تفسير نمونه جلد ۸
جمعي از فضلا
- ۱ -
در پاسخ مى گوئيم اين آيات سوره توبه همانگونه كه در آغاز اشاره كرديم در اواخر عمر
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شد و قبلا مسلمانان در سوره مريم آيه
47 خوانده بودند كه ابراهيم با جمله (سا
ستغفر لك ربى ) به آزر وعده استغفار داده
بود و مسلمان پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيهوده وعده نمى دهد، و
هرگاه وعده داده به وعده اش وفا كرده است ، و نيز در سوره ممتحنه آيه 4 خوانده
بودند كه ابراهيم به او گفت
(لاستغفرن لك
) (من براى تو استغفار خواهم
كرد) همچنين در سوره شعرا كه از سوره هاى
مكى است استغفار ابراهيم براى پدرش صريحا آمده است آنجا كه مى گويد
(و اغفر لابى انه كان من الضالين
) (آيه 86)
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد.
1 - يك روايت مجعول
بسيارى از مفسران اهل سنت حديث مجعولى از صحيح بخارى و مسلم و كتب ديگر از
(سعيد بن مسيب ) از پدرش نقل
كرده اند كه هنگامى كه مرگ ابو طالب نزديك شد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم
) بر او وارد گرديد، در حالى كه ابو جهل و عبد الله بن ابى اميه نزد او بودند،
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود: اى عمو! تو لا اله الا الله
بگو كه من به وسيله آن نزد پروردگار براى تو دفاع (و شفاعت ) كنم ، در اين هنگام
ابو جهل و عبد الله بن ابى اميه رو به ابو طالب كردند و گفتند: تو مى خواهى از آئين
(پدرت ) عبد المطلب صرفنظر كنى ؟ ولى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرارا
اين پيشنهاد را به او كرد اما ابو جهل و عبد الله با همان بيان مانع او شدند، آخرين
سخنى را كه ابو طالب گفت اين بود:
(بر آئين عبد المطلب
)! و از گفتن لا اله الا الله خوددارى كرد، در اين هنگام پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود من براى تو استغفار خواهم كرد، تا زمانى كه از آن
نهى شوم ، در اين هنگام آيه فوق (ما كان للنبى و الذين آمنوا ...) نازل گرديد.
ولى نشانه هاى جعل و دروغ در اين حديث به چشم مى خورد زيرا:
اولا مشهور و معروف در ميان مفسران و محدثان اين است كه سوره برائت در سال نهم هجرت
نازل گرديد بلكه به عقيده بعضى اين آخرين سوره اى است كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه
و آله و سلّم ) نازل شده است ، در حالى كه مورخان نوشته اند وفات ابو طالب در مكه و
قبل از هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اتفاق افتاد!
بخاطر همين تضاد روشن بعضى از متعصبان مانند نويسنده تفسير المنار به دست و پا
افتاده اند، گاهى گفته اند اين آيه دو بار نازل شده است ! يك بار در مكه ، و يك بار
در مدينه سال نهم هجرت ! و با اين ادعاى بى دليل به گمان خود خواسته اند تضاد را
برطرف سازند.
و گاهى گفته اند ممكن است اين آيه در مكه هنگام وفات ابو طالب نازل شده باشد بعدا
به دستور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در سوره توبه قرار داده شده است ،
در حالى كه اين ادعا نيز كاملا عارى از دليل است .
آيا بهتر نبود بجاى اين گونه توجيه هاى بى مدرك ، در روايت مزبور و صحت آن ترديد
كنند؟.
ثانيا - شك نيست كه قبل از مرگ ابو طالب خداوند در آياتى از قرآن مسلمانان را از
دوستى و محبت مشركان نهى كرده بود - و مى دانيم استغفار كردن يكى از روشنترين
مصاديق اظهار محبت و دوستى است ، با اين حال چگونه ممكن است ابو طالب مشرك از دنيا
برود و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوگند ياد كند كه من همچنان براى تو
استغفار خواهم كرد تا خدا مرا نهى كند؟!
عجيب اينكه فخر رازى كه به تعصب در اينگونه مسائل مشهور است چون نتوانسته است انكار
كند كه اين آيه مانند بقيه سوره توبه در مدينه و در اواخر عمر پيغمبر (صلى اللّه
عليه و آله و سلّم ) نازل شده است ، دست به توجيه شگفت آورى زده و آن اينكه پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از مرگ ابو طالب تا زمان نزول سوره توبه همچنان
براى او استغفار مى كرد تا اينكه آيه فوق نازل شد و او را نهى كرد، سپس مى گويد چه
مانعى دارد كه اين امر براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان تا آن
زمان مجاز بوده باشد؟!
فخر رازى اگر خود را از قيد و بند تعصب رها مى ساخت به حقيقت متوجه مى شد كه امكان
ندارد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين مدت طولانى براى يك نفر مشرك
استغفار كند در حالى كه آيات فراوانى از قرآن كه تا آن زمان نازل شده بود هر گونه
مودت و محبت و دوستى را نسبت به مشركان محكوم ساخته بود
ثالثا - تنها كسى كه اين روايت را نقل كرده (سعيد
بن مسيب ) است و دشمنى او با امير مؤ منان
على (عليهالسلام ) معروف است ، بنابراين هرگز نمى توان به گفتار او در باره على
(عليهالسلام ) يا پدر و فرزندش اعتماد كرد.
مرحوم (علامه امينى
) پس از اشاره به مطلب فوق سخنى از واقدى نقل مى كند كه قابل توجه است
مى گويد: (سعيد بن مسيب
) از كنار جنازه امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام ) گذشت و بر آن
نماز نگزارد (و با عذرى واهى ) از اين كار صرفنظر كرد، اما هنگامى كه به گفته ابن
حزم از او پرسيدند آيا پشت سر حجاج نماز مى خوانى يا نه گفت ما پشت سر بدتر از حجاج
نماز مى خوانيم !.
رابعا - همانگونه كه در جلد پنجم همين تفسير گفتيم شك نيست كه ابو طالب به پيامبر
اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان آورد و مدارك و دلائل روشنى براى اين
موضوع ارائه داديم و ثابت كرديم كه آنچه درباره عدم ايمان ابو طالب گفته اند تهمتى
بزرگ است كه تمام علماى شيعه و گروهى از دانشمندان اهل تسنن مانند ابن ابى الحديد
(در شرح نهج البلاغه ) و قسطلانى (در ارشاد السارى ) و زينى دحلان (در حاشيه تفسير
حلبى ) به آن تصريح كرده اند.
و گفتيم يك محقق موشكاف با توجه به موج سياسى مغرضانه اى كه از حكام بنى اميه بر ضد
على (عليهالسلام ) برخاست به خوبى مى تواند حدس بزند كه هر كس با آن حضرت ارتباط و
پيوند داشت از اين تعرض مغرضانه در امان نماند، در واقع ابو طالب گناهى نداشت جز
اينكه پدر على بن ابى طالب (عليهالسلام ) پيشواى بزرگ اسلام
بود، مگر (ابوذر)
آن مجاهد بزرگ اسلام را به خاطر عشقش به على (عليهالسلام ) و مبارزه اش با مكتب
عثمان مورد آنهمه اتهام قرار ندادند؟!
