الغدير جلد ۲

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۲۵ -


بيت سيد المرسلين" بعد از ذكر حديث بطرق متعدد كلامى ايراد نموده كه مفاد و ترجمه آن اينست: و بايد دانست كه اين حديث صحيح است و داراى طرق عديده است، و آنكس كه در صحت آن سخنى دارد خطا نموده، زيرا حديث مزبور را جمعى از علماء حديث مانند ترمذى و نسائى، با دقت در طريق روايت نموده اند، و جمعى از صحابه در ايام خلافت على عليه السلام آنرا براى آنجناب شهادت داده اند سپس حديث مناشده و گيرا شدن نفرين "حضرت عليه السلام" را ذكر نموده!

43- حافظ معاصر، شهاب الدين، ابو الفيض، احمد بن محمد بن صديق حضرمى در كتاب خود " تشنيف الاذان " ص 77 گويد: و اما حديث: " من كنت مولاه فعلى مولاه "، اين حديث از پيغمبر صلى الله عليه و آله بتواتر رسيده است، از روايت قريب شصت نفر، اگر اسنادهاى همه آنها را بياوريم بسيار طولانى خواهد بود ولى از نظر تمام نمودن فايده بذكر آنها كه با دقت در طريق آنرا روايت نموده اند اشاره مينمائيم، و هر كس بخواهد بر طرق و اسنادهاى اين روايت وقوف يابد به كتاب ما در متواتر رجوع نمايد، اينك ميگوئيم:

حديث مزبور را احمد در مسند خود، و ابن ابى عاصم در " السنه " از على عليه السلام و سيزده تن از صحابه روايت نموده اند، و نسائى در " خصايص " از على و ده واند نفر مرد، و طحاوى در " مشكل الاثار " و بزار در " مسند "، و ابن عساكر و كسان ديگر آنرا آورده اند، و ابن راهويه در " مسند " و ابن جرير در " تهذيب الاثار " و ابن ابى عاصم در " السنه " و طحاوى در " مشكل الاثار " و محاملى در " امالى " و ابن عقده و خطيب از حديث ابن عباس روايت نموده اند، و احمد و نسائى در " الكبرى " و " خصايص " و ابن ماجه و حسن بن سفيان و دولابى در " الكنى " و ابن عساكر در " التاريخ " از حديث براء بن عازب روايت نموده اند، و احمد و ترمذى و نسائى در " الكبرى " و ابن حبان در " صحيح " و بزار و دولابى در " الكنى " و طبرانى و حاكم و محدثين ديگر از زيد بن ارقم روايت نموده اند، و احمد و نسائى در " الكبرى " و " خصايص " و سمويه در " فوائد " خود و عثمان بن ابى شيبه و ابن جرير در " التهذيب " و ابن حبان و حاكم و طبرانى در " الصغير " و ابو نعيم در " الحليه " و " تاريخ اصفهان " و " الفضايل " و ابن عقده و ابن عساكر، از طرقى كه بحد تواتر ميرسد از بريده روايت كرده اند، و احمد و نسائى در " الكبرى " و طبرانى از حديث ابى ايوب روايت نموده اند، و ترمذى و ابن عقده و طبرانى و دار قطنى و از طريق دار قطنى، ابن عساكر، از حديث حذيفه ابن اسيد روايت كرده اند، جز آنكه اين طريق در نزد ترمذى مورد شك است.

