تفسير نمونه جلد ۲۳

جمعي از فضلا

- ۱۵ -


امـوالى كـه تـحـت عـنـوان (فـيـى ء) در اخـتـيـار رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) بـه عـنـوان رهـبـر حـكومت اسلامى قرار مى گرفت امـوال فـراوانـى بـود كـه شـامل كليه اموالى مى شد كه از غير طريق جنگ در اختيار مسلمين واقـع مـى شـد، ايـن امـوال مـى تـوانـسـت نـقـش ‍ مـهـمـى در تـعـديـل ثـروت در مـحـيـط اسـلامـى ايـفـا كـند، چرا كه برخلاف سنت جاهلى هرگز در ميان ثروتمندان اقوام و قبائل تقسيم نمى شد، بلكه مستقيما در اختيار رهبر مسلمانان بود، و او نيز با توجه به اولويتها آنرا تقسيم مى كرد.
و چـنـانـكـه در بـحـث انـفـال گـفـتـه ايـم (فـيـى ء) بـخـشـى از انـفـال اسـت بـخـش ديـگـر آن تـمـام اموالى است كه مالك مشخص ندارد كه شرح آن در فقه اسـلامـى آمـده و بالغ بر دوازده موضوع مى شود، و به اين ترتيب حجم بيشترى از مواهب الهى از اين طريق در اختيار حكومت اسلامى ، و سپس در اختيار نيازمندان قرار مى گيرد.
از آنـچـه گـفـتـيـم ايـن نـكـتـه روشـن مـى شـود كـه در مـيـان آيـه اول و دوم كـه در بـالا ذكـر كـرديـم تـضـادى وجـود نـدارد، هـر چـنـد آيـه اول ظـاهرا (فى ء) را در اختيار شخص پيامبر مى گذارد و در آيه دوم مصارف ششگانه اى بـراى آن ذكـر مـى كـنـد، زيـرا ايـن مـصارف ششگانه ذكر اولويتهائى است كه پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله ) در مورد اموالى كه در اختيار دارد بايد رعايت كند، و به تعبير ديـگـر پـيـغـمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) اينهمه ثروت را براى شخص خودش نمى خواهد بلكه به عنوان رهبر و رئيس حكومت اسلامى در هر موردى لازم است صرف مى كند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه اين حق بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به امامان مـعـصـوم (عـليـهـم السـلام ) و بـعد از آنها به نواب آنها يعنى مجتهدان جامع الشرايط مى رسد، چرا كه احكام اسلام تعطيل بردار نيست ، و حكومت اسلامى از مهمترين مسائلى است كه مـسـلمـانـان بـا آن سـر و كـار دارنـد و قـسـمـتـى از پـايـه هـاى ايـن حـكـومـت بـر مـسـائل اقـتـصـادى نـهـاده شـده اسـت و بـخـشـى از مـسـائل اقـتـصـادى اصيل اسلامى همينها است .
2 - پاسخ به يك سؤ ال
در ايـنـجـا مـمـكـن اسـت اين سؤ ال مطرح شود كه چگونه خداوند دستور مى دهد كه همه مردم بـدون اسـتـثـنـا آنـچـه را پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) مـى گويد بى قيد و شرط بپذيرند؟!
ولى با توجه به اينكه ما پيامبر را معصوم مى دانيم ، و اين حق فقط براى او و جانشينان معصوم او است پاسخ سؤ ال روشن مى شود.
جـالب توجه اينكه در روايات زيادى به اين مساءله اشاره شده است كه اگر خداوند چنين اخـتياراتى را به پيامبرش داده به خاطر آن است كه او را كاملا آزموده و خلق عظيم و اخلاق فوق العاده دارد كه چنين حقى را به او تفويض فرموده است .
3 - داستان غم انگيز فدك :
(فـدك ) يـكـى از دهكده هاى آباد اطراف مدينه در حدود 140 كيلومترى نزديك خيبر بود كه در سال هفتم هجرت كه قلعه هاى خيبر يكى پس از ديگرى در برابر رزمندگان اسلام سـقـوط كـرد و قـدرت مـركـزى يـهـود در هـم شـكـست ساكنان فدك از در صلح و تسليم در بـرابـر پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) در آمدند و نيمى از زمين و باغهاى خود را به آن حـضـرت واگـذار كـردنـد، و نـيـم ديـگـرى را بـراى خـود نـگـه داشـتـنـد و در عـيـن حال كشاورزى سهم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را نيز بر عهده گرفتند و در برابر زحماتشان حقى از آن مى بردند.
بـا تـوجـه بـه آيـه (فـيى ء) در اين سوره ، اين زمين مخصوص پيغمبر گرامى اسلام (صـلى الله عـليه و آله ) بود و مى توانست در مورد خودش يا مصارف ديگرى كه در آيه 7 هـمـيـن سـوره اشـاره شده مصرف كند، لذا پيامبر آن را به دخترش فاطمه (عليها سلام الله ) بـخـشـيـد، و ايـن سـخـنـى اسـت كـه بـسـيـارى از مـورخـان و مـفـسـران شـيـعـه و اهـل سـنـت بـه آن تـصـريـح كـرده انـد، از جـمـله در (تـفـسـيـر در المـنثور) از ابن عباس نـقـل شـده هـنـگـامـى كـه آيـه (و آت ذا القـربـى حـقـه ) (روم 38) نـازل شـد پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) فـدك را بـه فـاطـمـه بـخـشـيـد (اقـطـع رسول الله فاطمة فدكا).
و در كـتـاب (كـنـزالعـمـال ) كـه در حـاشيه مسند احمد آمده در مساءله صله رحم از (ابو سـعـيـد خـدرى ) نـقل شده هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فـاطـمـه (عليه السلام ) را خواست و فرمود: يا فاطمه لك فدك : (اى فاطمه ! فدك از آن تو است ).
حاكم نيشابورى نيز در تاريخش همين معنى را آورده است .
ابـن ابـى الحديد نيز در شرح نهج البلاغه داستان فدك را به طور مشروح ذكر كرده و همچنين كتب فراوان ديگر.
ولى بـعـد از پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) كسانى كه وجود اين قدرت اقتصادى را در دست همسر على (عليه السلام ) مزاحم قدرت سياسى خود مى ديدند و تصميم داشتند ياران عـلى (عـليـه السـلام ) را از هـر نـظـر مـنـزوى كـنـنـد بـه بـهـانـه حـديـث مـجـعـول (نحن معاشر الانبياء لا نورث ) آن را مصادره كردند، و با اينكه فاطمه (عليه السـلام ) رسـما متصرف آن بود و كسى از (ذواليد) مطالبه شاهد و بينه نمى كند از او شـاهـد خـواسـتـند، حضرت (عليه السلام ) نيز اقامه شهود كرد كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) شخصا فدك را به او بخشيده ، اما با اينهمه اعتنا نكردند، در دورانهاى بعد هـر يـك از خـلفـا كـه مـى خـواستند تمايلى به اهل بيت نشان دهند فدك را به آنها باز مى گـردانـدنـد، امـا چـيـزى نـمـى گـذشـت كـه ديـگـرى آن را مـجـددا مـصـادره مـى كـرد! و ايـن عمل بارها در زمان خلفاى (بنى اميه ) و (بنى عباس ) تكرار شد.
داسـتـان فـدك و حوادث گوناگونى كه در رابطه با آن در صدر اسلام و دورانهاى بعد روى داد از دردنـاكـتـريـن و غـم انـگـيـزتـريـن و در عـيـن حـال عـبرت انگيزترين فرازهاى تاريخ اسلام است كه مستقلا بايد مورد بحث و بررسى دقيق قرار گيرد تا از حوادث مختلف تاريخ اسلام پرده بردارد.
قابل توجه اينكه محدث اهل سنت مسلم بن حجاج نيشابورى در كتاب معروفش (صحيح مسلم ) داسـتـان مـطـالبـه فـاطـمـه (عـليـه السـلام ) فـدك را از خـليـفـه اول مـشـروحـا آورده و از عـايـشـه نـقـل مـى كـنـد كـه بـعـد از امـتـنـاع خـليـفـه از تـحـويل دادن فدك فاطمه (عليه السلام ) از او قهر كرد و تا هنگام وفات يك كلمه با او سخن نگفت (صحيح مسلم جلد 3 صفحه 1380 حديث 52 از كتاب الجهاد).
آيه و ترجمه