(براى اطلاع بيشتر از ايمان ابو طالب كه در تمام دوران حياتش حامى پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) و مدافع او بود و سر بر فرمانش داشت به جلد پنجم همين
تفسير صفحه 191 تا 198 مراجعه فرمائيد)
2 - چرا ابراهيم به آزر وعده استغفار داد؟
سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه چگونه ابراهيم به عمويش آزر وعده
استغفار داد و طبق ظاهر آيه فوق و آيات ديگر قرآن مجيد به اين وعده وفا كرد، با
اينكه او هرگز ايمان نياورد و در صف مشركان و بت پرستان بودو استغفار براى چنين
كسانى ممنوع است ؟
در پاسخ اين سؤ ال بايد به اين نكته توجه داشت كه از آيه فوق به خوبى استفاده مى
شود كه ابراهيم انتظار داشته است كه آزر از اين طريق جذب به سوى ايمان و توحيد شود،
و استغفار او در حقيقت اين بوده است (كه
خداوند او را هدايت كن ، و گناهان گذشته او را ببخش ).
اما هنگامى كه آزر در حال شرك چشم از جهان فرو بست ، و براى ابراهيم مسلم شد كه او
با حالت عداوت پروردگار از دنيا رفته ، و ديگر جائى براى هدايت او باقى نمانده است
، استغفار خود را قطع كرد.
طبق اين معنى مسلمانان نيز مى توانند براى دوستان و بستگان مشركشان مادام كه در قيد
حياتند و اميد هدايت آنها مى رود، استغفار كنند يعنى از خدا براى آنها هدايت و
آمرزش هر دو بطلبند، ولى پس از مرگ آنها در حال كفر، ديگر جائى براى استغفار باقى
نمى ماند.
اما اينكه در بعضى از روايات وارد شده كه امام صادق (عليهالسلام ) فرمود ابراهيم
(عليهالسلام ) وعده داده بود كه اگر آزر اسلام بياورد براى او استغفار كند ( نه
اينكه پيش از اسلام آوردن ) و هنگامى كه براى او روشن شد كه او دشمن خدا است ، از
وى بيزارى جست و بنابراين وعده ابراهيم مشروط بود و چون شرط آن حاصل نشد او هرگز
استغفار نكرد.
اين روايت علاوه بر اينكه روايت مرسل و ضعيفى است مخالف ظاهر يا صريح آيات قرآن است
، زيرا ظاهر آيه مورد بحث اين است كه ابراهيم استغفار كرد و صريح آيه 86 سوره
(شعراء)
اين است كه ابراهيم از خداوند تقاضاى آمرزش او را كرد آنجا كه مى گويد
(و اغفر لابى انه كان من الضالين
).
شاهد ديگر اين سخن جمله معروفى است كه از ابن عباس نقل شده كه ابراهيم كرارا براى
آزر مادامى كه در حيات بود استغفار كرد، اما هنگامى كه در حال كفر از دنيا رفت ، و
عداوت او نسبت به آئين حق مسلم شد، از اين كار خوددارى نمود.
و از آنجا كه گروهى از مسلمانان مايل بودند براى نياكان مشرك خود كه در حال كفر
مرده بودند استغفار كنند قرآن صريحا آنها را نهى كرد و تصريح نمود كه وضع ابراهيم
با آنها كاملا متفاوت بوده ، او در حال حيات آزر، و به اميد ايمان او، چنين كارى را
مى كرد، نه پس از مرگش !
3 - هر گونه پيوندى با دشمنان بايد قطع شود
آيه مورد بحث تنها آيه اى نيست كه سخن از قطع هر گونه رابطه با مشركان مى گويد،
بلكه از آيات متعددى از قرآن اين موضوع به خوبى استفاده مى شود كه هر گونه پيوند و
همبستگى خويشاوندى و غير خويشاوندى بايد تحت الشعاع پيوندهاى مكتبى قرار گيرد و اين
پيوند (ايمان به خدا و مبارزه با هر گونه شرك و بت پرستى ) بايد بر تمام روابط
مسلمانان حاكم باشد، چرا كه اين پيوند يك پيوند زير بنائى و حاكم بر همه مقدرات
اجتماعى آنها است .
و هرگز پيوندهاى سطحى و رو بنائى نمى تواند آنرا نفى كند، اين درسى بود براى ديروز
و امروز و همه اعصار و قرون .
آيه و ترجمه
و ما كان الله ليضل قوما بعد إ ذ هدئهم حتى يبين لهم ما يتقون إ ن الله بكل شى ء
عليم
(115)
إ ن الله له ملك السموت و الا رض يحى و يميت و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير(116)
|
ترجمه :
115 - چنان نبوده كه خداوند قومى را پس از هدايت (و ايمان ) مجازات كند مگر آنكه
آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند براى آنان بيان نمايد (و آنها مخالفت كنند) زيرا
خداوند به هر چيزى دانا است .
116 - حكومت آسمانها و زمين براى او است ، (او) زنده و مى ميراند، و جز خدا ولى و
ياورى نداريد.
شان نزول :
بعضى از مفسران گفته اند كه گروهى از مسلمانان قبل از نزول فرائض و واجبات چشم از
جهان بسته بودند، جمعى خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و درباره
سرنوشت آنها اظهار نگرانى كردند، و چنين مى پنداشتند كه آنها شايد گرفتار مجازات
الهى به خاطر عدم انجام اين فرائض باشند. آيه فوق نازل شد و اين موضوع را نفى كرد.
بعضى ديگر از مفسران گفته اند كه اين آيه در مورد استغفار مسلمانان براى مشركان و
اظهار محبت آنها قبل از نهى صريح در آيات سابق نازل شده است ، زيرا اين موضوع ،
باعث نگرانى گروهى از مسلمين شده بود، آيه فوق نازل شد و به آنها اطمينان داد كه
استغفارهاى آنان قبل از نهى الهى موجب مؤ اخذه و مجازات نخواهد بود.
تفسير:
مجازات پس از تبيين
نخستين آيه فوق اشاره به يك قانون كلى و عمومى است ، كه عقل نيز آنرا تاءييد مى كند
و آن اينكه مادام كه خداوند حكمى را بيان نفرموده و توضيحى در شرع پيرامون آن
نرسيده است هيچكس را در برابر آن مجازات نخواهد كرد، و به تعبير ديگر تكليف و
مسئوليت همواره بعد از بيان احكام است ، و اين همان چيزى است كه در علم اصول از آن
تعبير به قاعده (قبح عقاب بلا بيان
) مى شود.
لذا در آغاز مى فرمايد: (چنين نبوده كه
خداوند گروهى را پس از هدايت گمراه سازد تا اينكه آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند
براى آنها تبيين كند) (و ما كان الله ليضل
قوما بعد اذ هديهم الله حتى يبين لهم ما يتقون ).
