تفسير نمونه جلد ۲۳

جمعي از فضلا

- ۱۴ -


و بازماندن از مقصد توصيف مى نمايد.
مـسـاءله ولايـت بـه معنى خاص ، و حب فى الله و بغض فى الله به معنى عام ، مساءله اى است كه در روايات اسلامى روى آن تاءكيد فراوان شده است ، تا آنجا كه سلمان فارسى بـه امير مؤ منان على (عليه السلام ) عرض مى كند: هر زمان خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رسـيـدم دسـت بر شانه من زد و اشاره به تو كرد و فرمود: (اى سلمان اين مرد و حـزبـش پـيـروزنـد)! (يـا ابـالحـسـن مـا اطـلعـت عـلى رسول الله الا ضرب بين كتفى و قال يا سلمان هذا و حزبه هم المفلحون ).
و در مورد دوم يعنى ولايت عامه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : ود المؤ من للمؤ من فى الله من اعظم شعب الايمان : (دوستى مؤ من نسبت به مؤ من براى خدا از مهمترين شعبه هاى ايمان است ).
و در حديث ديگرى آمده است كه (خداوند به موسى وحى فرستاد آيا هرگز عملى براى من انجام داده اى ؟ عرض كرد: آرى براى تو نماز خوانده ام ، روزه گرفته ام ، انفاق كرده ام ، و بـه ياد تو بوده ام ، فرمود: اما نماز براى تو نشانه حق است ، و روزه سپر آتش ، و انـفـاق سـايـه اى در مـحـشـر، و ذكـر نـور اسـت ، كـدام عـمـل را بـراى مـن بـجـا آورده اى اى مـوسـى ؟! عـرض كـرد: خـداوندا خودت مرا در اين مورد راهـنـمـائى فـرمـا، فـرمـود: هـل واليـت لى وليـا؟ و هـل عـاديـت لى عـدوا قـط؟ فـعـلم مـوسـى ان افـضـل الاعمال الحب فى الله و البغض فى الله ! (آيا هرگز به خاطر من كسى را دوست داشته اى ؟ و بـه خـاطـر مـن كـسـى را دشـمـن داشـتـه اى ؟ ايـنـجـا بود كه موسى دانست برترين اعمال حب فى الله و بغض فى الله است ) (دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا).
و در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم كـه فـرمـود: لا يـمـحـض رجـل الايـمان بالله حتى يكون الله احب اليه من نفسه و ابيه و امه و ولده و اهله و ماله و من النـاس كـلهـم : (هـيـچـكـس ايـمـانش به خدا خالص نمى شود مگر آن زمانى كه خداوند در نظرش محبوبتر از جانش و پدر و مادر و فرزند و خانواده و مالش و همه مردم باشد).
روايات در اين رابطه ، هم در جانب مثبت (دوستى دوستان خدا) و هم در طرف منفى (دشمنى با دوسـتـان خـدا) بـسـيـار اسـت كـه ذكـر هـمـه آنـهـا بـه طـول مـى انـجـامـد، بـهـتـر اسـت ايـن سخن را با حديث پرمعناى ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) پايان دهيم ، فرمود: اذا اردت ان تعلم ان فيك خيرا، فانظر الى قلبك فان كان يـحـب اهـل طـاعـة الله عـزوجـل و يـبـغض اهل معصيته ففيك خير، و الله يحبك ، و اذا كان يبغض اهـل طـاعـة الله ، و يـحـب اهـل مـعـصـيـته ، ليس فيك خير، و الله يبغضك ، و المرء مع من احب : (اگـر بـخـواهـى بـدانـى آدم خـوبـى هـسـتـى نـگـاهـى بـه قـلبـت كـن ، اگـر اهـل طـاعـت خـدا را دوسـت دارى ، و اهـل معصيتش را دشمن ، بدان آدم خوبى هستى ، و خدا تو را دوست دارد، و اگر اهل طاعتش را دشمن دارى و اهل معصيتش را دوست ، چيزى در تو نيست ، و خدا تو را دشمن دارد، و انسان هميشه با كسى است كه او را دوست دارد)!.
