تسنيم
تفسير قران كريم - جلد ۴
آية الله جوادى آملى
- ۲۳ -
2 مسكنت ممدوح و مذموم
مسكنت نيز مانند ذلّت به دو قسم ممدوح و مذموم تقسيم مى شود: سكون و مسكنت ممدوح آن
است كه انسان سالك صالح در آستان الهى ، كمال توقف و سكون را حفظ كند و هيچ حركتى
اعم از قلبى و قالبى بدون اجازه معبود راستين نداشته باشد. در چنين حالتى خداى
سبحان عبد محض خود را مى پذيرد و مسكنت بندگى او را به سكينه ساطنتى تبديل مى كند
تا وى سلطان ملك وجود گردد و شهريار ديار شهود شود و بر هر اهريمن درون و برون فاتح
گردد و معناى عزّت واقعى او متبلور شود.
چنين سكينه اى كه محصول آن مسكنت محمود در پيشگاه خداست ، همان موهبت ويژه اى است
كه بر پيامبر و مومخنان در ميدان جنگ نازل مى شود : ثم انزل
سكينة على رسوله و على المومنين
(1554) و نتيجه دعاى پيامبر اكرم در برخورد با مونان به هنگام دريافت
زكات است : وصلّ عليهم ان صلوتك سكن لهم
.(1555)
اما سكون و مسكنت مذموم به سكون و دفاع نكردن در برابر حمله دشمن گفته مى شود و
مسكين اقتصادى از همين قسم از سكون مشتق مى گردد.
مسكين ، زمين گيرى است كه نتواند برخيزد. از اين رو گاهى عنوان مسكين با زمين گير
بودن آميخته شود و مسكينا ذا متربة
(1556) يعنى مسكينى كه به تراب چسبيده و زمين گير شده ، قدرت قيام ندارد
چنان كه فقير به كسى گفته مى شود كه مهره هاى ستون فقراتش شكسته و قدرت قيام ندارد.
البته چنان كه گذشت ، همين زمين گير شدن و ضعف از قيام در آستان خداى سبحان ممدوح
است و مون در عين حال كه از اظهار ضعف و زبونى و زمين گيرى در برابر ديگران ممنوع
شده : و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون
(1557). به زمين گير شدن در پيشگاه خداوند مامور گرديده است ؛ چنان كه در
برخى از ادعيه آمده : الهى عبيدك بفناك
(1558)، مسكينك بفنائك
(1559)؛ يعنى خدايا عبد كوچك و مسكين تو بر آستان تو سر مى سايد.
در هر حال سكينه و طمانينه چه در جنگ و غير جنگ ، در جهاد اكبر و جهاد اصغر از
بركات الهى است ، اما مسكنت به معناى ضعف و زبونى بنى اسرائيل به صورت سكه زده شد و
براى آنها ثبت گرديد، از همين قسم دوم ايت و اگر امروزه ، مسلمانان نمى توانند يهود
ذليل را از بين ببرند، به اين جهت است كه به عزّت خويش پى نبرده اند و راه پيروزى
بر دشمن را نشناخته اند و گر نه ممكن نيست مسلمانان عزيز باشند، ولى نتواند شر
اسرائيل را ازمنطقه اسلامى ريشه كن كنند.
غرض آن كه اگر امت اسلامى مسكنت محمود خود را فراهم مى كمرد. ملتى كه از سكينه الهى
برخوردارباشد، يهودى هاى محكوم به ذلّت و مسكنت را از سرزمين قدس و فلسطين اشغالى
بيرون مى راند و عزّت از دست رفته خود را استرداد مى كند.
تذكر: هر چند نعمت غنا قابل ستايش است و نقمت فقر و مسكنت قابل انكار نيست ، ليكن
پيام آيه مورد بحث ترجيح پويايى و تكامل بر مسكنت است ؛ نه تقديم غنى بر فقير و
ترجيح توانگر بر تهى دست ؛ زيرا درباره افراد، معيار رجحان همان تقواى الهى است كه
نيازى به توضيح ندارد.
3 ناسازگارى عزّت با رفاه همه جانبه
ملتى كه بخواهد عزيز باشد و استقلال و آزديش را حفظ كند لازم است از برخى امكانات
رفاهى چشم پوشد و بعضى از محروميت ها را از جان و دل بپذيرد چنان كه حضرت على عليه
السلام فرمود: لا تجتمع عزيمة و وليمة
(1560) لا تجتمع الفطنة و البطنة .
