چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام
جلد اول
شامل : ۲۴۰ كرامت از آن حضرت نسبت به : شيعيان ، اهل سنت ، مسيحيان ، كليميان و زرتشتيان

على ربانى خلخالى

- ۶ -


اعقاب حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام  
چنانكه گفتيم ، نسل حضرت عباس عليه السلام از طريق پسرش عبيدالله و نسل عبيدالله نيز از طريق فرزند وى حسن بن عبيدالله امتداد يافته است ، همان گونه كه تبار حسن نيز از طريق پنج پسرش : فضل ، ابراهيم جردقه ، حمزة الاءكبر، عباس و عبد الله ، جريان يافته است ؛ كه ديلا به توضيحاتى در باب هر يك مى پردازيم :
1. فضل بن حسن بن عبيدالله بن عباس بن على عليه السلام  
فضل مردى فضيح ، زبان آور، قوى الايمان ، و بسيار شجاع بود. نسل وى از طريق سه پسرش (جعفر، عباس اكبر، و محمد) امتداد يافته است . يكى از فرزندان محمد بن فضل ، ابوالعباس فضل بن محمد مى باشد كه شخصيتى خطيب و شاعر و اديب بوده و در رثاى ابوالفضل العباس عليه السلام شعرهايى جالب سروده كه در فضل زندگانى ام البنين سلام الله عليه آورديم .
2. ابراهيم جردقه بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام  
او از فقها و ادبا و زهاد است و نسبش از طريق سه پسر به نامهاى حسن محمد و على باقى مانده است : على بن جردقه ، يكى از اسخياى بنى هاشم ، و صاحب جاه بود.
وى ، كه در سنه 264 ق به رحمت حق پيوست ، صاحب نوزده فرزند بود كه يكى از ايشان عبيدالله بن على بن ابراهيم جردقه مى باشد. خطيب بغداد گفته است كه : كنيه او ابو على است و از اهل بغداد است ، به مصر رفت و در آن ديار ساكن شد. نزد او كتبى بوده موسوم به جعفريه كه در آن است فقه اهل بيت و به مذهب شيعه روايت مى كند آن را. وى در سال 312 در مصر وفات كرد.
3. حمزة الاكبر بن حسن بن عبيد الله بن عباس عليه السلام  
وى مكنى به ابى القاسم و شيسه به حضرت امير المؤ منين عليه السلام بود، ماءمون به خط خود نوشت كه به حمزة بن حسن ، شبيه اميرالمؤ منين عليه السلام ، صد هزار درهم عطا شود. و از اولاد اوست محمد بن على بن حمزه ، نزيل بصره ، كه از حضرت امام رضا عليه السلام و غير آن حضرت نقل حديث كرده ، و مردى عالم و شاعر بوده است . خطيب بغدادى در تاريخ خود گفته است : ابو عبدالله محمد بن على بن حمزة بن حسن بن عبيدالله بن عباس بن اميرالمؤ منين عليه السلام يكى از ادبا و شعرا بوده كه از پدرش و نيز از عبدالصمد به موسى هاشمى و غير ايشان نقل روايت مى كند. چنانكه و روايت كرده از عبدالصمد به اسناد خود از عبد الله عباس كه گفت : هر گاه حق تعالى غضب كرد به خلق خود و تعجيل نفرمود از براى ايشان به عذابى مانند باد و عذابهاى ديگرى كه هلاك فرمود به آن عذابها امتها را، خلق مى فرمايد براى ايشان خلقى را كه نمى شناسند خدا را كه عذاب كند ايشان را. و نيز از بنى حمزه است ابو محمد قاسم بن حمزة الاءكبر كه در يمن مى زيسته و شخصى عظيم القدر بوده و جمالى بى نهايت داشته . و نيز از بنى حمزه است ابويعلى حمزة بن قاسم بن على بن حمزة الاءكبر ثقه جليل القدر كه شيخ نجاشى و ديگران از او به نيكى ياد كرده و قبرش در نزديكى حله است . شيخ نجاشى در رجال خود فرموده است : حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسين بن عبيدالله بن عباس بن امير المؤ منين عليه السلام ابويعلى ، ثقه جليل القدر، از اصحاب حديث بسيار نقل مى كرد، او را كتابى است در ذكر كسانى كه روايت كرده اند از جعفر محمد عليه السلام . نيز از كلمات علما و اساتيد معلوم مى شود كه وى از علماى غيبت صغرى ، و معاصر با والد صدوق ، على بن بابويه رضوان تعالى عليهم اجمعين بوده است . در باب شخصيت والاى علمى و معنوى او باز هم در آينده توضيح خواهيم داد.
4. عباس ين حسن عبيدالله بن عباس عليه السلام :  
وى مكنى به ابى الفضل و خطيبى فصيح و شاعرى بليغ بوده و در نزد هارون الرشيد مقام و مكانتى داشته است .
ابو نصر بخارى گويد: ما راءى هاشمى اءعذب لسانا منه يا اءغضب لسانا منه .
و خطيب بغدادى آورده است : ابوالفضل عباس بن حسين ، برادر محمد و عبيدالله و فضل و حمزه است ، و او از اهل مدينه است . در ايام هارون الرشيد به بغداد آمد: در آنجا به مصاحبت هارون پرداخت و بعد از هارون نيز مصاحب ماءمون شد، مردى عالم و شاعر و فصيح بود. بيشتر علويين او را اشعر اولاد ابوطالب دانسته اند. سپس خطيب به سند خود از فضل بن محمدبن فضل روايت مى كند كه گفت : عمويم ، عباس ، فرمود كه راءى تو گنجايش هر چيزى را ندارد، پس تهيه كن آن را براى چيزهاى مهم ؛ و مال تو بى نياز نمى كند تمام مردم را، پس آن مخصوص اهل فضل و اهل حق قرار ده ؛ و كرامتت كفايت نمى كند عامه مردم را، پس آن را تنها متوجه اهل فضل نما.
