چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس (ع)
جلد سوم
على ربانى خلخالى
- ۳ -
بر رونق دين فزود عباس
كه اين گونه دوا نمود عباس
(35)
|
بر شوكت ما فزود عباس
با دست يداللهى كه او راست
|
آنجا كه ز پا فتاده بر خاك
|
آن گه كه به خون غنود عباس
|
دريا به كنار رود عباس
(36)
|
از لقب قمر بنى هاشم بسيار مسرور مى
شوند
جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى سيد على امامى فرزند آية الله حاج آقا رضا امامى
فرمودند:
يكى از برادران دينى كه صدق گفتار او مورد اطمينان است برايم گفت : شبى در عالم
رويا مرحوم پدرت را ديدم ، در حالى كه مى دانستم ايشان مرحوم شده است . پس از احوال
پرسى ، تقاضا كردم از عالم برزخ مطلبى برايم بيان كند. فرمود: نمى توانم ، اصرار
كردم . ايشان فرمود:
پس از آن كه پافشارى كردم ، فرمود: اين قدر برايت بگويم كه در اين عالم ، مولايم
حضرت اباالفضل العباس عليه السلام هرگاه مى شنود كه به ايشان قمر بنى هاشم خطاب مى
شود خيلى خشنود مى شوند و آن حضرت از اين لقب (قمر بنى هاشم ) بسيار مشعوف و مسرور
مى گردد.
والد حقير، مرحوم آية الله حاج آقا رضا امامى سدهى صبح روز آخر ماه رجب 1410 قمرى
برابر 6/12/68 شمسى ساعتى پس از اقامه نماز جماعت و ذكر مصائب اهل بيت عليهم السلام
و از جمله ذكر مصيبت حضرت اباالفضل العباس عليه السلام به جوار رحمت حق شتافت .
روانش شاد.
يا راج اطلب ما بدالك من غنائم
|
واسال منيرا القمر من بنى هاشم
|
قد خاب من يرجوا ولايدعوا اباالفضل
|
باب الحوائج ذو العطاء كنز المكارم
|
اين دو بيت را به عليا مخدره فاطمه كلابيه ام البنين عليهاالسلام تقديم نمودم ،
اميد است بپذيرد، ان شاء الله تعالى .
مسكين
مصيبتى بى نظير در عرصه كربلا
اين نوشتار كوتاه بنا به خواسته مولف محترم كتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل
العباس عليه السلام مرقوم شد.
الاحقر محمد صادق اميدوارى خراسانى
اول ربيع الثانى 1422 قمرى مطابق با 2/4/80 شمسى
حضرت اباالفضل العباس عليه السلام در روز عاشورا به مصائبى گرفتار شد كه در حق
شهيدى از شهداى كربلا شنيده نشده است .
خوردن تير به چشم نازنين حضرتش ، بريده شدن دو دست مباركش ، خوردن عمود آهنين بر
فرقش در حالى كه وسيله دفاعى وى يعنى دست هاى مباركش بريده بود، خجلت فراوان و
تاثرهاى وجدانى و عاطفى در موفق نشدن در آوردن آب براى خيمه ها، و اطفال تشنه كام ،
و... مصيبتى كه هم اكنون برايتان نقل مى كنم .
شايد تا حال كمتر درمقتلى ديده و يا از واعظى شنيده باشيد. البته ممكن است بعضى با
اين مصيبت بزرگ آشنا باشند، و آن سر كوچك بودن قبر نازنين آن حضرت را - با وجود
رشيد بودن قد شريفش - كشف مى نمايد.
اين مصيبت را صاحب كتاب دعائم الاسلام قاضى نعمان مغربى ، متوفى 363 قمرى در كتاب
خود: شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهار، جزء سيزدهم ، جلدسوم ، (چاپ جامعه
مدرسين قم ، ص 193) آورده است ، كه عين عبارت را ملاحظعه مى فرماييد:
... و قطعوا يديه ور جليه حنقا عليه ...؛
... و دست هاى آن بزرگوار و نيز پاهاى آن نازنين را از روى كينه و دشمنى بريده و
قطع نمودند.
و بنا به نقل اين محدث قرن چهارم ، در همان صفحه ، اين اشعار معروف اثر طبع
(فضل
) كه نسب او به سه واسطه به قمر بنى هاشم عليه السلام مى رسد مى باشد:
فضل بن محمد بن الحسن بن عبيدالله بن العباس بن على عليهماالسلام
اءذ (فتى ) بكى الحسين بكربلا
|
وجاء له على عطش بماء
(37)
|
بخش چهارم : وظايف و مسئوليتها
فصل اول
پيامبران خدا و امامان معصوم عليهم
السلام ، انسان هاى كاملى هستند
به كارهاى گران مرد كارديده فرست
|
كه شير شرزه در آرد به زير خم كمند
|
برجستگى و برازندگى افراد، از راه قبول وظيفه و مسئوليت هاى خطير و حساس معلوم مى
شود. به خصوص اگر از جانب كسانى محول شود كه از نظر كمالات انسانى و فضايل نفسانى و
ارزش هاى شناخته شده ، در مرتبه اى والا باشند.
پيامبران خداو امامان معصوم ، انسان هاى كاملى هستند كه نقص و خلل و ضعفى در اخلاق
و گفتار و كردار آنها نيست و كارى كه اينها انجام مى دهند، مى تواند به عنوان
بهترين الگوى رفتارى و بهترين سرمشق اخلاقى مورد استفاده ساير انسان ها قرار گيرد.
گو اينكه خود آنها نيز همانند نيستند و ميان آنها نيز تفاوت و تفاضل است .
در تاريخ زندگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به افرادى بر مى خوريم كه از
سوى آن بزرگوار، مسئوليت ها و وظايفى عهده دار شده اند. قطعا اگر اينها واجد شرايط
قبول مسئوليت نبودند و صلاحيت لازم را درمحدوده وظيفه اى كه بر عهده آنها گذاشته مى
شد، نداشتند. هرگز رهبر بزرگ اسلام آنها را نصب نمى كرد.
