سپهر در ناسخ التواريخ مى نويسد: چون آن حضرت به درجه رفيع شهادت رسيد و صداى شيهه
ذوالجناح را ام كلثوم شنيد، اين اشعار را با سوز و گداز قرائت كرد:
مصيبتى فوق اءارثى باءشعارى
|
و اان يحيط التحمل طاشت فيه اءفكارى
|
فاليوم اءنظره بالترب منجدلا
|
لو لا التحمل طاشت فيه اءفكارى
|
شخص يلايم اءزمانى و اءخطارى
|
جاء الجواد فلا اءهل بمقدمه
|
الا لوجه حسين طالب الشارى
|
ما للجواد لحاه الله من فرس
|
اءن لا يجندل دون الضيغم الضارى
|
يا نفس صبرا على الدنيا و محنتها
|
هذا الحسين قتيلا بالعرى عارى
|
و چون دو الجناح ، با زين واژگون ويال و كاكل غرقه به خون ، به در خيمه ها رسيد، ام
كلثوم مقنعه از سر بيفكند و سخت بگريست و اشارتى به جانب خواهر خود زينب ، نمود و
اين مرثيه را بسرود:
لقد حملتنى فى الزمان نوابه
|
و اءخنى علينا الدهر فى دار غربة
|
و دنت بما نخشى علينا عقاربه
|
و اءفجعنا بالاءقربين و شتتت
|
يداه لنا شملا عزيزا مطالبه
|
واودى اءخى و المرتجى فى النوائب
|
و عمت رزاياه و جلت مصائبه
|
حسين لقد اءمسى به الترب مشرقا
|
و اءظلم من دين الاله مذاهبه
|
لقد حل بى منه الذى لو يسير
|
اءناخ على رضوى تداعت جوانبه
|
مغيب و فى تحت التراب ترائبه
|
فلم يبق لى ركن اءلوذ بركنه
|
اذا غالنى فى الدهر ما لا اغالبه
|
تمزقنا اءيدى الزمان و جدنا
|
رسول الذى عم الاءنام مواهبه )
|
نيز در ناسخ گويد كه : چون سپاه كوفه به شام به غارت خيام طاهرات پرداختند، عمر سعد
از راه برسيد، زنان اهل بيت بر روى او صيحه زدند و سخت بگريستند، عمر سعد فرمان داد
كسى به خيمه زنان وارد نشود و آن جوان بيمار را كسى تعرض نكند و هيچ كس از اين خيام
بيرون نشود. اهل بيت گفتند: حكم كن كه آنچه از ما برده اند مسترد دارند تا بتوانيم
سر و روى خويش را بپوشانيم ، عمر سعد حكم كرد كه هر چه برده اند مسترد دارند، ولى
ابدا كسى چيزى رد نكرد. ام كلثوم بگريست و اين اشعار را بسرود:
قد نقضت منى الحياة و اءصحبت
|
على فجاج الاءرض من بعد كم سبحنا
|
قفوا و دعونا قبل بعدكم عنا
|
و داعا فان الجسم من اءجلكم مضنى
|
سلام عليكم ما اءمر فراقكم
|
فيما ليتنا من قبل ذا اليوم قد متنا
|
و الى لاءرثى للغريب و اءننى
|
غريب بعيد الدار و الاءهل و المغنا
|
اذا طلعت شمس النهار ذكرتكم
|
و ان عزبت جددت من اءجلكم حزنا
|
لقد كان عيشى بالاءحبة صافيا
|
و ما كنت اءدرى ان صحبتنا تفنى
|
فو الله قد ضاق اشتياقى اليكم
|
و لم يدع التغميض لى بعدكم جفنا
|
و قد بارحتنى لوعة احبة خاطرى
|
فما اءحد منهم على غريبى حنا
|
خطبه عليا مخدره ام كلثوم سلام الله
عليه در كوفه
سيد بن طاووس در لهوف من نويسد: بعد از ذكر خطبه عليا مخدره فاطمه بنت الحسين عليه
السلام ، ام كلثوم اين خطبه را قرائت نمود:
قالت : يا اهل كوفه سواة لكم ما لكم خذلتم حسينا و قتلتموه و
انتهبتم اءمواله و ورثتموه و سبيتم نساءه و نكبتموهن فتبا لكم و سحقا و يلكم
اءتدرون اى دواه دهتكم ؟! واى وزر على ظهوتكم حملتم ؟! و اءى صبية سبتمولهن ؟!
