تفسير نمونه جلد ۸

جمعي از فضلا

- ۴ -


گر چه (اعرابى ) به معنى باديه نشين است ، ولى در اخبار و روايات اسلامى مفهوم وسيعترى پيدا كرده ، و به تعبير ديگر مفهوم اسلامى آن با منطقه جغرافيائى بستگى ندارد بلكه با طرز تفكر و منطقه فكرى مربوط است : آنها كه دور از آداب و سنن و تعليم و تربيت اسلامى هستند - هر چند شهرنشين باشند - اعرابيند، و باديه نشينان آگاه و آشنا به آداب و سنن اسلامى اعرابى نيستند.
حديث مشهور من لم يتفقه منكم فى الدين فهو اعرابى : هر كس از شما از دين و آئين خود آگاه نشود، اعرابى است كه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده گواه روشن بر گفتار فوق است .
در خبر ديگرى مى خوانيم من الكفر التعرب بعد الهجرة : (تعرب بعد از هجرت از شعب كفر است ).
و نيز از على (عليهالسلام ) در نهج البلاغه نقل شده كه گروهى از اصحاب عصيانگرش را مخاطب ساخته فرمود: (و اعلموا انكم صرتم بعد الهجرة اعرابا): بدانيد شما بعد از هجرت ، اعرابى شديد!.
در دو حديث فوق اعرابى شدن نقطه مقابل (هجرت ) قرار داده شده ، و با توجه به اينكه مفهوم وسيع هجرت نيز جنبه مكانى ندارد بلكه اساس آن انتقال فكر از محور كفر به محور ايمان است معنى اعرابى بودن نيز روشن مى شود، يعنى بازگشت از (آداب و سنن اسلامى ) به (آداب و سنن جاهليت ).
3 - در آيات فوق در باره باديه نشينان با ايمان خوانديم كه آنها انفاق خود را مايه (قرب ) به خدا مى دانند، مخصوصا اين كلمه به صورت جمع و (قربات )
آمده بود كه نشان مى دهد كه آنها نه يك قرب ، بلكه قربها در آن مى جويند، و شك نيست كه قرب و قربت در برابر پروردگار به معنى نزديكى مكانى نمى باشد، بلكه نزديكى مقامى ، يعنى رفتن به سوى او كه كمال مطلق است ، و پرتوى از صفات جمال و جلالش را بر صفحه فكر و جان افكندن .
آيه و ترجمه


و السبقون الا ولون من المهجرين و الا نصار و الذين اتبعوهم بإ حسن رضى الله عنهم و رضوا عنه و اءعد لهم جنت تجرى تحتها الا نهر خلدين فيها اءبدا ذلك الفوز العظيم (100)


ترجمه :