البته گاهى ممكن است مصالحى اقتضا كند كه افرادى را براى كارهايى ماموريت و مسئوليت
دهند كه بالاتر از حد توان آنهاست . اين هم فايده يا فوايدى دارد. مهم تر از همه
اينكه خود آن شخص و اشخاصى كه با او برابر يا از او كمترند، به ميزان توانايى خود
پى مى برند و توقعات و انتظارات بيهوده را كنار مى گذارند. به علاوه لياقت و
شايستگى آنكه مسئوليت خود ر به نحو مطلوبى انجام مى دهد، ظاهر مى شود.
در جنگ خيبر، هر روزى يك تن ، پرچم مى گرفت و به مبارزه مى شتافت و شب هنگام ، فتح
نكرده باز مى گشت . يك روز ابوبكر خسته و كوفته و بى اخذنتيجه ، از ميدان نبرد
مراجعت كرد و روز ديگر عمر. از اين رو ابن ابى الحديد معتزلى مى گويد:
و فرهما والفر - قد علما - حوب
|
(هر چه فراموش كنم ، فرار آن دو تن را
فراموش نمى كنم و آنها خود مى دانستند كه گريز از جنگ ، ننگ است
).
شب هنگام پيامبر خدا فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى سپارم كه همواره در ميدان
نبرد، حمله ور ناگريزنده است . او خدا و رسول را دوست مى دارد وخدا رسول او را
خدايت خيبر را به دست او مى گشايد.
فرداى آن روز اصحاب گرد آمدند و هر كس آرزو مى كرد كه مصداق گفتار رسول خدا صلى
الله عليه و آله و سلم ، خودش باشد.
دراين موقع ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام را احضار كرد
كه مرد يگانه اين ميدان بود و كسى جز او نمى توانست فاتح خيبر باشد.
(38)
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم از اول هم مى دانست كه كسى جز على عليه
السلام گشاينده دژهاى يهوديان خيبر نيست . ولى بايد مجال و فرصت مى داد تا افراد
ديگر هم در اين مسابقه شركت كنند و در اين ميدان زور آزمايى گام نهند، تا ارزش ها و
لياقت شناخته شود.
خواجه نصير الدين طوسى مواردى مواردى از اين قبيل را در كتاب ارجمند كلامى خود
تجريد الاعتقاد بر مى شمارده ذيلا به آنها اشاره مى كنيم :
عدم اولويت ابوبكر
از آنجا كه مساله امامت امت ، از مسائل بسيار ظريف و خطير و حساس است و پويندگى
اسلام و رشد و شكوفايى و بالندگى آن بر بستر زمان ، بستگى به اين دارد كه بهترين ها
بار مسئوليت را به دوش گيرند، رهبر بزرگ اسلام به گونه اى عمل مى كرد كه مردم ،
آگاهى پيدا كنند و به نحو مطلوب و شايسته اى به وظيفه خود عمل نمايند.
خواجه مى فرمايد:
(ولم يتول عملا
فى زمانه واعطاه سورة برائة فنزل جبرئيل و امر برده و اخذ السورة منه وان لا يقرئها
الا هو او احد من اهل بيته فبعث بها عليا).
(39)
به ابوبكر در زمان پيامبر، كارى سپرده نشد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم
سوره مباركه برائت را به او داد (كه به مكه رود و بر مشركان قرائت كند) جبرئيل نازل
شد و امر كرد كه پيامبر او را برگرداند و سوره را از او بگيرد و جز خود يا يكى از
خاندانش سوره را (بر مشركان ) قرائت نكند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم
ابوبكر را بازگردانيد و سوره برائت را از او گرفت و ماموريت را به على عليه السلام
سپرد).
اگر انسان دقيق شود به اسرار اين اعزام وارجاء اين دادن و گرفتن مسئوليت و اين
اعزام نهايى كه به اشارت غيب صورت گرفته آگاه مى شود.
عدم اولويت عمر
يكى از انتقادات بر ابوبكر اين است :
(و خالف الرسول
فى الاستخلاف عندهم و فى تولية من عزله ).
(40)
ابوبكر در دو مورد با پيامبر مخالفت كرده : يكى در مساله انتخاب خليفه - بنابراين
راى اهل تسنن - و ديگرى در دادن مسئوليت به كسى كه پيامبر اكرم او را عزل كرده بود).
از نظر اهل تسنن ، پيامبر اكرم جانشينى براى خود تعيين نكرده است . ايراد اين است
كه چرا ابوبكر با پيامبر مخالفت كرد و عمر را به جانشينى خود برگزيد؟!
علامه حلى در توضيح مخالفت دوم مى گويد: مقصود از آنكه پيامبر خدا صلى الله عليه و
آله و سلم معزولش كرده ، عمر است پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، يك بار
در جنگ خيبر به او ماموريت داد و او شكست خورده برگشت و يك بار هم او را مامور
صدقادت كرد و به سبب شكايت عباس - عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم - از سمت
خود كنار گذاشته شد. اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، از كار ابوبكر اظهار
عدم رضايت كردند و طلحه به او گفت : شخصى درشتخو و خشن را بر ما ولايت و حكومت دادى
.
(41)
عدم اولويت عثمان
خواجه درباره عثمان مى گويد:
(وعابوا غيبته
عن بدر و احد و البيعة ).
(42)
مسلمانان عدم حضور عثمان را در جنگ بدر واحد و در بيعت رضوان ، بر وى عيب گرفته
اند.
تاريخ ، آيينه است حوادث بزرگ ، آزمون است . آنكه در حوادث بزرگ ، نقش دارد،
ارزشمند است و آنكه در اين حوادث ، نقشى ندارد، سربلندى و افتخار ندارد.
اولويت اسامه
خواجه پس از آنكه تخلف از سپاه اسامه را عيبى بزرگ بر متخلفان مى شمارد، مى فرمايد:
(وولى اسامة
عليهم فهو افضل و على لم يول عليه احد او هو افضل من اسامة
)
(43) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، اسامه را برايشان
فرماندهى بخشيد. بنابراين ، على عليه السلام برتر از اسامه است .