قتلتم خير رجالات بعد النبى صلى الله عليه و آله و نزعت الرحمة من قلوبهم ! الا ان
حزب الله هم الفائزون و حزب الشيطان هم الخاسرون ثم قالت :
قتلتم اءخى صبرا فويل لامكم
|
سفكتم دماء حرم الله سفكها
|
الا! فابشروا بالنار انكم غدا
|
و انى لا بكى فى حويتى على اءخى
|
على خير من بعد النبى مولد
|
على الخد منى دائما ليس يجمد
|
يعنى : اى اهل كوفه ، قبيح با؛ روهاى شما! شما را چه پيش آمد كه از نصرت حسين دست
بازداشتيد و او را مخذول كرديد، تا اينكه او را شهيد كرديد و اموال او را به غارت
برديد و آن را ميراث خود شمرديد و عيالات او را اسير كرديد و آنها را برهنه و دچار
بدبختى نموديد؟! اف باد بر شما، و دور باد رحمت حق از شما! اى واى بر شما! آيا مى
دانيد چه مصيبت بزرگى بر پا كرديد و چه گناه عظيمى مرتكب شديد و چه خون پاكى را
ريختيد و چه اموالى را غارت كرديد و چه دختران پرده نشين و بانوان آل طه و يس را
اسير كرديد؟!
شما كسى را كشتيد كه بعد از رسول خداصلى الله عليه و آله بهتر از همه جهانيان بود؛
و از سوء كردار شما رحمت از دلهاى شما برطرف گرديد و دچار قساوت و ضلالت شديد.
همانا حزب خداوند فائز و رستگارند و حزب شيطان خاسر و زيانكار. مادرانتان به
عزايتان بيشينند، كه برادرم رابا شكنجه كشتيد؛ بزودى جزا داده خواهيد شد به آتشى كه
خاموشى ندارد. شما خونى را ريختيد كه خداوند متعال و قرآن و رسول خداصلى الله عليه
و آله آن را حرام كرده بود. همانا به شما بشارت مى دهم فرداى قيامت در قعر جهنم
مخلد خواهيد بود! و من تا زنده هستم ، بر برادرم كه بهترين مولود پس از رسول خدا
صلى الله عليه و آله بود، خواهم گريست ؛ به اشكى كه چون سيل به صورت من جارى و
متراكم باشد و هرگر خشك نشود.
گفتگوى شجاعانه ام كلثوم سلام الله
عليه با ابن زياد
سپهر مى نويسد: چون سخنان زينب سلام الله عليه در مجلس ابن زياد پايان يافت ، ام
كلثوم آغاز سخن كرد و فرمود: يا ابن زياد! ان كان قرت عينك
بقتل الحسين فقد كانت بعين رسول الله قرت برؤ يته و كان يقبله و يمص شفيته و يحمله
هو و اءخوه على ظهره فاستعد غدا للجواب
يعنى اى پسر زياد! اگر چشم تو به قتل حسين روشن گرديد ت (بدان كه ) هر آينه چشم
رسول خدا به ديدار او خرسند مى شد و حضرتش پيوسته حسين را مى بوسيد و لبهاى او را
مى مكيد و او را در آغوش مى كشيد و گاهى او را با برادرش ، حسن بر دوش خود سوار مى
نمود؛ پس خود را آماده پاسخگويى در روز قيامت (و در برابر محكمه عدل الهى ) ساز.