(1561)
بر همين اساس موساى كليم به بنى اسرائيل فرمود: اگر سبزى و پياز و گندم (وسايل
رفاهى ) مى خواهيد به شهر هبوط كنيد و با طاغيان و عياشان مبارزه و رنج جهاد با
متفرعنان را تحمل كنيد تا در ظل بركات معنوى و نعمت هاى مدى ياد شده برسيد.
البته خداوند اگر بخواهد مى تواند به تنهايى ريشه ظالمان را بر كند: ولى او مى
خواهد شما را بيازمايد و از اين راه كامل كند: لو يشاء اللّه
لا تنصر منهم ولكن ليبلوا بعضكم ببعض
(1562) او مى خواهد مجاهد فى سبيل اللّه و شهيد در رهح حق بسازد. البته
جهاد و مبارزه هم كار آسانى نيست وگرنه اين همه فضيلت و پاداش براى آن قرار داده
نمى شد.
شما اگر مى خواهيد لجاجت بورزيد و هر روز ميوه اى طلب كنيد و بنده شكم باشيد بايد
از عزّت بنده خدا بودن به ذلّت بنده ديگران بودن تن درهيد و اگر مى خواهيد عزيز و
آزاد بمانيد بايد با دشمن درون و بيرون مبارزه كنيد و سرزمين شام و فلسطين را فتح
كنيد و بدانيد كه ساكنان غاصب آن از فرعونيان قوى تر نيستند. خدايى كه آل عمران را
به كام دريا فرستاد، در اين جا نيز ناصر شما خواهد بود.و
4 عزّت خيالى يا ناپايدار
ذلّت و مسكنت بر پيشانى هويت يهود نوشته شد و اين چنين كتابى دلالت بر خوارى پيوسته
و مستمر آنان در طول تاريخ تا روز قيامت دارد. پس چگونه در عصر حاضر از قدرت و
حكومت برخوردارند، آيا لازم حاكميت آنان ، عزّت نيست ؟!
در پاسخ ممكن است گفته شود:
اولا: توده يهود هم اكنون نيز ذليل است ذليل حزب يا گروه يا دستگاه حاكمى به نام
صهيونيسم ، زيرا از خود اختيارى ندارد و از آزادى و استقلال برخوردار نيست و اجير
طاغى و اسير دستگاه حاكم است زيرا آنها بايد حكم كنند كه فلان خانواده يهودى در
كدام شهرك سكنا گزيند و چگونه زندگى كند.
افزون بر رعب و وحشتى كه از جانب رزمندگان فلسطينى بر دل آنان سايه افكنده كه هر
لحظه خويشتن را در معرض خطر مى بينند و احساس امنيت نمى كنند و افزون بر عذاب
وجدانى كه از جهت غصب سرزمين فلسطين بر آنان حاكم است . البته هر جمع و مليت وابسته
به غير حبل خدا يا مردم ، محكوم به ذلّت است و اختصاص به يهود ندارد.
ثانيا: اگر بپذيريم كه عزّتى دارند، چنين عزّتى يكى از همان دو مورد استثنايى است
كه در سوره آل عمران مطرح شده آن جا كه مى فرمايد:ضربت
عليهم الذّلّة اءين ما ثقفوا الا بحبل من اللّه وحبل من الناس هر كجا يافته
شوند مهر ذلّت بر آنان خورده است مگر با ارتباط با خدا و تجديد نظر در روش ناپسند
خود يا با ارتباط با مردم و وابستگى به مركز اقتدار ملى .(1563)
شكى نيست كه يهود امروز اگر از ذلّت و مسكنت نجات يافته باشد از قبيل قسم دوم از
مستثنا در اين آيه ، يعنى از قبيل حبل من الناس يعنى وابستگى به جبارانى چون
صهيونيست ها و آمريكاى مستكبر است و بدون ترديد چنين عزّتى ناپايدار و متزلزل و زود
گذر بوده وابسته به تاءمين منافع دستگاه حاكم و استكبار جهانى است .