منظور از (يضل
) كه در اصل به معنى گمراه ساختن است ، يا حكم به گمراهى مى باشد،
آنچنان كه بعضى از مفسران احتمال داده اند (همانند تعديل و تفسيق كه به معنى حكم به
عدالت و حكم به فسق است ).
و يا به معنى گمراه ساختن از طريق ثواب و پاداشهاى روز قيامت است ، كه در واقع به
مفهوم مجازات كردن خواهد بود.
و يا اينكه منظور از (اضلال
) همانست كه در سابق نيز داشته ايم و آن بر گرفتن نعمت توفيق ، و رها
ساختن انسان به حال خود كه نتيجه اش گمراه شدن و سرگردان ماندن در طريق هدايت است ،
و اين تعبير اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه همواره گناهان سرچشمه گمراهى بيشتر و
دور ماندن از طريق هدايت است .
و در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند به هر
چيزى دانا است ) (ان الله بكل شيى ء عليم
).
يعنى علم و دانائى خداوند ايجاب مى كند كه تا چيزى را براى بندگان بيان نكرده است ،
كسى را در برابر آن مسئول نداند و مؤ اخذه نكند.
پاسخ به يك سؤ ال
بعضى از مفسران و محدثان چنين پنداشته اند كه آيه فوق دليل بر اين است كه مستقلات
عقليه (آنچه را انسان بدون حكم شرع از طريق عقل خود درك مى كند، همانند زشتى ظلم و
خوبى عدالت و يا بدى دروغ و سرقت و تجاوز و قتل نفس و مانند اينها) تا از طريق شرع
تبيين نگردد كسى در برابر آنها مسئوليت ندارد.
و به تعبير ديگر تمام احكام عقل بايد بوسيله حكم شرع تاءييد گردد، تا براى مردم
تكليف و مسئوليت ايجاد كند، و بنابراين قبل از نزول شرع مردم هيچگونه مسئوليتى حتى
در برابر مستقلات عقليه ندارند.
ولى بطلان اين پندار روشن است . زيرا جمله حتى يبين لهم (تا براى آنان تبيين كند و
روشن سازد) پاسخ آنها را مى دهد و روشن مى كند كه اين آيه
و مانند آن مخصوص مسائلى است كه در پرده ابهام باقى مانده و نياز به تبيين و
روشنگرى دارد، و مسلما مستقلات عقلى را شامل نمى شود، زيرا زشتى ظلم و خوبى عدالت
موضوع مبهمى نيست كه نياز به تبيين داشته باشد.
كسانى كه چنين مى گويند توجه ندارند كه اگر اين سخن درست باشد هيچ لزومى ندارد كه
مردم به نداى پيامبران پاسخ گويند و براى پى بردن به صدق آنها به مطالعه در دعوت
مدعى نبوت و معجزاتش بپردازد: چرا كه هنوز صدق پيامبر و حكم الهى براى آنان روشن
نشده ، بنابراين لزومى ندارد كه ادعاى آنان را مورد بررسى قرار دهند.
لذا همانگونه كه وجوب بررسى دعوت مدعيان نبوت به حكم عقل و فرمان خرد است ، و به
اصطلاح از مستقلات عقليه مى باشد، ساير مسائلى را كه عقل و خرد آنها را به روشنى
درك مى كند نيز واجب الاتباع است .
شاهد اين سخن تعبيرى است كه در بعضى از احاديث كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام )
وارد شده استفاده و به چشم مى خورد، در كتاب توحيد از امام صادق (عليهالسلام ) مى
خوانيم : كه در تفسير اين آيه فرمود: حتى يعرفهم ما يرضيه و ما يسخطه يعنى خداوند
كسى را مجازات نمى كند تا آن زمانى كه به آنها بفهماند و معرفى كند كه چه چيزها
موجب خشنودى او است و چه چيزها موجب خشم و غضب او.
و به هر حال اين آيه و مانند آن پايه اى براى يك قانون كلى اصولى محسوب مى شود كه
مادام كه دليلى بر وجوب يا حرمت چيزى نداشته باشيم هيچگونه مسئوليتى در برابر آن
نداريم ، و به تعبير ديگر همه چيز براى ما مجاز است مگر آنكه دليلى بر وجوب يا
تحريم آن اقامه شود، و اين همانست كه نام آنرا
(اصل برائت
) مى گذارند.
در آيه بعد روى مساءله تكيه و تاءكيد مى كند كه : (حكومت
آسمانها و زمين براى خدا است ) (ان الله
له ملك السماوات و الارض ).
و نظام حيات و مرگ نيز در كف قدرت او است ، او است كه
(زنده مى كند و مى ميراند)
(يحى و يميت ).
و بنابراين (هيچ ولى و سرپرست و ياورى جز
خدا نداريد) (و ما لكم من دون الله من ولى
و لا نصير).
اشاره به اينكه با توجه به اين موضوع كه همه قدرتها و تمام حكومتها در عالم هستى
بدست او و به فرمان او است ، شما نبايد بر غير او تكيه كنيد، و بيگانگان از خدا را
پناهگاه يا مورد علاقه خود قرار دهيد، و پيوند محبت خويش را با اين دشمنان خدا از
طريق استغفار يا غير آن برقرار و محكم داريد.
آيه و ترجمه
لقد تاب الله على النبى و المهجرين و الا نصار الذين اتبعوه فى ساعة العسرة من بعد
ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ثم تاب عليهم إ نه بهم رءوف رحيم
(117)
و على الثلثة الذين خلفوا حتى إ ذا ضاقت عليهم الا رض بما رحبت و ضاقت عليهم
اءنفسهم و ظنوا اءن لا ملجأ من الله إ لا إ ليه ثم تاب عليهم ليتوبوا إ ن الله هو
التواب الرحيم(118)
|
ترجمه :
117 - خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر، و (همچنين ) مهاجران و انصار كه در زمان
عسرت و شدت (در جنگ تبوك ) از او پيروى كردند، نمود، پس از آنكه نزديك بود دلهاى
گروهى از آنها از حق منحرف شود (و از ميدان جنگ باز گردند) سپس خدا توبه آنها را
پذيرفت كه او نسبت به آنان مهربان و رحيم است .
118 - (همچنين ) آن سه نفر را كه (در مدينه ) بازماندند (و از شركت در تبوك خوددارى
كردند و مسلمانان از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد كه زمين با همه وسعتش بر آنها
تنگ شد وحتى ) جائى در وجود خويش براى خود نمى يافتند و دانستند كه پناهگاهى از خدا
جز به سوى او نيست در آن هنگام خدا آنانرا مشمول رحمت خود ساخت و خداوند توبه آنها
را پذيرفت كه خداوند توبه پذير و مهربان است .
شان نزول :
يك درس بزرگ !