100 - پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار و آنها كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود و آنها (نيز) از او خشنود شدند، و باغهائى از بهشت براى آنان فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جريان دارد، جاودانه در آن خواهند ماند، و از اين پيروزى بزرگى است .
تفسير :
پيشگامان اسلام
گر چه درباره شان نزول آيه فوق ، مفسران روايات متعددى نقل كرده اند، ولى چنانكه خواهيم ديد هيچ كدام از آنها شان نزول آيه نيست ، بلكه در واقع بيان مصداق و وجود خارجى آن است .
به هر حال به دنبال آيات گذشته كه بيان حال كفار و منافقان را مى نمود در آيه فوق اشاره به گروههاى مختلف از مسلمانان راستين شده است و آنها را در سه گروه مشخص تقسيم مى كند.
نخست آنها كه پيشگامان در اسلام و هجرت بوده اند (و السابقون الاولون من المهاجرين ).
دوم آنها كه پيشگام در نصرت و يارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ياران مهاجرش بودند (و الانصار).
سوم آنها كه بعد از اين دو گروه آمدند و از برنامه هاى آنها پيروى كردند، و با انجام اعمال نيك ، و قبول اسلام ، و هجرت ، و نصرت آئين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها پيوستند (و الذين اتبعوهم باحسان ).
از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از (باحسان ) در واقع بيان اعمال و معتقداتى است كه در آنها از پيشگامان اسلام پيروى مى كنند، و به تعبير ديگر احسان بيان وصف برنامه هائى است كه از آن متابعت مى شود.
ولى اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده است كه (احسان ) بيان وصف چگونگى متابعت و پيروى باشد يعنى آنها بطور شايسته پيروى (در صورت اول (با) بمعنى (فى ) و در صورت دوم بمعنى (مع ) است ).
ولى ظاهر آيه مطابق تفسير اول است .
پس از ذكر اين گروه سه گانه مى فرمايد: (هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى شده اند) (رضى الله عنهم و رضوا عنه ).
رضايت خدا از آنها به خاطر ايمان و اعمال صالحى است كه انجام داده اند، و خشنودى آنان از خدا به خاطر پاداشهاى گوناگون و فوق العاده و پر اهميت است كه به آنان ارزانى داشته .
به تعبير ديگر آنچه خدا از آنها خواسته انجام داده اند، و آنچه آنها از خدا خواسته اند به آنان بخشيده ، بنابراين هم خدا از آنها راضى است و هم آنان از خدا راضى هستند.
با اينكه جمله گذشته همه مواهب و نعمتهاى الهى را در برداشت (مواهب مادى و معنوى ، جسمانى و روحانى ) ولى بعنوان تاءكيد و بيان (تفصيل ) بعد از (اجمال ) اضافه مى كند: (خداوند براى آنها باغهائى از بهشت فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارند) (و اعد لهم جنات تجرى تحتها الانهار).
از امتيازات اين نعمت آن است كه جاودانى است و (همواره در آن خواهند ماند) (خالدين فيها ابدا).
(و مجموع اين مواهب معنوى و مادى براى آنها پيروزى بزرگى محسوب مى شود) (ذلك الفوز العظيم ).
چه پيروزى از اين برتر كه انسان احساس كند آفريدگار و معبود و مولايش از او خشنود است و كارنامه قبولى او را امضا كرده ؟ و چه پيروزى از اين بالاتر كه با اعمال محدودى در چند روز عمر فانى مواهب بى پايان ابدى پيدا كند.
در اينجا به چند نكته مهم بايد توجه كرد:
نكته ها
1 - موقعيت پيشگامان
در هر انقلاب وسيع اجتماعى كه بر ضد وضع نابسامان جامعه صورت مى گيرد پيشگامانى هستند كه پايه هاى انقلاب و نهضت بر دوش ‍ آنها است ، آنها در واقع وفادارترين عناصر انقلابى هستند، زيرا به هنگامى كه پيشوا و رهبرشان از هر نظر تنها است گرد او را مى گيرند، و با اينكه از جهات مختلف در محاصره قرار دارند و انواع خطرها از چهار طرف آنها را احاطه كرده و دست از يارى و فداكارى بر نمى دارند.
مخصوصا مطالعه تاريخ ، آغاز اسلام را نشان مى دهد كه پيشگامان و مؤ منان
نخستين با چه مشكلاتى روبرو بودند؟ چگونه آنها را شكنجه و آزار مى دادند، ناسزا مى گفتند، متهم مى كردند، به زنجير مى كشيدند و نابود مى نمودند.
ولى با اين همه گروهى با اراده آهنين و عشق سوزان و عزم راسخ و ايمان عميق در اين راه گام گذاردند و به استقبال انواع خطرها رفتند.
در اين ميان سهم مهاجران نخستين از همه بيشتر بود، و به دنبال آنها انصار نخستين يعنى آنهائى كه با آغوش باز از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مدينه دعوت كردند، و ياران مهاجر او را همچون برادران خويش مسكن دادند، و از آنها با تمام وجود خود دفاع كردند، و حتى بر خويشتن نيز مقدم داشتند.
و اگر مى بينيم در آيه فوق به اين دو گروه اهميت فوق العاده اى داده شده است به خاطر همين موضوع است .
ولى با اين حال قرآن مجيد - آنچنان كه روش هميشگى او است - سهم ديگران را نيز ناديده نگرفته است و به عنوان تابعين به احسان از تمام گروههائى كه در عصر پيامبر و يا زمانهاى بعد به اسلام پيوستند، هجرت كردند، و يا مهاجران را پناه دادند و حمايت نمودند ياد مى كند، و براى همه اجر و پاداشهاى بزرگى را نويد مى دهد.
2 - تابعين چه اشخاصى بودند؟
اصطلاح گروهى از دانشمندان بر اين است كه كلمه (تابعين ) را تنها به شاگردان صحابه مى گويند، يعنى آن عده اى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نديدند اما بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به روى كار آمدند و علوم و دانشهاى اسلامى را وسعت بخشيدند، و به تعبير ديگر اطلاعات اسلامى خود را بدون واسطه از صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گرفتند.
ولى همان گونه كه در بالا گفتيم مفهوم آيه از نظر لغت به اين گروه ، محدود نمى شود، بلكه تعبير (تابعين به احسان ) تمام گروههائى را كه در عصر و زمان
از برنامه و اهداف پيشگامان اسلام پيروى كردند شامل مى شود.
توضيح اينكه بر خلاف آنچه بعضى فكر مى كنند مساءله (هجرت ) و همچنين (نصرت ) كه دو مفهوم سازنده اسلامى است ، محدود به زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست بلكه امروز نيز اين دو مفهوم در شكلهاى ديگرى وجود دارد، و فردا نيز وجود خواهد داشت ، بنابراين تمام كسانى كه به نحوى در مسير اين دو برنامه قرار مى گيرند در مفهوم تابعين به احسان داخلند.
منتها مهم آنست كه توجه داشته باشيم قرآن با ذكر كلمه احسان تاءكيد مى كند كه پيروى و تبعيت از پيشگامان در اسلام نبايد در دائره حرف و ادعا، و يا حتى ايمان بدون عمل خلاصه شود، بلكه بايد اين پيروى يك پيروى فكرى و عملى و همه جانبه بوده باشد.
3 - نخستين مسلمان چه كسى بود؟
در اينجا بيشتر مفسران به تناسب بحث آيه فوق اين سؤ ال را مطرح كرده اند كه نخستين كسى كه اسلام آورد و اين افتخار بزرگ در تاريخ به نام او ثبت شد چه كسى است ؟