و نسائى و ابن ماجه و سعيد بن منصور و ابن جرير " در تهذيب " و بزار و ابن عقده و ابن عساكر از حديث سعد بن ابى وقاص روايت نموده اند، و ابن ابى شيبه و بزار هر دو در مسند خود و ابويعلى و طبرانى در " الاوسط " و ابن عقده و نيز طبرانى در " الصغير " و ابن عقده و ابو نعيم در " حليه " و " تاريخ " و خطيب و ابن عساكر از حديث انس بن مالك روايت نموده اند، و حاكم و طبرانى در " الاوسط " و ابو نعيم در تاريخ و ابن عساكر، از حديث ابى سعيد روايت كرده اند و عثمان بن ابى شيبه و نسائى هر دو در سنن خود و ابن عقده و ابويعلى و طبرانى و بانياسى در " جزء " خود، و ابو نعيم در تاريخ اصفهان و ابن عساكر در تاريخ دمشق، از حديث جابر بن عبد الله روايت نموده اند، و طبرانى از حديث عمرو بن ذى مر و عثمان بن ابى شيبه در سنن خود و ابن عقده و طبرانى و ابن عدى و از طريق ابن عدى ابن عساكر، از حديث ابن عمر روايت كرده اند، و ابن عقده و طبرانى و ابن عساكر از حديث مالك بن حويرث، و ابو نعيم در حيله و طبرانى و ابو طاهر مخلصى و ابن قانع و ابن عساكر از حبشى بن جناده روايت نموده اند، و طبرانى و ابن عقده از حديث جرير بن عبد الله بجلى، و بزار از حديث عماره، و طبرانى و ابن عقده و ابن عساكر از حديث عمار بن ياسر، و نيز ابن عساكر از حديث رباح بن حارث و از حديث عمر بن خطاب، و از حديط نبيط بن شريط، روايت نموده اند، و ابن عقده و ابن عساكر از حديث مسمره بن جندب، و طوسى در امالى خود، از حديث ابى يعلى و ابو نعيم در " الصحابه " از حديث جنب انصارى، و ابن عقده در كتاب " الموالات " از حديث جماعتى باسنادهاى متعدد، از جمله: حبيب بن بديل، و قيس بن ثابت، و زيد بن شرحبيل، و عباس بن عبد المطلب و حسن بن على و برادر عليهما السلام و عبد الله بن جعفر، و سلمه بن اكوع، و زيد بن ابى ثابت، و ابوذر، و سلمان فارسى و يعلى بن مره و خزيمه بن ثابت و سهل بن حنيف، و ابو رافع، و زيد بن حارثه و جابر بن سمره، و ضمره الاسلمى و عبد الله ابن ابى اوفى، و عبد الله بن بسر مازنى و عبد الرحمن بن يعمر ديلمى، و ابوالطفيل، و سعد بن جناده، و عامر بن عميره و حبه بن جوين، و ابو امامه، و عامر بن يعلى، و وحشى بن حرب، و عايشه، و ام سلمه روايت نموده اند و حاكم، از حديث طلحه بن عبيد الله روايت نموده است.

و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا، لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم. و ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله ان يتبعون الا الظن و ان هم الا يخرصون سوره انعام آيه 116 و 115

دادرسى پيرامون سند حديث

و ان احكم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم سوره مائده

تحقيق و كاوشهائى كه "در خلال مطالب گذشته" صورت گرفت، شما "خواننده گرامى" را آگاه ساخت بر گروههاى بسيار از علماء امت و حفاظ حديث و روساء مذهب "سنت و جماعت" كه حديث غدير را روايت كردند و با اطمينان و سكوت خاطر آنرا تلقى نمودند، و بر گروه ديگر كه در قبال هر گونه شك و ريب نسبت بان دفاع و هوادارى كردند و بصحيح بودن اسنادهاى زيادى از طرق حديث مزبور و حسن بودن طرق ديگر و قوى بودن اسناد بعضى ديگر از طرق حديث حكم نمودند، و در اين زمينه گروهى از بزرگان علماء بمتواتر بودن حديث مزبور حكم نموده اند و آنها را كه منكر اين معنى شده اند مورد انتقاد و سرزنش قرار داده اند، و بر شما محقق شد و دانستيد كه بر حسب آنچه بدان وقوف يافتيم يكصد و ده تن از صحابه، حديث غدير را روايت نموده اند و در ص 145 مقدمه جلد اول " در تكميل تعداد مولفين حديث غدير " ذكر شده كه: حافظ سجستانى حديث مزبور را از يكصد و بيست تن از صحابه روايت نموده و نيز در ص 149 مقدمه فوق الذكر از حافظ ابو العلاء همدانى نقل شد كه نامبرده حديث مذكور را بدويست و پنجاه طريق روايت كرده، و بر همين مقياس است روايت تابعين و آنها كه متاخرتر از آنانند "كه در جلد اول ذكر شد" و با اين كيفيات در احاديث وارده از رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگز حديثى را نخواهيد يافت كه باين مرتبه از ثبوت و يقين و تواتر رسيده باشد!

