الغدير جلد ۱۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه علي اکبر ثبوت

- ۲۳ -


او را به همان صورت اصلى بازگو مى كرد و سر و ته آن را نمى زد زيرا در همان چه در " فتح البارى " 3/213 نگاشته است و ما نيز آورديم مطالبى ديده مى شود كه با دعاوى هيئت، سازشى ندارد از جمله همان پيشبينى پيامبر درباره تبعيد ابوذر و آن هم در قالب الفاظى كه مى رساند وى در آن گير و دار، ستم مى بيند و بر وى بيداد مى رود و آن چه موضوع را تاييد مى كند سخن پيامبر " ص " است كه آورديم: اى ابوذر تو مردى شايسته هستى و در آينده، بلائى به تو خواهد رسيد پرسيد: در " راه- پاسدارى از آئين " خدا؟ پاسخ داد: " آرى " در " راه پاسدارى از آئين " خدا. گفت " خوشا به فرمان خدا و آن چه در " راه " خدا و در برابر نظر خدا باشد " كه مى بينيم پيامبر، دوستش را به شايستگى مى شناساند و اورا در سيرت و خداپرستى و پارسائى اش همانند عيسى- پيامبر پاك- مى بيند و او را دستور مى دهد كه شكيبائى نمايد تا تباه نشود و تباهى اى بر شيوه وى بار نگردد. و با اين ترتيب، نمى دانيم نظريه ى ابن حجر كه تازه هيئت داوران سر و ته آن را زده و سندى براى محكوميت ابوذر دانسته تا چه اندازه درست است؟

از جمله مطالبى كه ابن حجر آورده، همان است كه در "فتح البارى " از زبان برخى بزرگان مذهبش گزارش كرده است: درست آن است كه اعتراض ابوذر به شاهانى بوده كه دارائى ها را براى خويش مى گرفتند و آن را در راهى كه مى بايد، انفاق نمى كردند.

آرى درست همين است- چنان چه در ص نيز گذشت- و هر كس تاريخ و حديث را بكاود به همين نتيجه خواهد رسيد. پس آنچه از گفتار كوتاه شده ابن حجر بر مى آيد پذيرفتنى نيست كه هيئت داوران بخواهد سخن او را گواه گرفته و براى داورى بدان چنگ زند. زيرا چنين اصلى نمى تواند بنياد استدلال گردد و درست نيست كه به سود و زيان هيچ كس، آن را مبناى داورى گردانند ولى چه بايد كرد كه ابن حجر گفته است و هيئت حكم داده است و حكومت هم آن حكم را اجرا كرده است انا لله و انا اليه راجعون " به راستى كه ما از خدائيم و به راستى ما به سوى او باز مى گرديم "

اين ها بودند گواهان هيئت داوران- كه خوانندگان، گفتار و احوال ايشان را آزمودند و اينك مى پرسيم: ساختمانى كه بر چنين بنياد لرزانى بنهند چه ارزشى دارد؟ ما داناتريم كه آنان چه ميگويند و تو بر ايشان توانائى ندارى پس هر كس را كه از وعيدبهراسد قرآن را به ياد او آر.

اين جا از نور و به هيئت داوران كرده و مى گويم دلايل شما در اثبات كمونيست بودن ابوذر نمى تواند آن چه را مى خواهيد ثابت كند زيرا نظر ابوذر- تازه آن طور كه شما ادعا مى كنيد- اين است كه انسان بايد هر چه بيش از اندازه نياز خود دارد انفاق كند و لازمه اين عقيده آن است كه دارائى هائى را كه مورد نياز فرد است بتواندمالك شود در حاليكه كمونيست ها چنين عقيده اى ندارند و مى خواهند مالكيت را از بنياد براندازند و آن گاه حكومت هاى كمونيستى به اندازه نياز يا به اندازه بهاى كار فرد، حقوقى به او بپردازند تا زندگى وى به خطر نيافتد و در اين حال، فرد در برابر آن، حكم مزدور را دارد كه روزى خود را از راه كار براى كارفرما به دست مى آرد، يا حكم نانخور را دارد در برابر نان آور، كه به اندازه نياز وى به او پرداخت مى شود. گذشته از آن كه ما ديديم ابوذر نمى گويد بايستى تمام دارائى را بخشيد بلكه هدف او از دستور انفاق، همان هزينه هاى لازم و نيز خرج ها و بخشش هاى نيكوكارانه اى است كه مردانگى و عاطفه انسانى، ما را بدان مى خواند. پس هيئت داوران نه در اسناد آن چه به ابوذر بسته است مراعات حق و انصاف را كرده و نه در دو نقد كمونيسم به گونه اى درست عمل نموده. در آن چه مى گويد- خواه گزارشى را بازگو كند و خواه اسنادى بدهد- جز دروغ چيزى ندارد و نادانسته در داورى خود، بيدادگرى مى نمايد.