در پاسخ اين سؤ ال همه متفقا گفته اند نخستين كسى كه از زنان مسلمان شد (خديجه ) همسر وفادار و فداكار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، و اما از مردان ، همه دانشمندان و مفسران شيعه به اتفاق گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنت على (عليهالسلام ) را نخستين كسى از مردان مى دانند كه دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را پاسخ گفت .
شهرت اين موضوع در ميان دانشمندان اهل تسنن به حدى است كه جمعى از آنها ادعاى اجماع و اتفاق بر آن كرده اند.
از جمله (حاكم نيشابورى ) در (مستدرك على الصحيحين ) در كتاب (معرفت ) صفحه 22 چنين مى گويد: لا اعلم خلافا بين اصحاب التواريخ ان على بن ابى طالب رضى الله عنه اولهم اسلاما و انما اختلفوا فى بلوغه : (هيچ مخالفتى
در ميان تاريخ ‌نويسان در اين مساءله وجود ندارد، كه على بن ابى طالب (عليهالسلام ) نخستين كسى است كه اسلام آورده ، تنها در بلوغ او به هنگام پذيرش اسلام اختلاف دارند).
(ابن عبد البر) در (استيعاب ) (ج 2 صفحه 457) چنين مى نويسد: اتفقوا على ان خديجه اول من آمن بالله و رسوله و صدقه فيما جاء به ثم على بعدها: (در اين مساءله اتفاق است كه خديجه نخستين كسى بود كه ايمان به خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد، و او را در آنچه آورده بود تصديق كرد، سپس على (عليهالسلام ) بعد از او همين كار را انجام داد).
(ابو جعفر اسكافى معتزلى ) مى نويسد: قد روى الناس كافة افتخار على بالسبق الى الاسلام : (عموم مردم نقل كرده اند كه افتخار سبقت در اسلام مخصوص على بن ابى طالب (عليهالسلام ) است ).
گذشته از اين ، روايات فراوانى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و نيز از خود على (عليهالسلام ) و صحابه در اين باره نقل شده است كه به حد تواتر مى رسد و ذيلا چند حديث را به عنوان نمونه مى آوريم :
1 - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: او لكم واردا على الحوض اولكم اسلاما، على بن ابى طالب : (نخستين كسى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود، نخستين كسى است كه اسلام آورده ، و او على بن ابى طالب (عليهالسلام ) است ).
2 - گروهى از دانشمندان اهل سنت از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دست على (عليهالسلام ) را گرفت و فرمود: ان هذا اول من آمن بى و هذا
اول من يصافحنى و هذا الصديق الاكبر: (اين اولين كسى است كه به من ايمان آورده ، و اولين كسى است كه در قيامت با من مصافحه مى كند و اين صديق اكبر است ).
3 - ابو سعيد خدرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل مى كند كه دست به ميان شانه هاى على (عليهالسلام ) زد و فرمود: يا على لك سبع خصال لا يحاجك فيهن احد يوم القيامة : انت اول المؤ منين بالله ايمانا و اوفاهم بعهد الله و اقومهم بامر الله ...: (اى على هفت صفت ممتاز دارى كه احدى در قيامت نمى تواند درباره آنها با تو گفتگو كند، تو نخستين كسى هستى كه به خدا ايمان آوردى ، و از همه نسبت به پيمانه اى الهى باوفاترى ، و در اطاعت فرمان خدا پابرجاترى ...)
همانگونه كه اشاره كرديم دهها روايت در كتب مختلف تاريخ و تفسير و حديث ، در اين باره از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ديگران نقل شده است و علاقمندان مى توانند براى توضيح بيشتر به جلد سوم عربى الغدير صفحه 220 تا 240 و كتاب احقاق الحق جلد 3 صفحه 114 تا 120 مراجعه نمايند.
جالب اينكه گروهى كه نتوانسته اند سبقت على (عليهالسلام ) را در ايمان و اسلام انكار كنند به عللى كه ناگفته پيدا است كوشش دارند آنرا به نحو ديگرى انكار، يا كم اهميت جلوه دهند، و بعضى ديگر كوشش دارند كه به جاى او ابو بكر را بگذارند كه او اولين مسلمان است .
گاهى مى گويند على (عليهالسلام ) در آن هنگام ده ساله بود و طبعا نا بالغ ، بنا بر اين اسلام او به عنوان اسلام يك كودك تاءثيرى در قوت و قدرت جبهه مسلمين در برابر
دشمن نداشت (اين سخن را فخر رازى در تفسيرش ذيل آيه فوق آورده است ). و اين براستى عجيب است و در واقع ايرادى است بر شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زيرا مى دانيم هنگامى كه در يوم الدار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام را به عشيره و طايفه خود عرضه داشت هيچكس آنرا نپذيرفت جز على (عليهالسلام ) كه برخاست و اعلام اسلام نمود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلامش را پذيرفت ، و حتى اعلام كرد كه تو برادر و وصى و خليفه منى !.
و اين حديث را كه گروهى از حافظان حديث از شيعه و سنى در كتب صحاح و مسانيد، و همچنين گروهى از مورخان اسلام نقل كرده و بر آن تكيه نموده اند نشان مى دهد كه نه تنها پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام على (عليهالسلام ) را در آن سن و سال كم ، پذيرفت بلكه او را به عنوان برادر و وصى و جانشين خود معرفى نمود.
و گاهى به اين تعبير كه خديجه نخستين مسلمان از زنان و ابو بكر نخستين مسلمان از مردان و على (عليهالسلام ) نخستين مسلمان از كودكان بود، خواسته اند از اهميت آن بكاهند (اين تعبير را مفسر معروف و متعصب ، نويسنده المنار ذيل آيه مورد بحث ذكر كرده است ).
در حالى كه اولا همانگونه كه گفتيم كمى سن على (عليهالسلام ) در آن روز به هيچوجه از اهميت موضوع نمى كاهد، بخصوص اينكه قرآن درباره حضرت يحيى صريحا مى گويد: و آتيناه الحكم صبيا: (ما فرمان را به او در حال كودكى داديم ).
و درباره عيسى (عليهالسلام ) نيز مى خوانيم كه در حال كودكى به سخن آمد و به آنها كه درباره او گرفتار شك و ترديد بودند گفت : انى عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا: (من بنده خدايم ، كتاب آسمانى به من داده ، و مرا پيامبر قرار داده است ).
هنگامى كه اينگونه آيات را با حديثى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در بالا نقل كرديم كه او على (عليهالسلام ) را وصى و خليفه و جانشين خود قرار داد ضميمه كنيم روشن مى شود كه سخن المنار گفتار تعصب آميزى بيش نيست .
ثانيا اين موضوع از نظر تاريخى مسلم نيست كه ابو بكر سومين نفرى باشد كه اسلام را پذيرفته است ، بلكه در بسيارى از كتب تاريخ و حديث اسلام آوردن گروه ديگرى را قبل از او ذكر كرده اند.
اين بحث را با ذكر اين نكته پايان مى دهيم كه على (عليهالسلام ) در سخنانش بارها به اين موضوع كه من اولين مؤ من و اولين مسلمان و نخستين نمازگزار با پيامبرم اشاره نموده و موقعيت خود را روشن ساخته است ، و اين موضوع در بسيارى از كتب از آن حضرت نقل شده .
