خطبه زينب در
شام
در اينجا بهترين فرصت
بهدست زينب آمد تا حقايق را بگويد و رفتار ننگين يزيد اين بهانه را
بهدست دختر عليعليه
السلام داد تا او و دودمان بنياميه را
براي هميشه در تاريخ رسوا کند وصولت و قدرت
توخالي و پوشالي خونخوار و ستمگر تاريخ اسلام
را درهم بشکند و به همه زنان آزاده و بلکه
مردان روزگار درس بدهد. از اين رو زينب
عليها السلام درنگ را جايز ندانست و
براي ايراد يک سخنراني کوبنده و مهم از جا
برخاست و سخنراني ذيل را که سيدرحمه
الله، و طبرسي و ديگر محدثّان شيعه،
فريد وجدي در دائرةالمعارف و صاحب کتاب بلاغات
النساء و ديگر نويسندگان اهل سنت به اجمال و
تفصيل و با مختصر اختلافي نقل کردهاند ايراد
کرد، و ما متن آنرا از کتاب نفس المهموم
ميآوريم: اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبّ العالَمين
وصَلّي اللَّهُ عَلي رَسولِه وَ آله اَجمَعين
صَدَق اللَّهُ سُبحانه کذلک يقول: (ثُمَّ کانَ
عاقِبَةَ الَّذينَ اَساؤا السُؤاي اَنْ
کَذَّبوُا بآياتِاللَّهِ وَ کانُوا بِها
يَسْتَهْزِئونَ) اَظنَنتَ يا يَزيدُ! حَيْثُ
اَخَذْتَ عَلَيْنا اَقْطارَ الاَرْضِ وَ آفاقَ
السَّماءِ فَاَصْبَحْنا نُساقُ کَما تُساقُ
الاُساري اَنَّ بِنا عَلَياللَّهِ هَواناً
وَ بِکَ عَلَيهِ کَرامَةْ؟ وَ اَنَّ ذلِکَ
لِعَظَمِ خَطَرِکَ عِنْدَه؟ فَشَمَخْتَ
بِاَنْفِکَ وَ نَظَرْتَ في عِطْفِکَ جذلانَ
مَسْرُوراً حيثُ رَأَيْتَ الدُّنيا لَکَ
مُسْتَوثَقةً وَ الاُمُورَ مُتَّسقةً وَ حينَ
صَفالکَ مُلکُناو سُلْطانُنا فَمَهْلاً
مَهْلاً اَنْسِيْتَ قَولَ اللَّهِ
عَزِّوَجَلَّ: (وَ لاَيَحسبنَّ الّذينَ
کَفَرُوا اَنّما نُمْلي لَهُم خَيْرٌ
لاَنْفُسِهِم اِنِّما نُمْلِي لَهُمْ
لَيَزْدادُوا اِثْماً وَ لَهُمْ عَذاَبٌ
مُهينٌ)! اَمِن العَدلِ يا ابنَ الطُلقاءِ!
تَخْديرُکَ حرائِرَکَ وَ اِمائَکَ وَ سَوقُکَ
بَناتَ رَسُولِاللَّهِ سَبايَا قَدْ هَتَکْتَ
سُتورَهُنَّ وَ اَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ
تَحْدُوبِهِنَّ الأَعْداءُ مِنْ بَلَدٍ اِلي
بَلَدٍ وَ يَسْتَشْرِفُهُنَّ اَهْلُ الْمناهِلِ وَ
المَناقِلِ وَ يَتَصَفَّحُ وُجوهَهُنَّ
الْقَرِيبُ وَ الْبَعيدُ وَ الدَنيُّ وَ
الشَّريفُ، لَيْسَ مَعَهُنَّ مِن رِجالِهِنَّ
وَليٌّ وَ لامِنْ حُماتِهِنَّ حَمِيٌّ وَ
کَيْفَ تُرتجي مُراقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوه
اَکْبادَ الاَزکياءِو نَبَتَ لَحْمُهُ مِن
دِماءِ الشُهَداءِ؟ وَ کَيْفَ يُسْتَبْطَأُ في
بُغْضِنَا اَهْلَ الْبَيْتِ مَنْ نَظَر
اِلَيْنا بِالْشَنَفِ وَ الشَّنآن وَ
الْاِحَنِ وَ الْاَضْغان؟ ثُمَّ تَقُولُ
غَيْرَ مُتَأَثِّم وَ لا مُسْتَعْظِمِ:
لاَهَلّوا وَ اسْتَهَلَّوُا فَرَحاً ثُمِّ
قالوُا يا يَزيدُ لاتُشَلْ؟ مُنْتَحِياً عَلي
ثَنايا اَبي عَبْدِاللَّهِ سَيّدِ شِبابِ
اَهْلِ الجَّنَةِ تَنکُتُها بِمِخْصَرَتِکَ.