للفقراء المهاجرين الذين اءخرجوا من ديارهم و اءموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اءولئك هم الصادقون (8)
و الذيـن تـبـو و الدار و الايـمـان مـن قبلهم يحبون من هاجر إ ليهم و لا يجدون فى صدورهم حـاجـة مما اءوتوا و يؤ ثرون على اءنفسهم و لو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فأ ولئك هم المفلحون (9)
و الذيـن جـاء و مـن بـعـدهـم يـقـولون ربـنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لا تجعل فى قلوبنا غلا للذين ءامنوا ربنا إ نك رءوف رحيم (10)


ترجمه :

8 - ايـن امـوال بـراى مـهـاجـرانـى اسـت كـه از خـانـه و كـاشـانـه و اموال خود بيرون رانده شدند، آنها فضل الهى و رضاى او را مى طلبند، و خدا و رسولش را يارى مى كنند،
و آنها راستگويانند.
9 - و بـراى كـسـانـى كـه در (دارالهـجـرة ) (سـرزمـيـن مـديـنـه ) و در خـانـه ايـمـان ، قبل از مهاجران ، مسكن گزيدند، آنها كسانى را كه به سويشان هجرت كنند دوست مى دارند و در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند، و آنها را بر خود مقدم مـى دارنـد هـر چـنـد شـديـدا فـقـيـر بـاشـنـد، كـسـانـى كـه خـداونـد آنـهـا را از بخل و حرص نفس خويش بازداشته رستگارند.
10 - و كسانى كه بعد از آنها آمدند و مى گويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايـمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينه اى نسبت به مؤ منان قرار مده ، پروردگارا! تو مهربان و رحيمى .
تفسير :
سه گروه مهاجران و انصار و تابعان و صفات برجسته هر كدام
ايـن آيـات ادامـه بـحـث آيـات گـذشـتـه پـيـرامـون مـصـارف شـشـگـانـه (فـيـى ء) (امـوال و غـنـائمى كه از غير طريق جنگ عائد مسلمين مى شود) مى باشد، و در حقيقت تفسيرى بـراى يـتـيـمـان و مـسـكـيـنـهـا و ابـن السـبـيـل هـا و بـيـش از هـمـه تـفـسـيـر (ابـن السـبـيـل ) اسـت ، چـرا كـه بـيـشـتـريـن رقـم مـسـلمـانـان مـهـاجـر را در آن روز آنـهـا تـشـكـيـل مـى دادنـد كـه در وطن و بلاد خود مسكين نبودند اما به خاطر مهاجرت تهيدست شده بودند.
مـى فـرمـايـد: (ايـن امـوال بـراى مـهـاجـرانـى اسـت كـه از خـانـه و كـاشـانـه و اموال خود بيرون رانده شدند) (للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم ).
(آنـهـا فـضـل خـداوند و رضاى او را مى طلبند و خدا و رسولش را يارى مى كنند و آنها راستگويانند) (يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله
اولئك هم الصادقون ).
در اينجا سه وصف مهم براى مهاجران نخستين بيان كرده كه در (اخلاص ) و (جهاد) و (صدق ) خلاصه مى شود.
نخست مساءله (ابتغاء فضل خدا و رضاى او) را مطرح مى كند كه بيانگر اين واقعيت است كه هجرت آنها نه براى دنيا و هواى نفس ، بلكه براى جلب خشنودى پروردگار و ثواب او بوده است .
بنابراين (فضل ) در اينجا به معنى (ثواب ) است ، و (رضوان ) همان خشنودى پـروردگـار اسـت كـه مـرحـله والاتـرى از تمناى ثواب مى باشد، همانگونه كه در آيات متعددى از قرآن نيز به همين معنى آمده ، از جمله در آيه 29 سوره فتح در آنجا كه اصحاب رسـول الله را بـا ايـن عـبارت توصيف مى كند تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضـوانـا: (آنـهـا را پـيـوسـتـه در حـال ركـوع و سـجـود مـى بـيـنـى در حـالى كـه فضل خدا و رضاى او را مى طلبند).
حـتـى تـعـبـيـر بـه (فـضـل ) مـمكن است اشاره به اين نكته باشد كه آنها اعمالشان را نـاچـيـزتـر از آن مـى دادند كه استحقاق ثوابى بياورد بلكه ثواب را يك انعام الهى مى شمرند!
جـمـعـى از مـفسران (فضل ) را در اينجا به معنى رزق و روزى دنيا تفسير كرده اند چرا كه در بعضى از آيات ديگر قرآن نيز به همين معنى آمده ، ولى با توجه به اينكه مقام ، مقام بيان اخلاص مهاجران است اين معنى مناسب نيست ، بلكه مناسب همان پاداش ‍ الهى است .
البـتـه ايـن احـتـمـال بعيد نيست كه فضل اشاره به نعمتهاى جسمانى بهشت باشد و رضوان به نعمتهاى معنوى و روحانى ولى هر چه هست مربوط به آخرت است نه دنيا.
ديـگـر ايـنـكـه آنـهـا پـيـوسـتـه در خـدمـت آئيـن حـق و يـارى رسول او هستند و لحظه اى از جهاد در اين راه دست بر نمى دارند.
(تـوجـه داشـتـه بـاشـيـد جـمـله (يـنـصـرون ) فـعـل مـضـارع و دليل بر استمرار است ).
بـه ايـن تـرتـيب آنها اهل سخن و ادعا نيستند، بلكه ايمان خود را با جهاد مستمر ثابت كرده اند.
و در سـومين مرحله آنها را به صدق و راستى توصيف كرده كه با توجه به گستردگى مفهوم اين تعبير، صداقت آنها را در همه چيز منعكس مى كند، هم در دعوى ايمان صادقند، هم در ادعاى محبت به رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، و هم در زمينه طرفدارى از آئين حق .
نـاگـفـتـه پـيـداسـت كه اين اوصاف براى ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در زمان نـزول ايـن آيـات است ، ولى مى دانيم كه در ميان آنها افرادى بودند كه بعدا تغيير مسير دادنـد و خـود را از افـتـخـارات بـزرگ ايـن آيـه محروم ساختند، همانند كسانى كه آتش جنگ (جـمـل ) را در بـصـره و (صـفـيـن ) را در شـام روشـن سـاخـتـنـد، و در برابر خليفه رسول الله كه به اتفاق مسلمين لازم الاطاعه بود قيام كردند، و خونهاى هزاران نفر مسلمان را بر خاك ريختند، افراد ديگرى مانند آنها.
در آيـه بـعـد بـه يـكـى ديـگر از مصارف اين اموال پرداخته و در ضمن آن توصيف بسيار جـالب و بـليـغـى دربـاره طـايـفـه انـصـار مـى كـنـد، و بـحـثـى را كـه در آيـه قـبـل دربـاره مـهـاجران بود با آن تكميل نموده ، مى فرمايد: (و كسانى كه در دارالهجره (سـرزمـيـن مدينه ) و در خانه ايمان قبل از مهاجران مسكن گزيدند) (و الذين تبؤ ا الدار و الايمان من قبلهم ).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه (تـبـؤ ا) از مـاده (بـواء) (بـر وزن دواء) در اصل به معنى مساوات اجزاء مكان است ، و به تعبير ديگر صاف و مرتب كردن يك مكان
را (بـواء) مى گويند، اين تعبير كنايه لطيفى است از اين معنى كه جمعيت انصار مدينه قـبـل از آنـكـه پـيـامـبـر (صـلى الله عليه و آله ) و مهاجران وارد اين شهر شوند زمينه هاى هـجـرت را فـراهم كردند، و همانگونه كه تاريخ مى گويد آنها دو بار در عقبه (گردنه اى نزديك مكه ) آمده ، و مخفيانه با پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله ) بيعت كردند، و به صـورت مبلغانى به سوى مدينه بازگشتند، و حتى يكى از مسلمانان مكه را بنام (مصعب بـن عـمـيـر) بـه عـنوان مبلغ همراه خود به مدينه آوردند تا افكار عمومى را براى هجرت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آماده سازند.