شمس الدين جزرى "شرح حال او در ص 209جلد اول بيان شده" يك رساله جداگانه در اثبات تواتر اين حديث ترتيب داده و منكر تواتر آنرا منسوب بنادانى نموده، بنابراين همانطور كه از فقيه، ضياء الدين مقبلى در ص 235 ذكر شد، اگر تحقق و ثبوت اين حديث "با اين همه شواهد و دلايل" غير معلوم پنداشته شود، هيچ امرى در دين معلوم "و مدلل" نخواهد بود و در ص 216 از عاصمى نقل شد كه: حديث مزبور را امت "اسلامى" بقبول تلقى نموده و پذيرش "صحت و تواتر آن" موافق با اصول "درايت" است، و در ص 216 از غزالى نقل شد كه: همگان اجماع بر متن حديث مزبور دارند، و در ص 231 از ذهبى نقل شد كه جمهور اهل سنت بر اين حديث اتفاق دارند، و در ص 238 از بدخشى نقل شد كه: اين حديث صحيح و مشهور است، و پيرامون صحت آن سخن نگفته مگر متعصب انكار پيشه كه بسخن او اعتبارى نيست و در ص 219 ذكر شد كه: اين حديثى است كه صحت آن مورد اتفاق همگانى است، و اينكه صدر حديث متواتر است، و متيقن است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله اين سخن "من كنت مولاه... "را فرموده و ذيل حديث "اللهم وال من والاه... "زيادتى است كه اسناد آن قوى است، و در ص 241 اشعار شد كه: اين حديث صحيح است و هر كس در صحت آن سخنى گفته بخطا رفته، و در ص 239 ذكر شد كه: اين حديث مشهور است و داراى طرق بسيار زيادى است، و نيز در ص 239 از قول آلوسى ذكر شد كه: بلى نزد ما ثابت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنرا در حق على عليه السلام فرموده.. و در ص 227 ذكر شد كه: حديث مزبور صحيح است و شكى در آن نيست، و در ص 221 و 226 مذكور گشت كه: اين حديث متواتر است از پيغمبر صلى الله عليه و آله و از اميرالمومنين عليه السلام نيز متواترا رسيده و آنرا گروه بسيارى "از راويان و محدثين" روايت نموده اند، و اعتبارى نميتوان قايل شد براى كسى كه بدون آگاهى و تسلط در علم حديث نسبت بحديث مزبور اسناد ضعف داده و در ص 230 ذكر شد كه: اين حديث صحيح است و شكى كه منافى آن باشد در آن نيست، و سخن كسى كه در پيرامون صحت آن ترديد كرد در خورد توجه و التفات نيست، و همچنين سخن كسى كه جمله بعدى " اللهم وال من والاه... " را زيادى دانسته و آنرا نفى نموده قابل اعتنا نخواهد بود! و در ص 221 ذكر شد كه: اين حديث متواتر است و سخن آنكه در صحت آن ترديد كرده قابل توجه نخواهد بود، و صحت حديث مزبور از گروهى حاصل شده كه قطع بخبر آنها هست، و در ص 216 از اصفهانى نقل شده كه: حديث مزبور صحيح است و هيچگونه علت "و نقصى" در آن بنظر نميرسد، و اين حديث را حدود يكصد تن روايت نموده اند كه از جمله آنها ده نفرى هستند كه بشارت به بهشت يافته اند،... تا آخر سخنانى كه به تفصيل مذكور گشت.

ليكن "با همه اين كيفيات" از خلال عصبيت ها و پشت تپه هاى كينه ها محصول شومى بدست آمده كه گروهى "جفا پيشه و معاند" را از "شعاع فضيلت علوى" بسوى ديگر كشانيده تا صفاى حق و حقيقت را تيره و كدر ساختند و آرامش و اطمينانى را "كه در ساله ولايت مطلقه الهيه" وجود داشته باضطراب مبدل نمودند و با آهنگ هاى ماجرا جويانه و جنجالهاى ناموزون در قبال يك حقيقت آشكار بمخالفت و بى انصافى گرائيدند!!