اين نمونه هاى را براى اين آورديم ، تا معلوم شود كه دادن پست ها و مسئوليت ها و يا
گرفتن و ندادن ، از روى ملاك و معيار بوده و جز ضابطه ، هيچ چيز حاكم نبوده و رابطه
را در اين گزينش ها و عزل كردن نقشى و دخالتى نبوده است .
با اين مقدمه ، بايد به سراغ آن قهرمان نام آورى برويم كه در حيات سه امام همام ،
مورد اعتماد و اطمينان كامل بوده و ساير امامان بزرگوار نيز از او به نيكى و عظمت
ياد كرده و مقام و مرتبه او را ستوده اند.
سخن درباره وظيفه ها و مسئوليت هايى است كه در جريان قيام خونين حسينى بر عهده حضرت
عباس عليه السلام نهاده شده ، تا از اين رهگذر بتوانيم آن قهرمان بزرگ عالم اسلام و
آن پهلوان مرزبان حريم عترت و قرآن ، و آن سلحشور سپاه مخلص يزدان را بهتر بشناسيم
و از صميم قلب در برابر عظمت بيكرانش سر تعظيم فرود آوريم و به انسان هاى مخلص حق
دهيم كه قرنهاى متمادى به ياد آن استوانه شجاعت و رشادت ، اشك ريخته و در حرم پاكش
با خداى بزرگ به راز و نياز نشسته و بر بساط قرب حق ، به آرامش دل رسيده و به جان و
دل ، به حق پيوسته و از ما سواى او گسسته و بريده اند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، كلمه اى است جامع كه جامع ترين كلمات ، يعنى
قرآن مجيد بر سينه پاك و پر فروغش نازل گرديده و خود، قرآن مجسم و مظهر كرامت و
صراط مستقيم و نور ساطع است . نسخه وجود او، درمان همه دردها و كانون همه شفاها و
نجات بخش همه انسان ها از پليدى ها و كژى ها در تمام دوره ها و قرون و اعصار و در
همه بلاد و اعصار و اقطار است و اگر انسان بخواهد از قيد تعلقات نفسانى و از وساوس
ملعونه شيطانى برائت جويد، راهى جز اينكه حقيقت او را، در مد نظر قرار دهد، ندارد
كه خود فرمود: (من
رانى فقد راى الحق ) هر كه مرا
ببيند، حق را ديده است .
(44)
بارى هرگاه چنين پيامبرى ، مسئوليت هايى را بدهد و يا مسئوليت هايى را بازگيرد،
بهترين معيار براى شناخت لياقت ها و عدم لياقت ها به دست مى آيد.
در آيه شريفه مباهله ، (فمن
حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و
نساءكم و انفسنا و انفسكم )
(45)
اميرالمؤ منين عليه السلام به عنوان نفس پيامبر، يعنى خود پيامبر، معرفى شده و
بنابراين ، كارهايى كه او بعد از پيامبر انجام داده ، دقيقا كار خود پيامبر محسوب
است و همان گونه كه كارهاى پيامبر اكرم الگو واسوء است ، كارهاى آن بزرگوار نيز
اسوه است . ساير ائمه اطهار عليهم السلام نير چنينند.
حضرت عباس عليه السلام مورد اعتماد و احترام سه امام بوده و علاوه بر اينكه در
دوران اميرالمؤ منين و امام مجتبى عليهماالسلام شايستگى ها و لياقت هاى او در حد
اعلى به ظهور و بروز رسيده و مخصوصا در جنگ صفين ثابت كرده است كه قهرمانى نستوه و
دلاورى رزمجوست ، در صحنه نبرد خونين كربلا پاى همت بر قله بلند افتخار نهاد و گوى
سبقت را در ميدان مسابقه مردانگى و صلابت ، از همگنان ، بل از همگان ربود.
اكنون سخن درباره وظيفه ها و مسئوليت هاى حضرتش در قبال برادر و سرور و فرمانده و
پيوايش حضرت امام حسين عليه السلام است كه از مطالعه و ملاحظه اين مسئوليت به ميزان
لياقت و استعداد و اطمينان و اعتماد امام حسين عليه السلام در برابر آنكه به تمام
وجود در خدمت مكتب و پيشواى مكتب است ، مى توانيم پى ببريم .
اما قبل از آنكه درباره وظيفه ها و مسئوليت هاى حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس
عليه السلام و رابطه بسيار گرم و صميمانه و خالصانه و مخلصانه او با برادرش پى
ببريم ، ناچاريم به دو مطلب توجه كنيم : يكى ارتباط و پيوند جسمانى و ديگرى ارتباطى
و پيوند روحانى .
فصل دوم
ارتباط و پيوند جسمانى
حضرت عباس عليه السلام ، برادر صلبى امام حسين عليه السلام است . يعنى تنها از سوى
پدر، با امام برادر است . برادرى ، خود، وسيله محبت و مايه دوستى و برانگيزنده
عواطف پاك و بى شائبه است .
در فرهنگ ها و در ميان اقوام و ملل و در متن قصه ها و داستان ها و افسانه ها، نشانه
هاى فراوانى وجود دارد كه نمايانگر اهميت و ارزش والاى مقام برادرى در بين انسان ها
بوده است . امروز هم اگر چه زندگى ماشينى عواطف را سست و ضعيف كرده ، لكن باز هم در
كنار رابطه پدرى و فرزندى يا مادرى و فرزندى ، از اهم رابطه ها و از محكم ترين
پيوندها و از پر جاذبه ترين خويشاوندى هاست .
در قصه ها آمده است كه ضحاك مار به دوش جوان ها را مى كشت و از مغز آنها براى تغذيه
بهره مى گرفت . روزى سه نفر را نزد او آوردند. اين سه نفر از راه قرعه انتخاب شده
بودند و هر سه بايد به كام مرگ كشانده شوند.
