تفسير نمونه جلد ۸
جمعي از فضلا
- ۵ -
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا از خود آيه فوق منهاى رواياتى كه در تفسير آن
وارد شده است اين موضوع را مى توان استفاده كرد و يا همانگونه كه مفسران اهل سنت
گفته اند آيه اشاره به يك مسئله عادى دارد و آن اينكه انسان هر عملى انجام دهد،
خواه نا خواه ظاهر خواهد شد، و علاوه بر خداوند،
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه مؤ منان از طرق عادى از آن آگاه مى
شوند.
در پاسخ اين سؤ ال بايد گفت : انصاف اين است كه در خود آيه شواهدى بر اين موضوع
داريم زيرا:
اولا: آيه اطلاق دارد، و تمام اعمال را شامل مى شود و مى دانيم كه همه اعمال از طرق
عادى بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان آشكار نخواهد شد، چرا كه
بيشتر اعمال خلاف در پنهانى و بطور مخفيانه انجام مى شود و در پرده استتار غالبا
پوشيده مى ماند، و حتى بسيارى از اعمال نيك مستور و مكتوم چنين است .
و اگر ما ادعا كنيم كه همه اعمال اعم از نيك و بد و يا غالب آنها بر همه روشن مى
شود سخنى بسيار گزاف گفته ايم .
بنابراين آگاهى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان از اعمال مردم
بايد از طرق غير عادى و به تعليم الهى باشد.
ثانيا: در پايان آيه مى خوانيم فينبئكم بما كنتم تعملون
(خداوند شما را در قيامت به آنچه عمل كرده ايد آگاه مى سازد)
شك نيست كه اين جمله تمام اعمال آدمى را اعم از مخفى و آشكار شامل مى شود، و ظاهر
تعبير آيه اين است كه منظور از عمل در اول و آخر آيه يكى است ، بنابراين آغاز آيه
نيز همه اعمال را چه آشكار باشد چه پنهان باشد شامل مى شود، و شك نيست كه آگاهى بر
همه اينها از طرق عادى ممكن نيست .
به تعبير ديگر پايان آيه از جزاى همه اعمال سخن مى گويد، آغاز آيه نيز از اطلاع
خداوند و پيامبر و مؤ منان نسبت به همه اعمال بحث مى كند، يكى مرحله آگاهى است ، و
ديگرى مرحله جزا، و موضوع در هر دو قسمت يكى است .
ثالثا: تكيه روى مؤ منان در صورتى صحيح است كه منظور همه اعمال و از طرق غير عادى
باشد، و الا اعمال آشكار را هم مؤ منان مى بينند و هم غير مؤ منان .
از اينجا ضمنا اين نكته روشن مى شود كه منظور از مؤ منان در اين آيه - همانگونه كه
در روايات فراوانى نيز آمده است - تمام افراد با ايمان نيست ، بلكه گروه خاصى از
آنها است كه به فرمان خدا از اسرار غيب آگاهند يعنى جانشينان راستين پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ).
نكته مهمى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه ، همانگونه كه سابقا اشاره
كرديم مساءله عرض اعمال اثر تربيتى فوق العاده اى در معتقدان به آن دارد، زيرا
هنگامى كه من بدانم علاوه بر خداوند كه همه جا با من است پيامبر (صلى اللّه عليه و
آله و سلّم ) و پيشوايان محبوب من همه روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مى دهم
، در هر نقطه و هر مكان اعم از خوب و بد همه آگاه مى شوند، بدون شك بيشتر رعايت مى
كنم و مراقب اعمال خود خواهم بود.
درست مثل اينكه كاركنان مؤ سسهاى بدانند همه روز يا همه هفته گزارش تمام جزئيات
اعمال آنها به مقامات بالاتر داده مى شود و آنها از همه آنها با خبر مى گردند.
آيا رؤ يت در اينجا به معنى ديدن است
2 - معروف در ميان گروهى از مفسران اين است كه رؤ يت در جمله فسيرى الله عملكم ...
به معنى معرفت است ، نه به معنى علم ، چرا كه يك مفعول بيشتر نگرفته و مى دانيم كه
اگر رؤ يت به معنى علم باشد دو مفعول مى گيرد.
ولى مانعى ندارد كه رؤ يت را به همان معنى اصليش كه مشاهده محسوسات باشد بگيريم نه
به معنى علم و نه به معنى معرفت ، اين موضوع در مورد خداوند كه همه جا حاضر و ناظر
است و به همه محسوسات احاطه دارد جاى بحث نيست ، و اما در مورد پيامبر (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم ) و امامان نيز مانعى ندارد كه آنها خود اعمال را به هنگام عرضه
شدن ببينند، زيرا ميدانيم اعمال انسان فانى نميشود بلكه تا
قيامت باقى ميماند.
3 - شك نيست كه خداوند قبل از انجام اعمال از آنها با خبر و آگاه است و اينكه در
آيه با جمله فسيرى الله مى گويد به زودى خدا اعمال شما را مى بيند اشاره به وضع
اعمال بعد از وجود و تحقق آنها است .
آيه و ترجمه
و ءاخرون مرجون لا مر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم و الله عليم حكيم
(106)
|
ترجمه :
106 - گروهى ديگر واگذار به فرمان خدا شده اند يا آنها را مجازات مى كند و يا توبه
آنها را مى پذيرد (هر طور كه شايسته باشند) و خداوند دانا و حكيم است .
شان نزول :
جمعى از مفسران گفته اند كه آيه فوق در باره سه نفر از متخلفان جنگ تبوك به نام
هلال بن اميه و مرارة بن ربيع و كعب بن مالك نازل شده است كه شرح پشيمانى و چگونگى
توبه آنها در ذيل آيه 118 همين سوره به خواست خدا خواهد آمد.
از بعضى ديگر از روايات استفاده مى شود كه آيه فوق درباره بعضى از كفار است كه در
ميدانهاى جنگ با مسلمانان شخصيتهاى بزرگى مانند حمزه سيد الشهداء و امثال او را
شهيد كردند سپس دست از شرك برداشته و به آئين اسلام روى آوردند.
تفسير :
در اين آيه اشاره به گروه ديگرى از گنهكاران شده است كه پايان كار آنها درست روشن
نيست ، نه چنانند كه مستحق رحمت الهى باشند و نه چنانند كه بتوان از آمرزش آنها
بكلى ماءيوس بود.
لذا قرآن درباره آنها مى گويد: (گروه
ديگرى كارشان متوقف بر فرمان خدا است يا آنها را مجازات مى كند و يا توبه آنان را
مى پذيرد) (و آخرون مرجون لامر الله اما
يعذبهم و اما يتوب عليهم ).
(مرجون )
از ماده (ارجاء)
به معنى (تاءخير)
و (توقيف )
است و در اصل از (رجا)
كه به معنى اميدوارى است گرفته شده ، و از آنجا كه گاهى انسان چيزى را به اميد هدفى
به تاءخير مى اندازد اين كلمه به معنى تاءخير آمده است ، ولى تاءخيرى كه با يكنوع
اميدوارى تواءم است .
