الغدير جلد ۱۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه علي اکبر ثبوت

- ۸ -


كه در شهرهاى ما تنبان هاى كوتاه مى پوشيدند "

و تو را چه به قريش؟ تو بيگانه مردكى از كافران صفوريه اى و به خدا سوگند تو از آن چه بدان شناخته شده اى پيشتر بدنيا آمده و بزرگسال تر هستى

شرح ابن ابى الحديد 103/2

و نيز اگر مى خواهى، از خليفه عثمان بپرس كه او را شايسته دانسته وسرپرستى صدقات تغلبيان و سپس فرمانروائى كوفه را به او سپرده و اورا بر احكام دين و نواميس مسلمانان وتهذيب مردم و دعوت ايشان به دين يگانه پرستى امين شمرده و بدهى او به بيت المال مسلمانان را بخشيده و ذمه اش را از مالى كه از فقرا بر گردن وى بوده برى ساخته آيا در آئين پاك ما مى توان چنين مردى را اين همه چيرگى و نيرومندى بخشيد؟ من پاسخى براى اين سئوال ندارم و شايد تو، يا نزد خليفه چيزى بيابى كه كار او را موجه جلوه دهد يا نزد ابن حجر كه پس از اقرار به صحت آن چه ما گفتيم و اين كه: از طريق راويان مورد اطمينان رسيده است- پاسخى تراشيده كه معلوم نيست چه از آن بدست آيد زيرا در تهذيب التهذيب 144/11 مى نويسد: ثابت است كه وى از اصحاب رسول بوده و گناهانى هم كرده كه كار آن با خدا است و درست آن است كه سخنى از آن ها نرود. پايان. ولى ما خاموشى را درست نمى دانيم آن هم پس از آن كه قرآن كريم خاموشى نگزيده و در دو جا او را فاسق ناميده- مگر كسى كه مومن است مانند كسى است كه تبهكار است؟ برابر نيستند. و ما هر چه را هم كه ميان او و خدا است به سكوت برگذار كنيم ولى ديگر روا نيست مترتب شدن و نشدن آثار عدالت را هم بر او با سكوت برگذار كنيم و از جايز بودن يا نبودن روايت از زبان او سخنى بر زبان نرانيم چرا كه در قرآن به نام فاسق ياد شده و با تبهكارى هائى كه آشكارا كرده به پرده درى ها برخاسته و از مرزهايى كه قوانين خدايى نهاده بوده تجاوز كرده و كسانى كه از مرزهاى قوانين خدا تجاوز كنند از ستمگران اند.

بخشش خليفه به عبدالله از اموال مسلمانان

خليفه به عبد الله بن خالد بن اسيد بن ابى العيص بن اميه سيصد هزار درم و به هر يك از قوم او هزار درهم بخشيد و در العقد الفريد 261/2 و المعارف- به قلم ابن قتيبه ص 84 و شرح ابن ابى الحديد 66/1 مى خوانيم كه او به عبد الله 400000. درم داد. بومخنف گويد: در دوره ى عثمان كارگزار بيت المال عبد الله بن ارقم بود پس عثمان 100000 درم از بيت المال وام خواست و عبد الله سندى نوشت كه در آن، حق مسلمين را بر آن مال ياد كرد و على و طلحه و زبير و عبدالله بن عمر و سعد بن ابى وقاص رابه گواهى گرفت. و چون مهلت پرداخت وام به سر آمد عثمان آن را پس داد، سپس چون عبد الله بن خالد بن اسيد از مكه همراه با مردمى از جنگجويان از مكه بيامد عثمان دستور داد تا به عبد الله 300000 درم و به هر مردى ازقوم وى نيز 100000 درم دادند و در اين مورد حواله اى نوشت و به نزد ابن ارقم فرستاد او اين مبالغ را زياد شمرد و حواله را رد كرد و گويند كه از عثمان خواست تا در ضمن آن ذكرى از حقوق مسلمانان " و اين كه بايد پس داده شود " بنمايد و او نپذيرفت و ابن ارقم هم از دادن پول به آن گروه خوددارى كرد تا عثمان به او گفت: توخزانه دار ما هستى چه باعث شده كه چنين مى كنى ابن ارقم گفت من خود را خزانه دار مسلمانان مى دانستم و خزانه دار تو نيز غلامت است و بس به خدا كه هرگز براى تو كار بيت المال را به گردن نمى گيرم پس كليدها را بياورد و آن را به منبر آويخت و گويند آن را به سوى عثمان انداخت و عثمان آن را به برده اش ناتل سپرد سپس كارگزارى بيت المال را به زيد بن ثابت انصارى واگذاشت و كليدها را به او داد و گويند كه معيقب بن ابى فاطمه را به كار بيت المال واداشت و 300000 درم براى پسر ارقم فرستاد و او نپذيرفت انساب بلاذرى 58/5

