چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس (ع)
جلد سوم

على ربانى خلخالى

- ۵ -


زيارت نامه  
السلام عليك ايها السيد الزكى الطاهر الرضى و الداعى و الهادى الوالى . اشهد انك قلت حقا و نطقت صدقا و دعوت الى مولاى و مولاك علانية و سرا فاز متبعك و نجى مصدقك و خاب و خسر مكذبك و المتخلف عنك . اشهد لى بهذه الشهادة لاكون من الفائزين بمعرفتك و طاعتك و تصديقك و اتباعك .
السلام عليك يا سيدى و ابن سيدى يا امامزاده احمد بن عباس بن حسين بن عبيدالله بن قمر بنى هاشم ، يا ابوالفضل العباس الشهيد عليه السلام . انت باب الله الموتى منه و الماخوذ عنه اتيتك زائرا و حاجاتى لك مستودعا وها انا ذا استودعك دينى و امانتى و خواتيم عملى و جوامع املى الى منتهى اجلى و رحمة الله و بركاته .

امام زاده زَكى ، در فاو  
جناب حجة الاسلام و المسلمين فاضل فرزانه آقاى حاج شيخ على رضا سنجرى اراكى در تاريخ 14/4/78 طى مكتوبى به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام چنين مرقوم داشته اند:
در يكى از سفرهايى كه توفيق حضور مجدد در جبهه هاى نبرد حق عليه باطل نصيبم شد، ماه آذر ودى سال 1365 بود كه افتخار خدمتگزارى رزمندگان اسلام را در شهر فاو كه عزيزانمان به مناسبت آن كه با رمز مقدس ‍ و مبارك يا فاطمه الزهراء عليهاالسلام فتح شده بود، نام (فاطميه ) را بر آن نهاده بودند، داشتم .
ايام عمليات كربلاى 4 و 5 بود كه به شدت شهر مورد هجوم هواپيماهاى عراقى وادوات جنگى آنان بود.
يكى از رزمندگان به نام آقاى دكتر شيرازى مسوول بيمارستان شهر فاو بود، روزى به حقير پيشنهاد كرد كه براى زيارت امامزاده اى كه در وسط شهر فاو واقع شده است برويم ، با آن كه منطقه از نظر شدت اصابت خمپاره و گلوله هاى كاتيوشا بود، پيشنهاد دكتر را با اشتياق پذيرفتم و هر دو با ماشين پاترولى كه در اختيار ايشان بود راهى آن امام زاده شديم . تا رسيدن به آن مكان ، درمعرض آماج گلوله ها بوديم ، اما الحمدلله به ما آسيبى نرسيد تا اين كه بالاخره رسيديم . مكانى بود با ديوارهاى گلى يك حياط خالى و يك اتاق خشتى با تاق گنبدى خيلى كوچك . وارد اتاق شديم ، در وسط آن قبر بر آمده اى بود كه روى آن نوشته اى حك شده بود. نام شريف امام زاده بر روى آن نوشته شده بود: امام زاده زكى از نوادگان حضرت باب الحوائج اباالفضل العباس عليه السلام كه وقتى دقت كردم ، بر روى سنگ نوشته اى يافتيم كه از نسل چهارم آن بزرگوار است .
عجيب است كه در آن شدت حملات و بمباران هاى مكرر و گلوله باران هاى متعدد وحملات شديد رزمندگان اسلام براى آزادى فاو و حملات مكرر عراق براى باز پس گيرى آن كوچك ترين اثرى حتى از يك گلوله بر ديوارهاى آن بناى مقدس ديده نمى شد.
در مدتى كه وارد آن مكان شريف شديم ، مكرر اطراف گلوله باران مى شد، اما حتى كه تركش هم به طرف آن مكان نمى آمد.
با شيشه گلاب وعطرى كه با خود آورده بودم آن قبر شريف را شست و شو دادم و به ياد قبر مطهر حضرت ابى الفضل العباس عليه السلام بر آن تربت بوسه زدم و او را وداع كردم و اين زيارت با بركت تضمينى شد براى سلامتى ما در اين سفر پر حادثه .
امام زاده هاى روستاى مريچه شهرستان رامهرمز  
نسيمى كه سحرگاهان در كوهساران مى گذرد و آهسته از كنار آنها عبور مى كند پيام آور بهار و زيبائى هاى بهاران . اگر مى خواهيد زيبايى ها و معجزات اين امام زاده ها را بنگريد به بيان مختصرى درمورد آن اكتفا مى كنيم اين امام زاده ها كه در قسمت شمال روستاى مريچه قرار دارند. قدمگاه و زيارتگاه عمومى و مردم شهر و روستا هستند كه هر ساله و همه وقت مخصوصا فصل بهار به طرف آن سرازير مى شوند. اين اماكن مرقد امام زاده هايى به نام هاى اميرالمؤ منين (باباى فرج )، حضرت عباس و شاه خراسان (امام رضا)، و مهدى الهادى هستند كه سابقه تاريخى آنها به چهار صد سال مى رسد. در كنار اين امام زاده ها، تعدادى نخل و بيد موجود است و داراى دو چشمه است . (75)
در عشاير عرب زبان خوزستان روز هفتم ماه محرم الحرام را قتل حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مى دانند و اين روز را طعام مى دهند به نام سفره حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام .
و ضمنا در ميان زنان اهواز رسم است سفره ابوالفضل عليه السلام و در مراسم سفره مدح و مرثيه آن حضرت خوانده مى شود و همچنين مراسم هاى ديگر به نام هاى سفره حضرت رقيه و سفره حضرت ام البنين عليهماالسلام هم مرسوم است .
ابراهيم بن فضل بن عباس بن على بن ابى طالب عليهم السلام درنوده بخش خنداب اراك
باسمه تعالى
جناب حجة الاسلام آقاى حاج شيخ حسن داود آبادى اراكى در نامه اى خطاب به مولف كتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام مى نويسد:
تقديم به دانشمند و نويسنده توانا حضرت حاج شيخ على ربانى خلخالى (مدظله العالى )
در تاريخ 14/2/1380 شمسى به روستايى به نام نوده دربخش خنداب عزيمت كردم . روستاى ياد شده در 67 كيلومترى شهرستان اراك در منطقه اى معروف به دره درمن واقعه و امام زاده اى در آن روستا مدفون است . از بزرگان روستا و متولى امام زاده سوال كردم ، اظهار داشتند: امام زاده فوق از خانواده حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام و نام مبارك ايشان ابراهيم بن فضل بن عباس بن على بن ابى طالب عليهم السلام است .