در حقيقت اين گروه نه چنان ايمان پاك و محكم و اعمال صالح روشنى دارند كه بتوان
آنها را سعادتمند و اهل نجات دانست ، و نه چنان آلوده و منحرفند كه بشود قلم سرخ به
روى آنان كشيد و آنها را شقاوتمند دانست ، تا لطف الهى (البته با توجه به مقتضيات
روحى و موقعيت آنان ) با آنها چه معامله كند؟
و در پايان آيه اضافه مى كند: خداوند بدون حساب با آنها رفتار نمى كند، بلكه با علم
خويش و به مقتضاى حكمتش با آنها رفتار خواهد نمود چرا كه
(خداوند عليم و حكيم است ) (و
الله عليم حكيم ).
سؤ ال :
در اينجا سؤ ال مهمى پيش مى آيد كه مفسران كمتر به بحث جامع
پيرامون آن پرداخته اند و آن اينكه اين گروه با گروهى كه در آيه 102 همين سوره وضع
حالشان گذشت چه تفاوتى دارند؟
هر دو گروه جزء گنهكاران بودند و هر دو از گناه خود توبه كردند (زيرا گروه اول با
اعتراف به گناه ابراز پشيمانى نمودند، و گروه دوم از جمله
(اما يتوب عليهم
) استفاده مى شود كه آنها نيز توبه نموده
اند).
همچنين هر دو گروه در انتظار رحمت الهى هستند و در ميان
(خوف ) و
(رجاء) قرار دارند.
پاسخ اين سؤ ال اين است كه بگوئيم از دو راه مى توان ميان اين دو گروه تفاوت گذارد:
1 - گروه اول به زودى توبه كردند و آشكارا به علامت پشيمانى همانند ابولبابه خود را
بستون مسجد بستند، خلاصه ندامت خود را با صراحت اظهار داشتند و آمادگى خود را براى
هر گونه جبران بدنى و مالى اظهار كردند.
اما گروه دوم كسانى بودند كه پشيمانى خود را در آغاز اظهار نكردند هر چند در دل
پشيمان شدند و اعلام آمادگى براى جبران ننمودند، و در حقيقت خواستند بسادگى از
گناهان بزرگ خود بگذرند اين گروه كه نمونه آشكار آنها سه نفرى است كه در بالا اشاره
شد و شرح حال آنها به زودى خواهد آمد، در ميان خوف و رجا باقيماندند و لذا مى بينيم
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد مردم از آنها فاصله بگيرند و با
آنها قطع ارتباط كنند، اين وضع ، آنان را در محاصره اجتماعى شديدى قرار داد و سر
انجام ناچار شدند از همان راهى بروند كه گروه قبل رفتند و چون قبولى توبه اين گونه
اشخاص در آن زمان بايد با نزول آيه اى اعلام شود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) همچنان در انتظار وحى بود، تا اينكه پس از پنجاه روز يا كمتر توبه آنان
پذيرفته شد.
لذا مى بينيم در ذيل آيه اى كه درباره گروه اول است جمله ان الله غفور
رحيم كه دليل بر پذيرش توبه آنها است وارد شده ، ولى درباره گروه دوم تا زمانى كه
مسيرشان را عوض نكرده اند جمله و الله عليم حكيم آمده است كه هيچ نشانه اى از قبول
توبه در آن نمى باشد.
البته جاى تعجب نيست كه در گناهان بزرگ مخصوصا در عصر نزول آيات قرآن ، ندامت و
پشيمانى ، براى قبول توبه كافى نباشد بلكه اقدام به جبران و اعتراف آشكار به گناه و
سپس نزول آيه اى دائر بر قبولى توبه ، شرط باشد.
2 - فرق ديگرى كه ممكن است ميان اين دو گروه گذاشت اين است كه گروه اول هر چند از
يك وظيفه بزرگ اسلامى مانند جهاد سر پيچيده بودند و يا بعضى از اسرار جنگى را به
دشمن داده بودند ولى آلوده گناهان عظيمى همانند كشتن
(حمزه )
سيد الشهداء نشده بودند، لذا پس از توبه و آمادگى براى جبران ، خداوند توبه آنها را
پذيرفت ، اما اقدام به گناهى همچون قتل حمزه چيزى نبود كه بتوان آنرا جبران نمود،
لذا نجات اين گروه بسته به فرمان خدا است كه آيا آنها را مشمول عفوش مى سازد و يا
مجازات مى كند؟.
به هر حال پاسخ اول با آن دسته از روايات كه در شاءن نزول آيه وارد شده و آيه مورد
بحث را مربوط به سه نفر از متخلفان جنگ تبوك مى كند سازگار است ، در حالى كه پاسخ
دوم با روايات متعددى كه از طرق ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) وارد شده و مى گويد
اين آيه اشاره به قاتلان حمزه و جعفر و مانند آنها است موافقت دارد(1).
و اگر درست دقت كنيم اين دو جواب منافاتى با هم ندارند و ممكن است هر دو در تفسير
آيه منظور گردد.
آيه و ترجمه
و الذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المؤ منين و ارصادا لمن حارب الله
و رسوله من قبل و ليحلفن ان اردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكذبون
(107)
لا تقم فيه ابدا لمسجد اسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه فيه رجال يحبون
ان يتطهروا و الله يحب المطهرين
(108)
افمن اسس بنينه على تقوى من الله و رضون خير ام من اسس بنينه على شفا جرف هار
فانهار به فى نار جهنم و الله لا يهدى القوم الظالمين
(109)
لا يزال بنينهم الذى بنوا ريبة فى قلوبهم الا ان تقطع قلوبهم و الله عليم حكيم
(110)
|
ترجمه :
107 - (گروهى ديگر از آنها) كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان (به مسلمانان )
و (تقويت ) كفر و تفرقه ميان مؤ منان و كمينگاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش از
پيش مبارزه كرده بود، آنها سوگند ياد مى كنند كه نظرى جز نيكى (و خدمت ) نداشته ايم
اما خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغگو هستند!
108 - هرگز در آن قيام (و عبادت ) مكن ، آن مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوى بنا
شده شايسته تر است كه در آن قيام (و عبادت ) كنى ، در آن مردانى هستند كه دوست مى
دارند پاكيزه باشند و خداوند پاكيزگان را دوست دارد.
109 - آيا كسى كه شالوده آنرا بر پرهيز از خدا و خشنودى او بنا كرده بهتر است ، يا
كسى كه اساس آنرا بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرو مى
ريزد، و خداوند گروه ستمگر را هدايت نمى كند.
110 - (اما) اين بنائى را كه آنها كردند همواره به صورت يك وسيله شك و ترديد در
دلهاى آنها باقى مى ماند مگر اينكه دلهايشان پاره پاره شود (و بميرند و گر نه از دل
آنها بيرون نمى رود) و خداوند دانا و حكيم است .
شان نزول :
آيات فوق درباره گروهى ديگر از منافقان است كه براى تحقق بخشيدن به نقشه هاى شوم
خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعدا بنام مسجد
(ضرار) معروف شد.
اين موضوع را همه مفسران اسلامى و بسيارى از كتب حديث و تاريخ ذكر كرده اند، اگر چه
در جزئيات آن تفاوتهائى ديده مى شود.
