الغدير جلد ۲

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد تقى واحدى

- ۱ -


مناشده و احتجاج بحديث شريف غدير خم

اين واقعه "غديرخم" از ابتداى وقوع "روز هجدهم ذى الحجه سال دهم از هجرت نبوى "ص""- از قرنهاى نخستين تا عصر حاضر پيوسته و بدون انقطاع از اصول مسلمه و حوادث غير قابل ترديد بوده، بطوريكه نزديكان باين داستان ايمان و اذعان بان داشته و دشمنان و مخالفين بدون اينكه ترديد يا انكارى در خاطر خود راه دهند، آنرا بازگوئى "روايت" نموده اند، و تا بدان پايه از تحقق رسيده كه ارباب جدل و معارضه نيز هر وقت كه از طرف مدعيان آنها دامنه مناظره بدان كشيده شده و قضيه بروايت آن منتهى گشته، ناچار بدان تن داده و نتوانسته اند با هيچ نيرنگ و جدلى آنرا ناديده و يا ناشنيده انگارند.

لذا، فيما بين صحابه و تابعين، چه پيش از دوران خلافت ظاهرى اميرالمومنين على "ع" و چه در عهد خلافت آنجناب و اعصار بعد از آن، استدلال به قضيه غدير و يادآورى بدان با مبادله سوگند "مناشده" بسيار دست داده.

نخستين استدلال بدين منوال، كيفيت گفت و شنودى است كه بوسيله شخص اميرالمومنين "ع" با اشخاص همزمان و معاصر در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و سلم وقوع يافته، اين ماجرا را سليم بن قيس هلالى در كتاب خود " كه بچاپ رسيده " بتفصيل بيان داشته، آنها كه آگاهى بان را خواستارند بدان مراجعه نمايند و ما در اينجا آنچه را كه از مناشدات بعد آن بوقوع پيوسته ذكر مينمائيم.

مناشده اميرالمومنين در روز شورى

به سال 23- و يا- آغاز سال 24 از هجرت

اخطب خطباء خوارزم- حنفى- در صفحه 217 " مناقب " گويد: خبر داد مرا استاد و پيشوا- شهاب الدين- افضل حفاظ- ابو النجيب- سعيد بن عبد الله بن حسن همدانى معروف به " مروزى " در آنچه كه از همدان بمن نوشته، باخبار او از حافظ- ابو على- حسن ابن احمد بن حسين در آنچه اذن و اجازه روايت آنرا باو داده، باخبار از استاد اديب ابو يعلى- عبد الرزاق بن عمر بن ابراهيم همدانى. بسال 437، باخبار از پيشواى حافظ- طراز المحدثين- ابوبكر احمد بن موسى بن مردويه.

و استاد پيشوا، شهاب الدين. ابو النجيب- سعد بن عبد الله همدانى گفته كه: ما را خبر داد باين حديث عالى پيشواى حافظ- سليمان بن محمد بن احمد- از يعلى بن سعد رازى. از محمد بن حميد. از زافر بن سليمان. از حارث بن محمد. از ابى الطفيل- عامر بن واثله كه گفت:

من در روز شورى دربان بودم و على عليه السلام در خانه "محل اجتماع و شورى" بود و شنيدم كه بانها ميفرمود: من بطور موكد بر شما احتجاج و استدلال خواهم نمود به چيزيكه هيچ فرد عربى و غير عربى از شما نتواند آنرا دگرگون نمايد، سپس فرمود: شما افراد، همه شما را سوگند ميدهم بخدا، كه آيا در ميان شما كسى هست كه پيش از من بوحدانيت خدا ايمان آورده باشد؟ همگى گفتند: نه، فرمود شما را بخدا سوگند ميدهم كه در ميان شما كسى هست كه برادرى چون جعفر طيار داشته باشد كه در بهشت با فرشتگان پرواز ميكند؟ همگى گفتند: نه بخدا قسم، فرمود شما را بخدا سوگند ميدهم آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه عموئى چون عموى من حمزه داشته باشد كه شيرخدا و شير رسول خدا و سرور شهيدان است؟ گفتند: نه بخدا قسم، فرمود: شما را بخدا سوگند ميدهم آيا در ميان شما جز من كسى هست كه همسرى چون همسر من فاطمه دختر محمد صلى الله عليه و آله داشته باشد، كه بانوى زنان اهل بهشت است، گفتند: نه بخدا قسم، فرمود: شما را بخدا سوگند ميدهم، آيا در ميان شما جز من كسى هست، كه دو سبط مانند دو سبط من حسن و حسين داشته باشد كه دو آقا و سرور جوانان اهل بهشت ميباشند؟ گفتند: نه بخدا قسم، فرمود: شما را بخدا سوگند ميدهم، آيا در ميان شما جز من و پيش از من كسى هست كه چندين بار با رسول خدا صلى الله عليه و آله نجوى كرده باشد و پيش از نجوى صدقه داده باشد؟ گفتند: نه بخدا قسم، فرمود: شما را بخدا سوگند ميدهم، آيا در ميان شما جز من كسى هست كه رسول خدا درباره او فرموده باشد:

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، ليبلغ الشاهد الغائب؟ گفتند: نه بخدا قسم،... تا آخر حديث... و اين روايت را با بررسى در سند آن پيشواى "محدثين" حموينى در باب 58 در " فرايد السمطين " آورده گويد: خبر داد مرا استاد و پيشوا- تاج الدين، على بن حب بن عبد الله خازن بغدادى، معروف به: ابن الساعى واو. از پيشوا، برهان الدين، ابو المظفر، ناصر بن ابى المكارم مطرزى خوارزمى، و او از اخطب خوارزم، ضياء الدين، ابو المويد، موفق بن احمد مكى. تا آخر سند بدو طريقى كه ذكر شد. و نيز اين روايت را ابن حاتم شامى در " الدر النظيم " از طريق حافظ ابن مردويه بسند ديگرش آورده، كه گويد: حديث نمود، ابو المظفر، عبد الواحد بن حمد بن محمد بن شيذه مقرى و او از حديث عبد الرزاق بن عمر طهرانى و او از ابوبكر احمد بن موسى حافظ "ابن مردويه" از ابى بكر احمد بن محمد بن ابى دام از منذر بن محمد و او از عموى خود و او از ابان بن تغلب، از عامر بن واثله روايت نموده كه گفت: من در روز شورى دربان بودم و على عليه السلام در آن خانه بود "كه شورى در آن تشكيل يافت"، شنيدم كه آنجناب ميفرمود "عين الفاظى كه فوقا ذكر شد". تا آنجا كه راوى گفت: على فرمود شما را بخدا سوگند ميدهم آيا كسى از شما جز من هست كه او را رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير بولايت نصب فرموده باشد؟ گفتند: نه بخدا قسم.

و اين حديث شورى را حافظ بزرگ- دار قطنى با بررسى در طريق آن روايت نموده و ابن حجر بعض از فصول مطالب حديث مزبور را از او در صواعق نقل ميكند، نامبرده در صفحه 75 گويد: دار قطنى با دقت در سند آورده كه على عليه السلام با آن شش نفرى كه عمر امر خلافت را در ميان آنها بشورى محول نمود سخن طولانى گفت، از جمله سخنان او " على عليه السلام ": شما را بخدا سوگند ميدهم، آيا در ميان شما جز من كسى هست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله باو فرموده باشد: يا على تو در روز قيامت قسمت كننده بهشت و دوزخى، گفتند: نه بخدا قسم، و در صفحه 93 گويد: دار قطنى با دقت در سند آورده كه على عليه السلام در روز شورى بر اعضاى شورى استدلال و احتجاج نمود و بانها گفت: شما را بخدا سوگند ميدهم، آيا در ميان شما كسى در خويشاوندى با پيغمبر صلى الله عليه و آله از من نزديك تر هست؟

و اين حديث را حافظ بزرگوار ابن عقده با بررسى در سند آن آورده، گويد: حديث كرد ما را على بن محمد بن حبيبه كندى از حسن بن حسين، از ابى غيلان سعد بن طالب شيبانى از اسحق از ابى الطفيل كه گفت: من در روز شورى دربان بودم و شنيدم كه على عليه السلام ميگفت. بشرح مذكور كه از جمله آن مناشده بداستان غدير است.