وقتى وارد صحن مقدس شدم ديدم آيه شريفه آيت الكرسى در سمت چپ در ورودى نوشته شده . سمت راست از اول آيه تا حفظها و بقيه آيه در سمت چپ بر روى كاشى سبز نوشته شده . ساختمان آن حدودا سيصد متر زير بنا دارد كه به حال تخريب در آمده و بيشتر ديوارهاى آن به سبك قديم خشت گل مى باشد و گنبد آن سيمان نموده اند و با رنگ سبز رنگ آميزى كرده اند.
بنا به توضيحات سالخوردگان نوده امامزادگان دو نفر بودند به نام ابراهيم و عبدالله از فرزندان فضل بن عباس كه با امام زاده هاى ساروق به ايران آمدند. آنها حدودا صد نفر بودند كه 72 نفر آنان را در ساروق شهيد نمودند. ابراهيم و عبدالله نيز به دست عده اى معروف به طايفه آستين كوتاه به شهادت رسيدند.
قبر ابراهيم مشخص و اما قبر عبدالله بنا به گفته اهالى در سيصد مترى واقع در قطعه زمينى است ، منتها مشخص نيست در چه مكانى مى باشد به احترام ايشان زمين را از قديم الايام كشت نمى كنند. مجددا سوالى شد، متولى آن به نام عباس اظهار نمود:
در سالهاى 52 و 54 جهت مرمت ساختمان خاك مى گذاردند از حفره اى سنگى به شكل مثلث در آمد كه روى آن نوشته اى بود كه ما از خواندن آن عاجز بوديم .
مدت دو سال در گوشه حياطى بود كه يك موقع ديديم سنگ را برده اند. چند ماهى گذشت ، يك روز در اطراف امامزاده قدم مى زدم ديدم بغل كتيبه سوراخ شده ، فكر كردم اگر دزد آمده در باز بوده چرا از آنجا داخل شده رفتم داخل آثارى نديدم و با نردبان رفتم بالا ديدم جاى كوزه اى در بغل گنبد وجود دارد كه آثار ساروج در اطراف آن پيداست . بعد از مدتى يك نفر غريبه وارد شد و اظهار داشت وجوهى در سمت شرقى گنبد جاسازى نموده اند و شرح آن را در سنگى نوشتند و در صد مترى دفن كرده اند و بر ما يقين شد كه برده همان سنگ آنجا را شناسايى نموده اند. موسس ساخت امامزاده فردى به نام ملك مغفور بوده كه ايشان از روستاى نوده زن گرفته بيشتر اهالى نوده كه ملقب به صوفى هستند از اولاد ملك مغفورند.
شيخ حسن داود آبادى اراكى
شاه سيد على در قم  
براى توضيح بيشتر زندگانى حضرت شاه سيد على در قم ، به جلد دوم كتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام ، صفحات 196 - 197 مراجعه نماييد. در ذيل يك كرامت از آن امامزاده بزرگوار نقل مى كنيم :
از عنفوان جوانى وقتى كه اندك تشخيصى حاصل شد، با مجالس و محافل سوگوارى حضرت سيدالشهداء عليه السلام مانوس شدم كه مهم ترين دليل آن وجود پدرى ارجمند و عاشق و خادم اهل بيت اطهار عليهم السلام و مادرى شيفته ائمه اطهار عليهم السلام بود. در منزل پدرى از زمان هاى دور اجداد ماهر كدام به نوبه خود مجالس سوگوارى تشكيل داده و ضمنا در تكيه جداى قم خدمتگزار بوده اند. در اين سال ها كه حقير عهده دار خدماتى در هيئات مذهبى بوده ام ، كرامات و معجزات فراوانى ديده ام كه هر كدام خود دليل قاطعى بر عظمت معصومين عليهم السلام است . يكى از معجزاتى را كه براى خودم اتفاق افتاده به عنوان تيمن و تبرك تقديم مى كنم ؛ ان شاء الله جوانان عزيز هر چه بيشتر و بهتر بكوشند تا خالصانه و عارفانه در كوى حسينى خدمتگزار باشند.
از سال ها قبل ، اهالى محترم قم براى زيارت و توسل به بارگاه ملكوتى حضرت شاهزاده سيد على عليه السلام مى رفتند و معمولا در آن مكان مقدس آش نذرى پخته و از زوار پذيرايى مى نمودند. حقير وقتى هشت ساله بودم به اتفاق خانواده و اقوام ديگر با چند درشكه عازم اين مكان مقدس شديم ، درشكه اولى كه سرنشينان آن خانواده ما بود، به كنار حرم رسيد و ايستاد. حقير با شتاب ، در عالم كودكى ، به طرف درشكه ديگرى كه با سرعت مى آمد دويدم و به زير چرخ درشكه افتادم و ديگر چيزى نفهميدم . بقيه ماجرا را از زبان مادرم بيان مى كنم .
كسانى كه در آن مكان روحانى بودند به دور جسم حقير كه وضعيت بسيار بدى داشت جمع شده ، مى خواستند كه فورا براى معالجه به طرف شهر ببرند؛ زيرا در آن سال ها، شهر فاصله زيادى تا حرم شاهزاده سيد على عليه السلام داشت ، عده اى هم مى گفتند نتيجه ندارد.
در اين حال مادرم مى گويد: ما ميهمان اين بزرگوار هستيم ، او را به كنار ضريح ببريد؛ آقا خودشان لطف نموده ، شفا مى دهند.
چند نفر جسم مدهوش و تقريبا بى جان حقير را به كنار ضريح مقدس ‍ مى برند و چند دقيقه اى نمى گذرد كه صحيح و سالم از حرم بيرون مى آيم كه اين صحنه را كاملا به ياد دارم كه زوار چگونه مرا در آغوش كشيده و مى بوسيدند.
آرى ، اين امام زاده ، كه از نواده هاى حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام است ، هم چون آن بزرگوار، هميشه لطف و محبتشان شامل زوار و محبان مى شود.
حقير كه داراى دو اولاد هستم ، در موقع تولد آنان ، به اتفاق همسرم به حرم مقدس اين بزرگوار رفته و از روح بلند و با عظمتشان سلامت روح و جسم فرزندان را خواستارم شده ام .