خلاصه جريان بطورى كه از تفاسير و احاديث مختلف استفاده مى شود چنين است : گروهى از
منافقان نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و عرض كردند به ما اجازه
ده مسجدى در ميان قبيله بنى سالم (نزديك مسجد قبا) بسازيم تا افراد ناتوان و بيمار
و پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند، و همچنين در شبهاى بارانى كه گروهى
از مردم توانائى آمدن به مسجد شما را ندارند فريضه اسلامى خود را در آن انجام دهند،
و اين در موقعى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عازم جنگ تبوك بود.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها اجازه داد، ولى آنها اضافه كردند
آيا ممكن است شخصا بيائيد و در آن نماز بگزاريد؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) فرمود من فعلا عازم سفرم ، و هنگام بازگشت بخواست خدا به آن مسجد مى آيم و
نماز در آن مى گزارم .
هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از تبوك بازگشت نزد او آمدند و
گفتند اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيائى و در آنجا نماز بگزارى ، و از خدا بخواهى
ما را بركت دهد، و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
وارد دروازه مدينه نشده بود.
در اين هنگام پيك وحى خدا نازل شد و آيات فوق را آورد و پرده از اسرار كار آنها
برداشت ، و به دنبال آن پيامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند، و بقاياى آنرا
ويران كنند، و جاى آنرا محل ريختن زباله هاى شهر سازند!
اگر به چهره ظاهرى كار اين گروه نگاه كنيم از چنين دستورى در آغاز
دچار حيرت خواهيم شد، مگر ساختن مسجد، آن هم براى حمايت از بيماران و پيران و مواقع
اضطرارى كه در حقيقت هم يك خدمت دينى است و هم يك خدمت انسانى كار بدى است كه چنين
دستورى درباره آن صادر شده .
اما هنگامى كه چهره باطنى مسئله را بررسى كنيم خواهيم ديد اين دستور چقدر حساب شده
بوده است .
توضيح اينكه : در زمان جاهليت مردى بود بنام (ابو
عامر) كه آئين نصرانيت را پذيرفته و در
سلك راهبان در آمده بود، و از عباد و زهاد بشمار مى رفت و نفوذ وسيعى در طائفه خزرج
داشت .
هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مدينه هجرت كرد و مسلمانان گرد
او را گرفتند و كار اسلام بالا گرفت ، و هنگامى كه مسلمانان در جنگ بدر بر مشركان
پيروز شدند ابو عامر كه خود روزى از بشارت دهندگان ظهور پيامبر (صلى اللّه عليه و
آله و سلّم ) بود اطراف خود را خالى ديد، و به مبارزه با اسلام برخاست و از مدينه
بسوى كفار (مكه
) گريخت ، و از آنها براى جنگ با پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) استمداد جست و از قبائل عرب دعوت كرد.
او كه قسمتى از نقشه هاى جنگ (احد)
را ضد مسلمين رهبرى مى كرد، دستور داد در ميان دو صف لشكر گودالهائى بكنند كه
اتفاقا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در يكى از آنها افتاد و پيشانيش
مجروح شد و دندانش شكست .
هنگامى كه غزوه احد پايان يافت و با تمام مشكلاتى كه مسلمانان در اين ميدان با آن
روبرو شدند آوازه اسلام بلندتر گرديد و در همه جا پيچيد او از مدينه فرار كرد و به
سوى (هرقل )
پادشاه روم رفت تا از او كمك بگيرد و با لشكرى براى كوبيدن مسلمانان حركت كند. ذكر
اين نكته نيز لازم است كه بر اثر اين تحريكات و كارشكنيها پيامبر (صلى اللّه عليه و
آله و سلّم ) لقب (فاسق
) به او داده بود.
بعضى مى گويند مرگ به او مهلت نداد تا خواسته خود را با هرقل در ميان
بگذارد، ولى در بعضى از كتب ديگر مى خوانيم كه او با هرقل تماس گرفت و به وعده هاى
او دلگرم شد!.
به هر حال او پيش از آنكه بميرد نامهاى براى منافقان مدينه نوشت و به آنها نويد داد
كه با لشكرى از روم به كمكشان خواهد آمد، مخصوصا توصيه و تاكيد كرد كه مركزى براى
او در مدينه بسازند تا كانون فعاليتهاى آينده او باشد.
ولى از آنجا كه ساختن چنين مركزى در مدينه بنام دشمنان اسلام عملا امكانپذير نبود
منافقان بهتر اين ديدند كه در زير نقاب مسجد، و به عنوان كمك به بيماران و معذوران
، اين برنامه را عملى سازند.
سرانجام مسجد ساخته شد و حتى مى گويند جوانى آشنا به قرآن را از ميان مسلمانان بنام
(مجمع بن حارثه
) (يا مجمع بن جاريه ) به امامت مسجد برگزيدند.
ولى وحى الهى پرده از روى كار آنها برداشت و شايد اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و
آله و سلّم ) قبل از رفتن به تبوك دستور نداد شدت عمل در مقابل آنها به خرج دهند
براى اين بوده كه هم وضع كار آنها روشنتر شود، و هم در سفر تبوك ناراحتى فكرى ديگرى
از اين ناحيه نداشته باشد.
هر چه بود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نه تنها در آن مسجد نماز نگزارد،
بلكه همانگونه كه گفتيم بعضى از مسلمانان (مالك بن دخشم ، و معنى بن عدى ، و عامر
بن سكر، يا عاصم بن عدى ) را ماءموريت داد كه مسجد را بسوزانند و ويران كنند، آنها
چنين كردند نخست به وسيله آتش سقف مسجد را سوزاندند و بعد ديوارها را ويران ساختند
و سر انجام محل آنرا مركزى براى ريختن زباله ها قرار دادند(2).
تفسير :
بتخانه اى در چهره مسجد!
در آيات گذشته به وضع گروههاى مختلفى از مخالفان اشاره شد، و آيات مورد بحث گروه
ديگرى از آنها را معرفى مى كند، گروهى كه با يك نقشه ماهرانه حساب شده وارد ميدان
شدند، ولى لطف الهى به يارى مسلمانان شتافت ، و اين نقشه نيز نقش بر آب شد.
در نخستين آيه مى گويد (گروهى ديگر از
آنها مسجدى در مدينه اختيار كردند) كه
هدفهاى شومى زير اين نام مقدس نهفته بودند، (و الذين اتخذوا مسجدا).
سپس هدفهاى آنها را در چهار قسمت زير خلاصه مى كند:
1 - منظور آنها اين بود كه با اين عمل ضرر و زيانى به مسلمانان برسانند (ضرارا).
(ضرار)
به معنى زيان رسانيدن تعمدى است ، آنها در واقع درست به عكس آنچه ادعا داشتند كه
هدفشان تاءمين منافع مسلمانان و كمك به بيماران و از كار افتادگان است ، مى خواستند
با اين مقدمات پيامبر اسلام را نابود و مسلمانان را در هم بكوبند و حتى اگر توفيق
يابند نام اسلام را از صفحه جهان براندازند.