به علاوه ابن ابى الحديد از دانشمند معروف ابو جعفر اسكافى معتزلى نقل مى كند اينكه بعضى مى گويند ابو بكر سبقت در اسلام داشته اگر صحيح باشد چرا خودش در هيچ مورد به اين موضوع بر فضيلت خود استدلال نكرده است ، و نه هيچيك از هواداران او از صحابه چنين ادعائى را كرده اند.
4 - آيا همه صحابه افراد صالحى بودند؟
سابقا به اين موضوع اشاره كرديم كه دانشمندان اهل سنت معمولا معتقدند كه همه ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پاك و درستكار و صالح و شايسته و اهل بهشتند.
در اينجا به تناسب آيه فوق كه بعضى آنرا دليل قاطعى بر ادعاى فوق گرفته اند بار ديگر اين موضوع مهم را كه سرچشمه دگرگونيهاى زيادى در مسائل اسلامى مى شود مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهيم :
بسيارى از مفسران اهل سنت اين حديث را ذيل آيه فوق نقل كرده اند كه حميد بن زياد مى گويد: نزد محمد بن كعب قرظى رفتم و به او گفتم درباره اصحاب رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چه مى گوئى ؟ گفت : جميع اصحاب رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فى الجنة محسنهم و مسيئهم !: (همه ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در بهشتند، اعم از نيكوكار و بدكار و گنهكار! گفتم اين سخن را از كجا ميگوئى )؟ گفت : اين آيه را بخوان و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار ... تا آنجا كه مى فرمايد: رضى الله عنهم و رضوا عنه سپس گفت : اما درباره تابعين شرطى قائل شده و آن اين است كه آنها بايد تنها در كارهاى نيك از صحابه پيروى كنند (فقط در اين صورت اهل نجاتند، و اما صحابه چنين قيد و شرطى را ندارند).
ولى اين ادعا به دلائل زيادى مردود و غير قابل قبول است ، زيرا:
اولا - حكم مزبور در آيه فوق شامل تابعين هم مى شود، و منظور از تابعان همانگونه كه اشاره كرديم تمام كسانى هستند كه از روش ‍ مهاجران و انصار نخستين ، و برنامه هاى آنها پيروى مى كنند، بنابراين بايد تمام امت بدون استثناء اهل نجات باشند!
و اما اينكه در حديث محمد بن كعب از اين موضوع جواب داده شده كه خداوند در تابعين قيد احسان را ذكر كرده ، يعنى از برنامه نيك و روش صحيح صحابه پيروى كند، نه از گناهانشان ، اين سخن از عجيبترين بحثها است .
چرا كه مفهومش اضافه (فرع ) بر (اصل ) است ، جائى كه شرط نجات تابعان و پيروان صحابه اين باشد كه در اعمال صالح از آنها پيروى كنند به طريق
اولى بايد اين شرط در خود صحابه بوده باشد.
و به تعبير ديگر خداوند در آيه فوق مى گويد: رضايت و خشنودى او شامل حال همه مهاجران و انصار نخستين كه داراى برنامه صحيح بودند و همه پيروان آنها است ، نه اينكه مى خواهد مهاجران و انصار را چه خوب باشند و چه بد، مشمول رضايت خود قرار دهد، اما تابعان را با قيد و شرط خاصى بپذيرد.
ثانيا - اين موضوع با دليل عقل به هيچوجه سازگار نيست ، زيرا عقل هيچگونه امتيازى براى ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر ديگران قائل نمى باشد، چه تفاوتى ميان ابو جهل ها و كسانى است كه نخست ايمان آوردند، سپس از آئين او منحرف شدند.
و چرا كسانى كه سالها و قرنها بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قدم به اين جهان گذاردند و فداكاريها و جانبازيهاى آنها در راه اسلام كمتر از ياران نخستين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبود، بلكه اين امتياز را داشتند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ناديده ، شناختند، و به او ايمان آوردند، مشمول اين رحمت و رضايت الهى نباشند.
قرآنى كه مى گويد: گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است ، چگونه اين تبعيض غير منطقى را مى پسندد؟ قرآنى كه در آيات مختلفش به ظالمان و فاسقان لعن مى كند و آنها را مستوجب عذاب الهى مى شمرد، چگونه (اين مصونيت غير منطقى صحابه ) را در برابر كيفر الهى مى پسندد؟ آيا اينگونه لعنها و تهديدهاى قرآن قابل استثناء است ، و گروه خاصى از آن خارجند؟ چرا و براى چه ؟!.
از همه گذشته آيا چنين حكمى به منزله چراغ سبز دادن به صحابه نسبت به هر گونه گناه و جنايت محسوب نمى شود؟
ثالثا - اين حكم با متون تاريخ اسلامى به هيچوجه سازگار نيست ، زيرا بسيار كسان بودند كه روزى در رديف مهاجران و انصار بودند، و سپس از راه خود
منحرف شدند و مورد خشم و غضب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه تواءم با خشم و غضب خدا است قرار گرفتند، آيا در آيات قبل داستان ثعلبه بن حاطب انصارى را نخوانديم كه چگونه منحرف گرديد و مغضوب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شد.
روشن تر بگوئيم : اگر منظور آنها اين است كه صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عموما مرتكب هيچگونه گناهى نشدند و معصوم و پاك از هر معصيتى بودند، اين از قبيل انكار بديهيات است .
و اگر منظور آنست كه آنها گناه كردند و اعمال خلافى انجام دادند باز هم خدا از آنها راضى است ، مفهومش اين است كه خدا رضايت به گناه داده است !
چه كسى مى تواند (طلحه ) و (زبير) كه در آغاز از ياران خاص پيامبر بودند و همچنين (عايشه ) همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از خون هفده هزار نفر مردم مسلمانى كه خونشان در ميدان جنگ جمل ريخته شد تبرئه كند؟ آيا خدا به اين خونريزيها راضى بود؟
آيا مخالفت با على (عليهالسلام ) خليفه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه اگر فرضا خلافت منصوص او را نپذيريم حد اقل با اجماع امت برگزيده شده بود، و شمشير كشيدن به روى او و ياران وفادارش چيزى است كه خدا از آن خشنود و راضى باشد؟
حقيقت اين است كه طرفداران فرضيه (تنزيه صحابه ) با اصرار و پافشارى روى اين مطلب ، چهره پاك اسلام را كه همه جا ميزان شخصيت اشخاص را ايمان و عمل صالح قرار مى دهد زشت و بلامنظر ساخته اند.
آخرين سخن اينكه رضايت و خشنودى خدا كه در آيه فوق است روى يك عنوان كلى قرار گرفته و آن (هجرت ) و (نصرت ) و (ايمان ) و (عمل صالح ) است ، تمام صحابه و تابعان مادام كه تحت اين عناوين قرار داشتند مورد رضاى خدا بودند، و آن روز كه از تحت اين عناوين خارج شدند از تحت رضايت خدا نيز خارج گشتند.
از آنچه گفتيم بخوبى روشن مى شود كه گفتار مفسر دانشمند اما متعصب يعنى نويسنده المنار كه در اينجا شيعه را به خاطر عدم اعتقاد به پاكى و درستى همه صحابه ، مورد سرزنش و حمله قرار مى دهد كمترين ارزشى ندارد، شيعه گناهى نكرده ، جز اينكه حكم عقل و شهادت تاريخ و گواهى قرآن را در اينجا پذيرفته ، و به امتيازات واهى و نادرست متعصبان گوش فرا نداده است .
آيه و ترجمه