نسل علاس بن حسن مذكور از چهار پسر مى باشد: احمد و عبيدالله و على و عبد الله . و ابو نصر بخارى گفته كه نسل وى تنها از طريق عبد الله بن عباس است نه از غير آن . و اين عبدالله بن عباس ، شاعرى فصيح بود و ماءمون وى را بر ديگران مقدم مى داشت و به وى شيخ بن شيخ مى گفت . (167) و چون وفات كرد و ماءمون خبردار شد، گفت اءترى الناس مثل يا بعدك يابن عباس سپس جنازه او را تشييع كرد. عبد الله پسرى به نام حمزه دارد كه اولادش در طبريه و شام مى باشند. از جمله آنان ابو الطيب محمد بن حمزه است كه صاحب مروت و سماحت و صله رحم كثرت معروف و فضل كثير و جاه و اسمع بوده و در طبريه آب و ملك داشته و اموالى جمع كرده بود، تا آنكه ظفر بن خضر فراعنى بر او حسد برد و لشگرى را براى قتل او ارسال داشت آنان او را در صفر 291 ق در بستان خود در طبريه شهيد كردند. شعر او را مرثيه گفته اند و به اعقاب او كه در طبريه هستند، بنوالشهيد گويند.
5. عبدالله بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام  
وى در حرمين مكه و مدينه قاضى القضاة بود، و از اولاد اوست قاسم بن عبدالله بن حسن عبيدالله مذكور و صاحب امام ابى محمد الحسن العسگرى عليه السلام بود و اين قاسم در مدينه صاحب شاءن و منقبت بود و سعى مى كرد ما بين بنوعلى و بنوجعفر را صلح دهد و كان اءحد اءصحاب الراءى و اللسان . (168)
حمزه : از نوادگان جليل القدر ابوالفضل عليه السلام ، سيد عظيم الشاءن ، ابو يعلى حمزه بن قاسم بن على بن حمزة الاءكبر بن عبيدالله بن عباس بن امير المؤ منين عليه السلام مى باشد. علامه بزرگوار ميرزا محمد على اردوبادى صفحاتى طلايى در باره حيات او نگاشته است كه ما عين سخنان وى را نقل مى نماييم ، او گويد:
ابو يعلى از علماى اهل بيت و يگانه اى برخاسته و از خاندان وحى سروى بلند و افراشته در بوستان بنى هاشم است . او از مشايخ روايت بود و علماى بلاد براى بهرها ورى از علوم اهل بيت عليه السلام نزد وى مى شتافتند، كه از جمله آنان است :
1. ابو محمد هارون بن موسى تلعكبرى ، از علماى بزرگ شيعه و حامل علوم ائمه اطهار عليه السلام (متوفى 385 ه‍ ق )
2. حسين بن هاشم مؤ دب .
3. على بن احمد بن محمد بن عمران دقاق . او و حسين بن هاشم فوق الذكر، هر دو از مشايخ شيخ صدوق ، ابن بابويه قمى هستند.
4. على بن محمد قلانسى ، از مشايخ عالم و رجالى بزرگ ابوعبدالله حسين بن عبدالله غضائرى .
5. ابوعبدالله حسين بن على خزار قمى . (169)
از نام شاگردان و دست پروردگان او به دست مى آيد كه وى در دوران ثقه الاسلام (مؤ لف كافى ) مى زيسته و اواخر قرن سوم و اوايل سده چهارم را درك نموده است . ازينرو شيخ آقا بزرگ تهرانى در كتاب نابغه الوراة فى رابعة المئات : (راويان نابغه در قرن چهارم ) شرح حالى ممتع از او آورد و وى را از علماى زمان غيبت صغرى دانسته است .
آثارى كه ابو يعلى نگاشته عبارت است از: كتاب التوحيد، كتاب الزيارات و المناسك ، كتاب الرد على محمد بن جعفر الاءسدى ، كتاب من روى عن جعفر بن محمد عليه السلام كه نجاشى و علامه به ارزشمند بودن آن اذعان نموده اند، و بدين لحاظ شيخ آقا بزرگ را مصفى المقال فى مصنفى علماء الرجال شرح حال او را در ضمن علماى رجال آوده است . نجاشى سند خود را به اين كتابها، از طريق ابن غضائرى و قلانسى قرار داده است . به سخنان برخى از بزرگان شيعه در ثنا و ستايش از ابو يعلى توجه كنيد:
نجاشى و علامه مى گويند: موثق و جليل القدر و از علماى شيعه بوده و روايات بسيارى نقل كرده است
مجلسى در وجيزه گويد: سخنانش اطمينان آور و احاديثش مورد اعتماد است .
علامه مامقانى در الكنى الاءلقاب وى را از علماى صاحب اجازه حديث بر مى شمارد. بدين ترتيب مى بينيم كه علماى رجال - عموما - او را در كتب خود به علم و تقوا ستوده اند.
مقام جناب وى برتر از آن مى باشد كه بگوييم وى از مشايخ اجازه حديث - كه بى نياز از هر ثنا و ستايشى هستند و شهيد ثانى بدان تصريح نموده و علماى بعد از او نيز آن را پذيرفته اند - بوده است ؛ زيرا اين شاءن كسى است كه شخصيتش ناشناخته و مجهول باشد، در حاليكه منزلت سرور ما سيد حمزه - همان گونه كه كلام علماى رجال را در باب مقام وى بيان داشتيم ، و كرامات خارج از شمار مرقد مطهرش نيز شاهد بر آن است - فوق تمامى اين مراتب است . پس وى كسانى نيست كه در صدد اثبات موثق بودن او باشيم تا به امثال اين كلمات تمسك جوييم . آرى ، كثرت احاديثى كه وى نقل كرده نشانگر فضل و علم بسيار او مى باشد، كه در سخنان ائمه اطهار عليه السلام آمده است : اعرفوا منازل الرجال منا بقدر روايتهم عنا .
منزلت شيعيان ما را به قدر روايتشان از ما بشناسيد و ارزيابى نماييد، كه اين فرمايش ‍ بيانگر آن است كه علماى اهل بيت بايد در فراگيرى علوم و احاديث ائمه اطهار عليه السلام سعى و تلاش نموده و با تمام قوا به نشر و ترويج معارف آنان بپردازند، و طبعا از آنجا كه هر يك از اين موارد، بنده را به خداوند تبارك و تعالى و او لياى مقرب او نزديك مى سازد، پس چه مى توان گفت درباره كسى چون سيد بزرگوار ما، حمزه ، كه شاخه اى از شجره طيبه آنان بوده و از تمامى آن خصال نيك بهره داشته است .