ممانعت ام كلثوم سلام الله عليه از
گرفتن اطفال ، صدقه از اهل كوفه را
مسلم جصاص گويد: مردم كوفه را ديدم كه بر حال اطفال اهل بيت عليه السلام رقت آورده
و از فراز بام نان و خرما به ايشان بذل مى نمودند و كودكان نيز گرفته و بر دهان خود
مى گذاشتند. اما ام كلثوم آن نان پاره ها و گردوها و خرماها را از دست و دهان
كودكان مى ربود و مى افكند. پس بانگ بر اهل كوفه زد و فرمود:
يا اءهل الكوفه ! ان الصدقه علينا حرام يعنى اى اهل كوفه دست از بذل اين
اشيا باز گيريد كه صدقه بر ما اهل بيت روا نيست .
نيز زمانى كه ام كلثوم ديد زنان كوفه بر كاروان اسرا زار زار مى گريند، سر از محمل
بيرون كرد فقالت لهم : يا اءهل الكوفه تقتلنا رجالكم و
تبكينا نساؤ كم ؟! فالحاكم بيننا و بينكم الله يوم فصل القضاء .
اشعار ام كلثوم سلام الله عليه در
قادسيه و قنسرين :
قنسرين (به كسر قاف و فتح نون و تشديد بر سين مهمله و كسر راء و سكون ياء نون ) نام
بلدى است كه در يك منزلى حلب ، كه مردم آن همه از شيعيان على عليه السلام بودند.
آنان دروازه ها را بسته و از فراز بام مردم آن جماعت را پياپى لعن مى كردند و آنها
را به رمى احجاز طرد مى نمودند و مى گفتند: اى قاتلان اولاد رسول الله صلى الله
عليه و آله ، اگر همگان نيز كشته شويم يك تن از شما را به اين شهر راه نمى دهيم .
در اين وقت ام كلثوم با ديده خونبار و دل داغدار اشعار زير را سرود:
كم تنصبون لنا الاءقتاب عارية
|
كاءنتا من بنات الروم فى البلد
|
اءليس جدى رسول الله و يلكم
|
هو الذى دلكم قصدا الى الرشد
|
يا امة السوء لا سقيا لربعكم
|
الا عذابا كما اءخنى على لبد
|
اثر دعاى ام كلثوم سلام الله عليه در
شهر سيبور
سپهر، در ناسخ گويد: چون اهل بيت رسول خدا را به سيبور (نام شهرى نزديك كفر طاب )
كوچ دادند، اهل سيبور جمع شده و پيران و جوانان آنها گرد آمدند. سپس شيخى سالخورده
كه زمان خلافت عثمان را درك كرده بود، از ميانشان برخاست و گفت : فتنه برنينگيزيد
كه همانا اين سرها را در تمام امصار و بلدان گردانيده اند و كسى از در منع سخن
نكرده است ، بگذاريد تا از شهر شما هم بگذرانند. جوانان گفتند كه : والله هرگز نمى
گذاريم اين قوم پليد شهر ما را به قدوم خويش آلوده سازند. در زمان ، بشتافته و پل
روى آب را كه از آن عبور مى شد، قطع كردند و ساخته جنگ شدند. در پى اين ماجرا، حرب
در پيوست و رزمى سخت بر پاى ايستاد، چندانكه ششصد تن از لشگر ابن زياد دستخوش تيغ
فولاد شدند و جماعتى نيز از جوانان سيبور به خاك افتادند. در اين وقت ام كلثوم
فرمود: نام اين بلاد چيست ؟ گفتند: سيبور است . فرمود: اءعذب
الله شرابهم و اءرخص اءسعار و رفع اءيدى الظلمة عنهم .
ابو مخنف مى گويد: از اثر دعاى ام كلثوم ، اگر جهان همه انباشته ظلم و جور بودى ،
در اراضى ايشان جز آيت و نعمت و بذل و رايت قسط و عدل افراشته نگشتى .