بر ما لازم بودكه در ديگر سخنانى هم كه درباره كمونيست بودن ابوذر گفته شده، به دقت بنگريم. همچون سخن. خضرى در المحاضرات 37 و 2/36 و عبد الحميد بك عبادى رئيس دانشكده ادبيات در " چهره هائى از تاريخ اسلام " ص 109 تا 113 زير عنوان " ابوذر غفارى " و احمد امين در " فجر الاسلام " وى 1/136 و محمد احمد جاد المولى بك در " انصاف عثمان " ص 41 تا 45 و صادق ابراهيم عرجون در " عثمان بن عفان " ص 35 و عبد الوهاب النجار در " الخلفاء الراشدون " ص 317

و ديگر كسانى كه به راه ايشان رفته و به زور، خود را در گير و دار پژوهش هاى تاريخى و بررسى هاى سهمناك افكنده اند بى آن كه توانائى علمى اى داشته باشند كه از افتادن به مهلكه و از زمين خوردنى كه بلند شدن ندارد رهائى شان دهد كه تازه ايشان هم بيش از همان مطالبى كه پنبه اش را زديم نياورده و تنها برخى شان بر آن رفته اند كه ابوذر اصل كمونيسم را از عبد الله بن سبا گرفته و مدرك ايشان نيز روايت طبرى- از زبان سرى و او از شعيب و او از سيف و او از عطيه و او از يزيد فقعسى- است كه در ص آورديم و در آن جا ديديد كه زنجيره گزارشگران آن از كسانى تشكيل مى شود: دروغ زن و گزارش ساز، منحرف و تبهكار، يا از سست گفتارى كه همگان در سستى گزارشش همداستانند، يا ناشناسى كه هيچ كس هويت او را نمى شناسد و متن آن نيز به گونه اى است كه نشانه هاى دروغ بودن و آثار ساختگى بودن در آن نمايان است.

و تازه عبد الله بن سبا كه معروف است يهودى بوده و در پراكنده كردن صف مسلمانان و تبهكارى هاى ديگر نقش مهمى داشته و شورش مصريان را تحت تاثير اودانسته و گفته اند كه وى براى افشاندن بذر آشوب و برانگيختن توده به جنگ با خليفه آن روز، شهرهاى بزرگ مسلمانان را يكى پس از ديگرى، پشت سر مى نهاده و آن اصول ويرانگر رادر همه جا مى پراكنده، آرى چنين كسى را هيچ كس، چپ نگاه نكرد و مامورين حكومتى آن روز هرگز در پى دستگيرى اوبر نيامدند و از دل هيچ يك از اجتماعات دينداران، به دورش نساختندو گذاشتند تا به آسودگى بچرخد و هر گونه خواسته ها و هوس هايش مقتضى است، بازيگرى نمايد و آن گاه همه دردسرها نصيب نيكان و پاكانى گرديد كه از ياران محمد يا از پيروان نيكوكار ايشان بودند همچون ابوذر، عبد الله بن مسعود، عمار بن ياسر، مالك اشتر بن حارث، زيد و صعصعه دو پسر صوحان، جندب بن زهير، كعب بن عبده ى پارسا، يزيد ارحبى كه نزد مردم پايگاهى بزرگ داشته، عامر بن قيس خداپرست پارسا، عمرو بن حمق كه به خاطر دعاى پيامبر در حق او معروف بوده، عروه بارقى يار بزرگوار پيامبر، كميل بن زياد مرد درستكار مورد اعتماد و حارث همدانى فقيه مورد اعتماد، آرى اينان را كه مى نگريم يكى شان آواره گرديده و در تبعيدگاه جان سپرده و ديگر كتك خورده دنده هايش شكسته و ديگرى در معرض اهانت قرار گرفته و با نيش زبان ها، گزيده شده و همين طور...