بوعمر در استيعاب و ابن حجر در اصابه داستان ابن ارقم را ضمن شرح حال او آورده و اين را كه 300000 درم ارسالى عثمان را نپذيرفته ياد كرده اند. و در روايت واقدى مى خوانيم كه عبد الله گفت: مرا نيازى به آن نيست و من كار نكردم تا از عثمان پاداش بگيرم به خدا كه اگر اين مال از مسلمانان باشد كار من چندان نبود كه اجرتش به 300000 درم برسد و اگر مال عثمان باشد دوست نمى دارم كه چيزى از مال او بگيرم.

و يعقوبى در تاريخ خود 145/2 مى نويسد: عثمان دختر خود را به همسرى عبد الله بن خالد بن اسيد در آورد و دستور داد تا 600000 درم به او داده شود و به عبد الله بن عامر نوشت كه اين مبلغ رااز بيت المال بصره به او بپردازد.

امينى گويد: من نمى دانم كه آيا قانون، حساب و بازخواستى براى بيت المال مسلمين تعيين كرده يا دستور داده است كه بى حساب براى هر كسى طلاو نقره وزن و پيمانه كنند؟ اگر شق دوم است پس چه مقامى او را دستور به رعايت مساوات در تقسيم حقوق و عدالت ميان رعيت داده چه ميگويد؟ هرج و مرج در امور مالى در روزگار اين خليفه به جائى رسيد كه مسولين امانتدار بيت المال كه خود برگزيده بود نيز نتوانستند به كار خويش ادامه دهند و هنگامى كه مى ديدند در مورد اموال نه مى توانند مطابق قوانين ثابت در سنت پيامبر رفتار كنند و نه در بخش كردن آن، شيوه ى دو خليفه ى پيشين كه حصول رضايت عامه را دنبال داشت به كار بسته مى شود آن جا ديگر كليدهايش را نزد خودش مى انداختند و كنار كشيدن خود از انجام اين وظيفه برايشان ساده تر بود تا هموار كردن عواقب بدو دشوار آن بر خويش، زيرا با ريز بينى در حساب ديدند كه عبد الله بن خالد به هيچ وجه شايسته ى آن نيست كه اين مقدار از اموال به او اختصاص داده شود زيرا او اگر در رديف ديگران هم شمرده مى شد با نصيبى كه از بيت المال داشت حقوق او با حقوق ديگر مسلمانان نيز همسنگ مى گرديد ولى دامادى خليفه و پيوند به خاندان اموى- آرى شايد- همين دو انگيزه بوده كه آن كارهاى بيرون از مرز قانون و شرع را در زمينه ى امور مالى روا گردانيده است.

بخشش خليفه به ابوسفيان

به گفته ى ابن ابى الحديد در شرح خود 67/1، در همان روز كه خليفه دستور داد 100000 درم از بيت المال را به مروان بدهند 200000 درم نيز از بيت المال به ابوسفيان بخشيد.

امينى گويد: براى بوسفيان كه شايسته ى محروم داشتن از همه ى نيكوئى ها است هيچ موجبى نمى بينم كه اين بخشش كلان از بيت المال مسلمانان را روا بشمارد زيرا او- چنان كه در استيعاب به خامه ى بوعمربه نقل از گروهى آمده- از همان آغازمسلمانى اش پناهگاهى بود براى منافقان و در جاهليت نيز او را نسبت به زندقه مى دادند روز يرموك " سپاه روم كه حمله مى آوردند " مى گفت: بيائيد اى شاهزادگان رومى و چون زبير گزارش اين سخن را از پسر خويش شنيد گفت: خدا بكشدش كه جز نفاق راهى نمى رود آيا ما براى او از شاهزادگان رومى بهتر نيستيم. على نيز به او گفت تو هميشه دشمن اسلام و اهل اسلام بوده اى و از طريق ابن مبارك از زبان حسن نقل شده است كه چون خلافت به عثمان رسيد بوسفيان بر وى درآمد و گفت پس از تيم و عدى " قبيله ى بوبكرو عمر " كار به تو رسيد پس آن را مانند گوى بگردان و ميخ هاى آن را از امويان قرار ده كه اين بساط جز سلطنت چيزى نيست و نمى دانم بهشت و دوزخ چيست پس عثمان بر سرش داد زد: برخيزاز نزد من، خدا با تو چنان كند كه كرده است استيعاب 690/2