اثر نفرين ام كلثوم سلام الله عليه در
شهر بعلبك
و نيز صاحب ناسخ مى گويد: چون اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله را به بعلبك
نزديك كردند، به حاكم بعلبك نوشتند كه : اينك سرهاى خوارج و اهل بيت ايشان است كه
به درگاه امير المؤ منين يزيد حمل مى دهند؛ علف و آذوقه مهيا كن و به استقبال ما
بيا. حاكم بعلبك فرمان داد تا جاى آسايش و آرامش از بهر ايشان مهيا ساختند و از
سويق و سكر و ديگر مشروبات و ماءكولات فراهم آوردند و دفها بنواختند و رايتها بر
افراختند و در بوقها بدميدند و و آن كافر را استقبال كردند و به شهر در آوردند. در
اين وقت ام كلثوم سلام الله عليه فرمود: نام اين بلاد چيست ؟ گفتند: بعلبك . فقالت
: اءباد الله تعالى خضرائهم و لا اءعذاب الله شرابهم و لا
رفع الله ايدى الظلمة عنهم
قال ابو مخنف و لو اءن الدنيا كانت مملوة عدلا و قسطا لما
اءنالهم الا ظلما و جورا .
يعنى : آن مخدره در حق آنها نفرين كرد كه خداى تعالى نابود كند وسعت معيشت شما را و
خوشگوار نگرداند آب شما را و دست ظالمان را از سر شما كوتاه نكند، و ابو مخنف مى
گويد: اگر همه دنيا را عدالت فرا بگيرد، در بعلبك جز آثار ظلم و بيچارگى چيز ديگر
نيست !
ورود ام كلثوم سلام الله عليه به
دروازه شام و توصيه او به شمر لعين
سيد بن طاووس در لهوف گويد: چون كاروان اسراى اهل بيت عليه السلام نزديك دروازه شام
رسيدند، ام كلثوم شمر بن ذى الجوشن را طلب كرد و فرمود: مرا با تو حاجتى است . گفت
: چه حاجتت چيست ؟ فرمود: اينك شهر دمشق است ، ما را از دروازه اى داخل كن كه
مردمان در آن كمتر انجمن باشند و بگو سرهاى شهدا را از ميان محملها دور كنند تا
مردم به نظاره سرها مشغول شده و به حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله ننگرند. شمر
كه خمير مايه شرارت بود، چون مقصود مخدره بدانست يكباره بر خلاف مقصود آن مخدره كمر
بست و فرمان داد تا سرهاى شهدا را در خلال محملها جاى دهند و ايشان را از دروازه
ساعات ، كه مجمع رعيت و رعات بود به شهر در آوردند تا مردم بيشتر بر آنها نظاره
كنند!
و سپهر در ناسخ گويد: در آن حال ، شمر، حامل سر حضرت امام حسين عليه السلام بود و
پيوسته گفت : انا صاحب رمع طويل ، اءنا قاتل الدين الاءصيل ،
اءنا قتلت ابن سيد الوصيين و اءتيت بر اءسه الى يزيد اءميرالمؤ منين .
ام كلثوم سلام الله عليه چون بشنيد كه شمر به عمل خويش افتخار كرده و مى گويد: من
صاحب نيزه بلند و كشنده فرزند ارجمند سيد اوصيا و قتال كننده بادين اصيل بلند پايه
مى باشم ؛ يكباره آتش خشمش زبانه زدن گرفت و فرمود: و فيك
الكثكث يا لعين بن اللعين ، اءلا لعنة الله على الظالمين يا ويلك اءتفتخر على يزيد
الملعون بن الملعون بقتل من ناغاه فى المهد جبرئيل و من اسمه مكتوب على سرادق عرش
الجليل و من ختم الله بجده المرسلين و قمع باءبيه المشركين فاءين مثل جدى محمد
المصطفى و اءبى المرتضى و امى فاطمة الزهراء صلوات الله و سلامه عليهم اءجمعين .
