الغدير جلد ۱۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه علي اکبر ثبوت

- ۵ -


آنان نيستم و بر حوض من وارد نمى شوند و كسانى كه ايشان را به دروغ گوئى شان تصديق نكنند و بر ستمكارى شان يارى شان ندهند آنان از من اند و من از آنانم و بر حوض من وارد مى شوند.

با اين حساب، دادن صدقات به آن اميران از روشن ترين نمونه هاى كمك به گناه و كين توزى است و در قرآن آمده است: يارى دهيد يكديگر را در كار نيك و در پرهيزكارى و يارى ندهيد در گناه و كين توزى. سوره مائده آيه 2

وانگهى صدقات مانندمقررى هاى مالى اى است در دارائى ثروتمندان براى گذران تهيدستان توده، امير مومنان گويد: خداوند در اموال اغنياء چيزى را واجب گردانيده است كه تهيدستان را بسنده باشد پس اگر ايشان گرسنه و برهنه بمانند يا به سخنى افتند براى آن است كه اغنياء حقوقى را كه بر گردن ايشان بوده نداده اند و در آن هنگام بر خدا سزاوار است كه ايشان را به پاى حساب كشد و عذاب كند" اموال از بوعبيد ص 595 المحلى از ابن حزم 158/6 و خطيب نيز آن را در تاريخ خود مرفوعا از طريق على از رسول گزارش كرده است "

روايت بالا به اين عبارت هم آمده: خداوند قوت بينوايان را در اموال اغنيا نهاده، پس هيچ تهديستى گرسنه نماند مگر براى آن چه دولتمندى با " ادا نكردن " آن بهره مندى يافته و خدا آنان را از اين " كوتاهى " بازخواست مى كند " نهج البلاغه 214/2 ".

اين است برنامه ى صدقات در آئين پاك ما. و اين است كه دارنده ى مال را پاك و تزكيه مى كند و ننگ عقايد تباه فقرا را- كه راه آشتى را مى بندد و جويبار صافى زندگى را تيره مى سازد- از دل اجتماع مى زدايد.

تازه خليفه مدعى است كه پيامبر پس از گفتگو با او وعده داده بود كه حكم را باز گرداند، كه اگر به راستى چنين وعده اى در كار بود بايد پرسيد چرا هيچكس به جز عثمان از آن مطلع نشد و چرا دو خليفه ى سابق از آن، آگاهى نيافتند؟ و هنگامى كه او براى برگرداندن حكم با آن دو سخن گفت و به گونه اى كه ديدى از ايشان تو دهنى خورد چرا آن موقع جريان وعده را نگفت يا مگر آن دو به گزارشگرى او اطمينان نداشتند؟ كه اين هم مشكل ديگرى است و شايد هم روايت او را تصديق كردند ولى ديدند كه پيامبر وعده كرده حكم را برگرداند و بر نگردانده- و شايد هم مصلحت موجود در عمل يا شرايط و امكانات اجازه نداد كه آن وعده را عملى كند- تا درگذشته، ولى از كجا مى توان فهميد كه بعدها شرايط و امكاناتى براى برگرداندن او آماده شده كه پيامبر درآن هنگام، برگرداندن او را مجاز مى شمرده؟ و اگر شبهه اى هم وجود داشت كه مى توان او را برگردانيد دو خليفه ى نخست هنگامى كه عثمان درباره ى او با ايشان سخن گفت به آن عمل مى كردندولى آن دو، چنين شبهه اى را در كار نديدند و آن را كوچكترين اشاره اى ازپيامبر نشمردند كه برگرداندن حكم را اجازه دهد بلكه آن را گرهى- زده شده با دست پيامبر- دانستند كه باز كردنى نيست و در ملل و نحل شهرستانى 25/1 مى خوانيم كه: آن دو، درخواست عثمان را نپذيرفتند و عمر دستور داد حكم را از آن جائى هم كه هست- در يمن- چهل فرسنگ دورتر كنند " پايان " و به همين علت است كه ابن عبد ربه در العقد و ابوالفدا در تاريخ خود 168/1، حكم را هم رانده شده ى پيامبر مى شمارند و هم رانده شده ى بوبكر و عمر و به همين گونه همه ى صحابه هيچ مجوزى براى برگرداندن آن مرد و فرزندانش نمى شناختند وگرنه آن را دستاويزى براى نكوهش وى نمى گرفتند و او را در كارى كه كرد معذورش مى داشتند- زيرا در ميان ايشان كسى بود كه وعده هاى پيامبر بر وى پوشيده نماند.