و در تاريخ طبرى مى خوانيم 357/11: اى پسران عبد مناف مانند گوى به سرعت، آن رابگيريد كه آن جا نه بهشتى است نه دوزخى. و به گزارش مسعودى گفت: امويان مانند گوى به سرعت آن را بگيريد كه سوگند به آن كه بوسفيان به او سوگند مى خورد من هميشه اميد آن را براى شما داشتم و البته كه به صورت ارث به كودكان شما خواهد رسيد " مروج الذهب 440/1 "

و ابن عساكر در تاريخ خود 407/6 از قول انس آورده است كه بوسفيان پس از كور شدنش بر عثمان درآمد و پرسيد: اين جاكسى هست؟ گفتند نه گفت: خدايا كار را به همان گونه ى جاهليت بگردان و كشور دارى را به صورتى غاصبانه، و امويان را ميخ هاى زمين.

و ابن حجر مى نويسد: وى در روز احد و روز احزاب سركرده ى مشركان بود و ابن سعددرباره ى روزگار مسلمانى اش مى گويد چون مردم را ديد كه به دنبال پيامبر گام بر مى دارند بر او رشگ برد و در دل گفت: چه مى شد اگر دوباره گروهى را براى " برابرى " با اين مرد فراهم مى كردم، پس پيامبر به سينه اش كوبيد و گفت در آن هنگام خدا رسوايت مى كند و به روايتى: در دل گفت: نمى دانم چرا محمد بر ما چيره شد؟ پس پيامبر به پشتش زد و گفت: به نيروى خدا بر تو چيره شدم اصابه 179/2

و اگر از امير مومنان درباره ى اين مرد توضيح بخواهى كه كار را از كاردان خواسته اى زيرا در يك سخن از وى مى خوانيم معاويه طليق و آزاد شده اى است پسر طليق و آزاد شده اى، حزبى است از اين حزب ها. او و پدرش هماره با خدا و رسول او دشمن بودند تا با كراهت به اسلام درآمدند.

و برايت همين بس كه در نامه اى به معاويه مى گويد: اى پسر صخر " نام بوسفيان " اى لعنتى زاده و شايد كه با اين سخن خود اشاره به روايتى داردكه سابقا آورديم زيرا به موجب آن، پيامبر او " بوسفيان " و دو پسرش يزيد و معاويه را لعنت كرد و اين هنگامى بود كه ديد او سوار است و يكى از دو پسرش دهانه ى مركب را به دست گرفته و ديگرى آن را مى راند پس پيامبر گفت بار خدايا سواره و راننده و افسار به دست را لعنت كن

و ابن ابى الحديد در شرح خود220/4 نامه اى از نامه هاى على را به معاويه آورده است كه در آن مى خوانيم: راستى را تو در راهى افتاده اى كه پدرت بوسفيان و جدت عتبه و نظاير آنان از خاندانت كه صاحب كفر و كينه و ناحق ها بودند افتادند

براى شناختن بوسفيان از سخن ابوذر نيز مى توان استفاده كرد كه چون معاويه به وى گفت: اى دشمن خدا و دشمن رسولش پاسخ داد: من دشمن خدا و رسول نيستم بلكه تو و پدرت دشمن خدا و رسوليد تظاهر به اسلام كرديد و كفر را در درون خودپنهان داشتيد- تا پايان سخن وى كه هنگام بحث از درگيرى ابوذر با عثمان خواهيم آورد.

اين بود شخصيت بوسفيان به هنگام كفر و مسلمانى اش كه تا بازپسين دم از زندگى اش تغييرى در آن راه نيافت. با اين وصف آيا به اندازه ى يك ذره المثقال هم او را دراموال مسلمانان ذيحق مى توان دانست- تا چه رسد به آن هزارها- ولى چه بايد كرد كه انتساب او به امويان، به خليفه اجازه داد كه او را به بخشش هاى كلان از اموال مسلمانان مخصوص گرداند، با سنت پيامبر بسازد يا نه

بخشش هاى خليفه از غنائم افريقيه

چنان كه در ص گذشت يك پنجم از غنائم افريقيه را- در جنگ اول با مردمان آن جا- به برادر رضاعى اش- عبد الله بن سعد بن ابى سرح بخشيد و به گفته ى ابن كثير: پنج يك از يك پنجم را به او بخشيد. و به گفته ى ابو الفدا كه آن پنج يك را 500000 دينار طلا حساب كرده يك پنجم از يك پنجم 100000 دينار طلا مى شودكه به گفته ى ابن اثير در اسد الغابه 173/3 و ابن كثير در تاريخ خود 152/7بهره ى هر يك از سواركاران از آن غنيمت گزاف 3000. درم نقره مى شود و بهره ى پيادگان 1000 درم