زنى زيبا روى نزد ضحاك آمد و زبان به التماس گشود. او گفت : يكى از آنها فرزند و
جگر گوشه من و ديگرى همسر و تكيه گاه من و سومى برادر من و بازوى من است . هر سه را
به زندان افكنده اى تا آنها را بكشى و مغز آنها را طعمه خود كنى . ضحاك متاثر شد و
گفت : يكى از آنها را به تو مى بخشم . انتخاب باخود تست . زن گفت : برادرم را
اختيار مى كنم . ضحاك ، سبب را پرسيد. او در جواب گفت : اگر شوهرم كشته شود، مى
توانم همسر ديگرى اختيار كنم و اگر فرزندم كشته شود، با اختيار شوهرى ديگر صاحب
فرزند مى شوم ، اما اگر برادرم كشته شود، جايگزين ندارد. ضحاك متاثر شد و هر سه را
بخشود.
بحث در صدق و كذب اين قضيه نيست . بحث در اين است كه از اين گونه قصه ها معلوم مى
شود كه عاطفه برادرى درميان اقوام و امم پيشين از اهميت والايى برخوردار بوده است .
لقمان حكيم نيز كه همواره سخنان نغز و حكمت آميز مورد توجه بوده و هست و خواهد بود
و قرآن نيز در يكى از سوره هايى كه به نام اوست ، از حكمت هايش مطالب مهمى مطرح
كرده است ، داستان شيرينى دارد.
نوشته اند كه او از سفرى طولانى مراجعت كرد. يكى از غلامان نزد او آمد و لقمان از
وى جوياى حال بستگان خود شد. نخست سراغ پدر گرفت . غلام گفت : پدرت مرده است .
لقمان گفت : ديگر تحت فرمان پدر نيستم . اختيارم به دست خودم است . آنگاه جوياى حال
مادر شد. غلام او را از مرگ مادرش مطلع كرد. لقمان از اينكه از عقوق مادر نجات
يافته است ، اظهار رضايت كرد. پس از آن ، سراغ همسرش گرفت . غلام ، مرگ همسر را نيز
به آگاهى او رسانيد. لقمان گفت : مشكلى نيست . همسر ديگرى اختيار مى كنم . آنگاه
جوياى حال خواهر شد، غلام ، از مرگ خواهر نيز او را مطلع كرد. لقمان گفت : عورت و
ناموسم پوشيده و مستور شده است . پس از آن ، سراغ فرزند گرفت . گفته شد كه او نيز
زندگى را بدرود گفته است . لقمان گفت : خداوند به عوض او فرزند ديگرى به من مى دهد.
در آخر، بى تابانه سراغ برادر گرفت و هنگامى كه از مرگ جانسوز برادر مطلع شد، آهى
از دل پر درد برآورد و گفت : كمرم شكست !
در كتاب كنز المدفون (ص 50) نيز داستانى شبيه داستان ضحاك در مورد حجاج خون آشام
آمده است . زنى سه زندانى بى گناه در سلول هاى خفقان آور وى گرفتار داشت كه يكى از
آنها همسر و ديگرى فرزند و ديگرى برادرش بود. از وى خواستند كه يكى از آنها را
انتخاب كند. او برادر را انتخاب كرد. هنگامى كه علت را پرسيدند، او چنين گفت :
(الزوج موجود
والا بن مولود والاخ مفقود).
شوهر، موجود و فرزند مولود و برادر مفقود است .
حجاج بى رحم ، به رحم آمد و گفت : هر سه را به سبب كلام نيكوى اين زن ، بخشودم .
ضحاك پادشاه داستانى ايران و معرب اژدهاك است . او پس از جمشيد در ايران به سلطنت
پرداخت . اهريمن او را بفريفت و وادارش كرد كه پدر را كه شاه ناحيه اى از عرب بود،
بكشد و بر جاى او نشيند. وى انواع مرغان و جانوران را مى كشت و گوشت آنها را به
ضحاك مى داد تا او را به خون ريختن دلير كند. روزى به ضحاك گفت : حاجتى دارم . ضحاك
گفت : روا كنم . وى كتف ضحاك را بوسيد و ناپديد شد. از محل بوسه اهريمن يا شيطان ،
دو مار سياه سر برآورد كه هيچگاه آرامش نمى گذاشتند. مارها را بريدند، ولى دوباره
سر برآوردند. پزشكان را گرد آوردند، تا چاره و درمانى بجويند. آنها نيز از عهده
درمان بر نيامدند. سرانجام اهريمن ظاهر شد و دستور داد كه مارها را با مغز آدميان
پرورش و آرامش دهند. او سرانجام به ايران حمله كرد و بر تاج و تخت جمشيد دست يافت .
در داستان ها آمده كه دو تن به نام ارمايل و كرمايل تصميم گرفتند كه به عنوان طباخ
نزد شاه روند و هر روز، يكى از دو تنى را كه ماموران تحويل آنها مى دادند تا آنها
را بكشند و مغزشان را طبخ كنند، نجات بخشند. بدينسان ، هر ماه 30 تن جان تازه مى
يافتند. كم كم بر عده آنها افزوده شد و هنگامى كه فريدون قيام كرد، او را يارى
كردند و ضحاك مار به دوش را از پاى درآوردند.
(46)
حجاج بن يوسف بن حكم ثقفى همان است كه عبدالملك بن مروان ، او را فرماندهى سپاه
داد، تا عبدالله بن زبير را سركوب كند. او با منجنيق ، خانه خدا را خراب كرد و
عبدالله را بكشت و سر او را به شام فرستاد و جسد او را به دار آويخت و مردم حجاز را
به بيعت عبدالملك ، ملزم ساخت و نسبت به صحابه و مردم حرمين ، انواع كيفرها را روا
داشت . علاوه بر حجاز، حكومت عراق را هم به او دادند و دامنه اقتدار او تا حدود هند
و مغولستان رسيد. او درمدت 20 سال حكومت خود در كوفه و بصره ، بر مردم ظلم هاى
بسيارى روا داشت . شهر واسط را بنا كرد و پايتخت خود قرار داد. در زمان وليد بن عبد
الملك ، قدرتى بيشتر پيدا كرد. در سن 54 سالگى به مرضى مدهش در گذشت . نامش ضرب
المثل ظلم و بيدادگرى است .