بـنـابـرايـن نـه تـنـهـا خـانـه هـاى ظـاهـرى را آمـاده پـذيـرائى مـهـاجـران كردند كه خانه دل و جان و محيط شهر خود را تا آنجا كه مى توانستند آماده ساختند.
تـعـبـيـر (مـن قـبـلهـم ) نـشـان مـى دهـد كـه ايـنـهـا هـمـه قبل از هجرت مسلمانان مكه بوده است ، و مهم همين است .
مـطـابـق ايـن تـفـسـيـر انـصـار مـديـنـه نـيـز جـزء مـسـتـحـقـيـن ايـن امـوال بـودنـد، و ايـن مـنـافـات بـا آنـچـه از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله ) نـقـل شـده اسـت كـه تـنـهـا بـه دو يـا سـه نـفـر از طـايـفـه انـصـار از امـوال بـنى نضير بخشيد، ندارد، زيرا ممكن است در ميان انصار افراد مسكين و فقير غير از آن چـنـد نـفـر نـبـوده ، در حـالى كـه شـرط قـبـول ايـن امـوال فـقـر و نياز بوده است ، به عكس مهاجرين كه اگر هم مصداق فقير نبوده اند مصداق (ابن السبيل ) محسوب مى شدند.
سـپـس بـه سه توصيف ديگر كه بيانگر كل روحيات انصار مى باشد پرداخته ، چنين مى گويد:
(آنـهـا چـنـان هـسـتند كه هر مسلمانى را به سوى آنها هجرت كند دوست دارند) (يحبون من هاجر اليهم ).
و در اين زمينه تفاوتى ميان مسلمانان از نظر آنها نيست ، بلكه مهم نزد آنان مساءله ايمان و هجرت است ، و اين دوست داشتن يك ويژگى مستمر آنها محسوب مى شود.
(ديـگـر ايـنـكـه آنـهـا در درون سـينه هاى خود نيازى نسبت به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند) (و لا يجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا).
نـه چـشـم داشـتى به غنائمى كه به آنها داده شده است دارند، و نه نسبت به آنها حسد مى ورزند و نه حتى در درون دل احساس نياز به آنچه به آنها اعطا شده مى كنند، و اصلا اين امور به خيال آنها نمى گذرد، و اين نهايت بلند نظرى و بزرگوارى انصار را نشان مى دهد.
و در مـرحـله سـوم مى افزايد: (آنها مهاجران را بر خود مقدم مى دارند هر چند شديدا فقير باشند) (و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة ).
و به اين ترتيب (محبت ) و (بلندنظرى ) و (ايثار) سه ويژگى پُرافتخار آنها است .
مـفـسـران در شـاءن نـزول ايـن آيـه داسـتـانـهـاى مـتـعـددى نـقـل كـرده اند، (ابن عباس ) مى گويد، پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) روز پـيـروزى بـر يـهـود بـنـى نـضـيـر بـه انـصـار فـرمـود: (اگـر مـايـل هـسـتـيد اموال و خانه هايتان را با مهاجران تقسيم كنيد، و در اين غنائم با آنها شريك شـويـد، و اگـر مـى خـواهيد اموال و خانه هايتان از آن شما باشد و از اين غنائم چيزى به شما داده نشود)؟!
انـصـار گـفـتـنـد: هـم اموال و خانه هايمان را با آنها تقسيم مى كنيم ، و هم چشم داشتى به غـنـائم نـداريـم ، و مـهـاجـران را بـر خـود مـقـدم مـى شـمـريـم ، آيـه فـوق نازل شد و اين روحيه عالى آنها را ستود.
در حـديـث ديـگرى مى خوانيم : كسى خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمد و عرض كرد: گـرسـنـه ام ، پـيـغـمـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) دسـتـور داد از مـنـزل غـذائى بـراى او بياورند، ولى در منزل حضرت غذا نبود، فرمود: چه كسى امشب اين مـرد را مـيـهـمـان مـى كـنـد؟ مـردى از انـصـار اعـلام آمـادگـى كـرد، و او را بـه منزل خويش برد، اما جز مقدار كمى غذا براى كودكان خود چيزى نداشت ، سفارش كرد غذا را بـراى مـيـهـمـان بياوريد، و چراغ را خاموش كرد و به همسرش گفت : كودكان را هرگونه ممكن است چاره كن تا خواب روند، سپس زن و مرد بر سر سفره نشستند و بى آنكه چيزى از غذا در دهان بگذارند دهان خود را تكان مى دادند، ميهمان گمان كرد آنها نيز همراه او غذا مى خـورنـد، و بـه مـقـدار كـافـى خورد و سير شد، و آنها شب گرسنه خوابيدند، صبح خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمدند پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نگاهى به آنها كرد و تـبـسـمى فرمود (و بى آنكه آنها سخنى بگويند) آيه فوق را تلاوت كرد و ايثار آنها را ستود.
در روايـاتـى كـه از طـرق اهـل بيت (عليهم السلام ) رسيده مى خوانيم : ميزبان على (عليه السـلام ) و كـودكـان فـرزندان او، و كسى كه كودكان را گرسنه خواباند بانوى اسلام فاطمه زهرا (عليه السلام ) بود.
بـايـد تـوجـه داشـت كـه داسـتـان اول مـمـكـن اسـت شـاءن نزول آيه باشد، ولى دومى نوعى تطبيق پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است كه در مورد ايـن مـيـهـمـانـى ايـثـارگـرانـه آيـه را تـلاوت فـرمـود، بـنـابـرايـن نزول آيات در مورد انصار منافاتى با ميزبان بودن على (عليه السلام ) ندارد.
بـعـضـى نـيـز نـوشـتـه انـد ايـن آيـه در مـورد جـنـگـجـويـان احـد نـازل شـده كـه هـفت نفر از آنها سخت تشنه و مجروح بودند، كسى آبى به مقدار نوشيدن يـكـنـفـر آورد و سـراغ هـر يـك رفـت بـه ديـگـرى حـواله داد، و او را بر خود مقدم شمرد، و سرانجام همگى تشنه جان سپردند و خداوند اين ايثارگرى آنها را ستود.
ولى روشـن اسـت كـه ايـن آيـه در داسـتـان (بـنـى نـضـيـر) نازل شده ، اما به خاطر عموميت مفهوم آن قابل تطبيق بر موارد مشابه است .
و در پـايـان آيـه بـراى تـاءكـيـد بـيشتر روى اين اوصاف كريمه ، و بيان نتيجه آن مى افـزايـد: (و كـسـانـى كـه خـداونـد آنـهـا را از بـخـل و حـرص نـفـس خـويـش بـازداشته ، رستگارانند) (و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون ).
(شـح ) چـنـانـكـه (راغـب ) در (مـفـردات ) مـى گـويـد بـه مـعـنـى بخل تواءم با حرص است كه به صورت عادت در آيد.
(يـوق ) از مـاده (وقـايـة ) گـرچـه بـه صـورت فـعـل مـجـهـول است اما پيداست كه فاعل آن در اينجا خدا است ، يعنى هر كس ‍ خداوند او را از اين صفت مذموم نگاهدارى كند رستگار است .
در حـديـثـى مـى خـوانـيـم كـه امـام صادق (عليه السلام ) به يكى از اصحاب خود فرمود: اتدرى ما الشحيح : (آيا ميدانى شحيح كيست )؟!
او در جـواب عـرض مـى كـنـد: هـو البـخـيـل : (مـنـظـور بخيل است ).
امـام فـرمـود: الشـح اشـد مـن البـخـل ، ان البـخـيـل يبخل بما فى يده ، و الشحيح يشح بما فى ايدى الناس و على ما فى يده ، حتى لايرى فـى ايدى الناس شيئا الاتمنى ان يكون له بالحل و الحرام ، و لايقنع بما رزقه الله عز و جل !:
(شح از بخل شديدتر است ، (بخيل ) كسى است كه در مورد آنچه دارد