و ابن ابى الحديد در شرح خود 67/1 مى نويسد همه ى آن چه را در فتح افريقيه در مغرب- و از طرابلس غرب تا طنجه- به غنيمت گرفته شده بود- يك جا به ابن ابى سرح بخشيد بدون آن كه هيچ يك از مسلمانان را در آن با او شريك نمايد

و بلاذرى در الانساب 26/5 مى نويسد: عثمان بسيار مى شد كه كسانى از امويان را كه از صحابه ى پيامبر نبودند به فرمانروائى بر مى گماشت و آن گاه از عمال او كارهائى سر مى زد كه ياران محمد را بد مى آمد و به سرزنش او برمى خاستند ولى او ايشان را بر كنار نمى كرد و چون در شش سال اخير خلافتش تمام امتيازات را يكسره به عمو زادگانش داد ايشان را فرمانروائى بخشيد و ابن ابى سرح را بر مصر حاكم كرد و او چند سال در آن جا بماند تا مردم مصر به شكايت از اوآمده تظلم نمودند " تا آن جا كه مى نويسد: " چون مصريان آمده از ابن ابى سرح شكايت كردند نامه اى تهديد آميز به وى نوشت و او نپذيرفت كه از كارهائى كه عثمان وى رااز آن منع كرده باز ايستد و برخى از مصريان را كه براى شكايت از او به نزد عثمان شده بودند چندان بزد تا او را كشت پس هفتصد تن از مردم مصر به مدينه شدند و به مسجد درآمده و از آن چه ابن ابى سرح با ايشان كرده بود هنگام نماز نزد ياران محمد شكايت كردند پس طلحه به سوى عثمان برخاست وسخنى درشت با او گفت و عايشه نيز كس نزد وى فرستاد و از او خواست كه داد ايشان را از عامل خود بگيرد و على بن ابيطالب- كه سخنگوى قوم بود- بر وى درآمد و به او گفت اين قوم از تو مى خواهند كه به جاى اين مرد، ديگرى رابنشانى و از وى خونى هم مطالبه مى كنند، پس بر كنارش كن و در ميانه داورى نماى پس اگر حقى بر گردن او ثابت شد داد ايشان را از او بگير. عثمان به ايشان گفت: مردى را برگزينيد تا به جاى او بر شما حاكم گردانم مردم به ايشان پيشنهاد كردند كه محمد پسر بوبكر را برگزينيد ايشان نيز گفتند محمد را بر ما امارت ده پس او فرمان حكومت مصر را براى او نوشت و با ايشان گروهى از مهاجر و انصار را فرستاد تا در آن چه ميان ايشان و ابن ابى سرح رفته بنگرند- كه در آينده، همه ى ماجرا و نامه ى عثمان را به ابن ابى سرح در شكنجه دادن همين گروه خواهيم آورد-

امينى گويد: اين ابن ابى سرح همان است كه پيش از فتح مكه مسلمان شد و به مدينه كوچيد سپس مرتد شد و به مشركان قريش پيوست و روى به مكه آورد و به ايشان گفت: من هر جا بخواهم محمد را به حركت در مى آورم در روز فتح مكه پيامبر دستور داد كه اگر او را در زير پرده هاى كعبه نيز بيابند بكشند و خونش را مباح شمرند پس او به سوى عثمان گريخت و وى پنهانش داشت و پس از آن كه اهل مكه آرامش يافتند عثمان او را بياورد و برايش از رسول امان خواست رسول مدتى طولانى خاموش شد و سپس گفت: باشد و چون عثمان برگشت رسول به اطرافيان گفت: من خاموش نماندم مگر براى اين كه يكى از شما به سوى او برخيزد و گردنش را بزند مردى از انصار گفت: اى رسول چرا با " چشم" به من اشاره نكردى گفت: بر پيامبر سزاوار نيست نگاه دزدانه داشته باشد

اين آيه از قرآن هم در تصريح به كفر همين مرد است كه فرود آمده: و كيست ستمكارتر از آن كه به دروغ بر خدا افترا بندد يا بگويد بر من وحى شده با آن كه چيزى بر او وحى نشده و " كيست ستمكارتر از" آن كه بگويد من هم آيه نازل مى كنم نظير آن چه خدا نازل كرد " سوره ى انعام آيه ى 93 "