(47)
اين توضيح كوتاه را از قصه هاى قديم ايرانى و از واقعيت تاريخ اسلامى ، از آن روى
آوردم تا معلوم شود كه كوتاه آمدن ضحاك خونخوار ايرانى و حجاج خون آشام حكومت عصر
اموى كه هر دو به لحاظ جنايت و شرارت ، همتا و همسنگ يكديگرند، نشانگر عظمت و اهميت
عاطفه برادرى است .
عاطفه ، سود و زيان نمى شناسد و كارى به منطق استدلال ندارد. قطعا اگر عواطف بشرى
در جهتى مخالف جهت عقل و انديشه قرار نگيرد. منشا آثار بسيار مهم خواهد بود. مگر
نگفته اند: (بى ستون راعشق كند و شهرتش
فرهاد برد؟!)
اگر در حالات لقمان حكيم آمده است كه : از شنيدن خبر مرگ برادر، آه مى كشد و مى
گويدن (كمرم شكست !)
در در حقيقت ، عطوفت و حكمت ، يا عقل و عاطفه در اينجا هماهنگ شده اند.
پس هر حكيمى بايد اين گونه بينديشد و نبايد غم مرگ برادر را ناچيز انگارد.
سالار شهيدان و آن حكيم ترين حكيمان و پر عاطفه ترين عاطفه مندان نيز در آن لحظه اى
كه از شهادت برادرش حضرت عباس عليه السلام مطلع مى شود، مى فرمايد:
(الآن انكسر
ظهرى وقلت حيلتى ).
(48)
اكنون كمرم شكست و چاره جويى ام كاهش يافت .
پيوند روحانى
چه خوب است آنهايى كه با يكديگر پيوند جسمانى دارند، پيوند روحانى نيز داشته باشند،
و گرنه آن پيوند جسمانى نيز ضايع و تباه و بى اثر خواهد شد.
در آن لحظه اى كه حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام بر اثر ضربت عمودى
از بالاى زين بر زمين مى افتد، نخستين كلامش اين است :
(يا ابا
عبدالله ، عليك منى السلام ).
اين سلام ، سلام وداع است . يعنى : آخرين سلام حضرت عباس و آخرين نفس آن حضرت عليه
السلام است .
هنگامى كه امام ، اين آهنگ جانسوز را مى شنود، چنين مى گويد:
(وا اخاه ،
واعباسا، وا مهجة قلباه ).
ناله امام حسين عليه السلام ، جانسوز است . غم مرگ برادر است . برادرى چون حضرت
عباس عليه السلام كه قوت قلب امام حسين عليه السلام است و ستون فقراتش بدو استحكام
و استوارى دارد. مى گويند: امام حسين عليه السلام به قدرى گريه كرد كه همه آنهايى
كه با او بودند، به گريه در آمدند. سپس فرمود:
(جزاك الله من اخ خيرا لقد جاهدت فى الله جهاده
).
خدايت جزاى خير دهد. تو بودى كه حق جهاد در راه خدا را ادا كردى
).
(49)
امام حسين عليه السلام ، استوانه صبر و شكيبايى است . اما عظمت روحى حضرت عباس عليه
السلام و پيوند روحانى آنها با يكديگر، اقتضا مى كند كه امام ، قطرات گران بهاى اشك
را بر ماتمش نثار كند. روزگار عقيم است كه برادرى چون حضرت عباس عليه السلام بزايد
و چشمى نخواهد ديد كه برادرانى چون امام حسين و عباس عليهماالسلام ، با آن همه
پيوند و ارتباط نفسانى در كنار يكديگر قرار گيرند و تمام هستى خود را در راه هدف
مشترك - كه والاترين اهداف است - فدا كنند.
مگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، صبورترين صابران و شكيباترين شكيبايان
نبود؟ مگر نه هر صابر و شكيبايى بايد به پيروى او افتخار كند؟ حضرتش بر شهادت حمزع
و جعفر، مى گويد. او در ماتم عمو و عمو زاده كه يكى سيدالشهداء و ديگرى طيار لقب
گرفت ، سخنانى جانسوز گفت و آه بركشيد و بر آنها گريست .
راست است كه آه و ناله و نوحه و اشك ، ارزان نيست كه بر هر كس و بر هر چيزى فدا
شود. ولى آنجا كه شيئى يا شخصى فوق همه ارزش هاست ، نبايد در فقدانش از ريختن اشك و
سردادن ناله و برآوردن آه و سرودن نوحه ، دريغ كرد.
اگر خداى ناكرده قرآن و مكتب غريب شوند، بايد بر غربتشان گريست و اگر انسان نمونه
اى از دست برود، بايد برايش ماتم به پا كرد. به خصوص كه آن انسان نمونه ، قربانى
اهداف والاى خود بشود و به دست ايادى اهريمن از پاى درآيد و زندگى را بدرود گويد.
در اينجا نمى توانيم قلم را از نگارش برخى از صحنه ها و گوشه هايى از حوادث كربلا
باز داريم . چرا كه از بيان آنهاست كه پيوند ناگسستنى روحى وعاطفى دو برادر را كه
يكى سردار لشكر جهاد و ديگرى پرچمدار اوست ، آشكار مى شود.
در آن لحظه پرشكوهى كه حضرت على عليه السلام - آن تنديس شجاعت و شهامت و وفا و
ايثار - از روى زين اسب بر زمين افتاد، به تعبير برخى از مقتل نويسان ، امام حسين
عليه السلام همچون باز شكارى به سوى وى شتافت و با كشتن 70 تن از دشمنان خون آشامى
كه پيكر پاك حضرت عباس عليه السلام را درحلقه محاصره قرار داده بودند، خود را به
بالينش رسانيد و فرمود:
(وا اءخاه ! وا عباساه ، الآن انكسر ظهرى وقلت حيلتى !)