قم - سيد محمد جدا
بخش ششم : آب ، سقايت و سقا خانه ها 
فصل اول  
نهر فرات و علقمه  
مسعودى متوفاى 345 قمرى در تنبيه الاشراف در ذيل بحار وانهار مى نويسد:
از مشهورترين انهار جهان فرات است كه از اقليم ششم از ناحيه قاليقلا و كانت از سرحد ارمنستان سرچشمه گرفته و از زير كوه هاى آن سامان بلاد روم و مليطه و سمياط و بالى و رقه و رحبه و رهب و غيره را قطع كرده ، مى گذرد و نهر عيسى كه در مدينة السلام است ، و نهر دفيل و صرت و نهر صرصر و ساير نهرهاى كوچك از آن منشعب شده تا به مصب دجله مى رسد. آن گاه فرات منقسم به دو سمت و دو جهت شده ، قسمتى متوجه مغرب و به نهر علقمه ناميده مى شود كه از كوفه مرور مى نمايد و قسمتى ديگر سودا كه از شهر سودا مرور مى كند به طرف نيل و طفوف و بيشتر اعمال سواد از آن سيراب مى شوند و باز همه اين آب ها منتهى مى شود و در بصره (بطيحتة البصرة ) كه به فارسى بهمن شير گويند و آن را دجلة المفتح و الابله و عبادان مى نامند و مسافت ابتدا تا انتهاى آن نهر بين 500 تا 600 فرسخ مى باشد.
و نهر دجله كه مسافت آن قريب 400 فرسخ مى شود از اقليم پنجم از محلى كه معروف به حصن ذى القرنين است سرچشمه مى گيرد تا از شهرهاى مهمى مانند موصل و قبر شاپور بسيارى از شهرهاى مهم زمان ساسانيان عبور كرده به درياى بطيحه البصره مى ريزد.
فريد و جدى در دائرة المعارف (ج 7، ص 145) مى نويسد: از مشهورترين نهرهاى آسياست كه ازجبال ارمنيه سرچشمه گرفته از بعد 2200 الى 2750 متر و متصل به نهر دجله مى شود و طول آن 2860 كيلومتر مى باشد تا مصب شهر عبادان به خليج فارس بريزد.
نهر فرات تا سال 1205 هجرى 1790 ميلادى از شمال كربلا به جنوب جارى بوده و از كنار حله مى گذشته و اخيرا سدى بسته اند كه به سده معروف است و موضعى است كه خط آهن كربلا از كاظمين جدا مى شود و اين سد آب را براى حله مسلط مى نمايد. به اين وسيله حله شهر آبادى گشته و اين خدمت راآصف الدوله مهرجان هندى نموده ، از اين رو به سد هندى معروف است .
او ميل داشت آب را ببرد و جدولى حفر كرد كه آب حله به نجف ببرد و مبلغى مهم در مقابل خرج كرد كه اين صدقه را جارى بنمايد. در سال 1208، ولى متاسفانه از دستبرد حوادث و عوامل طبيعت اين جدول پر شده و از بين رفته است و آثار آن كه درخت و اشجار باشد باقى است . پس ‍ از او دولت تركيه بر اين شد حله را به وسيله مهندسان عالى رتبه تكميل و محكم نموده و در سال 1913 ميلادى طول اين سد 250 متر و عرض آن 4متر و 36 دهنه دارد كه عرض هر يك 5 متر مى باشد و اين عبارت را در سنگ مناره نقل كرده اند:
نهر علقمه  
نهر علقمه قسمتى از نهر فرات است كه در موضوع آن بحث بسيار شده ، برخى نهر علقمه را نسبت به علقمى دانسته و چنانچه همه تواريخ و فريد و جدى در دائرة المعارف (صفحه 581) مى نويسد: محمد بن على ابوطالب وزير موالدين بن علقمى بغدادى وزير مستعصم آخرين خليفه عباسى است و تا سال 657 بوده . بنابراين ، قبل از اين وزير علقمى به نهر علقمى معروف بوده است .
ياقوت در معجم البلدان در ذيل لغت علقمه مى نويسد: هر چيز را علقمه گويند كوهى است بدين نام كه علقمه نامند و شهرى است در ساحل جزيره صقيله . (76)
مسعودى كه خود در 345 فوت كرده از نهر علقمه بحث نموده و او را قبل از اسم بدين اسم ناميده و شناخته . بنابراين ، علقمى با اين علقمى وزير حفر كننده نهر علقمه نبوده اند و انتساب نهر علقمه بدانهاغلو محض است . فقط بين اين تواريخ مى توان گفت كه روزى نهر علقمه پر شده بود و جد وزير محمد الدين ابوطالب محمد بن العلقمى نهر را تنقيه نموده ، از اين جهت به علقمى معروف گشته است .
بارى ، نهر علقمه از قسمت منشعبه نهر فرات در كنار مزار و قبر مقدس ‍ حضرت اباالفضل العباس عليه السلام بوده و پس از آن كه بنا و ساختمان شد اين نهر را گردانده اند، ولى آثار آن هم اكنون باقى است كه آقاى سيد حسن كليددار آستان مقدسش به نگارنده نشان داد. و هم چنان كه در اخبار است حضرت عباس عليه السلام در كنار نهر علقمه شهيد شد و اكنون نهر و قبر مقدسش بيش از پنجاه متر نمى باشد كه از زير يعنى سرداب مطهر آب نهر علقمه كاملا آشكار است و بسيار آب گوارا و شيرينى دارد و به وسيله دلو و طناب به عمق سه متر از آب مى توان استفاده نمود.
ابن علقمى شنيد كه چون حضرت صادق عليه السلام جد خود را زيارت فرموده و خطاب به نهر علقمه كرده فرمود: تو جدم امام حسين عليه السلام را از آب منع كردى در روز عاشورا و هنوز جارى هستى . از اين تاريخ ابن علقمى موالدين ابى طالب محمد بن احمد العلقمى مكنا به شرف الدين ابوالقاسم كه مردى شاعر، فاضل و عالم جليل القدر واديب بوده و پدرش ‍ وزير مستعصم و از شيعيان بود و به دست هلاكو در سال 656 فوت كرد و ضمنا او از پدر خزينه گران بهايى به دست آورده كه قريب ده هزار جلد كتاب نفيس در آن بود و از آن جمله كتاب الصنعانى العباب كه در لغت عرب كتاب بسيار مهمى بوده و عز الدين عبدالحميد بن ابى الحديد شارح نهج البلاغه آن را در بيست جلد نوشته و جايزه مهمى گرفته .
