تفسير نمونه جلد ۲۳

جمعي از فضلا

- ۱۶ -


و ايـنـهـا هـمـه عـامل اصلى فسق و فجور بلكه اين خود فراموشى بدترين مصداق فسق و خـروج از طـاعـت خـدا اسـت ، و بـه هـمـيـن دليـل در پـايـان آيـه مـى گـويـد: (چـنـين افراد فراموشكار فاسقند) (اولئك هم الفاسقون ).
ايـن نـكـتـه نـيـز قابل توجه است كه نمى گويد خدا را فراموش نكنيد، بلكه مى گويد: مـانـنـد كـسانى كه خدا را فراموش كردند و خدا آنها را به خود فراموشى گرفتار ساخت نباشيد، و اين در حقيقت يك مصداق روشن حسى را نشان مى دهد كه مى توانند عاقبت فراموش كردن خدا را در آن ببينند.
ايـن آيـه ظـاهـرا نـظـر بـه مـنـافـقـان دارد كـه در آيـات قبل به آنها اشاره شده بود، يا يهود بنى نضير، و يا هر دو.
نـظـيـر هـمـيـن مـعـنـى در آيـه 67 تـوبـه در مـورد خـصوص منافقان آمده است ، آنجا كه مى فـرمـايدالمنافقون و المنافقات بعضهم من بعض ‍ يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم نسوا الله فنسيهم ان المنافقين هم الفاسقون : (مردان و زنان منافق همه از يـك گـروهند، آنها امر به منكر، و نهى از معروف مى كنند، و دستها را از انفاق و بخشش مى بندند، خدا را
فراموش كردند، خدا نيز آنها را (از رحمتش ) فراموش كرده ، منافقان قطعا فاسقند).
با اين تفاوت كه در آنجا فراموش كردن خدا سبب قطع رحمت او ذكر شده ، و در اينجا سبب خود فراموشى كه هر دو به يك نقطه منتهى مى شود (دقت كنيد).
در آخـريـن آيـه مورد بحث به مقايسه اين دو گروه (گروه مؤ منان با تقوى ، و متوجه به مـبـداء و مـعاد، و گروه فراموشكاران خدا كه گرفتار خود فراموشى شده اند) پرداخته ، مـى گـويـد: اصـحـاب دوزخ و اصـحـاب بـهـشـت يـكسان نيستند (لايستوى اصحاب النار و اصحاب الجنة ).
نـه در ايـن دنـيـا، نه در معارف ، نه در نحوه تفكر، نه در طرز زندگى فردى و جمعى و هـدف آن ، و نـه در آخرت و پاداشهاى الهى ، خط اين دو گروه در همه جا، و همه چيز، از هم جدا است ، يكى به ياد خدا و قيامت و احياى ارزشهاى والاى انسانى ، و اندوختن ذخائر براى زندگى جاويدان است ، و ديگرى غرق شهوات و لذات مادى و گرفتار فراموشى همه چيز و اسـيـر بند هوا و هوس . و به اين ترتيب انسان بر سر دو راهى قرار دارد يا بايد به گروه اول بپيوندد يا به گروه دوم و راه سومى در پيش نيست .
و در پـايـان آيه به صورت يك حكم قاطع مى فرمايد: (فقط اصحاب بهشت رستگار و پيروزند) (اصحاب الجنة هم الفائزون ).
نـه تـنـهـا در قيامت رستگار و پيروزند كه در اين دنيا نيز پيروزى و آرامش و نجات از آن آنها است ، و شكست در هر دو جهان نصيب فراموشكاران است .
در حـديـثـى از رسـول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم كه (اصحاب الجنه ) را بـه كـسـانـى تـفـسير فرمود كه از او اطاعت كردند و ولايت على (عليه السلام ) را پذيرا شـدنـد، و (اصـحـاب النـار) را بـه كـسانى كه ولايت على (عليه السلام ) را ناخوش ‍ داشتند و نقض عهد كردند و با او پيكار نمودند.
و البته اين يكى از مصاديق روشن مفهوم آيه است و از عموميت مفهوم آيه نمى كاهد.
نكته ها :
1 - همكارى بى سرانجام با اهل نفاق !