بـخـل مـى ورزد، ولى (شـحـيـح ) هـم نـسـبـت بـه آنـچـه در دسـت مـردم اسـت بـخـل مـى ورزد و هم آنچه خود در اختيار دارد، تا آنجا كه هر چه را در دست مردم ببيند آرزو مـى كـنـد آنـرا بـه چـنـگ آورد، خـواه از طـريق حلال باشد يا حرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده نيست ).
در حـديـث ديـگـرى مـى خـوانـيـم : لايـجـتـمـع الشـح و الايـمـان فـى قـلب رجـل مـسـلم !، و لايـجـتـمـع غـبـار فـى سـبـيـل الله و دخـان جـهـنـم فـى جـوف رجـل مـسلم !: (بخل و حرص و ايمان در قلب مرد مسلمان جمع نمى شود، همانگونه كه غبار راه جهاد و دود جهنم در درون يك انسان مجتمع نمى گردد).
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : از آيـه فـوق بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه تـرك بخل و حرص انسان را به رستگارى مى رساند، در حالى كه آلودگى به اين صفت مذموم كاخ سعادت انسان را ويران مى سازد.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث سخن از گروه سومى از مسلمين به ميان مى آورد كه با الهام از قـرآن مـجـيد در ميان ما به عنوان (تابعين ) معروف شده اند، و بعد از مهاجران و انصار كـه در آيـات قـبـل سـخـن از آنـهـا بـه مـيـان آمـد سـومـيـن گـروه عـظـيـم مـسـلمـيـن را تشكيل مى دهند.
مى فرمايد: (و كسانى كه بعد از آنها آمدند مى گويند: پروردگارا! ما و برادران ما را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينه اى نسبت به مؤ منان قـرار مـده ، پـروردگـارا! تـو مـهربان و رحيمى ) (و الذين جاؤ ا من بعدهم يقولون ربنا اغـفـر لنـا و لاخـوانـنـا الذيـن سـبـقـونـا بـالايـمـان و لاتجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك رؤ ف رحيم ).
گرچه بعضى از مفسران مفهوم اين جمله را محدود به كسانى كرده اند كه بعد از پيروزى اسـلام و فـتـح مـكـه به مسلمانان پيوستند، ولى هيچ دليلى بر اين محدوديت نيست ، بلكه تمام مسلمين را تا دامنه قيامت شامل مى شود، و به فرض كه آيه ناظر به آن گروه خاص بـاشـد از نـظـر ملاك و معيار و نتيجه عموميت دارد، و به اين ترتيب آيات سه گانه فوق تمام مسلمين عالم را كه در سه عنوان (مهاجرين ) و (انصار) و (تابعين ) خلاصه مى شوند شامل مى گردد.
جـمـله (و الذيـن جـاؤ ا ...) ظـاهـرا عطف بر (للفقراء المهاجرين ) است و بيانگر اين واقـعـيـت مـى بـاشـد كـه امـوال (فـيى ء) منحصر به نيازمندان مهاجرين و انصار نيست ، بـلكـه سـايـر نـيـازمـنـدان مـسـلمـيـن را در طـول تـاريـخ شامل مى شود.
ايـن احـتـمـال نـيـز داده شـده كه جمله مستقلى باشد (به اين ترتيب كه و الذين جاؤ ا مبتدا و يـقـولون خـبـر اسـت ) ولى تـفـسـيـر اول بـا تـوجـه بـه هـمـاهـنـگـى آن بـا آيـات قبل مناسبتر به نظر مى رسد.
قـابـل تـوجه اينكه در اينجا نيز اوصاف سه گانه اى براى تابعين ذكر مى كند: نخست اينكه آنها به فكر اصلاح خويش و طلب آمرزش ‍ و توبه در پيشگاه خداوندند.
ديـگر اينكه نسبت به پيشگامان در ايمان همچون برادران بزرگترى مى نگرند كه از هر نظر مورد احترامند، و براى آنها نيز تقاضاى آمرزش از پيشگاه خداوند مى كنند.
سـوم ايـنـكـه آنـهـا مـى كـوشـنـد هـر گـونـه كـيـنـه و دشـمـنـى و حـسـد را از درون دل خـود بـيـرون بريزند، و از خداوند رؤ ف و رحيم در اين راه يارى مى طلبند، و به اين ترتيب (خودسازى ) و (احترام به پيشگامان در ايمان ) و (دورى از كينه
و حسد) از ويژگيهاى آنها است .
(غـل ) (بـر وزن سـل ) چـنـانـكـه قـبـلا نـيـز گـفـتـه ايـم در اصـل بـه مـعـنـى نـفـوذ مـخـفـيـانـه چـيـزى اسـت ، و لذا بـه آب جـارى در مـيـان درخـتـان (غلل ) مى گويند، و از آنجا كه حسد و عداوت و دشمنى به طرز مرموزى در قلب انسان نـفـوذ مـى كـنـد بـه آن (غـل ) گـفـتـه شـده ، بـنـابـرايـن (غـل ) تـنـهـا بـه مـعـنـى (حسد) نيست بلكه مفهوم وسيعى دارد كه بسيارى از صفات مخفى و زشت اخلاقى را شامل مى شود.
تـعـبـيـر بـه (اخوان ) (برادران ) و استمداد از خداوند رؤ ف و رحيم در پايان آيه همه حـاكـى از روح مـحـبـت و صـفـا و بـرادرى اسـت كـه بـر كل جامعه اسلامى بايد حاكم باشد و هر كس هر نيكى را مى خواهد تنها براى خود نخواهد، بـلكـه تـلاشها و تقاضاها همه به صورت جمعى و براى جمع انجام گيرد، و هر گونه كـيـنـه و عداوت و دشمنى و بخل و حرص و حسد از سينه ها شسته شود و اين است يك جامعه اسلامى راستين .
نكته :
صحابه در ميزان قرآن و تاريخ
در اينجا بعضى از مفسران بدون توجه به اوصافى كه براى هر يك از (مهاجران ) و (انـصـار) و (تابعين ) در آيات فوق آمده باز اصرار دارند كه همه (صحابه ) را بـدون اسـتـثـنـا پـاك و مـنـزه بـشمرند، و كارهاى خلافى كه احيانا در زمان خود پيامبر (صلى الله عليه و آله ) يا بعد از او از بعضى از آنان سر زده با ديده اغماض بنگرند، و هـر كـس را در صـف مـهـاجـران و انصار و تابعين قرار گرفته چشم بسته محترم و مقدس بدانند.
در حالى كه آيات فوق پاسخ دندانشكنى به اين افراد مى دهد، و ضوابط
(مهاجران ) راستين و (انصار) و (تابعين ) را دقيقا معين مى كند.
در مهاجران اخلاص ، و جهاد، و صدق را مى شمرد.
و در (انـصـار) مـحـبـت نـسـبـت بـه مـهـاجـران ، و ايـثـار، و پـرهـيـز از هـر گـونـه بخل و حرص را ذكر مى كند.
و در (تابعين ) خودسازى و احترام به پيشگامان در ايمان ، و پرهيز از هر گونه كينه و حسد را بيان مى نمايد.
بـا ايـن حـال مـا چـگـونـه مـى تـوانـيـم كـسـانـى را كـه فـى المثل در جنگ جمل حضور يافتند، و روى امام خود شمشير كشيدند، نه اخوت اسلامى را رعايت كـردنـد، و نـه سـيـنـه هـا را از غـل و كـيـنـه و حـسـد و بـخـل پـاك سـاخـتـنـد، و نـه سـبـقـت در ايـمان على (عليه السلام ) را محترم شمردند محترم بشمريم و هر گونه انتقاد از آنها را گناه بدانيم و چشم بسته در برابر سخنان اين و آن تسليم شويم ؟!
بـنـابـرايـن مـا در عـيـن احـتـرام بـه پـيـشـگـامـان در خـط ايـمـان پـرونـده اعمال آنها را چه در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله )، و چه در طوفانهاى شديدى كه بـعـد از او در جـامـعه اسلامى در گرفت ، دقيقا تحت بررسى قرار مى دهيم ، و بر اساس معيارهائى كه در همين آيات از قرآن دريافته ايم ، درباره آنها قضاوت و داورى مى كنيم ، پـيـونـد خود را با آنها كه بر سر عهد و پيمان خود باقى ماندند محكم مى سازيم ، و از آنـها كه در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) يا بعد از او رابطه خود را گسستند مى بـريـم ، ايـن اسـت يـك مـنـطـق صـحـيـح و هـمـاهـنـگ بـا حـكـم قـرآن و عقل .
آيه و ترجمه