مفسران گفته اند كه آيه نخست در مورد غزوه تبوك و مشكلات طاقت فرسائى
كه به مسلمانان در اين جنگ رسيد نازل شده ، اين مشكلات به قدرى بود كه گروهى تصميم
به بازگشت گرفتند اما لطف و توفيق الهى شامل حالشان شد، و همچنان پا بر جا ماندند.
از جمله كسانى كه مى گويند آيه در مورد او نازل شده (ابو
حيثمه ) است ، كه از ياران پيامبر (صلى
اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، نه از منافقان ، ولى بر اثر سستى از حركت به سوى
ميدان تبوك به اتفاق پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوددارى كرد.
ده روز از اين واقعه گذشت . هوا گرم و سوزان بود، روزى نزد همسران خود آمد، در حالى
كه سايبانهاى او را مرتب و آماده و آب خنك مهيا و طعام خوبى فراهم ساخته بودند، او
ناگهان در فكر فرو رفت و به ياد پيشواى خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
افتاد و گفت : رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه هيچ گناهى ندارد و خداوند
گذشته و آينده او را تضمين فرموده ، در ميان بادهاى سوزان بيابان اسلحه به دوش
گرفته ، و رنج اين سفر دشوار را بر خود تحمل كرده ، ابو حيثمه را ببين كه در سايه
خنك و كنار غذاى آماده و زنان زيبا قرار گرفته است ، اين انصاف نيست .
سپس رو به همسران خود كرد و گفت به خدا قسم با هيچكدام از شما يك كلمه سخن نمى گويم
، و در زير اين سايبان قرار نمى گيرم ، تا به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم
) ملحق شوم ، اين سخن را گفت و زاد و توشه برگرفت و بر شتر خود سوار شد و حركت كرد،
هر قدر همسرانش خواستند با او سخن بگويند او كلمه اى بر زبان جارى نكرد، و همچنان
به حركت ادامه داد تا به نزديكى تبوك رسيد.
مسلمانان به يكديگر مى گفتند: اين سوارى است كه از كنار جاده مى گذرد اما پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود اى سوار! ابو حيثمه باشى بهتر است .
هنگامى كه نزديك شد و مردم او را شناختند گفتند آرى ابو حيثمه است ، شتر خود را بر
زمين خواباند و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سلام گفت ، و ماجراى خويش
را بازگو كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او خوش آمد گفت و براى او
دعا فرمود.
به اين ترتيب او از جمله كسانى بود كه قلبش متمايل به باطل شده بود، اما به خاطر
آمادگى روحى خداوند او را متوجه حق ساخت و ثابت قدم گردانيد.
در مورد آيه دوم شان نزول ديگرى نقل شده كه خلاصه اش چنين است :
سه نفر از مسلمانان به نام (كعب بن مالك
) و (مرارة بن ربيع
) و
(هلال بن اميه
) از شركت در جنگ تبوك ، و حركت همراه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) سرباز زدند، ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار و دسته منافقان باشند، بلكه
به خاطر سستى و تنبلى بود، چيزى نگذشت كه پشيمان شدند.
هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از صحنه تبوك به مدينه بازگشت ،
خدمتش رسيدند و عذر خواهى كردند، اما پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حتى يك
جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد كه احدى با آنها سخن نگويد.
آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى قرار گرفتند؛ تا آنجا كه حتى كودكان و زنان آنان
نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و اجازه خواستند كه از آنها جدا
شوند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجازه جدائى نداد، ولى دستور داد كه
به آنها نزديك نشوند.
فضاى مدينه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اين
خوارى و رسوائى بزرگ ، شهر را ترك گويند و به قله كوههاى اطراف مدينه پناه ببرند
از جمله مسائلى كه ضربه شديدى بر روحيه آنها وارد كرد اين بود كه كعب بن مالك مى
گويد روزى در بازار مدينه با ناراحتى نشسته بودم ديدم يك نفر مسيحى شامى سراغ مرا
مى گيرد، هنگامى كه مرا شناخت نامه اى از پادشاه غسان به دست من داد كه در آن نوشته
بود اگر صاحبت ترا از خود رانده به سوى ما بيا، حال من منقلب شد گفتم اى واى بر من
كارم به جائى رسيده است كه دشمنان در من طمع دارند!
خلاصه بستگان آنها غذا مى آوردند، اما حتى يك كلمه با آنها سخن نمى گفتند.
مدتى به اين صورت گذشت و پيوسته انتظار مى كشيدند كه توبه آنها قبول شود و آيه اى
كه دليل بر قبولى توبه آنها باشد نازل گردد، اما خبرى نبود.
در اين هنگام فكرى به نظر يكى از آنان رسيد و به ديگران گفت : اكنون كه مردم با ما
قطع رابطه كرده اند، چه بهتر كه ما هم از يكديگر قطع رابطه كنيم (درست است كه ما
گنهكاريم ولى بايد از گناهكار ديگرى خشنود نباشيم ).
آنها چنين كردند به طورى كه حتى يك كلمه با يكديگر سخن نمى گفتند، و دو نفر از آنان
با هم نبودند، و به اين ترتيب سر انجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پيشگاه
خداوند، توبه آنان قبول شد و آيه فوق در اين زمينه نازل گرديد.
تفسير:
زندان محاصره اجتماعى گنهكاران
اين آيات نيز همچنان از جنگ تبوك و مطالب گوناگونى كه پيرامون اين رويداد بزرگ
اسلامى به وقوع پيوست ، سخن مى گويد.
در نخستين آيه اشاره به شمول رحمت بى پايان پروردگار نسبت به پيامبر و مهاجرين و
انصار در آن لحظات حساس كرده ، مى گويد: رحمت خدا شامل حال پيامبر (صلى اللّه عليه
و آله و سلّم ) و مهاجران و انصار، همانها كه در موقع شدت و بحرانى از او پيروى
كردند، شد (لقد تاب الله على النبى و المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه فى ساعة
العسرة ).
سپس اضافه مى كند: (اين شمول رحمت الهى به
هنگامى بود كه بر اثر شدت حوادث و فشار ناراحتيها نزديك بود گروهى از مسلمانان از
جاده حق باز گردند) (و تصميم به مراجعت از
تبوك بگيرند) (من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ).
دگر بار تاءكيد مى كند كه (بعد از اين
ماجرا، خداوند رحمت خود را شامل حال آنها ساخت ، و توبه آنها را پذيرفت ، زيرا او
نسبت به مؤ منان مهربان و رحيم است ) (ثم
تاب عليهم انه بهم رؤ ف رحيم ).
نه تنها اين گروه عظيم را كه در جهاد شركت كرده بودند، مورد رحمت خويش قرار داد،
بلكه آن سه نفر را كه از شركت در جهاد تخلف ورزيده بودند و جنگجويان آنها را پشت سر
گذاشتند و رفتند، نيز مشمول لطف خود قرار داد (و على الثلاثة الذين خلفوا).