بارى ، علقمى از آن تاريخ سعى كرد كه سر نهر علقمه راخراب كند و از اين عمل كوفه از بى آبى رو به خرابى نهاد و از اين سبب به نهر علقمى مشهور گشته . (77)
در ميان قاصدانى كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به قريش ‍ مى فرستاد و قريش به ملاقات رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مى فرستادند براى اجازه زيارت مسجد الحرام ، حنيس بن علقمه ديده مى شود كه مردى محترم بوده به نزد پيغمبر فرستادند كه پيغمبر را از زيارت كعبه منصرف كند. ولى او پس از ملاقات پيغمبر به مكه رفت و مردم قريش ‍ را برصلح و رضايت آورد كه پيغمبر به زيارت مى آيد و منظورى ندارد.
بارى ، نام علقمه قبل از وزير علقمى بوده و هنوز ريشه آن به دست نيامده است .
دجله و كرانه هايش  
مجراى مهم تمدن عراق تاكنون موجب خوشبختى آن كشور است
دجله از نهرهايى كه زاده درياچه (وان ) و سنگستان هاى زمهرير اساسى كوههاى (تاوروس ) تركيه خاورى مى باشند چشمه گرفته و 2100 ميل مسافت را طى مى كند تا آن كه در نخلستان انبوه نزديك به بصره كه شهرى است قريب به منطقه حاره به خواهر خودنهر فرات ملحق مى گردد. تقريبا 8000 سال پيش دجله با دستيارى فرات در تپه و واديهايى كه اكنون عراق شمالى است باستانى ترين مدنيت هاى گيتى را پرورش داده است . در آن روزگار، خليج فارس از سمت شمال تا به سامره امتداد داشت و جاى شهر مدائن و سلوكيا و حتى بغداد را زير امواج خود گرفته بود.
در خلال هزاران سالى كه سپرى گشته فرات و دجله در دنباله مجارى خود خاك زراعتى هزاران ميل مربع دشت عراق جنوبى را با خود به ارمغان آورد و اراضى حاصلخيز را تشكيل داده اند. خوشبختانه تاكنون فعاليت آن رودها در اين باب ادامه دارد، چنانكه در باتلاق هاى شمال بصره زمين هاى نو بروزى را كه از گل هاى رود آورده به وجود مى آيند مشاهده مى كنيم . زمين هاى زراعتى كه بدين وسيله وجود مى يابد اگر به طور مناسبى آبيارى گردد. بسيار حاصلخيز خواهد بود. از چهار هزار سال است كه آن منطقه سرزمين غله خيزيك سلسله امپراتورى هاى عظيم الشان بوده كه سطح بلند پايه فرهنگشان لقب گهواره تمدن را به نام بين النهرين سكه زده است .
از تعقيب و پى جوبى دجله از منبع تا مصبش داستان شگفت انگيز عروج و زوال و كارنامه هاى آن امپراتورى هاى باستانى را به خوبى مى توان خواند. در بخش خاورى اناتولى رو به جنوب نهرهاى كوچك چندى با هم شده و شعبه باخترى دجله را تشكيل مى دهند و اين پيش از آن است كه مجراى دجله زير ديار بكر كه نخستين شهر مهم كرانه اى اين رود بوده و بر شاهراه اسلامبول و بغداد واقع است بست خاور بر گردد.
شعبه خاورى و شعبه باخترى دجله در تل به يكديگر ملحق مى گردند، هر چند كه تا اينجا هنوز شه رود هراق به شمار نمى رود و لكن همين كه مصب چشمه ها و نهرهاى كوچك كوهستان هاى موصل قرار مى گيرد با سرعت هر چه تمام تر عريض تر و گودتر مى گردد. از موصل به آن طرف تاكنون بقاى نينوا در امتداد دجله پابرجاست . نينوا يكى از شهرهاى آشور بوده كه فرمانروايش تا مدتى برمملكت بابل كه از لحاظ تنظيمات عالى ممدوش ‍ آشور بود و سرچشمه مدنيش را نهر فرات تشكيل مى داد، نظارت داشتند.
در اينجا كه قسمتى از قديم ترين آثار كشاورزان را در استفاده از رود و رساندن آب به كشتزارها مشاهده مى كنيم و نيز در اينجاست ه دو بند سترگى كه در اعصار بسى باستانى بنا شده است نظر ما را به خود جلب مى كند. اين دو بند هر چند كه بر اثر طغيان هاى هزاران سهل انگارى مردمان آسيب ديده و معيوب گشته ، مع ذلك كاملا از رفت و آمد كشتى هاى بخارى جلوگيرى مى نمايند.
بين موصل و رود زاب الكبير كه در سمت جنوب به فاصله چهل ميل در دجله مى ريزد، يك قطعه زمين مثلث حاصل خيزى است كه رودخانه ها و تپه هاى شمالى ، حد بنديش مى نمايند در چنين فضا و محوطه اى بود كه كاخ عظمت آشوريان شالود زيرى گرديد. بخش جنوبى اين زمين را بيابان لم يزرعى فرا گرفته كه از بالاى محل اتصال رود زاب الكبير به تكريت همان محلى كه تاكنون مى توان به آثار فعاليت هاى عصر باستان در آبيارى اراضى پى برد امتداد مى يابد. در اين ناحيه ، تنها شهر مهمى كه وجود دارد قلعه شرقاط كه در محل آشور باستان همان سرزمينى كه مدت ها پايتخت امپراتورى آشوريان بود برپا مى باشد. پايتخت بودن اين محل برهان روشنى است بر اين كه در اعصار باستان شهرها و دهات اطراف آن به مراتب از امروز معمورتر و اراضى اش پر زراعت بوده است . در سال هاى اخير تا وقتى كه اتصال راه آهن به (بيجى ) كه نقطه نهايى بصره مى باشد، تكميل نيافته بود قلعه شرقاط به واسطه آن كه منتهى اليه خط آهن شمالى بغداد بود، شهرت بسزايى داشت .