وَ کَيْفَ لاتَقُولُ ذلِکَ؟ وَ قَدْ نَکأَتِ
الْقُرْحَةُ وَ اسْتَاْصَلَت الشَّأفَةُ
بِاِراَقتِکَ لِدِماءِ ذُرّيَة مُحمَّدٍصلي
الله عليه وآله وَ نُجومِ الْاَرْضِ
مِنْ آلِ عَبدالمُطَّلِبِ وَ تَهْتِفُ
بِأشياخِکَ زَعَمْتَ اَنّکَ تُنادِيهم
فَلِتِردَنَّ وَشِيکاً مورِدَهُمُ وَ
لَتَودِّنَ اَنَکَ شَلَلْتَ وَ بکمتَ وَ لَمْ
تَکُنْ قُلْتَ ما قُلْتَ وَ فَعْلَت ما
فَعَلْتَ. اَللّهُمَ خُذْ لَنا بِحَقِّنا وَ
انْتَقِم مِمَّنْ ظَلَمنَا وَ اَحْلِل غَضَبکَ
بِمَن سَفکَ دِماءَنا وَ قَتَل حُماتَنَ .
فَواللَّهِ مافَريْتَ اِلاّجِلْدَکَ، وَ
لاَحَززتَ اِلاّ لَحْمَکَ، وَ لَتَردَنَّ عَلي
رَسُولِاللَّهِصلي الله
عليه وآله بِما تَحَمَّلْتَ مِنْ
سَفْکِ دِماء ذُرِّيَتِهِ، وَ انْتَهَکْتَ
مِنْ حُرْمَتِهِ في عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتهِ
حَيْثُ يَجْمَعُ اللَّهُ شَمْلَهُم وَيَلُمَّ
شَعثَهُم وَ يَأخُذُ بِحَقِّهِمِ (وَ
لاتَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ
اللَّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِندَ
رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ) وَ حَسْبُکَ بِاللَّهِ
حاکِماً وَ بِمُحَمَّدٍصلي
الله عليه وآله خَصيماً وَ بِجبْرَئيل
ظهيراً. وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَکَ و
مَکنکَ رِقابَ الْمُسْلِمينَ بِئْسَ
لِلظّالِمينَ بَدَلاً وَاَيُّکُمْ شَرٌّ
مَکاناً وَ اَضعَفُ جُنْداً وَ لَئِنْ جَرَّتْ
عَلَّي اَلدِّواهِي مُخاطَبَتکَ اِنّي
لَاَسْتَصْغِرُ قَدْرَکَ وَ اَسْتَعْظِمُ
تَقْريعَکَ وَ اَسْتَکْثِرُ تَوْبيخَکَ لکِنَّ الْعُيونَ
عَبْري وَ الصُدّوُرَ حرَّي، اَلافالعَجَبُ
کُلُّ العَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللَّهِ
النّجُبَاء بِحِزْبِ الشّيْطانِ الطُّلَقاءِ
فَهذهِ الْاَيدي تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا وَ
الْاَفْواهُ تَتَحلَّبُ مِنْ لحُومِنا، وَ
تِلکَ الْجُثَثُ الطَّواهِرُ الزَّواکِي
تَنْتابُها اَلْعَواسِلُ وَ تَعْفِرُها
اُمَّهاتُ الْفَراعِلْ. وَ لَئِن اتَّخذتَنا
مَغْنَماً لَتَجِدَنا وَشِيکاً مَغْرَماً،
حِيْنَ لاتَجِدُ اِلاّ ماقَدَّمَت يَداکَ (وَ
مارَبُّکَ بظَلاّمٍ لِلعَبيد) فَالِي اللَّهِ
الْمُشْتَکي وَ عَلَيهِ المُعَوّلَ،
فَکِدْکيدَکَ، واسَع سعيَکَ، وَ ناصِبْ
جُهْدَکَ، فَواللَّهِ لاتَمْحُو ذِکْرنَا، وَ
لاتُميتُ وَحْينَا، وَ لاتُدْرِکُ اَمَدنا، وَ
لاتَرْحِضُ عَنْکَ عارَها، وَ هل رَأيُکَ
اِلاّ فَنَدٌ، وَ ايَّامُکَ اِلاّعَدَدٌ، وَ
جَمْعُکَ اِلاّبَدَدٌ يومَ يُنادِي الْمُنادِي
اَلالَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي الْظالِمينَ،
فَالْحَمْدُ للَّهِِ رَبِّ الْعالَمينَ