2 - پاداش (حب فى الله ) و (بغض فى الله )
چنانكه در آيات فوق ديديم خداوند براى كسانى كه عشق او را بر همه چيز مقدم شمرند و هر علاقه اى را تحت الشعاع علاقه به او قرار دهند، دوستان او را
دوسـت دارنـد و دشمنان او را دشمن ، پنج پاداش بزرگ مقرر داشته كه سه پاداشش را در همين جهان به آنها مى دهد و دو پاداش را در قيامت .
نـخـسـتـيـن مـوهـبـت در ايـن جـهـان ، اسـتـقرار و ثبات ايمان آنها است . چنان نقش ايمان را بر قـلوبـشـان مـى زنـد كه دست حوادث و طوفانهاى زندگى نتواند آنرا محو سازد، و از اين گذشته با روح تازه اى آنها را تاءييد و تقويت مى كند، و در مرحله سوم آنها را در حزب خويش جاى مى دهد و بر دشمنان پيروز مى سازد.
در آخرت نيز بهشت جاويدان با تمام نعمتهايش در اختيار آنها قرار مى دهد، و علاوه بر آن ، خشنودى مطلق خويش را از آنان اعلام مى دارد.
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مى خوانيم : ما من مؤ من الا و لقلبه اذنان فى جـوفـه : اذن يـنـفـث فـيها الوسواس الخناس ! و اذن ينفث فيها الملك ! فيؤ يد الله المؤ من بالملك ، فذلك قوله و ايدهم بروح منه : (هر مؤ منى قلبش دو گوش دارد، گوشى كه در آن (وسواس خناس ) مى دمد، و گوشى كه فرشته در آن مى دمد، خداوند مؤ من را به وسيله فرشته تقويت مى كند، و اين همان است كه مى فرمايد: (و ايدهم بروح منه ).
و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير كلام پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عـليـه و آله ) كـه مـى فرمايد: اذا زنى الرجل فارقه روح الايمان (هنگامى كه انسان زنـا كـنـد روح ايـمـان در آن حـال از او جـدا مى شود) آمده است : اين روح ايمان همان است كه خداوند در قرآن فرموده : و ايدهم بروح منه
از احـاديـث فـوق ، گـسـتـردگـى مـعـنـى (روح ايـمـان ) و شمول آن نسبت به فرشته و مرتبه عالى روح انسانى روشن مى شود، در ضمن اين حقيقت را نيز نشان
مـى دهد كه با وجود اين مرحله از روح ايمان انسان آلوده گناهانى همچون زنا و شرب خمر و امثال آن نمى شود.
خـداونـدا! اگـر ايـن روح ايمان را به ما عنايت كنى بزرگترين لطف را در حق اين بندگان ضعيفت فرموده اى و ديگر غمى ندارند.
پـروردگـارا! مـا را بـه دوسـتـى دوسـتـانـت و دشـمـنى دشمنانت موفق دار، و از دوستى با دشمنانت و دشمنى با دوستانت بر كنار فرما!
بارالها! تو وعده پيروزى به مؤ منان راستين داده اى و آنها را حزب الله شمرده اى ، اجازه ورود در ايـن حـزب را بـه مـا مـرحـمـت فـرمـا و پـيـروزيـت را شامل حال ما گردان (آمين رب العالمين ).


سوره حشر


مقدمه
اين سوره در مدينه نازل شده و داراى 24 آيه است
محتواى سوره حشر:
اين سوره كه بيشتر ناظر به داستان مبارزه مسلمانان با جمعى از يهود به نام يهود بنى نـضـير است و سرانجام منتهى به بيرون راندن همه آنها از مدينه و پاكسازى اين سرزمين مـقـدس شـد، از سـوره هـاى مـهـم و بيدارگر و تكان دهنده قرآن مجيد است ، و تناسب بسيار نـزديـكـى بـا آخرين آيات سوره قبل دارد كه وعده پيروزى در آن به (حزب الله ) داده شده است ، و در حقيقت اين يك نمونه روشن آن پيروزى است .
محتواى اين سوره را مى توان در شش بخش خلاصه كرد:
در بخش اول كه تنها يك آيه است و مقدمه اى براى مباحث مختلف اين سوره محسوب مى شود سخن از تسبيح و تنزيه عمومى موجودات در برابر خداوند عظيم و حكيم است .
در (بخش دوم ) كه از آيه 2 تا آيه 10 (مجموعا 9 آيه ) است ماجراى درگيرى مسلمان را با يهود پيمان شكن مدينه بازگو مى كند.
