الغدير جلد ۲

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۲ -


در اين هنگام آن گروه بسيار سخن گفتند و اين اجتماع از بامداد تا هنگام زوال آفتاب "ظهر" طول كشيد و عثمان در خانه خود بود و از اجتماع و سخنان اين گروه اطلاعى نداشت، و على بن ابى طالب در آن ميان خاموش و ساكت بود و نه خودش و نه احدى از كسان و اهل بيتش سخنى نميگفتند، در نتيجه آن گروه متوجه او شدند و گفتند: يا ابا الحسن چه مانعى هست كه تو نيز سخن بگوئى؟ فرمود هر يك از افراد دو قبيله سخن گفتند و فضيلتى از خود بيان داشتند و درست هم گفتند، اكنون، من از شما اى گروه قريش و انصار سوال ميكنم: اين فضيلت ها را خداوند بچه وسيله بشما عطا فرمود؟ آيا منشاء اين فضايل كه بخود نسبت داديد، در وجود خود شما و قبيله و خاندان شما بوده يا موجبى جز اينها داشته؟ همگى در پاسخ گفتند: عشيره و خاندانهاى ما منشاء هيچ يك از اين فضايل نبوده اند، بلكه خداى بزرگ بر ما منت نهاد و اين فضايل را بسبب محمد صلى الله عليه و آله و عشيره و اهل بيت او بما عطا فرمود، على عليه السلام فرمود: راست گفتيد، اى گروه قريش و انصار آيا نميدانيد كه آنچه از خير دنيا و آخرت نصيب شما گشته فقط از ما اهل البيت است نه غير ما؟ و همانا پسر عمم پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: بدرستى كه من و خاندانم نورى بوديم كه در پيشگاه عظمت خداوند نمايان بوديم چهارده هزار سال پيش از آنكه خداى متعال آدم را بيافريند، پس از آفرينش او اين نور را در صلب او نهاد و او را بزمين فرود آورد، سپس نور ما منتقل بصلب نوح شد و در كشتى نشست، سپس منتقل بصلب ابراهيم شد و در آتش افكنده شد، سپس پيوسته خداى توانا ما را از اصلاب گرامى بارحام پاكيزه منتقل فرمود، و اين انتقال از پدران و مادران بكيفيتى بود كه همگى از هر ناپاكى و پليدى بدور و منزه بودند.

پس از اين سخنان على عليه السلام، آنها كه سبقت و پيشى داشتند و از آنهائى بودند كه بدر و احد را درك نموده بودند گفتند: آرى. ما اين سخنان را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده ام، سپس فرمود: شما را بخدا سوگند ميدهم همگى ميدانيد كه خداى عز و جل در كتاب خود در آيات متعدد سابق را بر مسبوق مقدم داشته و من در پرستش خداى يگانه و پيروى رسول او سابق و مقدم بوده ام، بطوريكه احدى از اين امت در اين راه بر من پيشى نگرفته است؟ همگى گفتند: آرى چنين است.