اما اين لطف الهى به آسانى شامل حال آنها نشد، بلكه آن به هنگامى بود كه اين سه نفر
(كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن امية كه شرح حالشان در شان نزول گذشت ) در
محاصره شديد اجتماعى قرار گرفتند، و مردم همگى با آنها قطع رابطه كردند،
(آنچنان كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد)
(حتى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت ).
و سينه آنها چنان از اندوه آكنده شد كه گوئى (جائى
در وجود خويش براى خود نمى يافتند) تا
آنجا كه خود آنها نيز از يكديگر قطع رابطه كردند (و ضاقت عليهم انفسهم ).
و به اين ترتيب همه راهها به روى آنها بسته شد، (و
يقين پيدا كردند كه پناهگاهى از خشم خدا جز از طريق بازگشت به سوى او نيست
) ( و ظنوا ان لا ملجا من الله الا اليه ).
(بار ديگر رحمت خدا به سراغ آنان آمد، و
توبه و بازگشت حقيقى و خالصانه را بر آنان آسان ساخت ، تا توبه كنند)
(ثم تاب عليهم ليتوبوا).
چرا كه (خداوند توبه پذير و رحيم است
) (ان الله هو التواب الرحيم ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
نكته ها
1 - منظور از توبه خدا بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) چيست ؟
در نخستين آيه مورد بحث خوانديم كه خداوند بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم
) و مهاجران و انصار توبه كرد و توبه آنها را پذيرا شد.
بدون شك پيامبر معصوم گناهى نداشته كه بخواهد از آن توبه كند و خدا توبه او را
بپذيرد (هر چند پاره اى از مفسران اهل تسنن تعبير فوقرا دليل بر صدور لغزشى از
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ماجراى تبوك گرفته اند).
ولى دقت در خود آيه و ساير آيات قرآن به نادرست بودن اين تفسير گواهى مى دهد، زيرا
اولا توبه پروردگار به معنى بازگشت او به رحمت و توجه به بندگان است ، و در مفهوم
آن ، گناه و يا لغزش نيست ، چنانكه در سوره نساء بعد از ذكر قسمتى از احكام اسلام ،
مى فرمايد: يريد الله ليبين لكم و يهديكم سنن الذين من قبلكم و يتوب عليكم و الله
عليم حكيم : (خداوند مى خواهد احكام خود را براى شما تبيين كند و به روش شايسته كه
قبل از شما بودند شما را هدايت كند، و بر شما توبه كند، و خداوند عالم و حكيم است
).
در اين آيه و پيش از آن سخن از گناه و لغزشى به ميان نيامده ، بلكه طبق تصريح همين
آيه سخن از تبيين احكام و هدايت به سنتهاى ارزنده پيشين در ميان است ، و اين خود
نشان مى دهد كه توبه در اينجا به معنى شمول رحمت الهى نسبت به بندگان است .
ثانيا در كتب لغت نيز يكى از معانى توبه همين موضوع ذكر شده است ،
در كتاب معروف قاموس يكى از معانى توبه چنين ذكر شده
(رجع عليه بفضله و قبوله
).
و ثالثا در آيه مورد بحث ، تخلف و انحراف از حق را تنها به گروهى از مؤ منان نسبت
مى دهد با اينكه توبه الهى را شامل حال همه مى داند، و اين خود نشان مى دهد كه توبه
خدا در اينجا به معنى پذيرش عذر بندگان از گناه نيست ، بلكه همان رحمت خاص الهى است
كه در اين لحظات سخت به يارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه مؤ منان
بدون استثناء از مهاجران و انصار آمد، و آنها را در امر جهاد ثابت قدم ساخت ،
2 - چرا از جنگ تبوك به ساعة العسرة تعبير شده است ؟!
(ساعت )
از نظر لغت به معنى بخشى از زمان است ، خواه كوتاه باشد يا طولانى ، البته به
زمانهاى خيلى طولانى ، ساعت گفته نمى شود، و (عسرت
) به معنى مشقت و سختى است .
تاريخ اسلام نشان مى دهد كه مسلمانان هيچگاه به اندازه جريان تبوك در فشار و زحمت
نبودند.
زيرا از طرفى حركت به سوى تبوك در موقع شدت گرماى تابستان بود.
و از سوى ديگر خشكسالى مردم را به ستوه در آورده بود.
و از سوى سوم فصلى بود كه مى بايست مردم همان مقدار محصولى كه بر درختان بود جمع
آورى و براى طول سال خود آماده كنند.
از همه اينها گذشته فاصله ميان مدينه و تبوك بسيار طولانى بود.
و دشمنى كه مى خواستند با او روبرو شوند، امپراطورى روم شرقى ، يكى از نيرومندترين
قدرتهاى جهان روز بود.
اضافه بر اينها، مركب و آذوقه در ميان مسلمانان به اندازه اى كم بود كه
گاه ده نفر مجبور مى شدند به نوبت از يك مركب استفاده كنند، بعضى از پياده ها حتى
كفش بپانداشتند، و مجبور بودند با پاى برهنه از ريگهاى سوزان بيابان بگذرند، از نظر
غذا و آب به قدرى در مضيقه بودند كه گاهى يك دانه خرما را چند نفر به نوبت ، در
دهان گرفته و مى مكيدند تا موقعى كه تنها هسته آن باقى مى ماند، و يك جرعه آب را
چند نفر مى نوشيدند.
ولى با تمام اين اوصاف مسلمانان غالبا روحيه قوى و محكم داشتند و على رغم تمام اين
مشكلات به سوى دشمن همراه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حركت كردند و با
اين استقامت و پايمردى عجيب درس بزرگى براى همه مسلمين جهان در تمام قرون و اعصار
به يادگار گذاشتند، درسى كه براى همه نسلها كافى بود، و وسيله پيروزى و غلبه بر
دشمنان بزرگ و مجهز و خطرناك .
شك نيست در ميان مسلمانان افرادى بودند كه روحيه ضعيفترى داشتند، و همانها بودند كه
فكر بازگشت را در سر مى پروراندند كه قرآن از آن تعبير به
(من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم )
كرده است (زيرا (يزيغ
) از ماده (زيغ
) به معنى تمايل و انحراف از حق به سوى باطل است ).
ولى همانگونه كه ديديم روحيه عالى اكثريت ، و لطف پروردگار آنها را نيز از اين فكر
منصرف ساخت ، و به جمع مجاهدان راه حق پيوستند.
نكته 3
3 - در آيات فوق درباره آن سه نفر از مسلمانان سست و سهل انگار تعبير به
(خلفوا) شده است ، يعنى
(پشت سر گذارده شده اند).
اين تعبير يا به خاطر آن است كه مسلمانان هنگامى كه اينگونه اشخاص سستى مى كردند
آنها را پشت سر گذارده ، و بى اعتنا به وضعشان به سوى ميدان جهاد پيش مى رفتند، و
يا به خاطر آنست كه هنگامى كه براى عذرخواهى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) آمدند، عذر آنها را نپذيرفت و قبول توبه آنها را به عقب انداخت .
