مقدمه
در خانه علي بن ابيطالب
عليه السلام از فاطمه اطهرعليها
السلام فرزند دختري به دنيا آمد که او
را زينب نام نهادند، فرزندي که نه تنها زينت
پدر شد، بلکه در تاريخ پرفراز و نشيب پس از
پيامبرصلي الله عليه وآله
توانست در بزرگترين حماسه نبرد حق عليه باطل،
نقشي مهمّ و سرنوشتساز داشته و پيامرسان
انقلاب عاشورا باشد و براي هميشه تاريخ،
مسلمانان را مديون فداکاري، ايثار و شهامت
خويش سازد. زينب در خانه عليعليه
السلام قوّت قلب پدر، انيس و مونس مادر
و غمخوار برادرش حسين بن عليعليه
السلام بود و در عرصه اجتماع،
پيامرساني سترگ، سخنوري کمنظير، زاهدي
شبزندهدار، مجاهدي نستوه و الگوي کامل زن
معرّفي شده در قرآن بود. او با شجاعتي تحسين
برانگيز رو در روي يزيد و درباريانش با قوّت و
قدرت پيروزي حق و شکست باطل را اعلان نمود و
فرمود: فَکِد کَيدَک واسْعَ سَعيَک، فواللَّه
لا تَمحوا ذکرَنا، ولا تُميتُ وحيَنا... يزيد!
هر حيلهاي که داري به کار گير و هر تلاشي
ميتواني انجام ده، سوگند به خداوند که هرگز
نخواهي توانست نام و ياد ما را از ذهنها محو کني
و يا آيين و وحي ما را از ميان برداري... اين
سخنان را زن داغديدهاي بيان داشت که يزيديان
عزيزترين کسان او را با دلخراشترين وضع ممکن
به شهادت رساندهاند و خود سرپرستي زنان و
کودکاني را برعهده دارد که دلهايشان داغدار و
اشکهايشان جاري است. ديري نپاييد که پيروزي
ظاهري و موقتي يزيد به سرعت سپري شد و پرچم
خونرگ عاشورا به اهتزاز درآمد و انشاء اللَّه
تا هميشه تاريخ نيز در اهتزاز خواهد ماند.
کتابي را که در پيش رو داريد تأليف استاد
فرزانه و دانشمند گرانمايه جناب حجةالاسلام
والمسلمين آقاي رسولي محلاتي - دامت افاضاته -
است که به شکلي محقّقانه و در عين حال فشرده و
گويا، بخشهايي از زندگي پر درد و غم زينب
کبريعليها السلام
را ترسيم فرمودهاند. اميد آن که خوانندگان را
مفيد افتد و آن بانوي مظلومه، شفيعه ما عاصيان
در سراي باقي گردد.
معاونت آموزش و تحقيقات
بعثه
زندگاني حضرت
زينب عليها
السلام
در اخبار و رواياتي که علماي شيعه و سنّي
نقل کردهاند آمده است که فاطمه
عليها السلام از اميرالمؤمنين
عليه السلام پنج فرزند - سه پسر و دو
دختر - آورد. پسران آن حضرت حسن، حسين و محسنعليهم
السلام و دختران ايشان زينب و
امّکلثوم بودند. محسن در حالي که هنوز جنين
بود در اثر ظلم و ستم به آن مخدره معصومه سقط
شد. زينب و امّکلثوم دو دختر آنحضرت نيز پس
از رحلت مادر بزرگوارشان سالياني چند زندگي
کردند. امّکلثوم پس از شهادت اميرالمؤمنين
عليه السلام و حضرت زينب
عليها السلام مدتي پس از واقعه جانگداز
کربلا دار فاني را وداع گفت. زينب
عليها السلام، هم از نظر سن و هم از
نظر مقام و فضيلت، برتر از خواهرش امکلثوم و
بلکه ميتوان گفت پس از مادرش فاطمه و جدّهاش
خديجه شريفترين و بزرگترين زنان اسلام بوده
است. زندگاني پرماجرا و سخنان پرمعنا و
خطبههاي بليغ و رساي او در طول مسافرت کربلا،
کوفه و شام و زهد و عبادت و ساير خصال عالي او
بهترين گواه اين مُدّعاست. اينک شرح حال آن
بانوي معظمه را با استفاده از منابع معتبر و
به طور اختصار به رشته تحرير در ميآوريم:
ولادت
در تاريخ ولادت
زينب عليها السلام
اختلاف است. در رياحين الشريعه آمده است که
ميلاد آن حضرت را، برخي پنجم ماهجمادي
الاُولاي سال ششم، بعضي اوايل شعبان آن سال،
بعضي در ماه رمضان و برخي ديگر در دهه آخر ماه
ربيعالثاني و طبق نقلي ماه محرم سال پنجم
هجرت ذکر کردهاند ولي هيچيک از اين اقوال
دليل محکم تاريخي ندارد. اين عدم اتفاق نظر در
مورد تاريخ وفات آن مخدره نيز به چشم ميخورد
به طوري که برخي آن را در ماه رجب سال 62 و
بعضي در چهاردهم رجب سال 62 دانستهاند.
همچنين در مورد محل دفن و قبر ايشان نيز
اختلاف است. برخي قبر آن بانوي بزرگوار را در
مدينه، جمعي در شام و گروهي در قاهره پايتخت
مصر ميدانند. يکي از سادات در ولادت و فضيلت
زينب کبري دختر اميرالمؤمنين
عليهما السلام مولوديهاي سروده است که
بخشي از آن چنين است:
دوستان! گشت عيان نور
خدا پنجم ماه جمادي الاولي از جمال و رخ بانو
زينب يعني از آينه علم وادب اختر پاک سماوات
عُلي دختر شير خدا و زهرا مهربان خواهر و يار سبطين با حسن همدم و
همکار حسين مقدمش بر همه بادا مسعود حق
نگهداردش از چشم حسود لالهاي بود ز باغ
ايمان که بهدل داشت بسي داغ، نهان داغش از
بس به دلِ سوخته بود لالهسان، چهرهاش
افروخته بود حوريان محو رخ نيکويش قدسيان مات
شکنج مويش عود ريزيد به مجمر بسيار مشک ريزيد
ز دامن خروار شمع جمع حرم آل عبا بود شهزاده
آزاده ما که بدو بار به منزل برسيد کشتي عشق
به ساحل برسيد يعني از بَعد شهيد بيسر بُرد
اين بار اسيري، خواهر تا اسارت به شهادت يکجا
زنده گرداند آيين خدا گل گلزار نبوت چه شکفت
جد او نام ورا زينب گفت يعني او زينت بابش
علي است که از او نورخدا منجلي است جلوه احمدي از او پيدا صولت حيدريش چهره
نما سينهاش مخزن اسرار خدا چهره آيينه آثار
خدا آري اين نکته مسلّم باشد عالمه غير معلم
باشد نگهي گرم و سري افکنده يعني از جان به
حسينم بنده با برادر همه جا همراهم من کمين
بنده او، اوشاهم تهيم از خود و پر از اويم
عشقش از روز ازل بُدخويم اي دل ارطالب فيضي
به ادب بوسه زن درگه بانو زينب سرورا! بنده
نوازي کن ساز جندقي را به نگاهي بنواز گفتم
اين شعر به عيد مولود تا شود توشه به روز
موعود
نام و کنيه
زينب در لغت به معناي درخت نيکو
منظر آمده و ممکن است مخفف زين و أب يعني زينت
پدر باشد. براساس متون تاريخي و روايات،
اميرالمؤمنين دو يا سه دختر به نام زينب داشته
که بانوي شجاع کربلا زينب کبري بوده است و چنان که شيخ مفيد و
برخي ديگر گفتهاند زينب صغري همان خواهر
مادري زينب يعني امّکلثوم بوده است ولي شيخ
مفيد؛ در پايان کلام خود، در زمره فرزندان عليعليه
السلام به زينب صغراي ديگري اشاره
ميکند که مادرش کنيز بوده است. يکي از القاب
حضرت زينب که در روايات هم آمده است عقيله يا
عقيله بنيهاشم به معناي زن ارجمند و يکتا در
ميان خويشاوندان ميباشد. و در ميان کنيههاي
زينب عليها السلام
نيز امّکلثوم و امّعبداللَّه ذکر شده که بر
اساس اين نقل، زينب امّکلثوم کبر و خواهرش
امّکلثوم صغري است. با اين حال در بسياري از
کتابها مانند مناقب ابن شهرآشوب و شرح
نهجالبلاغهي ابن ابيالحديد ، خواهر آن
بانوي معظمه را امّکلثوم کبرا ميدانند و
براي زينب عليها
السلام چنين کنيهاي ذکر نکردهاند.