اَلَّذي خَتَم لِاَوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَ
الْمَغْفِرَةِ وَ لآخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَ
الرَّحْمَةِ، وَ نَسألُ اللَّهَ اَنْ
يُکَمِّلَ لَهُمُ الثَّوابَ وَ يُوجِبَ لَهُم
الْمَزيدَ وَ يَحْسُنَ عَلَينا الْخِلافَةَ
اِنَّهُ رَحيمٌ وَدُودٌ حسبُنااللَّهُ وَ
نِعمَ الوَکيلُ. [ستايش
خداي را که پروردگار جهانيان است و درود خدا
بر محمد و همه خاندانش. براستي که خداي سبحان
درست فرموده که گويد: سرانجام کساني که عمل
زشت انجام داده و کاربد کردهاند بدانجا
ميانجامد که آيات خداي را دروغ ميشمارند و
آنها را مسخره و استهزا ميکنند (57). اي
يزيد! آيا مي پنداري که اينک فضاي آسمان و
زمين را بر ماتنگ کردهاي و ما را همانند
اسيران به هر شهر و ديار سوق داده و
کشاندهاي، مانزد خدا خوار و زبون هستيم و تو
در پيشگاه خدا گرامي و عزيز هستي؟ و چيرهگيت
برما بهخاطر مقامت در پيش خداست؟ و به
همين جهت باد به دماغ انداخته اي و با غرور و
نخوت به اطراف خود مينگري و از اينکه ميبيني
دنيا بر وفق مراد و کام توست و کارها به
دلخواه تو روبهراه و ملک و پادشاهي بر تو صاف
و هموار شده است مسرور وشادماني! اندکي
آهستهتر و آرامتر!مگر فراموش کردهاي که خداي
عزوجل ميفرمايد: {وَلايَحْسَبَنّ الَّذينَ
کَفَروُا اِنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ
لاَِنْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلِي لَهُمْ
لِيَزدادُوا اِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ
مُهينٌ(58)} آنانکه کافر شدند گمان نکنند
مهلتي که به آنها دادهايم برايشان خوب است (و
خير آنها را ميخواهيم). خير ، بلکه ما آنها
را مهلت ميدهيم تا برگناه خود بيفزايند و
عذابي خوار کننده در پيش دارند. اي پسر
آزادشدگان(59)! آيا اين قانون عدل و انصاف است
که زنان و کنيزان خود را پشتپرده جايدهي ولي
دختران رسولخدا را بهصورت اسيران بدينسوي و
آنسوي کشاني؟ پرده حجاب ايشان را بدري و
سرورويشان را بگشايي و دشمنان ، ايشان را از
شهري بهشهري ببرند و افراد بيگانه و فرومايه
چهره آنها را بنگرند؟ نه مردي براي سرپرستي
آنها بهجاي گذاردهاي و نه حمايتکنندهاي
دارند! آري چگونه ميتوان اميد عاطفه و دلسوزي
داشت از کسي که جگر پاکان را بجود؟ و از دهان
بيرون افکند؟ و گوشتش از خون شهيدان اسلام روييده شدهاست؟
و چگونه کسي که همواره با ديده بغض و کينه
بهما نگاهميکند؟ از دشمني وعداوت نسبت به
ما کوتاهي کند. و آنوقت با کمال گستاخي
(اشعار پيروزي ميخواني) و بيباکانه و بدون
آنکه عمل خود را گران بداني اجداد خود را
بهيادميآوري و ميگويي: لَاَهلَّوُا وَ
اسْتَهلُّوا فَرَحاً ثُمَّ قالُوا يا يَزيدُ