اما مشايخ او در روايت ، كه بعد از جستجو در كتب رجال و حديث - همچون رجال شيخ طوسى فهرست نجاشى و كمال الدين شيخ صدوق - نام آنان را به دست آورده ايم ، به قرار زير مى باشند:
1. عالم جليل القدر، سعد بن عبدالله اشعرى .
2. حسن بن ميثل .
3. محمد بن سهل بن ذارويه قمى .
4.على بن عبد بن يحيى .
5. جعفر بن مالك فزارى كوفى .
6. ابو الحسن على بن جنيد رازى .
7. و استاد بزرگ او، امانتدار ناموس امانت و امين بر وديعه پروردگار سبحان ، ابو عبدالله يا ابو عبيد الله بن محمد بن على بن حمزة بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام مى باشد و شاهرى بر جلالت مقام او آنكه ، چون بعد از وفات امام حسن عسگرى عليه السلام حكومت جائرانه وقت به شدت درصدد يافتن حضرت بقية الله عليه السلام يا مادر ايشان بر آمد و برين سبب سربازانش را به خانه امام عليه السلام هجوم بردند - و اين هراسشان ناشى از آن بود كه شنيده بودند فرزند امام عسگرى عليه السلام دولتهاى باطل را سرنگون مى سازد - در آن هنگامه مصيبت بار، ابو عبد الله محمد بن على مادر گرانقدر و مطهر حضرت وليعصر، نرجس خاتون - سلام الله عليه و عليها - را به خانه خود برد تا از شر معاندان در امان بماند. (170)
در اينجا به حسب ظاهر مى توانيم بگوييم كه خانه اى كه مادر امام عليه السلام در آن به سر مى برد، لاجرم محل رفت و آمد ناموس دهر حضرت صاحب الاءمر صلوات الله عليه ، آن حامل مقام عظيم خليفه اللهى ، حافظ اسرار رب العالمين ، ظرف مشيت حق -جل جلاله - و درياى بيكران علوم و معارف ربانى بوده است تا از مادر گرانقدرش بازديد و تفقد نمايد و بدين ترتيب نمايد بدين ترتيب ، حضرتش - سلام الله عليه - به شرف آن خانه و خانواده افزوده و عزت ابدى را از آن آنان ساخته است . نيز شك نيست كه ابو عبد الله از علوم حضرتش بهره مى جسته و از انوار شريفش بس فروغها بر مى گرفته است . در اين صورت آيا ديگر نيازى به ذكر توثيقات علما پيرامون شخصيت او باقى مى ماند؟!
ابن عنبه در عمده مى گويد: ابو عبد الله در بصره اقامت داشت و از امام على بن موسى الرضا عليه السلام و ديگر ائمه عليه السلام در آن شهر و غير از آن روايت نقل مى نمود و فردى محترم و عالم و شاعر بود. و نجاشى اظهار مى دارد كه وى روايتگر حديث از امام هادى و حضرت عسگرى عليه السلام بوده و با حضرتش مكاتباتى داشته است ، و كتابى به نام مقاتل الطالبين (غير از مقاتل الطالبين تاءليف ابو الفرج اصفهانى ) تاءليف كرده است .
بارى براى اين سيد بزرگوار، ابويعلى ، و همين شرف و فضيلت بس كه از مكتب چنين استادى بهره جسته و از منبع فيض وى استفاضه نموده است .
جد حمزه ، على بن حمزة الاءكبر بن حسن مى باشد كه نجاشى در فهرست و علامه حلى در خلاصه و نيز صاحبان وجيزه و بلغه به وثاقف او تصريح كرده اند. قبلا ياد آور شديم كه نياى حمزه ، به اعتراف ماءمون ، شبيه جدش امير المؤ منين عليه السلام و سيدى جليل القدر و داراى منزلتى عظيم بوده است .
نياى ديگر حمزه ، حسن بن عبيدالله است كه عالم نسب شناس : عمرى ، دى مجدى گويد كه از راويان احاديث اهل بيت عليه السلام به شمار مى رفته است و عبيدالله بن عباس ، جد اعلاى حمزه ، نيز در كتب رجال ، از علماى مذهب شيعه محسوب شده است .
مرقد مطهر سيد حمزه در جنوب حله ، در زمين جزيره ما بين دجله و فرات ، در قريه اى همنام خودش موسوم به قريه حمزه نزديك قريه مزيديه قرار دارد و زيارتگاه شيعيان و محل انجام نذور و تبرك جويى آنان است . كراماتى نيز بدان مرقد منسوب مى دارند كه آرامش بخش دلها و مايه اميد حاجتمندان مى باشد. اين مرقد، قبلا مشهور به مرقد حمزه فرزند حضرت امام موسى كاظم عليه السلام بود، در صورتى كه از نظر تاريخ و علم رجال محقق است كه قبر فرزند امام موسى كاظم عليه السلام در شهر رى جنب بارگاه حضرت سيد عبدالعظيم حسنى سلام الله عليه قرار دارد.
از جمله امورى كه مؤ يد صحت انتساب مرقد و قريه حمزه به ابويعلى حمزه بن قاسم است ، داستان زير مى باشد: عالم ربانى و فقيه عظيم الشاءن ، سيد مهدى قزوينى ، بعد از آنكه در حله اقامت گزيد اقامت گزيد و در آنجا به تبليغ دين مبين و تثبيت اركان مذهب در ميان مردم آن سامان پرداخت ، چون براى هدايت و ارشاد بنى زبيد عازم ديار آنان گشت از مرقد حمزه ابويعلى عبور مى نمود، اما وى را زيارت نمى نمود، و بدان سبب رغبت مردم در زمان او براى زيارت سيد حمزه رو به كاستى رفت . يك بار از انجا گذشت و اهل قريه خواستند كه به زيارت مرقد مطهر برود، اما وى عذر خواست و متذكر شد، كه من كسى را كه نمى شناسم زيارت نمى كنم !
شب هنگام سيد در آن قريه خوابيد و فردا به مزيديه رفت . در اواخر شب آن روز، براى نماز شب بپاخاست و پس از اداى ان در انتظار طلوع فجر بود كه مردى در لباس سادات آن قريه ، كه سيد مهدى او را به صلاح و تقوا مى شناخت ، وارد شد و پس از اينكه سلام نمود و نشست گفت : به قبر حمزه اعتنايى ننمودى و آن را زيارت نكردى ؟!