سى ميل پايين تر از شرقاط يك فرع ديگر كه عبارت است از زاب الصغير به دجله فرو مى ريزد و لكن لم يزرعى مسير دجله پايان نمى يابد تا آنكه تكريت به مسافت 70 ميل فرا مى رسد. تكريت شهرى است كه به طرز تازه بنا گشته است . در دوره امپراتورى باستان ايران در همين محل شهر معمورى برپا بوده است . بارش اين ناحيه به اندازه اى كم است كه درعرض ‍ سال به شكلى وافى به رويانيدن يك فصل مى باشد. مع ذلك ساكنان باستانى اش با كندن جدول ها و سوار كردن آب بر اراضى ، اين حقيقت را ثابت كردند كه به وسيله آبيارى مى توان زمين عراق را يكى از حاصلخيزترين اراضى جهان قرار داد.
اگر از اين نقطه دنباله رود را گرفته و مسافت 60 ميل بپيماييم به شهر سامره مى رسيم . سامره در اعصار پيشين ، يعنى قبل از آن كه دجله و فرات جلگه هاى عراق جنوبى را تشكيل دهند در صدارس امواج خليج فارس ‍ واقع بود. پس از آنكه اراضى اطراف آن سخت و خشك گرديد، مردان باستان رنج ها بردند تا آن زمين پر مايه و رسوبى را آباد ساختند. آنان بودند كه از سامره تا كوت الاماره كه مسافتش دويست ميل است جدول كنده و مجراى دجله را مستقيم نمودند و در عين حال رود ادهم و باله را نيز كه در اين ناحيه دو فرع عمده دجله مى باشند تبديل به كانال كردند.
طبيعت حقيقتا ساختن جدول هاى آب رسانى را سهل و آسان نموده است چون كه دجله به سمت جنوب پيچ و خم زيادى خورده و نزديكتر برود فرات مى گردد، چنان كه از نقطه اى كه بغداد كنونى برپاست تا فرات فقط 36 ميل بوده و نظر به اين كه مجراى فرات قدرى مرتفع تر از مجراى دجله مى باشد براى رساندن آب به زمين هايى كه اين دو رود را از يكديگر منفصل داشته است جدول هاى زيادترى از فرات جدا ساخته اند.
اينجاست كه عظمت و شوكت دورهااى باستان عصر كنونى نظر ما را به خود جلب مى كند. زيرا بغداد كه قبلا پايتخت خلفاى عباسيان بود امروزه پايتخت مجلل عراق است و لوله كشى به طرز امروزى اش خيابان سنگ فرش ، چراغ هاى برقش و پارك هاى ملى نشاط بخشش آن را يكى از تازه ترين شهرهاى خاور ميانه قرار داده است .
در سمت جنوب بغداد به مسافت كمى محل مدائن و سلوكياى باستان است و ما را از آبادى و عمرانى كه حتى در روزگار باستان دجله براى ساكنان آن ديار موجب بوده ياد آورى مى نمايد.
شهر مهم ديگرى كه در كنار دجله برپاست ، كوت العماره مى باشد. موقعيت دجله در پايين اين شهر طورى بوده كه به آسانى مجراى خود را تغيير مى داده است . و لذا، مانع تاسيس و ترقى مراكز با نفوس گشته است . مع الوصف ، يك سلسله شهرهاى امروزى كه آخرين آنها قرنه مى باشد، در اين ناحيه بنا شده است زير قرنه دجله و فرات به يكديگر و بى واسطه و شط العرب را كه در كرانه آن بصره برپاست تشكيل مى دهند.
پيمودن 1100 ميل مسافت مسافرتى است بس شگفت آور. آرى ، دجله از وسط كشتزارهاى حاصلخيز بيابان هاى قفر و لم يزرع و از آغوش يكى از بزرگ ترين شهرهاى خاور ميانه عبور كرده و بالاخره در منطقه اى كه گويا جهان نوين است در باتلاق ها فرود مى ريزد ساكنان اين منطقه در كلبه بوريايى زندگى مى نمايند و به وسيله كرجى ها كشاورزى خود را انجام مى دهند.
شايد اين امر به نظر مستغرب و شگرف جلوه نمايد كه با وصف آن كه دجله در طول سه هزار سال مجراى مهم تمدن بوده ، مع ذلك تسهيلات قايق رانى را به طورى كه بايست فراهم نساخته است ، چنان كه وسيله متداول باربرى از موصل تا بغداد يك نوع كلك هايى بود كه به سمت مصب رود شناور گشته و مسافت 275 ميل بين اين دو شهر را در ظرف سه يا چهار روز طى مركردند به واسطه كثرت و واردات و صادرات بار اندازهاى كرانه بغداد هميشه منظره فعاليت هاى بسى هنگفت بوده است . امروزه يك گونه قايق هاى مخصوصى كه سفينه ناميده مى شود، كالاهاى بازرگانى را از پايتخت به ساير بخش هاى عراق حمل مى نمايند. اين قايق ها بسيارى از فرآورده هاى تمدن كنونى و اخبار دنياى خارج را به دهات دور دست آن كشور مى رسانند. رود پهناور دجله خدمت سودمند و با بركت خود را نسبت به عراق جديد انجام مى دهد هم چنان كه نسبت به آشور باستان انجام داد.
و بدين سان مردم كربلا بهره مند شدند  
علامه سيد محمد بن سيد مهدى قزوينى در كتاب (طروس الانشاء) كه نسخه اى خطى است مى گويد:
در سال 1306 هجرى قمرى نهر حسينيه قطع شد و مردم كربلا از كم آبى دچار مشكل شدند حكومت عثمانى براى از ميان بردن اين مشكل فرمان داد در اراضى و املاك نقيب سيد سلمان ، نهرى ايجاد كنند. نقيب از اين كار جلوگيرى كرد.