البته تحليل نهايى قضاياى شخصى محتاج به فحص كامل است و هرگز امور شخصى بدون مطالعه
جامع الاطراف نمى تواند به عنوان نقد و نقض ظاهر قرآن مطرح گردد. در جريان متجاوزان
به فلسطين به محض آنكه مستكبران جهانى احساس كنند مقاصد شوم آنان از طريق حمايت
از يهود تامين نمى شود قطعا دست از حمايت خويش بر مى دارند و به اين طريق و پس از
باز پس گيرى سرزمين هاى اشغالى توسط صاحبان اصلى آن دوباره پراكندگى و آوارگى در
نقاط مختلف دنيا به يهود روى مى آورد و دامن گير آنان مى شود.
عزّت واقعى زمانى نصيب آنان مى شود كه چنان كه در مستثناى اول : الا بحبل من اللّه
آمده به ريسمان محكم آسمانى و عروه وثقاى الهى چنگ بزنند و از شرارت ها و لجاجت ها
و روحيه شيطانى و پليد خود دست بر دارند.
خلاصه آن كه :
الف : وحى الهى كه صادق تر از ان كبلامى نيست عزّت را بالاصاله متعلق به خداوند و
بالتبع براى رسول گرامى و مومنان ثابت مى كند.
ب : آنچه درباره برخى از امت ها و ملت ها مانند صهيونيست ها نقل مى شود مطلب محسوس
و بديهى نيست تا نياز به نظريه پردازى نداشته باشد؛ زيرا اسرار پشت پرده در اين
گونه مسائل سياسى به قدرى پنهان است كه آگاهى از آن بسيار دشوار است . از اين رو
نمى توان صرف شكوه ظاهرى يك گروه عيّوث و مفسد را ناقض كلام الهى تلقى كرد.
5 عاقبت اصرار بر گناه و استمرار آن
آنچه در ذيل آيه مورد بحث آمده ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون
بنابراين كه مرجع ذلك كفر به آيات خدا و كشتن پيامبران باشد همان چيزى است كه در
مباحث اخلاقى آمده ، كه تمرين كنيد تا سراغ مكروهات نرويد و از مشتبهات بپرهيزيد كه
قرقگاه گناهان صغير و كبير است و گناهان صغير بپرهيزيد كه ارتكاب آنها سبب ورود به
گناه كبير و در نهايت سبب ورود به اكبر معاصى ، يعنى شرك و كفر مى شود.
در سوره روم چنين آمده است : ثمّ
كان عاقبة الذين اءساءوا و السّوى ان كذّبوا بايات اللّه و كانوا بها يستهزءون
(1564) و غالب مفسران آن را به اين گونه تفسير مى كنند كه پايان
و عاقبت كسانى كه معصيت مى كنند تكذيب آيات الهى است يعنى ان
كذّبوا... را اسم ، كان ، و موخر و عاقبة ... را خبر آن و مقدم مى گيرند
كان تكذيب آيات اللّه عاقبة الذين ... .
اعتبار روانى و نفسانى نيز با چنين تفسيرى مساعد است زيرا تجربه نشان داده است كه
انسان معصيت كار گام به گام به خطر مهم نزديك مى شود و تدريجا سر از كفر در مى
آورد، يعنى پس از ارتكاب مكرر گناه عادى ، حريم شريعت در نظر او شكسته مى شود و اصل
دين الهى و حدود آن در دل و جان او از هيبت مى افتد و از سلطنت و حاكميت بر روان او
عزل مى شود تا حدى كه گويا اصلا شريعتى در كار نيست و خبرى از آسمان نيامده و وحيى
نازل نشده است .
ممكن است از تعبير به و كانوا يعتدون در آيه مورد بحث استفاده شود كه معصيتى انسان
را به چنين عاقبت شوم مبتلا مى كند كه با اعتدا يعنى تعدى و هتك حرمت همراه باشد به
ويژه هتك حرمت به رهبر دينى و آسمانى نظير اين كه به پيامبر بگويد:
سخن شما را مى شنوم ولى گوش نمى دهم ، سمعنا و عصينا
(1565) چنين اعتدايى زمينه كفر يا عين كفر است .