البته خليفه عذر ديگرى هم داشت، زيرا به گفته ى ابن عبد ربه درالعقد الفريد 272/2 چون عثمان، حكم رانده شده ى پيامبر و رانده شده ى بوبكر و عمر را به مدينه برگرداند مردم در اين باره به سخن پرداختند و عثمان گفت: چه كارى را مردم بر من نكوهش مى كنند؟ من به خويشاوندى رسيده و چشمى را روشن كرده ام پايان. ما نمى خواهيم با بررسى سخن خليفه عواطف اين و آن را جريحه دار كنيم و در مفهوم آن نيز سخن دراز نمى كنيم وبزرگوارانه از سر آن مى گذريم و اما تو اگر حكم و زادگانش را بشناسى مى دانى كه برگرداندن آنان به مدينه و سپردن كارها به دست ايشان و چيرگى بخشيدن آنان بر نواميس اسلامى و مقرر داشتن چراگاه اختصاصى براى ايشان- كه در ص گذشت- تبهكارى بزرگى درباره ى توده بود كه نه آمرزيدنى است و نه هرگز با آن روشن شده است.

بذل و بخشش هاى خليفه به مروان

خليفه به عموزاده و شوهر دخترش ام ابان كه مروان بن حكم بن ابو العاص باشد يك پنجم از همه ى غنائم افريقيه را كه "500000 " دينار طلا مى شد بخشيد و در همين باره است كه عبد الرحمن بن حنبل جمحى كندى خطاب به خليفه مى گويد:

"- با سخت ترين گونه اى كه به توان- به خدا سوگند ياد مى كنم

كه خدا هيچ كارى را مهمل رها نكرده است.

ولى تو براى ما آشوبى آفريدى

تا براى تو " به وسيله ى تو؟ " آزموده شويم يا تو خود آزموده شوى

به راستى كه آن دو خليفه ى درستكار

نشانه هاى راه راست را بيان كردند و راهنمائى بر همان است.

نه از سر نيرنگ درمى را برگرفتند و نه درهمى در كار هوس نهادند.

آن لعنتى را خواندى و به خود نزديك كردى

و اين باروش گذشتگانت مخالف بود و

- با ستمكارى در حق بندگان- خمس ايشان را

به مروان بخشدى و چراگاه اختصاصى درست كردى. "

ابن قتيبه در المعارف ص 84 و ابو الفدا در تاريخ خود 168/1، گزارشى به گونه ى بالا دارند و بلاذرى در الانساب 38/5 شعرهائى شبيه شعرهاى بالا را آورده و آن را از اسلم بن اوس بن بجره ى ساعدى خزرجى دانسته و او همان است كه از دفن عثمان در بقيع جلوگيرى كرد و اين هم شعرها به روايت بلاذرى:

" به خداى پروردگار بندگان سوگند مى خورم

كه خدا آفريده اى را مهمل نگذاشت

آن لعنتى را خواندى و به خويش نزديك كردى

و اين كار با شيوه گذشتگان مخالف بود

- بلاذرى گويد: مقصود وى حكم پدر مروان است-

و- با ستمكارى در حق بندگان- خمس ايشان را،

به مروان بخشيدى و چراگاه اختصاصى درست كردى

و مالى كه اشعرى از خراج و ماليات برايت آورد

به كسى كه مى بينى رساندى

اما آن دو خليفه ى درستكار

هنگامى كه نشانه هاى راه راست را- كه علامت راهنما بر آن بود- بيان كردند

نه درهمى را از سر نيرنگ برگرفتند

و نه درهمى را در راه هوس خرج كردند. "