لاَتُشَل و اين اشعار را درحالي ميخواني که
چوب بر دندانهاي ابيعبداللَّه - سيد جوانان
اهل بهشت - ميزني؟ وچرا چنين نگويي؟ تويي که
با ريختن خون فرزندان پيغمبرصلي
الله عليه وآله و ستارگان خاندان
عبدالمطلب زخم دل را جريحهدار کردي و ريشه را
سوزاندي؟ اکنون بزرگان خود را صداميزني و
ميپنداري که آنها را ميخواني
[و از آنها آفرين
ميخواهي؟ ]غافل از
اينکه خودت نيز بزودي بهآنها ملحق ميشوي و
ميپيوندي، و آنوقت درآنجا آرزوميکني که
ايکاش دستت خشک و زبانت لال شده بود و آنچه
را گفتي نميگفتي و آنچه را کردي انجام
نميدادي! بار خدايا! داد ما را از اينان
بستان، و انتقام ما را از اين ستمگران بگير، و
خشم خود را بر کساني که خون ما را ريختند و
ياران ما را کشتند فروريز! اي يزيد! به خدا
سوگند (با اين جنايتها) تنهاپوست بدن خود را
شکافتي و تنها گوشت خود را پارهپاره کردي، و
بزودي بهنزد رسول خداصلي
الله عليه وآله درآيي درحاليکه
بارسنگين ريختن خون و هتک حرمت خاندان او و
پارههاي تن او را بهگردن داري! در آن روزي که خداوند پيغمبر و فرزندان و
خاندانش را کنار يکديگر جمعکند و پراکندگيشان
را برطرف سازد و داد آنها را
[از دشمنانشان]
بازستاند و گمان مبر کساني که در راه خدا کشته
شدهاند مردهاند بلکه آنان زندهاند و در
پيشگاه پروردگارشان روزي ميخورند! و همين
بساست که حاکم (و قاضي) خداست و دادخواه محمدصلي
الله عليه وآله است، و جبرئيل پشتيبان
است! اين را هم بدان آن کساني هم که مقدمات
اين کار را براي تو فراهم ساختند و تو را
برگردن مسلمانان سوارکردند به کيفر خود خواهند
رسيد و بدانند که ستمگران را کيفري بد در پيش
است و خواهند فهميد کداميک از شما بدبختتر و
کدام سپاه ضعيفتر است. اگر مصيبتهاي روزگار
کار مرا به اينجا کشانيده است که ناچار شدم تو
را طرف سخن خود قرار بدهم و با چون تويي
گفتوگو کنم، با اينحال بدان
[وقعي براي تو قايل
نيستم و] قدر و
مقام تو را بسيار پست ميدانم و بسختي تو را
سرزنش و نکوهش ميکنم و توبيخ بسيار! اما چه
کنم [که با اينحال]
چشمها گريان و سينهها [در
فراق عزيزان] سوزان
است [و بيتابي ما
بدان خاطر است نه آنکه از تو ترسي در دل داشته
باشيم]! آه! اين
ماجرا چقدر شگفتانگيز است که حزب خدا بهدست
حزب شيطان و آزادشدگان کشته ميشوند و دستهاي
شما به خون ما آغشته ميشود و گوشتهاي ما از
دهنهاي شما ميريزد. و آن بدنهاي پاک و پاکيزه
را در آن بيابان سرکشي کنند، و کفتارها در خاک
بغلطانند. و اگر تو کشتن و اسارت ما را امروز
براي خود غنيمتي ميداني به همين زودي بايد
غرامت سنگين اينکار را بپردازي، آن هنگاميکه
چيزي جز همانچه بهدست خود پيش فرستادهاي نيابي و پروردگار سبحان به
بندگان ستم نميکند! شکوه ما تنها به خداي
تعالي است و بر او اعتماد داريم!