و ممن حولكم من الا عراب منفقون و من اءهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثم يردون إ لى عذاب عظيم (101)


ترجمه :

101 - و از (ميان ) اعراب باديه نشينى كه اطراف شما هستند جمعى از منافقانند و از اهل (خود) مدينه (نيز) گروهى سخت به نفاق پاى بندند كه آنها را نمى شناسى و ما آنها را مى شناسيم ، به زودى آنها را دوباره مجازات مى كنيم (مجازاتى به وسيله رسوائى اجتماعى ، و مجازاتى به هنگام مرگ ) سپس به سوى مجازات بزرگى (در قيامت ) فرستاده مى شوند.
تفسير :
بار ديگر قرآن مجيد بحث را متوجه اعمال منافقان و گروههاى آنها كرده مى گويد (در ميان كسانى كه در اطراف شهر شما مدينه هستند گروهى از منافقان وجود دارند) (و ممن حولكم من الاعراب منافقون )
يعنى تنها نبايد توجه خود را به منافقان داخل بيندازيد، بايد هشيار باشيد منافقان بيرون را نيز زير نظر بگيريد و مراقب فعاليتهاى خطرناك آنان باشيد.
كلمه (اعراب ) همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم معمولا به عربهاى باديه نشين گفته مى شود.
سپس اضافه مى كند (در خود مدينه و از اهل اين شهر نيز گروهى هستند كه نفاق را تا سرحد سركشى و طغيان رسانده و سخت به آن پايبندند و در آن صاحب تجربه اند)! (و من اهل المدينة مردوا على النفاق ).
(مردوا) از ماده (مرد) (بر وزن سرد) به معنى طغيان و سركشى و بيگانگى مطلق مى باشد، و در اصل به معنى (برهنگى و تجرد) آمده ، و بهمين جهت به پسرانى كه هنوز مو در صورتشان نروئيده است (امرد) مى گويند (شجرة مرداء) يعنى درختى كه هيچ برگ ندارد و (مارد) بمعنى شخص سركش است كه بكلى از اطاعت فرمان خارج شده است .
بعضى از مفسران و اهل لغت اين ماده را به معنى (تمرين ) نيز گفته اند (از جمله در تاج العروس و قاموس تمرين يكى از معانى آن ذكر شده است ).
و اين شايد بخاطر آن باشد كه تجرد مطلق از چيزى و خروج كامل از آن بدون ممارست و تمرين ممكن نيست .
به هر حال اين گروه از منافقان چنان از حق و حقيقت عارى و چنان بر كار خود مسلط بودند كه مى توانستند خود را در صف مسلمانان راستين جا بزنند بدون اينكه كسى متوجه آنها بشود.
اين تفاوت در تعبير كه درباره منافقان (داخلى ) و (خارجى ) در آيه فوق ديده مى شود گويا اشاره به اين نكته است كه منافقان داخلى در كار خود مسلطتر و طبعا خطرناكترند، و مسلمانان بايد شديدا مراقب آنها باشند، هر چند كه منافقان خارجى را نيز بايد از نظر دور ندارند.
لذا بلافاصله بعد از آن مى فرمايد: (تو آنها را نمى شناسى ولى ما مى شناسيم ) (لا تعلمهم نحن نعلمهم ).
البته اين اشاره به علم عادى و معمولى پيغمبر است ، ولى هيچ منافات ندارد كه او از طريق وحى و تعليم الهى به اسرار آنان كاملا واقف گردد.
در پايان آيه مجازات شديد اين گروه را به اين صورت بيان مى كند كه : (ما بزودى آنها را دوباره مجازات خواهيم كرد، و پس از آن به سوى عذاب بزرگ ديگرى فرستاده خواهند شد) (سنعذبهم مرتين ثم يردون الى عذاب عظيم ).
در اينكه (عذاب عظيم ) اشاره به مجازاتهاى روز قيامت است شكى نيست ، ولى در اينكه ، آندو عذاب ديگر چه نوع عذابى است ، در ميان مفسران گفتگو است ، و احتمالات متعددى پيرامون آن داده اند.
ولى بيشتر چنين بنظر مى رسد كه يكى از اين دو عذاب همان مجازات اجتماعى آنها بخاطر رسوائيشان و كشف اسرار درونيشان مى باشد كه به دنبال آن تمام حيثيت اجتماعى خود را از دست مى دهند، و شاهد آن را در آيات گذشته خوانديم ، و در بعضى از احاديث نيز آمده كه وقتى كار اين گروه به مراحل خطرناك مى رسيد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را با نام و نشان معرفى مى كرد، و حتى از مسجد بيرون مى ساخت !.
و مجازات دوم آنان همان است كه در آيه 50 سوره انفال اشاره شده ، آنجا كه مى فرمايد: و لو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة يضربون وجوههم و ادبارهم ... (هر گاه كافران را بهنگامى كه فرشتگان مرگ جان آنها را مى گيرند ببينى كه چگونه به صورت و پشت آنها مى كوبند، و مجازات مى كنند، به حال آنها تاءسف خواهى خورد).
اين احتمال نيز وجود دارد كه مجازات دوم اشاره به ناراحتيهاى درونى و شكنجه هاى روانى بوده باشد كه بر اثر پيروزى همه جانبه مسلمانان ، دامن اين گروه را گرفت .
آيه و ترجمه


و ءاخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صلحا و ءاخر سيا عسى الله اءن يتوب عليهم إ ن الله غفور رحيم (102)


ترجمه :

102 - و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف كردند و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد خداوند غفور و رحيم است .
شاءن نزول :
در مورد شان نزول آيه فوق رواياتى نقل شده كه در بيشتر آنها بنام (ابو لبابه ) انصارى برخورد مى كنيم ، طبق روايتى او با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از شركت در جنگ (تبوك ) خود دارى كردند، اما هنگامى كه آياتى را كه در مذمت متخلفين وارد شده بود شنيدند بسيار ناراحت و پشيمان گشتند، خود را به ستونهاى مسجد پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بستند و هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشت و از حال آنها خبر گرفت عرض كردند: آنها سوگند ياد كرده اند كه خود را از ستون باز نكنند تا اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين كند، رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: من نيز سوگند ياد مى كنم كه چنين كارى را نخواهم كرد مگر اينكه خداوند به من اجازه دهد.
آيه فوق نازل شد و خداوند توبه آنها را پذيرفت ، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را از ستون مسجد باز كرد.
آنها به شكرانه اين موضوع همه اموال خود را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تقديم داشتند، و عرض كردند: اين همان اموالى است كه بخاطر دلبستگى به آن ما از شركت در جهاد خود دارى كرده ايم ، همه اينها را از ما بپذير و در راه خدا انفاق كن !.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: هنوز دستورى در اين باره بر من نازل نشده است ، چيزى نگذشت كه آيه بعد نازل شد و دستور داد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قسمتى از اموال آنها را برگيرد، و مطابق بعضى از روايات يك سوم از اموال آنها را پذيرفت .
در پاره اى ديگر از روايات مى خوانيم كه آيه فوق درباره (ابو لبابه ) و راجع به داستان (بنى قريظه ) است بنى قريظه كه گروهى از يهود بودند با او مشورت كردند كه آيا تسليم حكم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بشوند يا نه او گفت اگر تسليم شويد همه شما را سر مى برند! سپس از اين گفته خود پشيمان شد و توبه كرد و خود را بستون مسجد بست و بعد آيه فوق نازل شد و خداوند توبه او را پذيرفت .
تفسير:
توبه كاران
پس از اشاره به وضع منافقان داخل و خارج مدينه در آيه قبل در اينجا اشاره به وضع گروهى از مسلمانان گناهكار كه اقدام به توبه و جبران اعمال سوء خود كردند مى كند و مى فرمايد: (گروه ديگرى از آنها به گناهان خود اعتراف كردند) (و آخرون اعترفوا بذنوبهم ).
(و اعمال صالح و ناصالح را بهم آميختند) (خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا)
سپس اضافه مى كند (اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد) و رحمت خويش را به آنان بازگرداند (عسى الله ان يتوب عليهم ).
(زيرا خداوند آمرزنده و مهربان ) است و داراى رحمتى وسيع و گسترده (ان الله غفور رحيم ).
تعبير به (عسى ) در آيه فوق كه معمولا در موارد اميدوارى و احتمال پيروزى توام با احتمال عدم پيروزى گفته مى شود شايد به خاطر آنست كه آنها را در ميان بيم و اميد و خوف و رجاء كه دو وسيله تكامل و تربيت است قرار دهد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير به (عسى ) اشاره باين باشد كه علاوه بر توبه و ندامت و پشيمانى بايد در آينده شرائط ديگرى را انجام دهند و گذشته را با اعمال نيك خود جبران نمايند.
ولى با توجه باينكه آيه را با بيان غفران و رحمت الهى تكميل مى كند جنبه اميدوارى در آن غلبه دارد.
اين نكته نيز روشن است كه نزول آيه درباره (ابو لبابه ) و يا ساير متخلفان جنگ تبوك مفهوم وسيع آيه را تخصيص نمى زند، بلكه تمام افرادى را كه اعمال نيك و بد را به هم آميخته اند و از كارهاى بد خويش پشيمانند فرا مى گيرد.
و لذا از بعضى دانشمندان نقل كرده اند كه گفته اند آيه فوق اميدبخشترين آيات قرآن است كه درها را بروى گنهكاران گشوده ، و توبهكاران را به سوى خود دعوت مى كند.
آيه و ترجمه