آنـچـه در آيـات فـوق در مـورد پيمانشكنى منافقان و تنها گذاردن دوستان خود در لحظات سخت و حساس آمده مطلبى است كه بارها در زندگى خود نمونه هاى آنرا ديده ايم .
آنـهـا مـثـل شـيـطـان اغـواگـر بـه وسـوسـه ايـن و آن مـى پـردازنـد، و قـول هـر گـونه مساعدت و كمك به آنها مى دهند، و آنان را به ميدان حوادث مى فرستند و آلوده انـواع گـناه مى كنند، اما در بحرانيترين حالات آنها را در وسط ميدان رها كرده براى حفظ جان يا منافع خويش فرار مى كنند!
و اين است سرنوشت كسانى كه با منافقان همكار و هم پيمانند.
نـمـونـه زنـده آن در عـصـر مـا پـيـمانهائى است كه قدرتهاى بزرگ و شياطين زمان ما با سـران دولتـهـائى كـه به آنها وابسته اند امضا مى كنند، و بارها ديده ايم اين دولتهاى وابـسـتـه كه همه چيز خود را در طبق اخلاص گذارده و نثار آن حاميان شيطان صفت كرده اند در حوادث سخت كاملا تنها مانده ، و از همه جا
رانـده شـده انـد، و ايـنـجـاسـت كـه بـه عمق پيام قرآنى آشناتر مى شويم كه مى گويد: (كـمـثـل الشـيـطـان اذ قـال للانـسـان اكـفـر فـلمـا كـفـر قال انى برى ء منك انى اخاف الله رب العالمين ): (كار آنها مانند شيطان است كه به انـسـان گـفـت كـافر شو و هنگامى كه كافر شد گفت من از تو بيزارم ، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم )!
2 - داستان حيرت انگيز بر صيصاى عابد
بـعـضـى از مـفـسـران و اربـاب حـديـث در ذيـل اين آيات روايتى پرمعنى از عابدى از بنى اسـرائيل بنام (برصيصا) نقل كرده اند كه مى تواند درس بزرگى براى همه افراد بـاشـد تـا هـرگـز بـا طـناب پوسيده شيطان و منافقان به چاه نروند كه رفتن همان ، و سرنگون شدن در قعر چاه همان !
و خلاصه داستان چنين است :
در مـيـان بـنـى اسـرائيـل عـابدى بود بنام (برصيصا) كه زمانى طولانى عبادت كرده بـود، و بـه آن حـد از مـقـام قرب رسيده بود كه بيماران روانى را نزد او مى آوردند و با دعـاى او سـلامـت خود را باز مى يافتند، روزى زن جوانى را از يك خانواده با شخصيت به وسيله برادرانش نزد او آوردند، و بنا شد مدتى بماند تا شفا يابد، شيطان در اينجا به وسـوسـه گـرى مـشـغول شد، و آنقدر صحنه را در نظر او زينت داد تا آن مرد عابد به او تـجـاوز كـرد! چـيـزى نـگـذشـت كه معلوم شد آن زن باردار شده (و از آنجا كه گناه هميشه سـرچـشـمـه گـناهان عظيمتر است ) زن را به قتل رسانيد، و در گوشه اى از بيابان دفن كرد!
بـرادرانـش از اين ماجرا با خبر شدند كه مرد عابد دست به چنين جنايت هولناكى زده ، اين خبر در تمام شهر پيچيد، و به گوش امير رسيد، او با گروهى
از مـردم حـركـت كـرد تـا از مـاجـرا بـا خـبر شود، هنگامى كه جنايات عابد مسلم شد او را از عبادتگاهش فروكشيدند، پس از اقرار به گناه دستور داد او را به دار بياويزند، هنگامى كه بر بالاى چوبه دار قرار گرفت شيطان در نظرش مجسم شد، گفت : من بودم كه تو را بـه ايـن روز افكندم ! و اگر آنچه را مى گويم اطاعت كنى موجبات نجات تو را فراهم خواهم كرد!
عـابـد گـفـت چـه كـنـم ؟ گـفت : تنها يك سجده براى من كن كافى است ! عابد گفت : در اين حـالتـى كـه مـى بـيـنى توانائى ندارم ، شيطان گفت : اشاره اى كفايت مى كند، عابد با گوشه چشم ، يا با دست خود، اشاره اى كرد و سجده به شيطان آورد و در دم جان سپرد و كافر از دنيا رفت !.