آنگاه خم شد كه پيكر نيمه جان حضرت عباس عليه السلام را از زمين برگيرد و به خيمه
گاه ببرد. حضرت عباس عليه السلام پرسيد: برادر، مى خواهى مرا به كجا ببرى ؟ فرمود:
به خيمه گاه . عرض كرد: تو را به حق جدت سوگند مى دهم كه مرا به خيمه مبر. بگذار تا
در همينجا جان بسپارم . فرمود: چرا؟ عرض كرد: به دو جهت : يكى از اينكه به دخترت
حضرت سكينه عليهاالسلام وعده آب داده ام . حيا مى كنم كه او را ديدار كنم . ديگرى
اينكه من قهرمان سپاه و محور ياران تو بودم . اگر آنها مرا به اين حال بنگرند، شايد
عزم آنها به سستى گرايد و آن گونه كه بايد و شايد، تو را يارى نكنند. امام فرمود:
(جزيت عن اخيك خيرا حيث نصرته حيا ميتا)
از اينكه برادرات را در حيات و ممات يارى مى كنى ، خدايت جزاى خير دهد.
حضرت عباس عليه السلام را در همان جا گذاشت و خود در حالى كه اشك ها را با آستين مى
سترد، به خيمه گاه برگشت .
معلوم است كه زنان و كودكان ، چشم به راهند. آنها اميدوارند كه امام حسين و عباس
عليهماالسلام را با هم بنگرند. اما او را تنها ديدند. حضرت سكينه عليهاالسلام جلو
آمد و عنان اسب پدر را گرفت و پرسيد: پدر، آيا از عمويم حضرت عباس عليه السلام خبرى
دارى ؟ چرا او دير كرد؟ او به من وعده آب داده بود. هرگز عادت نداشت كه خلف وعده
كند. آيا او آب نوشيد و رفع تشنگى كرد و از پشت سر خود يا نكرد يا مشغول جهاد با
دشمنان است ؟
امام حسين عليه السلام همراه با اشك و آه مى گويد: دخترم ، عمويت حضرت عباس عليه
السلام كشته شدو روحش به سوى بهشت پرواز كرد.
حضرت زينب كبرى عليه السلام كه خبر مرگ برادر را شنيده بود، ناله سر داد و نوحه
سرايى كرد. او از غم مرگ برادر، از فقدان حضرت عباس عليه السلام ، از اينكه
برادرش امام حسين عليه السلام ، ياور و پشتيبانى بى همتا را از دست داده بود، گريست
و ناليد و امام ، او را تصديق كرد و بر سخنان حضرت زينب كبرى عليهاالسلام يك كلمه
افزود: (وا انقطاع ظهرا).
آرى غم مرگ حضرت عباس عليه السلام ، كمر شكن و فرساينده است ، آن هم براى امام حسين
عليه السلام كه كوه صلابت و شمس شجاعت و صبر و شكيبايى است .
منظره اى پر سوز و گداز بود. زن ها همه گريستند و امام نيز با آنها گريست .
(50)
اكنون كه پيوندهاى جسمانى و روحانى دو برادر نمونه و كم نظير را بررسى كرديم ، مى
پردازيم به بيان مسئوليت ها و وظايفى كه حضرت عباس عليه السلام در قبال برادر
دارد:
سفارت
سفير به معناى وكيل و نايب و نماينده اى كه به روشنى و وضوح ، آنچه را كه در مورد
آن ، وكالت و نيابت و نمايندگى دارد، به نحو مطلوبى به انجام برساند. راغب اصفهانى
مى گويد:
(السفير الرسول
بين القوم يكشف ويزيل ما بينهم من الوحشة فهو فعيل فى معنى فاعل و السفارة الرسالة
...).
(51)
سفير، فرستاده اى است كه دشمنى و وحشت را در ميان قوم ، زايل مى كند.
بنابراين ، سفير بر وزن فعيل و در معنى ، اسم فاعل است و سفارت ، به معناى رسالت
است ). در كتاب قاموس قرآن (ج 3، ص
272) مى نويسد:
(سفير به معناى فرستاده و نماينده است
. راغب ، علت تسميه آن را كشف و ازاله وحشت از بين قوم مى داند... ولى ظاهرا علت
تسميه ، همان اظهار و كشف مطالب باشد كه سفير مطالب را آشكار مى كند. جمع آن ،
سفراء است . مثل فقيه و فقها و آن را مصلح ميان قوم نيز گفته اند).
در قرآن كريم ، در وصف فرشتگان حامل پيام وحى چنين آمده است :
(كلا آنهاتذكرة
، فمن شاء ذكره ، فى صحف مكرمة ، مرفوعه مطهرة ، بايدى سفرة ، كرام برزة
).
(52)
مطابق اين آيات ، فرشتگان حامل وحى ، سفيرانى كريم و نيكوكارند.
در دنياى امروز، سفير به نمايندگان سياسى و دولت ها در كشورهاى ديگر مى گويند. در
حقيقت ، سفارتخانه يك كشور در كشور ديگر، به منزله كل آن كشور و سفير، نماينده اى
است كه بايد بيانگر تمام شئون مملكت و سياست ها و طرح ها و برنامه هاى گردانندگان
آن باشد و از راه گفتگوها و ملاقات ها و نشست ها و ارتباتى كه دارد، در راه رفع تنش
ها و سوء تفاهم و ابهامات مى كوشد و رنجش ها و بدبينى ها را از ميان مى برد. سخن
سفير، سخن دولت او و خط مشى و سياست او عينا همان است كه از سوى دولت مركزى به او
ابلاغ مى شود.