دوران کودکي
دختر بزرگوار
فاطمه عليها السلام
در سن پنج يا شش سالگي مادر خود را از دست
داد. ليکن با همين سنّ کم چنان تربيت شده بود
که از فاطمه عليها
السلام حديث و روايت نقل کرده و برخي
از تاريخنويسان و محدثان، خطبه فدک را به نقل
از همين بانوي بزرگوار يعني حضرت زينب ذکر
کردهاند. به عنوان نمونه ابوالفرج در مقاتل
الطّالبيين در شرح حال عون بن عبداللَّه بن
جعفر مينويسد: مادر عون زينب عقيله، دختر علي
بنابيطالب است. سپس ادامه ميدهد:
زينب همان زني است که ابن عباس خطبه فدک
فاطمه عليها السلام
را از او روايت کرده است و در آغاز
خطبه گويد: اين خطبه را عقيله ما زينب دختر
عليعليه السلام
براي ما روايت کرد .(1) از ميان محدثان، مرحوم
شيخ صدوق در کتاب علل در باب علل الشّرايع و
اصول الاسلام بخشي از اوايل خطبه فدک را که در
آن علل احکام ذکر شده نقل و سند آن را
اينگونه ذکر ميکند: حَدَّثَنا مُحَمّدُ بنُ
مُوسَي بنِ المُتَوَکِّل، قالَ: حَدَّثنَا
عَليُّ ابن الحُسَين السَّعْدآبادي، عَنْ
اَحْمَد بنِ اَبي عَبْداللَّهِ البَرقي، عَنْ
اِسْماعيلَ بن مِهْران عَنْ اَحمَد بن
مُحَمَّد ابنِ جابر، عَنْ زَيْنَب بِنْتِ
عَليّ قالَتْ: قالت فاطمةعليها
السلام في خُطَبَتِها... (2) بر
خواننده محترم پوشيده نيست که نقل چنين
خطبهاي از طرف دختري در سن پنج يا شش سالگي و
حفظ کامل آن با آن همه بلاغت و جامعيت، نشانه
کمال رشد، فهم، علم و دانايي اوست و ميتوان
گفت که ايشان عطيّه الهي بوده و ويژگيهاي
خاصّي داشته است. سخنان حضرت زينب
عليها السلام در طول مسافرت کربلا،
کوفه و شام و خطبهها و سخنرانيهايي که در
فرصتهاي مختلف در برابر ستمکاران و طاغيان آن
زمان و مردم ايراد فرموده است، نشان ميدهد که
علم، دانش و کمال آن بانوي بزرگوار اکتسابي و
از راه تحصيل و تعليم نبوده است بلکه عنايت الهي و جنبه خارقالعادهاي داشته
است. دليل اين ادّعا کلام امام چهارمعليه
السلام است که پس از سخنراني زينب
عليها السلام در کوفه، آن حضرت خطاب
به او فرمود: يا عَمَّة! اُسْکُتي اَنْتِ
بِحَمْدِاللَّهِ عالِمَةٌ غَيْرُ مَعَلَّمَة،
وَ فَهِمَةٌ غَيْرُ مُفَهَّمَة...
[عمه جان! آرام باش
و سکوت اختيار کن که تو بحمداللَّه دانشمندي
معلم نديده و فهميدهاي هستي که کسي به تو فهم
نياموخته است.]
ازدواج
با عبداللَّه بن جعفر
در ميان ياران و نزديکان اميرالمؤمنين
عليه السلام افراد زيادي آرزوي رسيدن
به افتخار همسري عقيله بنيهاشم حضرت زينب
کبري را داشتند ولي هرگاه نزد اميرالمؤمنين
عليه السلام از اين مقوله سخن به ميان
ميآوردند با مخالفت آن حضرت مواجه ميشدند تا
آنکه عبداللَّه بن جعفر بن ابيطالب -
برادرزاده اميرالمؤمنين
عليه السلام - براي اين منظور قدم پيش
نهاد و از سوي خود کسي را براي خواستگاري به
خانه آن حضرت فرستاد. عليعليه
السلام تقاضاي او را پذيرفت و مهريه او
را نيز - مانند مهريه مادرش فاطمه
عليها السلام - چهارصد و هشتاد درهم
قرار داد.(3)
همسر حضرت زينب
عبداللَّه بن
جعفر - همسر زينب - يکي از شخصيتهاي مشهور اسلام و از سخاوتمندان بنام و معروف
است. پدرش جعفر بن ابيطالب از مسلمانان شجاع
و دلير صدر اسلام و از سخنوران و فصحاي عرب
بود که به جرم ايمان آوردن به خدا و رسول او و
مبارزه با شرک و بتپرستي شد به همراه همسرش
اسماء بنت عميس از وطن مألوف خود مکه، به کشور
بدآب و هوا و سوزان حبشه مهاجرت کند و متجاوز
از دوازده سال در غربت و دور از پدرش ابوطالب
و مادرش فاطمه بنتاسد و برادرانش عقيل و عليعليه
السلام بسر برد. جعفر در آنجا نيز مورد
تعقيب مشرکان قريش و نمايندگاني که براي
بازگرداندن او و همراهان به حبشه فرستاده
بودند قرار گرفت و در حضور نجاشي پادشاه حبشه
با کمال شهامت و راستي از دين و آيين و پيغمبر
بزرگوار خود دفاع کرد تا جايي که پادشاه حبشه
و کشيشان مسيحي را سخت تحت تأثير سخنان شيوا و
گرم خويش قرار داد و سرانجام سبب اسلام آوردن
نجاشي شد.(4) جعفر پس از بازگشت به مدينه در
جنگ موته که يکي از جنگهاي بسيار سخت مسلمانان
با لشکر روم بود پس از مقاومتي دليرانه در
برابر دشمن و نشان دادن شهامت بيسابقه از خود
که موجب شگفتي و تحيّر دشمنان شد، در راه
پيشرفت اسلام به درجه شهادت رسيد و جعفر طيار
لقب گرفت که در فضيلت او از پيغمبر اکرم و
ائمه اطهار رواياتي نقل شده است.
عبداللَّه بنجعفر در ايامي که پدر و مادرش
در حبشه بهسر ميبردند بهدنيا آمد و در
حقيقت او نخستين مولود مسلمان در سرزمين حبشه
به شمار ميآيد. در سال هفتم پدرش به مدينه
آمد و تا روز شهادت وي در جنگ موته، همچنان در
مدينه ماند. پيغمبر اسلامصلي
الله عليه وآله خبر شهادت او را به
مسلمانان داد، سپس رسول خداصلي
الله عليه وآله به خانه آنها آمد و
سراغ عبداللَّه و بچههاي ديگر جعفر، عون و
محمد را از اسماء گرفت و زماني که او فرزندان
عبداللَّه بن جعفر را به نزد پيغمبر آورد،
رسول خدا دست نوازش به سر آنان کشيد. اسماء که
چنان ديد عرض کرد: اي رسول خدا! چنان دست بر
سر آنها ميکشي که گويي پدرشان از دنيا رفته و
يتيم شدهاند. پيغمبر خدا از عقل و فراست آن
زن تعجب کرد، اشک از ديدگان مبارکش سرازير شد
و فرمود: آري جعفر در جنگ شهيد شده است. اسماء
گريست و پيغمبر او را دلداري داد و فرمود:
گريه مکن که خداوند خبر داد، به جعفر در بهشت
دو بال داده ميشود که با فرشتگان پرواز
ميکند. آنگاه اسماء عرض کرد: اي رسول خدا!
اگر مردم را جمع کنم و از فضيلت جعفر به آنها
خبر دهم هرگز فضيلت او فراموش نخواهد شد.
مرحوم
طبرسي از عبداللَّه بنجعفر روايت کرده است که
گفت: بخوبي به ياد دارم هنگامي که رسول خداصلي
الله عليه وآله بهنزد مادرم آمد و خبر
شهادت پدرم را به او داد، در آن حال اشک از
ديدگان آن حضرت ميريخت و به سر من و برادرم
دست ميکشيد و ميگفت: اَللَّهُمَّ اِنَّ
جَعْفَراً قَد قَدِمَ اِلَيْکَ اِلي اَحْسَنِ
الثَّوابِ، فَاخْلُفْه في ذُرِّيَتِهِ
بِأَحْسَنِ ما خَلَّفْتَ اَحَداً مِنْ
عِبادِکَ في ذُرِّيَّتِه ؛
[بار خدايا! براستي جعفر با بهترين
پاداش نيک به پيشگاه تو آمد، تو نيز به بهترين
وجهي که سرپرستي فرزندان يکي از بندگان خود را
ميکني فرزندان او را سرپرستي کن!]
آن گاه رو به مادرم کرده فرمود: اي
اسماء! ميخواهي بشارتي به تو بدهم؟ عرضکرد:
آري پدر و مادرم بهفدايت! فرمود: بدانکه
خداوند به جعفر دوبال عنايت کرده که در بهشت
با آن دو پرواز ميکند! اسماء عرض کرد: اين
خبر را بهمردم هم بگوييد. عبداللَّه ميگويد:
رسول خداصلي الله عليه
وآله برخاست و دست مرا نيز گرفت و با
دست ديگر خود بر سرم ميکشيد تا به مسجد آمد،
بالاي منبر رفت و مرا پيش روي خود در پله دوم
نشانيد و با چهرهي غمناک و محزون فرمود: -
همانا اندوه انسان نسبت به برادر و عموزادهاش
زياد است، آگاه باشيد که جعفر بهشهادت رسيد و
خداوند دوبال به او عنايت ميفرمايد که در
بهشت پرواز کند. آنگاه از منبر پايين آمده به
خانه رفت و مرا همراه خويش برد سپس شخصي را به
دنبال برادرم فرستاد و او نيز بيامد آنگاه
دستور داد غذايي براي ما تهيه کنند و ما غذاي
چاشت آن روز را نزد آن حضرت خورديم و سهروز
ديگر در خانه او بوديم، سپس بهخانه خود
بازگشتيم. بعد از آن هنگاميکه درباره فروش
برّه برادرم مشغول صحبت بودم، رسول خداصلي
الله عليه وآله به ديدن ما آمد. پيغمبر
که چنان ديد درباره من و معاملهاي که
ميخواستم انجام دهم دعا کرد و فرمود: خدايا!