آرى چنين است سرانجام وسوسه هاى شياطين ، و منافقانى كه در خط آنها هستند.
3 - آنچه بايد از پيش فرستاد
در آيات فوق روى اين مساءله تكيه شده بود كه انسان بايد بنگرد تا كدامين ذخيره را از پـيـش بـراى فـرداى قـيـامـت خـود فـرستاده است (و لتنظر نفس ما قدمت لغد) و در حقيقت سـرمـايـه اصـلى انـسـان در صـحـنـه قـيامت كارهائى است كه از پيش فرستاده ، و گرنه غـالبـا كـسى به فكر انسان نيست كه براى او چيزى بعد از مرگ او بفرستد، و يا اگر بفرستند ارزش زيادى ندارد.
لذا در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم كه فرمود در راه خدا انفاق كنيد هر چند به اندازه يك من خرما يا كمتر، و يا يك مشت و يا كمتر باشد
و يا حتى به نيمى از يكدانه خرما! و اگر كسى آن را هم نيابد با سخنان پاكيزه دلهائى را شـاد كـنـد، چـرا كـه در قـيـامـت هـنـگـامى كه در پيشگاه خدا قرار مى گيريد به شما مى فـرمـايد آيا درباره تو چنين و چنان نكردم ؟ آيا گوش و چشم در اختيارت قرار ندادم ؟ آيا مـال و فـرزنـد بـه تـو نـبـخـشـيـدم ؟ و بـنـده عـرض مـى كـنـد: آرى ، و در ايـنـجـا خـداوند مـتـعـال مـى گـويـد: پـس نـگـاه كـن بـبـيـن چـه بـراى خـود از قـبـل فـرسـتـاده اى ؟ فينظر قدامه و خلفه و عن يمينه و عن شماله فلا يجد شيئا يقى به وجـهـه من النار!: (او نگاهى به پيش و پشت سر و طرف راست و چپ مى افكند چيزى نمى يابد كه بتواند با آن صورتش را از آتش دوزخ حفظ كند)!.
در حديث ديگرى مى خوانيم : پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با بعضى از يارانش نشسته بود، گروهى از قبيله (مضر) وارد شدند كه شمشير بر كمر داشتند (و آماده جهاد در راه خدا بودند) اما لباس درستى در تن آنها نبود، هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آثار نيازمندى و گرسنگى را در چهره آنها ديد رنگ صورتش دگرگون شد، به مسجد آمد و بـر فـراز مـنـبر رفت ، حمد و ثناى الهى بجا آورد و فرمود: خداوند اين آيه را در قرآن مـجـيـد نـازل كـرده اسـت : يـا ايـها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد... سپس افزود در راه خدا انفاق كنيد پيش از آنكه قدرت از شما سلب شود، و در راه خدا صدقه دهيد قـبـل از آنـكـه مـانـعى در اين راه ايجاد گردد، آنها كه دينار دارند از دينار، و آنها كه درهم دارند از درهم ، و آنها كه گندم و جو دارند از گندم و جو، چيزى از انفاق را كوچك نشمريد هر چند به نيمى از يك دانه خرما باشد.
مـردى از انـصـار بـرخـاست و كيسه اى در دست مبارك پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نهاد آثـار خـوشـحـالى و سـرور در صـورت حضرت نمايان شد، فرمود: هر كس سنت حسنه اى بـگـذارد، و مـردم بـه آن عـمـل كـنـنـد پـاداش آن و پـاداش تـمـام كـسـانـى كـه بـه آن عمل
مـى كـنـنـد نـصـيـب او خـواهد شد، بى آنكه چيزى از پاداش آنها كاسته شود، و هر كس سنت سـيـئه اى بـگـذارد گـنـاه آن و گـنـاه هـمـه كـسـانـى كـه بـه آن عـمـل مى كنند بر او خواهد بود، بى آنكه از گناه آنها كاسته شود، مردم برخاستند آن كس كـه دينار داشت دينار آورد، و آنكه درهم داشت درهم ، و هر كس طعام و چيز ديگرى داشت خدمت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) آورد، و بـه ايـن تـرتـيـب مـقـدار قـابـل مـلاحظه اى كمك نقدى و غير نقدى نزد حضرت جمع شد و در ميان آن نيازمندان تقسيم كرد.