4 - يك درس بزرگ براى هميشه
از مسائل مهمى كه از آيات فوق استفاده مى شود، مساءله مجازات مجرمان و فاسدان از
طريق محاصره اجتماعى و قطع رابطه ها و پيوندها است . ما به خوبى مى بينيم كه اين
قطع رابطه در مورد سه نفر از متخلفان تبوك به قدرى آنها را تحت فشار قرار داد كه از
هر زندانى براى آنها سختتر بود، آنچنان كه جان آنها از فشار اين محاصره اجتماعى به
لب رسيدند، و از همه جا قطع اميد كردند.
اين موضوع آنچنان انعكاس وسيعى در جامعه مسلمانان آن روز از خود به جاى گذاشت كه
بعد از آن كمتر كسى جرئت مى كرد مرتكب اين گونه گناهان شود.
اين نوع مجازات نه دردسر و هزينه زندانها را دارد، و نه خاصيت تنبل پرورى و
بدآموزيهاى آنها را، ولى تاثير آن از هر زندانى بيشتر و دردناكتر است .
اين در واقع يكنوع اعتصاب و مبارزه منفى جامعه در برابر افراد فاسد است اگر
مسلمانان در برابر (متخلفان از وظائف حساس
اجتماعى ) دست به چنين مبارزه اى بزنند
به طور قطع در هر عصر و زمانى پيروزى با آنها خواهد بود، و براحتى مى توانند جامعه
خود را پاكسازى كنند.
اما روح مجامله و سازشكارى كه بدبختانه امروز در بسيارى از جوامع اسلامى به صورت يك
بيمارى تقريبا همه گير درآمده است ، نه تنها جلو اين گونه اشخاص را نمى گيرد، بلكه
آنانرا در اعمال زشتشان تشجيع مى كند.
5 - غزوه تبوك و دستاوردهايش
(تبوك )
دورترين نقطه اى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در غزوات خود به
آنجا گام نهاد، اين كلمه در اصل نام قلعه محكم و بلندى بود كه در نوار مرزى حجاز
و شام قرار داشت ، و به همين سبب آن سرزمين به نام سرزمين تبوك ناميده شد.
نفوذ سريع اسلام در جزيره عربستان سبب شد كه آوازه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) در تمام كشورهاى اطراف بپيچد، و با اينكه تا آن روز براى حجاز اهميتى قائل
نبودند طلوع اسلام و قدرت ارتش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه حجاز را
در زير يك پرچم بسيج كرده بود، آنها را از آينده كار خود بيمناك ساخت .
روم شرقى كه هم مرز با حجاز بود فكر مى كرد ممكن است يكى از نخستين قربانيان پيشرفت
سريع اسلام باشد، لذا سپاهى در حدود چهل هزار نفر با اسلحه كافى و مجهز، آنچنانكه
درخور دولت نيرومندى همانند امپراطورى روم در آن زمان بود، گردآورى كرد، و در مرز
حجاز متمركز ساخت ، اين خبر وسيله مسافران به گوش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و
سلّم ) رسيد، و پيامبر براى اينكه درس عبرتى به روم و ساير همسايگان بدهد بى درنگ
فرمان آماده باش صادر كرد سخنگويان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مدينه
و نقاط ديگر صداى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به گوش مردم رساندند و
چيزى نگذشت كه سى هزار نفر براى پيكار با روميان آماده شدند كه از ميان آنها ده
هزار سوار و بيست هزار پياده بود.
هوا به شدت گرم شده بود، و انبارها از مواد غذائى خالى و محصولات كشاورزى آن سال
هنوز جمع آورى نشده بود و حركت در چنين شرائطى براى مسلمانان بسيار مشكل بود، ولى
فرمان خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و به هر حال بايد حركت كرد،
و بيابان طولانى و پر مخاطره ميان مدينه و تبوك را پيمود!.
اين لشكر كه به خاطر مشكلات زيادش از نظر اقتصادى و از نظر مسير طولانى ، و بادهاى
سوزان سموم ، و طوفانهاى كشنده شن ، و نداشتن مركب كافى به جيش العسرة ! (لشكر
مشكلات !) معروف شد تمام سختيها را تحمل كرد و در آغاز ماه شعبان ، سال نهم هجرت ،
به سرزمين تبوك رسيد، در حالى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) على
(عليهالسلام ) را بجاى خود در مدينه گذارده بود، و اين تنها غزوه اى بود كه
على (عليهالسلام ) در آن شركت نكرد.
اين اقدام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يك اقدام بسيار بجا و ضرورى بود،
زيرا بسيار محتمل بود بعضى از بازماندگان مشركان و يا منافقان مدينه كه ببهانه هائى
از شركت در ميدان تبوك سر باز زده بودند، از غيبت طولانى پيامبر (صلى اللّه عليه و
آله و سلّم ) و سربازانش استفاده كنند، و به مدينه حمله ور شوند، زنان و كودكان را
بكشند و مدينه را ويران سازند، ولى وجود على (عليهالسلام ) در مدينه سد نيرومندى در
برابر توطئه هاى آنها بود.
بهر حال هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به تبوك رسيد اثرى از
سپاهيان روم نديد، گويا به هنگامى كه از حركت سپاه عظيم اسلام با آن شهامت و شجاعت
عجيبى كه در جنگها نشان داده بودند و كم و بيش به گوش روميان رسيده بود با خبر
شدند، صلاح در اين ديدند كه ارتش خويش را به درون كشور فرا خوانده چنين وانمود كنند
كه خبر تمركز ارتش روم در مرزها به قصد حمله به مدينه ، شايعه بى اساسى بيش نبوده
است ، چرا كه از دست زدن به چنين جنگ خطرناكى كه مستمسك و مجوزى نيز نداشت وحشت
داشتند.
ولى حضور سپاه اسلام با اين سرعت در ميدان تبوك چند درس به دشمنان اسلام داد:
اولا - اين موضوع به ثبوت رسيد كه روحيه جنگى سربازان اسلام آنچنان قوى است كه از
درگيرى با نيرومندترين ارتش آن زمان نيز بيمى ندارد.
ثانيا - بسيارى از قبائل و امراى اطراف تبوك به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله
و سلّم ) آمدند و پيمان عدم تعرض با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امضا
كردند و فكر مسلمانان از ناحيه آنان آسوده شد.
ثالثا - امواج اسلام به داخل مرزهاى امپراطورى روم نفوذ كرد و به عنوان يك واقعه
مهم روز اين صدا همه جا پيچيد، و زمينه را براى توجه روميان
به اسلام فراهم ساخت .
رابعا - مسلمانان با پيمودن اين راه و تحمل آن زحمات ، راه را براى فتح شام در
آينده هموار ساختند و معلوم شد كه اين راه سرانجام پيمودنى است .
و اين فوائد بزرگ چيزى بود كه به زحمت لشگركشى مى ارزيد.