اءلم تـر إ لى الذيـن نـافـقـوا يـقـولون لاخـوانـهـم الذيـن كـفـروا مـن اءهـل الكـتـاب لئن اءخـرجـتـم لنـخـرجـن مـعـكـم و لانـطـيـع فيكم اءحدا اءبدا و إ ن قوتلتم لننصرنكم و الله يشهد إ نهم لكذبون (11)
لئن اءخـرجـوا لايـخرجون معهم و لئن قوتلوا لاينصرونهم ولئن نصروهم ليولن الا دبار ثم لاينصرون (12)
لا نتم اءشد رهبة فى صدورهم من الله ذلك بأ نهم قوم لايفقهون (13)
لايقاتلونكم جميعا إ لا فى قرى محصنة اءو من ورآء جدر بأ سهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بأ نهم قوم لايعقلون (14)


ترجمه :

11 - آيـا مـنـافـقـان را نـديـدى كـه پـيـوسـتـه بـه بـرادران كـفـارشـان از اهـل كتاب مى گفتند: هرگاه شما را (از وطن ) بيرون كنند ما هم با شما خواهيم بود، و سخن هيچكس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد، و اگر با شما پيكار شود ياريتان خواهيم كرد، و خداوند شهادت مى دهد كه آنها دروغگويانند!
12 - اگـر آنـهـا را بـيـرون كـنـنـد با آنان بيرون نمى روند، و اگر با آنها پيكار شود يـاريـشـان نـخـواهـنـد كرد، و اگر ياريشان كنند پشت به ميدان كرده فرار مى كنند، سپس كسى آنها را يارى نمى كند.
13 - وحـشـت از شما در دلهاى آنها بيش از ترس از خدا است ، اين به خاطر آن است كه آنها گروهى نادانند.
14 - آنـهـا هـرگز با شما به صورت دستجمعى نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديـوارهـا! پـيـكـارشـان در مـيـان خـودشـان شـديـد اسـت (امـا در برابر شما ناتوانند) به ظاهرشان مينگرى آنها را متحد مى بينى در حالى كه دلهاى آنها پراكنده است اين به خاطر آن است كه قومى بيعقلند!
شان نزول :
بـعـضـى از مـفـسـران شـان نـزولى بـراى آيـات فـوق نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است :
جـمعى از منافقان مدينه مانند (عبد الله بن ابى ) و يارانش مخفيانه كسى را به سراغ يـهـود (بـنـى نضير) فرستادند و گفتند: شما محكم در جاى خود بايستيد، از خانه هاى خود بيرون نرويد، و دژهاى خود را محكم سازيد، ما دو هزار نفر ياور از قوم خود و ديگران داريـم و تـا آخـريـن نفس با شما هستيم ، طايفه بنى قريظه و ساير هم پيمانهاى شما از قـبـيـله غـطـفـان نـيـز بـا شـمـا هـمراهى مى كنند. همين امر سبب شد كه يهود بنى نضير بر مخالفت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) تشويق
شوند، اما در اين هنگام يكى از بزرگان (بنى نضير) بنام (سلام )به (حيى بن اخـطب ) كه سرپرست برنامه هاى (بنى نضير) بود گفت : اعتنائى به حرف (عبد الله بـن ابـى ) نكنيد، او مى خواهد تو را تشويق به جنگ محمد (صلى الله عليه و آله ) كـنـد، و خـودش در خـانـه بـنـشـيـنـد و شما را تسليم حوادث نمايد (حييى ) گفت : ما جز دشـمـنـى محمد (صلى الله عليه و آله ) و پيكار با او چيزى را نمى شناسيم ، (سلام ) در پـاسـخ او گـفـت : بـه خدا سوگند من مى بينم سرانجام ما را از اين سرزمين بيرون مى كنند، و اموال و شرف ما بر باد مى رود كودكان ما اسير، و جنگجويان ما كشته مى شوند.
آيات فوق سرانجام اين ماجرا را بازگو مى كند.
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد ايـن آيـات قـبـل از مـاجـراى يـهـود (بـنـى نـضـيـر) نـازل شـده و حـكـايـت از حـوادث آيـنـده ايـن مـاجـرا مـى كـنـد، و بـه هـمـيـن دليل آن را از خبرهاى غيبى قرآن مى شمرند.
لحـن آيـات كـه بـه صـورت فعل مضارع ذكر شده گرچه اين نظر را تاييد مى كند ولى پـيـونـد ايـن آيـات بـا آيـات پـيـشـيـن كـه بـعد از ماجراى شكست بنى نضير و تبعيد آنها نـازل گـرديـده نـشـان مـى دهـد كـه ايـن آيـات نـيـز بـعـد از ايـن مـاجـرا نـازل شـده و تـعـبـيـر بـه فـعـل مـضـارع بـه عـنـوان حـكـايـت حال است (دقت كنيد).
تفسير :
نقش منافقان در فتنه هاى يهود
بعد از بيان ماجراى طايفه يهود (بنى نضير) در آيات گذشته ، و شرح
حـال سـه گـروه از مـؤ مـنـان يـعـنـى (مـهـاجـريـن ) و (انـصـار) و (تـابـعين ) با ويـژگـيـهـاى هـر كـدام ، در آيـات مـورد بـحـث بـه شـرح حـال گـروه ديـگـرى يـعـنـى مـنـافـقـان و نـقـش آنـهـا در ايـن مـاجـرا مـى پردازد، تا وضع حـال همه را در مقايسه با يكديگر روشنتر سازد، و اين روش قرآن است كه براى معرفى گروهها آنها را در مقايسه با يكديگر قرار مى دهد.
نخست روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كرده مى فرمايد: (آيا منافقان را نـديـدى كـه پـيـوسـتـه بـه بـرادران كـفـارشـان از اهـل كـتـاب مـى گـفـتـنـد: اگر شما را از وطن بيرون كنند ما هم با شما خواهيم بود، و سخن هـيـچـكـس را دربـاره شـمـا اطـاعت نخواهيم كرد، و اگر هم با شما پيكار شود شما را يارى خـواهـيـم كـرد) (الم تـر الى الذيـن نـافـقـوا يـقـولون لاخـوانـهـم الذيـن كـفـروا مـن اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لانطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصركم ).
و بـه ايـن تـرتـيـب ايـن گـروه از مـنـافـقـان بـه طـايـفـه يـهـود سـه مـطـلب را قول دادند كه در همه دروغ مى گفتند: نخست اينكه اگر شما را از اين سرزمين بيرون رانند مـا هـم بـعـد از شـمـا در ايـنـجـا نمى مانيم تا جاى خالى شما را ببينيم ! ديگر اينكه اگر دسـتـورى بـر ضد شما صادر شود از هر كس و هر مقام باشد، نه حالا، هيچوقت اطاعت نمى كنيم !
سـوم ايـنـكـه اگر پاى كارزار به ميان آيد ما دوش به دوش شما ايستاده ايم ، و در يارى شـمـا هـيـچـگـونـه تـرديـدى بـه خـود راه نمى دهيم ! آرى اينها قولهائى بود كه منافقان قبل از اين ماجرا به يهود دادند، ولى حوادث بعد نشان داد كه همه دروغ بود.
و بـه هـمـيـن دليـل قـرآن بـا صـراحـت مـى گـويـد: (خـداونـد شـهـادت مـى دهـد كـه آنـهـا دروغگويانند) (و الله يشهد انهم لكاذبون ).
چـه تـعـبـير تكان دهنده اى كه با انواع تاكيدها همراه است ، ذكر خداوند به عنوان شاهد و گواه ، و آوردن جمله به صورت جمله اسميه ، و نيز استفاده از (ان ) و (لام تاءكيد) همه نشان مى دهد كه (دروغ ) و (نفاق ) چنان به هم آميخته است كه جدائى در ميان اين دو ممكن نيست ، هميشه منافقان دروغگو بوده اند، و غالبا دروغگويان منافقند.
تعبير به (اخوانهم ) (برادرانشان ) نشان مى دهد كه رابطه و پيوند بسيار نزديكى مـيـان (مـنـافـقـان ) و (كـفـار) اسـت ، هـمـانـگـونـه كـه در آيـات قـبـل روى رابـطـه اخوت در ميان مؤ منان تكيه شده بود با اين تفاوت كه مؤ منان در اخوت خـود صـادقـنـد، و لذا از هـيـچگونه ايثار و فداكارى مضايقه نمى كنند و به عكس منافقان هـيـچـگونه وفادارى و همدردى ندارند، و در سختترين لحظات دست از برادران خود بر مى دارند و اين است تفاوت اخوت مؤ منان و كافران .
جـمـله و (لانـطـيـع فـيكم احدا ابدا) (ما هرگز سخن هيچكس را در مورد شما اطاعت نخواهيم كـرد) اشـاره بـه ايـن اسـت كه توصيه ها و هشدارها و اخطارهاى محمد را در مورد شما كاملا ناديده خواهيم گرفت .