2 - تقويت مبانى كفر و بازگشت دادن مردم به وضع قبل از اسلام (و كفرا).
3 - ايجاد تفرقه در ميان صفوف مسلمانان ، زيرا با اجتماع گروهى در اين مسجد، مسجد
(قبا)
كه نزديك آن بود و يا مسجد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه از آن فاصله
داشت از رونق مى افتاد (و تفريقا بين المؤ منين ).
از اين جمله - آنچنان كه بعضى از مفسران استفاده كرده اند - چنين بر مى آيد كه
نبايد فاصله ميان مساجد آنچنان كم باشد كه روى اجتماع يكديگر اثر بگذارند، بنابراين
آنها كه روى تعصبهاى قومى و يا اغراض شخصى مساجد را در كنار يكديگر مى سازند، و
جماعات مسلمين را آنچنان پراكنده مى كنند كه صفوف جماعت آنها خلوت و بى رونق و بى
روح مى شود، عملى بر خلاف اهداف اسلامى انجام مى دهند.
4 - آخرين هدف آنها اين بود كه مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش
مبارزه كرده بود و سوابق سوئش بر همگان روشن بود بسازند تا از اين پايگاه نفاق ،
برنامه هاى خود را عملى سازند (و ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل ).
ولى عجب اين است كه تمام اين اغراض سوء و اهداف شوم را در يك لباس زيبا و ظاهر فريب
پيچيده بودند، و حتى سوگند ياد مى كردند كه ما جز نيكى قصد و نظر ديگرى نداشتيم (و
ليحلفن ان اردنا الا الحسنى ).
و اين است آئين منافقان در هر عصر و زمان كه علاوه بر استتار در پرده هاى ظاهرا
زيبا متوسل به انواع سوگندهاى دروغين براى منحرف ساختن افكار عمومى مى شوند.
ولى قرآن اضافه مى كند خداوندى كه از اسرار درون همه آگاه است و غيب و شهود برايش
يكسان مى باشد گواهى مى دهد كه بطور مسلم آنها دروغگو هستند (و الله يشهد انهم
لكاذبون ).
در اين جمله انواع تاءكيدها براى تكذيب آنان به چشم مى خورد نخست اينكه
(جمله اسميه
) است ، و ديگر اينكه كلمه
(ان ) براى تاكيد است ، و نيز
لام (لكاذبون
) كه به اصطلاح لام ابتدا و براى تاكيد مى باشد و همچنين ذكر
(كاذبون )
بجاى فعل ماضى دليل بر استمرار و ادامه دروغگوئى آنان مى باشد، و به اين ترتيب
خداوند با شديدترين وجهى سوگندهاى غليظ و شديد آنان را تكذيب مى كند!.
خداوند در آيه بعد تاءكيد بيشترى روى اين موضوع حياتى كرده ، به پيامبرش صريحا
دستور مى دهد كه هرگز در اين مسجد قيام به عبادت مكن و نماز مگزار (لا تقم فيه
ابدا).
بلكه بجاى اين مسجد (شايسته تر اين است كه
در مسجدى قيام به عبادت كنى كه شالوده آن در روز نخست بر اساس تقوا گذارده شده است
) (لمسجد اسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه ).
نه اين مسجدى كه شالوده و اساسش از روز نخست بر كفر و نفاق و بيدينى و تفرقه بنا
شده است .
كلمه (احق )
(شايسته تر) گر چه افعل التفضيل است ولى در اينجا به معنى مقايسه دو چيز در شايستگى
نيامده بلكه (شايسته
) و (ناشايسته
اى ) را مقايسه مى كند، و اين در آيات
قرآن و احاديث و سخنان روزمره نمونه هاى زيادى دارد.
مثلا گاه به شخص ناپاك و دزد مى گوئيم پاكى و درستكارى براى تو بهتر است ، معنى اين
سخن آن نيست كه دزدى و ناپاكى خوب است ولى پاكى از آن بهتر است بلكه مفهومش اين است
كه پاكى خوب و دزدى بد و ناشايست است .
مفسران گفته اند مسجدى كه در جمله فوق به آن اشاره شده كه شايسته است پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) در آن نماز بخواند همان مسجد
(قبا) است كه منافقان مسجد
ضرار را در نزديك آن ساخته بودند.
البته اين احتمال نيز داده شده كه منظور مسجد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم
) و يا همه
مساجدى است كه بر اساس تقوا بنا شود، ولى با توجه به تعبير
(اول يوم )
(از روز نخست ) و با توجه به اينكه مسجد (قبا)
نخستين مسجدى بود كه در مدينه ساخته شد(3) احتمال اول مناسبتر به نظر مى رسد، هر
چند اين كلمه با مساجدى همچون مسجد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز
سازگار است .
سپس قرآن اضافه مى كند: علاوه بر اينكه اين مسجد از اساس بر شالوده تقوا گذارده شده
، (گروهى از مردان در آن به عبادت مشغولند
كه دوست مى دارند خود را پاكيزه نگه دارند، و خدا پاكيزگان را دوست دارد)
(فيه رجال يحبون ان يتطهروا و الله يحب المطهرين ).
در اينكه منظور از اين پاكيزگى ، پاكيزگى ظاهرى و جسمانى يا معنوى و باطنى است ، در
ميان مفسران گفتگو است ، در روايتى كه در تفسير (تبيان
) و (مجمع البيان
) در ذيل اين آيه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده
چنين مى خوانيم كه به اهل مسجد قبا فرمود (ماذا
تفعلون فى طهركم فان الله تعالى قد احسن عليكم الثناء، قالوا نغسل اثر الغائط):
(شما به هنگام پاك ساختن خود چه كارى انجام مى دهيد كه خداوند اين چنين
شما را مدح كرده است ؟ گفتند ما اثر مدفوع را با آب مى شوئيم
).
رواياتى به همين مضمون از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) نقل
شده است ولى همانگونه كه بارها اشاره كرده ايم اينگونه روايات دليل بر منحصر بودن
مفهوم آيه به اين مصداق نيست ، بلكه همانگونه كه ظاهر اطلاق آيه گواهى مى دهد طهارت
در اينجا معنى وسيعى دارد كه هر گونه پاكسازى روحانى از آثار شرك و گناه ، و جسمانى
از آثار آلودگى به كثافات را شامل مى شود.
در سومين آيه مورد بحث مقايسه اى ميان دو گروه مؤ منان كه مساجدى
همچون مسجد قبا را بر پايه تقوى بنا مى كنند با منافقانى كه شالوده آنرا بر كفر و
نفاق و تفرقه و فساد قرار مى دهند به عمل آمده است .
نخست مى گويد: (آيا كسى كه بناى آن مسجد
را بر پايه تقوا و پرهيز از مخالفت فرمان خدا و جلب خشنودى او نهاده است بهتر است ،
يا كسى كه شالوده آنرا بر لبه پرتگاه سستى در كنار دوزخ نهاده كه بزودى در آتش جهنم
سقوط خواهد كرد)! (افمن اسس بنيانه على
تقوى من الله و رضوان خير امن اسس بنيانه على شفا جرف هار فانها ربه فى نار جهنم ).