[اي يزيد!]
اکنون هر نقشه و توطئهاي داري درباره ما
انجام ده و از هر کوششي در اينباره فرو گذار
مکن، اما به خدا سوگند [هر
چه کني ]نميتواني
نام و نشان ما را محوکني، و سروش ما را
بميراني و به حد ما نتواني رسيد و ننگ اين
اعمال ننگين و ستمها را نتواني شست. و
بدانکه راي و تدبيرت سست و روزگارت اندک و
انگشتشمار و جمعيتت روبه پراکندگي است و در
آنروز که منادي خدا فرياد زند: أَلالَعْنَةُ
اللَّهِ عَلَيالظّالِمينَ ؛
[همانا لعنت خدا
برستمکاران!] با
اينهمه من خدايرا ستايش ميکنم که آغاز زندگي
ما را سعادت و آمرزش و پايان آنرا شهادت و
رحمت قرار داد. از خداي تعالي ميخواهيم که
پاداش نيک خود را بر شهيدان ما کامل کند، که
براستي او بهترين دوست و مهربان است، و هم او
ما را کافي است که بهترين مدافع و وکيل است.]
کساني که
با ادبيات عرب سروکار داشته باشند ميدانند که
استعارات، کنايات، فصاحت و بلاغت و در عين حال
شجاعت در ايراد اين خطابه به حدّي است که
نميتوان خصوصيات آن را در الفاظ فارسي ترجمه
کرد. رويهمرفته چنانچه گفتيم بانوي شجاع
کربلا با تمام محدوديّتها و فشارهاي ناشي از
آن همه مصيبت و صدمات جسمي و روحي، در اين
سخنراني نسبتاً کوتاه همه چيز را گفته و به گونهاي حساب شده و جامع
سخنرانده و راه هرگونه عذر و بهانه را بر
دشمن خونخوار و ضدّ انسان خود بسته و خلاصه
ازاين فرصت کوتاه و حسّاس، حدّاکثر استفاده را
براي محکوم ساختن و کوبيدن جبّار و ياغي زمان
خود کرده است. تا آنجا که در دستگاه سلطنت پسر
معاويه زلزلهاي انداخت و او را ناچار کرد تا
به نحوي براي اين تنديها و افشاگريهاي دختر
عليعليه السلام توجيهي بتراشد، و افکار
حاضران را از تدبّر در سخنان زينب و آثار آن
به سوي ديگري متوجه سازد. از همين روست که
ميگويند يزيد پاسخ همه حقگوييهاي زينب را با
يک شعرداد و گفت: يا صَيْحَةً تُحْمَدُ مِنْ
صَوائِحِ ما اَهْوَنَ المَوْتَ عَلَي
النَّوائِحِ فريادي است شايسته که از حلقوم
فريادگري بيرون آيد و تحمل مرگ بر زنان
نوحهگر آسان نيست! وي با خواندن اين شعر
ميخواست بهحاضران مجلس بفهماند که سخنان
تند، سرزنشها، افشاگريها و اهانتها ناشي، از
احساسات قلبي و تأثرات دروني اين زن است و روي
حساب و اساسي نيست اما: زينب کار خود را کرده
و رسالت سنگين و پرمخاطره خود را بهانجام
رسانيده و آبروي يزيد و خاندان کثيف بنياميه
را برده و پرده از روي جناياتشان برداشته بود
به گونهاي که ديگر با خواندن اين شعر و امثال
آن جبران نميشد. طولي نکشيد که يزيد ناچار شد
تا از جناياتش اظهار ندامت و پشيماني کند و گناه را به
گردن پسر بياصل و نسب زياد بيندازد و خود را
در قتل سيدالشهداءعليه
السلام بيگناه جلوه دهد و بهدنبال آن
درصدد دلجويي و نوازش خاندان پيغمبر برآمد و
از آن مصيبتها و اهانتها عذرخواهي کند تا
بدينوسيله احساسات مردم مسلمان شام که سخت
برضدّ او تحريک شده بود و بيم يک انفجار و