در (بـخـش سـوم ) كـه از آيـه 11 تـا 17 را تـشـكـيـل مـى دهـد داستان منافقان مدينه آمده است كه با يهود در اين برنامه همكارى نزديك داشتند.
(بـخـش چـهـارم ) كـه چـنـد آيه بيشتر نيست مشتمل بر يك سلسله اندرزها و نصايح كلى نسبت به عموم مسلمانان است و در حقيقت به منزله نتيجه گيرى از ماجراهاى فوق مى باشد.
(بـخـش پـنـجـم ) كـه فـقط يك آيه است (آيه 21) توصيف بليغى است از قرآن مجيد و بيان تاءثير آن در پاكسازى روح و جان .
و بالاخره در بخش ششم كه آخرين بخش اين سوره است و از آيه 22 شروع و به 24 ختم مى شود قسمت مهمى از اوصاف جمال و جلال خدا و اسماء حسناى او را بَر مى شمرد كه به انسان در طريق معرفة الله كمك شايان مى كند.
ضـمـنـا نام اين سوره از آيه دوم آن گرفته شده كه سخن از (حشر) يعنى اجتماع يهود براى كوچ كردن از مدينه ، و يا حشر مسلمين براى بيرون راندن آنها به ميان آمده است ، و از اينجا روشن مى شود كه اين حشر ارتباطى با حشر در قيامت ندارد.
بـعـضـى نـام ايـن سـوره را سـوره (بـنـى نضير) گفته اند، چرا كه قسمت عمده آياتش پيرامون آنها است .
و بـالاخـره ايـن سـوره نـيـز يكى از سوره هاى مسبحات است ، كه با تسبيح خداوند شروع شده ، و اتفاقا پايان آن نيز با تسبيح الهى است .
فضيلت تلاوت اين سوره
بـراى ايـن سـوره فـضـيلت بسيار گفته شده از جمله در حديثى از پيغمبر گرامى (صلى الله عـليـه و آله ) مـى خـوانـيـم : مـن قـراء سـورة الحشر لم يبق جنة و لا نار و لا عرش و لا كرسى و لا حجاب و لا السموات السبع و لا الارضون السبع و الهوام و الرياح و الطير و الشـجر و الدواب و الشمس و القمر و الملائكة الا صلوا عليه ، و استغفروا له و ان مات من يومه او ليلته مات شهيدا!: (هر كس ‍ سوره حشر را بخواند تمام بهشت و دوزخ و عرش و كـرسـى و حـجـاب و آسـمانها و زمينهاى هفتگانه و حشرات و بادها و پرندگان و درختان و جنبندگان و خورشيد و ماه و فرشتگان همگى بر او رحمت مى فرستند، و براى او استغفار
مى كنند، و اگر در آن روز يا در آن شب بميرد شهيد مرده است ).
و در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق مـى خـوانـيـم مـن قـراء اذا امـسـى الرحـمـن و الحـشـر وكـل الله بـداره مـلكا شاهرا سيفه حى يصبح : (هر كس سوره الرحمن و حشر را به هنگام غروب بخواند خداوند فرشته اى را با شمشير برهنه ماءمور حفاظت خانه او مى كند).
بـدون شـك اينها همه آثار انديشه در محتواى سوره است كه از قرائت آن ناشى مى شود و در زندگى انسان پرتوافكن مى گردد.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


سبح لله ما فى السموات و ما فى الا رض و هو العزيز الحكيم (1)
هـو الذى اءخـرج الذيـن كـفـروا مـن اءهـل الكـتـاب مـن ديـارهـم لا ول الحشر ما ظننتم اءن يخرجوا و ظنوا اءنهم ما نعتهم حصونهم من الله فأ تئهم الله من حيث لم يـحـتـسـبـوا و قـذف فـى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بأ يديهم و اءيدى المؤ منين فاعتبروا يا اولى الا بصار (2)
و لولا اءن كتب الله عليهم الجلاء لعذبهم فى الدنيا و لهم فى الاخرة عذاب النار (3)
ذلك بأ نهم شاقوا الله و رسوله و من يشاق الله فإ ن الله شديد العقاب (4)
ما قطعتم من لينة اءو تركتموها قائمة على اءصولها فبإ ذن الله و ليجزى الفاسقين (5)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - آنچه در آسمانها و زمين وجود دارد براى خدا تسبيح مى گويد، و او عزيز و حكيم است .