و پيش از همه اين ها سرور ما امير مومنان،- شايسته مرده توده- است كه- چنان چه داستان آن بيايد- عثمان تبعيد اورا لازم تر از همه اينان مى بيند و پياپى او را به ينبع مى فرستد تا سر و صداى مردم براى درخواست خلافت او كم شود و به ابن عباس مى گويد: گزندعموزاده ات را از من دور كن كه ابن عباس مى گويد: عموزاده من چنان مردى نيست ديگران به سود او راى مى دهند ولى او براى خود رايى دارد پس براى هر چه دوست دارى مرا به نزد او فرست گفت به او بگو تا بر سرزمينى كه در ينبع دارد برود تا نه من از دست او اندوهگين شوم و نه او از دست من. پس او به نزد على رفت و چنان گفت او گفت عثمان مرا بيش از يك شتر آبكش ارج نمى نهد سپس اين سروده را خواند:

بااو چگونه بايد رفتار كرد؟ من زخم اورا درمان مى كنم و او بهبود مى يابد ولى نه از درد خسته مى شود نه از دارو.

و گفت: پسر عباس عثمان جز اين نمى خواهد كه مرا همچون شتر آبكش گرداند. بيا برو. فرستاد سراغ من كه " از مدينه " بيرون شو و سپس فرستاد كه بيا و اينك باز فرستاده است كه بيرون شو به خدا سوگند چندان از او پشتيبانى كردم كه مى ترسم گناهكار باشم

آيا ابن سبا و ياران او در برابر چشم خليفه نبودند و آيا سر و صداى ايشان به گوش او نمى رسيد كه در شهرها به سركشى برخاسته و تبهكارى بسيارى در آن نموده بودند؟ چگونه بود كه كار آن كسانى كه مردم را به نيكوكارى مى خواندند و از تبهكارى باز مى داشتند بر او گران مى آمد ولى نمى كرد كه آن ميكرب پليد رابا كشتن عبد الله بن سبانا بود و ريشه كن سازد يا او را بر تنه درخت هاى خرما به دار آويخته دست چپ و پاى راست او- يا به عكس- را ببرد يا از سرزمين مسلمانان تبعيدش كند. آيا خليفه نمى بايد درباره آن مرد گمراه و گمراه كننده، با ياران نيكوكار پيامبر راى زنى كند؟ همان گونه كه درباره ابوذر بزرگ، با وابستگان فرومايه و بد كنش خاندانش به راى زنى پرداخت و آن سخن گزنده را بر زبان راند: به من بگوئيد با اين پيرمرد دروغگو چه كنم؟ بزنمش يا در زندانش افكنم يا بكشمش كه او گروه مسلمانان را پراكنده ساخته؟ يا از سرزمين مسلمانان تبعيدش كنم؟

آرى عبد الله بن سبا از ميكرب هاى تباهى و از بنيادهاى حق پوشى و بى دينى بوده و هماره با نيات زشتى كه داشته در ميان مسلمانان رفت و آمد مى كرده هر چند كه هرگز، نه وابستگى اى ميان او و آموزشگاه كمونيسم شناخته و ثابت شده و نه اين كه شوريدن انقلابيون بر عثمان نتيجه تحريكات او بوده- مگر نامه سرى را كه شعيب از زبان سيف بازگو كرده مستند قرار دهيم كه آن را نيز بايد دروغ و ناچيز شمرد كه در بازار بينا دلان ارزشى ندارد-