يعنى : خاك بر دهانت با؛ اى ملعون ! لعنت خداوند بر ستمكاران باد! واى بر تو! آيا
فخر مى كنى بر يزيد ملعون كه قتل رسانيدى كسى را كه جبرئيل در گفواره براى او ذكر
خواب مى گفت و نام گراميش در سرادق عرش جليل پروردگار، مكتوب است ؟! كشتى كسى ار كه
خداوند متعال پيامبرى را به جد وى ، رسول خدا، خاتمه داد. آيا افتخار تو اين است كه
به قتل رسانيدى كسى را كه پدرش نابود كننده مشركين بود؟! كجا جدى و پدرى و مادرى جد
و پدر و مادر من پيدا خواهد شد؟! خولى اصبحى كه نگران اين بيانات بود به ام كلثوم
گفت : تاءبين الشجاعة و اءنت بنت الشجاع ، يعنى تو هرگز از شجاعت سر بر نتابى ،
همانا تو دختر مرد شجاعى هستى !
مراجعت ام كلثوم از شام به مدينه و
مرثيه سرايى او
در جلد عاشر بحار (طبع كمپانى ) و غير آن مروى است كه چون يزيد خواست عيال الله را
روانه مدينه نمايد اموال و اثقال و عطايا را بر زبر هم نهاد... تا آنجا كه گويد:
آنگاه روى به مدينه نهادند، چون ديوارهاى مدينه نمودار گرديد، ام كلثوم با دلى پر ا
اندوه سيلاب اشك از ديده جارى ساخته به قرائت اين مرثيه پرداخت و زمين و آسمان را
منقلب ساخت :
فبا لحسرات و الاءحزان جئنا
|
اين شعر منسوب به ام كلثوم سلام الله عليها در كتب مقاتل مفصل آمده ، براى تيمن و
تبرك دو بيت از آن را زينت بخش اين مجموعه نموديم .
آنگاه بر سر قبر مادرش فاطمه زهرا سلام الله عليه آمد و از بانگ ناله و عويل ، شور
و محشر برپا كرد. مردم گريبانها چاك زدند، صورتها خراشيدند، و ناله و احسيناه به
چرخ برين رسانيدند. در آن وقت ام كلثوم سلام الله عليه ، با چشم پر آب و قلب كباب ،
بر سر قبر مادر اين مرثيه را بگفت كه سنگ را آب و آب را كباب نمود:
اءفاطم لو نظرت الى السبايا
|
اءفاطم او نظرت الى الحبارى
|
و لو اءبصرت زين العابدينا
|
اءفاطم لو راءيت بتنا سهارى
|
وفات عليا مخدره ام كلثوم سلام الله
عليه
در بحر المصائب گويد كه : ام كلثوم سلام الله عليه چون وارد مدينه شد (بعد از واقعه
جانسوز كربلا) بعد از چهار ماه از اين سراى پر بلا به رحمت خدا لايزال پيوست ، بنا
بر قول علامه حلى در منهاج الصلاح و شيخ كفعمى در مصباح و شيخ مفيد در ارشاد (كه مى
فرمايند ورود اهل بيت در مدينه بيستم شهر صفر بوده است ) وفات آن بانوى بزرگوار
بايستى تقريبا در اواخر شهر جمادى الثانى 62 هجرى باشد و الله العالم . و در مدفن
اين مخدره به نام ام كلثوم غير مدينه در جاى ديگر ذكرى ندارد، سلام الله عليها و
على جدها و امها واءبيها و اءخويها.
(161)
فصل پنجم : عموها و عمه هاى قمر بنى هاشم عليه السلام
حضرت عباس عليه السلام داراى سه عمود بوده كه نام آنان بدين شرح است :
1. طالب عليه السلام ؛
2. عقيل عليه السلام ؛
3. جعفر عليه السلام ؛
نام عمه هاى آن حضرت نيز عبارت است از:
1. ام هانى سلام الله عليه ؛
2. جمانه سلام الله عليه .
ذيلا به معرفى كوتاهى از هر يك از آنها مى پردازيم :
الف - عموهاى قمر بنى هاشم عليه
السلام
1. طالب :
وى برادر اميرالمؤ منين على عليه السلام ، و از همه برادران خود بزرگتر بوده است .