در همين زمان بر حسب اتفاق به زيارت كربلا رفتم آن جا مردم از من خواستند در اين باره به نقيب نامه اى بنويسم من نيز براى او مطلبى نوشتم كه دلش را بسوزاند و او را به گريه افكند، نوشتم :
تو را در كربلا جماعتى است كه از تشنگى و بى آبى نالانند و سيرابى خويش ‍ را در دست تو مى بيند، اى ساقى تشنگان كربلا آيا مى توان بر تو چنين گمان داشت و مى توان پذيرفت كه پدرت ساقى حوض از در اختيار نهادن آبى كه در اختيار دارد خود دارى مى كند؟
اين سخن كه به نقيب رسيد اجازه كندن آن نهر را در اراضى خويش داد و بدين سان مردم كربلا بهره مند شدند. (78)
فصل دوم  
شب 17 ماه رمضان ساقى كوثر حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام به در خواست رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به خيمه ها آب آوردند
در شب بدر حضرت رسول به اصحاب فرمود كيست برود امشب براى ما از چاه آب بكشد و بياورد؟ اصحاب سكوت كردند و هيچكدام اقدام بر اين كار نكردند، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مشكى برداشت به طلب آب بيرون رفت ، آن شب شبى بود سرد و باد مى آمد و ظلمت داشت پس رسيد به چاه آب را آن چاهى بود بسيار گود و تاريك ، آن حضرت دلوى نيافت تا از چاه آب بكشد لاجرم به چاه پايين رفت و مشك را پر كرد و بيرون آمد، ناگاه باد سختى برخورد با آن حضرت كه آن جناب از سختى آن نشست تا بر طرف شد پس برخاست و حركت فرمود، ناگاه باد سخت ديگرى مانند آن آمد، آن حضرت نشست تا او نيز رد شد، ديگر باره برخاست برود مرتبه سوم نيز به همان نحو بادى رسيد و آن حضرت نشست و چون رد شد برخاست و خود را به حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم رسانيد، حضرت پرسيد: يا اباالحسن براى چه دير آمدى ؟ عرض كرد: سه مرتبه بادى به من رسيد و بسيار سخت بود و مرا لرزه فرا گرفت و مكثم به جهت برطرف شدن آن بادها بود، فرمود: آيا دانستى آنها چه بود يا على ؟ عرض ‍ كرد: نه ، فرمود: آن اول جبرئيل بود با هزار فرشته كه بر تو سلام كرد و سلام كردند، و پس از آن اسرافيل بود با هزار ملائكه كه سلام رد بر تو و سلام كردند و اينها فرود آمدند به جهت مدد ما. مرحوم محدث قمى مى فرمايد: كه اشاره به همين است قول آن كسى كه گفته از براى اميرالمؤ منين على عليه السلام در يك شب سه هزار و سه منقبت بوده . (79)
منع كردن لشكر معاويه در جنگ صفين از آب برداشتن ياران اميرالمؤ منين عليه السلام
و من كلام له عليه السلام
لما غلب اصحاب معاويه اصحابه عليه السلام على شريعه الفرات بصفين ، و منعوهم من الما:
قد استطعموكم القتال ، فاقروا على مذلة ، و تاخير محلة ، او رووا السيوف من الدماء ترووا من الماء، فالموت فى حياتكم مقهورين ، و الحياة فى موتكم قاهرين ، الا و ان معاويه قاد لمة من الغواة ، و عمس عليهم الخبر حتى جعلوا نحور هم اغراض المنية . (80)

از سخنان على عليه السلام است آن گاه كه لشكر معاويه در جنگ صفين بر اصحاب آن بزرگوار پيشى جسته ، راه ورود به آب فرات را به تصرف در آورده ، آنان را از برداشتن آب مانع گشتند:
لشكر معاويه (با تصرف شريعه فرات و منع شما از برداشتن آب ) كارزار با شما را طالبند، پس شما يا بر ذلت و خوارى اقرار كرده شجاعت و شرافت را از دست بدهيد (اظهار عجز و ناتوانى كرده از تشنگى بيچاره شد خود را به دشمن تسليم نماييد) يا آنكه شمشير هاتان را از خونهاى ايشان سيرآب كنيد تا از آب سيرآب شويد، پس مرگ (حقيقى ) در زندگانى شماست اگر مغلوب بشويد، و (حقيقت ) زندگانى در مرگ شماست آن گاه كه (بر دشمن ) غالب آييد، (مرگ با عزت و شرافت بهتر است از زندگانى با ذلت و خوارى ) آگاه باشيد كه معاويه عده قليلى از گمراهان و نادانان را به كار زار آورده (با اينكه لشكر معاويه زياد بوده ايشان را به عده قليلى تعبير فرموده ، اشاره است به اينكه به علم جنگ آشنا نيستند) و حقيقت امر را (كه جنگ براى به دست آوردن سلطنت و رياست است ) از آنان پنهان نموده (و خون خواهى عثمان را بهانه قرار داده ) تا اينكه آنها گلوهاى خود را هدف (تيرهاى ) مرگ قرار داده اند (از روى نادانى و گمراهى براى كشته شدن آماده هستند).
شرايط ساقى  
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در سفرى از خواب بيدار شد و فرمود: آب وضو نزد كيست ؟ ابو قتاده عرض كرد: ظرف آب با من است و آن ظرف را آورد، پس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وضو ساخت و مقدارى آب در ظرف باقى ماند، فرمود: آن را نگهدار كه برايش شان و كارى است ، پس آن روز گرم شد و تشنگى شدت يافت ، مردم به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شتافتند، و عرض كردند: آب ، آب ، پس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كاسه اى طلب كرد و به ابوقتاده فرمود: آن ظرف آب (كه زيادى وضوى پيامبر در آن بود) را بياور، و ابوقتاده ظرف را آورد، حضرت فرمود: اى اباقتاده بريز در كاسه و او ريخت و مردم هجوم آوردند براى خوردن آب ، فرمود: همه شما ان شاء الله آب مى آشاميد، و ابوقتاده آب مى ريخت و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مردم آب مى داد، تا آنكه همه سيراب شدند، پس حضرت به ابوقتاده فرمود: بنوش ، عرض كرد: نه بلكه شما بنوشيد، فرمود: اشرب فان ساقى القوم آخر هم شربا، بنوش ، همانا ساقى مردم آخر كار مى نوشد، پس ابوقتاده آب را آشاميد آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آب نوشيد.