همين معنى در آيات ديگر قرآن كرارا مورد تاءكيد قرار گرفته از جمله در آيه 110 سوره بـقـره مـى خـوانـيـم : و اقـيموا الصلاة و آتوا الزكاة و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عند الله ان الله بـمـا تـعـملون بصير: (نماز را بر پا داريد، و زكات را ادا كنيد، و هر كار خـيـرى را بـراى خـود از پـيـش مـى فـرسـتـيـد آن را نـزد خـدا خـواهـيـد يـافـت خدا نسبت به اعمال شما بينا است ).
آيه و ترجمه


لو اءنـزلنـا هـذا القـران عـلى جـبـل لراءيـتـه خـاشـعـا مـتـصـدعـا مـن خـشـيـة الله و تـلك الا مثل نضربها للناس لعلهم يتفكرون (21)
هو الله الذى لا إ له إ لا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم (22)
هـو الله الذى لا إ له إ لا هـو المـلك القـدوس السـلام المؤ من المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون (23)
هو الله الخالق البارئ المصورله الا سماء الحسنى يسبح له ما فى السموات و الا رض و هو العزيز الحكيم (24)


ترجمه :

21 - اگـر ايـن قـرآن را بـر كـوهى نازل مى كرديم مى ديدى كه در برابر آن خشوع مى كند و از خوف خدا مى شكافد! و اينها مثالهائى است كه براى مردم مى زنيم تا در آن
بينديشند.
22 - او خـدائى اسـت كـه مـعـبـودى جز او نيست ، از پنهان و آشكار آگاه است ، و او رحمان و رحيم است .
23 - او خدائى است كه معبودى جز او نيست ، حاكم و مالك اصلى او است ، از هر عيب منزه است ، به كسى ستم نمى كند، به مؤ منان امنيت مى بخشد، و مراقب همه چيز است ، او قدرتمندى است شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند، او شايسته بزرگى است . خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند.
24 - او خداوندى است خالق ، و آفريننده اى بى سابقه ، و صورتگرى است (بى نظير) براى او نامه اى نيك است ، و آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مى گويند، و او عزيز و حكيم است .
تفسير :
اگر قرآن بر كوهها نازل مى شد از هم مى شكافتند!
در تـعقيب آيات گذشته كه از طرق مختلف براى نفوذ در قلوب انسانها استفاده مى كرد، و مسائل سرنوشت ساز انسانها را در زنده ترين صورتش بيان نمود در اين آيات كه آخرين آيـات سـوره حشر و ناظر به همه آيات قرآن مجيد است پرده از روى اين حقيقت بر مى دارد كـه نـفـوذ قـرآن بـه قـدرى عـمـيـق اسـت كـه اگـر بـر كـوهـهـا نـازل مـى شـد آنـهـا را تـكـان مـى داد، امـا عـجـب از ايـن انـسـان سنگدل كه گاه مى شنود و تكان نمى خورد!
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (اگـر ايـن قـرآن را بـر كـوهـى نـازل مـى كـرديـم مـشـاهـده مـى كـردى كـه در بـرابـر آن خشوع مى كند، و از خوف خدا مى شكافد) (لو انزلنا هذا القرآن على جبل لراءيته خاشعا متصدعا من خشية الله ).
(و ايـنـهـا مـثـالهـائى اسـت كـه بـراى مـردم مـى زنـيـم تـا در آن بـيـنـديـشـنـد) (و تـلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون ).
بسيارى از مفسران اين آيه را به صورت تشبيه تفسير كرده اند و گفته اند هدف اين است كـه ايـن كـوهـهـا بـا هـمـه صـلابـت و اسـتـحـكـامـى كـه دارنـد اگـر عـقـل و احـسـاس مـى داشـتـنـد و ايـن آيـات بـجـاى قـلب انـسـانـهـا بـر آنـهـا نـازل مـى شـد چـنـان به لرزه در مى آمدند كه از هم مى شكافتند، اما گروهى از انسانهاى قـسـاوتـمـنـد و سـنـگـدل مـى شـنـونـد و كـمـتـر تـغـيـيرى در آنها رخ نمى دهد (جمله و تلك الامثال نضربها للناس را گواه بر اين تفسير گرفته اند).