به همين جهت است كه سفارت ، از شان و مقام وموقعيت والايى برخوردار است . بى
احترامى و بى اعتنايى به او، بى احترامى و بى اعتنايى به كشور و دولت و ملت او
محسوب مى شود. چرا كه او خلاصه ملت خود و حافظ منافع و آبرو و سياست دولت متبوع خود
مى باشد و هر لحظه كه روابط دو كشور به تيرگى مى انجامد و راه تفاهم بسته مى شود،
دولت ها سفيران خود را از كشور يكديگر احضار مى كنند و تا هنگامى كه سوء تفاهمات
رفع نشود، مبادله سفرابى معنى است .
امام حسين عليه السلام مالك ملك دنيا و آخرت است . او را سلطنت و سياستى است
جاويدان و زعامتى است غير قابل زوال .
او كه در دوران امامت پرشكوه خود و با هلاك معاويه و روى كار آمدن يزيد، موقعيتى
تازه و مسئوليتى جديد پيدا كرده ، با اجراى سياستى خاص ، بايد در راه پيشبرد امت
اسلامى و شكوه بخشيدن به جهان اسلام گام بردارد. اعم از اينكه بر مسند قدرت ظاهرى
قرار بگيرد يا قرار نگيرد.
بنابراين ، نخستين سفير او حضرت مسلم بن عقيل عليهماالسلام است . او به حق ، شخصيتى
است كه مى تواند سفير امام حسين عليه السلام در كشور عراق باشد. سفارت او همه جانبه
است . يعنى : تمام كارهايى كه امام حسين عليه السلام بايد در ميان مردم كوفه و عراق
انجام دهد، بر عهده اوست . او بايد تمام اهداف دنيوى و اخروى ، فردى و اجتماعى ،
اقتصادى و دفاعى سالار شهيدان را پياده كند و بر آورنده تمام آرمان هاى خدا پسندانه
آن بزرگوار باشد. او از مردم بيعت مى گيرد. در راه استحكام بخشيدن قدرت دفاعى
شيعيان و فراهم كردن سلاح و نيروهاى جنگى تلاش مى كند. امر به معروف و نهى از منكر
و اقامه جماعت و جمعه و احياى شعائر اسلامى و ارشاد و هدايت مردم ، از وظايف حساسى
است كه سفير امام حسين عليه السلام بايد تا زمان ورود او به كوفه انجام دهد. اما
افسوس كه حضرت مسلم عليه السلام به شهادت رسيد و برنامه هاى اين سفير والا مقام با
شهادت او ناتمام ماند.
حضرت عباس عليه السلام نيز دومين سفير است . او در مواقع حساس به عنوان سفير امام
حسين عليه السلام ، نقش خود را به خوبى ايفا كرده است .
ما با توجه به بحث هايى كه علما و انديشمندان مطرح كرده اند، موارد كاربرد سفير را
در زير مى آوريم :
الف : سفير كسى است كه واسطه تبليغ است .
جبرئيل كه پيام آور وحى بوده و احيانا فرشتگان ديگر كه از جانب خداوند ماموريت
يافته اند تا پيامى را به يكى از انبيا برسانند، سفيرند.
پيامبران عليهم الصلاة و السلام نيز كه مامورند پيام خداوند را به انسان ها
برسانند، بر مسند سفارت الهى نشسته اند.
ب : سفير كسى است كه در امرى خاص ياعام ، و كالت و نيابت دارد. اين امر خاص يا عام
، ممكن است دينى يا دنيوى باشد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، جعفر بن ابى طالب عليهماالسلام را به
همراه مهاجران ، به حبشه فرستاد تا منعكس كننده نظرات پيامبر اكرم صلى الله عليه و
آله و سلم باشد و پادشاه حبشه را دعوت به اسلام كند.
همچنين ، حضرتش مصعب بن عمير عبدرى را به همراه اسعد بن زراره خزرجى به مدينه
فرستاد تا اسلام را در ميان مردم نشر دهد و زبان گوياى اسلام در ميان اوس و خزرج
باشد.
اميرالمؤ منين عليه السلام نيز به عنوان سفير دينى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و
سلم بن يمن فرستاده شد. اين سفارت منشا خيرات و بركات بسيار شد. به بركت حضور سفير
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در ميان مردم يمن بود كه قبيله همدان و
قبيله مذحج و برخى از قبايل ديگر به اسلام گراييدند.
لكن سفارت مسلم تنها در امر خاص تبليغ دين نبود. بلكه او سفارتى دينى و سياسى داشت
وى بايد در كوفه آن گونه عمل مى كرد كه خود امام عليه السلام اگر حضور داشت ، عمل
مى كرد.
ج : سفير كسى است كه كاتب مخصوص است و ارسال و دريافت مكاتبات مربوط به زعما
وزمامداران بر عهده اوست .
د: سفير كسى است كه عهده دار فرو نشاندن آتش خشم و اختلاف درميان دو قوم يا دو ملت
است .
افرادى بودند كه به همين معنى ، سفير پيامبر اكرم بوده اند، در واقعه حديبيه ،
سفرايى ميان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و مشركان مكه رفت و آمد كردند،
تا آتش جنگ فرو نشست و پيمان صلح بسته شد.
در جنگ صفين نيز سفيرانى چند، ميان اميرالمؤ منين عليه السلام و معاويه رفت و آمد
كردند. برخى از اينان ، از قاريان قرآن بودند. اما افسوس كه مبادله سفرا بى فايده
بود و معاويه غدار به هيچ صراطى مستقيم نشد و جنگ در گرفت .
در ايام كوتاه خلافت امام حسن مجتبى عليه السلام نيز سفيرانى ميان آن حضرت و معاويه
مبادله شد و نتيجه اين رفت و آمدها انعقاد پيمان صلحى بود كه از سوى معاويه شكسته
شد. قبل از فرا رسيدن عاشوراى حسينى ، در سرزمين كربلا نيز سفيرانى ميان امام حسين
عليه السلام و عمر بن سعد مبادله شد.