در معاملهاش برکت عنايت فرما. عبداللَّه
اضافه ميکند: از آن پس خداوند در تکتک
معاملات و خريدها و فروشهايم به من برکت
ميداد.(5) عبداللَّه بنجعفر گذشته از شخصيت
بزرگ و اصالت خانوادگي و انتسابش به خاندان
نبوت و بزرگان قريش، داراي کمالاتي چون جود و
کرم نيز بود که سبب سيادت و بزرگي بيشتري براي
او شد تا آنجا که يکي از سخاوتمندان مشهور عرب
گرديد و او را بحرالجود - درياي سخاوت -
ناميدند. از استيعاب نقل شده است که درباره او
گفتهاند: در اسلام کسي از او کريمتر نبود(6)
و در اينباره داستانهاي زيادي نقل کردهاند.
برخي نيز گفتهاند: در هر ماه صد بنده آزاد
ميکرد. ذکر همه سخنان و داستانهاي مربوط به
فضايل عبداللَّه از حوصله اين کتاب بيرون است
اما براي نمونه به اين چند داستان توجه کنيد:
داستانهايي از سخاوت
عبداللَّه بن جعفر
حموي در کتاب ثمراتالاوراق حکايت کرده
است که هنگام بيرون آمدن حضرت امام حسن و
امام حسين عليهما السلام
و عبداللَّه بنجعفر از مدينه به قصد حج، در
بين راه از بار و اثاث خود جدا ماندند و دچار
گرسنگي و تشنگي شدند، در اينحال به پيرزني
رسيدند که خيمهاي در بيابان زده و گوسفند
کوچکي نيز در خيمه داشت. هر سه به نزد آن
پيرزن رفتند و از او پرسيدند: آب داري؟ پير زن
گفت: آري و با اشاره به آن گوسفند، گفت: شيرش
را بدوشيد و بنوشيد. پرسيدند: غذايي هم داري؟
پاسخ داد: نه، تنهاهمين گوسفند را دارم، اکنون
يکي از شما برخيزد و آنرا ذبح کند تا من از
گوشت آن براي شما غذايي طبخ کنم. به دستور او
عمل کردند و پس از ذبح گوسفند آن را به پيرزن
دادند و او از گوشت آن غذايي طبخ کرد و نزد
ميهمانان آورد. هر سه نفر از آن غذا خورده سير
شدند و تا هنگام خنک شدن هوانزد آن زن ماندند
و سپس به سوي مکه راه افتادند. پيش از حرکت به
پيرزن گفتند: ما از قبيله قريش هستيم، هرگاه
عبورت به مدينه افتاد نزد ما بيا تا پذيرايي و
مهمان نوازي تو را جبران کنيم. پس از رفتن
آنان، شوهر آن پيرزن آمد و پيرزن ماجرا را نقل
کرد. مرد خشمناک شد و او را نهيب زد و گفت:
چگونه براي افرادي ناشناس گوسفندي را ذبح
ميکني؟ و به همين اندازه که به تو ميگويند
که ما افرادي از قبيله قريش هستيم دلت را خوش
ميکني؟! اين جريان گذشت و اين زن و شوهر به
فقر و تنگدستي دچار شدند و بناچار حرکت کرده به مدينه
آمدند و از شدت استيصال در مدينه به جمعآوري
سرگين شتران و فروختن آن مشغول شدند و از اين
راه لقمهناني تهيه ميکردند. از قضا روزي
پيرزن از کوچهاي که خانه امام حسنعليه
السلام در آن واقع شده بود عبور ميکرد
و امام که دمِ در ايستاده بود، پيرزن را ديد و
شناخت. سپس داخل منزل شد و غلام خود را
بهسراغ پيرزن فرستاد و چون به نزد آن حضرت
آمد به او فرمود: اي زن! مرا ميشناسي؟ گفت:
نه. فرمود: من يکي از مهمانان تو هستم که در
فلان روز به خيمه تو آمديم و از ما پذيرايي
کردي. پيرزن آن حضرت را شناخت و گفت: آري پدر
و مادرم به قربانت! امامعليه
السلام دستور داد هزار رأس گوسفند براي
او خريداري کنند و هزار درهم نيز پول به او
داد. سپس او را به نزد برادرش امام حسين
عليه السلام فرستاد و آن حضرت نيز
بههمان مقدار گوسفند و پول به پيرزن عطا
فرمود و او را به همراه غلام خود نزد
عبداللَّه فرستاد و عبداللَّه پرسيد: امام حسن
و امام حسين چه اندازه بهتو عطا کردند؟ و چون
مقدار آنرا دانست بهمقدار عطاي هر دوي آنها
به پير زن بخشيد و پير زن با شوهر خود با چهار
هزار گوسفند و چهار هزار درهم پول به باديه
بازگشتند.(7)
روزي عبداللَّه بن جعفر براي سرکشي به
مزرعهاش از خانه بيرون رفت. در راه از نخلستاني عبور
کرد که غلام سياهي در آنجا به ديدهباني مشغول
بود. عبداللَّه ديد که سه قرص نان براي غلام
آوردند و در همان حال سگي پيش غلام آمد، غلام
يک قرص نان را به نزد آن سگ انداخت. سگ آن را
خورد و دوباره و سهباره آمد و غلام هر سه قرص
نانش را نزد آن سگ انداخت. عبداللَّه که اين
منظره را ديد، از غلام پرسيد: جيره غذايي
روزانه تو چقدر است؟ گفت: همين که ديدي.
پرسيد: پس چرا همه را به اين سگ دادي و او را
بر خود مقدّم داشتي؟ جواب داد: چون در اين
منطقه سگي وجود ندارد. احتمال ميدهم اين سگ
از راه دور آمده و گرسنه است و من خوش نداشتم
او را رد کنم! عبداللَّه پرسيد: خوب حالا
امروز چه کار ميکني؟ پاسخداد: امروز را تا
فردا به گرسنگي بسر ميبرم! عبداللَّه گفت:
براستي که اين غلام از من سخاوتمندتر و کريمتر
است. آنگاه نخلستان را از صاحبش خريداري کرد و
آن غلام را نيز آزاد کرد و نخلستان را بهوي
بخشيد.(8)
در کتاب اغاني آمده است که مردم مدينه عادت
کرده بودند از يکديگر پول قرض کنند و براي
بازپرداخت آن وعده عطاي عبداللَّه بنجعفر را بدهند.
روزي مردي مقدار زيادي شکر به مدينه آورد تا
بفروشد ولي به کسادي بازار برخورد و نميدانست
چه بايد بکند، تا اينکه شخصي به او گفت: اگر
بهنزد عبداللَّه بن جعفر بروي، او اين شکرها
را از تو خواهد خريد. شکرفروش نزد عبداللَّه
آمد و حال خود را به او گفت. عبداللَّه دستور
داد شکرها را بياورند. آنگاه دستور داد چادري
بگسترانند و کيسههاي شکر را روي آن بريزند و
به مردم نيز گفت: هرکه ميخواهد از اين شکرها
ببرد! مردم هجوم آوردند و هرکس هرچه ميتوانست
برد. وقتي چنان ديد به عبداللَّه گفت: خودم هم
چيزي بردارم؟ گفت: آري. او هم شروع کرد شکرها
را در کيسهها ريخت، و چون تمام شد عبداللَّه
پرسيد: قيمت شکرها چقدر بود؟ گفت: چهار هزار
درهم! و عبداللَّه تمام آن چهار هزار درهم را
به وي داد.(9)
زينب دختر اميرالمؤمنين
عليه السلام در خانه چنين مردي که دنيا
در نظرش ارزشي نداشت و دارايي خود را براي رفع
نيازمنديهاي مردم ميخواست و بزرگترين لذت و
خوشي زندگي خود را در اين ميديد که با ثروت
زيادي که خدا به او عنايت کرده بتواند دل
مستمند و مسکيني را بهدست آورد و از نيازمندي
رفع نياز و حاجت کند، زندگي را آغاز کرد.
چنين مرداني اگر انبارهاي طلا و نقره و
گنجهاي زيادي نيز در اختيارشان باشد بااين
بخشش و کرم فوقالعاده همه را خرج ميکنند و
چيزي براي خود باقي نميگذارند. لذا
مينويسند: عبداللَّه در آخر عمر تنگدست شد.