بعضى ديگر آن را بر ظاهرش حمل كرده اند و گفته اند: تمام موجودات اين جهان ، از جمله كـوهـهـا، بـراى خـود نـوعـى درك و شـعـور دارنـد و اگـر ايـن آيـات بـر آنـهـا نازل مى شد به راستى از هم متلاشى مى شدند، گواه اين معنى را آيه 74 سوره بقره مى دادنـد كـه در تـوصـيـف گـروهـى از يـهـود مـى گويد: ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية الله :
(سپس دلهاى شما بعد از اين ماجرا سخت شد، همچون سنگ ! و يا سختتر! چرا كه پاره اى از سنگها مى شكافد و از آنها نهرها جارى مى شود، و پاره اى از آنها شكاف بر مى دارد و آب از آن تراوش مى كند و پاره اى از خوف خدا به زير مى افتد)!
تعبير به (مثل ) ممكن است به معنى (توصيف ) باشد، چنانكه اين كلمه در قرآن مجيد كرارا به اين معنى آمده است ، بنابراين تعبير مزبور منافاتى با اين تفسير ندارد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه نـخـسـت مـى گـويـد: كـوهـهـا خـاشـع و خـاضـع در مقابل قرآن مى گشتند، و سپس مى افزايد: از هم شكافته مى شدند، اشاره به اينكه قرآن تدريجا در آنها نفوذ مى كرد، و هر زمان آثار تازه اى از تاثير قرآن در آنها
نـمـايـان مى گشت ، تا آنجا كه تاب و توان را از دست مى دادند، و همچون عاشق بيقرارى واله و شيدا مى شدند و سپس از هم مى شكافتند.
در آيـات بـعـد ذكـر قـسـمـت مـهـمـى از اوصـاف جـمـال و جـلال خـدا كـه تـوجـه بـه هـر يـك در تـربـيـت نفوس و تهذيب قلوب تاثير عميق دارد مى پردازد، و ضمن سه آيه 15 صفت و به تعبير ديگر 18 صفت از اوصاف عظيم او را ضمن سـه آيـه بـر مى شمرد و هر آيه با بيان توحيد الهى و نام مقدس الله شروع مى شود و انسان را به عالم نورانى اسماء و صفات حق رهنمون مى گردد.
مى فرمايد: (او خدائى است كه معبودى جز او نيست ، از غيب و شهود آگاه است و او رحمان و رحيم است ) (هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم ).
در ايـنـجـا قـبـل از هـر چـيـز روى مـسـاءله تـوحـيـد كـه خـمـيـر مـايـه هـمـه اوصـاف جمال و جلال و ريشه اصلى معرفت الهى است تكيه مى كند، و بعد از آن روى علم و دانش او نسبت به غيب و شهود.
(شـهـادت ) و (شـهـود) - چنانكه راغب در مفردات مى گويد - حضور تواءم با مشاهده اسـت ، خواه با چشم ظاهر باشد يا با چشم دل . بنابراين هر جا قلمرو احاطه حسى و علمى انـسـان اسـت عالم شهود است ، و آنچه از اين قلمرو بيرون است عالم غيب محسوب مى گردد، ولى هـمـه اينها در برابر علم خدا يكسان است چرا كه وجود بى پايان او همه جا حاضر و ناظر است ، و بنابراين جائى از قلمرو علم و حضور او بيرون نيست .
و لذا در آيه 59 سوره انعام مى خوانيم : و عنده مفاتيح الغيب لايعلمها الاهو: (كليدهاى غيب تنها نزد او است و جز او كسى آنرا نمى داند.)
توجه به اين نام الهى سبب مى شود كه انسان او را همه جا حاضر و ناظر بداند و تقواى الهى پيشه كند.
سپس روى رحمت عامه او كه همه خلايق را شامل مى شود (رحمن ) و رحمت خاصه اش كه ويژه مؤ منان است (رحيم ) تكيه شده ، تا به انسان اميد بخشد.
و او را در راه طولانى تكامل و سير الى الله كه در پيش دارد يارى دهد كه قطع اين مرحله بى همراهى لطف او نمى شود و ظلمات است و خطر گمراهى دارد.