(بنيان )
مصدرى است به معنى (اسم مفعول
) يعنى بنا و ساختمان و (شفا)
به معنى لبه چيزى است ، و (جرف
) به معنى (حاشيه
) نهر و يا چاه است كه آب زير آنرا خالى كرده باشد، و
(هار) به معنى شخص يا ساختمان
سستى است كه در حال سقوط است .
تشبيه فوق با نهايت روشنى و وضوح بى ثباتى و سستى كار منافقان و استحكام و بقاى كار
اهل ايمان و برنامه هاى آنها را روشن مى سازد.
ماءمنان به كسى مى مانند كه براى بناى يك ساختمان ، زمين بسيار محكمى را انتخاب
كرده و آنرا از شالوده با مصالحى پر دوام و مطمئن بنا مى كند، اما منافقان به كسى
مى مانند كه ساختمان خود را بر لبه رودخانه اى كه سيلاب زير آنرا به كلى خالى كرده
و هر آن آماده سقوط است مى سازد، همانگونه كه نفاق ظاهرى دارد فاقد محتوا چنين
ساختمانى نيز ظاهرى دارد بدون پايه و شالوده .
اين ساختمان هر آن ممكن است فرو بريزد، مكتب اهل نفاق نيز هر لحظه ممكن است باطن
خود را نشان دهد و به رسوائى بيانجامد.
پرهيزگارى و جلب رضاى خدا، يعنى هماهنگى با واقعيت و همگامى با جهان آفرينش و
نواميس آن بدون شك عامل بقا و ثبات است .
اما نفاق يعنى بيگانگى با واقعيتها و جدائى از قوانين آفرينش بدون ترديد
عامل زوال و فناست .
و از آنجا كه گروه منافقان هم به خويشتن ستم مى كنند و هم به جامعه ، در آخر آيه مى
فرمايد (خداوند ظالمان را هدايت نمى كند)
(و الله لا يهدى القوم الظالمين ).
همانگونه كه بارها گفته ايم هدايت الهى يعنى فراهم ساختن مقدمات براى رسيدن به
مقصد، تنها شامل حال گروهى مى شود كه شايستگى و استحقاق و آمادگى آنرا داشته باشند،
اما ظالمانى كه از اين شايستگى دورند هرگز مشمول چنين لطفى نخواهند بود زيرا خداوند
حكيم است و مشيت و اراده اش روى حساب .
در آخرين آيه اشاره به لجاجت و سرسختى منافقان كرده مى گويد آنها چنان در كار خود
سرسختند و در نفاق سرگردان ، و در تاريكى و ظلمت كفر حيرانند كه حتى
(بنائى را كه خودشان برپا كردند همواره به عنوان يك عامل شك و ترديد، يا
يك نتيجه شك و ترديد، در قلوب آنها باقى مى ماند، مگر اينكه دلهاى آنها قطعه قطعه
شود و بميرند) (لا يزال بنيانهم الذى بنوا
ريبة فى قلوبهم الا ان تقطع قلوبهم ).
آنها در يك حالت حيرت و سرگردانى دائم بسر مى برند، و اين كانون نفاق و مسجد ضرارى
كه برپا كرده بودند به صورت يك عامل لجاجت و ترديد در روح آنها همچنان باقى مى
ماند، هر چند آن بنا را پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بسوزاند و ويران
كند، اما گوئى نقش آن از دل پر ترديدشان زائل نمى گردد.
و در آخر آيه مى گويد (و خداوند دانا و
حكيم است ) (و الله عليم حكيم ).
اگر به پيامبرش دستور مبارزه و در هم كوبيدن چنين بناى ظاهرا حق به - جانبى را داد
به خاطر آگاهى از نيات سوء بنا كنندگان و باطن و حقيقت اين بنا بود اين دستور عين
حكمت و بر طبق مصلحت و صلاح حال جامعه اسلامى صادر شد
نه يك قضاوت عجولانه بود و نه زائيده يك هيجان و عصبانيت .
نكته ها
در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد
درس بزرگ
1 - داستان مسجد ضرار درسى است براى عموم مسلمانان در سراسر تاريخ زندگيشان ، گفتار
خداوند و عمل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به روشنى نشان مى دهد كه
مسلمانان هرگز نبايد آنچنان ظاهر بين باشند كه تنها به قيافه هاى حق بجانب نگاه
كنند و از اهداف اصلى بى خبر و بر كنار مانند.
مسلمان كسى است كه نفاق و منافق را در هر زمان ، در هر مكان ، و در هر لباس و چهره
بشناسد حتى اگر در چهره دين و مذهب ، و در لباس طرفدارى از قرآن و مسجد بوده باشد!
استفاده از (مذهب بر ضد مذهب
) چيز تازه اى نيست ، همواره راه و رسم استعمارگران ، و دستگاههاى جبار،
و منافقان ، در هر اجتماعى اين بوده كه اگر مردم گرايش خاصى به مطلبى دارند از همان
گرايش براى اغفال ، و سپس استعمار آنها استفاده كنند، و حتى از نيروى مذهب بر ضد
مذهب كمك بگيرند.
اصولا فلسفه ساختن پيامبران قلابى و مذاهب باطل همين بوده كه از اين راه گرايشهاى
مذهبى مردم را در مسير دلخواهشان بيندازند.
بديهى است در محيطى مانند (مدينه
) آنهم در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آن نفوذ فوق
العاده اسلام و قرآن ، مبارزه آشكار بر ضد اسلام ممكن نبود، بلكه بايد لا مذهبى را
در لفافه مذهب ، و باطل را در لباس حق به پيچند و عرضه كنند، تا مردم ساده دل جذب
شوند، و نيات سوء آنها لباس عمل به خود بپوشد.
ولى مسلمان راستين كسى نيست كه آنچنان سطحى باشد كه فريب اينگونه ظواهر را بخورد،
بايد با دقت در عوامل و دستهائى كه براى اينگونه برنامه ها
شروع به كار مى كند، و بررسى قرائن ديگر به ماهيت اصلى پى ببرد، و چهره باطنى افراد
را در پشت چهره ظاهرى ببيند.
مسلمان كسى نيست كه هر ندائى از هر حلقومى برخاست همين اندازه كه ظاهرا حق بجانب
باشد بپذيرد و به آن لبيك گويد، مسلمان كسى نيست كه هر دستى به سويش دراز شد آنرا
بفشارد، و هر حركت ظاهرا دينى را مشاهده كرد با آن همگام شود، و هر كسى پرچمى بنام
مذهب برافراشت پاى آن سينه زند، و هر بنائى بنام مذهب ساخته شد به سوى آن جذب گردد.
مسلمان بايد هوشيار، آگاه ، واقع بين ، آيندهنگر و اهل تجزيه و تحليل در همه مسائل
اجتماعى باشد.
ديوان را در لباس فرشته بشناسد، گرگها را در لباس چوپان تشخيص دهد و خود را براى
مبارزه با اين دشمنان ظاهرا دوست آماده سازد.