خذ من اءمولهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها و صل عليهم إ ن صلوتك سكن لهم و الله سميع عليم (103)
اء لم يعلموا اءن الله هو يقبل التوبة عن عباده و يأ خذ الصدقت و اءن الله هو التواب الرحيم(104)
و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون و ستردون إ لى علم الغيب و الشهدة فينبئكم بما كنتم تعملون (105)


ترجمه :

103 - از اموال آنها صدقه اى (زكات ) بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش دهى ، و به آنها (هنگام گرفتن زكات ) دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنها است و خداوند شنوا و دانا است .
104 - آيا نمى دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد و صدقات را مى گيرد و خداوند توبه پذير و مهربان است .
105 - بگو عمل كنيد، خداوند و فرستاده او و مؤ منان اعمال شما را مى بينند و به زودى به سوى كسى باز مى گرديد كه پنهان و آشكار را مى داند و شما را به آنچه عمل مى كرديد خبر مى دهد.
تفسير:
زكات عامل پاكى فرد و جامعه
در نخستين آيه مورد بحث اشاره به يكى از احكام مهم اسلام يعنى مسئله زكات شده است ، و به عنوان يك قانون كلى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه (از اموال آنها صدقه يعنى زكات بگير) (خذ من اموالهم صدقة ).
كلمه (من ) كه براى بيان (تبعيض ) است ، نشان مى دهد كه زكات همواره جزئى از مال را تشكيل مى دهد، نه همه آن و نه قسمت عمده آن را.
سپس به دو قسمت از فلسفه اخلاقى و روانى و اجتماعى زكات اشاره كرده مى فرمايد (تو با اين كار آنها را پاك مى كنى و نمو مى دهى ) (تطهرهم و تزكيهم بها)
آنها را از رذائل اخلاقى ، از دنيا پرستى و بخل و امساك پاك مى كنى ، و نهال نوعدوستى و سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در آنها پرورش مى دهى .
از اين گذشته ، مفاسد و آلودگيهائى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصله
طبقاتى و محروميت گروهى از جامعه به وجود مى آيد با انجام اين فريضه الهى بر مى چينى ، و صحنه اجتماع را از اين آلودگيها پاك مى سازى .
و نيز همبستگى اجتماعى و نمو و پيشرفت اقتصادى در سايه اينگونه برنامه ها تاءمين مى گردد.
بنابراين حكم زكات هم (پاك كننده فرد و اجتماع ) است و هم نمو دهنده بذرهاى فضيلت در افراد، و هم سبب پيشرفت جامعه ، و اين رساترين تعبيرى است كه درباره زكات مى توان گفت : از يكسو آلودگيها را مى شويد و از سوى ديگر تكامل آفرين است .
اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده كه فاعل (تطهرهم ) زكات باشد، و فاعل تزكيهم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بنابراين معنى آيه چنين خواهد بود: زكات آنها را پاك مى كند، و به وسيله آن تو آنها را پرورش مى دهى ، ولى اظهر اين است كه فاعل در هر دو، شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد همانگونه كه در آغاز معنى كرديم ، هر چند از نظر نتيجه تفاوت چندانى ميان اين دو تعبير وجود ندارد.
سپس اضافه مى كند (هنگامى كه آنها زكات مى پردازند براى آنها دعا كن و به آنها درود بفرست ) (و صل عليهم ).
اين نشان مى دهد كه حتى در برابر انجام وظائف واجب بايد از مردم تشكر و تقدير كرد، و مخصوصا از طريق معنوى و روانى آنها را تشويق نمود، لذا در روايات مى خوانيم هنگامى كه مردم زكات خود را خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى آوردند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با جمله اللهم صل عليهم به آنها دعا مى كرد.
بعد اضافه مى كند (كه اين دعا و درود تو مايه آرامش خاطر آنهاست ) (ان صلاتك سكن لهم ).
چرا كه از پرتو اين دعا رحمت الهى بر دل و جان آنها نازل مى شود، آنگونه
كه آنرا احساس كنند، بعلاوه قدردانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يا كسانى كه در جاى او قرار مى گيرند و زكات اموال مردم را مى پذيرند، يك نوع آرامش روحى و فكرى به آنها مى بخشد، كه اگر ظاهرا چيزى را از دست داده اند بهتر از آن را بدست آورده اند.
جالب اينكه تا كنون نشنيده ايم كه ماموران وصول ماليات موظف باشند از مردم تشكر كنند، ولى اين دستور به عنوان يك حكم مستحب در برنامه هاى اسلامى روشنگر عمق جنبه هاى انسانى در اين دستورها است .
و در پايان آيه به تناسب بحثى كه گذشت مى گويد: (خداوند شنوا و دانا است ) (و الله سميع عليم ).
هم دعاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مى شنود، و هم از نيات زكات دهنده گان آگاه است .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - از شان نزولى كه براى آيات گذشته ذكر كرديم به خوبى روشن مى شود كه اين آيه پيوند نزديكى با آيه قبل و مسئله توبه (ابو لبابه ) و يارانش دارد، زيرا آنها به شكرانه قبول توبه هايشان اموال خود را نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آوردند و او تنها قسمتى از آن را برگرفت .
اما اين شان نزول هيچگاه منافات با اين ندارد كه آيه بيان يك حكم كلى و عمومى در مورد زكات اموال بوده باشد، و اينكه بعضى از مفسران تضادى ميان اين دو پنداشته اند درست نيست ، همانگونه كه در ساير آيات قرآن و شان نزولها كرارا گفته ايم .
تنها سؤ الى كه در اينجا باقى ميماند اين است كه طبق روايتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
يك سوم اموال ابو لبابه و يارانش را پذيرفت ، در حالى كه مقدار زكات در هيچ - مورد يك سوم نيست ، در گندم و جو و خرما و مويز گاهى يك دهم و گاهى يك بيستم است ، و در طلا و نقره تقريبا 5 2 درصد مى باشد، و در چهار پايان (گاو و گوسفند و شتر) نيز هرگز به يك سوم نمى رسد.
