدير گذشت، در ج 1 ص 286 "السيره النبويه" خود: فقط بيتى را كه راجع به سبقت اسلام امير المومنين است ذكر ميكند.

21- شبراوى شافعى، استاد دانشگاه ازهر مصر، "درگذشته 1172"پنج بيت از قصيده را در "الاتحاف بحب الاشراف" ص 181 و در چاپ ديگر ص 69 - نقل نموده.

22- سيداحمد قادين خانى، همه قصيده را به اضافه كلام بيهقى، در "هدايه المرتاب" خود نقل ميكند.

23- سيد محمود آلوسى بغدادى "درگذشته 127. ه.ق" - كه احوالش در ج 1 ص 234 و 235 ترجمه الغدير گذشت - قصيده را بجز بيت اول و آخر آن در ص 78 "شرح عينيه" شاعر توانا، عبدالباقى عمرى آورده است و گفته: اين قصيده بواسطه ثقات از على "ع" نقل شده است.

24- قندوزى حنفى "درگذشته 1293 ه.ق" - كه احوالش در ج 1 ص 235 ترجمه الغدير گذشت - در ص 291 "ينابيع الموده" ازابن حجر نقل نموده است و ص 371 كتاب هم از "اربعين" تاج الاسلام خدا بادى بخارى، نقل ميكند.

25- سيد احمد زينى دحلان "درگذشته 3.4 ه.ق" - كه شرح حالش در ج 1 ص 236 ترجمه الغدير گذشت - تنها بيتى را كه مشعر بر سبقت اسلام على است در "السيره النبويه" - حاشيه "السيره الحلبيه" ج 1 ص 19. - نقل نموده و سپس ميگويد: اين بيت را على "ع" در جواب نامه معاويه نوشت و سپس كلام بيهقى را كه گذشت نقل ميكند.

26 - شيخ محمد حبيب الله شنقيطى مالكى، تمامى قصيده را در ص 36 "كفايه الطالب"نقل نموده و آنرا از جمله رواياتى ميشمرد كه مورد اطمينان است، و استنادش را به على "ع" صحيح ميداند.

توجه: ابن عساكر، در ص 315 تاريخ خود، يك بيت از قصيده را براى بيان فرق بين صهر "= پدر زن" و ختن "= منسوبين زن يا شوهر دختر"، آورده و منسوب به حضرت ميداند و آن بيت عبارتست:

محمد النبى اخى و صهرى احب الناس كلهم اليا

و اشتباهى كه كرده اينستكه، مصرع دوم منسوب به ابى الاسود دوئلى است

زيرا وى در شعر خود ميگويد:

بنوعم النبى و اقربوه احب الناس كلهم اليا

غلطى كه بايد تصحيح شود

گمان نميكنم كه بر استادان علم و لغت مصر صحيح لفظ "غدير خم" پوشيده باشد و يا در كاوشهاى علمى خود در "كتب سير" به حقيقت واقعه غدير بر نخورده باشند، گر چه بعضى از ايشان گفته: غدير خم اسم جنگ معروفى بوده ولى ما از اين تجاهل مى فهميم كه ايشان را با اين لفظ حساب دگرى است، يا اينكه مى خواهند امت اسلامى را در جهل و نادانى نگه دارند و بيشتر تاسفم بر اينستكه آقايان حتى از تصحيح اين لفظ در مولفات خود، خوددارى نموده و خواننده را در سرگردانى و حيرت قرار داده اند.

مثلا استاد بزرگ، دكتر احمد رفاعى در تعليقه ايكه بر "معجم الادبا ط. مصر 1357 ه.ق" نوشته در ج 14 ص 48 شعر حضرت على "ع" را نقل ميكند و بيت ولايت را چنين ضبط ميكند:

و اوصانى النبى على اختيار ببيعته غداه غد برحم

و از اين هم عجيب تر اينكه، در آخر كتاب فهرست شهرها و امكنه و آبها را قرار داده و از "غدير خم" با اينكه در چند جاى "معجم الادبا" نامش رفته، اسمى نبرده است و چشم پوشى نموده.

و استاد محمد حسين مصحح كتاب "ثمار القلوب ط مصر 1326"با اينكه در ص 511 سطر 8و6 و 12 لفظ "غدير خم" مكرر ذكر شده بصورت غلط "غدير خم" گذارده، در حالتيكه در نسخه "ثمار القلوب" "غدير خم" ضبط است و مصحح كتاب "لطايف اخبار الدول" كه به سال 131. ه،ق در مصر چاپ شده، بيت مربوط به ولايت را چنين نوشته:

و اوجب طاعتى فرضا عليكم رسول الله يوم غدا برحمى

و شما به وضوح در مطبوعات غير مصر هم، چنين خواهيد ديد كه نسبت باين لفظ "غدير خم" بى التفاتى زياد شده است.

تشكر و انتقاد

دو كتاب بزرگ را كه ميتوان از محسنات اين عصرش شمرد، موجب تحسين و اعجاب من شده يكى كتاب "جمهره خطب العرب" و ديگر كتاب "جمهره رسائل العرب" كه محقق عاليقدر و نويسنده مشهور آقاى احمد زكى صفوت، آنها را تاليف نموده است.

مولف محترم، در جمع آورى اين دو اثر نفيس رنج بسيارى متحمل شده و خاطرات گذشته امت عرب را، كه ميرفت نابود شود، دوباره زنده نمود و سزاوار است كه مردم از وجدان بيدار نويسنده و اين خدمت گرانبهاى علمى سپاسگزارى و قدردانى نمايند.

ولى نقد ما بر نويسنده اينست كه چطور نامه حضرت امير مومنان را كه به شعر جواب نامه معاويه را داده، دراين مجموعه ذكر نكرده با اينكه در كتب