و به اين ترتيب علاوه بر صفت توحيد، سه وصف از اوصاف عظيمش در اين آيه بيان شده كه هر كدام به نوعى الهام بخش ‍ است .
در آيـه بعد علاوه بر تاءكيد روى مساءله توحيد هشت وصف ديگر ذكر كرده ، مى فرمايد: (او خدائى است كه معبودى جز او نيست ) (هو الله الذى لا اله الا هو).
(حاكم و مالك اصلى او است ) (الملك ).
(از هر عيب و نقص پاك و مبرا است ) (القدوس ).
(هيچگونه ظلم و ستم بر كسى روا نمى دارد، و همه از ناحيه او در سلامتند) (السلام ).
اصـولا دعـوت او بـه سـوى سـلامـت است (و الله يدعو الى دار السلام ) (يونس 25) و هـدايـت او نـيـز مـتـوجـه بـه سـلامـت مـى بـاشـد: (يـهـدى بـه الله مـن اتـبـع رضـوانـه سـبـل السـلام ) (مـائده 16) و قـرارگـاهـى را كـه براى مؤ منان فراهم ساخته نيز خانه سلامت است : (لهم دار السلام عند ربهم ) درود و تحيت بهشتيان نيز چيزى جز سلام نيست : (الا قليلا سلاما سلاما) (واقعه 26).
سپس مى افزايد: (او دوستانش را امنيت مى بخشد، و ايمان مرحمت مى كند) (المؤ من ).
(او حافظ و نگاهدارنده و مراقب همه چيز است ) (المهيمن ).
(او قدرتمندى است كه هرگز مغلوب نمى شود) (العزيز).
(او با اراده نافذ خود به اصلاح هر امر مى پردازد) (الجبار).
اين واژه كه از ماده (جبر) گرفته شده ، گاه به معنى قهر و غلبه و نفوذ
اراده مـى آيـد، و گـاه بـه مـعـنـى جـبـران و اصلاح ، و راغب در مفردات هر دو معنى را به هم آمـيـخـتـه ، مى گويد: اصل جبر اصلاح كردن چيزى است با غلبه و قدرت اين واژه هنگامى كـه در مورد خداوند به كار رود بيانگر يكى از صفات بزرگ او است كه با نفوذ اراده و كـمـال قدرت به اصلاح هر فسادى مى پردازد، و هرگاه در مورد غير او به كار رود معنى مذمت را دارد، و به گفته راغب به كسى گفته مى شود كه مى خواهد نقصان و كمبود خود را با ادعاى مقاماتى كه شايسته آن نيست جبران كند، اين واژه در قرآن مجيد در ده مورد به كار رفـتـه كـه نـه مـورد آن دربـاره افـراد ظـالم و گـردنـكش و مفسد است ، و تنها يك مورد آن درباره خداوند قادر متعال (آيه مورد بحث ) مى باشد.
سـپـس مـى افـزايـد: (او شـايـسته بزرگى است و چيزى برتر و بالاتر از او نيست ) (المتكبر).
(متكبر) از ماده (تكبر) به دو معنى آمده است : يكى ممدوح كه در مورد خداوند به كار مى رود، و آن دارا بودن بزرگى و كارهاى نيك و صفات پسنديده فراوان است ، و ديگرى نكوهيده و مذموم كه در مورد غير خدا به كار مى رود و آن اين است كه افراد كوچك و كم مقدار ادعـاى بـزرگـى كـنـنـد، و صفاتى را كه ندارند به خود نسبت دهند، و از آنجا كه عظمت و بـزرگى تنها شايسته مقام خدا است اين واژه به معنى ممدوحش تنها درباره او به كار مى رود و هرگاه در غير مورد او به كار رود به معنى مذموم است .
و در پايان آيه ، بار ديگر روى مساءله توحيد كه سخن با آن آغاز شده بود تكيه كرده ، مـى فـرمايد:(خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند) (سبحان الله عما يشركون ).
با توضيحى كه داده شد روشن مى شود كه هيچ موجودى نمى تواند در صفاتى
كه در اينجا آمده است شريك و شبيه و نظير او باشد.
و در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث در تكميل اين صفات به شش وصف ديگر اشاره كرده چنين مى فرمايد: (او خداوندى است آفريننده ) (هو الله الخالق ).