ضوء الشهاب فضل الله راوندى گويد: اين نوشانيدن مردم پيش از آنكه خود بنوشد از مكارم اخلاق آن بزرگوار و سيره آن حضرت بود كه اصحاب خود را به اين آداب وامى داشت و هنگامى كه ساقى قو ببيند كه مردمش تشنه اند از عدم مبالات است كه خود ابتدا كند به نوشيدن آب وحال آنكه ساقى امين قوم است و ابدان و ارواح آنان در دست اوست ، و آب دادن نزد آنان بسيار مهم بود، زيرا چه بسا وادى هاى خشك و سوزان را مى پيمودند و ساقى ومتصدى آب مى بايست به آب اهميت فراوان بدهد و در تقسيم كردن و جيره بندى آب دقت كافى داشته باشد. و كسانى كه عهده دار اين امر بودند بر يكديگر مباهات مى كردند و درباره آب گفته شده : الما اهون موجود و اعز مفقود آب پست ترين چيز و عزيزترين گمشده است . و فائده اين حديث آن است كه آدمى گرامى ترين صفات انسانيت را فرا گيرد و از صفات پست خود را دور دارد. وراوى اين حديث مغيره است . (81)
سقايت على عليه السلام  
عبدالحميد ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه گويد: بدان كه اگر على عليه السلام با آن فصاحت و بلاغتى كه مخصوص اوست مباهات و افتخار كند و مناقب و فضائل خود را بر شمرد نمى تواند يك دهم فضائل خود را كه رسول مكرم صلى الله عليه و آله و سلم او را ثنا كرده بگويد، و من نمى خواهم فضائل او را و احاديث مرويه اماميه را بازگو كنم ، بلكه آن احاديثى را مى گويم كه علماى حديث آن را ذكر كرده اند، كسانى كه آنان را نمى شود متهم كرد و حتى عقيده به برترى و افضليت ديگران را بر على عليه السلام دارند، و روايات آنان آن چنان موجب سكون و آرامش نفس ‍ است كه روايات ديگران اين آرامش را نمى آورد. (آن گاه بيست و چهار حديث را از رواة عامه بيان مى كند كه به مناسبت موضوع مورد بحث در سقايت ، يك حديث آن را مى آوريم ).
حديث شانزدهم : چون شب جنگ بدر فرا رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من يستسقى لنا ماء؟ چه كسى آب براى ما مى آورد؟ پس ‍ باز ايستادند مردم (از هيبت و عظمت اين كار) پس على عليه السلام به پا خاست ومشكى برداشت و نزد چاهى گود آمد كه تاريكى و ظلمت آن را فرا گرفته بود، آن گاه سرازير شد و در آن فرو رفت ، پس خداوند به جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل پيام داد كه آماده سازيد پيروزى رابراى محمد صلى الله عليه و آله و سلم و برادرش على عليه السلام و حزب او و يارانش ، پس از آسمان فرود آمدند و براى آنان بانگ و خروش بود كه هر كه گوش مى داد مى شنيد، پس چون به نزد آن چاه رسيدند بر على عليه السلام سلام كردند تا نفر آخر به جهت اكرام و اجلال او.
و احمد در كتاب فضائل على عليه السلام اين روايت را آورده و در آن از طريق انس بن مالك ، اين را اضافه كرده است : اى على روز قيامت ناقه اى از ناقه هاى بهشتى را مى آورند براى تو پس سوار مى شوى بر آن وزانوى تو برابر است با زانوى من وران تو برابر است باران من تا آنكه داخل بهشت مى شوى . (82)
سقايت امام حسين عليه السلام  
امام حسين عليه السلام چون از بطن عقبه (يكى از منزل هاى بين راه كربلا) حركت كرد به شراف منزل كرد و چون سحر شد به جوان هايش فرمان داد كه آب فراوان بردارند، پس از آن به راه خود ادامه دادند تا روز به ميانه رسيد، و همان طور كه راه مى پيمودند، ناگهان يكى از يارانش تكبير (الله اكبر) گفت ، امام حسين عليه السلام به وى فرمود: چرا تكبير گفتى ؟ گفت : من درخت خرما ديدم . جمعى از ياران گفتند: با خدا سوگند كه ما در اينجا هرگز درخت خرما نديديم ، امام حسين عليه السلام فرمود: شما چه مى بينيد؟ گفتند: و الله نراه اسنة الرماح و اذان الخيل . به خدا سوگند ما سرنيزه ها و گوشهاى اسبها را مى بينيم . فرمود: به خدا سوگند من نيز همين را مى بينم ، پس حضرت فرمود: براى ما پناه گاهى نيست كه پناه گاهى نيست كه پناه به آن ببريم و آن را پشت سر قرار دهيم و در يك سو به دشمن رو آوريم . گفتند: اين ذو جثم است اگر دست چپ حركت كنى و پيشى بگيرى آنجا همان طور است كه مى خواهى ، پس به آن سو حركت كرد و چيزى نگذشت كه اسبان دشمن نمايان شد و چون آنها ديدند كه ما از راه كناره گرفتيم آنان نيز راه را كج كردند. و سرنيزه هاى آنان همانند زنبورهاى عسل و پرچم هاى آنان همانند بالهاى پرنده بود، پس مسابقه گذارديم براى رسيدن به ذى جثم ، و ما بر آنان پيشى گرفتيم و امام حسين عليه السلام دستور داد كه خيمه ها را سر پا كردند و آنها آمدند و هزار اسب سوار بودند به سر كردگى حر بن يزيد تميمى و برابر امام حسين عليه السلام توقف كردند و هنگام گرماى ظهر بود و امام حسين عليه السلام و يارانش عمامه بر سر كرده و شمشيرها حمايل كرده بودند. پس امام حسين عليه السلام به جوانانش فرمود: اين جمعيت را آب بدهيد و سيرابشان كنيد و اسبانشان را جرعه جرعه آب دهيد (زيرا يك مرتبه به اسب آب دادن در حالى كه تشنه است خطر ناك است ) پس جوانان شروع كردند به پر كردن ظرفها و تشنها از آب و نزديك اسبها مى بردند چون سه و يا چهار و يا پنج بار آبمى دادند او را رها كرده و به ديگرى مى پرداختند تا آنكه همه را تا آخر سيراب كردند.
على بن طعان محاربى گويد: من با حر بن يزيد رياحى بودم و آخرين نفر بودم كه رسيدم و چون امام حسين عليه السلام تشنگى من و اسبم را ديد فرمود:
انخ الراوية ، و الراوية عندى السقا ثم قال : يا ابن الاخ انخ الجمل فانخته ، فقال : اشرب ، فجعلت كل ماء شربت سال الماء من السقا، فقال الحسين عليه السلام : اخنث السقا اى اعطفه . فلم ادر كيف افعل ، فقام فخنثه ، فشربت و سقيت فرسى .