سيد گفت : آرى .
علوى گفت : چرا؟
سيد همان جواب را به به اهل قريه داده بود به وى خاطر نشان ساخت .
علوى گفت : بسا امر مشهورى كه اصلى نداشته باشد، و اين قبر حمزه فرزند حضرت امام موسى كاظم عليه السلام كه اشتهار يافته نيست ، بلكه قبر ابويعلى حمزة بن قاسم علوى عباسى يكى از علماى صاحب اجازه حديث مى باشد كه در كتب رجال وى را ستوده و از او با علم و تقوا ياد كرده اند.
سيد مهدى گمان كرد كه وى از عوام سادات بوده و اين قول را از يكى از علما شنيده است و با خود گفت : او كجا و اطلاع از كتب رجال و حديث كجا؟! و از اينروى به وى توجه چندانى نكرد و براى آگاهى از طلوع فجر به تفحص پرداخت . آن مرد علوى هم از نزدش ‍ خارج شد و سيد به اداى فرضيه و تعقيبات پرداخت تا اينكه فروغ زرين اشعه خورشيد بر قريه پرتو افكند.
سپس سيد مهدى خود به كتب رجالى يى كه به همراه داشت ، مراجعه نمود و مشاهده كرد كه گفته آن علوى با حقيقت منطبق است . بعدا بتدريج اهل قريه به اقامتگاه او آمده و نزد وى حضور يافتند. در آن ميان سيد، آن مرد علوى را هم مشاهده نمود. سيد از او پرسيد كه آن سخن پيرامون سيد حمزه را كه قبل از طلوع فجر به وى گفته بود از كجا آورده است ؟ علوى به خداوند متعال قسم خورد كه قبل از طلوع فجر نزد سيد نيامده و اصولا شب را در خارج از قريه به سر برده است ! و چون از مردم شنيده است كه ايشان بدانجا مشرف شده و براى زيارت وى نزدش شتافته ، و قبل از آن ايشان را نديده است .
سيد مهدى با شنيدن اين سخن فورا از جا بر خاست و سوار بر مركب شد و عازم زيارت مرقد مطهر سيد حمزه گشت ، در حاليكه مى گفت : هم اكنون بر من واجب شد كه به زيارت وى بشتابم و من شك ندارم آن فرد علوى ، حضرت بقية الله - ارواحنا فداه - بوده است .
از آن روز مرقد شريف سيد حمزه ، اعتبار و رونقى چشمگير يافت و شيعيان براى زيارت و تبرك و شفاعت جويى از وى به درگاه پروردگار، نزد وى مشرف مى شوند.
بعد از آن نيز سيد مهدى در فلك النجاة و به تبع او ديگران نيز در كتب خود (همچون علامه نورى در تحية الزائر علامه ما مقانى در تنقيح المقال ، و محدث قمى در الكنى الاءلقاب ) به صحت انتساب آن مدفن به حمزة بن قاسم ، از نوادگان ابوالفضل العباس عليه السلام تصريح نمودند. (171)

بخش دوم : زندگينامه حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام

فصل اول : تولد، اسامى و القاب قمر بنى هاشم عليه السلام 
مشخصات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام  
اسم : عباس بن على بن ابى طالب عليه السلام
كنيه : ابوالفضل
لقب : قمر بنى هاشم ، باب الحوائج ، طيار، اطلس ، سقا و غيره
تولد: 4 شعبان سال 26 هجرى در مدينه طيبه (اقوال ديگر نيز در تاريخ آمده است )
شهادت : محرم الحرام سال 61 هجرى ، در كربلاى معلى ، كنار نهر علقمه
پدر: اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام ، مولود كعبه ، شهيد محراب و مظلوم تاريخ
مادر: فاطمه كلابيه ، معروف به ام البنين سلام الله عليه
عمر مبارك : 35 سال
سمت در كربلا: پرچمدار و فرمانده ارتش سيدالشهداء امام حسين عليه السلام و سقاى تشنه لبان
خليفه غاصب زمان به هنگام شهادت : يزيدبن معاويه لعنة الله عليه
قاتل : حكيم بن طفيل سنبسى
از مجموع كتب انساب و تاريخ بر مى آيد كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ، بر حسب زمان تولد، پنجمين پسر حضرت امير المؤ منين على عليه السلام بوده است :
1. حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام ، تولد سال 3 هجرى ، شهادت سال 50.
2. حضرت امام حسين عليه السلام ، تولد سال 4 هجرى ، شهادت سال 61.
3. حضرت محسن كه در سال 11 سقط و شهيد شد.
4. محمد حنفيه ، تولد سال 16، وفات سال 81.
5. عباس اكبر، تولد بين سالهاى 24 - 26، شهادت سال 61.
قول معتبر آن است كه تولد آن حضرت در تاريخ چهارم شعبان سال 26 ه‍ رخ داده است .
عباس عليه السلام به دنيا مى آيد.  
در بعضى از كتب معتبر نقل شده كه ، در روز ولادت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ام البنين سلام الله عليه قنداقه او را به دست امير المؤ منين عليه السلام داد تا بر وى نامى بگذارد. حضرت زبان مبارك را به ديده و گوش و دهان او گردانيد تا حق بگويد و حق ببيند و حق بشنود.
ثم اءذن فى اذنه اليمنى و اءقام فى ليسرى . سپس رد گوش راست وى اذان و در گوش چپش اقامه گفت . يكى از سنتهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله كه براى مسلمين ارث گذارده اين است كه در حين تولد فرزند، در گوش راستش اذان و در گوش ‍ چپش اقامه بگويند تا از همان بدو تولد با اسامى خدا و رسول خدا و امام و ولى خدا آشنا گردد. حضرت امير المؤ منين على عليه السلام به ام البنين عليه السلام فرمود: چه اسمى بر اين طفل گذارده ايد؟ عرض كرد: من در هيچ امرى بر شما سبقت نگرفته ام ، هر چه خودتان ميل داريد اسم بگذاريد. فرمود: من او را به اسم عمويم ، عباس ، عباس ناميدم . پس دستهاى او را بوسيده و اشك به صورت نازنينش جارى شد و فرمود: گويا مى بينم اين دستها در يوم الطف در كنار شريعه فرات در راه يارى دين خدا قطع خواهد شد.