(خـداونـدى كـه مـخـلوقـات را بـى كـم و كـاسـت ، و بـدون شـبـيـهـى از قبل ، ايجاد كرد) (البارى ).
(آفريدگارى كه به هر موجودى صورت خاصى بخشيد) (المصور).
و سـپـس از آنجا كه اوصاف خداوند منحصر به اين اوصاف نيست ، بلكه اوصافش همچون ذاتش بى پايان است ، مى افزايد: (براى او نامه اى نيك است ) (له الاسماء الحسنى ).
و بـه هـمـيـن دليل از هر گونه عيب و نقص ، منزه و مبرى است ، (و تمام موجوداتى كه در آسـمـان و زمـيـن هـسـتـنـد بـراى او تـسـبيح مى گويند) و او را از هر عيب و نقصى پاك مى شمرند (يسبح له ما فى السماوات و الارض ).
و سـرانـجـام بـراى تـاءكـيـد بـيـشـتـر، روى موضوع نظام آفرينش به دو وصف ديگر از اوصافش كه يكى از آنها قبلا آمد، اشاره كرده ، مى فرمايد: (او عزيز و حكيم است ) (و هو العزيز الحكيم ).
اولى نشانه كمال قدرت او بر همه چيز، و غلبه بر هر مانع است ، و دومى اشاره به علم و آگاهى از نظام آفرينش و تنظيم برنامه دقيق در امر خلقت و تدبير
است .
و به اين ترتيب در مجموع اين آيات سه گانه علاوه بر مساءله توحيد كه دو بار تكرار شده هفده وصف از اوصاف خدا آمده است به اين ترتيب :
1 - عالم الغيب و الشهاده .
2 - رحمان .
3 - رحيم .
4 - ملك .
5 - قدوس .
6 - سلام .
7 - مؤ من .
8 - مهيمن .
9 - عزيز.
10 - جبار.
11 - متكبر.
12 - خالق .
13 - بارى ء.
14 - مصور.
15 - حكيم .
16 - داراى اسماء الحسنى .
17 - كسى كه همه موجودات عالم تسبيح او مى گويند.
كه با وصف توحيد او، مجموعا هيجده صفت مى شود (توجه داشته باشيد، توحيد دو بار و عزيز نيز دو مرتبه ذكر شده است ).
در مـيـان مـجـمـوع ايـن صفات ، يكنوع نظم بندى خاصى در سه آيه ديده مى شود: در آيه نخست از عمومى ترين اوصاف ذات (علم ) و عمومى ترين اوصاف
فعل (رحمت ) كه ريشه همه افعال خداوندى است بحث مى كند.
در آيـه دوم ، سـخن از حاكميت او و شئون اين حاكميت است ، و صفاتى همچون (قدوس ) و (سـلام ) و (مـؤ مـن ) و (جبار) و (متكبر)، با توجه به معانى آنها كه در بالا ذكر كرديم همه از ويژگيهاى اين حاكميت مطلقه الهى است .
و در آخـريـن آيـه از مـسـاءله خـلقت و آنچه مربوط به آن است ، مانند نظم بندى و صورت بندى و قدرت و حكمت بحث مى كند.
و بـه ايـن تـرتـيـب ، ايـن آيـات دسـت پـويـنـدگـان راه مـعـرفـت الله را گـرفـتـه منزل به منزل پيش مى برد، از ذات پاك او شروع مى كند، و بعد به عالم خلقت مى آورد، و بـاز در اين سير الى الله از مخلوق نيز به سوى خالق مى برد، قلب را مطهر اسماء و صـفات الهى و مركز انواع ربانى مى كند و در لابلاى اين معارف و انوار، او را مى سازد و تـربـيـت مـى نمايد شكوفه هاى تقوا را بر شاخسار وجودش ‍ ظاهر ساخته و لايق قرب جوارش مى كند، تا با تمام ذرات جهان همصدا شود، و تسبيحگويان نغمه سبوح و قدوسى سر دهد.
لذا جـاى تـعجب نيست كه در روايات اسلامى اهميت فوق العاده اى به اين آيات داده شده كه در نكات به خواست خدا به آن اشاره مى شود.