بخوابان راويه را، وراويه نزد من مشك آب بود (و من نفهميدم و حال آنكه منظور حضرت آن بود كه بخوابان شتر را كه بارش مشك آب است ، لذا فرمود:) اى فرزند برادر! بخوابان شتر را. پس من شتر را خواباندم ، پس ‍ فرمود: آب بنوش . و به هنگام نوشيدن ، از مشك آب مى ريخت . پس ‍ حضرت فرمود: لب مشك را دولا كن ، يعنى خم كن كه بتوانى آب بخورى و من نمى دانستم چگونه انجام دهم ، بنابراين حضرت برخاست و لب مشك را خم كرد كه من نوشيدم و اسبم را نيز آب دادم . (83)
آب دادن به كافر  
مصادف گويد: با امام صادق عليه السلام بوديم بين راه مكه و مدينه ، پس به مردى گذشتيم كه در زير درختى روى زمين افتاده بود، حضرت فرمود: به طرف اين مرد مايل شو و نزدش برو كه من مى ترسم او را تشنگى از پاى در آورد، وقتى نزديك شديم مردى نصرانى بود با موهاى بلند، پس حضرت پرسيد: آيا تو تشنه اى ؟ گفت : آرى ، پس حضرت فرمود: اى مصادف پياده شو و او را آب بنوشان ، و من پياده شدم و او را سيراب كردم ، و سوار شدم و به راه خود ادامه داديم ، و عرض كردم : اين نصرانى بود و شما بر نصرانى تصدق كردى ؟ فرمود: آرى هنگامى كه به اين حال باشد. (يعنى وقتى در معرض تلف باشد لازم است جانش را نجات داد.) (84)
ضمانت بهشت براى سقا  
امام صادق عليه السلام فرمود: مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و عرض كرد: مرا كارى بياموز كه به سبب آن وارد بهشت شوم ، فرمود: اطعم الطعام و افش السلام ، اطعام طعام كن و بسيار سلام كن و آشكار كن ، عرض كرد: من طاقت اين كار راندارم ، فرمود: آيا شتر دارى ، عرض كردن آرى ، حضرت فرمود: با شترت آب براى خانواده اى ببر كه هميشه دسترسى به آب ندارند و البته نه شتر مى ميرد و نه مشك آب پاره مى شود ولى خانواده اى سيراب گشته اند و در نتيجه بهشت بر تو واجب مى گردد. (85)
ثواب لعن بر قاتل امام حسين عليه السلام پس از نوشيدن آب  
به سند متصل از ابن قولويه به اسناد خود از داود رقى گفت : نزد ابى عبدالله عليه السلام بودم ، آب خواست . چون بنوشيد گريه او را گرفت و چشمانش ‍ از اشك پر شد. آن گاه فرمود: اى داود، خدا لغت كند قاتل امام حسين عليه السلام را، هيچ بنده اى آب ننوشد كه ياد امام حسين عليه السلام كند و لعن بر قاتل او فرستد مگر آنكه خداى تعالى براى او صد هزار حسنه نويسد و صد هزار گناه او را محو كند و صد هزار درجه مقام او را بالا برد و چنان باشد كه صد هزار بنده آزاد كرده است و خداوند او را خرم و خوشحال محشور گرداند.
امام صادق عليه السلام به ياد امام حسين عليه السلام آب مى نوشد شيخ جعفر شوشترى رحمه الله مى نويسد: يكى ازعلامت هاى ايمان به ياد آوردن سيدالشهداء عليه السلام پس از نوشيدن آب است و اين مطلب براى همه كس نيست ، بلكه براى حضرت صادق عليه السلام كه فرمود:
(انى ما شربت ماء باردا الا و ذكرت الحسين عليه السلام ).
(من آب سرد نياشاميدم مگر آنكه امام حسين عليه السلام به يادم آمد).
در حديث ديگر داود رقى گفت :
(كنت عند ابى عبدالله عليه السلام اذ استسقى الماء، فلما شربه رايته قد استعبر و اغرورقت عيناه بدموعه ).
(خدمت حضرت امام صادق عليه السلام بودم ، آب طلبيد و آشاميد. همين كه آن را ميل فرمود ديدم آن قدر گريه كرد تا چشمان مباركش غرق اشك شد).
(ثم قال لى : ياداود! لعن قاتل الحسين ، فما من عبد شرب الماء فذكر الحسين و قاتله الا كتب الله له مائة الف حسنة ، وحط عنه مائة الف سيئة ، ورفع له مائة الف درجة ، فكما اعتق مائة الف نسمة ، و حشره الله يوم القيامة ثلج الفواد).
(تشنگى حضرت بسيار بوده ولى مى خواست دشمنان متوجه نشوند).
بارى ، اينكه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: هر وقت من آب بياشامم امام حسين عليه السلام به يادم مى آيد به سبب تشنگى شديدى است كه امام حسين عليه السلام در كربلا به آن مبتلا شد.
تشنگى حضرت به حدى رسيده بود كه جبرئيل عليه السلام به حضرت آدم خبر داد. گفت : چنان تشنه مى شود كه از تشنگى چشمش آسمان را نمى بيند. حضرت چنان تشنه شده بود كه زبانش از تشنگى مجروح شده بود. ولى به اين حالت و اين شدت از تشنگى نمى خواست دشمنانش ‍ بدانند كه حضرت تشنه است ولى دشمنان فهميدند؛ چون نهرى از شط فرات نزديك حضرت بوده يا بنا به نقلى شط فرات در آن زمان نزديك بوده به طورى كه حضرت شط را مى ديده است . حضرت نگاهى به آن كرد. فهميدند كه حضرت تشنه است ، ظالمى گفت : يا حسين ! الا تنظر الى الفرات كانه بطون الحيات ، و الله لاتذوقه او تموت عطشا).
عطوفت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به حيوانات  
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مشغول وضو بود، گربه اى از راه گذشت و به آب نگاه كرد. فرمود: معلوم است گربه تشنه است وضو راگذاشت و آب را نزد گربه گذاشت . گربه آب خورد و حضرت از پس مانده آب گريه وضو را تمام كرد.
منظر دلها بود كرب و بلاى حسين
مرغ دل ما زند پر به هواى حسين
چون به عزا خانه اش پا نهى آهسته تر
بال ملائك بود فرش عزاى حسين (86)