عباس عليه السلام به چه معناست ؟  
چنانكه ديديم نام نامى آن جناب را، حضرت ولى الله اميرالمونين على بن ابى طالب عليه السلام عباس گذارد. عباس عليه السلام ، صيغه مبالغه از ماده عبس است كه به معنى در هم شدن بشره و قبض و گرفتگى صورت مى باشد. به مضمون الاسماء تنزل من السماء (اسامى ، از آسمان نازل مى شود) خداوند در اسم گذارى فرزند الهام مى فرمايد و اسامى اشخاص غالبا منطبق با احوال و اوصاف مسما مى باشد. آن جناب نيز چون به مفاد اشداء على الكفار (172) بر دشمنان حق عبوس و در جنگ عيور و مهيب بوده ، يا آنكه بر اثر صولت و شجاعت و غيرتى كه آن حضرت در قبال دشمن به هنگام قتال با قوم داشت ، از خوف و بيم وى در وجود كريهه و خبيه آن قوم كافر لئيم كراهت و عبوست ظاهر مى شده است ، لذا مسما به اسم عباس شده است . (173).
منتخب طريحى و ديگر كتب ، در وصف آن حضرت آورده اند: كه كالجبل العظيم و قلبه كالطود الجسيم لانه كان فارسا هماما و بطلا و ضرغاما و كان جسورا على الطعين و الضرب فى ميدان الكافر و الحروب (174)
فرزند رشيد امير المؤ منين ، در جنگها و غزوات با شجاعان عرب پنجه در افكنده داد مردانگى و جراءت و قوت را از حيدر كرار ميراث داشت .
خال رخ زيباى وى بر عالمى آذر زند  
مشب به كاخ مرتضى ماهى پديدار آمده
ماهى كه پيش نور وى خورشيد و مه تار آمده
ماهى كه بر حسن صدها خريدار آمده
اى طالب ديدار مه هنگام ديدار آمده
افلاكيانش سر به سر حيران رخسار آمده
كو نور بخش عالم و، هم نور الاءنوار آمده
لطف خداوندى به ما همواره و دائم باد
خاصه كه روز مولد ماه بنى هاشم بود
بر يارى دين نبى حق خواست ياور پرورد
و ز بهر صفين و جمل فرخنده افسر پرورد
يا بهر جنگ نهروان يكتا غضنفر پرورد
يا آنكه بهر كربلا سردار لشگر پرورد
بهر حسين ام البنين نيكو برادر پرورد
بايد چنان فرزند را اين گونه مادر پرورد
زينرو فروغ طلعتش تابيد بر خلق جهان
و زنوگل رخسار وى ، كشتى جهان رشگ جنان
چون آفتاب حيدرى تابيد بر ام البنين
آن سان كه از نيسان شدى اندر صدف در ثمين
ماه بنى هاشم عيان گرديد از آن مه جبين
تا آنكه گردد حامى دين خداوندى مبين
بهر حسين بن على پرورد يار و معين
چونان كه بودى مرتضى بر مصطفى يار و قرين
برگو به ماه آسمان بنما رخ خود را نهان
زيرا كه گشته در جهان ماه بنى هاشم عيان
از دامن ام البنين ماهى سر آورد برون
نى نى ، كه از خورشيد و مه والاتر آورد برون
ايزد ز كان مكرمت خوش گوهر آورده برون
وز آستين مرتضى دستى بر آورده برون
گوئى ز صلب حيدرى حق حيدر آورده برون
بهر صفوف مشركين او صفدر آورده برون
برگو به بوسفيانيان مير و علمدار آمده
بر يارى دين خدا يكتا مدد كار آمده
نورجبينش طعنه بر خورشيد گردون فر زند
خال رخ زيباى وى بر عالمى آذر زند
هم نرگس شهلاى او آتش به خشك وتر زند
هم بر دل خصمان خود مژگان وى خنجر زند
قدش چو طوباى جنان ، لبخند بر كوثر زند
باب الحوائج درگهش ، خوش آن كه بر آن زند
دست يد اللهى وى حلال مشكلهاستى
تحت لواى حضرتش دنيا مافيهاستى
چون مرتضى قنداقه عباس را بر گرفت
گفتا فلك : بر دست خود، مهرى مه انور گرفت !
يا از گلستان شرف وى لاله احمر گرفت
چونان كه گفتى مصطفى بر دست خود حيدر گرفت
بوسه به دستانش زد و از ديدگان گوهى گرفت
زان ماجرا غم بر دل و بر جان آن مادر گرفت
گفتا مگر عيبى بود در اين دو دست نازنين ؟!
شه گفت نى در كربلا گردد جدا از ظلم و كين
آرى كه خود اين دستها بايد علمدارى كند
در راه سبط مصطفى از جان وفادارى كند
بهر رواج دين حق دفع ستمكارى كند
از قتل قوم مشركين سيلاب خون جارى كند
بر حفظ ناموس خدا نيكو فداكارى كند
تا از حريم شاه دين آن سان نگهدارى كند
آن دم فداكارى وى مقبول و مستحسن شود
كو همچو جعفر، عم خود، دستش جدا از تن شود
آه از دمى كو شد جدا دستش كنار علقمه
و اندر ميان مشركين افتاد شور وهمهمه
بنهاد بر زانوى خود راءسش عزيز فاطمه
آن پور زهرا كو بدى عرش خدا را قائمه
با ديده گريان بيان مى كرد شه اين زمزمه
كامشب بخوابد دشمنت ، بى ترس و بيم و واهمه
ليكن به چشم خواهرت ره نيست ديگر خواب را
واز ماتم خود سوختى دل (آهى ) بى تاب را
امير المؤ منين عليه السلام دستهاى عباس عليه السلام را مى بوسد! 
مورخان نقل مى كنند: در دوران طفوليت حضرت عباس عليه السلام يك روز اميرالمؤ منين عليه السلام وى را در دامان خود گذاشت و آستينهايش را بالا زد و در حاليكه كه بشدت مى گريست به بوسيدن بازوهاى عباس عليه السلام پرداخت .
ام البنين سلام الله عليه ، حيرت زده از اين صحنه ، از امام عليه السلام پرسيد: چرا گريه مى كنيد؟!
حضرت با صداى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به اين دو دست نگريستم و آنچه را كه بر سرشان خواهد آمد به ياد آوردم .