و نيز حافظ ابن عقده، گويد: حديث نمود ما را، احمد بن يحيى بن زكريا ازدى، صوفى، از عمرو بن حماد بن طلحه قناد، از اسحق بن ابراهيم ازدى از معروف بن خربوذ، و زياد بن منذر، و سعيد بن محمد اسلمى، از ابى الطفيل كه گفت: عمر در هنگام احتضار و مرگ خود امر خلافت را بين شش نفر بشورى نهاد، على بن ابى طالب عليه السلام و عثمان بن عفان و طلحه و زبير و سعد بن ابى وقاص و عبد الرحمن بن عوف رضى الله عنهم و عبد الله بن عمر نيز عضو مشاور بود بدون، حق تصدى خلافت، ابوالطفيل گويد: چون اين عده مجتمع گشتند، مرا دربان قرار دادند كه از ورود مردم جلوگيرى نمايم، در اين موقع على عليه السلام فرمود... بشرح مذكور، كه از جمله آن مناشده بحديث غدير است.

و اين روايت را حافظ عقيلى با بررسى و دقت در سند آورده گويد: حديث نمود ما را، محمد بن احمد وراجينى از يحيى بن مغيره رازى، از زافر، و او از مردى و او از حارث بن محمد از ابى الطفيل كه گفت: من در روز شورى بر در بودم... و فراز كاملى از حديث را ذكر نمود.

ابن ابى الحديد در جلد 2 شرح " نهج البلاغه " صفحه 61 گويد: ما در اينجا آنچه را كه در روايات از داستان مناشده اصحاب شورى بطور تواتر و استفاضه رسيده، و متضمن فضايل و خصايصى است كه على عليه السلام بسبب آنها از ديگران متمايز گشته ذكر مينمائيم، اين جريان را محدثين بسيار ذكر نموده اند. و آنچه در نزد ما بصحت پيوسته اين جريان، بانچه ذكر شد "از روايات مشتمل بر فضايل آنجناب" پايان نيافته، و بلكه بعد از آنكه عبد الرحمن و حاضرين با عثمان بيعت كردند و على عليه السلام از بيعت با او خوددارى نمود چنين گفت: همانا براى ما حقى است اگر بما داده شود آنرا مى گيريم و اگر منع شود با سختى ها ميسازيم اگرچه شب روى طولانى باشد، او "على عليه السلام" اين سخن را ضمن كلامى فرمود كه ارباب سير آنرا ذكر نموده اند و ما در آنچه قبلا نگاشته شد بعض از آنرا بيان داشتيم... بر ميگردد بسياق روايت... سپس بانها فرمود: شما را بخدا سوگند ميدهم: آيا در ميان شما جز من كسى هست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را با خود برادر كند در آن هنگام كه مراسم برادرى را در ميان مسلمين اجراء فرمود؟ گفتند: نه، سپس فرمود: آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او فرموده باشد: من كنت مولاه فهذا مولاه؟ گفتند: نه.

"زيادتى چاپ دوم"- و قسمتى از اين داستان را ابن عبد البر در جلد 3 " الاستيعاب " ص 35 در حاشيه " الاصابه " بطور مسند ذكر كرده گويد، حديث نمود ما را عبد الوارث از قاسم از احمد بن زهير از عمرو بن حماد قناد- از اسحق بن ابراهيم ازدى، از معروف بن خربوذ، از زياد بن منذر، از سعد بن محمد ازذى، از ابى الطفيل.