روزي شخصي نزد او آمد و چيزي از او خواست و
چون عبداللَّه چيزي نداشت رداي خود را از تن
بيرون آورد و به او داد و سرخود را بهسوي
آسمان بلند کرده و گفت: پروردگارا ! ديگر مرگ
مرا برسان و آنرا پوشش من گردان که پس از چند
روز بيمار شد و چشم از اين جهان فروبست. تاريخ
وفات او را سال 80 هجري نوشتهاند. با اين
حساب عمر وي در هنگام مرگ نزديک به نود سال
بود. برخي هم وفات او را در سال 90 هجري
دانستهاند. وفات او در مدينه و قبرش نيز در
بقيع است. ابن حجر در کتاب تهذيب التهذيب
مينويسد: عبداللَّه از کساني است که از
پيغمبرصلي الله عليه وآله
و عمويش عليبنابيطالب
عليه السلام و مادرش اسماء حديث نقل
کرده است و جمع زيادي مانند حضرت ابوجعفر محمد
بنعلي ابنالحسين عليه
السلام، حسن بنحسن بنعلي، قاسم
بنمحمد ابنابيبکر، عبداللَّه بنحسن، عروة
بنزبير و ديگران نيز از او حديث نقل
کردهاند. ابن ابيالحديد و ديگران داستانهايي
از او نقل کردهاند به ويژه دفاعي که
عبداللَّه در حضور معاويه از علي ابنابيطالب
عليه السلام و خاندان بزرگوار پيغمبر
کرده و عمرو ابنعاص و ديگران را رسوا ساخته است.(10)
مرحوم مامقاني در کتاب رجال خود، او را مردي
جليلالقدر و بزرگوار توصيف کرده است و پس از
نقل داستاني از مدائني مينويسد: شبههاي در
وثاقت او از نظر روايت نيست.(11) بنابراين
آنچه در پارهاي از کتابها مانند کتاب اغاني و
غيره نقلشده که عبداللَّه بنجعفر اهل سماع و
غنا بوده، اصل و اعتباري ندارد و يا مربوط به
شخص ديگري همنام اوست که به خاطر شهرت
عبداللَّه بنجعفر در تاريخ به نام وي ثبت شده
است و يا چنانکه برخي احتمال دادهاند از
حديثهاي مجعول و اتهاماتي سرچشمه ميگيرد که
دستگاه وسيع تبليغاتي بنياميه عليه خاندان
ابيطالب و اميرالمؤمنين و نزديکان آن حضرت
انجام ميدادند و ميخواستند به هر وسيله اين
خانواده بزرگوار را نزد مردم بيقدر و ارزش
جلوه دهند.(12) مانند روايات ديگري که درباره
خود علي بنابيطالب و حسنينعليهم
السلام و ديگران جعل کردند و با صرف
صدها هزار دينار پول بيتالمال مسلمانان و
اجير کردن افرادي مانند سمرة بنجندب ها و
ابوهريره ها دروغهايي را به خدا و پيغمبر
بستند!
در کوفه
چنانکه ميدانيم عليبنابيطالب
عليه السلام نزديک چهارسال از پايان عمر خود را در کوفه گذرانيد و اين
هم به خاطر آن بود که بيشتر هواخواهان آنحضرت
در کوفه بودند و با معاويه که در شام سکونت
داشت و خوارج که در نهروان بودند در حال جنگ
بود و کوفه از اينجهت نزديکتر و آمادهتر از
مدينه بود که در جاي خود توضيح داده خواهد شد.
مورخان نوشتهاند: زماني که اميرالمؤمنين
عليه السلام مرکز خلافت خود را از
مدينه به کوفه منتقل کرد، زينب نيز با شوهرش
عبداللَّه بن جعفر به کوفه آمد و در آنجا ساکن
شدند. عبداللَّهبنجعفر در جنگ صفين جزو
لشکريان عليعليه السلام
بود و فرماندهي گروهي از سربازان آن حضرت را
به عهده داشت. در اين مدت دختر بزرگوار آن
حضرت يعني زينب نيز به ارشاد و تعليم زنان
کوفه اشتغال داشت. از خصائص زينبيه جزايري(13)
نقل شده است که زينب
عليها السلام در کوفه مجلس درسي براي
زنها تشکيل داد و براي آنها قرآن را تفسير
ميکرد. و در يکي از روزها به تفسير سوره
کهيعص مشغول بود که اميرمؤمنانعليه
السلام از در وارد شد و از دخترش
پرسيد: کهيعص را تفسير ميکني؟ عرضکرد: آري.
عليعليه السلام
فرمود: اي نور ديده! اين حروف، رمزي است در
مصيبت وارده بر شما عترت پيغمبرصلي
الله عليه وآله و سپس سخناني در
اينباره به زينب فرمود...
با توجه به مقام و احترامي که دختر
اميرمؤمنان در کوفه پيدا کرده بود ميتوان
دريافت که ماجراي اسارت زينب
عليها السلام و بياحتراميهاي
جنايتکاران بنياميه و گماشتگان و دارودسته
آنان که نسبت به آن بانوي بزرگوار پس از
ماجراي جانگداز کربلا در اين شهر انجام شد تا
چه اندازه براي دختر اميرمؤمنان ناگوار و
دشوار بود و آن حضرت صبر و شکيبايي
شگفتانگيزي در برابر اين مصايب سخت از خود
نشان داد و به خاطر رضاي خداي سبحان اين
ناملايمات و اهانتها را برخود هموار کرد، تا
آنجا که وقتي عبيداللَّه بنزياد در آن مجلس
شوم و مفتضح از وي پرسد: کَيْفَ رَأَيتِ
صُنْعَ اللَّهِ بِأَخيکِ ؟
[رفتار خدا را نسبت بهبرادرت حسين
چگونه ديدي؟] زينب
عليها السلام با کمال شهامت و قدرتي که
حکايت از نيروي فوقالعاده ايماني او ميکرد
در پاسخ آن جنايتکار تاريخ اظهار داشت: ما
رَأَيْتُ مِنْهُ اِلّا جَميل
[من از خداي تعالي
جز نيکي و زيبايي چيزي نديدم].
براستي اگر براي دختر بزرگوار عليعليه
السلام و اين بانوي کم نظير اسلام، در
تاريخ جز همين يک فضيلت چيز ديگري به يادگار
نمانده بود در معرفي عظمت و شخصيّت والاي او
کافي بود!
شمّهاي از فضايل
زينب عليها
السلام
عبادت
عبادت بيشک
بزرگترين وسيله براي تقرّب بهدرگاه پروردگار
متعال و وصول بهمقام قرب و کمال، و بندگي در پيشگاه مقدس اوست و هرکس بههر مرتبه و
مقامي که رسيد از راه عبادت رسيده است. قرآن
کريم نيز در سوره زمر هدف خلقت را عبادت ذکر
کرده و ميفرمايد: {وَما خَلَقْتُ الجِنَّ وَ
الاِنْسَ اِلاَّ لِيَعْبُدُون} ؛(14)
[نيافريدم جن و انس
را جز براي آنکه مرا بپرستند!]
البته عبادت خدا صرفاً به خواندن چند
رکعت نماز و يا انجام برخي عبادتهاي بدني و
مالي محدود نميشود، بلکه معناي عبادت چنانکه
علماي لغت ذکر کردهاند غايت خضوع و تسليم و
اظهار ذلّت(15) در پيشگاه خداي تعالي است که
نماز و روزه و ساير اعمال مصاديقي از آن مفهوم
کلي و راهي براي رسيدن بهآن مقام عالي است که
بهدستور شرع مقدس و رهبران اسلام بايد انجام
داد. همچنين بايد دانست که عبادت دو جنبه
دارد: جنبه فعل و جنبه ترک، و همانگونه که در
مداواي يک بيمار پرهيز از برخي غذاها، مهمتر
از انجام کارهاي لازم و خوردن دارو است، در
باب عبادت و رسيدن به کمال انسانيت و هدف خلقت
نيز ترک گناه مهمتر از بجاآوردن و انجام
عبادتهاي بدني و مالي است. از همين رو در
روايات آمده است: اِنَّ اَشَدَّالعِبادَةِ
اَلوَرَع (16) يعني سختترين عبادتها ورع و
خودداري از گناه است، يا فرمودهاند: اَفْضَلُ
العِبادَةِ العَفاف (17) يعني بهترين عبادتها
پاکدامني و پارسايي است. نيشابوري يکي از
مورخان نقل کرده است که: زينب در فصاحت،
بلاغت، پارسايي و عبادت همانند پدرش عليعليه
السلام و مادرش فاطمه
عليها السلام بود (18). از برخي مورخان
ديگر نيز نقل شده است که: تهجد و شب زندهداري
زينب عليها السلام
در تمام مدت عمرش ترک نشد از حضرت سجادعليه
السلام روايت شده که فرمود: در شب
يازدهم محرّم عمهام زينب را ديدم که در جامه
نماز نشسته و مشغول عبادت است .(19) مرحوم
بيرجندي در کبريت احمر مينويسد: از برخي
مقاتل معتبره از امام سجادعليه
السلام نقل شده است که فرمود: عمهام
زينب با تمام مصيبتهايي که بر او وارد شده
بود از کربلا تا شام هيچگاه نوافل خود را ترک
نکرد. همچنين روايت کرده است که چون امام حسين
عليه السلام براي وداع زينب آمد از
جمله سخناني که به او گفت اين بود که فرمود:
يا اُخْتاه! لا تَنْسِني في نافلةِ اللَّيْل ؛
[خواهر جان! مرا در
نماز شب فراموش نکن.]
درباره شب عاشوراي زينب
عليها السلام در کتاب مثيرالاحزان از
فاطمه دختر امام حسين
عليه السلام نقل شده است: وَ اَمّا
عَمَّتي زَيْنَب فَاِنَّها لَمْ تَزَلْ
قائِمَةً في تِلْکَ اللَّيلَةِ - أي عاشِرَة
مِنَ المُحَرّم - في مِحْرابِها تَسْتَغيثُ
اِلي رَبِّها، وَ ما هَدَأَت لَنا عَيْنٌ
وَ لاسَکَنَتْ لَنا زَفْرَة .