ام البنين سلام الله عليه ، شتابان و هراسان ، پرسيد: چه بر سر آنها خواهد آمد؟!
امام عليه السلام با لحن مملو از غم و اندوه و تاءثر گفت : آنها از بازو قطع خواهد شد.
كلام حضرت چون صاعقه اى بر ام البنين سلام الله عليه فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با دهشت بسرعت پرسيد: چرا دستهايش قطع مى شوند؟! و امام عليه السلام به او خبر داد كه دستان فرزندش در راه يارى اسلام و دفاع از برادرش ، حافظ شريعت الهى و ريحانه رسول الله صلى الله عليه و آله قطع خواهد شد. ام البنين سلام الله عليه گريست و زنان همراه او نيز در غم و رنج و اندوهش شريك شدند.
سپس ام البنين سلام الله عليه به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس گفت كه فرزندش فداى سبط گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله و ريحانه او خواهد گرديد. (175)
امير المؤ منين على عليه السلام فرمود: ام البنين ، فرزندت عباس عليه السلام را نزد خداى تبارك و تعالى منزلتى عظيم دارد و خداى متعال در عوض دو دستش ، دو بال به او مرحمت خواهد كرد كه با آنها با ملائكه در بهشت پرواز كند، همان گونه كه قبلا اين عنايت را به جعفربن ابى طالب عليه السلام نموده است . ام البنين سلام الله عليه با شنيدن اين بشارت ابدى و سعادت جاودانه مسرور شد. (176)
خدايا او را از شر حسودان نگهدار!  
حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام آيتى از جمال و زيبايى بود. رخساره اش زيبا چهره اش ‍ پر شكوه ، اندامش متناسب ، و در عين حال چنان نيرومند بود كه آثار دليرى و شجاعت را بخوبى نمايان مى ساخت . ام البنين سلام الله عليه مى گفت : پسرم ، به خدا مى سپارمت ! قلب مادر آكنده از محبت به عباس عليه السلام بود و براى وى از جانش عزيزتر و گراميتر مى نمود. مادر از چشم حسودان بر او نگران بود و مى ترسيد كه مبادا به او سيبى برسانند و رنجورش كنند، لذا او را در پناه خداوند متعال قرار داد و ابيات زير را در باره اش سرود:
اعيذه بالواحد
من عين كل حاسد
قائهم و القائد
مسلمهم و الجاحد
صادرهم و الوارد
مولدهم و الوالد
(177)يعنى : فرزندم را، از چشم حسودان نشسته و ايستاده ، آينده و رونده ، مسلمان و منكر، بزرگ و كوچك ، و زاده و پدر، در پناه خداوند يكتا قرار مى دهد. (178)
ضمنا از اينكه حضرت امير المؤ منين على عليه السلام دست فرزند خود را، عباس ، را مى بوسيد، ميزان كثرت عطوفت آن حضرت به وى معلوم مى گردد (چنانكه ، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز دست حضرت زهرا سلام الله عليه را مى بوسيد و وى را در جاى خود مى نشاند).
بعضى نقل كرده اند كه وجه تسميه آن حضرت به ابوالفضل از آن روى بود، كه آن جناب فرزندى به نام فاضل داشته است . (179)
كنيه حضرت عباس عليه السلام  
مشهورترين كنيه آن حضرت ، ابوالفضل است ، چون فرزندى به نام فاضل داشته ، بلكه مى توان گفت پدر تمام فضايل انسانيت و كمال بوده است . در كتاب العباس دو كنيه ديگر براى آن حضرت نقل كرده است : يكى ابو القراية كه آن را از كتاب مزار سرائر ابن ادريس و مقاتل الطالبيين ابوالفرج و انوار النعمانيه سيد جزايرى و تاريخ خميس ‍ ابوالحسن دياربكرى نقل فرموده ؛ و ديگرى ابوالقاسم است و مستند ايشان ، زيارت روز اربعين مى باشد كه از جابر نقل شده و در آن آمده است كه وى در روز اربعين متوجه قبر آن بزرگوار گرديد و گفت : اسلام عليك يا اءباالقاسم ، اسلام عليك يا عباس بن على عليه السلام الخ و چون جابر از اكابر صحابه بوده و در اين خانواده تربيت شده است ، البته سبب آن را مى داند، چه آنكه آن حضرت فرزندى به نام قاسم نداشت تا مكنى به آن شود. (180)
القاب حضرت عباس عليه السلام  
1. قمر بنى هاشم :  
نوشته اند: و كان العباس رجلا و سيما جميلا ير كب الفرس و رجلاه يخطان فى الاءرض و كان يقال له قمر بنى هاشم و كان لواء الحسين عليه السلام معه
يعنى : حضرت عباس عليه السلام مردى خوش سيما، خوش صورت و خوش قيافه بود و چون سوار بر اسب مى شد پاهايش از كثرت بلند بودن به زمين مى رسيد. به او قمر بنى هاشم مى گفتند و در روز عاشورا لواى امام حسين عليه السلام در دست او بود.
از آنجا كه آن حضرت در ميان بنى هاشم از نظر زيبايى ممتاز بد، وى ار ماه بنى هاشم مى ناميدند. صباحت وجه و خوش صورتى ، از نعيم الهى است ؛ چنانچه در ذيل آيه شريفه يزيد فى الخلق ما يشاء ان الله على شى ء قدير (181)(در آفرينش ، آنچه مى خواهد، مى افزايد كه خدا بر بعث و ايجاد هر چيز قادر است ) وارد شده كه خداوند جميل است و دوست دارد جمال را. روشنايى صورت حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام هر تاريكى يى را روشن مى كرد و جمال وم هيئت او به اندازه اى بود كه هر گاه دست به دست على اكبر داده و در كوچه مدينه عبور مى كردند، زن و مرد كوچه براى زيارت جمال آن دو جوان از هم سبقت مى گرفتند.