و طبرى در جلد 3 تفسيرش در ص 418 در مورد قول خداى تعالى: انما وليكم الله و رسوله. الايه... چنين گويد: همانا على بن ابى طالب عليه السلام از اين رافضيان داناتر بتفسير قرآن است، بنابراين اگر اين آيه دلالت بر امامت او داشت، در يكى از مجالس و محافل بدان استدلال مينمود، و اين گروه "رافضيان" را نميسزد كه بگويند، از راه تقيه استدلال بان ننموده، چه آنكه از او نقل ميكند كه در روز شورى بخبر غدير و خبر مباهله و بتمام فضايل و مناقب خود تمسك جسته و بطور حتم در اثبات امامت خود باين آيه تمسك ننموده، اه. و تو "خواننده اين سطور" بخوبى ميدانى كه سخن طبرى در اسناد روايت احتجاج و استدلال بحديث غدير و غيره بخصوص رافضيان فقط، ناشى از عصبيت و كينه توزى او است و مردود است، زيرا چنانكه دانستيد، خوارزمى حنفى اسناد حديث مزبور "احتجاج" را از استادان و ائمه حفاظ و آنها از كسانى چون ابى يعلى و ابن مردويه كه از حفاظ حديث و ائمه نقل حديثند بشرحى كه داير به تصريح ابن حجر بروايت حافظ دار قطنى بيان شد، نقل نموده، بدون اينكه نكوهش و نظر مخالفى در آن ابراز نمايد، و روايت حافظ ابن عقده و حافظ عقيلى، و نيز شنيديد سخن ابن ابى الحديد و تصريح او را، باينكه داستان احتجاج در ميان اهل حديث شايع و مستفيض است و آنچه را كه در نظر او از حديث مزبور مورد صحت و تاييد واقع گشته، ملاحظه نموديد.

و از مجموع مطالب مذكوره بقدر و قيمت مطالب سيوطى نيز در جلد 1 " اللئالى المصنوعه " صفحه 187 واقف خواهيد شد، كه نامبرده در آنجا حكم به موضوع بودن و عارى از حقيقت بودن حديث مزبور "احتجاج و استدلال" ميدهد بعنوان اينكه در اسناد عقيلى، زافر وجود دارد و او در ميان روات ضعيف است، و نيز در طريق روايت نامبرده مردى ناشناس و مجهول وجود دارد، در حاليكه ما اسنادها و طرق ديگرى را نيز ذكر نموديم كه در آنها نه زافرى هست و نه مرد مجهول وانگهى ما اگر بنا او در عقيده بضعف زافر همراه باشيم آيا بمجرد وجود ضعيف در طريق رواست كه بعارى از حقيقت بودن آن حكم قطعى داد؟ چنانكه سيوطى گمان كرده؟ و در جميع موارد از كتاب نامبرده خود بر خلاف روش آنها كه درباره روايات ساختگى و بى حقيقت تاليف نموده اند رفتار نموده است؟ نه. نه چنين است، و بلكه چنين پندار و روشى از ضعف راى و كمى بصيرت است، زيرا "بر طبق رويه اهل درايت" منتهى آنچه درباره روايت ضعفاء معمول به است، اينست كه: استدلال بان روايت نميشود. گرچه در استدلال بان بعنوان تاييد، باكى نيست، بعلاوه ما مى بينيم: حفاظ ثقه و صاحبان دقت نظر در نقل حديث چه بسا رواياتى از ضعفاء مى آورند، بواسطه قرائن بسيارى كه بر صحت آن و در روايت خاص و يا در نوشته مرد خاصى وجود دارد، با چنين قرائن و خصوصياتى، آن روايت محفوفه بقرائن صحت را از او روايت ميكنند و در آن مورد بخصوص معتقدند كه از حكم عمومى روايات ضعيف خارج است و يا راوى در آن مورد بخصوص مورد اعتماد و وثوق است، هر چند در ساير موارد اعمالش ناپسند بوده و مورد اعتماد نيست.