فرمود شما را بخدا سوگند ميدهم آيا آگاهى داريد؟ هنگامى كه اين آيه: و السابقون الاولون من المهاجرون و الانصار... و اين آيه و السابقون السابقون اولئك المقربون نازل شد در چه مورد و در چه موضوعى نازل شد؟ از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره مدلول اين آيات سوال شد؟ فرمود: خداى متعال اينها را نازل فرموده درباره انبياء و اوصياء آنها، پس من افضل انبياء و رسل هستم و على بن ابى طالب وصى من، افضل اوصياء است، همگى گفتند: آرى بخدا قسم، فرمود: شما را بخدا سوگند ميدهم، آيا آگاهى داريد؟ هنگامى كه اين آيه: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم و اين آيه و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المومنين وليجه، نازل شد مردم گفتند: يا رسول الله آيا اختصاص به بعض از مومنين دارد يا شامل همه آنها ميشود؟ پس خداى عز و جل امر فرمود پيغمبرش را كه بانها تعليم فرمايد تا اولياء و متصديان امرشان را بشناسند و امر فرمود او را همانطور كه نمازشان و زكاتشان و حجشان را تفسير و بيان فرموده، ولايت را نيز براى آنها تفسير فرمايد، و مامور گشت كه مرا در غديرخم براى مردم بولايت منصوب فرمايد، سپس خطبه ايراد فرمود و ضمن آن فرمود: اى مردم همانا خداوند مرا باجراء امرى مامور كرده كه سينه ام را آن امر تنگ نموده و چنين پنداشتم كه مردم مرا تكذيب ميكنند، پس خداوند مرا تهديد بشكنجه فرمود در صورتيكه آن امر را ابلاغ ننمايم. سپس مردم را براى انجام نماز جماعت دعوت فرمود، پس از انجام نماز خطبه خواند و فرمود اى مردم: آيا ميدانيد: كه همانا خداى عز و جل مولاى من است و من مولاى مومنين هستم و من اولى "سزاوارتر" هستم بر مومنين از خودشان، گفتند آرى. چنين است، پس فرمود يا على برخيز، پس برخواستم در اين موقع فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، در اين هنگام سلمان بپا خاست و گفت: يا رسول الله ولاء كما ذا؟ يعنى ولاء " درباره على عليه السلام چگونه ولائى است "؟ فرمود: ولاء كولائى، يعنى ولاء مانند ولاى من، من كنت اولى به من نفسه يعنى هر كس كه من اولى "سزاوارتر" هستم باو از خودش، پس خداى متعال اين آيه را فرو فرستاد: اليوم اكملت لكم دينكم.. تا آخر آيه، پس رسول خدا تكبير فرمود و گفت " الله اكبر " تمامى نبوت من و تمامى دين خدا ولايت على است، بعد از من، پس ابوبكر و عمر برخاستند و گفتند: يا رسول الله: اين آيات در مورد على عليه السلام خاصه است؟ فرمود: بلى، در او و درباره اوصياء من است تا روز قيامت، گفتند: بيان فرما ايشان را "اوصياء خود را" براى ما، فرمود: على عليه السلام برادر من و وزير من و وارث من و وصى و خليفه من است در امت من، و ولى هر مومن است بعد از من، سپس دو فرزندم اول حسن و پس از او حسين، پس از او نه تن از فرزندان پسرم حسين هر يك پس از ديگرى، قرآن با آنها است و آنها با قرآنند، از قرآن جدا نشوند و قرآن از آنها جدا نشود تا بر من كنار حوض وارد شوند؟ "پس از اين شرح و بيان، اميرالمومنين عليه السلام با قيد قسم در ميان انجمن در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله" همگى گفتند: آرى بخدا قسم اين كلمات رسول خدا را ما شنيده ايم و بطوريكه گفتى بدان شهادت ميدهيم. و بعض ديگر از آن گروه گفتند بيشتر اين مطالب را در خاطر داريم ولى تمام آن را در حفظ نداشتيم ولى اينان كه تمام آن را در خاطر داشته و بدان گواهى دادند همه آنها از نيكان و مردم با فضيلت ما ميباشند، پس على عليه السلام فرمود: راست گفتيد همگى مردم در حفظ يكسان نيستند، من آنانى را كه اين گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خاطر دارند بخدا سوگند ميدهم كه برخيزند و بدانچه در خاطر دارند خبر دهند، پس اين اشخاص برخواستند: زيد بن ارقم، براء بن عازب، و سلمان، و ابوذر، و مقداد، و عمار: اينها گفتند: ما گواهى ميدهيم كه فرمايشات رسول خدا را در خاطر داريم در حالتيكه بر منبر ايستاده بود و تو پهلوى او بودى، و او ميفرمود: اى مردم. همانا خداى عز و جل امر كرده كه امام و پيشواى شما را منصوب نمايم و آنكه را كه بعد از من وصى من و خليفه من است و آنكسى را كه خداى عز و جل در كتاب خود طاعت او را واجب فرموده و طاعت او را همدوش طاعت من ساخته و شما را امر بولايت او فرموده بشما معرفى كنم، و من در ابلاغ اين امر از ترس طعن، و نكوهش اهل نفاق و تكذيب آنها بخداى خود مراجعه نمودم، خداى مرا تهديد فرمود كه اگر اين امر را تبليغ نكنم مرا عذاب فرمايد.