[و اما عمهام
زينب، پس وي همچنان در آن شب در جايگاه عبادت
خود ايستاده بود و بهدرگاه خداي تعالي
استغاثه ميکرد و در آن شب چشم هيچيک از ما
به خواب نرفت و صداي ناله ما قطع نشد.(20)]
حضرت سجادعليه
السلام فرمود: اِنَّ عَمَّتي زَيْنَب
کانَتْ تُؤَدّي صَلَواتِها مِنْ قِيام،
اَلفَرائِضَ وَ النَّوافِلَ، عِنْدَ مَسيرِنا
مِنَ الکُوفَةِ اِلَي الشّامِ، وَ في بَعْضِ
المَنازِل تُصَلّي مِنْ جُلُوسٍ لِشِدَّةِ
الجُوعِ وَ الضَّعْفِ مُنْذُ ثَلاثِ لَيالٍ؛
لاَنَّها کانَتْ تَقْسِمُ ما يُصيبُها مِنَ
الطَّعامِ عَلَي الاَطْفالِ، لِاَنَّ القَوْمَ
کانُوا يَدْفَعُونَ لِکُلِّ واحِدٍ
مِنّارغيفاً واحِداً مِنَ الخُبْزِ فِي
اليَوْمِ وَ اللَّيلَة [همانا
عمهام زينب همه نمازهاي واجب و مستحب خود را
در طول مسيرما از کوفه به شام ايستاده
ميخواند و در بعضي از منزلها نشسته نماز
خواند و اين هم بهجهت گرسنگي و ضعف او بود،
زيرا سه شب بود که غذايي را که به او ميدادند
ميان اطفال تقسيم ميکرد، چون که آن مردمان
(سنگدل) در هر شبانه روز به ما يک قرص نان
بيشتر نميدادند.(21)]
آنچه آمد
نمونه و گوشهاي از عبادتهاي بدني و انجام
نمازهاي واجب و نافله زينب بود. ضمناً
بزرگترين خصلت نيک يک انسان ايثار و مقدم
داشتن ديگران برخود است که از اين حديث، مقام ايثار زينب
عليها السلام نيز معلوم ميشود که
چگونه سه شبانهروز بهگرسنگي صبر ميکند و
سهم غذاي خود را به اطفال خردسال و امام معصومعليه
السلام ميدهد! از اين جنبه که بگذريم،
خود همين مسافرت تاريخي و تحمل آن همه مرارتها
و مصيبتهايي که در طول تاريخ بشريت کمنظير و
يا بينظير است، - و قيام در برابر طاغوتها و
ستمگران زمان و رسوا ساختن و محکوم کردن آنها،
با آن سخنان نافذ و خطبههاي آتشين که اظهار
هر جملهاش احتمال خطرهايي جاني براي خود او و
ديگران داشت، - و درک و رشد دادن به مردم جاهل
و نادان و يا بزدل و ترسويي که يکسره خود را
در برابر ياغي زمان باخته و يا با مشتي درهم و
دينار، سعادت ابدي و آخرت خود را به دنياي
ناپايدار و لذت زودگذر جهان فاني فروخته
بودند، - و بيدار کردن مردم بيدرکي که گول
تبليغات دستگاه ديکتاتوري بنياميه را خورده و
امام حسين عليه
السلام را به عنوان اخلالگر، لازم
القتل ميدانستند، و رساندن پيام مقدّس حجت
زمان و سرور آزادگان حضرت اباعبداللَّهالحسين
عليه السلام که جنايتکاران کوفه و شام
خيال کردند آن نداي مقدس را در ميان شنهاي
تفتيده نينوا خاموش کردند، به اقصا نقاط جهان
، حتي بهگوش يهوديان و مسيحيان و بيگانگاني
که در مجلس يزيد براي تماشا يا تبريک آمده و
اجتماع کرده بودند ، - و خلاصه انجام يک سلسله
رسالتهاي الهي و تاريخي که پشت مردان جهان در انجام آن خم ميشد و
از عهدهشان خارج بود ، هرکدام از آنها عبادت
بزرگي بود که اين بانوي بزرگوار و تربيت شده
مکتب علي و زهراعليهما
السلام انجام آنرا به عهده گرفت و
غايت خضوع و تسليم خود را بدينوسيله به
پيشگاه مقدس پروردگار خويش اظهار داشت. فؤاد
کرماني شاعر معاصر درباره تسليم و رضاي زينب
ميگويد:
تسليم و رضا نگر که آن دخت بتول
در
مقتل کشتگان چو فرمود نزول
شکرانه سرود کي
خداوند جليل
قرباني ما به پيشگاه تو قبول
و
آن شاعر ديگر در مدح وي سروده است:
زورق ايمان
به وي شناخته ساحل
کشتي عرفان ز وي فراشته
لنگر
فخر سماواتيان و دختر حيدر
بانوي عصمت و
راست فاطمه مادر
دختر اگر اين بُدي نداشتي اي
کاش
دايه امکان به بطن الاّ دختر
نخل شريعت
از او گرفت شکوفه
دين محمد از او رسيد به
افسر
جاه مؤبّد به عون اوست مهيا
عزت سرمد
بهنصر اوست ميسّر
فداکاري و جهاد در
راه دين
ايمان به خدا
آثار و لوازمي دارد و مسؤوليّتها و تعهداتي
بهدنبال ميآورد که هرکس نميتواند بدانها
جامه عمل بپوشاند و به آثار و لوازم آن عمل
کند. از جمله اسن لوازم ، مبارزه و جهاد در
راه پيشبرد اين هدف مقدس و پيکار با بيدينان
و گذشت و فداکاري در اينراه با مال و جان است
خداي جهانيان اين حقيقت را درضمن آياتي از
جمله اين آيه شريفه بيان فرموده است:
{وَالَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا
في سَبيلِاللَّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا َو
نَصَرُوا اُولئِکَ هُمُ المُؤْمِنُونَ
حَقّاً...}.(22) [
آنانکه ايمان آورند و مهاجرت کردند و در راه
خدا پيکار و جهاد نمودند و همآنان که (مؤمنان
را) پناه داده و ياري کردند، مؤمن واقعي و
حقيقي اينهايند...]
در جاي ديگر فرموده است: {اِنَّمَا
المُؤمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ
رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا
بِأَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِم في سَبيلِ
اللَّهِ اُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ}.(23)
[براستي مؤمنان
تنها کساني هستند که به خدا و رسول او ايمان
آوردند و پس از آن شک نياوردند و به وسيله مال
و جان خود در راه خدا جهاد کردند، آنها
راستگويانند.] به
همين دليل است که خداي تعالي با مراتبي
مجاهدان را بر ديگران فضيلت و برتري داده و
ميگويد:
{اَلَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ
جاهَدُوا في سَبيلِاللَّهِ بِاَمْوالِهِمْ وَ
اَنْفُسِهِم اَعْظَمُ دَرَجَةً
عِنْدَاللَّهِ(24)}. [
آنانکه ايمانآوردند و مهاجرت کردند و در راه
خدا با مال و جان خويش جهاد کردند، درجه آنان
در پيشگاه خدا برتر و بزرگتر از ديگران است...]
و در آيه ديگر فرموده است: {فَضَّلَ
اللَّهُ المُجاهِدينَ عَلَي القاعِدينَ
اَجْراً عَظيماً(25)}. [خداوند
مجاهدان را برخانه نشينان به پاداشي بزرگ
فزوني بخشيده است.]
و منظور از جهاد همان جهد و کوشش و پيکار در
راه خدا و فداکاري و گذشت در اينراه است، و
اينکار از هرکسي بهنحوي ساخته است و تحت
شرايط خاصي شايسته است، و به همين جهت است که
جهاد با شمشير در ميدان جنگ از زنها برداشته
شده و بر آنها واجب نيست، اما اگر از راههاي
ديگري که با ساختمان وجودي و عفت و شخصّيت
آنان سازگار باشد بتوانند خدمتي در اينراه
انجام دهند يکي از نشانههاي ايمان و کمال
آنهاست و از اينرو در شرح زندگاني سيده زنان
جهانيان حضرت صديقه کبري خوانديم که آن بانوي
بزرگوار در راه مبازره با بيدينان و
بدعتگذاران از تمام فرصتهايي که پيش ميآمد
استفاده ميکرد و تاجايي که مقدور بود از طريق
سخنراني و تذکر و گفتگوي با صحابه ، خطرهايي
را که بهدنبال انحراف در رهبري و نافرماني و سرپيچي از دستور
پيغمبر احساس ميکرد و مسلمانان را تهديد
مينمود گوشزد فرمود، و چون ديد از اين راه
نتيجه مطلوب عايدش نميشود حتي از طريق گريه و
ناله، نارضايتي خود را از نظام حاکم و
انحرافاتي که پيش آمده بود اظهار ميداشت.
يادگار اين بانوي بزرگ يعني زينب کبريعليها
السلام نيز وقتي احساس کرد مسئوليت
بزرگ جهاد در راه دين و پيکار و مبارزه با
بيدينان بهدوشش آمده و در اينراه بايد از
مال و همسر و فرزند بگذرد و حتي اگر لازم شود
از دادن جان نيز دريغ نکند با کمال شهامت و
فداکاري از خانه و کاشانه و همسر و زندگي دست
کشيد و فرزند يا فرزندان خود را نيز براي
قرباني بههمراه خود به قربانگاه نينوا آورد و
در همه جا، ياري مهربان و دلسوز براي رهبر
عاليقدر اين قيام و نهضت مقدس يعني حضرت
اباعبداللَّه الحسين روحي و ارواح العالمين له
الفد بود. عصر عاشورا هنگامي که آن حجت الهي
به درجه شهادت رسيد، و مسؤوليت عمده ديگري از
اين مبارزهمقدس بر مسؤوليت قبلي او افزوده شد
و بار تازهاي از اين رسالت سنگين بهدوش اين
بانوي شجاع نهاده شد که با کمال شهامت و
بزرگواري و گذشت و فداکاري همچون کوهي پولادين
و سدّي آهنين در برابر دشمنان منحرف و گرگان
خونخوار ضدّ دين و انسانيت قيام کرد و حتي در
موارد چندي جان فرزند برومند برادر و
حجتاللَّه زمان يعني حضرت سجادعليه
السلام را از مرگ رهانيد. و در سختترين شرايط و پرخفقانترين محيطها در
برابر جنايتکاران و ستمگران بيدين بيمهابا و
بدون هيچ واهمه و از دين و آيين خود و
مسلمانان دفاع کرد. هر کلمه از سخنان پرمعنا و
روحبخش او و نيز هر جمله از نطقها و
سخنرانيهايش همچون تيرکاري و شهاب سوزاني بود
که بر قلب دشمنان مينشست. او با کمال سرفرازي
و موفقيت وبخوبي اين مسؤوليت سنگين را انجام
داد و باري را که مردان بزرگ نميتوانستند
بهصورت دسته جمعي به منزل برسانند اين بانوي
با عظمت يکتنه و به تنهايي به منزل رسانيد.