چنانچه به صحيح مسلم و صحيح بخارى و ساير صحاح و مسندها مراجعه نمايد ملاحظه خواهيد كرد كه مملواند از روايت، از خوارج و ناصبيان آيا اين جز همان مبنى كه بدان اشعار نموديم محمل ديگرى دارد؟

گذشته از آنچه بر سبيل مماشات "در مورد زافر و ضعف او" ذكر شد، اصولا احمد و ابن معين زافر را توثيق نموده اند و ابو داود گويد: او ثقه است، او مردى صالح بوده، و ابو حاتم گويد جايگاه او راستى و صداقت است سيوطى در اين مورد "طعن بن زافر" از ذهبى پيروى نموده كه نامبرده در " ميزان " حديث مزبور را ناشناس و غير صحيح يافته، و بعد از او ابن حجر آمده و در لسانش از او تقليد كرده و زافر را متهم بوضع حديث نموده است و حال آنكه ذهبى و ابن حجر را آنها كه شناخته اند، از روى " ميزان " او شناخته اند كه در آن هزار انحراف است و لسانى كه آلوده بطعن و هدفهاى مغرضانه است اينست تلخيص ذهبى بر مستدرك حاكم بيائيد به بينيد: آنچه كه از فضايل آل الله در احاديث صحاح آن روايت شده ذهبى بر آن ها طعن و نكوهش نموده و هيچ مبنى و دليلى براى آن نميتوان يافت جز همان كينه، كه در او رسوخ يافته و تمايل و علاقه اى كه بما سواى آنها "عترت پيغمبر صلى الله عليه و آله" دارد و ابن حجر هم در تاليفات خود قدم بقدم از او پيروى نموده است

مناشده اميرالمومنين در ايام عثمان بن عفان

شيخ الاسلام، ابو اسحق، ابراهيم بن سعد الدين ابن الحمويه "شرح حال او در صفحه 200 جلد 1 گذشت" باسنادش در " فرايد السمطين " سمط اول در باب 58 از تابعى بزرگ، سليم بن قيس هلالى روايت كرده كه گفت: در زمان خلافت عثمان در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله گروهى مجتمع بودند كه با يكديگر سخن ميگفتند و از علم و عفت سخن بميان آوردند. در ضمن نام قريش و فضايل و سوابق آنها و هجرتشان بميان آمد و آنچه را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره آنها از فضيلت فرموده مانند اين فرمايش: " الائمه من قريش " "يعنى امامان از قريش ميباشند" و فرمايش ديگر آنحضرت " الناس تبع لقريش و قريش ائمه العرب " "يعنى مردم پيروان قريشند و قريش پيشوايان عرب هستند" تا آنجا كه گويد "بعد از ذكر مفاخرت هر قبيله بمردان خود" و در اين حلقه بيش از دويست تن گرد آمده بودند كه در ميان آنها بودند: على بن ابى طالب عليه السلام و سعد بن ابى وقاص و عبد الرحمن بن عوف و طلحه و زبير و مقداد و هاشم بن عتبه و ابن عمر و حسن و حسين و ابن عباس و محمد بن ابى بكر و عبد الله بن جعفر، و از انصار: ابى بن كعب و زيد بن ثابت و ابى ايوب انصارى و ابو الهيثم بن التيهان و محمد بن سلمه و قيس بن سعد بن عباده و جابر ابن عبد الله و انس بن مالك و زيد بن ارقم و عبد الله بن ابى اوفى و ابى ليلى، و با او پسرش عبد الرحمن نشسته بود و او پسركى بود نورس و زيبا روى، و در اين هنگام ابوالحسن بصرى آمد و پسرش حسن بصرى با او بود كه او نيز پسركى بود زيباروى و معتدل القامه، راوى گويد: من باو و به عبد الرحمن بن ابى ليلى مينگريستم و نميدانم كدام زيباتر از آن ديگرى بود؟ جز اينكه حسن بصرى داراى اندامى درشت تر و قدى رساتر بود،