الغدير جلد ۱۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه علي اکبر ثبوت

- ۹ -


گنج هاى تل انبار شده به بركت خليفه

گروهى از مردان سياست روزو برانگيزندگان شورش و آشوب ها با استفاده از آن هرج و مرجى كه در امور مالى كشور بود املاكى آبادان اندوختند و خانه هائى بزرگ و كاخ هائى برافراشته، و اموالى كلان. و اين ها همه از بركت آن برنامه ى امويان بود در امور مالى كه با كتاب خدا و سنت رسول و شيوه ى گذشتگان مخالفت داشت و به هر حال كه اين كسان ثروتى انبوه از مال مسلمانان گرد آوردند و با آن، چه بخور بخورها- راه انداختند.

يكى شان زبير بن عوام است كه چنانچه در صحيح بخارى- كتاب الجهاد باب بركت در مال جنگنجو ج 5 ص21 مى خوانيم، 11 خانه از وى در مدينه بر جاى ماند و 2 خانه در بصره و يك خانه در كوفه و يكى در مصر، و چهارزن داشت كه پس از كنار گذاشتن ثلث ماترك او، به هر يك از ايشان يك ميليون و دويست هزار سكه سهم الارث رسيد و به گفته ى بخارى همه ى مالش پنجاه ميليون و دويست هزار بود و به گفته ى ابن هائم: بلكه درست آن است كه همه ى مالش بر طبق آن چه داده شد 59800000 بوده و ابن بطال و قاضى عياض و ديگران گفته اند: درست همان است كه ابن هائم گفته و بخارى در محاسبه اشتباه كرده است.

عدد بالا را كه در صحيح بخارى و ديگر ماخذ مى بينيم معدودى به همراه ندارد و قيد نشده كه دينار بوده يا درم، جز اين كه ابن كثير در تاريخ خود 249/7 آن را به درهم مقيد كرده است.

و ابن سعد در طبقات 77/3 چاپ ليدن مى نويسد زبير در مصر و اسكندريه و كوفه زمين هائى داشت و دربصره خانه هائى و غلاتى داشت كه از دره هاى مدينه برايش مى رسيد.

مسعودى در مروج 434/1 مى نويسد: هزار اسب بر جاى گذاشت و هزار غلام وهزار كنيز و زمين هائى چند.

يكى ديگرطلحه بن عبيد الله تيمى است كه خانه اى در كوفه ساخت كه در كناس به نام دارالطلحتين معروف بود و غله ى او ازعراق، روزانه هزار دينار طلا- و گويند بيش از اين ها- مى ارزيد و درناحيه ى سرات بيش از اين ها كه گفتيم داشت و خانه اى در مدينه برافراشت كه آن را با آجر و گچ و چوب درخت ساج هندى بساخت.

محمد بن ابراهيم گفت: درآمد طلحه از غلات عراق ميان 400 تا500 هزار بود و از غلات سرات ده هزاردينار- يا كمتر يا بيشتر-

سفيان بن عيينه گفت: غله ى روزانه ى او هزار وافى " هم ارز با دينار طلا " مى ارزيد و موسى بن طلحه گفت: كه او 2200000 درم و 200000 دينار طلا بر جاى گذاشت و مال او همچنان انبوه مى گرديد.

ابراهيم بن محمد بن طلحه گفت: بهاى آن چه طلحه به جا گذاشت- از آب و ملك و اموال و زر و سيم- به 30000000 درم مى رسيد كه 2200000درهم 200000 دينار آن پول بود و بقيه كالا.

سعدى مادر يحيى بن طلحه گفت: طلحه در حالى مرد كه در دست خزانه دارش 220000 بود و آب و ملك و اصله ى درخت هاى او را 30000000 درم قيمت گذاشتند.

و عمرو بن عاص گفت: طلحه به اندازه ى صد پوست گاو پر از طلاهاى بسيار بر جاى گذاشت كه در هر يك از آن صد- تا يك صد پيمانه- پر از طلا و نقره جاى داشت و به گزارش ابن عبد ربه از داستان خشنى: در ميان ما ترك او سيصد پوست گاو پر از طلا و نقره يافتند.