به هر حال پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با سپاهيان خود طبق سنتى كه داشت
مشورت كرد كه آيا به پيشروى ادامه دهيم يا باز گرديم ، راى بيشتر آنها بر آن قرار
گرفت كه بازگشت بهتر است و با روح برنامه هاى اسلامى سازگارتر، به خصوص كه سپاهيان
اسلام بر اثر مشقت طاقت فرساى راه خسته و كوفته شده بودند، و مقاومت جسمانى آنها
تضعيف شده بود.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين نظر را تصويب كرد و سپاه اسلام به مدينه
بازگشت .
آيه و ترجمه
يأ يها الذين ءامنوا اتقوا الله و كونوا مع الصدقين
(119)
|
ترجمه :
119 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد از (مخالفت فرمان ) خدا بپرهيزيد و با صادقان
باشيد.
تفسير:
با صادقان باشيد
در آيات گذشته ، سخن درباره گروهى از متخلفان در ميان بود، متخلفانى كه عهد و پيمان
خود را با خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شكسته ، و عملا اظهارات خود
را در مورد ايمان به خدا و روز جزا تكذيب نموده بودند و ديديم كه چگونه مسلمانان با
قطع رابطه خود از آنها تنبيهشان كردند!
اما در آيه مورد بحث اشاره به نقطه مقابل آنها كرده ، دستور مى دهد كه
رابطه خود را با راستگويان و آنها كه بر سر پيمان خود ايستاده اند محكم بدارند.
نخست مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده
ايد از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد) (يا
ايها الذين آمنوا اتقوا الله ).
و براى اينكه بتوانند راه پر پيچ و خم تقوا را بدون اشتباه و انحراف بپيمايند اضافه
مى كند: (با صادقان باشيد)
(و كونوا مع الصادقين ).
در اينكه منظور از (صادقين
) چه كسانى است ، مفسران احتمالات گوناگونى داده اند.
ولى اگر بخواهيم راه را نزديك كنيم ، بايد به خود قرآن مراجعه كنيم كه در آيات
متعددى (صادقين
) را تفسير كرده است .
در سوره بقره مى خوانيم : ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر
من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و آتى المال على حبه ذوى
القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة و
آتى الزكوة و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين
الباس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون (بقره - 177).
در اين آيه مى بينيم پس از آنكه مسلمانان را از گفتگوهاى اضافى درباره مساءله تغيير
قبله نهى مى كند حقيقت نيكوكارى را براى آنها چنين تفسير مى كند: ايمان به خدا و
روز رستاخيز و فرشتگان و كتب آسمانى و پيامبران ، سپس انفاق در راه خدا به
نيازمندان و محرومان ، و بر پا داشتن نماز، و پرداختن زكات ، و وفاى به عهد، و
استقامت در برابر مشكلات به هنگام جهاد، و پس از ذكر همه اينها مى گويد: كسانى كه
اين صفات را دارا باشند، صادقان و پرهيزگارانند.
و به اين ترتيب صادق كسى است كه داراى ايمان به تمام مقدسات و بدنبال
آن عمل در تمام زمينه ها باشد.
و در آيه 15 سوره حجرات مى خوانيم : انما المؤ منون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم
لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون .
(مؤ منان تنها كسانى هستند كه ايمان به
خدا و پيامبرش آورده ، سپس شك و ترديدى به خود راه نداده اند (و علاوه بر اين ) با
اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند، اينها صادقان هستند.
اين آيه نيز (صدق
) را مجموعه اى از ايمان و عمل كه در آن هيچگونه ترديد و تخلفى نباشد
معرفى مى كند.
و در آيه 8 سوره حشر مى خوانيم : للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و
اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون .
در اين آيه مؤ منان محرومى كه على رغم همه مشكلات ، استقامت به خرج دادند و از خانه
و اموال خود بيرون رانده شدند، و جز رضاى خدا و يارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله
و سلّم ) هدفى نداشتند، به عنوان صادقان معرفى شده اند.
از مجموع اين آيات نتيجه مى گيريم كه (صادقين
) آنهائى هستند كه تعهدات خود را در برابر ايمان به پروردگار به خوبى
انجام مى دهند، نه ترديدى به خود راه مى دهند، نه عقب نشينى مى كنند، نه از انبوه
مشكلات مى هراسند بلكه با انواع فداكاريها، صدق ايمان خود را ثابت مى كنند.
شك نيست كه اين صفات مراتبى دارد، بعضى ممكن است در قله آن قرار گرفته باشند كه ما
نام آنها را معصومان مى گذاريم ، و بعضى در مراحل پائينتر.
آيا منظور از صادقين تنها معصومان است ؟
گر چه مفهوم صادقين همانگونه كه در بالا ذكر كرديم ، مفهوم وسيعى است ، ولى از
روايات بسيارى استفاده مى شود كه منظور از اين مفهوم در اينجا تنها معصومين هستند.
سليم بن قيس هلالى چنين نقل مى كند: كه روزى اميرمؤ منان (عليه السلام ) با جمعى از
مسلمانان گفتگو داشت از جمله فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد
هنگامى كه خدا (يا ايها الذين آمنوا اتقوا
الله و كونوا مع الصادقين ) را نازل كرد
سلمان گفت : اى رسولخدا آيا منظور از آن عام است يا خاص ؟
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: ماءمورين به اين دستور همه مؤ منانند
و اما عنوان صادقين مخصوص برادرم على (عليه السلام ) و اوصياء بعد از او تا روز
قيامت است .
هنگامى كه على (عليه السلام ) اين سؤ ال را كرد، حاضران گفتند آرى اين سخن را از
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيديم .
(نافع )
از (عبد الله بن عمر)
در تفسير آيه چنين نقل مى كند كه خداوند نخست به مسلمانان دستور داد كه از خدا
بترسند، سپس فرمود: كونوا مع الصادقين يعنى مع محمد و اهلبيته (با پيامبر اسلام و
خاندانش ).
گر چه بعضى از مفسران اهل تسنن مانند نويسنده المنار ذيل روايت فوقرا به اين صورت
نقل كرده اند مع محمد و اصحابه .
ولى با توجه به اينكه مفهوم آيه عام است و هر زمانى را شامل مى شود و مى دانيم
صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در زمان محدودى بودند، عبارتى كه در
كتب شيعه از عبد الله بن عمر نقل شده صحيحتر به نظر مى رسد.
نويسنده تفسير برهان نظير اين مضمون را از طرق اهل تسنن نقل كرده و مى گويد:
(موفق بن احمد) به اسناد خود
از (ابن عباس
) در ذيل آيه فوق چنين
نقل كرده : هو على بن ابى طالب (او على بن ابى طالب است ).
سپس مى گويد: همين مطلب را (عبدالرزاق
) در كتاب (رموزالكنوز)
نيز آورده است .
اما مساءله مهمتر اين است كه در آيه فوق دو دستور داده شده نخست دستور به تقوا و
سپس دستور به همراه بودن با صادقين ، اگر مفهوم صادقين در آيه عام باشد و همه مؤ
منان راستين و با استقامت را شامل گردد بايد گفته شود و كونوا من الصادقين از
صادقين باشيد، نه با صادقين باشيد (دقت كنيد).