طالب سه سال قبل از هجرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در مدينه طيبه در سن 53
سالگى از دنيا رفت .
در فوت طالب اختلاف شده است ؛ عده اى گويند: چون عازم بدر گشت مفقود شد و خبرى از
او بدست نيامد. دسته ديگر اظهار مى دارند: اسبش را به دريا انداخت و غرق شد، و بعيد
نيست كه قريش ، چون از اسلام آوردن او و فال بدزدن او به مغلوبيت آنان آگاهى يافته
اند وى را به قتل رسانده باشند، و سرگذشت ان شبيه سعدبن عباده مى باشند كه او را
كشتند و گفتند: جنيان او را به تير زدند!
2. عقيل :
وى ده سال از برادرش طالب ، كوچكتر بوده است .
حضرت ابو طالب در ميان اولاد خود عقيل را خيلى دوست مى داشت ، لذا حضرت رسول اكرم
صلى الله عليه و آله در حق عقيل فرموده است : انى لا حبه
حبين حبا له و حبا لحب اءبى طالب له
(162)، من عقيل را از دو جهت دوست دارم : يكى از لحاظ خود عقيل و ديگر از
لحاظ اينكه ابوطالب وى را دوست مى داشت . نيز گويند در ميان عرب فردى مانند عقيل در
علم نسب يافت نمى شد. جانمازى برايش در مسجد پهن مى كردند و وى مى آمد بر روى آن
نماز مى خواند، سپس مردم نزد او جمع مى گشتند و در علم نسب ايام و عرب از او
استفاده مى كردند.
در آن زمان چشمان عقيل ديگر نابينا شده و همچنين مورد بغض مردم قرار داشت ، چرا كه
از نيك و بد مردم آگهى داشت .
عقيل نيز در حسن جواب معروف بود. نوشته اند: زمانى كه عقيل بر معاويه وارد شد،
دستور داد كرسيها نصب كرده و اهل مجلس وى نيز حاضر بشوند. آنگاه معاويه از عقيل
پرسيد: مرا از لشگر من و لشگر برادرت ، على بن ابى طالب عليه السلام ، آگاه كن !
عقيل فرمود: هنگامى كه من بر لشگر برادرم عبور كردم ، ديدم شب و روز آنها مثل شب و
روز ايام رسول خدا صلى الله عليه و آله است ، لكن رسول اكرم صلى الله عليه و آله در
بين ايشان نيست ؛ نديدم احدى از جمع ايشان را مگر آنكه مشغول نماز و عبادت بود. ولى
چون بر لشگر تو گذر كردم ، ديدم جمعى از منافقين به پيشوازم آمدند كه مى خواستند
شتر رسول خدا صلى الله عليه و آله را در شب عقبه رم دهند! سپس پرسيد اين كه طرف
راست تو نشسته كيست ؟ معاويه گفت : او عمر و عاص است . عقيل گفت : اين همان كسى است
كه شش نفر مدعى او بوده و هر كدام مى گفتند اين پسر من است ، آخر الاءمر شتر كش
قريش كه عاص بن وائل باشد بر همه غلبه كرد و او را به پسرى خود گرفت !
آنگاه گفت : آن شخص ديگر كيست ؟ معاويه گفت : او ضحاك بن قيس است .
عقيل گفت : اين همان كسى است كه پدرش بزهاى نر را به ديگران كرايه مى داد تابزهاى
ماده شان را به آن حامله كنند.
باز پرسيد: آن شخص كيست ؟
معاويه گفت : او ابو موسى اشعرى مى باشد.
عقيل گفت : او پسر سراقه مى باشد. وقتى كه معاويه ديد، عقيل تمام اهل مجلس او را
مفتضح و رسوا كرد، به فكر افتاد كه آنان را از اين بدبختى نجات داده و خوشحالشان
سازد. لذا رو به عقيل كرده و گفت : در حق من چه مى گويى ؟ عقيل فرمود: اين سؤ ال را
مكن .