رسول گرامى مى فرمايد: اى بندگان خدا از غور در گناهان و از
كوچك شمردن آن بپرهيزيد زيرا گناه سبب چيرگى ذلّت (سستى و ضعف در اراده ) بر انسان
گنه كار مى شود، تا اين كه او را در گناهى بزرگ تر وارد مى سازد و پيوسته ايت ذلّت
و سستى در اراده و ارتكاب گناهان بزرگ ، ادامه يابد، تا اين كه سر از ردّ ولايت وصى
عليه السلام و دفع نبوت نبىّصلى الله عليه و آله بر مى آورد و هم چنان ادامه مى
يابد تا به بزرگ ترين گناه ، يعنى انكار توحيد و الحاد در دين خدا منجر مى شود.(1566)
1 بحث روايى
1 برخى مصاديق استبدال
خير به
دانى
كتب الحسن البصرى الى الحسن بن على : اما بعد فانتم اهل بيت
النبوة و معدن الحكمة و ان اللّه جعلكم الفلك الجارية فى الجج الغامرة ، يلجى اليكم
الاجّى ، و يعتصم بحبلكم الغالى ، من اقتدى بكم اهتدى و نجى و من تخلف عنكم هلك و
غوى ، و انى كتبت عند الحيرة و اختلاف الامّة فى القدر فتفضى الينا ما اءفضاه اللّه
اليكم اهل البيت فناءخذ به .
فكتب اليه الحسن بن على : اما بعد فانه اهل بيت كما ذكرت عند
اللّه و عند اوليائه فامّا عندك و عند اصحاب فلو كنّا ذكرت ما تقدّمتمونا و لا
استبدلتم بنا غيرنا، و لعمرى لقد ضرب اللّه مثلكم فى كتابه حيث يقول :
اءتسبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خير هذا لاوليائك
فيما ساءلوا و لكم فيما بشى ء مما نحن عليه ، و لئن وصل كتابى اليك لتجّدن الحجة
عليك و على اصحابك موكّدة : حيث يقول اللّه عز و وجل : اءفمن
يهدى الى الحق اءحقّ يتبّع اءمنّ لا يهدى الاّ ان يهدى فما لكم كيف تحكمون
(1567) فاتبّع ما كتبت اليك فى القدر فانه من لم يومن بالقدر خيره و شره
فقد كفر، و من حمل المعاصى على اللّه فقد فجر، ان اللّه عز و وجل لا يطاع باكره ، و
لا يعصى بغلبة ، و لا يهمل العباد من الملكة : و لكنة المالك لما ملّكم ، و القادر
على ما اءقدرهم ، فان ائتمروا بالصاعة لن يكون عنها صادا متبطا، و ان ائتمروا
بالمعصية فشاء ان يحول بينهم و بين ما ائتمروا به فعل ، و ان لم يفعل فليس هو حملهم
عليها و لا كلفّهم ايّاها جبرا، بل تمكينه اياهم و اغداره اليهم طرقّهم و مكّنهم
فجعل لهم السبيل اءخذ ما امرهم به وترك ما نهاهم عنه ، و وضع التكليف عن اهل
النقصان و الزماة و السلام .(1568)
اشاره : اين حديث معارف فراوانى را به همراه دارد كه طرح برخى از آنها از بحث كنونى
خارج است و مقدارى كه مى توان به آن عنايت كرد عبارت است از:
الف : آنچه راجع به استبدال نفيس به خسيس و عالى به دانى است اين است كه محتواى
حديث مزبور با صرف نظر از سند آن تطبيق تقديم معصوم بر معصوم و ترجيح مفضول بر فاضل
و افضل است اگر غير معصوم به منزله سير و پياز باشد كه از زمين مى رويد معصوم عليه
السلام همسان منّ و سلوى است كه از آسمان ولايت و كرامت نازل مى شود.
ب : امام معصوم عليه السلام همچون نگار مكتب نرفته است كه بدون هدايت هادى خود
مهتدى است و بدون تعليم آموزگار، خود ساخته علمى است ؛ زيرا مظهر تام خداوندى است
كه آن ذات ربوبى بالاصاله چنين است .
2 - عن الصادق عليه السلام : و تلا هذه الاية :
ذلك بانهم كانوا يكفرون بايات اللّه و يقتلون النبيّين بغير الحق ذلك بما عصوا و
كانوا يعتدون
قال : واللّه ما قتلوهم بايديهم و لا ضربوهم باسيافهم ، و
لكنّهم سمعوا احاديثهم فاءذاعوها فاءخذوا عليها، فقلوا فصار قتلا و اعتذاءا و معصية
.(1569)
اشاره الف : همان طور كه در اثناى تفسير بازگو شد قتل گاهى
تسبيبى است و زمانى مباشرتى و قتل تسبيبى گاهى تاثير مهمى دارد.