توضيح بيشتر اين موضوع را انشاءاللَّه در
صفحات آينده در شرح ماجراي سفر تاريخي زينب
عليها السلام به کوفه و شام خواهيد
خواند. در شجاعت زينب فؤاد کرماني اين رباعي
هم سروده است: سر حلقه آن زنان که بودند اسير
بود آن علويه اشجع از شير دلير انديشه بهدل
نداشت زان کوه سپاه زيرا که به چشم او جهان
بود حقير
فصاحت و
بلاغت
اين بانوي بزرگوار را ميتوان به وسيله دو
خطبه مشهور او در بازار کوفه و مجلس يزيد نيز
گفت و گويش با پسر زيادبن ابيه شناخت براستي
اين بلاغت و شهامت از يک بانوي داغديده و مصيبت
رسيده با آنهمه صدمات و گرسنگيها و تشنگيها
و بيخوابيها و ناملايمات ، جز کرامت چيز
ديگري نيست بهگفته يکي از اساتيد - رحمة
اللَّه تعالي عليه - بدون نيروي الهي و مدد
غيبي مقدور نيست. هنگامي که زينب
عليها السلام آن
سخنراني پرشور و بليغ و جالب را در ميان آن
جمعيت دهها هزار نفري بازار کوفه ايراد فرمود
مردم حيرتزده بههم نگاه ميکردند و دستها را
بهدندان ميگزيدند. راوي آن خطبه نقل ميکند
پيرمردي که در کنار من ايستاده تحت تأثير
سخنراني دختر اميرالمؤمنين چنان ميگريست که
ريشش از اشک چشمش ترشده بود و دست به سوي
آسمان بلند کرده و ميگفت: پدر و مادرم فداي
ايشان که سالخوردگانشان بهترين سالخوردگان و
خردسالان ايشان بهترين خردسالان، و زنانشان
بهترين زنان، و نسل آنها والاتر و برتر از همه
نسلها است. کُهُولُهُم خَيْرُ الکُهُولِ وَ
نَسْلُهُم اِذا عُدَّ نَسْلٌ لايَبُورُو
لايُخْزي و هنگامي که زينب
عليها السلام در
برابر آن مرد پليد و جنايتکار يعني پسر زياد
قرار گرفت چنان پاسخ فصيح و بليغي به او داد و
بدينوسيله چنان مشتي بهدهانش کوبيد که آن
دشمن غدّار و رذالت پيشه، با همه عداوتي که
نسبت به آن خاندان پاک و مطهّر داشت نتوانست
تعجب خود را از آنهمه شيوايي و رسايي سخن
آنهم در قالب الفاظي با آن زيبايي و ايجاز پنهان دارد و با تبديل عنوان فصاحت
که يکي از کمالات بزرگ بهشمار ميرود به
عنوان سجعگويي و شاعري ، باتحقير گفت: اِنَّ
هذِهِ لَسَجّاعَة، وَ لَعَمْري لَقَدْ کانَ
اَبُوها سَجّاعاً شاعِر [
براستي که اين زن در هنر سجعگويي زبردست است،
پدرش نيز سجعگو و شاعر بود.]
زينب عليها
السلام نيز در پاسخش فرمود: ما
لِلْمَرأَةِ وَ لِلسَجاعَة، اِنَّ لي عَنِ
السَجاعَةِ لَشُغْلاً، وَ لکِنْ صَدْري نَفَثَ
بِما قُلْتُ [زن را
با سجعگويي چه کار؟ مرا بدان دلبستگي نيست، و
آنچه شنيدي سوز سينهام بود که بر زبان جاري
شد!] آنچه در
اينباره بيشتر جلب توجه ميکند و عظمت دختر
اميرالمؤمنين عليه السلام
را بهتر و بيشتر جلوهگر ميسازد اينمطلب است
که زينب عليها
السلام نزد هيچ معلّمي اين علم را فرا
نگرفته بود و براي يادگرفتن آن آموزگاري نديده
بود، بلکه بهرهاي الهي و کمالي ذاتي بود که
خداي تعالي به او عطا کرده و عنايت فرموده بود
و {ذلِکَ فَضْلُاللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ
يَشاءُ}.
و
اين هم بخشي از گفتار محمد غالب شافعي يکي از
نويسندگان مصري که در شماره 27 سال اول مجله
الاسلام گفتهاست: يکي از بزرگترين زنان
اهلبيت از نظر حسب و نسب، و از بهترين بانوان طاهره که داراي روحي
بزرگ و مقام تقوا، آينه سرتاپا نماي مقام
رسالت و ولايت بوده حضرت سيده زينب دختر علي
بنابي طالب کرماللَّه وجهه است که بهنحو
کامل او را تربيت کرده بودند او از پستان علم
و دانش خاندان نبوت سيراب شده بود تا آنجا که
در فصاحت و بلاغت يکي از آيات بزرگ الهي به
شمار ميرفت، و در حلم و کرم و بينايي و بصيرت
در تدبير کارها در ميان خاندان بنيهاشم و
بلکه عرب مشهور شد و ميان جمال و جلال، و سيرت
و صورت، و اخلاق و فضيلت را جمعکرده بود شبها
در حال عبادت و روزها را روزه داشت و به تقوا
و پرهيز کاري معروف بود... .
سفر تاريخي زينب به
کربلا
بهترين جايگاه براي شناخت شخصيت وجودي زينب
عليها السلام همان سفر تاريخي کربلا و
مطالعه ماجراي جانگداز واقعه طف و بهدنبال آن
خواندن داستان اسارت زينب و همراهان او در
کوفه و شام و برخورد با ستمگران و ياغيان آن
زمان است که تاريخ جزئيات آن را ثبت کرده و
عظمت فوقالعاده دختر عليعليه
السلام را جلوهگر ساخته است همان
بخشهاي اندکي ثبت شده از اين مسافرت بهترين
نمونه و الگو براي معرفي شخصيّت والا و روح با
عظمت و کمالات وجودي آن بزرگ بانوي اسلام در
طول عمر پنجاه و چند ساله اوست، و ما را از
جست و جو و بحث بيشتر در اينباره بينياز و
مستغني ميسازد.
نخستين مطلب جالب توجه در آغاز اين بحث اين
است که چگونه زينب بدون همسر خود عبداللَّه به
همراه برادرش حضرت ابا عبداللَّهعليه
السلام اقدام به اين سفر کرد و اساساً
چرا عبداللَّه بن جعفر بههمراه آنان نرفت.
برخي گفتهاند: شدّت علاقه زينب نسبت به
برادرش به حدي بود که هنگام ازدواج با
عبداللَّه شرط کرد که هرگاه امام حسين
عليه السلام خواست بهسفري برود زينب
بتواند به همراه برادر مسافرت کند و عبداللَّه
از او جلوگيري نکند. اينکه اين نقل تا چه
اندازه اعتبار دارد معلوم نيست ، امّا مسلّم
است که زينب با رضايت عبداللَّه راهي اين سفر
پرخطر و تاريخي شد و علت اينکه خود عبداللَّه
به همراه امامعليه السلام
نرفت ظاهراً اين بود که براي او مسلّم
نبود سرنوشت امامعليه
السلام به جنگ و شهادت منجر خواهد شد،
اگر چه براي خود امام حسين
عليه السلام و برخي از نزديکان احياناً
مطلب روشن و مسلّم بوده است، از اينرو
عبداللَّه در مکّه ماند،(26) چنانکه افراد
ديگري از نزديکان امامعليه
السلام نيز چون برادرش محمد حنفيه و
برخي از عموزادگانش به همين علت همراه امامعليه
السلام نرفتند و اساساً براي بسياري از
مسلمانان باور کردني نبود که بنياميه تا اين
حد پيش بروند که عزيزترين مسلمانان را هدف تير
و شمشير قرار دهند و به چنين جنايت بزرگي
اقدام کنند، اگر چه از مثل جوان بيتجربه و
خوشگذراني مانند يزيد کهبويي
ازحقيقتاسلام به مشامش نخورده و باحيله و
تزوير و اعمال نفوذ پدرش معاويه روي کار آمده
بود چنين اعمالي بعيد بهنظر نميرسيد!