2 - او كسى است كه كافران اهل كتاب را در اولين برخورد (با مسلمانان ) از خانه هايشان بيرون راند، گمان نمى كرديد آنها خارج شوند، و خودشان نيز گمان مى كردند كه دژهاى محكمشان آنها را از عذاب الهى مـانـع مـى شـود، اما خداوند از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد، و در قلب آنها تـرس و وحـشت افكند، به گونه اى كه خانه هاى خود را با دست خويش و با دست مؤ منان ويران مى كردند، پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم !
3 - و اگـر نـه ايـن بـود كـه خداوند جلاى وطن را بر آنها مقرر داشته بود آنها را در همين دنيا مجازات مى كرد، و براى آنها در آخرت نيز عذاب آتش است .
4 - اين به خاطر آن است كه آنها با خدا و رسولش دشمنى كردند و هر كس با خدا دشمنى
كند عذاب الهى (در حق او) شديد است .
5 - هـر درخـت بـاارزش نـخـل را قـطـع و يـا آن را بـه حـال خـود واگـذار كرديد، همه به فرمان خدا بود، و هدف اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كند.
شاءن نزول :
مـفـسـران و مـحـدثـان و اربـاب تـواريـخ در مـورد ايـن آيـات شـاءن نزول مفصلى ذكر كرده اند كه فشرده آن چنين است :
در سـرزمـيـن مـديـنـه سـه گـروه از يـهـود زنـدگى مى كردند (بنى نضير) و (بنى قـريـظـه ) و (بـنـى قـيـنـقـاع ) و گـفـتـه مـى شـود كـه آنـهـا اصـلا اهـل حـجـاز نـبودند ولى چون در كتب مذهبى خود خوانده بودند كه پيامبرى از سرزمين مدينه ظهور مى كند، به اين سرزمين كوچ كردند، و در انتظار اين ظهور بزرگ بودند.
هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مدينه هجرت فرمود با آنها پيمان عدم تعرض بست ، ولى آنها هر زمان فرصتى يافتند از نقض اين پيمان فروگذار نكردند.
از جـمـله از ايـنـكـه بـعـد از جـنـگ (احـد) (غـزوه احـد در سـال سـوم هـجـرت واقـع شـد) (كـعـب بـن اشـرف ) بـا چـهـل مـرد سـوار از يـهـود بـه مـكـه آمـدند و يكسر به سراغ قريش رفتند و با آنها عهد و پـيـمـان بـسـتـنـد كـه همگى متحدا بر ضد محمد (صلى الله عليه و آله ) پيكار كنند، سپس ابـوسـفـيـان بـا چـهـل نـفـر از مـكـيـان ، و كـعـب بـن اشـرف يـهـودى بـا چهل نفر از يهود وارد مسجدالحرام شدند، و در كنار خانه كعبه پيمانها را محكم ساختند، اين خبر از طريق وحى به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رسيد.
ديگر اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) روزى با چند نفر از بزرگان و يارانش به سوى قبيله بنى نضير كه در نزديكى مدينه زندگى مى كردند آمد و مى خواست از آنها
كـمك يا وامى بگيرد براى پرداختن ديه دو مقتول از طايفه بنى عامر كه به دست (عمرو بن اميه ) (يكى از مسلمانان ) كشته شده بود، و شايد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و يـارانـش مـى خـواسـتـنـد در زير اين پوشش وضع (بنى نضير) را از نزديك بررسى كنند، مبادا مسلمانان غافلگير شوند.
پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) در بيرون قلعه يهود بود و با (كعب بن اشرف ) در ايـن زمـيـنـه صـحـبـت كـرد، در اين هنگام در ميان يهوديان بذر توطئه اى پاشيده شد، و با يـكـديـگر گفتند شما اين مرد را در چنين شرايط مناسبى گير نمى آوريد، الان كه در كنار ديـوار شـمـا نـشسته است يكنفر پشت بام رود و سنگ عظيمى بر او بيفكند و ما را از دست او راحـت كند! يكى از يهود بنام (عمرو بن جحاش ) اعلام آمادگى كرد و به پشت بام رفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از طريق وحى آگاه شد برخاست و به مدينه آمد، بى اينكه با ياران خود سخنى بگويد، آنها تصور مى كردند پيامبر (صلى الله عليه و آله ) باز برمى گردد اما بعدا آگاه شدند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در مدينه است ، آنـهـا نـيـز بـه مـديـنـه بـرگـشـتـنـد، و ايـنـجـا بـود كـه پـيـمـان شـكـنـى يـهـود بـر رسـول خـدا (صلى الله عليه و آله ) مسلم شد، و دستور آماده باش براى جنگ به مسلمانان داد.