اما اين سؤ ال را مى توان چنين پاسخ گفت كه : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مقدارى از اموال آنها را به عنوان زكات و مقدار اضافى را تا ثلث ، به عنوان كفاره گناهانشان ، پذيرفت .
بنابراين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زكات واجب آنها را گرفته و مقدارى از آن بيشتر را براى پاكسازى از گناهانشان پذيرفته است كه مجموع هر دو، به يك سوم مى رسيده است .
2 - دستور (خذ) (بگير) دليل روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مى تواند زكات را از مردم بگيرد، نه اينكه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند و اگر نبودند نه .
3 - جمله (صل عليهم ) گر چه خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ولى روشن است كه يك حكم كلى را بيان مى كند (زيرا قانون كلى اين است كه احكام اسلام ميان پيامبر و ديگران تفاوتى ندارد و ويژگيهاى پيامبر از نظر احكام بايد با دليل خاص ‍ ثابت شود).
بنابراين متصديان امور بيت المال در هر عصر و زمان مى توانند با جمله (اللهم صل عليهم ) به زكات دهنده گان دعا كنند.
با اين حال تعجب در اين است كه بعضى از متعصبان اهل سنت صلوات را براى آل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مستقلا جائز نمى دانند، يعنى اگر كسى بگويد (اللهم صل على على امير المؤ منين ) يا (صل على فاطمه الزهراء) ممنوع مى شمرند، در حالى كه ممنوع بودن اينگونه دعا دليل مى خواهد نه جواز آن ، بعلاوه همانگونه
كه در بالا گفتيم قرآن صريحا اجازه مى دهد كه درباره افراد عادى چنين دعائى شود، تا چه رسد براى اهل بيت جانشينان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ولى ، چه مى توان كرد كه تعصبها گاهى جلو فهم آيات قرآن را نيز مى گيرد.
و از آنجا كه بعضى از گنهكاران مانند متخلفان جنگ تبوك به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اصرار داشتند كه توبه آنها را بپذيرد در دومين آيه مورد بحث به اين موضوع اشاره مى كند كه پذيرش توبه كار پيامبر نيست .
(آيا آنها نمى دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد (ا لم يعلموا ان الله هو يقبل التوبه عن عباده ) نه تنها پذيرنده توبه او است ، بلكه زكات و يا صدقات ديگرى را كه به عنوان كفاره گناه و تقرب به پروردگار مى دهند، نيز خدا مى گيرد) (و ياخذ الصدقات ).
شك نيست كه گيرنده زكات و صدقات يا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امام (عليهالسلام ) و پيشواى مسلمين است و يا افراد مستحق ، و در هر صورت خداوند به ظاهر آنها را نمى گيرد، ولى از آنجا كه دست پيامبر و پيشوايان راستين دست خدا است (چرا كه آنها نماينده خدا هستند) گوئى خداوند اين صدقات را مى گيرد، همچنين بندگان نيازمندى كه به اجازه و فرمان الهى اين گونه كمكها را مى پذيرند آنها نيز در حقيقت نمايندگان پروردگارند، و به اين ترتيب دست آنها نيز دست خدا است .
اين تعبير يكى از لطيف ترين تعبيراتى است كه عظمت و شكوه اين حكم اسلامى يعنى زكات را مجسم مى سازد، و علاوه بر تشويق همه مسلمانان به اين فريضه بزرگ الهى به آنها هشدار مى دهد كه در پرداخت زكات و صدقات نهايت ادب و احترام را به خرج دهند چرا كه گيرنده خدا است ، نكند همچون افراد كوتاه فكر چنين تصور كنند كه مانعى ندارد شخص نيازمند مورد تحقير قرار
گيرد، و يا آنچنان زكات را به او بپردازند كه شخصيتش در هم شكسته شود، بلكه به عكس بايد همچون بنده خاضعى در مقابل ولى نعمت خود شرط ادب را در اداى زكات و رساندن به اهلش رعايت كنند.
در روايتى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده مى خوانيم (ان الصدقة تقع فى يد الله قبل ان تصل الى يد السائل ): (صدقه پيش از آنكه در دست نيازمند قرار بگيرد به دست خدا مى رسد)!
در حديث ديگرى از امام سجاد نقل شده كه ان الصدقة لا تقع فى يد العبد حتى تقع فى يد الرب (صدقه در دست بنده نمى افتد مگر اينكه قبلا در دست خدا قرار بگيرد) (نخست به دست خدا و بعد به دست بنده مى رسد).
حتى در روايتى تصريح شده كه همه اعمال اين آدمى را فرشتگان تحويل مى گيرند جز صدقه كه مستقيما به دست خدا مى رسد!
اين مضمون كه با عبارات گوناگون در روايات اهلبيت (عليهمالسلام ) خوانديم از طرق اهل تسنن نيز از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با تعبير ديگرى نقل شده است در صحيح مسلم و بخارى چنين آمده است ما تصدق احدكم بصدقه من كسب حلال طيب - و لا يقبل الله الا الطيب - الا اخذها الرحمن بيمينه و ان كانت تمرة فتربوا فى كف الرحمن حتى تكون اعظم من الجبل : (هيچ كس از شما صدقه اى از در آمد حلالى نمى پردازد - و البته خداوند جز حلال قبول نمى كند - مگر اينكه خداوند با دست راست خود آنرا مى گيرد حتى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا نمو مى كند تا بزرگتر از كوه شود).
اين حديث كه پر از تشبيه و كنايه هاى پر معنى است روشنگر اهميت فوق العاده خدمات انسانى و كمك به نيازمندان در تعليمات اسلام است .
تعبيرات مختلف ديگرى كه در احاديث در اين زمينه وارد شده به قدرى جالب و پر اهميت است كه پرورش يافتگان اين مكتب را چنان در برابر نيازمندانى كه كمكهاى مالى را مى گيرند خاضع مى كند كه گوئى شخص نيازمند بر آنها منت گذارده و افتخار داده كه آن كمك را از آنان پذيرفته است !
مثلا از بعضى از احاديث استفاده مى شود كه پيشوايان معصوم گاهى پيش از آنكه صدقه اى را به شخص نيازمند بدهند نخست دست خود را بعلامت احترام و تعظيم مى بوسيدند سپس آنرا به نيازمند مى دادند، و يا اينكه نخست آنرا به نيازمند مى دادند بعد از او مى گرفتند و آنرا مى بوسيدند و مى بوئيدند و به او باز مى گردانيدند، چرا؟ كه با دست خدا روبرو بودند!