بهترين خوبى آن است كه در آن خوبى صورت با خوبى سيرت ، و حسن جمال با حسن اعمال و افعال جمع شوند. بنى اميه ، قبيح صورت و كريه منظر بودند و بنى هاشم صورت دلجو و سيرت نيكو داشتند. حضرت هاشم معروف به حسن جمال بود و خال هاشمى معروف است و حضرت عبد المطلب و عبدالله و عباس و موسى مبرقع و حضرت محمد صلى الله عليه و آله نيز در نكويى منظر شهره بودند؛ چنانچه در وصف صورت آن حضرت نقل شده است كه جمال ايشان از ماه روشنتر و درخشنده تر بود (اءضواءمن القمر)
حضرت رسول صلى الله عليه و آله خود در باب حسن يوسف مى فرمايد ان يوسف كان فى الليل قمرا و فى النهار شمسا و فى السحر كوكبا يعنى يوسف پيامبر صلى الله عليه و آله در سب مثل ماه بود، و در روز مانند آفتاب ، و در سحرگاهان همچون ستاره مى درخشيد.
از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: وجه اختصاص حسن به يوسف چه بود؟ فرمود: روز قرعه فضائل ، قرعه حسن جمال به نام يوسف برآمد. گويند: اين خبر در بازارهاى مدينه و خانه ها حتى در ميان زنها شهرت يافت و عايشه آن را شنيد، چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله به خانه آمد، او ار محزون ديد و وقتى از سبب حزن وى پرسيد، عرض نمود: حسن و جمال ، از آن شماست يا يوسف ؟ فرمود: او خوش ‍ صورت تر و من نمكينتر مى باشم . و لكن بر اهل دوق و معرفت مخفى نيست كه از جمال يوسف پرده برداشتند تا همه كس او را آشكار بديد، ولى از جمال محمد صلى الله عليه و آله پرده برنداشتند زيرا هيچ كس ديده اى را طاقت ديدن مستقيم نبود! و آنگهى محبوب ار در پرده نگاه مى دارند: در شب معراج از مصدر جلال خطاب به جبرئيل رسيد كه : من محمد صلى الله عليه و آله را به زير هفتاد هزار پرده غيرت متوارى گردانيده ام ، امشب يك پرده از جمال او بردار تا نظاره كنندگان عالم اعلا حسن و جمال وى را ببينند؛ و چون جبرئيل يك پرده برداشت نورى پديد آمد كه از پرتو آن نه نور عرش را جلوه اى ماند و نه كرسى را ونه آفتاب و ماه و ستارگان را. بعد از آن ، خطاب آمد: يا محمد، چه غم امت دارى ؟! امشب يك پرده از هفتاد هزار پرده را برداريم عجب مدار كه تمام معاصى امت در جنب آن ناچيز و نابود گردد.
حال كه سخن بدينجا رسيد مقتضى است اشاره به قول حكما كنيم كه گفته اند بايستى بين ظل و ذى تناسب بوده باشد، و نظام موجود در ظل ، كاشف از نظام موجود در ذى ظل است . به مصداق آيه مباركه اءلم تر الى ربك كيف مد الظل و لو شاء لجعله ساكنا ثم جعلنا عليه دليلا (182)(ترجمه اجمالى آيه : يا پندارى كه اكثر اين كافران حرفى مى شنوند و يا تعقلى دارند؟ (حاشا) اينان در بى عقلى مانند چهار پايانند، بلكه داناتر و گمراهتر، آيا نديدى كه لطف خدا چگونه سايه را با آنكه اگر خواستى ساكن كردى بر سر عالميان بگسترانيد، آنگاه افتاب را بر آن دليل قرار داديم ) همه عالم ، ظل وجود حق مى باشند، و ديگر انكه جمال هر چيز جز همان تناسب اجزاى موجود در شى ء نيست ، بنابراين ، جمالى كه در سلسله موجودات عالم ناسوت مشاهده مى شود ظل جمال تناسب عقول مى باشد تابرسد به نظام عقلانى (عقل اول ) و نظام در مرتبه فيض مقدس و اقدس الخ .
ديگر اينكه بدن ظل نفس است و هر قدر نفس داراى بها و روشنى باشد در بدن اثر مى كند و آثارش از بدن ظاهر مى گردد، و اين است كه در حديث دارد: اطلب الحاجة من حسان الوجوه ، يعنى حاجات خود را از نيكو رويان و خوش طينيان بخواهيد كه صورت خوب ، نشانه سيرت خوب است .
حال اگر كسى گويد: ديده ايم بعضى مردمان خوش صورت داراى سيرتهاى سوء يابالعكس مى باشند، جوابش آن است كه آن قاعده كليه جارى است ؛ منتهاى مراتب ، اخلاق رذيله در بعضى كسبى مى باشد. مقصود آن است كه چون انوار مقدسه محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله مجارى و مجالى جمال و كمال حق - جل و علا - بوده واسطه فيض اقدس و نظام احسن مى باشند، در عالم ناسوت و جسمانيت نيز از تمام مردم خوش صورت تر و نمكينتر بوده و در ظاهر و باطن ، نيكو صورت و سيرتند.
از ديگر شواهد اعلاى حسن ، حضرت امام حسن عليه السلام است كه آن قدر خوش ‍ صورت بود كه زنها حريص بودند براى جناب و مى آمدند و خواهش ترويج داشتند براى خوش صورتى آن جناب ، و در اسلام مستحب است اگر زنى خواهش ترويج كند مرد اجابت او كند. حضرت امام حسين عليه السلام نيز نور از پيشانى و دهان و نحر مباركش ‍ مى باريد. (و الفضل ما شهدت به الاءعداء يعنى : فضل و برترى آن است كه دشمن هم بر آن فضيلت شهادت دهد و اعتراف نمايد. دشمن و قاتل امام حسين عليه السلام ، يزيد پليد، در مدح صورت و سر مقدس او گفت :
يا حبذا بر دك فى اليدين
و لو نك الاءحمر فى الخدين
و در اشعر ديگرش گفت :
لما بدت تلك الرؤ وس و اءشرقت
تلك الشموس على ربى جيرون (183)
شعر ظاهرا از مسلم جصاص است كه مى گويد: اين نور و تشعشع كه از سرها تلاءلو مى كند، پيداست كه آفتابى درخشان از منظومه شمسى ربوبى است و به دست بدترين مردم جنايتكار اين فاجعه برپا شده است . همو مى گويد: سر مقدس امام حسين عليه السلام را در بازار كوفه ديدم و هو راءس قمرى زهرى اءشبه الخلق برسول الله صلى الله عليه و آله يعنى آن سر چون ماه درخشنده بود و از همه مردم بيشتر به رسول خدا صلى الله عليه و آله شباهت داشت .