انقلاب از اين ناحيه ميرفت را آرام کند از
اينرو مينويسند: يزيد زينالعابدين و بانوان
را خواست و پس از عذرخواهي و اظهار ندامت و
پشيماني وقايع اخير و انداختن مسؤوليّت اين
حوادث به گردن پسر زياد و ديگران، به آنها
پيشنهاد کرد که هماکنون ميتوانيد با کمال
عزت و احترام در شام بمانيد و يا بهشهر و
موطن اصلي خود مدينه بازگرديد. خاندان پيغمبر
که ميدانستند اين پيشنهاد يزيد جز از روي
ناچاري و ترس از عکسالعمل مردم شام صورت
نگرفته است و هدفي جز عوامفريبي ندارد بازهم
از اين فرصت کوتاه به دست آمده بهرهبرداري
بيشتر کردند، و در جهت کامل کردن رسالت تاريخي
خويش به او گفتند: نخست ما را آزاد بگذار تا
براي کشتگان خود عزاداري کنيم، چون از روز
شهادت عزيزنمان، نگذاشتهاند براي آنها گريه
کنيم و اشک بريزيم. و بر طبق نقلي وقتي يزيد
پيشنهاد مزبور را کرد حضرت زينالعابدينعليه
السلام فرمود: من بايد در اين مورد با
عمهام زينب مشورت کنم چون سرپرست يتيمان و
غمگسار اسيران اوست. چون با زينب در اين باره مذاکره کرد
حضرت زينب اين پيشنهاد را داد. به هر صورت
بانوي شجاع و قهرمان ما در تشکيل چنين مجلسي
که بطور وضوح بهرسوايي بيشتر يزيد و بنياميه
منجر ميشد و تکميلکننده مجلسها و تبليغات و
سخنرانيهاي پيشين بود، نقش اصلي و اساسي داشته
است که از ديد اهل تاريخ و آگاهان پوشيده و
مخفي نيست. همچنين يزيد بخوبي ميدانست که
تشکيل چنين مجلسي به زيان او و سلطنت او تمام
ميشود، اما چون خودش قول داده بود که با هر
خواسته آنها موافقت کند، به ناچار خانه وسيعي
در اختيار اهلبيت پيغمبر گذاشت و مراسم
عزاداري امامعليه السلام
در کنار قصر يزيد برپا شد. مرثيه خوان مجلس
نيز بيشتر همان بانوي بزرگوار يعني حضرت زينب
عليها السلام بود. از جمله مرثيههاي
منظوم آن مخدّره در مجلس مزبور اين است: اَما
شَجاکَ يا سَکَن قَتْلَ الحُسَينِ وَ
الحَسَن ظَمآنَ مِنْ طُولِ الحَزَن وَ کُلُّ
وَغْدٍ ناهِلُ يَقُولُ يا قَومِ اَبي
عَلِيٌّ البَرُّ الوَصّي وَ فاطِمٌ اُمّي
اَلّتي لَهَا التُّقَي وَ النائِلُ
مَنّوُاعَلَي ابنِ المُصْطَفي بِشَرْبَةٍ
يُحْييبِها اَطفالُنا مِنَ الظَّما حَيْثُ
الفُراتُ سائِلُ باري با تشکيل مجلس مزبور
غُلغلهاي در شام برپا شد و زنان هاشمي و
ديگران دسته دسته و گروه گروه براي عرض تسليت به زينب و بازماندگان ديگر امامعليه
السلام به خانه مزبور ميآمدند و دختر
اميرالمؤمنينعليه السلام
نيز جزئيات شهادت امامعليه
السلام و مصايب ديگر وارد شده بر آنها
را در قالب نثر و نظم براي زنان شامي تشريح
ميکرد. اين برنامه بنابر نقلي هفت روز ادامه
داشت و يزيد ناچار شد به عناوين مختلف از
ادامه آن وضع جلوگيري کند، چنان که برخي
گفتهاند وسايل حرکت خاندان عصمت را به مدينه
فراهم کرد و به گفته برخي خود آنها رفتن به
مدينه را برماندن در شام ترجيح دادند و يزيد
نيز که منتظر چنين فرصتي بود آنان را بسرعت به
مدينه فرستاد.