اى مردم همانا خداوند شما را امر به صلاه "نماز" فرموده و بطور تحقيق آن را براى شما بيان كرده است و امر بزكاه و روزه و حج فرموده و آنها را براى شما بيان نموده و من آنها را براى شما تفسير كرده ام، و امر كرده است شما را " بولايت، و من شاهد ميگيرم شما را كه همانا آن ولايت "كه خداوند امر فرموده" اختصاص باين "يعنى على عليه السلام" دارد- در هنگام اداى كلمه اشاره، دست خود را بر على نهاد سپس فرمود: بعد از او اختصاص به پسرش دارد و سپس باوصياء بعدشان از فرزندانشان، از قرآن جدا نشوند و قرآن از آنها جدا نشود تا بر من در كنار حوض وارد شوند اى مردم، بتحقيق من بيان كردم براى شما، و پناه گاه شما و پيشواى شما و ولى شما و راهنماى شما را نشان دادم و او برادرم على بن ابى طالب عليه السلام است و او در ميان شما بمنزله من است، پس قلاده اطاعت او را در دين بر گردن نهيد و او را در تمام امور اطاعت نمائيد، زيرا تمام آنچه خداى عز و جل بمن تعليم فرموده از علم و حكمتش، همانا تماما در نزد او است، پس از او سوال كنيد و از او بياموزيد و از اوصيا بعد از او، و آنها را تعليم ندهيد و بر آنها پيشى نگيريد و از آنها دور و عقب نمايند، زيرا همانا آنها با حقند و حق با آنهاست، هيچگاه آنها از حق و حق از آنها زايل و جدا نشود- اين اشخاص كه برخاسته بودند. پس از شهادت باين مطالب نشستند... تا آخر حديث، اين لفظ حموينى با آنچه كه در خود كتاب سليم ابن قيس مذكور است اختلاف كمى و زياداتى دارد و سخن ما را در پيرامون سليم و كتاب او خواهد آمد.

مناشده اميرالمومنين در روز رحبه

سال 35 هجري

در اثر معارضه و منازعه كه در امر خلافت با اميرالمومنين عليه السلام وقوع يافت برخى از مردم نسبت بانچه كه آنحضرت از رسول خدا صلى الله عليه و آله داير بتقديم آنجناب بر ديگران روايت و نقل فرموده بود آنحضرت را متهم ساختند و واردات از طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله را در اين موضوع با ترديد و انكار تلقى كردند، چون اين كيفيت بانحضرت رسيد، در ميدان وسيع كوفه حضور يافت و در ميان گروه بسيارى كه در آنجا گرد آمده بودند بمنظور دفاع از حق و رد بر آنها كه در امر خلافت با آن جناب منازع ميكردند، با آن گروه استدلال و مناشده فرمود، و اين موضوع بحدى جلب اهميت كرده كه بسيارى از تابعين آنرا روايت نموده اند و اسناد آن در كتب علماء بحد تواتر و تظافر رسيده و ما بروايت چهار تن از اصحاب و چهارده نفر از تابعين "در اين خصوص" واقف شديم، و اينك تفصيل آن

1- ابو سليمان موذن، "شرح حال او در 113 جلد 1 گذشت" ابن ابى الحديد در جلد 1 شرح نهج البلاغه ص 362 گويد: ابو اسرائيل از حكم روايت كرده و او از سليمان موذن "اين همان سند احمد است كه خواهد آمد" اينكه، على عليه السلام سوگند داد مردم را كه هر كس از آنها اين فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله را شنيده كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.. گواهى دهد، پس گروهى بدان شهادت دادند و زيد بن ارقم از شهادت بان در حاليكه بدان آگاه بود امساك نمود، پس اميرالمومنين عليه السلام او را به نابينائى نفرين فرمود و او نابينا شد، و پس از نابينا شدن داستان اين گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى مردم بيان ميكرد، و بطرق ديگر از او "يعنى سليمان موذن" خواهد آمد كه اين داستان را از زيد بن ارقم روايت كرده و شايد اين روايت هم از آنست و از قلم افتاده است.

2- ابو القاسم، اصبغ بن نباته "شرح حال او در ص 114 جلد 1 ذكر شد". ابن اثير در جلد 3 " اسد الغابه " ص 307 و در جلد 205 از حافظ ابن عقده، از محمد بن اسماعيل بن اسحاق راشدى روايت نموده و او از محمد بن خلف نميرى، از على بن حسن عبدى، از اصبغ، كه گفت: على عليه السلام سوگند داد مردم را در رحبه كه هر كس گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله را در روز غدير خم شنيده برخيزد و بدان گواهى دهد، و فقط كسى برخيزد كه گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله را شخصا شنيده باشد، جمعى در حدود هفده نفر برخاستند كه در ميان آن گروه، ابو ايوب انصارى، و ابو عمره بن عمرو بن محصن، و ابو زينب "ابن عوف انصارى"، و سهل بن حنيف، و خزيمه بن ثابت، و عبد الله بن ثابت انصارى، و حبشى بن جناده سلولى، و عبيد ابن عازب انصارى، و نعمان بن عجلان انصارى، و ثابت بن وديعه انصارى، و ابو فضاله انصارى، و عبد الرحمن بن عبد رب انصارى، بودند، گروه نامبرده كه برخاستند، گفتند: ما شهادت ميدهيم كه، شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

الا من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و اعن عن اعانه.