يرا مسلمانان و به ويژه كسانى كه بر عثمان شوريده و بر سر او گرد آمده بودند از اكثريت- اگر نگوئيم همه- صحابه تشكيل مى شدند " كه اگر خدا بخواهد گسترده مطلب در جلد بعدى خواهدآمد " و به ويژه از كسانى كه به سرورما امير مومنان پناه برده و خود از برترين ياران پيامبر و پيروان ايشان بودند " همچون ابوذر و عمار و مالك اشتر و دو پسر صوحان و ماننده هاى ايشان " كه آنان نيز در برابر آن چه از سرچشمه وحى فرا گرفته بودند، ارزشى براى عربده هاى هيچ كس قائل نبودند- و آن هم كسى همچون ابن سبا كه منش هاى او و گرايش هاى ديروز و امروزش را مى شناختند- آنان كه در جامعه دينداران، از مردان انديشه شايسته بودند كجا گوش دل به هر پندارپرورى مى دادند؟ و تازه تاريخ درست، پيوستگى اى ميان هيچ يك از ايشان با اين مرد، نشان نمى دهد چه رسد به اين كه او در روحيات ايشان اثر گذاشته و با دست ايشان، آشوب هائى را در جامعه دينداران برانگيخته باشد؟ باز مى پرسيم چرا خليفه آن روز در انديشه آسوده ساختن مسلمان از گزند او بر نيامد تا گروه او را پراكنده گرداند؟ و چرا همان كارى را نكرد كه سرور ما امير مومنان انجام داد كه گزارش آن را در ج 13 ازترجمه فارسى خوانديد- ص 310 و 311- و ابن حزم نيز در الفصل 4/186 آورده است كه حضرت، دود خفقان آورى به سراغ كسانى كه آن گرايش هاى بدانجام را داشتند فرستاد و آن را ريشه كن گردانيد.

آخرين سخن ما

اگر استادان محترم، هم حقيقت كمونيسم و اصول آن را كه خود بازگو گر آنند بررسى كرده بودند و هم حقيقت داناى ياران پيامبر- ابوذر- و همانندان او و آن چه از گفتار و كردار ايشان گزارش شده و احاديثى كه درباره ايشان رسيده، آرى اگر در اين زمينه ها پژوهشى داشتند فرسنگ ها فاصله اى را كه در ميانه است در مى يافتند و مى دانستند كه كسى همچون ابوذر هر چه هم از پايگاه بسيار والايش فرود آيد و از مسير دانش خود باز گردد و از بنيادهاى پاك آئينش چشم بپوشد باز هم كمونيست نخواهد شد و يك داناى دينى، هرگز اين مسلك را نخواهد برگزيد هر چند توشه اى از دين اندك باشد و توانائى علمى اش ناچيز

چگونه مرام كمونيسم رابرمى گزيند و مردم را به پيروى از آن مى خواند كسى كه بداند اسلام پاك در تامين نيازمندى هاى تهيدستان و براى پاسخ به هزينه هاى ايشان چه آورده و چه راه هائى براى رفع گرفتارى هاى ايشان هموار ساخته است- تا از سنگينى اندوهى كه براى نانخورانشان مى خورند بكاهد- و چه قوانينى نهاده است تا ايشان بتوانند- به اندازه اى كه حق دارند- از سرچشمه هاى حيات اقتصادى كه در دارائى هاى توانگران است برخوردار گردند. چنان كه پيامبربزرگ با اين گفتار خويش مساله را آشكار ساخته: " به راستى كه خداوند به اندازه اى كه تهيدستان نيازمندند " حقوقى را براى ايشان " در دارائى هاى توانگران مسلمان " نهاده و پرداخت آن را " واجب گردانيده و تهيدستان كه گرسنه و برهنه مانند دچار رنج نمى گردند مگر به خاطر آن چه توانگرانشان انجام مى دهند كه هان به راستى خداوند، ايشان را سخت به پاى بازخواست خواهد كشيد و با شكنجه اى دردناك، آزارشان خواهد داد. " و پس از اين كه با نيكوترين سازمان و پيشرفته ترين راه، سياست مالى را تنظيم كرده و براى رفع نيازمندى هاى تهيدستان چاره انديشى نموده در سئوال و گدائى را برايشان بسته و با گفته هائى از اين گونه، دو كار ياد شده را به سختى نكوهيده: " راستى كه خواهندگى، شايسته نيست مگر در سه مورد: تهيدستى اى كه آدمى را به خاك بنشاندو تاوانى كه به گردن كسى افتاده و كار را به رسوائى بكشاند و خونبهائى كه پرداختش با كسى باشد و دردآور نمايد " تهيدستان را بر آن داشت تا به يارى هر كارى كه مى توانند خود رااز مردم بى نياز گردانند و از گدائى و درخواست خوددارى كنند، به ايشان گفت: " اگر كسى از شما ريسمانى برگيرد و به كوه رود و پشته اى هيزم بر پشت خود بياورد و آن را بفروشد و بدان وسيله خود را بى نياز گرداند، براى او بهتر است تا از مردم درخواست كند كه آيا به او بدهند يا نه " براى مستمندان و تهيدستان حقوقى معين بر گردن دولتمندان قرارداد كه از راه هاى گوناگون و با نام هاى مختلف تامين مى شود مانند مستمرى هاى سالانه يا جيره هاى ماهانه اى كه تعلق مى گيرد به چارپايان يا غلات يازر و سيم و سود بازرگانى و سوداگرى وكان ها و ثروت هاى عمومى و گنج و غنيمت و ديگر حقوقى كه- بر اموال- واجب مى شود افزون بر آن چه گاهى بر آدمى- به مناسبت هائى چند- واجب مى شود همچون كفاره ها و نذرها و پرداخت آن چه از راه نامشروع به دست آمده.