اشعار بالا را ابن عبد ربه نيز در العقد الفريد 261/2 ياد كرده و از عبد الرحمن دانسته و بلاذرى از طريق عبد الله بن زبير آورده است كه عثمان در سال 27 ما را به جنگ افريقيه فرستاد و عبد الله بن سعد بن ابى سرح غنائم زيادى به چنگ آورد پس عثمان خمس غنائم را به مروان بن حكم بخشيد و در روايت بو مخنف مى خوانيم كه وى: آن خمس را به مبلغ 200000 دينار طلا بخريد و چون با عثمان به گفتگو پرداخت وى آن را به او بخشيد ولى مردم اين كار را بر عثمان ناپسند شمردند

و به گونه اى كه ابن كثير ياد كرده واقدى آورده است كه بطريق افريقيه با او مصالحه كرد با دادن دو هزار هزار دينار و بيست هزار دينار طلا و عثمان همه ى آن ها را با گشاده دستى يك روزه به خانواده ى حكم- و به قولى به خانواده ى مروان واگذاشت.

و در روايت طبرى از واقدى از اسامه بن زيداز ابن كعب مى خوانيم كه چون عثمان، عبد الله بن سعد را به افريقيه فرستادمبلغى كه بطريق افريقيه " جر جير " با پرداخت آن با ايشان مصالحه كرد " 2520000" دينار بود پس شاه روم نيزپيكى بفرستاد و بفرمود تا همانگونه كه عبد الله بن سعد از ايشان گرفته بود او هم 300 قنطار پول از آنان بگيرد- تا آن جا كه مى گويد: مبلغى كه عبد الله بن سعد با گرفتن آن با ايشان مصالحه كرد 300 قتطار طلا بود كه عثمان دستور داد آن را به خاندان حكم دادند. گفتم: يا به مروان؟ گفت: نمى دانم.

و ابن اثير در الكامل 38/3 مى نويسد: خمس افريقيه را به مدينه حمل كردند و مروان آن رابه "500000" دينار طلا بخريد و عثمان آن را از غنائم بكاست و اين از آن عيب ها بود كه بر او گرفته شد و اين نيكوتر سخنى است كه درباره ى خمس افريقيه گفته شد زيرا بعضى از مردم گويند عثمان خمس افريقيه را به عبد الله بن سعد بخشيد و برخى گويند آن را به مروان حكم بخشيد و با اين تفصيل ظاهر مى شود كه خمس غنائم جنگ اول را به عبد الله بخشيده و خمس غنائم جنگ دوم را- كه در طى آن تمامى افريقيه فتح شد- به مروان بخشيد و خدا داناتر است.

و بلاذرى وابن سعد آورده اند كه عثمان سند مالكيت يك پنجم از غنائم مصر را به مروان بخشيد و خويشانش را ثروت بخشيدو اين كار خود را با تاويل هائى همان صله اى دانست كه خدا دستور آن را داده است و خود مال ها برگرفت و از بيت المال قرض گرفت و گفت ابوبكر و عمر آن چه را از اين اموال، مال ايشان بود رها كردند و من آن را برگرفتم و ميان خويشانم بخش كردم. ومردم اين كار را بر او ناپسند شمردند.

و بلاذرى در الانساب 28/5 از طريق واقدى آورده است كه ام بكر بنت مسور گفت: چون مروان خانه ى خود را در مدينه بساخت مردم را به سور آن دعوت كرد و مسور نيز از مدعوين بود پس مروان هنگام گفتگو با ايشان گفت: به خدا كه براى ساختن اين خانه ام يك درهم و بيشتر از مال مسلمانان خرج نكرده ام مسور گفت اگر غذايت را مى خوردى و چيزى نمى گفتى برايت بهتر بود تو با ما به جنگ افريقيه آمدى و از همه ى ما اموال و كمك كاران و بردگانت كمتر بود و بارت سبك تر پس پسر عفان- عثمان- خمس افريقيه را به تو بخشيد و تو را كارگزار صدقات گردانيد و تو اموال مسلمانان را برگرفتى. مروان شكايت او را به عروه برد و گفت با آن كه من او را اكرام مى كنم با من درشتى مى نمايد.