اجماع مفسران بر آن است كه اين سخن: " من هم آيه نازل مى كنم نظير آنچه خدا نازل كرد " از زبان ابن ابى سرح نقل شده و علتى هم كه براى آن ياد كرده اند اين است كه چون اين آيه از سوره ى مومنون فرود آمد: " به راستى كه انسان را از مايه اى از گل آفريديم " پيامبر وى را بخواند و آن را بر وى ديكته كرد وچون به اين آيه رسيد: " آن گاه وى را خلقتى ديگر پديد كرديم " عبد الله از تفصيل آفرينش انسان به شگفت آمد و گفت: بزرگ است خدا كه بهترين آفريدگان است. پيامبر گفت: بر من نيز همين سخن نازل شده. اين جا عبدالله به شك افتاد و گفت: اگر محمد راست مى گويد كه بر من نيز مانند او وحى مى شود و اگر دروغ مى گويد من هم سخنى مانند او گفتم، پس، از اسلام برگشت و به مشركان پيوست. و همين است كه در آيه آمده: من نيز نازل مى كنم نظير آن چه را خدا نازل كرده.

برگرديد به انساب بلاذرى49/5، تفسير قرطبى 40/7، تفسير بيضاوى 391/1، كشاف زمخشرى 461/1، تفسير رازى 96/4، تفسير خازن 37/2، تفسير نسفى كه در حاشيه ى تفسير خازن چاپ شده 37/2، تفسير شوكانى 133/2 و135- به نقل از ابن ابى حاتم و عبد بن حميد و ابن منذر و ابن جريح و ابن جرير و ابو الشيخ-

اين مرد پرورش و گرايشى همچون امويان داشته، او و عثمان هر دو از پستان يك دايه ى اشعرى شير خورده اند و همين برادرى رضاعى او را به خليفه نزديك كرده و گرايش هاى وى به امويان او را بر مسلمانان برگزيده داشته و امتيازاتى بخشيده تا از كالاى دنيا بهره اى بيابد و به ثروتى رسد و آن بخشش كلان را بر وى روا شمارد هر چند كه قوانين دينى، خليفه را در اين كار يارى ندهد زيرا كار غنائم به گونه اى دلخواه در دست وى نبود بلكه خمس آن به خدا و رسول و خويشان آن حضرت تعلق داشت و البته اين مرد هم براى سپاسگزارى از بذل و بخشش هاى خليفه به وى بود كه- پس از كشته شدن برادرش خليفه- از بيعت با امير مومنان سرباز زد و خدا مى داند كه بازگشت گاه و جايگاه ايشان كجاست.

اين بود برنامه و قانون مالى عثمان. كه هنگام سخنرانى بر منبر نيز آن را بر زبان آورده و مى گويد: اين مال خداست به هر كه خواهم مى دهم و هر كس را خواهم از آن محروم مى دارم تا خدا بر هر كه مخالف باشد خشم گيرد. و گوش هم به سخن عمار نمى دهد كه آن روز مى گويد: خدا را گواه مى گيرم كه من نخستين مخالف با اين روش هستم.

و از ميان دو لب اوست كه شنيده مى شود مى گويد: هر چند كه گروهى خوش نداشته باشند ما نيازمندى هاى خود را از اين غنائم و خراج ها تامين مى كنيم و اعتنائى هم به سخن امير مومنان ندارد كه در همان جا مى گويد: در آن هنگام به جلوگيرى از كارت بر مى خيزند و ميان تو و خواسته ات جدائى مى اندازند.

آرى اين عثمان است و اين منطقش با اين كه به روايت بخارى در صحيح خود 15/5- شارع مقدس مى گويد: من تنها بخش كننده و خزانه دار هستم و خداست كه مى بخشد و مى گويد: من نه مى بخشم ونه كسى را محروم مى دارم من بخش كننده ى اموال هستم براى همان مصارفى كه دستور دارم. و به عبارتى: بخدا من نه چيزى به شما مى دهم و نه شما را از آن محروم مى دارم من تنها يك خزانه دار هستم كه " اموال را " در آن جا كه دستور دارم مى نهم و پيامبر" ص " است كه امت خود را از تصرف ناحق در مال خدا پرهيز مى دهد و مى گويد: راستى كه مردانى در مال خدا به ناحق فرو مى روند و روز قيامت بهره ى ايشان آتش است.

آن است مرزهائى كه خدا نهاده به آن نزديك نشويد و آن كسان كه از مرزهاى خدا پافرا نهند آنان اند ستمگران.