و به گفته ى ابن جوزى: طلحه 300 شتربار طلا برجا گذاشت.

و به گزارش بلاذرى از طريق موسى بن طلحه، عثمان در روزگار خلافتش 200000 دينار طلا به طلحه داد.

برگرديد به طبقات ابن سعد 158/3 چاپ ليدن، انساب بلاذرى 7/5، مروج الذهب 434/1، عقد الفريد 279/2، الرياض النضره 258/2، دول الاسلام از ذهبى 18/1، الخلاصه از خزرجى ص 152.

و اين سخن از عثمان خواهد آمد كه: واى من بر پسر زن حضرمى " مادر طلحه را مى گويد " چنين و چنان پوست هاى گاو پر از طلا و نقره به او دادم و او خون مرا مى خواهد و مردم را بر عليه من و عليه جان من بر مى انگيزد.

يكى ديگر عبد الرحمن بن عوف زهرى است كه به گفته ى ابن سعد 1000 شتر و 3000 گوسفند و 100 اسب برجا گذاشت كه در بقيع مى چريدند و منطقه ى كشاورزى اودر جرف 20 شتر مخصوص براى آب كشى داشت.

و هم مى نويسد وى آنقدر شمش هاى طلا بر جاى گذاشت كه براى شكستن و بخش كردن آن از تبر استفاده مى شد چندان كه دست هاى تبرداران از بسيارى كار آبله زد و چهار زن از وى به جا ماند كه به هر كدام 80000 سكه رسيد و صالح بن ابراهيم بن عبد الرحمن گفت زن عبد الرحمن كه در مرض موت وى را طلاق داده بود براى يك چهارم از يك هشتم ما ترك كه به او مى رسيد با ما به گرفتن 83000 دينار طلا صلح كرد.

و يعقوبى مى نويسد: سهم الارث اين زن را عثمان به او رساند و براى يك چهارم از يك هشتم ما ترك كه به او مى رسيد با دادن 100000 دينار طلا- و گفته اند 80000 سكه- مصالحه شد.

و مسعودى مى نويسد: عبد الرحمن خانه ى خود را بساخت و آن را پهناور گردانيدو در اصطبل او 100 اسب بود و خود 1000شتر و 10000 گوسفند داشت و يك هشتم مال او پس از وفاتش به 84000 سكه رسيد.

برگرديد به طبقات ابن سعد 96/3 چاپ ليدن، مروج الذهب 434/1، تاريخ يعقوبى 146/2، صفه الصفوه از ابن جوزى 138/1 الرياض النضره از محب طبرى 291/2.

يكى ديگر سعد بن ابى وقاص است كه- به گفته ى ابن سعد- در روز مرگ 250000 درم داشت و در قصر خود در عقيق مرد و به گفته ى مسعودى خانه ى خود را در عقيق ساخت و سقف آن را برافراشته فضاى آن را وسيع گردانيد و بالاى آن گنگره هانهاد. طبقات ابن سعد 105/3، مروج الذهب 434/1.

يكى ديگر يعلى بن اميه است كه 500000 دينار طلا برجا نهاد و بدهى هائى از او بر گردن مردم بود وهم آب و زمين و اموال ديگرى در ما ترك او يافت مى شد كه بهاى آن- به گفته ى مسعودى در مروج الذهب 434/1- به 100000 دينار طلا مى رسيد.

يكى ديگر زيد بن ثابت تنها مدافع عثمان است كه به گفته ى مسعودى در مروج الذهب 434/1: چندان طلا و نقره بر جاى نهاد كه آن ها را با تبر مى شكستند گذشته از اموال و آب و زمين هايش كه 100000 دينار طلا مى ارزيد.

اين نمونه هائى است از ريخت و پاش هاى نابجائى كه در دوره ى عثمان به چشم مى خورد و مسلم است كه تاريخ، همه ى تباهى هائى را كه آن جا روى داده شماره نكرده و در اين مورد همان اندازه كوتاه آمده است كه در مورد ديگر پيش آمدها و آشوب ها و بخصوص آن هائى كه تدريجا حاصل شده است.