در بعضى از روايات نيز آمده كه يكى از شعراى بنى نضير به هجو و بدگوئى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پرداخت و اين خود دليل ديگرى بر پيمان شكنى آنها بود.
پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) براى اينكه ضربه كارى قبلا به آنها بزند به محمد بـن مـسـلمـه كـه با كعب بن اشرف بزرگ يهود آشنائى داشت دستور داد او را به هر نحو بتواند به قتل برساند و او با مقدماتى اين كار را كرد.
كـشـتـه شـدن (كـعـب بـن اشـرف ) تـزلزلى در يـهـود ايـجـاد كـرد بـه دنـبـال آن رسـول خـدا (صـلى الله عـليه و آله ) دستور داد مسلمانان براى جنگ با اين قوم پيمان شكن حركت كنند، هنگامى كه آنها باخبر شدند به قلعه هاى مستحكم و دژهاى نيرومند خود پناه بردند، و درها را محكم بستند، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دستور داد بعضى درختان
نخل را كه نزديك قلعه ها بود بكنند يا بسوزانند.
ايـن كـار شـايـد بـه ايـن مـنـظـور صـورت گـرفـت كـه يهودان را كه علاقه شديدى به امـوال خـود داشـتـنـد از قـلعـه بـيـرون كـشـد و پـيـكـار رودررو انـجـام گـيـرد، ايـن احتمال نيز داده شده كه اين نخلها مزاحم مانور سريع ارتش اسلام در اطراف قلعه ها بود و مى بايست بريده شود.
بـه هـر حـال ايـن كـار فـرياد يهود را بلند كرد گفتند اى محمد! تو پيوسته از اينگونه كـارها نهى مى كردى ، پس اين چه برنامه اى است ؟ آيه پنجم اين سوره (از آيات فوق ) نازل شد و به آنها پاسخ گفت كه اين يك دستور خاص الهى بود.
محاصره چند روز طول كشيد و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى پرهيز از خونريزى بـه آنـهـا پيشنهاد كرد كه سرزمين مدينه را ترك گويند و از آنجا خارج شوند، آنها نيز پـذيـرفـتـنـد، مـقـدارى از امـوال خـود را بـرداشـتـه و بقيه را رها كردند، جمعى به سوى (اذرعـات ) شـام و تـعداد كمى به سوى (خيبر) و گروهى به (حيره ) رفتند، و بـاقـيـمـانـده امـوال و اراضى و باغات و خانه هاى آنها به دست مسلمانان افتاد. هر چند تا آنجا كه مى توانستند، خانه هاى خود را به هنگام كوچ كردن تخريب كردند.
و اين ماجرا بعد از غزوه احد به فاصله ششماه ، و به عقيده بعضى بعد از غزوه بدر به فاصله ششماه اتفاق افتاد.
تفسير:
پايان توطئه يهود بنى نضير در مدينه
اين سوره با تسبيح و تنزيه خداوند و بيان عزت و حكمت او شروع مى شود، مى فرمايد: (آنـچـه در آسـمـانـهـا و زمـين است براى خدا تسبيح مى گويد، و او عزيز و حكيم است ) (سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم ).
و ايـن در حـقـيـقـت مـقدمه اى است براى بيان سرگذشت يهود (بنى نضير) همانها كه در شـنـاخـت خـدا و صفاتش گرفتار انواع انحرافات بودند، و همانها كه تكيه بر قدرت و عـزت خـويـش مـى كـردنـد و در برابر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) به توطئه برخاستند.
تـسـبـيـح عـمومى موجودات زمين و آسمان اعم از فرشتگان و انسانها و حيوانات و گياهان و جـمـادات مـمـكـن اسـت بـا زبـان قـال بـاشـد يـا بـا زبـان حـال ، چـرا كـه نـظـام شـگـفـت انـگـيـزى كه در آفرينش هر ذره اى به كار رفته با زبان حال بيانگر علم و قدرت و عظمت و حكمت خدا است .