سـپـس بـراى توضيح بيشتر درباره دروغگوئى آنها مى افزايد: (اگر يهود را بيرون كنند اين منافقان با آنها بيرون نمى روند) (لئن اخرجوا لايخرجون معهم ).
(و اگر با آنها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد) (و لئن قوتلوا لاينصرونهم ).
(و به فرض كه به گفته خود عمل كـنـنـد و بـه يـاريـشان برخيزند به زودى پشت به ميدان كرده فرار مى كنند)! (و لئن نصروهم ليولن الادبار).
(و بعد از آن هرگز يارى نخواهند داشت ) (ثم لاينصرون ).
لحـن قـاطع و كوبنده اين آيات لرزه بر اندام هر منافق و مخالفى مى افكند، به خصوص اينكه آيه گرچه در مورد خاصى نازل شده ولى به طور مسلم مخصوص آن نيست ، اين يك اصـل كـلى اسـت در رابـطـه (مـنافقان ) با (ساير دشمنان اسلام ) و همكارى نزديك آنـان بـا يـكـديـگـر و وعـد وعـيـدهـائى كـه بـه هـم مـى دهـند، و بى پايه بودن تمام اين قول و قرارها است .
ايـن امـر نـه تـنـها در گذشته تاريخ اسلام رخ داد كه امروز هم نمونه هاى زنده آن را در هـمـكـارى مـنـافقان در كشورهاى اسلامى با دشمنان اسلام به چشم مى بينيم ، و در فردا و فـرداهـا نـيـز صـادق اسـت ، و مـسـلمـا اگـر مـؤ مـنـان راسـتـيـن بـه وظـائف خـود عمل كنند بر آنها پيروز خواهند شد و نقشه هاشان نقش بر آب مى گردد.
در آيـه بـعـد بـه تشريح علت اين شكست پرداخته ، مى گويد: (وحشت از شما در دلهاى آنها بيش از خوف از خدا است ) (لانتم اشد رهبة فى صدورهم من الله ).
چـون از خـدا نـمى ترسند از همه چيز وحشت دارند، مخصوصا از دشمنان مؤ من و مقاومى چون شما.
(اين به خاطر آن است كه آنها گروهى نادان هستند) (ذلك بانهم قوم لايفقهون ).
رهـبـة در اصـل بـه مـعـنـى ترسى است كه تواءم با اضطراب و پرهيز باشد، و در حقيقت تـرس و وحـشـتـى اسـت عـمـيـق و ريـشـه دار كـه آثـار آن در عمل ظاهر گردد.
گـرچـه آيـه فـوق در مـورد يـهـود (بـنـى نـضـيـر) و عـوامـل شـكـسـت آنها در برابر مسلمين نازل شده ولى محتواى آن يك حكم كلى و عمومى است ، چرا كه در قلب
انسان هرگز دو خوف با هم جمع نمى شود، ترس از خدا، و ترس از ما سوى الله ، زيرا هـمـه چـيز مسخر فرمان خدا است ، و هر كس از خدا بترسد و از قدرت او آگاه باشد دليلى نـدارد كـه از غـيـر او تـرسـان بـاشـد، و سـرچـشـمـه هـمـه ايـن بـدبـخـتـيـهـا جهل و نادانى و عدم درك حقيقت توحيد است .
اگر مسلمانان امروز به معنى واقعى كلمه ، (مسلمان ) و (مؤ من ) و (موحد) باشند نـه تـنها از قدرتهاى بزرگ نظامى و صنعتى دنياى امروز به خود وحشتى راه نمى دهند، بـلكـه آن قـدرتـها از آنها مى ترسند، چنانكه نمونه هاى زنده آنرا با چشم مى بينيم كه بـا آنـهـمـه سـلاح و وسائل پيشرفته باز از ملتى كوچك ولى مؤ من و از جان گذشته در وحشتند.
نظير همين معنى در آيه 151 سوره آل عمران نيز آمده است : سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعـب بـمـا اشـركـوا بالله ما لم ينزل به سلطانا و ماواهم النار و بئس مثوى الظالمين : (بـه زودى در دلهـاى كـافـران رعـب و وحـشـت مـى افـكـنـيـم ، چـرا كـه بـدون دليل چيزهائى را براى خدا شريك قرار دادند، و جايگاه آنها آتش است ، و چه بد جايگاهى است قرارگاه ظالمان )!
سـپـس بـه بيان نشانه روشنى از اين ترس درونى پرداخته ، مى افزايد: (آنها هرگز بـا شـمـا بـه صـورت دسته جمعى جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها نمى جنگند، و از روياروئى با شما وحشت دارند) (لايقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنة او من وراء جدر).
(قرى ) جمع (قريه ) به معنى آبادى است ، اعم از شهر يا روستا، و گاه به معنى انسانهاى مجتمع در يك محل نيز آمده است .
(محصنة ) از ماده (حصن ) (بر وزن جسم ) به معنى دژ مى باشد، بنابراين (قرى محصنه ) به آباديهائى گفته مى شود كه به وسيله برج و بارو يا
كندن خندق يا موانع ديگر از هجوم دشمن در امان است .
(جـدر) جمع (جدار) به معنى ديوار است ، و ريشه اصلى اين لغت به معنى ارتفاع و بلندى است .
آرى آنـهـا چـون از دژ ايـمـان و تـوكل بر خدا بيرون هستند جز در پناه ديوارها و قلعه هاى محكم جراءت جنگ و روياروئى با مؤ منان ندارند!.
سـپس مى افزايد: اما اين نه بخاطر آن است كه آنها افرادى ضعيف و ناتوان و ناآگاه به فنون جنگند (بلكه به هنگامى كه درگيرى در ميان خودشان رخ مى دهد پيكارشان شديد است ) (باسهم بينهم شديد).
امـا در بـرابـر شما صحنه دگرگون مى شود، و رعب و وحشت و اضطراب عجيبى بر آنها حكمفرما مى گردد.
البـتـه ايـن نـيـز تـقـريـبـا يـك اصـل كلى است در مورد پيكار همه اقوام بى ايمان در ميان خودشان ، و سپس پيكار با مؤ منان و نمونه هاى آنرا در تاريخ معاصر كرارا ديده ايم كه وقـتى افراد بيخبر از خدا به جان هم افتاده ، چنان محكم يكديگر را كوبيده اند كه انسان در جـنـگـجـوئى آنـهـا شـك نـمـى كـنـد، امـا هـنـگـامـى كـه در مـقابل گروهى مؤ من و آماده (شهادت فى سبيل الله ) قرار مى گيرند فورا خود را به پشت سلاحها و سنگرها و دژهاى مستحكم مى كشند و وحشت سر تا پاى آنها را فرامى گيرد، و بـه راسـتـى اگـر مـسـلمـانـان ، ايـمـان و ارزشـهاى اسلامى را زنده و حاكم كنند باز در مقابل دشمنان از چنين عامل برترى برخوردار خواهند بود.
و در ادامـه هـمـيـن آيـه ، به عامل ديگرى براى شكست و ناكامى آنها پرداخته ، مى فرمايد: (بـه ظـاهـر آنـها كه مينگرى آنها را متحد و متفق تصور مى كنى ، در حالى كه دلهاى آنها پـراكـنـده اسـت ، و ايـن بـه دليـل آن اسـت كـه قـومـى هـسـتـنـد نـا آگـاه و فـاقـد تعقل ) (تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لايعقلون ).
(شتى ) جمع (شتيت ) يعنى (متفرق ).
راسـتـى كـه قـرآن در تـحـليـل مـسـائل بـسـيـار دقيق و الهام بخش است ، مى گويد: (تفرقه و نفاق درونى ) ناشى از (جـهـل و بـيـخـبـرى و نـادانـى ) اسـت ، چـرا كـه (جهل ) عامل شرك است ، و شرك عامل پراكندگى ، و پراكندگى سبب شكست ، و به عكس عـلم عـامـل تـوحـيـد در عـقيده و عمل و اتفاق و هماهنگى است كه آنهم به نوبه خود سرچشمه پيروزيها است .
و بـه ايـن تـرتـيـب انسجام ظاهرى افراد بى ايمان و پيمان وحدت نظامى و اقتصادى آنها هـرگـز نـبـايـد مـا را فـريـب دهـد، چـرا كـه در پشت اين پيمانها و شعارهاى وحدت ، دلهاى پـراكندهاى قرار دارد، و دليل آن هم روشن است ، زيرا هر كدام حافظ منافع مادى خويشند، و مـى دانـيـم مـنـافـع مـادى هـمـيشه در تضاد است ، در حالى كه وحدت و انسجام مؤ منان بر اسـاس اصـولى اسـت كـه تـضـاد در آن راه نـدارد، يـعـنـى اصـل ايـمـان و تـوحـيـد و ارزشـهـاى الهـى ، بنابراين هر جا شكست و ناكامى دامن مسلمين را بـگـيـرد طـبق آيات فوق دليلش اين است كه از حقيقت ايمان فاصله گرفته اند و تا باز نگردند وضع آنها دگرگون نخواهد شد.
آيه و ترجمه