اما صدقات و هزينه هاى نيكوكارانه اى كه آدمى از زيادتى مالش مى پردازد، مى توان آن را از واجبات انسانيت شمرد و درباره آن نيز هر چه بگوئى رواست و بزرگوارى كه آشكارا مردم را به راه راست مى خواند بر سر آن بسيارپافشارى كرده و پاره اى از حديث هاى مربوط به آن را قبلا آورديم و مسلم و ترمذى و ديگران از زبان ابو امامه آورده اند كه پيامبر " ص " گفت: پسر آدم تو اگر زيادتى دارائى ات را ببخشى برايت بهتر است وهر گاه نگاهدارى بدتر و اگر به اندازه اى دارائى داشته باشى كه ناگزير نشوى دست به سوى مردم دراز كنى سرزنشى بر تو نيست. الترغيب و الترهيب 252 و 1/232

و مسلم از زبان بوسعيد خدرى آورده است كه پيامبر گفت هر كس مركبى بيش از نياز خود دارد آن را براى كسى كه مركب ندارد آماده كند و هر كس بيش از نياز خود توشه دارد آن را بر كسى كه توشه ندارد آماده كند سنن بيهقى 4/182

و در گزارش درستى كه در ص گذشت خوانديم كه پيامبر گفت: هر " " روز كه آفتاب طلوع مى كند هر كس بايد صدقه اى از بابت آن براى خويش بدهد.

و ازهمه اين ها كه بگذريم اسلام شيوه ها و آئين هائى دارد كه نشان مى دهد كسى كه روزى بر او تنگ شده، چه احترامى دارد و در جامعه دينداران چه آبروئى بايد به او نهاد زيرا ايشان پذيرفته اند كه اعتراض خداوند به كسانى كه آبرو دارى را در توانگرى مى دانند درست است. همان جا كه مى گويد: اماانسان، چون خداوند او را بيازمايد وبا دادن نعمت، گرامى اش دارد آن هنگام گويد: خداوند مرا گرامى داشت وچون براى آزمودن وى، روزى را بر او تنگ گرداند گويد خدا مرا خوار گردانيد. چنين نيست و نيز نامه پاك او دستور مى دهد كه از دارائى هاى نيكو و گرانبها بخشش نمايند، مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد انفاق كنيد از بهترين آن چه به دست آورده ايد و از آن چه براى شما از زمين بيرون آورديم و براى انفاق، بدها را معين نكنيد و نيز مى گويد: شما هرگز به پايگاه نيكوكاران نخواهيد رسيد مگر از آن چه دوست داريد " در راه خدا " اتفاق كنيد كه همانا خداوند بر آن چه انفاق مى كنيدآگاهست از راندن خواهندگان و بر باد دادن پاداش صدقات با منت نهادن و آزردن مردم و خودنمائى به ايشان، منع كرده و خداوند- كه گرامى گوينده اى است- گويد: و اما خواهنده را مران و گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد صدقات خود را با منت نهادن و آزار رساندن، تباه مكنيد مانند آن كس كه دارائى خود را براى خودنمائى به مردم انفاق كند و به خداوند و به روز رستاخيز نگرود و مانند آن كس باشد كه دانه را بر روى سنگ سخت برزيد و تند بارانى نيز غبار آن را بشويد كه نتوانند هيچ حاصلى ازآن به دست آرند و هم گويد: آنان كه مالشان را در راه خدا انفاق كنند و در پى انفاق " به مستحقان " منتى نگذارده و آزارى نكنند آنان را پاداش نيكو نزد خدا خواهد بود و از هيچ پيش آمدى بيمناك نباشند و اندوهناك نخواهند بود و گويد: به زبان خوش و طلب آمرزش، مستمند خواهنده را رد كردن بهتر است تا آن كه صدقه دهند و از پى آن آزار كنند و خداوند بى نيازو بردبار است