بازگشت به مدينه
در مدّت توقّف اهلبيت در شام و
اينکه آيا در به کربلا هم آمدند يا نه روايات مختلفي
نقل شده است بدين جهت به طور يقين نميتوان در
هيچکدام از اين دو موضوع اظهار نظر قطعي کرد
و دليل معتبري هم در اثبات قطعي هر کدام دردست
نيست بخصوص درمورد آمدن اهلبيت به کربلا و
زيارت آنان در اربعين و برخورد آنان با جابر
بنعبداللَّه در سر قبر حضرت اباعبداللَّه
الحسينعليه السلام
که بر فرض صحت اين موضوع، بعضي احتمال
دادهاند اين ديدار پس از بازگشت از شام و در
اربعين سال بعد بوده است و احتمالات ديگري که
انشاءاللَّه در جاي خود مذکور خواهد شد. به
طور مسلم اگر چنين ماجرايي اتفاق افتاده باشد
طبعاً قبايل اطراف نيز باخبر ميشدند و در آنجا
اجتماع ميکردند و اگر زينب
عليها السلام نيز همراه آنان بوده باشد
باز هم اين فرصت به دست بانوي بزرگوار ما آمده
بود تا بر تربت برادر و بر سر قبر آن شهيد
جاويدان، درد دلهاي خود و مظالم دستگاه يزيد
وجيرهخواران خبيث او را برملا کند و بذر
انقلاب را در سرزميني که عزيزانش را با کمال
قساوت و بيرحمي به خاک و خون کشيدند بيفشاند.
شاعر پارسي زبان، اختر طوسي ، زبانحال آن
مظلومه را چنين سروده است: پس از تو جان
برادر! چه رنجها که کشيدم چه شهرها که نگشتم،
چه کوچهها که نديدم به سختجاني خود اينقدر
نبود گمانم که بيتو زنده به شام بلا و کوفه
رسيدم برون نمود در آندم چو شمر، پيرهنت را
بهتن ز پنجه غم، جامه هر زمان بدريدم چو ماه
چهارده ديدم سرتو را به سرني هلالوار زبار
مصيبت تو خميدم ز تازيانه و طعن سنان و طعنه
دشمن دگر ز زندگي خويش گشت قطع اميدم هنگام
ورود بهمدينه نيز چنين فرصتي به دست آمد وبار
ديگر احساسات قلبي وي با ديدن در و ديوار شهر
مدينه تحريک شد و به ياد آن روزي افتاد که به
همراه برادران، برادرزادگان و فرزندان خود از
اين شهر بيرون رفت و اکنون با يتيمان و
داغديدگان آنان بدانجا باز ميگردد. بدين جهت ديدن آن منظره براي دختر عليعليه
السلام بسيار ناگوار و رقّتبار بود به
ويژه هنگامي که نزديکان و خويشان نزديک آن
حضرت، به استقبال او آمدند و با او روبهرو
شدند. به هر ترتيب باورود اهلبيت به مدينه،
شهر يک پارچه صورت ماتم و عزا و شيون به خود
گرفت و با گذشت هر روز از ورود آنان به شهر،
گويا مصيبت تازهتر و زمينه تازهاي براي
انقلاب بر ضدّ حکومت مرکزي شام فراهم ميشد تا
آنجا که پس از گذشت يکي دو سال شهر مدينه در
واقعه حرّه برضدّ بنياميه و يزيد قيام کرد و
شهرهاي ديگر چون مکه و کوفه نيز به تدريج پرچم
مخالفت با يزيد برافراشتند و توانستند از سلطه
يزيد خارج شوند. همچنين پس از حدود چهارسال
شرّ اين خاندان کثيف يعني فرزندان ابوسفيان از
سر مسلمانان کم شد و حکومت بهبني مروان منتقل
گرديد. در تاريخ وفات حضرت زينب
عليها السلام نظريات مختلفي وجود دارد:
مشهور آن است که وفات آن بانوي معظمه در شب
يکشنبه چهاردهم ماه رجب سال 62 هجري يعني حدود
يک و نيم سال پس از واقعه جانخراش کربلا و
شهادت برادرش امام حسينعليه
السلام اتفاق افتاده است. سلام اللَّه
و رضوانه و مغفرته عليها .