نكته ها :
1 - نفوذ فوق العاده قرآن
تـاثـيـر قـرآن ، در قـلوب و افـكـار، واقـعـيـتـى اسـت انـكـار نـاپـذيـر، و در طـول تـاريـخ اسـلام شواهد زيادى بر اين معنى ديده مى شود، و عملا ثابت شده كه سخت تـريـن دلهـا بـا شـنـيـدن آيـاتـى چند، آنچنان نرم مى شد كه يكباره خود را به اسلام مى سـپـرد، تـنها افراد لجوج و معاند از اين معنى مستثنى بودند، آنهائى كه هيچ جائى براى هدايت در وجودشان نبود.
لذا در آيـات فـوق خـوانـديـم كـه مـى فـرمـايـد: اگـر ايـن قـرآن بـر كـوهـهـا نازل مى شد خاضع و از هم شكافته مى گرديد، و اينها همه نشانه جاذبه اين كلام الهى است كه ما نيز به هنگام تلاوت آن با حضور قلب اين معنى را احساس مى كنيم .
2 - عظمت آيات آخر سوره حشر
آيـات آخـر ايـن سـوره كـه مـشـتـمل بر بخش مهمى از اسماء و صفات الهى است آياتى است فوق العاده با عظمت و الهام بخش ، و درس بزرگ تربيت است براى انسانها چرا كه به آنـهـا مـى گـويـد: اگـر قـرب خـدا مـى طـلبـيـد و خـواهـان عـظـمـت و كمال هستيد شعله اى از اين صفات را در وجود خود زنده كنيد.
در بعضى از روايات آمده است كه اسم اعظم خدا، در آيات آخر سوره حشر است .
و در حـديـث ديـگرى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : من قرء آخر الحشر غفر له ما تقدم من ذنبه و ما تاخر: (هر كس آخر سوره حشر را بخواند، گناهان گذشته و آينده او بخشوده مى شود)!.
و باز در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : من قرء لو انزلنا هذا القرآن - الى آخرها - فمات من ليلته مات شهيدا! (هر كس آيات لو انزلنا هذا القرآن را تا آخر بخواند و در همان شب بميرد، شهيد مرده است )!.
يـكـى از اصـحاب مى گويد: از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) درباره اسم اعظم خدا سـؤ ال كـردم ، فـرمـود: عـليك باخر الحشر و اكثر قرائتها: (بر تو باد كه آخر سوره حـشـر را بـخـوانـى و زيـاد بـخـوان )! (بـار ديـگـر هـمـيـن سـؤ ال را تكرار كردم ، حضرت همان پاسخ را تكرار فرمود).
حـتـى در حـديـثـى آمـده است : (انها شفاء من كل داء الاالسام ، و السام الموت : (اين آيات شفاء هر دردى است مگر مرگ )!.
خـلاصـه ايـنـكـه :(روايـات در ايـن زمـيـنـه در كـتـاب شـيـعـه و اهل سنت ، فراوان است كه همگى برعظمت اين آيات ، و لزوم تفكر و انديشه در محتواى آن ، دلالت دارد).
قـابـل توجه اينكه : اين سوره همانگونه كه با تسبيح خداوند و نام (عزيز و حكيم )، آغاز مى شود، با نام (عزيز و حكيم ) نيز پايان مى گيرد، چرا كه هدف نهائى سوره شناخت خدا و تسبيح او و آشنائى با اسماء و صفات مقدس او است .
دربـاره (اسـمـاء حـسـنـى ) كـه در آيـات فـوق اشـاره شـده بـحـث مـشـروحـى ذيل آيه 18 سوره اعراف گذشت .
خداوندا! به عظمت اسماء و صفات سوگند، كه قلوب ما را در برابر قرآن مجيد خاضع و خاشع بگردان .
پـروردگـارا! دام شـيـطـان ، سـخـت اسـت ، و اگـر لطـف تـو يـار نـشـود نـجـات از آن مشكل ، ما را در پناه لطف از وسوسه هاى شياطين ، محفوظ دار.
بـار الهـا! روح ايـثـار و تـقـوى و بـركـنـارى از هـر گـونـه بخل و كينه و حسد به ما مرحمت كن ، و ما را از خودخواهى و خودپسندى بر كنار فرما.
آمين يا رب العالمين

 

fehrest page

back page