و در اسد الغابه از اصبغ بن نباته ذكر شده، كه گفت: على عليه السلام سئوال كرد و بدان سوگند دادم مردم را كه هر كس گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله را در روز غدير خم شنيده برخيزد، در اين هنگام جمعى بالغ بر هفده تن برخاستند كه در ميانشان ابو ايوب انصارى و ابو زينب بودند، آنها كه برخاستند گفتند: شنيديم از رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم در حاليكه دست تو را گرفته و بلند نموده بود، فرمود: آيا شما گواه نيستيد باينكه من "اوامر خدا را" رساندم و خير و صلاح شما را بيان نمودم؟ سپس فرمود: آگاه باشيد، همانا خداى عز و جل ولى من است، و من ولى مومنين هستم، پس هر كس كه من مولاى اويم پس اين على، مولاى او است، بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او دشمن بدارد، اين روايت را ابو موسى با دقت در سند آورده است.

و روايت مزبور را ابن حجر عسقلانى در جلد 4 " الاصابه " ص 408 از طريق ابن عقده از اصبغ آورده كه گفت: چون على عليه السلام در رحبه مردم را سوگند داد و از آنها سوال كرد كه هر كس "سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله" را شنيده باز گويد، در نتيجه بالغ بر هفده نفر برخاستند كه در آنها ابو ايوب و ابو زينب و عبد الرحمن بن عبد رب بودند و آن گروه گفتند: شهادت ميدهيم كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيديم، در حاليكه دست تو را در روز غديرخم گرفته و بلند كرده بود، فرمود: آيا شما گواه نيستيد كه من "اوامر خدا را" رسانيدم؟ گفتند: آرى گواهى ميدهيم، فرمود: فمن كنت مولاه فعلى مولاه، و در جلد 4 " الاصابه " ص 80 آن را روايت كرده و گويد: ابو موسى گفت: كه اين روايت را ابوالعباس ابن عقده در كتاب " الموالات " از طريق على بن حسن عبدى از سعد "اسكاف" از اصبغ بن نباته ذكر نموده كه گفت: على عليه السلام در رحبه مردم را سوگند داد و از آنها پرسيد كه: هر كس گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله را در روز غدير خم شنيده برخيزد، پس بالغ بر هفده تن برخاستند كه از جمله آنها بود ابو ايوب و ابو زينب ابن عوف آنان گفتند: ما شهادت ميدهيم كه شنيديم، رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم در حاليكه دست تو را گرفته و بلند نموده فرمود: آيا گواه نيستيد كه "او امر خدا را" رسانيدم؟ گفتند: گواهيم، فرمود: فمن كنت مولاه فعلى مولاه. 3- حبه بن جوين عرنى، ابو قدامه بجلى- صحابى، متوفاى 76 و 79 حافظ ابن مغازلى شافعى در " المناقب " از ابى طالب، محمد بن احمد بن عثمان، از ابى عيسى حافظ روايت نموده كه او روايت را ميرساند به حبه عربى و او داستان روز غدير و استشهاد على عليه السلام را بدان با سوگند دادن ذكر مينمايد، تا آنجا كه گويد: پس دوازه تن از اهل بدر برخاستند كه از جمله آنها، زيد بن ارقم بود، و گفتند: ما گواهى ميدهيم كه شنيديم رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم ميفرمود:

من كنت مولاه فعلى مولاه.. بشرح حديث.

و در صفحه 54 جلد 1 از دولابى مذكور گرديد كه باسنادش از ابى قدامه روايت كرده كه على عليه السلام در رحبه سوگند داد مردم را و از آنها سوال فرمود، پس جمعى بالغ بر ده و اندى برخاستند، كه در ميان آنها مردى بود كه جبه بر تن داشت و بر آن بالاپوش حضر موتى افكنده بود پس آن گروه شهادت دادند.. بشرح حديث.

4- زاذان بن عمر "شرح حال او در صفحه 116 جلد 1 ذكر شده" احمد پيشواى حنبليان در جلد 1 مسندش در ص 84 با بررسى در سند آورده از ابن نمير، از عبد الملك، از ابى عبد الرحيم كندى، از زاذان بن عمر كه گفت: سخن على عليه السلام را شنيدم كه در رحبه از مردم سوال كرد و آنها را سوگند داد كه هر كس رسول خدا صلى الله عليه و آله را در روز غدير خم ديده و سخنان او را شنيده برخيزد و گواهى دهد، سيزده تن برخاستند و شهادت دادند كه آنها از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدند كه ميفرمود:

من كنت مولاه فعلى مولاه.

و حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 107 اين حديث را از زاذان، از طريق احمد بلفظى كه ذكر شد روايت نموده، و همچنين ابوالفرج ابن جوزى در جلد 1 " صفه الصفوه " ص 121 و ابو سالم محمد بن طلحه شافعى در " مطالب السول " ص 54 "در سال 1302 بچاپ رسيده" و ابن كثير شامى در جلد 5 " البدايه و النهايه " ص 210 و در جلد 7 ص 348 از طريق احمد و سبط ابن جوزى در " تذكره " ص 17، و سيوطى در " جمع الجوامع " نقل از احمد، و ابن ابى عاصم در " السنه " "بطورى كه در جلد 6 " كنز العمال " ص 407 مذكور است" روايت مذكوره را ذكر نموده اند 5.- زر بن حبيش اسدى "شرح حال او در صفحه 116 جلد 1 ذكر شده" حافظ ابو عبد الله زرقانى- مالكى- در جلد 7 " شرح المواهب " ص 13 گويد: ابن عقده با دقت در سند از زر بن حبيش روايت كرده كه گفت: على عليه السلام فرمود: در اينجا از اصحاب محمد صلى الله عليه و آله چه كسانى هستند؟ دوازده تن برخاستند و شهادت دادند كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدند، فرمود:

من كنت مولاه فعلى مولاه.

6- زياد بن ابى زياد "شرح حال او در ص 117 ج 1 ذكر شده"، احمد بن حنبل در جلد 1 " مسند " ص 88 آورده، از محمد بن عبد الله، از ربيع- يعنى ابن ابى صالح اسلمى، از زياد بن ابى زياد كه گفت: شنيدم على بن ابى طالب رضى الله عنه از مردم سوال نمود و آنها را سوگند داد باينكه هر مرد مسلمى كه شنيده است از رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير آنچه را فرموده، برخيزد، پس دوازده تن از اصحاب بدر برخاستند و شهادت دادند.

و اين حديث را حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 106 از طريق احمد روايت نموده و گفته كه رجال آن ثقه هستند و ابن كثير در جلد 7 البدايه " ص 348 از احمد، و حافظ محب الدين طبرى در جلد 2 " الرياض النضره " صفحه 170 و ذخاير العقبى " ص 67 روايت مزبور را ذكر نموده اند.

7- زيد بن ارقم انصارى- صحابى- احمد با دقت در سند از اسود بن عامر، از ابى اسرائيل، از حكم از ابى سليمان، از زيد بن ارقم روايت كرده كه گفت: على عليه السلام با قيد سوگند از مردم سئوال نمود كه هر كس شنيده است از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود:

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه برخيزد و گواهى دهد، دوازه تن از اصحاب بدر برخاستند و بان شهادت دادند و من از كسانى بودم كه كتمان نمودند و در نتيجه چشم خود را از دست دادم.

و هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 106 از احمد و طبرانى در " الكبير " بلفظ مذكور، اين حديث را روايت نموده اند، و طبرانى رجال آنرا مورد وثوق دانسته، و در روايتى كه نزد او ضبط شده اين جمله مذكور است: و على بر هر كه كتمان ميكرد نفرين ميفرمود: و ابن مغازلى در " المناقب " آنرا از ابى الحسين على بن عمر بن عبد الله بن شوذب از پدرش از محمد بن حسين زعفرانى از احمد بن يحيى بن عبد الحميد از ابى اسرائيل، از حكم از ابى سليمان، از زيد، بلفظ مذكور روايت كرده و در آن مذكور است "از قول زيد" كه: من از جمله كسانى بودم كه كتمان كردند، پس خداى چشمم را نابينا فرمود و على كرم الله وجهه كسى را كه كتمان كند نفرين فرمود و شيخ ابراهيم وصابى آنرا در " الاكتفاء " بلفظ مذكور از طبرانى در " المعجم الكبير " روايت نموده.

و حافظ، محب الدين طبرى در " ذخاير العقبى " ص 67 از زيد روايت نموده كه گفت: على عليه السلام با قيد سوگند از مردم سئوال نمود كه: هر كس از پيغمبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم شنيده كه فرمود:

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، برخيزد و گواهى دهد، شانزده تن برخاستند و بان گواهى دادند، و بهمين لفظ هيثمى آنرا در " مجمع الزوايد " ص 107 از طريق احمد روايت نموده و سيوطى بطوريكه در جلد 6 " كنز العمال " ص 403 بنقل از " المعجم الاوسط " طبرانى مذكور است، اين حديث را در " جمع الجوامع " آورده و در آن مذكور است: دوازده تن برخاستند و بان شهادت دادند.