اين خود قرينه روشنى است كه (صادقين
) در آيه به معنى گروه خاصى است .
از سوى ديگر منظور از همراه بودن اين نيست كه انسان همنشين آنها باشد بلكه بدون شك
منظور آن است كه همگام آنها باشد.
آيا اگر كسى معصوم نباشد ممكن است بدون قيد و شرط، دستور پيروى و همگامى با او صادر
شود؟ آيا اين خود دليل بر آن نيست كه اين گروه تنها معصومانند؟!
بنابراين آنچه را از روايات استفاده كرديم ، با دقت و تاءمل از خود آيه نيز مى توان
استفاده كرد.
جالب توجه اينكه مفسر معروف (فخررازى
) كه به تعصب و شك آورى معروف است ، اين حقيقت را پذيرفته (هر چند غالب
مفسران اهل تسنن ، با سكوت ، از اين مساءله گذشته اند!) و مى گويد:
(خداوند مؤ منان را به همراه بودن با صادقين دستور داده ، بنابراين آيه
دلالت بر اين دارد كه : آنها كه جائز الخطا هستند بايد به كسى اقتدا كنند كه معصوم
است ، تا در پرتو او از خطا مصون بمانند، و اين معنى در هر زمانى خواهد بود، و هيچ
دليلى بر اختصاص آن
به عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نداريم
).
ولى بعدا اضافه مى كند: (قبول داريم كه
مفهوم آيه اين است و در هر زمانى بايد معصومى باشد، اما ما اين معصوم را مجموع امت
مى دانيم نه يك فرد!، و به تعبير ديگر اين آيه دليل بر حجيت اجماع مؤ منين و عدم
خطاى مجموع امت است ):
به اين ترتيب فخر رازى نيمى از راه را به خوبى پيموده ، اما در نيمه دوم گرفتار
اشتباه شده است ، اگر او به يك نكته كه در متن آيه است توجه مى كرد نيمه دوم راه را
نيز بطور صحيح مى پيمود، و آن اينكه اگر منظور از صادقان مجموع امت باشد، خود اين
(پيرو)
نيز جزء آن مجموع است ، و در واقع پيرو جزئى از پيشوا مى شود، و اتحاد تابع و متبوع
خواهد شد، در حالى كه ظاهر آيه اين است كه پيروان از پيشوايان ، و تابعان از
متبوعان جدا هستند (دقت كنيد).
نتيجه اينكه آيه فوق از آياتى است كه دلالت بر وجود معصوم در هر عصر و زمان مى كند.
تنها سؤ الى كه باقى مى ماند اين است كه (صادقين
) جمع است و بايد در هر عصرى معصومان ، متعدد باشند.
پاسخ اين سؤ ال نيز روشن است و آن اينكه مخاطب تنها اهل يك عصر نيستند، بلكه آيه
تمام اعصار و قرون را مخاطب ساخته و مسلم است كه مجموع مخاطبين همه اعصار با جمعى
از صادقين خواهند بود، و به تعبير ديگر چون در هر عصرى معصومى وجود دارد، هنگامى كه
همه قرون و اعصار را مورد توجه قرار دهيم سخن از جمع معصومان به ميان خواهد آمد، نه
از يك فرد.
شاهد گوياى اين موضوع آن است كه در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جز
او كسى
كه واجب الاطاعة باشد وجود نداشت ، و در عين حال آيه به طور مسلم شامل مؤ منان زمان
او مى شود، بنابراين مى فهميم منظور جمع در يك زمان نيست بلكه جمع در مجموعه
زمانهاست .
آيه و ترجمه
ما كان لا هل المدينة و من حولهم من الا عراب ان يتخلفوا عن رسول الله و لا يرغبوا
بانفسهم عن نفسه ذلك بانهم لا يصيبهم ظماء و لا نصب و لا مخمصة فى سبيل الله و لا
يطون موطئا يغيظ الكفار و لا ينالون من عدو نيلا الا كتب لهم به عمل صلح ان الله لا
يضيع اجر المحسنين
(120)
و لا ينفقون نفقة صغيرة و لا كبيرة و لا يقطعون واديا الا كتب لهم ليجزيهم الله
احسن ما كانوا يعملون
(121)
|
ترجمه :
120 - سزاوار نيست كه اهل مدينه و باديه نشينانى كه اطراف آنها هستند از رسول خدا
تخلف جويند، و براى حفظ جان خويش از جان او چشم بپوشند، اين به خاطر آن است كه هيچ
تشنگى به آنها نمى رسد، و نه خستگى ، و نه گرسنگى در راه خدا، و هيچ گامى كه موجب
خشم كافران شود برنمى دارند، و ضربهاى از دشمن نمى خورند، مگر اينكه به واسطه آن
عمل صالحى براى آنها نوشته مى شود، زيرا خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند.
121 - و هيچ مال كوچك يا بزرگى را (در اين راه ) انفاق نمى كنند و هيچ سرزمينى را
(به سوى ميدان جهاد و يا در بازگشت ) نمى پيمايند، مگر اينكه براى آنها نوشته مى
شود تا خداوند آن را به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد.
تفسير :
مشكلات مجاهدان بى پاداش نمى ماند
در آيات گذشته بحثهائى پيرامون سرزنش كسانى كه از غزوه تبوك خود دارى كرده بودند،
به ميان آمد، اين دو آيه مورد بحث به عنوان يك قانون كلى و همگانى ، بحث نهائى را
روى اين موضوع مى كند.
نخست مى گويد: (مردم مدينه و باديه
نشينانى كه در اطراف اين شهر كه مركز و كانون اسلام است زندگى مى كنند حق ندارند،
از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تخلف جويند)
(ما كان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب ان يتخلفوا عن رسول الله ).
(و نه حفظ جان خود را بر حفظ جان او مقدم
دارند) (و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه ).
چرا كه او رهبر امت ، و پيامبر خدا، و رمز بقاء و حيات ملت اسلام است ، و تنها
گذاردن او نه فقط پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به خطر مى افكند، بلكه
آئين خدا و علاوه بر آن موجوديت و حيات خود مؤ منان را نيز در خطر جدى قرار خواهد
داد.
در واقع قرآن با استفاده از يك بيان عاطفى ، همه افراد با ايمان را به ملازمت
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و حمايت و دفاع از او در برابر مشكلات تشويق
مى كند، مى گويد: جان شما از جان او عزيزتر، و حيات شما از حيات او باارزشتر نيست
آيا ايمانتان اجازه مى دهد او كه پرارزشترين وجود انسانى است ، و براى نجات و رهبرى
شما مبعوث شده به خطر بيفتد، و شما سلامت طلبان براى حفظ جان خويش از فداكارى در
راه او مضايقه كنيد؟!
مسلم است تاكيد و تكيه روى مدينه و اطرافش به خاطر آن است كه در آن
روز كانون اسلام مدينه بود، و الا اين حكم نه اختصاصى به مدينه و اطراف آن دارد و
نه مخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
|