اما چقدر دورند مردمى كه به هنگام يك كمك جزئى به برادران و خواهران نيازمند خود آنها را تحقير مى كنند و يا با خشونت و بى اعتنائى با آنها رفتار مى كنند و يا حتى گاهى بسوى آنها با بى ادبى پرتاب مى كنند.
البته همانگونه كه در جاى خود گفته ايم اسلام نهايت كوشش خود را به خرج مى دهد كه در تمام جامعه اسلامى حتى يك فقير و نيازمند پيدا نشود، ولى بدون شك در هر جامعه اى افراد از كار افتاده آبرومند، كودكان يتيم ، بيماران و مانند آنها كه توانائى بر توليد ندارند وجود دارد، كه بايد به وسيله بيت المال و افراد متمكن با نهايت ادب و احترام به شخصيت آنان بى نياز شوند.
و در پايان آيه بار ديگر بعنوان تاءكيد مى فرمايد: (و خداوند توبه پذير و مهربان است ) (و ان الله هو التواب الرحيم ).
توبه و جبران
همانگونه كه از آيات متعددى از قرآن مجيد استفاده مى شود توبه تنها ندامت و پشيمانى از گناه نيست ، بلكه بايد تواءم با اصلاح و جبران نيز باشد، اين جبران مخصوصا ممكن است به صورت كمكهاى بلا عوض به نيازمندان باشد چنانكه در آيات فوق ، و در داستان (ابو لبابه ) خوانديم .
و اين تفاوت نمى كند كه گناه يك گناه مالى باشد، يا گناه ديگر، همانگونه كه در مسئله متخلفان از جنگ تبوك خوانديم ، در واقع هدف اين است كه روح آلوده به گناه ، با عمل صالح و شايسته اى شستشو شود، و پاكى نخستين و فطرى را بازيابد.
در آيه بعد بحثهاى گذشته را به شكل تازه اى تاءكيد مى كند و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه به همه مردم اين موضوع را ابلاغ كن (و بگو اعمال و وظائف خود را انجام دهيد، و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤ منان اعمال شما را خواهند ديد) (و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون ).
اشاره به اينكه كسى تصور نكند اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع عملى را انجام مى دهد از ديدگاه علم خدا مخفى و پنهان مى ماند، بلكه علاوه بر خداوند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان نيز از آن آگاهند.
توجه و ايمان به اين حقيقت چه اثر عميق و فوق العاده اى در پاكسازى اعمال و نيات دارد، معمولا اگر انسان حس كند حتى يكنفر مراقب او است وضع خود را چنان مى كند كه مورد ايراد نباشد تا چه رسد به اينكه احساس نمايد كه خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان از اعمال او آگاه مى شوند.
اين آگاهى مقدمه پاداش و يا كيفرى است كه در جهان ديگر در انتظار او است ، لذا به دنبال اين جمله مى افزايد: و به زودى به سوى كسى كه آگاه
از پنهان و آشكار است باز مى گرديد، و شما را به آنچه عمل كرده ايد خبر مى دهد و بر طبق آن جزا خواهد داد (و ستردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1 - مساءله عرض اعمال
در ميان پيروان مكتب اهل بيت (عليهمالسلام ) با توجه به اخبار فراوانى كه از امامان رسيده عقيده معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان از اعمال همه امت آگاه مى شوند، يعنى خداوند از طرق خاصى اعمال امت را بر آنها عرضه مى دارد.
رواياتى كه در اين زمينه نقل شده بسيار زياد است و شايد در سر حد تواتر باشد كه بعنوان نمونه چند قسمت را ذيلا نقل مى كنيم :
از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده كه فرمود: تعرض الاعمال على رسول الله اعمال العباد كل صباح ، ابرارها و فجارها، فاحذروها، و هو قول الله عز و جل و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله ، و سكت : (تمام اعمال مردم هر روز صبح به پيامبر عرضه مى شود، اعمال نيكان و بدان ، بنا بر اين مراقب باشيد و اين مفهوم گفتار خداوند است كه مى فرمايد: و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله ، اين را فرمود و ساكت شد).
در حديث ديگرى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم : ان الاعمال تعرض على نبيكم كل عشية الخميس فليستح احدكم ان تعرض ‍ على نبيه العمل القبيح ! (تمامى اعمال شما بر پيامبرتان هر عصر پنجشنبه عرضه مى شود، بنابراين بايد از اينكه عمل زشتى از شما بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرضه شود شرم كنيد).
باز در روايت ديگرى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) مى خوانيم كه شخصى به خدمتش عرض كرد براى من و خانواده ام دعائى فرما، فرمود مگر من دعا نمى كنم ؟ و الله ان اعمالكم لتعرض على فى كل يوم و ليله (بخدا سوگند، اعمال شما هر شب و روز بر من عرضه مى شود).
راوى اين حديث مى گويد اين سخن بر من گران آمد، امام متوجه شد و به من فرمود: ا ما تقرا كتاب الله عز و جل و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون ، هو و الله على بن ابى طالب : (آيا كتاب خداوند عز و جل را نمى خوانى كه مى گويد: عمل كنيد خدا و پيامبرش و مؤ منان عمل شما را مى بينند بخدا سوگند منظور از مؤ منان على بن ابى طالب (و امامان ديگر از فرزندان او) مى باشد).
البته در بعضى از اين اخبار تنها سخن از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ميان آمده و در پاره اى از على (عليهالسلام )، و در بعضى پيامبر و امامان همگى ذكر شده اند، همانطور كه بعضى تنها عصر پنجشنبه را وقت عرض اعمال مى شمرند، و بعضى همه روز، و بعضى هفته اى دو بار و بعضى در آغاز هر ماه و بعضى بهنگام مرگ و گذاردن در قبر.
روشن است كه اين روايات منافاتى با هم ندارند، و همه آنها مى تواند صحيح باشد، درست همانند اينكه در بسيارى از مؤ سسات گزارش كار كرد، روزانه را همه روز، و گزارش كار هفته را در پايان هفته ، و گزارش كار ماه يا سال را در پايان ماه يا سال به مقامات بالاتر مى دهند.

next page

fehrest page

back page