محل دفن
چون با ورود حضرت زينب
عليها السلام به مدينه، آن بانوي
حماسهساز در هر مجلس و محفلي برضدّ بنياميه
سخن ميگفت و مظالم و جنايات آنها را بازگو
ميکرد، فرماندار مدينه ماجرا را به يزيد نوشت
و يزيد دستور داد زينب را مخيّر سازند تا به
هر شهري جز مکه و مدينه ميخواهد برود که آن
حضرت شام را انتخاب کرد و در آنجا اقامت گزيد
و پس از چندي از دنيا رفت و در همين جاي کنوني
در خارج شهر دمشق معروفه به سيّده زينب مدفون
شد. محل دفن آن حضرت مزار شيعيان و اهالي شام
گرديد. واللَّه العالم. در شهر قاهره نيز
مکاني به نام مقام سيده زينب وجود دارد که
مصريان آن را قبر زينب دختر اميرمؤمنانعليه
السلام ميدانند. در کنار آن نيز مسجدي
بسيار بزرگ و زيبا ساخته شده است که مردم مصر
با خلوص و ارادتي زايدالوصف به کنار ضريح و
مرقد مزبور آمده، آنجا را زيارت ميکنند و
نماز و دعا ميخوانند و در آنجا مجالس ذکر و
حفله تشکيل ميدهند. برخي احتمال دادهاند که
گنبد و بارگاهي که در مصر است محل دفن زينب
دختر يحيي بنحسن بنزيد بنحسن بنعلي
بنابيطالبعليه السلام
باشد که در سال 193 هجري به همراه عمهاش
نفيسه خاتون - که قبر او نيز در قاهره مصر است
- بدانجا رفته است.
فرزندان زينب
عليها السلام
مشهور است که
زينب عليها السلام
از همسرش عبداللَّه بنجعفر چهار پسر و يک
دختر به نامهاي علي، محمد، عون، عباس، امّکلثوم آورد. طبرسي در کتاب
اعلام الوري فرزندان زينب را از عبداللَّه سه
پسر به نامهاي علي، جعفر و عون و يک دختر به
نام امّکلثوم ذکر کرده است. که دو تن از
پسران يعني عون و محمد به همراه زينب
عليها السلام به کربلا آمدند و به درجه
شهادت رسيدند. باري نوشتهاند در روز عاشورا
نخست محمد ابنعبداللَّه به ميدان آمد و اين
ارجوزه را خواند: اَشْکُو اِلَي اللَّهِ مِنَ
العُدوانِ قِتالَ قَوْمٍ فِي الرَّدي
عُمْيانِ قَدْ تَرَکُوا مَعالِمَ القُرآنِ
وَ مُحْکَمِ التَنْزيلِ وَ التِبْيانِ
وَ اَظْهَرُوا الکُفْرَ
مَعَ الطُّغْيانِ و شجاعانه جنگيد تا
اين که پس از به خاک هلاک افکندن ده نفر مردي
به نام عامر بننهشل او را به شهادت رسانيد.
پس از وي عون بهميدان آمد و اين ارجوزه را
سرود: اِنْ تُنْکِرُوني فأَنَا ابْنُجَعْفَرِ
شَهيدُ صِدْقٍ فِيالجَنانِ الاَزْهَرِ يَطيرُ
فيها بِجِناحٍ اَخْضَرِ کَفي بِهذا شَرَفاً
فِي المَحْشَرِ و دليرانه حمله آغاز کرد تا سه
تن از سواران و هيجده تن از سربازان پياده
دشمن را بهقتل رسانيد و آنگاه بهدست مردي به نام عبداللَّه بنقطنه طايي شهيد
شد. هنگامي که خبر شهادت آن دو در مدينه منتشر
شد، مردم به خانه عبداللَّه ميآمدند و او را
تسليت ميدادند. عبداللَّه ميگفت: و اين
افتخار من است که اگر خود در آن واقعه نبودم
دو فرزندم حضور داشته و جان خود را بيدريغ در
راه دفاع از وي نثار کردند، و اگر من به جان
خودم نتوانستم با او مواسات کنم با جان دو
فرزندم با او مواسات نمودم.