ابن ابى الحديد در شرح 67/1 مى نويسد: عثمان بفرمود تاصد هزار سكه از بيت المال به مروان دادند و دختر خويش ام ابان را به همسرى او درآورد و زيد بن ارقم ماموربيت المال با كليدهاى بيت بيامد و آن را پيش روى عثمان نهاد و بگريست عثمان گفت: گريه مى كنى كه من صله رحم كرده ام گفت نه ولى گريه مى كنم چون به گمانم تو اين مال را عوض مالى گرفته اى كه در روزگار پيامبر در راه خدا خرج كردى. اگر صد درهم نيز به مروان بدهى زيادى است. گفت: پسر ارقم كليدها را بيند از كه ما كسى جزتو را پيدا مى كنيم. و بوموسى با ثروت هائى كلان از عراق بيامد و همه ى آنها را عثمان ميان امويان بخش كرد.

و حلبى در سيره 87/2 مى نويسد: ازجمله امورى كه مقدمه ى نكوهش عثمان گرديد آن بود كه وى به پسر عمويش مروان بن حكم صد و پنجاه هزار اوقيه ببخشيد.

مروان و چه مروانى

در ص گذشت كه مطابق اخبار صحيح پيامبر پدراو را با آن چه از صلب وى بدر آيد لعنت كرد و همان جا گفتيم كه مطابق خبر صحيح، عايشه به مروان گفت: پيامبر پدرت را لعنت كرد پس تو خرده ريزه اى از لعنت خدائى.

و حاكم در مستدرك 479/4 از طريق عبد الرحمن بن عوف روايتى آورده و حكم به صحت آن كرده كه به موجب آن: در مدينه براى هيچ كس فرزندى زائيده نمى شد مگر آن را به نزد پيامبر مى آوردند پس چون مروان بن حكم را بر او درآوردند گفت: او قورباغه پسر غورباقه، لعنتى پسر لعنتى است.

گزارش بالا را هم دميرى در حياه الحيوان 399/2 آورده است و هم ابن حجر در صواعق ص 108 و هم حلبى در سيره 377/1 و شايد معاويه نيز با اشاره به همان گزارش است كه به مروان مى گويد: بچه قورباغه تو آن جا نبودى- كه اين سخن را ابن ابى الحديد از وى نقل كرده است: 56/2

و ابن النجيب از طريق جبير بن مطعم آورده است كه گفت: ما با پيغمبر " ص" بوديم كه حكم بگذشت و پيامبر گفت: واى بر امت من از آن چه در صلب اين است

و در شرح ابن ابى الحديد به نقل از استيعاب مى خوانيم كه يك روز على مروان را نگريست و به او گفت واى بر تو و واى بر امت محمد از دست تو و خاندانت هنگامى كه موى دو بنا گوشت سپيد شود- و به عبارت ابن اثير:- واى بر تو و واى بر امت محمد از دست تو و پسرانت. " اسد الغابه 348/4 " و به گونه اى كه در كنز العمال 91/6 مى خوانيم ابن عساكر آن را به عبارتى ديگر گزارش كرده است.

و روزى كه حسنين به اميرمومنان گفتند: مروان با تو بيعت مى كند گفت: مگر پس از قتل عثمان با من بيعت نكرد. مرا نيازى به بيعت او نيست دستش دست يهودى است اگر با دستش با من بيعت كند با پشتش نيرنگ مى زند او را سلطنتى خواهد بود كه به اندازه ى ليسيدن سگ بينى خود را طول مى كشد. او است پدر چهار قوچ و مردم از دست اوو فرزندانش روزى سرخ خواهند ديد نهج البلاغه.

ابن ابى الحديد در شرح 53/2 مى نويسد: اين خبر از طرق بسيار روايت شده و زيادتى اى در آن روايت شده كه صاحب نهج البلاغه ياد نكرده و آن اين سخن على " ع " است درباره مروان: او پس از آن كه موهاى دو بنا گوشش سپيد مى شود، بيرق ضلالتى بر مى دارد و او را سلطنتى خواهد بود... تا پايان

اين زيادتى را ابن ابى الحديد از ابن سعد گرفته كه او در طبقات خود 30/5 چاپ ليدن- گويد: روزى على به او نگريست و گفت: پس از آن كه موهاى دوبنا گوشش سپيد مى شود البته بيرق ضلالتى را بلند خواهد كرد و او را سلطنتى خواهد بود كه باندازه ى ليسيدن سگ، دماغ خود را طول مى كشد. پايان و اين حديث چنان چه مى بينى غير از آن است كه در نهج البلاغه وجود دارد و چنان كه ابن ابى الحديد پنداشته زيادتى اى براى آن نيست و آن زيادتى در روايتى هم كه دختر زاده ى ابن جوزى در تذكره اش ص 45 آورده نيست و خدا دانا است.