كمثل الذين من قبلهم قريبا ذاقوا وبال اءمرهم و لهم عذاب اءليم (15)
كـمـثـل الشـيـطـان إ ذ قـال للانـسـان اكـفـر فـلمـا كـفـر قال إ نى برى ء منك إ نى اءخاف الله رب العالمين (16)
فكان عقبتهما اءنهما فى النار خالدين فيها و ذلك جزؤ ا الظالمين (17)
يـأ يـهـا الذيـن ءامنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله إ ن الله خبير بما تعملون (18)
و لاتكونوا كالذين نسوا الله فأ نسئهم اءنفسهم اءولئك هم الفاسقون (19)
لايستوى اءصحاب النار و اءصحاب الجنة اءصحاب الجنة هم الفائزون (20)


ترجمه :

15 - كـار ايـن گـروه از يـهـود هـمـانـنـد كـسـانـى اسـت كـه كـمـى قبل از آنها بودند، طعم تلخ كار خود را چشيدند و براى آنها عذاب دردناك است .
16 - كـار آنـهـا هـمـچـون شـيـطـان اسـت كـه بـه انسان گفت كافر شو (تا مشكلات تو را حـل كـنم !) اما هنگامى كه كافر شد گفت : من از تو بيزارم ، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم !
17 - سـرانـجـام كـار آنـها اين شد كه هر دو در آتش دوزخند، جاودانه در آن مى مانند، و اين است كيفر ستمكاران !
18 - اى كـسانى كه ايمان آورده ايد! از مخالفت خدا بپرهيزيد، و هر انسانى بايد بنگرد تـا چـه چـيـز را براى فردايش از پيش ‍ فرستاده ، و از خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
19 - و هـمـچـون كـسـانـى كـه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به خود فراموشى گرفتار كرد نباشيد، و آنها فاسق و گنهكارند.
20 - هـرگـز اصـحـاب دوزخ و اصـحـاب بـهـشـت يـكسان نيستند، اصحاب بهشت رستگار و پيروزند.
تفسير :
با طناب پوسيده شيطان به چاه نرويد!
اين آيات همچنان ادامه بحث پيرامون داستان يهود بنى نضير و منافقان است و با دو تشبيه جالب ، موقعيت هر كدام از اين دو گروه را مشخص مى سازد:
نـخـسـت مى فرمايد: (داستان يهود بنى نضير همچون كسانى است كه در گذشته نزديك پـيـش از آنـهـا بودند همانها كه در اين دنيا نتيجه تلخ كار خود را چشيدند و در قيامت عذاب دردنـاك دارنـد) (كـمـثـل الذيـن مـن قـبـلهـم قـريـبـا ذاقـوا وبال امرهم و لهم عذاب اليم ).
امـا ايـن گـروه چـه كـسـانـى بـودنـد كـه سـرگـذشـت عـبـرت انـگـيـزى قبل از ماجراى بنى نضير داشتند بطورى كه فاصله زيادى ميان اين دو حادثه نبود؟
جـمـعـى آنـهـا را هـمـان مـشـركان مكه مى دادند كه در غزوه بدر، طعم تلخ شكست را با تمام وجـودشـان چـشـيـدنـد، و ضـربات سربازان اسلام ، آنها را از پاى در آورد، زيرا حادثه (بـدر) فـاصـله زيـادى بـا ماجراى (بنى نضير) نداشت چون ماجراى بنى نضير - چـنـانـكـه قـبـلا اشـاره كـرديـم - بـعـد از جـنـگ احـد رخ داد، و مـاجـراى بـدر قـبـل از (احـد) بـه فـاصله يكسال واقع شد، بنابراين در ميان اين دو حادثه ، فاصله زيادى نبود.
در حـالى كـه بـسـيارى از مفسران آن را اشاره به ماجراى يهود (بنى قينقاع ) مى دادند كـه بـعـد از مـاجراى بدر واقع شد، و منجر به بيرون راندن اين گروه از يهود از مدينه گـرديـد، البـتـه اين تفسير مناسبتر به نظر مى رسد، چرا كه تناسب بيشترى با يهود بـنـى نـضـير دارد، زيرا يهود (بنى قينقاع ) نيز مانند يهود (بنى نضير) افرادى ثـروتـمـنـد و مـغـرور و در مـيـان خـود جـنگجو بودند، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و مـسـلمـانـان را - چنانكه در نكات مشروحا به خواست خدا خواهيم گفت - با نيرو و قدرت خود تهديد مى كردند، ولى سرانجام چيزى جز بدبختى و دربدرى در دنيا و عذاب اليم آخرت عائدشان نشد.
(وبـال ) بـه مـعـنـى عـاقـبـت شـوم و تـلخ اسـت ، و در اصـل از (وابـل ) بـه مـعـنـى بـاران سـنگين گرفته شده زيرا بارانهاى سنگين معمولا خـوفـنـاك اسـت ، و انـسـان از عـاقـبـت تـلخ آن هـراسـان مـى بـاشد، چرا كه غالبا سيلهاى خطرناكى به دنبال دارد.
سـپس به تشبيهى درباره منافقان پرداخته ، مى گويد: (داستان آنها نيز همانند داستان شـيـطـان اسـت كـه بـه انـسـان گـفـت كـافـر شـو تـا مـشـكـلات تـو را حـل كـنـم ، امـا هـنـگامى كه كافر شد گفت من از تو بيزارم ، من از خداوندى كه پروردگار عـالمـيـان اسـت بـيـم دارم ) (كـمـثـل الشـيـطـان اذ قـال للانـسـان اكـفـر فـلمـا كـفـر قال انى
برى ء منك انى اخاف الله رب العالمين ).
در اينكه منظور از (انسان ) در اين آيه كيست ؟ آيا مطلق انسانهائى است كه تحت تاثير شـيـطـان قـرار گـرفـتـه ، فريب وعده هاى دروغين او را مى خورند و راه كفر مى پويند، و سرانجام شيطان آنها را تنها گذاشته و از آنان بيزارى مى جويد؟
يا منظور انسان خاصى است همانند (ابوجهل ) و پيروان او كه در جنگ بدر به وعده هاى فـريـبـنـده شـيـطـان دلگرم شدند، و عاقبت طعم تلخ شكست را چشيدند، چنانكه در آيه 48 سـوره انـفـال مـى خـوانـيـم : و اذ زيـن لهـم الشـيـطـان اعـمـالهـم و قـال لا غـالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم فلما ترائت الفئتان نكص على عقبيه و قـال انـى بـرى ء منكم انى ارى ما لاترون انى اخاف الله و الله شديد العقاب : (و به ياد آوريد هنگامى كه شيطان اعمال مشركان را در نظرشان جلوه داد، و گفت هيچكس امروز بر شما پيروز نمى گردد، و من همسايه و پناه دهنده شما هستم ، ولى هنگامى كه مجاهدان اسلام و فـرشـتگان حامى آنها را ديد به عقب برگشت ، و گفت من از شما بيزارم ، من چيزى را مى بينم كه شما نمى بينيد، من از خدا مى ترسم !، و خداوند شديد العقاب است !
و يـا ايـنـكـه مـنـظـور از (انـسـان ) هـمـان (بـرصـيـصـا) عـابـد بـنـى اسـرائيـل اسـت كـه فـريـب شـيـطان را خورد و كافر شد، و در لحظات حساس شيطان از او بيزارى جست و از او جدا شد كه شرح آن به خواست خدا خواهد آمد.