عبداللَّه در عين حال روي همين خطر احتمالي
سعي و کوشش خود را کرد بلکه امامعليه
السلام را از اين سفر خطرناک منصرف
سازد و چون با مخالفت آنحضرت روبهرو شد و
فهميد که تصميم امامعليه
السلام به انجام اين مسافرت قطعي است و
نميتواند آنحضرت را از اينراه منصرف سازد،
لذا دو فرزند عزيز خود را به نامهاي عون و
محمد بههمراه حضرت زينب فرستاد و بهآنها
سفارش کرد که همهجا از امامعليه
السلام حمايت کنند و حداکثر احترام را
نسبت به آن بزرگوار انجام دهند. تفصيل ماجرا
را طبري و ديگران اينگونه نقل کردهاند: چون
امام حسين عليه السلام
از مکه بهسمت کوفه حرکت کرد ، عبداللَّه بن
جعفر طي نامهاي که بهوسيله دو فرزندش عون و
محمد بهنزد آن حضرت فرستاد نوشت: شما را به
خدا سوگند ميدهم که چون نامه مرا خواندي از
اين سفر بازگرد که من ترس آن دارم اتفاقي
بيفتد که سبب هلاکت خاندانت باشد، و اگر شما
به شهادت برسي نور زمين خاموش ميشود زيرا
مردم امروز بهوسيله تو بهراه ميآيند، و
مردمان با ايمان به تو اميد دارند، پس شتاب
مکن که من بهدنبال نامهام خدمت شما خواهم
رسيد. عبداللَّه بن جعفر پس از فرستادن اين
نامه بهنزد عمرو ابنسعيد بنعاص که از طرف
يزيد حاکم و فرماندار مکه بود رفت و به او گفت: نامهاي براي حسين
عليه السلام بنويس و به او اطمينان بده
که اگر به مکه باز گردد در اينجا امنيت دارد و
بههر وسيلهاي شده او را اميدوارکن تا آسوده
خاطر شود و از اينراه منصرف شود. عمرو
بنسعيد گفت: تو بههر گونه که مايل هستي
نامهاي بنويس و بهنزد من آر تا من آن را مهر
و امضا کنم. عبداللَّه بن جعفر نامهاي نوشت و
بهنزد او برد و عمرو آن را امضا کرد،
عبداللَّه براي محکم کاري بيشتر بهوي گفت:
اين نامه را بههمراه برادرت يحيي بنسعيد
بفرست تا با رفتن او اطمينان بيشتري پيدا کند.
عمروبن سعيد اينکار را هم کرد و عبداللَّه با
يحيي هردو از مکه خارج شدند و خود را به امامعليه
السلام رساندند و نامه حاکم مکه را به
آنحضرت دادند و براي بازگشت به او اصرار
کردند. امامعليه السلام
در پاسخ آن دو فرمود: من جدم رسولخداصلي
الله عليه وآله را در خواب ديدهام و
او به من دستوري داده که بايد آنرا انجام
دهم، چه به سود من باشد و چه بهزيان! آن دو
پرسيدند: آن خواب چيست؟ فرمود: آنرا به کسي
نگفتهام و نخواهم گفت تا آنگاه که پروردگار
خود را ديدار کنم و از اين جهان بروم.
عبداللَّه بن جعفر با شنيدن اين سخنان از
بازگشت امام نااميد شد و به دو فرزند خود عون
و محمد دستور داد ملازم آن حضرت باشند ، آن دو
نيز به همراه امامعليه
السلام به کربلا آمدند و در آن روز
بهشهادت رسيدند.(27)
ورود زينب به کربلا
و ماجراي شب و روز عاشورا
بيشتر اشاره شد که دختر بزرگوار اميرمؤمنان
تا پيش از شهادت برادر ارجمندش امام حسين
عليه السلام که بار سنگين تبليغ پيام
آنحضرت بهگوش مردم آن زمان به دوشش نيامده
بود و مسؤوليّت قافلهسالاري و سرپرستي
بازماندگان امامعليه
السلام بهعهدهاش محول نشده بود، تحمل
کمتري در برابر آن حوادث سهمگين و مصيبتهاي
سختي که بهفاصله اندکي براي وي و ديگران پيش
آمد از خود نشان ميداد، اما از زمان شهادت
امامعليه السلام به
بعد گويا نيروي شکيبايي و تاب و توانش در
برابر حوادث ناگوار چندين برابر شد، و همچون
کوه عظيمي ، آن مصيبتهاي کمرشکن را يکي پس از
ديگري برخود هموار ميساخت. و اين يک قانون
مسلّم و سنّت الهي است، که خداي تعالي خود
فرموده است: {اِنَّ الَّذينَ قالوُا
رَبُّنَااللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنزَّلُ
عَلَيْهِمُ المَلائِکَةُ ألّاتَّخافُوا وَ
لاتَحْزَنُوا(28)}. [آنانکه
گفتند پروردگار ما خداست و سپس استقامت
ورزيدند، فرشتگان بر آنها نازل شوند که نترسيد
و بيمناک نباشيد.]
و هم او فرموده: {اِنْ تَنْصُروُا اللَّهَ
يَنْصُرْکُمْ وَ يُثَبِّتْ
اَقْدامَکُم...(29)} [اگر
خدا را ياري کنيد او هم شما را ياري و ثابت
قدمتان ميکند.]
رفتار امامعليه
السلام نيز با خواهرش ميتواند شاهدي
بر اينمطلب باشد.
در شب عاشورا
شيخ
مفيدرحمه الله
مينويسد: حضرت عليبن الحسين
عليه السلام در روايتي چنين فرمود است:
در شب عاشورا در خيمهام نشسته بودم و عمهام
زينب از من پرستاري ميکرد، در آنهنگام پدرم
به خيمه خود رفت و جوين غلام آزاد شده ابيذر
غفاري نزد او نشسته بود و شمشير آنحضرت را
اصلاح ميکرد، پدرم شروع بهخواندن اشعار زير
کرد که حاکي از بيوفايي دنياست: يا دَهْرُ!
اُفٍّ لَکَ مِنْ خَليلِ کَمْ لَکَ
بِالاِشْراقِ وَ الاَصيلِ مِنْ صاحِبٍ اَوْ
طالِبٍ قَتيلِ وَ الدَّهْرُ لا يَقْنَعُ
بِالبَديلِ وَ اِنَّما الاَمْرُ اِلَي
الجَليلِ وَ کُلُّ حَيٍّ سالِکٌ سَبيلِ و
اين اشعار را دو يا سه بار تکرار کرد و من از
خواندن اين اشعار مقصود او را دانستم ، بغض
گلويم را گرفت اما خودداري کردم و به هر
ترتيبي بود خاموش شدم و دانستم زمان بلا
فرارسيده است. ولي عمّهام زينب چون دل نازکتر
از من بود با شنيدن اين اشعار ، بيتاب شد و
نتوانست خودداري کند، و لذا بيتابانه از جا
برخاست و بهنزد امامعليه
السلام دويد و گفت: واثَکْلاهُ لَيْتَ
المَوْتُ اَعْدَمَنِي الحَياةَ، اَليَوْمَ
ماتَتْ اُمّي فاطِمَة وَ اَبي عَلِيّ وَ اَخِي
الحَسَن، يا خَليفَةَ الماضي وَ ثُمالَ الباقي
! [ آه از اين
مصيبت! اي کاش مرگ من رسيده بود! امروز چنان
است که مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم حسن
از دنيا رفتهاند اي بازمانده گذشتگان، و اي
دادرس بازماندگان!]
امامعليه السلام که
چنان ديد نظري به خواهر افکند و بدو فرمود: يا
اُخَيَّة لايُذْهِبَنَّ حِلْمَکِ الشَيْطانُ !
[ خواهر جان! مواظب
باش شيطان حلم و شکيباييت را نربايد!]
اين جمله را گفت و بهدنبال آن، اشک ،
چشمان امامعليه السلام
را گرفت و سپس فرمود: لَوْ تُرِکَ
القَطاليلاً لَنام ! [
اگر مرغ قط را به حال خود وا ميگذاشتند آسوده
ميخوابيد!] زينب
با شنيدن اين جمله تأثر و اندوهش بيشتر شد و
گفت: يا وَيْلَتاه اَفَتَغْتَصِبْ نَفْسَکَ
اِغْتِصاباً فَذاکَ اَقْرَح لِقَلْبي وَ
اَشَدُّ عَلي نَفْسي ! [
اي واي بر من! آيا دل بهمرگ نهادهاي؟ اين
بيشتر دل مرا ريش ميکند و بر من سختتر و ناگوارتر
است!] و بهدنبال
آن دست برد و گريبان خود را چاک زد و بيحال
بر زمين افتاد! امامعليه
السلام که چنان ديد برخاست و آب
بهصورت خواهر پاشيد و با کلمات زير او را
دلداري و آرامش داد: يا اُخْتاه اِتّقِي
اللَّه وَ تَعَزَّي بِعَزاءِ اللَّهِ، وَ
اعْلَمي اَنَّ اَهْلَ الاَرْضِ يَمُوتُونَ وَ
اَهْلَ السَّماءِ لايَبْقُونَ، وَ اَنَّ کُلَّ
شَيءٍ هالِکٌ اِلاَّ وَجْهَ اللَّهِ الَذي
خَلَقَ الخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ، وَ يَبْعَثُ
الخَلْقَ وَ يُعيدُهُمْ وَ هُوَ فَرْدٌ
وَحْدَه!. جَدّي خَيْرٌ مِنّي وَ اَبي خَيْرٌ
مِنّي وَ اُمِيّ خَيْرٌ مِنّي وَ اَخي خَيْرٌ
مِنّي، وَلي وَ لِکُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ
اللَّهصلي الله عليه وآله
اُسْوَة . [ خواهر
جان! پرهيزکاري و شکيبايي پيشه کن ، بردبارباش
و بدان که اهل زمين ميميرند و اهل آسمان
نخواهند ماند و همه چيز هلاک ميشود جز
خداوندي که آفريدگان را بهقدرت خود آفريد و
مردم را برانگيخت، و او يگانه بيهمتاست.
[خواهر جان]
جدّ من [رسول خدا]
از من بهتر بود و مادرم از من بهتر بود و پدرم
از من بهتر بود و برادرم به از من بود
[که همه از
اينجهان رفتند] و
من و هر مسلماني بايد بهرسول خدا تأسّي کنيم.]