يك اصل اساسى در اسلام اين است كه بايد قبل از همه چيز نيات بررسى شود و ارزش هر
عمل بستگى به نيت آن دارد، نه به ظاهر آن ، گر چه نيت يك امر باطنى است ، اما ممكن
نيست كسى نيتى در دل داشته باشد، اثر آن در گوشه و كنار عملش ظاهر نشود، هر چند در
پرده پوشى فوق العاده استاد و ماهر باشد.
و از اينجا جواب اين سؤ ال روشن مى شود كه چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم
) با آن عظمت مقام دستور داد مسجد يعنى خانه خدا را آتش بزنند، و مسجدى كه يك ريگ
آنرا نمى توان بيرون برد ويران سازند، و مكانى را كه اگر آلوده شود بايد فورا تطهير
كنند مزبله گاه شهر سازند!
پاسخ همه اين سؤ الها يك مطلب است و آن اينكه مسجد ضرار مسجد نبود در واقع بتخانه
بود، مكان مقدس نبود كانون تفرقه و نفاق بود، خانه خدا نبود بلكه خانه شيطان بود، و
هرگز اسم و عنوان ظاهرى و ماسك ها، واقعيت چيزى را دگرگون نمى سازد.
اين بود درس بزرگى كه داستان مسجد ضرار به همه مسلمانان براى همه اعصار و قرون داد.
از اين بحث اين موضوع نيز روشن مى شود كه اهميت اتحاد در ميان صفوف مسلمين در نظر
اسلام بقدرى زياد است كه حتى اگر ساختن مسجدى در كنار مسجد ديگر باعث ايجاد تفرقه و
اختلاف و شكاف در ميان صفوف مسلمانان گردد آن مسجد تفرقه انداز نامقدس است .
نفى به تنهائى كافى نيست !
2 - دومين درسى كه از آيات فوق مى گيريم اين است كه خداوند در اين آيات به پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد در مسجد ضرار نماز نخوان بلكه در
مسجدى كه پايه آن بر شالوده تقوا بنا شده است نماز بخوان .
اين (نفى )
و (اثبات )
كه از شعار اصلى اسلام (لا اله الا الله
) تا برنامه هاى بزرگ و كوچك ديگر همه جلوههاى آن است ، اين واقعيت را
بيان مى كند كه هميشه در كنار هر نفى بايد اثباتى باشد، تا جامه عمل بخود بپوشد،
اگر ما مردم را از رفتن به مراكز فساد نهى مى كنيم ، بايد در مقابل آن كانونهاى
پاكى براى اجتماع و ارضاى روح زندگى گروهى بسازيم ، اگر از تفريحات ناسالم جلوگيرى
مى كنيم بايد وسائل تفريحات سالمى فراهم سازيم ، اگر از مدارس استعمارى نهى مى كنيم
بايد فرهنگى سالم و مراكزى پاك براى آموزش و پرورش تشكيل بدهيم اگر بى عفتى را
محكوم مى سازيم بايد وسائل ازدواج آسان در اختيار جوانان بگذاريم .
آنها كه تمام قدرت خود را در نفى بكار مى اندازند، و در برنامه هايشان خبرى از
اثبات نيست ، يقين داشته باشند كه نفيشان هم كمتر بجائى خواهد رسيد.
چرا كه اين سنت آفرينش است كه بايد همه غرائز و احساسات را از طريق
صحيح اشباع كرد، چرا كه اين برنامه مسلم اسلام است كه
(لا) بايد با
(الا) توام گردد تا از آن
توحيدى حياتبخش متولد شود.
و اين درسى است كه متاءسفانه بسيارى از مسلمانان آنرا بدست فراموشى سپرده اند و باز
هم شكايت مى كنند چرا برنامه هاى اسلامى پيش نمى رود، در حالى كه برنامه اسلام
منحصر به نفى نيست آنچنانكه آنها خيال مى كنند، اگر نفى و اثبات را با هم قرين مى
ساختند پيشرفتشان حتمى بود.
دو شرط اساسى
3 - سومين درس ارزنده اى كه از جريان مسجد ضرار و آيات فوق فرا مى گيريم اين است كه
يك كانون فعال و مثبت دينى و اجتماعى كانونى است كه از دو عنصر مثبت تشكيل گردد
نخست شالوده و هدف آن از آغاز پاك باشد (اسس على التقوى من اول يوم ).
و ديگر اينكه حاميان و پاسدارانش انسانهائى پاك و درستكار و با ايمان و مصمم باشند
(فيه رجال يحبون ان يتطهروا).
از ميان رفتن هر يك از اين دو ركن اساسى باعث فقدان نتيجه و نرسيدن به مقصد است .
آيه و ترجمه
ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقتلون فى سبيل الله
فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراة و الانجيل و القرءان و من اوفى بعهده من
الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم
(111)
التئبون العبدون الحمدون السئحون الركعون السجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن
المنكر و الحفظون لحدود الله و بشر المؤ منين
(112)
|
ترجمه :
111 - خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را خريدارى مى كند كه (در برابرش ) بهشت
براى آنان باشد (به اين گونه كه ) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى
شوند، اين وعده حقى است بر او كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده ، و چه كسى از
خدا به عهدش وفادارتر است ، اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدى كه با خدا كرده
ايد و اين پيروزى بزرگى (براى شما) است .
112 - (مؤ منان كسانى هستند كه ) توبه كنندگانند، و عبادتكاران ، و سپاسگويان و
سياحت كنندگان ، و ركوع كنندگان ، و سجده آوران ، و آمران به معروف ، و نهى كنندگان
از منكر، و حافظان حدود (و مرزهاى ) الهى و بشارت بده (به اينچنين ) مؤ منان !
تفسير :
يك تجارت بى نظير
از آنجا كه در آيات گذشته در باره متخلفان و جهاد سخن به ميان آمد، در اين دو آيه
مقام والاى مجاهدان با ايمان ، با ذكر مثال جالبى ، بيان شده است .
در اين مثال خداوند خود را خريدار و مؤ منان را فروشنده معرفى كرده و مى گويد
(خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را
خريدارى مى كند، و در برابر اين متاع ، بهشت را به آنان مى دهد)
(ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة )
و از آنجا كه در هر معامله در حقيقت (پنج
ركن اساسى ) وجود دارد كه عبارتند از
خريدار، فروشنده ، متاع ، قيمت و سند معامله ، خداوند در اين آيه به تمام اين اركان
اشاره كرده است .
خودش را (خريدار)
و مؤ منان را (فروشنده
) و جانها و اموال را (متاع
) و بهشت را (ثمن
) (بها) براى اين معامله قرار داده است .
منتها طرز پرداخت اين متاع را با تعبير لطيفى چنين بيان مى كند:
(آنها در راه خدا پيكار مى كنند، و دشمنان حق را مى كشند و يا در اين
راه كشته مى شوند و شربت شهادت را مى نوشند)
(يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون )
در حقيقت دست خدا در ميدان جهاد براى تحويل گرفتن اين متاع اعم از جان ، و يا
اموالى كه در جهاد مصرف مى شود آماده است !.
و به دنبال آن به (اسناد)
معتبر و محكم اين معامله كه پنجمين ركن است اشاره كرده مى فرمايد:
(اين وعده حقى است بر عهده خداوند كه در سه كتاب آسمانى تورات ، انجيل و
قرآن آمده است ) (وعدا عليه حقا فى
التورات و الانجيل و القرآن ).