ولى تـفـسـيـر اول بـا مـفـهـوم آيـه سـازگـارتر است و تفسير دوم و سوم مى تواند بيان مـصـداقـى از آن مـفـهـوم گـسـتـرده بـاشـد، و بـه هـر حـال عـذابـى را كـه شـيـطـان از آن اظـهار وحشت مى كند ظاهرا عذاب دنيا است ، و بنابراين تـرس او جـدى اسـت نـه شـوخى و استهزا، و بسيارند كسانى كه از مجازاتهاى نزديك مى ترسند ولى نسبت به مجازاتهاى دراز مدت بى اعتنا هستند.
آرى چنين است حال منافقان كه دوستان خود را با وعده هاى دروغين و نيرنگ به وسط معركه مى فرستند، سپس آنها را تنها گذارده فرار مى كنند چرا كه در نفاق وفادارى نيست .
در آيه بعد سرانجام كار اين دو گروه :(شيطان و اتباعش )، و (منافقان و دوستانشان از اهـل كـفـر) را روشـن سـاخته ، مى افزايد: سرانجام كار آنها اين شد كه هر دو در آتش دوزخـنـد، جاودانه در آن مى مانند، و اين است كيفر ظالمان ! (فكان عاقبتهما انهما فى النار خالدين فيها و ذلك جزاء الظالمين ).
اين يك اصل كلى است كه عاقبت همكارى كفر و نفاق ، و شيطان و يارانش ، شكست و ناكامى و عذاب دنيا و آخرت است ، در حالى كه همكارى مؤ منان و دوستانشان همكارى مستمر و جاودانى و سرانجامش پيروزى و برخوردارى از رحمت واسعه الهى در هر دو جهان است .
در آيـه بـعد روى سخن را به مؤ منان كرده ، به عنوان يك نتيجه گيرى از ماجراى شوم و دردنـاك (بـنـى نـضير) و منافقان و شيطان ، مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد از مخالفت خدا بپرهيزيد، و هر انسانى بايد بنگرد تا چه
چـيـز را بـراى فـرداى قـيـامـت از پـيش فرستاده است )؟ (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد).
سـپـس بـار ديـگر براى تاءكيد مى افزايد: (از خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است (و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون ).
آرى تـقـوى و تـرس از خـداونـد سـبـب مـى شـود كه انسان براى فرداى قيامت بينديشد، و اعمال خود را پاك و پاكيزه و خالص ‍ كند.
تـكـرار امـر بـه تـقـوى ، چـنـانـكـه گـفـتـيـم ، بـراى تـاءكـيد است ، چرا كه انگيزه تمام اعمال صالح و پرهيز از گناه همين تقوى و خدا ترسى است .
ولى بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه امـر اول بـه تـقـوى نـاظـر بـه اصـل انـجـام اعـمـال اسـت و امـر دوم بـه كـيـفـيت خلوص آنها، يا اينكه اولى ناظر به انجام كـارهـاى خـيـر اسـت (بـه قـريـنـه جـمـله ما قدمت لغد) و دومى ناظر به پرهيز از گناهان و مـعـاصـى اسـت ، يـا ايـنـكـه اولى اشاره به توبه از گناهان گذشته است و دومى تقوى بـراى آيـنـده ولى در آيـات قرينه اى بر اين تفسيرها وجود ندارد، و تاءكيد مناسبتر به نظر مى رسد.
تـعـبير به (غد) (فردا) اشاره به قيامت است چرا كه با توجه به مقياس عمر دنيا به سرعت فرامى رسد، و ذكر آن به صورت نكره براى اهميت آن است .
تـعـبـير به (نفس ) (يكنفر) ممكن است در اينجا به معنى هر يكنفر بوده باشد، يعنى هر انـسـانـى بـايـد بـه فـكر فرداى خويش باشد، و بدون آنكه از ديگران انتظارى داشته بـاشـد كه براى او كارى انجام دهند خودش تا در اين دنيا است آنچه را مى تواند از پيش ‍ بفرستد.
ايـن تـفـسـير نيز در مورد تعبير فوق گفته شده كه اشاره به كم بودن افرادى است كه بـه فـكـر فرداى قيامتند، مثل اينكه مى گوئيم يكنفر پيدا شود كه به فكر نجات خويش بـاشـد، ولى تـفـسـيـر اول مـناسبتر به نظر مى رسد، و خطاب (يا ايها الذين آمنوا) و عموميت امر به تقوى دليل بر عموميت مفهوم آيه است .
آيه بعد به دنبال دستور به تقوى و توجه به معاد، تاءكيد بر ياد خدا كرده ، چنين مى فـرمـايـد: (هـمـچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، و خدا نيز آنها را به خود فراموشى گرفتار كرد) (و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم ).
اصولا خمير مايه تقوى دو چيز است : ياد خدا يعنى توجه به مراقبت دائمى الله و حضور او در هـمـه جـا و هـمـه حـال ، و تـوجـه بـه دادگـاه عدل خداوند و نامه اعمالى كه هيچ كار صغير و كبيرى وجود ندارد مگر اينكه در آن ثبت مى شـود، و بـه هـمـيـن دليـل تـوجـه بـه ايـن دو اصل (مبداء و معاد) در سر لوحه برنامه هاى تـربـيـتـى انـبـيـاء و اوليـاء قـرار داشـته ، و تاثير آن در پاكسازى فرد و اجتماع كاملا چشمگير است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه قـرآن در ايـنجا صريحا مى گويد: فراموش كردن خدا سبب (خود فـرامـوشـى ) مـى شـود، دليل آن نيز روشن است ، زيرا از يكسو فراموشى پروردگار سـبـب مـى شـود كه انسان در لذات مادى و شهوات حيوانى فرورود، و هدف آفرينش خود را بـه دسـت فـرامـوشـى بـسـپـارد و در نـتـيـجـه از ذخـيـره لازم بـراى فـرداى قـيـامـت غافل بماند.
از سـوى ديـگـر فـراموش كردن خدا همراه با فراموش كردن صفات پاك او است كه هستى مطلق و علم بى پايان و غناى بى انتها از آن او است و هر چه غير
او است وابسته به او و نيازمند به ذات پاكش مى باشد، و همين امر سبب مى شود كه انسان خـود را مـسـتـقل و غنى و بى نياز بشمرد، و به اين ترتيب واقعيت و هويت انسانى خويش را فراموش كند.
اصـولا يـكـى از بـزرگـتـريـن بـدبـخـتـيـها و مصائب انسان خود فراموشى است ، چرا كه ارزشـهـا و اسـتـعـدادهـا و ليـاقـتـهـاى ذاتـى خود را كه خدا در او نهفته و از بقيه مخلوقات مـمـتـازش سـاخـتـه ، به دست فراموشى مى سپرد، و اين مساوى با فراموش كردن انسانيت خـويـش ‍ اسـت ، و چـنـيـن انـسانى تا سرحد يك حيوان درنده سقوط مى كند، و همتش چيزى جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود!

 

next page

fehrest page

back page