معاويه گفت : حتما بايد جواب بدهى .
عيقل گفت : حمامه را مى شناسى .
معاويه گفت : حمامه كيست ؟
عقيل گفت : جواب شما همين بود كه گفتم ! اين را گفت و برخاست رفت .
معويه نسابه اى طلبيد و از وى پرسيد حمامه كيست ؟
آن شخص گفت : اگر بگويم در امانم ؟ معاويه گفت : آرى .
نسابه گفت : حمامه گفت ، جده تو، مادر ابوسفيان است كه در جاهليت از زنان معروفه
(فاحشه هاى نامدار) بود و بر بالاى بام خانه اش پرچمى زده بود و از جوانها پذيرايى
مى كرد.
معاويه به اهل مجلس نگاه كرد و گفت : من هم با شما مساوى شدم بلكه عيب و ننگ من از
شما زيادتر شد! پس جا ندارد كه به من خشمناك شويد!
عقيل در سال پنجاه قمرى
(163) به سى 96 سالگى در مدينه طيبه در گذشت .
3. جعفر طيار:
جعفر بن ابى طالب هم ده سال از عقيل كوچكتر بود و براى شناخت عظمت وى اين گواهى
حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله كافى است كه فرمود: تو در خلقت و خلق و خوى
شبيه من هستى . آن خلق و خويى كه در كتاب حكيم الهى چنين وصف شده است :
و انك لعلى خلق عظيم
(164)
جعفر در جنگ موته فرمانده سپاه اسلام بود. گويند: جعفر بن ابى طالب در ميدان جنگ از
اسب پياده شد و آن را پى كرد، و سپس پرچم را به دست گرفت و به سوى دشمن حمله برد.
كفار نيز از هر طرف به او حمله ور شدند. آنان نخست درست راست جعفر را قطع كردند.
جعفر پرچم را به دست چپ گرفت و مشغول كارزار گرديد تا اينكه پنجاه زخم از جلو به
بدن آن حضرت وارد شد؛ آنگاه دست چپ وى را نيز قطع كردند و در همين موقع بود كه آن
بزرگوار پرچم را با دو بازوى خود بلند كرد. آخر الاءمر يكى از كفار با شمشير ضربتى
زد و او را شهيد نمود و پرچم سرنگون گرديد.
موقعى كه جعفر عليه السلام از پاى درآمد، هيچ يك از كفار، به جهت هيبتى كه در ميدان
جنگ از آن حضرت ديده بودند، جراءت نمى كردند نزديك او بروند.
خلاصه ، وقتى سر مبارك جعفر را از بدنش جدا كردند، لشگر كفر به طور دسته جمعى حمله
كرده و نيزه هاى خود را به بدن آن بزرگمرد الهى فرو بردند و جنازه مبارك وى را بر
فراز نيزه ها بلند كردند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين موقع در مدينه طيبه بالاى منبر قرار داشت . پس
از رفع حجابها، توجهى به ميدان جنگ كرد و جعفر را با آن حال مشاهده نمود. در پى اين
امر صورت مبارك خود را به جانب آسمان بلند كرد و فرمود: پروردگارا، پسر عموى مرا
رسوا منماى !
لذا خداى توانا دو بال به جعفر عطا كرد كه در بهشت با فرشتگان طيران مى نمايد و به
همين لحاظ است به آن بزرگوار، جعفر طيار (يعنى پرواز كننده ) مى گويند.
هنگامى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله از شهادت جعفر بن ابى طالب آگاه شد، به
منزل جعفر رفت و به زوجه آن حضرت - اسماء بنت عميس - فرمود: فرزندان جعفر را حاضر
كن ! وقتى اسماء كودكان جعفر را حاضر كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را
بوسيد و بوييد و اشك از چشمان مباركش جارى شد.
اسماء گفت : يا رسول الله ، مگر از جعفر خبرى داريد؟ پيامبر فرمود: آرى جعفر شهيد
شده . اسماء مشغول گريه و زارى گرديد...