اما آن چه خليفه براى خود اندوخت نيز، ايرادى بر گزارش كردن آن نيست، دندان هائى با طلا پهلوى هم مى نهادو جامه هاى شاهانه مى پوشيد. محمد بن ربيعه گفت: رداى خز چار گوشه نگارينى در بر عثمان ديدم كه 800 دينار طلا مى ارزيد و خودش گفت: اين از نائله است آنرا پوشيدم كه چون آن را در بر كنم او شاد مى شود و بو عامرسليم گفت: در بر عثمان جامه اى ديدم كه 800 دينار طلا بهاى آن بود.

بلاذرى گويد: در بيت المال در مدينه جامه دانى بود و در آن گوهرها و زيورهائى، پس عثمان چيزهائى از آن برداشت كه برخى از خانواده اش را با آن بياراست مردم دراين مورد او را آشكارا نكوهيدند و سخنانى تند به وى گفتند تا بر سر خشم آمد و گفت اين مال خداست به هر كه بخواهم مى دهم و هر كه را بخواهم از آن محروم مى دارم پس خدا بر هر كه مخالف باشد خشم گيرد و به گزارشى گفت: ما نيازمندى هاى خود را از اين غنائم و خراج ها تامين مى كنيم هر چند گروه هائى خوش نداشته باشند. على به او گفت: در آن هنگام به جلوگيرى از كارت بر مى خيزند و ميان تو و خواسته ات جدائى مى اندازند تا پايان داستان كه ضمن بحث از درگيرى هاى خليفه با عمار خواهد آمد.

و بوموسى با پيمايشى از زر و سيم به نزد وى شد پس آن ها را ميان زنان و دختران خويش بخش كرد و بيشتر بيت المال را در آباد كردن املاك و خانه هاى خود به مصرف رساند.

و ابن سعد در طبقات مى نويسد- 53/3 چاپ ليدن-: روزى كه عثمان كشته شد نزد خزانه دارش 3500000 درم و 150000 دينار طلا داشت كه همه ى آن ها يغما شد و رفت.

و هزار شتر در ربذه از وى به جا ماند و دست پيمان هائى در براديس و خيبر و وادى القرى به ارزش 200000دينار.

و مسعودى در مروج 433/1 مى نويسد: در مدينه ساختمان كرد و آن را با سنگ و ساروج برافراشت و درب آن را از چوب درخت ساج هندى و درخت سرو قرار داد و در مدينه اموال و چشمه هاو بستان ها بياندوخت و عبد الله بن عتبه گويد: روزى كه عثمان كشته شد اموال وى نزد خزانه دارش به 150000 دينار طلا و 1000000 درم مى رسيد وبهاى املاك او در وادى القرى و حنين و ديگر جاها 100000 دينار طلا بود وگوسفند و شتر فراوان از او بر جاى ماند.

و ذهبى در دول الاسلام 12/1 مى نويسد: ثروت هاى كلان از آن او گرديد و هزار برده داشت.

سياهه اى از بخشش هاى خليفه و گنج هاى آبادان شده به بركت او

دينار طلا، نام صاحبان،

500000، مروان

100000، ابن ابى سرح

200000، طلحه

2560000، عبد الرحمن

500000، يعلى بن اميه

100000، زيد بن ثابت

150000، خود خليفه " عثمان "

200000، خود خليفه " عثمان "

4310000، جمع

چهار ميليون و سيصد وده هزار دينار طلا

درم، نام صاحبان

300000، حكم

2020000، خانواده حكم

300000، حارث

100000، سعيد

100000، وليد

300000، عبد الله

600000، عبد الله

200000، بوستان

100000، مروان

2200000، طلحه

30000000، طلحه

59800000، زبير

250000، ابن ابى وقاص

3500000، خود خليفه " عثمان "

126770000، جمع

صد و بيست و شش مليون و هفتصد و هفتاد هزار درم

بخوان و فراموش مكن گفتار امير مومنان را درباره عثمان: ميان خورد نگاه و جاى بيرون دادنش خود پسندانه به خراميدن پرداخت و فرزندان نياكانش نيز با او به پا خاسته دارائى خدا را چنان مى خوردند كه شتر گياه بهارى را.