در نتيجه، آن يك- منكر صحت صدور حديث غدير خم شد و علت انكار خود را مسافرت على عليه السلام به يمن و نبودن او با پيغمبر صلى الله عليه و آله در سفر حجه الوداع بيان داشت و آنديگرى منكر صحت صدر حديث شد و گفت: بيشتر آنهائى كه داستان غدير خم را روايت نموده اند- صدر حديث را روايت نكرده اند سومى ذيل حديث را بضعف "سند" نسبت داد و گفت: شكى نيست كه ذيل حديث عارى از حقيقت است چهارمى در اصل حديث نكوهش و طعن نمود و دعاء ملحق بان را معتبر دانست و گفت: غير از احمد، جز قسمت اخير حديث را كه عبارتست از: " اللهم وال من والاه... الخ روايت ننموده!! تا آخر

در حاليكه "بر حسب مطالبى كه تفصيلا بيان شد" دانستيد كه: تمام حديث مزبور متواتر است و عموم علماء حديث اتفاق بر صحت آن نموده اند و باعتبار تمام حديث "در كلمات خود" تصريح نموده اند و به بيهوده سرائى ها و سخنان بى اساس و ماجراجويانه اهميت نداده اند، و در نتيجه اجماع علماء اهل حديث "بر صحت تمام حديث" بر بيهوده سرايان سبقت گرفته و آنها را تعقيب كرده و ديگر پناهگاهى در وادى اعتبار براى آنها باقى نمانده در زمينه انكار و ترديد بعضى از "نادانان معاند" يكبار گويد: علماء ما اين حديث را روايت نكرده اند بار ديگر گويد: از طريق راويان ثقه صحت اين حديث تاييد نشده است و برخى از متاخرين بتقليد از او گويد: محدثين مورد اعتماد و ثقه اين حديث را ذكر ننموده اند و در عين حال خود اين گوينده مقلد در موضع ديگر از كتابش قائل بتواتر آن ميشود و ما در قبال آن گروه پيشينه ساز و پيروان آنان جز با سلام روبرو نميشويم، چنانكه خداى سبحانه ما را به آن امر فرموده.

و من نمى دانم نارسائى نيروى دانش مانع آن گشته كه گوينده بدوى "اين ترهات" علماء هم كيش خود را بشناسند؟ يا بر كتب صحيح و مسند وقوف حاصل نمايد؟. و يا اينكه او همه اين اعلام "دانشمندان مشهور اهل سنت" را ثقه و مورد اعتماد نميداند؟

فان كان لا يدرى فتلك مصيبه و ان كان يدرى فالمصيبه اعظم

اگر نميداند اين خود مصيبتى است و اگر ميداند مصيبت بزرگتر است در ميان اين گروه "معاند" كسى هست: كه دهان بى پرواى خود را باين سخن ميالايد كه: اين حديث را غير از احمد در مسندش كسى روايت نكرده!!