بلاذرى در الانساب 126/5 مى نويسد مروان را خيطباطل لقب داده بودند چرا كه دراز بود و باريك همچون تار عنكبوت مانندى كه در سختى گرماى هوا ديده مى شود و شاعر- كه گويا برادرش عبد الرحمن بن حكم باشد- گفته:

" به جان تو سوگندمن نمى دانم

و از زن آن كس كه پس گردنى خورد مى پرسم او چه مى كند

زشت روى گرداند خدا گروهى را كه خيط باطل را بر مردم فرمانروا گردانيدند

تا به هر كس خواهد ببخشد و هر كه را خواهد محروم سازد. "

و بلاذرى در الانساب 144/5 هنگام ياد كردن از كشته شدن عمرو بن سعيد اشدق كه عبد الملك بن مروان او را كشت اين شعررا از قول يحيى بن سعيد- برادر اشدق- نقل كرده است:

" اى پسران خيط باطل به عمرو نيرنگ زديد

و مانند شما كسان، سراها را بر نيرنگ بنياد مى نهند. "

و ابن ابى الحديد در شرح خود 55/2 مى نويسد عبد الرحمن بن حكم درباره ى برادرش شعرى دارد به اين مضمون:

" اى مرو من همه ى بهره ى خويش را ازتو

به مروان طويل و به خالد و عمرو دادم

اى بسا پسر مادرى كه افزاينده ى نيكى ها است و نكاهنده ى آن و تو آن پسر مادرى كه كاهنده اى و نيافزاينده. "

و اين هم از شعر مالك الريب كه سرگذشتش در " الشعر و الشعراء " به قلم ابن قتيبه آمده كه در هجو مروان گويد:

" به جان تو سوگند كه مروان بر امور ما فرمان نمى راند

ولى اين دختر جعفر است كه براى ما فرمان مى راند

اى كاش آن زن بر مافرمان روا بود

و اى كاش كه تو اى مروان از.. داران مى شوى ".

و هيثمى در مجمع الزوائد 72/10 از طريق بويحيى آورده است كه وى گفت: من ميان مروان- از سوئى- و حسنين از سوئى بودم و به يكديگر دشنام مى دادند و حسن، حسين را آرام مى كرد ومروان گفت: شما خانواده اى نفرين شده هستيد حسن در خشم شد و گفت: گفتى خانواده اى نفرين شده؟ به خدا سوگند كه خدا تو را همان هنگام كه درصلب پدرت بودى لعنت كرد. اين گزارش را سيوطى به نقل از ابن سعد و بويعلى و ابن عساكر در جمع الجوامع آورده است چنان كه در تدوين يافته ى كتاب او 90/6 مى توان آن را يافت.

مروان را بهتر بشناسيم

آن چه كاوشگران با تامل و تعمق در روش مروان و كارهاى او در مى يابند اين است كه وى هيچ ارزشى براى قوانين دين پاك ننهاده و آن ها را همچون برنامه هاى سياسى روزانه تلقى مى كرده و از همين روى نه از باطل كردن چيزى از آن ها پروا داشته و نه از دگرگون ساختن آن ها مطابق آنچه موقعيت ها مقتضى باشد و شرايط اجازه دهد. و اينك براى گواهى خواستن به اين سخنان، چندى از كارهاى سهمناكش را ياد مى كنيم كه آن چه را نيز نمى آوريم به همين ها قياس بايد كرد:

1- امام حنبليان احمد در مسند خود 94/4 از طريق عباد بن عبد الله بن زبير آورده است كه چون معاويه براى حج بر ما در آمد ما نيز همراه او به مكه شديم و او با ما نماز ظهر را دو ركعت خواند و سپس به سوى دار الندوه بازگشت- با آن كه