و بزرگ ترين پيامبران "ص " نيز گويد: نه كسى كه كار خير رابراى نمايش به مردم و رساندن خبر آن به ايشان انجام دهد، خداوند از وى مى پذيرد و نه كسى كه منت بگذارد يا در جستجوى شهرت برآمده و گزارش صدقه دادنش را به اين و آن برساند و نه كسى كه براى نمايش در برابر مردم بخشندگى نمايد.

و مسلم در صحيح خود آورده است كه پيامبر گفت سه كس اند كه خداوند در روز رستاخيز با ايشان سخن نگويد و بديشان ننگرد و پاكيزه شان نگرداند و ايشان را كيفرى دردناك باشد. كسى كه به خاطر آن چه مى بخشد منت بگذارد و... سنن بيهقى 4/191

و ابن كثير آورده است كه پيامبر گفت نه كسى كه با پدر و مادر بد رفتارى كند به بهشت در مى آيد و نه آن كس كه منت بگذارد و نه كسى كه پيوسته باده گسارى نمايد. " تفسيرابن كثير 1/318 ".

و براى آن كه شيوه منت نهادن به خاطر بخشندگى بركنده شود و دل توانگران از احساس برترى و خودپسندى به خاطر بخشش هاشان پاك گردد و هر كس توانگر است از آلودگى ها خوددارى نمايد و نيز براى آن كه دل هاى پاك مستمندان از خوارى تهيدستى كه بدان مى آلايد زدوده شود و از اين كه دست به سوى توانگران دراز مى كنند احساس خردى نكنند و خاطرشان آزرده نگردد... آرى براى همين ها بوده كه پيامبر خدا گفته: صدقه، پيش از آن كه در دست خواهنده قرار گيرد در دست خداوند گرامى و بزرگ قرار مى گيرد.

و در گزارش درستى كه مسلم از زبان ابو هريره بازگو كرده است مى خوانيم كه پيامبر گفت: هيچ كس از چيز نيكوئى صدقه نمى دهد- كه خداوند جز نيكو را نپذيرد- مگر آنكه خداوند بخشنده، آن را با دست راست خود بگيرد- هر چند يك دانه خرما باشد- آن گاه در دست خداوند بخشنده رشد مى كند تا بزرگ تر از كوه مى شود.

و به اين گونه، بخشنده مسلمان كه نيكوكارانه روى خويش را به سوى خداوند كرده است، مى بيند كه دارد حق خداوند بزرگ و برتر را از نعمت هائى كه ذات پاك او به وى بخشيده است مى دهد و مستمند نيز مى بيند كه دارداز خدا مى گيرد و دست خود را بسوى خدادراز كرده و دست خداست كه نعمت ها رابسوى همه كس سرازير مى كند و دست برتر همان است و خود ميانجى است در ميان دهنده و گيرنده و خود نعمت بخش هر دو است و خداوند بى نياز است و شما تهيدستانيد اگر توانگر يا مستمندى باشد خداوند به هر دو، سزاوارتر است.

كمونيست كمونيست نخواهد بود مگر هنگامى كه از حقايق دين، ناآگاه باشد و براى رسوخ كمونيسم در دل مردم، پيش از هر چيز بايد نگذاشت كه شناخت درستى از دين داشته باشند كه اگر در گوشه و كنار كشور شوروى يا ديگر سرزمين هائى كه هم مسلك آنند به جستجو پردازى مى بينى بيشتر كسانى كه هدف هاى كمونيستى