و مسند احمد هم مشتمل بر حديث صحيح و ضعيف ميباشد اين شخص گوئى بهيچ تاليفى جز مسند احمد دست نيافته؟ و يا سير و سلوك علمى او را بر اسنادهاى صحيح و بهم پيوسته و نيرومند در كتاب هاى صحيح و مسندها و سنن و غيرها واقف ننموده و گوئى بر آنچه كه علماء بنام و مشهور در پيرامون احمد و مسند او جداگانه تاليف نموده اند آگاهى نيافته يا سخن سبكى بگوش او نخورده كه در جلد 1 طبقاتش ص 201 گويد كه: احمد، مسند خود را تاليف نموده و اين كتاب اصلى از اصول اين امت است، امام حافظ، ابو موسى مدنى "شرح حال او در ج 1 ص 190 گذشت" گويد: مسند امام احمد، اصل بزرگ، و مرجع استوار و محكمى است براى اصحاب حديث، كتاب مزبور منتخبى است مشتمل بر احاديث بسيار و مسموعات فراوان، و در نتيجه، اين كتاب پيشوا و تكيه گاه است، و در موقع تنازع پناه گاه و مورد استناد است، بنابر آنچه پدرم و ديگرى ما را خبر دادند، باينكه مبارك بن عبد الجبار از بغداد كتبا بانها نوشت و گفت كه خبر داد ما را... سپس سند را از طريق حافظ ابن بطه تا احمد ذكر نموده و گويد، كه احمد گفت: همانا من اين كتاب "مسند" را جمع نمودم و آنرا از بيش از هفتصد و پنجاه هزار حديث انتخاب كردم بنابراين هر زمان مسلمين درباره حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله اختلاف نمودند به آن "مسند" مراجعه نمايند، اگر در آنجا بود هيچ و اگر نبود آن حديثى كه مورد اختلاف واقع شده فاقد حجيت و سنديت است، و عبد الله گويد: بپدرم گفتم چرا از وضع كتب كراهت دارى؟ در حاليكه خود مسند را بكار بستى "تاليف نمودى"؟ گفت اين كتاب را تنظيم نمودم تا هنگام اختلاف مردم در سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله پيشواى آنها باشد و براى رفع و حل اختلاف بدان مراجعه نمايند. و نيز از قول ابو موسى مدينى گويد: حديثى را "احمد- در مسند" نياورده مگر از كسى كه صدق و ديانت او در نزد او به ثبوت رسيده باشد نه از آنهائى كه امانتشان مورد نكوهش و طعن است و "نيز" ابو موسى گويد: از جمله دلائل بر اينكه آنچه امام احمد در كتاب خود قرار داده از حيث سند و متن در آن احتياط نموده و جز آنچه كه سند آن صحيح بوده در كتاب خود وارد ننموده اينست كه... سپس دليل اين مدعاى خود را ذكر نموده "بطور خلاصه پايان يافت" و گوئى آنكس كه اين عقيده را درباره احمد و مسندش دارد بسخن حافظ جزرى "شرح حال او را در ج 1 ص 209 ذكر شده" واقف نشده كه در قصيده كه بدان امام اجمد و مسند او را توصيف و ستايش نموده و قصيده مزبور را در " المصعد الاحمد فى ختم مسند احمد " ص 45 ذكر و ثبت كرده، از جمله چنين سروده:

و ان كتاب المسند البحر للرضى فتى حنبل للدين ايه مسند
حوى من حديث المصطفى كل جوهر و جمع فيه كل در منضد
فما من صحيح كالبخارى جامعا و لا مسند يلفى كمسند احمد

و اينست حافظ سيوطى، در ديباچه كتاب " جمع الجوامع " "بطوريكه در جلد 1 كنز العمال ص 3 مذكور است" گويد: و هر چه "از احاديث" در مسند احمد ذكر شده پذيرفته است، پس حديث ضعيف مذكور در آن نزديك بحديث حسن است، پس- بفرض اينكه ما بانچه اين مرد "صاحب عقيده مزبور درباره احمد و مسندش" گويد تن دهيم، گناه احمد چيست؟ و بر مسند چه جرمى است كه اين حديث از جمله احاديث صحيح باشد كه در آن آورده؟ وانگهى مسالمت و تن دادن بسخن اين مرد داير به تخصيص روايت حديث مزبور و احمد ممكن نخواهد بود، در حالتيكه راويان حديث مزبور گروهى هستند از پيشوايان رواه حديث كه اين حديث را در كتب صحيح و مسندهاى خود درج نموده اند و افراديكه همه ثقه و مورد اعتمادند از افراد ثقه و مورد اعتماد آنرا دريافت و روايت كرده اند و مردم بسيارى از رجال اسناد آن رجالى هستند كه در صحيح مسلم و بخارى مذكورند.

ديگرى "از اهل عناد" آمده و ميگويد: و حديث غدير" در غير كتب صحيح نقل شده و او غافل است از اينكه حديث مزبور را ترمذى در صحيح خود و ابن ماجه در سنن خود، و دار قطنى بطرق متعدد، و ضياء الدين مقدسى در "المختاره" و و و... آنرا با دقت در طريق روايت نموده اند | زيادتى چاپ دوم- و در ص 240 سخن شيخ محمد حوت را شنيدى كه گويد: اين حديث را اصحاب سنن "جز ابى داود" روايت نموده اند، و احمد نيز آنرا روايت كرده و همه صحت اين حديث را اقرار نموده اند | و اصحاب آن گويند كه: اين كتب كتب صحيحى است و بنابراين آنچه از حديث نسبت بكتب مذكوره داده شود نمودار صحت آنحديث است.

و با اين مطالب خواهيد دانست كه گفتار آنكه در صحت اين حديث باستناد روايت ننمودن دو استاد "مسلم و بخارى" آنرا در صحيح خودشان- طعن و قدح نموده، چه ارزشى خواهد داشت؟!!