و نيز اين سخن او را كه اندكى بعد بيايد: هان؟ هر زمينى كه عثمان به تيول داده و هر مالى از دارائى خدا بخشيده به بيت المال برمى گردد.

اين جا فقط مى ماند كه از خليفه بپرسيم چرا اين همه امتيازات را به نامبردگان و نيز كسانى نظير ايشان ازجلو دارانش اختصاص داده؟ آيا جهان براى ايشان آفريده شده؟ يا قانون دين دستور داده بود از رسانيدن پاداش ها و دادن حقوق به شايستگان و نيكان امت محمد- همچون ابوذر غفارى و عماربن ياسر و بد الله بن مسعود و امثال ايشان- جلوگيرى شود وبرايشان واجب باشد كه با دشوارى ها وسختى ها دست به گريبان باشند و از گرفتارى ها رنج ببرند و قانون محروميت، بر عموم ايشان فرمان برانديكى تبعيد شود و ديگرى كتك بخورد و آن ديگر مورد اهانت قرار گيرد. و اين سرورشان امير مومنان است كه مى گويد: امويان از ميراث محمد و غنائمى كه به بركت آن حضرت رسيده چنان اندك اندك به من مى دهند كه گويا مى خواهند شيرى به بچه ى شتر هنگام دوشيدن مادرش بدهند.

آيا جود عبارتست از آن كه فرد آن چه را مال خودش و مايملك شخصى است بدهد يا به گونه اى كه خليفه رفتار مى كرد از كيسه ى ديگران بذل و بخشش كند؟ كاش كسى را مى يافتم كه اين پرسش مرا پاسخ بدهد زيرا خود خليفه را نيافتم تا از وى سئوال كنم و شايد كه اگر هم از خودش مى پرسيدم تازيانه اش بر پاسخش پيشى مى گرفت

آرى حكم آن بخشش ها و تيول دادن ها را با توجه به اين كه بيشتر زمين هاى متعلق به بيت المال را تيول داده بود از خطبه ى امير مومنان مى توان دريافت كه كلبى مرفوعا از ابن عباس روايت كرده و بر بنياد آن: دو روز پس از آن كه در مدينه با على بيعت كردند وى خطبه اى خواند و گفت: هان هر زمينى كه عثمان خالصه ى كسى گردانيده و هر مالى كه از مال خدا به كسى بخشيده به بيت المال بر مى گردد زيرا هيچ چيز، حق قديمى را از بين نمى برد و اگر آن را بيابم كه وسيله ى ازدواج با زنان قرار گرفته و در شهرها پراكنده شده آن را به حال نخست بر مى گردانم زيرا در عدل گشايشى است و هر كس حق بر وى تنگ و سخت بيايد ستم بر وى تنگ تر است

كلبى مى گويد: سپس او " ع " بفرمود تا هم هر سلاحى از عثمان در خانه اش يافتند كه عليه مسلمانان به كار رفته بود مصادره كردند و هم شتران گرانبهائى كه ابتدا از اموال صدقه بود و سپس خاص خانه ى او گرديده بود و هم شمشير و زره او را. و دستور داد تا متعرض هيچ جزئى از اموال شخصى او كه در خانه ى او و خانه ى ديگران يافتند نشوند و اموالى كه عثمان جايزه داده بود هر جا به آن ها بر بخورند يا به صاحبانش بر بخورند باز گردانند. اين خبر به عمرو بن عاص رسيد و او آن هنگام در سرزمين ايله از مناطق شام بود و از موقعى كه مردم بر سر عثمان جسته بودند وى در آن جا فرود آمده بود، با شنيدن اين خبر به معاويه نوشت هر چه مى كنى بكن كه از هر مالى دارى پسر ابو طالب چنان تو را برهنه مى كندكه چوبدستى را از پوسته ى روى آن. ووليد بن عقبه كه قبلا يادش رفت مصادره ى شمشير و زره و شترهاى گرانبهاى عثمان را به دستور على ياد مى كند كه مى گويد:

" اى هاشميان سلاح خواهرزاده تان را پس دهيد

و تاراج نكنيد كه غنيمت گرفتن آن روا نيست

اى هاشميان سازش ميان ما چگونه تواند باشد

با آن كه زره و شترهاى گرانبهاى عثمان نزد على است

هاشميان دوستى از شما چگونه مى شود

با آن كه سلاح و اموال يغما شده ى ابن اروى در ميان شماست

هاشميان اگر اين ها را به ما پس ندهيد

در نزدما، كشندگان او با خالى كنندگان خزانه اش برابرند.

برادر مرا كشتيد تا جاى او باشيد، همان گونه كه مرزبانان خسرو به او نيرنگ زدند.

" " پس عبد الله بن ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب در ابياتى دراز به او پاسخ داد و از آن ميان:

" از ما درباره ى شمشير او توضيح نخواهيد كه شمشير او

ضايع شد و صاحب آن به هنگام ترس آن را بيفكند

او را به خسرو مانند كردى و راستى هم كه مانند او بود

و شيوه وسرشت و خوى او به خسرو مى مانست "

گويد: مقصودش آن است كه وى هم مانندخسرو كافر بود و منصور هر گاه اين شعر را مى خواند مى گفت: خدا وليد را لعنت كند كه با گفتن اين شعر ميان فرزندان عبد مناف " جد هاشميان و امويان " جدائى افكند

دو بيت مذكور در بالا كه به عبد الله نسبت داده شد، مسعودى در مروج الذهب43/1 آن را به فضل بن عباس بن ابى لهب نسبت داده و اين ها را نيز همراه با آن آورده است:

از مصريان بپرسيد كه سلاح خواهرزاده ى ما كجا شد

زيرا شمشير و اموال يغما شده ى او را ايشان بردند

در همه ى جاها على همراه محمد و پس از محمد نيز او جانشين وى بود

على دوست خدا است كه دين او را آشكار ساخت

و اين در هنگامى بود كه تو همراه بدبختان با او مى جنگيدى

و تو مردى خودپسند از اهل صيفور هستى و

خويشاونديى در ميان ما ندارى تا آن را مايه ى سرزنش گردانى

و خدا آيه نازل كرده كه تو بزهكار هستى

و سهمى در اسلام ندارى كه آن را بخواهى "

شجرى لعنت شده در قرآن و خليفه

مهر خليفه به زادگان نياكانش- همان خاندان اميه كه در قرآن به عنوان شجره ى لعنت شده از ايشان ياد شده- در دل او سرشته شده و برتر شناختن ايشان از همه ى مردمان، آويزه ى دل او بود و اين ها را از همان نخستين روز از وى دانسته و همه ى آشنايانش او را به اين گونه شناخته بودند عمر بن خطاب به ابن عباس گفت: اگر عثمان به سرپرستى رسد فرزندان بو معيط را بر گردن مردم سوار مى كندو اگر چنين كند او را خواهند كشت

و به گزارش امام ابو حنيفه: اگر سرپرستى را به عثمان واگذارم خاندان بو معيط را بر گردن مردم مى نشاند و به خدا كه اگر چنين كنم چنان كند و اگر چنان كند نزديك باشد كه به سوى او به حركت درآيند تا سرش را جدا كنند. اين گزارش را قاضى بو يوسف در الاثارص 217 آورده است.

باز عمر است كه به عثمان وصيت مى كند: اگر به سرپرستى اين كار رسيدى از خدا بترس وخاندان بو معيط را بر گردن مردم سوار مكن.

و همين وصيت را على و طلحه و زبير هنگامى به رخ او كشيدند كه وليدبن عقبه را فرماندار كوفه گردانيد و به او گفتند مگر عمر به تو وصيت نكردكه خاندان بو معيط و امويان را بر گردن مردم ننشانى. او در پاسخ ايشان چيزى نگفت " انساب بلاذرى 30/5 "