البته با توجه به تعبير (فى سبيل الله ) به خوبى روشن مى شود كه خداوند خريدار
جانها و تلاشها و كوششها و مجاهدتهاايست كه در راه او صورت مى گيرد يعنى در راه
پياده كردن حق و عدالت و آزادى و نجات انسانها از چنگال كفر و ظلم و فساد.
سپس براى تاءكيد روى اين معامله بزرگ اضافه مى كند (چه
كسى وفادارتر
به عهدش از خدا است ؟ (و من اوفى بعهده من الله ).
يعنى گر چه بهاى اين معامله فورا پرداخته نمى شود، اما خطرات نسيه را در بر ندارد!
چرا كه خداوند به حكم قدرت و توانائى و بى نيازى از هر كس نسبت به عهد و پيمانش
وفادارتر است ، نه فراموش مى كند، نه از پرداخت عاجز است ، و نه كارى بر خلاف حكمت
انجام مى دهد كه از آن پشيمان گردد و نه العياذ بالله خلاف مى گويد، بنابراين
هيچگونه جاى شك و ترديد در وفادارى او به عهدش ، و پرداختن بها در راس موعد، باقى
نمى ماند.
و از همه جالبتر اينكه پس از انجام مراسم اين معامله ، همانگونه كه در ميان تجارت
كنندگان معمول است ، به طرف مقابل تبريك گفته و معامله را معامله پر سودى براى او
مى خواهد و مى گويد: (بشارت باد بر شما به
اين معامله اى كه انجام داديد)
(فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به )
(و اين پيروزى و رستگارى بزرگى براى همه
شما است ) (و ذلك هو الفوز العظيم ).
نظير همين مطلب به عبارات ديگرى در سوره صف ، در آيات 10 و 11 آمده است ، آنجا كه
مى فرمايد (يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم
على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤ منون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله
باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون
). يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنات تجرى من
تحتها الانهار و مساكن طيبة فى جنات عدن ذلك الفوز العظيم
)
در اينجا انسان از اين همه لطف و محبت پروردگار در حيرت فرو مى رود، خداوندى كه
مالك همه عالم هستى ، و حاكم مطلق بر تمام جهان آفرينش است ،
و هر كس هر چه دارد از ناحيه او دارد، در مقام خريدارى همين مواهبى كه به بندگان
بخشيده بر مى آيد و اعطائى خود را به بهائى صد چندان مى خرد.
عجيبتر اينكه جهادى كه باعث سر بلندى خود انسان و پيروزى و افتخار هر قوم و ملتى
است ، و ثمراتش سرانجام به خود آنها باز مى گردد، به عنوان پرداخت اين متاع شمرده
است .
و با اينكه بايد در مقابل متاع و بها معادله اى باشد اين تعادل را ناديده گرفته و
سعادت جاويدان را در برابر يك متاع ناپايدار كه به هر حال فانى شدنى است (خواه در
بستر بيمارى و خواه در ميدان جنگ ) قرار داده .
و ازين مهمتر، با اينكه خدا از همه راستگويان راستگوتر است و نياز به هيچگونه سند و
تضمينى ندارد، مهمترين اسناد و تضمينها را براى بندگانش قائل شده است .
و در پايان اين معامله بزرگ به آنها تبريك مى گويد و بشارت مى دهد، آيا لطف و محبت
و مرحمت از اين بالاتر تصور مى شود؟!
و آيا معامله اى از اين پرسودتر وجود دارد؟
لذا در حديثى از (جابر بن عبد الله انصارى
) مى خوانيم هنگامى كه آيه فوق نازل شد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) در مسجد بود، حضرت آيه را با صداى بلند تلاوت كرد و مردم تكبير گفتند، مردى
از انصار پيش آمد از روى تعجب از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرسيد:
راستى اين آيه بود كه نازل شد؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود آرى .
مرد انصارى گفت (بيع ربيح لا نقيل و لا
نستقيل ): چه معامله پر سودى ؟ نه اين
معامله را باز مى گردانيم و نه اگر بازگشتى از ما بخواهند مى پذيريم !
همانگونه كه روش قرآن مجيد است كه در آيه اى سخنى را به اجمال برگذار مى كند و در
آيه بعد به شرح و توضيح آن مى پردازد، در دومين آيه مورد بحث مؤ منان را كه فروشنده
گان جان و مال به خدا هستند با نه صفت بارز معرفى مى كند.
1 - (آنها توبه كارانند)
و دل و جان خود را به وسيله آب توبه از آلودگى گناه شستشو مى دهند (التائبون ).
2 - (آنها عبادت كارانند و در پرتو راز و
نياز با خدا و پرستش ذات پاك او خود سازى مى كنند).
(العابدون )
3 - (آنها در برابر نعمتهاى مادى و معنوى
پروردگار سپاس مى گويند) (الحامدون ).
4 - (آنها از يك كانون عبادت و پرستش به
كانون ديگرى رفت و آمد دارند)
(السائحون ).
و به اين ترتيب برنامه هاى خود سازى آنان در پرتو عبادت ، در محيط محدودى خلاصه نمى
شود، و به افق خاصى تعلق ندارد، بلكه همه جا كانون عبوديت پروردگار و خودسازى و
تربيت براى آنها است ، و هر كجا درسى در اين زمينه باشد طالب آنند.
(سائح )
در اصل از ماده (سيح
) و (سياحت
) به معنى جريان و استمرار گرفته شده .
و در اينكه منظور از سائح در آيه فوق چه نوع سياحت و جريان و استمرارى است در ميان
مفسران گفتگو است .
بعضى همانگونه كه در بالا گفتيم سير در ميان كانونهاى عبادت گرفته اند، در حديثى از
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم (سياحة
امتى فى المساجد)
(سياحت امت من در مساجد است
).
بعضى ديگر (سائح
) را به معنى (صائم
) و روزه دار گرفته اند، زيرا روزه يك كار مستمر در سراسر روز است ، در
حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود
(ان السائحين هم الصائمون ):
(سائحان روزه دارانند).
بعضى ديگر از مفسران سياحت را به معنى سير و گردش در روى زمين و مشاهده آثار عظمت
خدا و شناخت جوامع بشرى و آشنائى به عادات و رسوم و علوم و دانشهاى اقوام كه انديشه
انسان را زنده و فكر او را پخته مى سازد، دانسته اند.
بعضى ديگر از مفسران سياحت را به معنى سير و حركت به سوى ميدان جهاد و مبارزه با
دشمن مى دانند، و حديث نبوى معروف را (ان
سياحة امتى الجهاد فى سبيل الله )
(سياحت امت من جهاد در راه خدا است )
شاهد آن گرفته اند.
و سر انجام بعضى آنرا به معنى سير عقل و فكر در مسائل مختلف مربوط به جهان هستى ، و
عوامل سعادت و پيروزى ، و اسباب شكست و ناكامى دانسته اند.