يكى از اين سفيران ، قرة بن قيس حنظلى بود. اما از آنجا كه عمر بن سعد، آزادى اراده
نداشت ، قبول پيشنهادهاى امام و بستن پيمان صلح را منوط به اين دانست كه از پسر
مرجانه نظر خواهى كند. از آنجا كه وى لجوج و سركش بود و اهل تدبير و سياست و
ديندارى نبود، جز كشتن يا اسارت و تسليم امام ، هيچ پيشنهادى را قبول نكرد. غافل از
اينكه امام حسين عليه السلام كسى نيست كه تن به خوارى دهد و در مقابل متكبران خيره
سر، تسليم شود.
ه: مفسرى كه متكفل بيان امور مشكل و توضيح و رفع ابهام سياست ها و طرح ها و مسائل
و قوانين است .
به تعبير ديگر: سفير سخنگويى است كه از طرف دولت ها و احزاب و قواى مقننه و قضائيه
، تعيين مى شود، تا پاسخگوى سوالات مردم و مطبوعات و خبر گزاريها باشد و در رفع
ابهامات و بيان صحيح و دقيق مواضع آنها تلاش كند.
در برخى از زبان ها رئيس مجلس را سخنگوى مجلس مى نامند. چرا كه اوست كه مواضع مجلس
رابيان مى دارد و نهادهاى درون مجلس يعنى كميسيون ها را به هم ربط و پيوند مى دهد.
و: شخصيت بارزى كه همچون آفتاب دليل بر آفتاب است و به گونه اى است كه هر گونه شك و
ترديدى را از پيرامون خود مى زدايد و مخاطب ، به سفارت او يقين پيدا مى كند. همان
گونه كه فرشتگانى كه بر پيامبران نازل مى شدند، به گونه اى بودند كه هر گونه شك و
ترديد و اضطراب را از قلوب آنها مى زدودند و انبياى الهى طليعه آنها را همچون طليعه
شفق پذيرا مى شدند و به تمام وجود، خود را در خدمت وحى الهى قرار مى دادند.
اكنون با توجه به توضيحات بالا، بايد بدانيم كه سفير پيامبر يا امام بايد از علم و
حلم و عقل آگاهى دينى برخوردار باشد. سفير امام يا پيامبر در محدوده سفارت خود - كه
يا عام يا خاص است - بايد شرايط لازم را داشته باشد.
امام عصر عليه السلام در دوران غيبت صغرى ، به علت فشار حكومت هاى جور، چهار سفير
برگزيد كه به ترتيب ، رابط ميان آن بزرگوار و شيعيان بودند.
اين سفرا عبارتند از:
1. ابو عمرو عثمان بن سعيد اسدى كه به سال 254 يا 255 وفات كرده است .
2. محمد بن عثمان بن سعيد كه در سال 304 يا 305 درگذشته است .
3. حسين بن روح كه در سال 326 از دنيا رفته است .
4. ابوالحسن على بن محمد سمرى كه در سال 329 هجرى زندگى را بدرود گفته است .
در ميان سفيران دينى ائمه اطهار عليهم السلام سفيرى برتر از حضرت عباس عليه السلام
نمى شناسيم . او به لحاظ علم و عقل و آگاهى يگانه روزگار بود.
هنگامى كه شمر به سرزمين كربلا مى رسد و عمر بن سعد را در تنگنا قرار مى دهد كه جنگ
را آغاز كند يا فرماندهى لشكر را به وى واگذارد و ملاحظه مى كند كه زاده سعد، خود
آماده نبرد است ، به نزديك لشكر امام مى آيد و فرياد مى زند كه فرزندان خواهرم :
عبدالله ، جعفر، عثمان و عباس كجايند؟
علت اينكه آنها را خواهر زاده خود مى خواند، اين است كه حضرت ام البنين عليهاالسلام
از قبيله بنى كلاب است . شمر نيز از همين قبيله است .
امام حسين عليه السلام ، صداى شمر را شنيد. دستور داد كه جوابش دهيد. او اگر چه
مردى فاسق است ولى با شما قرابت دارد.
حضرت عباس عليه السلام و برادران ، شمر را پاسخ گفتند و پرسيدند كه چه كارى دارى ؟
او گفت : اى خواهر زادگان من ، شماها در امانيد. از امام حسين عليه السلام فاصله
گيريد و يزيد را اطاعت كنيد.
حضرت عباس عليه السلام به او فرمود: بريده باد دست هايت ! لعنت بر امانى كه تو براى
ما آوردى ! اى دشمن خدا، ما را امر مى كنى كه از برادر و مولاى خود امام حسين عليه
السلام دست برادريم و سر در اطاعت ملعونان و زادگان آنها در آوريم . آيا ما را امان
مى دهى و براى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم امان نيست !
شمر خشمگين شد و به جايگاه شوم خود بازگشت .
(53)
عبدالله بن ابى المحل بن حزام برادر زاده حضرت ام البنين عليهاالسلام است و با حضرت
عباس و برادرانش عليهم السلام خويشاوندى نزديك دارد. هنگامى كه پسر مرجانه فرمان
خطرناك شروع جنگ را مى نوشت ، او حضور داشت . از اين رو خواست به عمه زادگان خود به
زعم خود خدمتى كند. از ابن زياد تقاضا كرد كه براى آنها امان نامه اى بنويسد. او هم
قبول كرد و امان نامه نوشت .
اينجاست كه تفاوت معرفت و تعهد و ايمان افراد روشن مى شود. عبدالله خوشحال شد. امان
نامه را گرفت و به دست غلامش داد تا هر چه زودتر به كربلا برود و به عباس و
برادرانش تحويل دهد.
(54)
هنگامى كه غلام نامه را به كربلا آورد و تحويل حضرت عباس و برادرانش عليهم السلام
داد همگى همداستان گفتند: سلام ما را به دايى زاده ما برسان و بگو: ما را نيازى به
امان ابن زياد نيست امان خداوند از امان پسر سميه بهتر است .
(55)
بارى ، با ورود ناميمون شمر به سرزمين كربلاى معلى تمام دريچه هاى اميد به صلح بسته
شد و عصر تاسوعا از سوى عمر سعد دستور حمله و محاصره صارد گرديد.
|