حسين عليه
السلام با اين سخنان زينب را آرام کرد
و به دنبال آن ، زينب را سوگند داد که خواهرم!
نبايد در کشته شدن من گريبان چاک زني و روي
خود را بخراشي و در اين باره سفارشي در
اينباره به زينب کرد که شاعر پارسي زبان
مرحوم عمّان ساماني آن را اينگونه بهنظم
درآورده است:
جان خواهر! در غمم زاري مکن
با صدا بهرم
عزاداري مکن
هرچه باشد تو علي را دختري
عصمتاللهي و زهرا پروري
معجر از سرپرده ،
ازرخ وامکن
آفتاب و ماه را رسوا مکن
خانهسوزان را تو صاحبخانهباش
با زنان در
همرهي ، مردانهباش
باتو هستم جان خواهر
همسفر
توبهپا اين راه پويي من به سر
امامعليه
السلام مانند اينکه با اين سخنان ضمن
سفارش خواهر به صبر و سکون و بردباري ونوعي
تصرّف تکويني در دل زينب ، او را براي روبهرو
شدن با مصايب دشوار بعدي آماده کرد، زيرا وضع
دختر فاطمه عليها
السلام از آن ساعت به بعد تغيير کرد و
ديگر از آن گونه بيتابيها از او ديده نشد.
در روز عاشورا
شاهد گفتار بالا رفتار دختر شجاع عليعليه
السلام در روز عاشوراست، زيرا همان
زينب که با شنيدن چند شعر که حکايت از مرگ
برادر ميکرد آنگونه بيتاب ميشود در فرداي
همان ميکوشد برادر بزرگوارش را در برابر کشته
جوان عزيزش دلداري دهد و فکر او را بهخود
متوجه سازد همان بانوي محترمي که آن شب از خبر
شهادت و کشتهشدن برادر بيهوش ميشود ، روزهاي
بعد از آن ، در چند مورد با متانت و شکيبايي خود سبب شد تا
جان برادرزادهاش حضرت عليبن الحسين
عليه السلام امام وقت را از مرگ حفظ
کند. و در متون تاريخي مربوط به ماجراي
غمانگيز روز عاشورا چند جا نام زينب
عليها السلام مذکور است يکي در هنگام
به زمين افتادن علي اکبر حسين
عليه السلام که پدر را بهبالين خود
طلبيد ، نقل شده است که زينب خود را بهميدان
رسانيد و روي کشته علياکبر انداخت و صدا را
به يا اُخَيّاهُ، وَ يَا ابْنَ اُخَيَّاهُ، وَ
وامُهْجَةَ قَلْباه و امثال اين جملات بلند
کرد. همان طور که اشارهشد به گفته برخي از
اهل دانش ، اينکار زينب ، به خاطر جلب توجه
برادرش حسين عليه السلام
بهخود و کاستن از شدت اندوهي بود که
با ديدن پيکر آغشته به خون و قطعهقطعه
علياکبر به آنحضرت دست داده بود. در
موقعيتهاي ديگر روز عاشوراء هم نام بانوي
بزرگوار ما ذکر شده است. او همه جا بهعنوان
کمک کاري از جان گذشته و حامي و ياوري سربرکف
نهاده از هدف مقدس برادرش حمايت مي کرد و چهره
مجاهد فداکاري را داشت که يکسره مصيبتهاي
سهمگين بر خودرا به ديار فراموشي ميسپرد و
داغ آن همه کشتگان و عزيزان و نوجوانان
سرواندام و زيباي خود را از ياد ميبرد و خود
را براي انجام فرمان امامعليه
السلام و مأموريتهاي خطرناکي که بهنام
او صادر ميشد مهيا ميکرد. يکجا ميبينيم
عبداللَّه فرزند کوچک امام حسنعليه
السلام که با ديدن عموي عزيزش که روي
خاک افتاده و ددمنشان کوفه و شام اطراف بدن مطهرش را گرفتهاند و
هرکدام ميخواهند خون پاک آن حضرت را بريزند،
از خيمه بيرون ميدود تا خود را به عمو برساند
شايد بتواند آن پليدان را از پيرامون بدن آن
حضرت پراکنده کند، در اينجا امامعليه
السلام خواهر را مخاطب ميساز دو صدا
ميزند: يا اُخْتاهُ اِحْبِسيهِ !
[ خواهر جان! اين
کودک را نگهدار.]
زينب فوراً ميدود و عبداللَّه را ميگيرد،
اما آن کودک معصوم دست خود را از دست عمه
ميکشد و بالاخره خود را به عمو ميرساند و
روي بدن نازنين آن حضرت به دست آن سنگدلان
شربت شهادت مينوشد. در جاي ديگر مشاهده
ميکنيم، در آخرين لحظات که امامعليه
السلام براي وداع و خداحافظي بهنزد
زنها ميآيد باز زينب را مخاطب ميسازد و
ميگويد: ناوِليني وَلَديَ الصَّغيرَ حَتَّي
اُوَدِّعَهُ ! [
خواهرم فرزند! کوچکم را بياور تا با او وداع
کنم.] چون زينب ،
علياصغر را بهدست آنحضرت ميدهد حرملة بن
کاهل تيري به گلوي نازک آن طفل ميزند و آن
کودک معصوم را در بغل پدر شهيد ميکند و امامعليه
السلام بدن خون آلود آن طفل را به زينب
ميسپارد. هچنين در تاريخ مينويسند: امامعليه
السلام هنگامي که بهنزد بانوان حرم
ميآيد محرم اسرار خود زينب را ميطلبد و از
او جامه کهنهاي ميخواهد تا زير لباسهاي خود
بپوشد و به خواهر عزيز خود ميگويد: يا اُخْتاهُ
اِيتيني بِثَوْبٍ عَتيقٍ لا يَرْغَبُ اَحَدٌ
فيهِ مِنَ القَوْمِ اَجْعَلْهُ تَحْتَ ثِيابي
لِئَلاَّ اُجَرَّدَ مِنْهُ بَعْدَ قَتلي !
[ خواهرم! جامه
کهنهاي برايم بياور تا آن را زير لباسهايم
بپوشم که احدي از اين مردم در آن طمع نکند
شايد پس از کشته شدن بدنم را برهنه نکنند!]
زينب نيز چنين جامهاي ميآورد و
بهدست برادر ميدهد و روي همان نشانه صبح روز
بعد به سراغ بدن مطهر برادر ميرود اما بدن را
برهنه ميبيند و آن جامه کهنه را هم در تن آن
حضرت مشاهده نميکند. خلاصه ، زينب
عليها السلام همهجا همچون کوهي استوار
خود را آماده ميکرد تا فرمان مطاع امام زمان
خود را انجام دهد و بيدريغ در راه اطاعت او
فرمانبرداري کند، خدا ميداند آن لحظه آخري که
برادر را براي رفتن به ميدان شهادت بدرقه
ميکرد با چه نيروي شگفتي خود را نگه ميداشت،
و چگونه چنان استقامت و بردباري از خود نشان
داد که امامعليه السلام
اسراري به او ميگويد و وصايايي به او ميکند
و بهتر است اين ماجراي غمانگيز را از زبان
شاعر خوش قريحه و دلسوخته پارسي زبان عمّان
ساماني بازگو کنيم:
خواهرش برسينه و برسرزنان
رفت تا گيرد برادر را عنان
سيل اشکش بست بر
شه ، راه را
دود آهش کرد حيران ، شاه را
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه چشمي
بدانسوکرد باز
ديد مشکين مويي از جنس زنان
بر
فلک دستي و دستي بر عنان
زن مگو ، مرد آفرين
روزگار
زن مگو ، بنت الجلال ، اخت الوقار
زن
مگو ، خاک درش نقش جبين
زن مگو ، دست خدا در
آستين
از قفاي شاه رفتي هر زمان
بانگ مهلاً
مهلاًش بر آسمان
کي سوار سرگران! کم کن شتاب
جان من! لختي سبکتر زن رکاب
تا ببويم آن شکنج
موي تو
تا ببوسم آن رخ دلجوي تو
پس زجان برخواهر
استقبال کرد
تا رخش بوسد الف را دال کرد
شد
پياده بر زمين زانو نهاد
برسر زانو سربانو
نهاد
همچو جان ، خود را در آغوشش کشيد
اين سخن
آهسته در گوشش دميد
کي عنان گير من آيا زينبي
يا که آه دردمندان درشبي
پيش پاي شوق زنجيري مکن
راه عشق است اين ،
عنانگيري مکن
در فراقت از تو جانم عذر خواه
رو که رفتم، حق تو را پشت و پناه
رو يتيمان
مرا غمخوار باش
در بلا و درشدايد يارباش
رو
که هستم من به هرجا همرهت
آگهم از حال قلبِ
آگهت
چون شوي بر ناقه عريان سوار
در بهدر
گردي بههر شهر و ديار
نيستم غافل دمي از حال
تو
آيم از سر هرکجا همراه تو
رو که سوي شام
خواهي شد روان
با علي آن قبله گاه عارفان
و
شاعر ديگر، محزون رشتي دراينباره گفته است:
خواهرا! ناموس حقّ داوري
بر يتيمانم تو جاي
مادري
زينبا! غارت شود چون خيمهها
جمع کن
اطفال حيران مرا
پيکرم بيني چو اندر خاک و
خون
پامنه از نقطه طاقت برون
خواهرا! در
ماتمم افغان مکن
موي سراندر غمم افشان مکن
خواهرا! چون برسنان بيني سرم
بردباري کن
به حق مادرم