ب : شهادت پيامبران الهى گاهى به شمشير مهاجم خون ريز و زمانى به توطئه و تحريك و
افشاى راز و تبييت و مسامره و شب نشست هاى رمز آلود بوده است . بنابراين هر دو قسم
مندرج در آيه است و حصر آن در خصوص قسم دوم يعنى قتل به واسطه افشاى اسرار يا از
جهت اهميت آن است و يا براى شمول گروهى كه هر چند در قتل مباشرتى سهم نداشته اند
ليكن در قتل تسبيبى سهيم بوده اند.
3 معناى فوم
عن باقر عليه السلام الفوم الحنطة
عن ابن عباس فى قوله : و فومها قال : الخبز، و فى
لفظٍ: البر، و فى لفظ: الحنطة بلسان بنى هاشم .
عن ابن عباس اءيضا قال : الفوم الثوم .
اشاره الف : ممكن است كلمه فوم در لغت برخى از قبايل
عرب به معناى گندم و در بعضى از قبايل ديگر عرب به معناى سير باشد و تعارض ظاهرى
احاديث با اين وجه قابل رفع است ، يعنى هيچ كدام از اين دو حديث در صدد حصر و نفى
محتواى ديگرى نيست ، چنان كه برخى از ارباب لغت هر دو معنا را كنار هم براى
فوم ذكر كرده اند.
ب : مناسب با پياز كه در سياق فوم قرار دارد، همان سير است .
ج : آنچه در روايت اول آمده با اسلوب كتاب هاى عادى هماهنگ تر است تا متن حديث .
4 زمينه ساز قتل انبيا
عن النبىّصلى الله عليه و آله :يا عباد اللّه ! فاحذروا
الانهماك فى المعاصى و التهارون بها فان المعاصى يستولى بها الخذلان على صاحبها حتى
توقعه فيما هو اعظم منها فلا يزال يعصى و يتهاون و يوقع فيما هو اعظم مما جنى حتى
توقعه فى ردّ ولاية وصىّ رسول اللّه و دفع نبوة نبى اللّه و لا يزال اءيضا بذلك حتى
توقعه فى دفع توحيد اللّه و الالحاد فى دين اللّه .(1570)
اشاره الف : هر گناهى هر چند كوچك از دو سو با گريز از مبادى شريعت همراه است از يك
سو هر معصيتى از انحراف از علاقه به حكم خدا اگر چه انحراف اندك ، نشاءت مى گيرد و
از سوى ديگر هر گناهى مايه افزايش گريز از شريعت و انحراف از مبادى دين مى شود؛
چنان كه هر طاعت نيز از دو سو با گرايش به شريعت همراه است .
ب : انحراف زايد سبب گناه بزرگ مى شود به طورى كه تدريجا زمينه بزرگ ترين معصيت كه
همان شرك به خداست پديد مى آيد.
5 راضى بودن به رضاى خدا
عن العسكرى :قال رسول اللّه : الا فلا
تفعلوا كما فعلت بنو اسرائيل و لا تسخطوا لنعم اللّه تعالى و لا تقتر حوا على اللّه
تعالى اذا ابتلى احدكم فى رزقه اءو معشية بما لا يحبّ فلا يجزيّن شيئا يسئله لعل فى
دلك حتفه و هلاكه و لكن ليقل الاّهم بجاه محمد و آله الطيبين ان كان ما كرهته من
امرى خيرا و اءفضل فى دينى فصبّرنى عليه و قوّنى على احتماله و نشّطنى على النهوض
بثقل اءعبائه و ان كان خلاف ذلك خيرا علّى به ورضّنى بقضائك على كل حال فلك الحمد.
فانك اذا قلت ذلك قدّر اللّه و يسّر لك ما هو خير.(1571)
اشاره الف : سنت دير پاى الهى اختصاص به قوم معين ندارد، بلكه براى همه اقوام و ملل
قابل استفاده و تطبيق است ، مگر در موارد استثنايى كه دليل خاص سبب انحصار آن شده
است .
ب : از ظاهر اين حديث بر مى آيد كه پيشنهاد بنى اسرائيل صرف تنوع طلبى مباح نبوده
است .
ج : بهترين وظيفه انسان متعبد رضا به قضاى خدا و سپاس در همه حال است .
|