نيز حضرت جواد الاءئمه عليه السلام در بين ائمه عليه السلام بسيار خوش صورت بود به حدى كه وقتى كه ام الفضل او را ديد حالش دگرگون شد، چونانكه زنان مصر در وقت ديدن يوسف صلى الله عليه و آله از خود بى خود شدند و دست خويش را بريدند. در مورد حضرت قاسم بن الحسن عليه السلام گفته اند: كفلقة قمر. يعنى مثل پاره ماه بود و در مورد دو طفلان مسلم عليه السلام نيز نوشته اند كه وقتى سرهاى آنها ار برابر ابن زياد گذردند قام ثلاث مرات متعجبا من حسينهما يعنى سه مرتبه به علت تعجب از حسن آنها برخاست و نشست . از اينكه به حضرت ابوالفضضل عليه السلام قمر بنى هاشم مى گفتند، معلوم مى شود بعد از مقام امام ، خوش صورت تر از او در بنى هاشم نبوده است . (184)
2. باب الحوائج ؛  
كه بر اثر بروز كرامات و قضاى حاجات متوسلين به او در السنه و افواه و خاصه به اين لقب مشهور گرديد. باب الحوائج ، لقب شهرت دو تن از خاندان بنى هاشم عليه السلام است :
الف : حضرت امام ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام ، امام هفتم شيعيان جهان ، كه آستانه ايشان از همان آغاز مورد توجه خاصه و عامه بوده است ، به گونه اى كه كسى چون محمدبن ادريس شافعى - پيشواى شافعيان - مرقد مطهر آن حضرت ار ترياق القلوب يعنى داورى امراض روحى و قلبى خوانده است . شيعه و سنى از اقصى بلاد به زيارت قبر مطهر امام موسى كاظم عليه السلام مى شتافتند و از دير باز تاكنون كرامات بسيارى از مرقد آن امام همام نسبت به شيعه و سنى ظاهر گرديده است . خطيب بغدادى (634 ق ) كه از اهل سنت است در تاريخ بغداد (1/120) مى نويسد: شيخ حنابله حسن بن ابراهيم ابوعلى خلال مى گفت : هرگاه حاجتى داشتم ، به مقابر قريش در باغ شونيزيه رفته و به قبر مطهر باب الحوائج موسى بن جعفر عليه السلام متوسل مى گشتم و خدا حاجتم را بر آورده مى كرد. (185)
باب الحوائج ، در افواه عامه ، كنايه از امام هفتم موسى كاظم عليه السلام است .
ب - حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام يكى از مشهورترين القاب فرزند شهيد اميرالمؤ منين على عليه السلام نيز باب الحوائج است . شيعه و سنى از نقاط گوناگون جهان به زيارت ان حضرت مى شتابند و استجابت دعا در تحت قبه آن بزرگوار، كرارا به تجربه خواهد آمد -شامل همه فرق (حتى مسيحيان و يهوديان و زردشتيان ) نيز بوده است .
3. طيار.  
ديگر از القاب حضرت ابوالفضل عليه السلام طيار است ، يعنىپرواز كننده در فضاى عالم قدس و درجات و مقامات بهشت . (186)
4. اطلس .  
ظاهرا يكى از معانى اطلس شجاعت است و چون آن حضرت شجاع بوده واز كثرت شجاعت ، صفوف دشمنان را شكافته ، به وى اطلس مى گفتند.
5. الشهيد.  
لقب ديگر آن جناب شهيد است كه در كتب انساب ذكر شده است . ابوالحسن عمرى بعد از اينكه اولاد آن حضرت را ذكر يم كند مى گويد هذا آخر نسببنى العباس السقاء الشهيد بن على بن ابى طالب عليه السلام
6. العبدالصالح .  
ديگر از القاب آن جناب ، عبدالصالح است ، چنانكه درزيارت او مى خوانيم ... السلام عليك اءيها العبدالصالح المطيع لله و لرسوله الخ .
7. السقاء.  
كه در روزهايى كه اهل كوفه آب را بر روىاهل بيت امام حسين عليه السلام بستند، قمر بنى هاشم عليه السلام براى آنها آب آورد.
لقب مزبور در كتاب انساب و مقاتل بسيار ديده شده است . بنگر به : عمدة المطالب و مزار سرائر ابن ادريس و تاريخ خميس و نور الاءبصار شبلنجى و كبريت احمر.
در كتب تاريخ ، 17 منصب براى حضرت اباالفضل العباس عليه السلام نوشته اند كه مهمتر از همه منصب سقايت است ، زيرا در طريق انجام اين وظيفه ، حداكثر خدمت و بروز حسن نيت را به امام عصر خويش نشان داده است . آن حضرت ، از دوم محرم تا شب عاشورا چهار بار آب به خيام حرم برد. هر كسى حاجتى داشت يا آب مى خواست ، به قمر بنى هاشم عليه السلام مراجعه مى كرد و او را باب الحسين مى گفتند. تا عباس بن على عليه السلام زنده بود. لشگر بنى اميه جراءت تعرض به خيام حرم را نداشتند. و لذا امام حسين عليه السلام بالاى سر او فرمودند: الان انكسر ظهرى و قلت حيلتى و افزود: چشمهايى كه ديشب از بيم تو به خواب نمى رفتند امشب به خواب مى روند و چشمهايى كه ديشب از بيم تو به خواب نمى رفتند امشب به خواب مى روند و چشمهايى كه به اتكاى وجود تو خوش مى خفتند امشب مضطرب و بى خواب خواهند شد. اگر كسى بخواهد به سيدنا و سيد الكونين حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام توسل و تقرب جويد بابش مولانا باب الحوائج آقا ابوالفضل العباس عليه السلام است .
در تاءييد اين مطلب مرحوم علامه طباطبايى صاحب تفسيرالميزان فرموده اند كه مرحوم سيدالسالكين و برهان العارفين آقاى آقا سيدعلى قاضى قدس السره الشريف فرموده است : در حين كشف بر من روشن و آشكار شد كه مظهر رحمت كليه الهيه در عالم هستى وجود مقدس حضرت سيدالشهدا ابى عبدالله الحسين عليه السلام است ، و باب آن حضرت و پيشكارش سقاى كربلا سر حلثه ارباب وفا و آقا باب الحوائج الى الله ابوالفضل العباس صلوات الله و سلامه عليه است . (187)

next page

fehrest page

back page