ولى با توجه به اوصافى كه قبل و بعد از آن شمرده شده معنى اول مناسبتر از همه به
نظر مى رسد، هر چند اراده تمام اين معانى از اين كلمه ، نيز كاملا ممكن است ، زيرا
همه اين مفاهيم در مفهوم سير و سياحت جمع است .
5 - (آنها كه در برابر عظمت خدا ركوع مى
كنند) (الراكعون ).
6 - (آنها كه سر بر آستانش مى سايند و
سجده مى آورند) (الساجدون ).
7 - (آنها كه مردم را به نيكيها دعوت مى
كنند) (الامرون بالمعروف ).
8 - (آنها كه تنها به وظيفه دعوت به نيكى
قناعت نمى كنند بلكه با هرگونه فساد و منكرى مى جنگند)
(و الناهون عن المنكر).
9 - و (آنها كه پس از اداى رسالت امر به
معروف و نهى از منكر، به آخرين و مهمترين وظيفه اجتماعى خود يعنى حفظ حدود الهى ، و
اجراى قوانين او، و اقامه حق و عدالت قيام مى كنند)
(و الحافظون لحدود الله ).
پس از ذكر اين صفات نه گانه ، خداوند بار ديگر چنين مؤ منان راستين و تربيت يافتگان
مكتب ايمان و عمل را تشويق مى كند، و به پيامبرش مى گويد
(اين مؤ منان را بشارت ده ) (و
بشر المؤ منين ).
و از آنجا كه متعلق بشارت ذكر نشده و يا به تعبير ديگر بشارت بطور مطلق آمده است ،
مفهوم وسيعى را مى فهماند كه هر خير و سعادتى را در بر مى گيرد، يعنى آنها را به هر
خير و هر سعادت و هر گونه افتخار بشارت ده !.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه قسمتى از اين صفات نه گانه (شش صفت اول ) مربوط
به جنبه هاى خودسازى و تربيتى افراد است ، و قسمت ديگرى (دو صفت هفتم و هشتم ) به
وظائف حساس اجتماعى و پاكسازى محيط جامعه اشاره مى كند، و آخرين صفت حكايت از مسؤ
وليتهاى همگانى در مورد تشكيل حكومت صالح و شركت فعالانه در مسائل مثبت سياسى دارد.
آيه و ترجمه
ما كان للنبى و الذين ءامنوا اءن يستغفروا للمشركين و لو كانوا اءولى قربى من بعد
ما تبين لهم اءنهم اءصحب الجحيم
(113)
و ما كان استغفار إ برهيم لا بيه إ لا عن موعدة وعدها إ ياه فلما تبين له اءنه عدو
لله تبراء منه إ ن إ برهيم لا وه حليم
(114)
|
ترجمه :
113 - براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان شايسته نبود كه براى
مشركان (از خداوند) طلب آمرزش كنند، هر چند از نزديكانشان باشند، پس از آنكه بر
آنها روشن شد كه اين گروه اصحاب دوزخند.
114 - و استغفار ابراهيم براى پدرش (عمويش آزر) فقط بخاطر وعده اى بود كه به او
داده بود (تا وى را به سوى ايمان جذب كند) اما هنگامى كه براى او روشن شد كه وى
دشمن خدا است از او بيزارى جست ، چرا كه ابراهيم مهربان و بردبار بود.
شان نزول :
در تفسير مجمع البيان روايتى به اين مضمون در شان نزول آيات فوق نقل شده است كه
گروهى از مسلمانان به پيامبر اسلام مى گفتند: آيا براى پدران ما كه در عصر جاهليت
از دنيا رفتند طلب آمرزش نمى كنى ؟ آيات فوق نازل شد و به همه آنها اخطار كرد كه
هيچ كس حق ندارد براى مشركان استغفار نمايد.
در شان نزول اين آيات مطالب ديگرى نيز گفته شده است كه پس از پايان تفسير آيه خواهد
آمد.
تفسير:
لزوم بيگانگى از دشمنان
آيه نخست با تعبيرى رسا و قاطع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان را
از استغفار براى مشركان نهى مى كند و مى گويد: (شايسته
نيست كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و افراد با ايمان براى مشركان طلب
آمرزش كنند) (ما كان للنبى و الذين آمنوا
ان يستغفروا للمشركين ).
سپس براى تاءكيد و تعميم اضافه مى كند (حتى
اگر از نزديكانشان باشند) (و لو كانوا
اولى قربى ).
بعدا دليل اين موضوع را ضمن جمله اى چنين توضيح مى دهد
(بعد از آنكه براى مسلمانان روشن شد كه مشركان اهل دوزخند طلب آمرزش
براى آنها معنى ندارد) (من بعد ما تبين
لهم انهم اصحاب الجحيم ).
اين كارى است بيهوده و آرزوئى است نابجا چرا كه مشرك بهيچ وجه قابل آمرزش نيست و
آنان كه راه شرك را پوئيدند راه نجاتى براى آنها تصور نمى شود.
بعلاوه استغفار و طلب آمرزش يكنوع اظهار محبت و پيوند و علاقه با مشركان است و اين
همان چيزى است كه بارها در قرآن از آن نهى شده است .
و از آنجا كه مسلمانان آگاه و آشنا به قرآن ، در آيات اين كتاب آسمانى خوانده بودند
كه ابراهيم براى (عمويش ) آزر استغفار كرد، فورا اين سؤ ال ممكن بود در ذهن آنها
پديد آيد كه مگر آزر مشرك نبود؟ اگر اين كار ممنوع است چرا اين پيامبر بزرگ خدا
انجام داد؟!
لذا در آيه دوم به پاسخ اين سؤ ال پرداخته مى گويد: (استغفار
ابراهيم براى پدرش (عمويش آزر) به خاطر وعده اى بود كه به او داد، اما هنگامى كه
براى
او آشكار شد كه وى دشمن خدا است از او بيزارى جست و برايش استغفار نكرد)
(و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعدة وعدها اياه فلما تبين له انه عدو لله
تبرا منه ).
در پايان آيه اضافه مى كند: (ابراهيم كسى
بود كه در پيشگاه خدا خاضع و از خشم و غضب پروردگار خائف و ترسان ، و مردى بزرگوار
و حليم و بردبار بود) (ان ابراهيم لاواه
حليم )
اين جمله ممكن است دليلى براى وعده ابراهيم به آزر در زمينه استغفار بوده ، باشد،
زيرا حلم و بردبارى از يك سو، و اواه بودن او كه طبق بعضى از تفاسير به معنى رحيم
بودن است از سوى ديگر، ايجاب مى كرد كه حد اكثر تلاش و كوشش را براى هدايت آزر
انجام دهد، اگر چه از طريق وعده استغفار و طلب آمرزش از گذشته او باشد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله فوق دليل براى اين موضوع باشد كه ابراهيم به خاطر
خضوع و خشوعى كه داشت و ترس از مخالفت پروردگار هرگز حاضر نبود براى دشمنان حق
استغفار كند، بلكه اين كار مخصوص به زمانى بود كه اميد هدايت آزر را در دل مى
پروراند، لذا به محض آشكار شدن عداوت او از اين كار صرف نظر كرد.
اگر سؤ ال شود مسلمانان از كجا مى دانستند كه ابراهيم براى آزر استغفار كرد.
|