بعد از اين جريان ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور فرمود كه براى مصيبت
زدگان و بازماندگان جعفر بن ابى طالب عليه السلام در مؤ ته مى باشد كه تا بيت
المقدس دو منزل فاصله دارد. نيز همو مى نويسد: جعفر بن ابى طالب در موقع شهادت ،
چهل و يك سال از عمر شريفش گذشته بود.
ب - عمه هاى حضرت عباس عليه السلام
1. ام هانى :
اين بانو زوجه هبيرة بن ابى وهب بن عمر بن عائز بن عمران بن محزوم قرشى بوده و
فاخته نام داشته است . وى چهار پسر به نامهاى : جعده ، هانى ، عمر، يوسف به دنيا
آورد.
2. جمانه :
اين مخدره نيز زوجه ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب بوده كه برادر رضاعى حضرت رسول
خدا صلى الله عليه و آله به شمار مى رفت .
(165)
فصل ششم : همسر و فرزندان قمر بنى هاشم عليه السلام
بانوى حرم حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام لبابه : بنت عبدالله بن عباس بى عبدالمطلب
، بود و مادر لبابه ام حكيم است . قمر بنى هاشم عليه السلام از لبابه دو فرزند
آورد: يكى فضل ؛ و ديگرى عبيدالله . و نسل آن حضرت فقط از طريق عبيدالله ادامه
يافته است . آنچه گفتيم قول مشهور بود، ولى در كتاب العباس مى خوانيم كه قمر بنى
هاشم پنج اولاد بلكه شش اولاد داشته : فضل بن عبيد الله (كه از لبابه بودند) سوم
حسن (كه مادرش ام ولد بوده ، و اين را از كتاب معارف ابن قيتبه و حديقه النسب شيخ
فتونى نقل كرده )، چهارم قاسم است كه از بعض كتب مقاتل نقل كرده است و لم يثبت ،
پنجم دخترى است كه نام او را هم ذكر نكرده و از حدائق الانس اين را نقل فرموده است
، ششم محمد است كه ابن شهر آشوب او را از شهداى طف شمرده است . بالجمله ، سيد مذكور
اعقاب قمر بنى هاشم عليه السلام ، را بطنا بعد بطن ذكر كرده كه تفضيل آن مناسب اين
مقام نيست .
از جمله اعقاب قمر بنى هاشم عليه السلام ابويعلى حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن
حسن بن عبيدالله بن عباس بن امير المؤ منين عليه السلام است كه در نزديكى حله مدفون
بوده ، قبه اى بر سر قبر او وجود دارد و مزارش معروف است و شخصيتى ثقه و جليل القدر
بوده است .
(166)
فرزندان شهيد قمر بنى هاشم عليه
السلام
محمد و عبد الله از جمله فرزندان قمر بنى هاشم عليه السلام هستند كه به گفته مورخان
در كربلا به شهادت رسيده اند. گويند: حضرت ابوالفضل عليه السلام در ميان فرزندان
خويش علاقه تامى به محمد داشته ، به حدى كه آن پسر را از خود جدا نمى كرده است ، در
عين حال پس از شهادت برادران ، شمشير به كمرش بست و اذن جنگ براى او حاصل نمود و
فرمود: اى نور ديده از محنت آباد جهان به سوى خرم آباد جنان رهسپار شو كه ساعتى نمى
گذارد به تو ملحق شد. محمد دست عموى خويش ، حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام را
بوسيد و با عمه ها وداع كرد و به ميدان شتافت . جنگ او در كتب مقاتل ديده نمى شود.
ولى در اين شهر آشوب و ديگران ، محمدبن عباس عليه السلام را در شمار شهداى كربلا
آورده اند. قاتل وى نيز عنصرى تبهكار سنگدل از طايفه بنى دارم است كه داغ او را به
دل پدرش قمر بنى هاشم عليه السلام گذارد. شهادت اين پسر چهارده يا پانزده ساله ،
پدرش را سخت بيازرد.