و از سـوى ديـگـر بـه عـقـيـده جـمـعـى از دانـشـمـنـدان هـر مـوجـودى در عـالم خـود سهمى از عـقـل و درك و شـعـور دارد هـر چـنـد مـا از آن آگـاه نـيـسـتـيـم ، و بـه هـمـيـن دليـل بـا زبـان خـود تسبيح خدا مى گويد، هر چند گوش ما تواناى شنوائى آنرا ندارد، سـرتاسر جهان غلغله تسبيح و حمد او است هر چند ما نامحرمان از آن بيخبريم ، اما آنها كه از جـمـادى سـوى جـان جـان رفـتـه انـد و بـراى آنـان از غـيـب چـشمى باز شده ، با تمامى موجودات جهان همرازند، و نطق آب و گل را به خوبى مى شنوند، چرا كه اين نطق محسوس اهل دل است !
به ذكرش هر چه خواهى در خروش است دلى داند چنين معنى كه گوش است
نه بلبل بر گلش تسبيح خوان است كه هر خارى به توحيدش زبان است !
شـرح بـيشتر پيرامون اين سخن ذيل آيه 44 سوره اسراء آمده است (جلد 12 صفحه 133 - 140).
بـعـد از بـيـان ايـن مـقـدمـه بـه داستان رانده شدن يهود بنى نضير از مدينه پرداخته مى فـرمـايـد: (خـداونـد كـسـى اسـت كـه كـافـران اهل كتاب را در اولين اجتماع و برخورد با مـسـلمـانـان از خـانـه هـايـشـان بـيـرون كـرد)! (هـو الذى اخـرج الذيـن كـفـروا مـن اهل الكتاب من ديارهم لاول الحشر).
(حشر) در اصل به معنى حركت دادن جمعيت و خارج ساختن آنها از قرارگاهشان به سوى مـيـدان جـنـگ و مـانـنـد آن اسـت ، و منظور از آن در اينجا اجتماع و حركت مسلمانان از مدينه به سـوى قـلعـه هـاى يـهـود، و يـا اجـتماع يهود براى مبارزه با مسلمين است ، و از آنجا كه اين نـخـسـتـيـن اجـتـمـاع در نـوع خـود بـود در قـرآن بـه عـنـوان (لاول الحـشـر) ناميده شده ، و اين خود اشاره لطيفى است به برخوردهاى آينده با يهود (بنى نضير) و يهود (خيبر) و مانند آنها.
و عـجـب ايـنـكـه جـمـعـى از مـفسران احتمالاتى در آيه داده اند كه هيچ تناسبى با محتواى آن ندارداز جمله اينكه : منظور حشر اول در مقابل حشر روز قيامت از قبرها به سوى محشر است ، و عـجـبـتـر اينكه بعضى اين آيه را دليل بر اين گرفته اند كه حشر در قيامت در سرزمين شـام واقـع مى شود كه يهود از مدينه به سوى آن رانده شدند! و گويا همه اين احتمالات ضعيف ناشى از كلمه (حشر)
است ، در حالى كه اين واژه به معنى حشر در قيامت نيست بلكه به هرگونه اجتماع و خروج از قـرارگـاه و حـاضـر شـدن در مـيـدان اطـلاق مـى شـود، چـنـانـكـه در آيـه 17 سـوره نمل مى خوانيم : و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و الطير: (لشكريان سليمان از جن و انس و پرندگان نزد او جمع شدند).
و هـمـچنين در مورد اجتماع براى مشاهده مبارزه موسى با ساحران فرعونى مى خوانيم : و ان يـحـشـر النـاس ضـحـى (قـرار مـا اين است كه همه مردم هنگامى كه روز بالا مى آيد جمع شوند) (طه - 59).
سـپـس مـى افـزايـد: شما هرگز گمان نمى كرديد كه آنها از اين ديار خارج شوند و آنها نـيـز گمان داشتند كه دژهاى محكمشان از شكست آنها و عذاب الهى مانع مى شود) (ما ظننتم ان يخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله ).
آنـهـا چـنـان مـغـرور و از خـود راضـى بـودنـد كـه تـكـيـه گاهشان دژهاى نيرومند و قدرت ظـاهـريـشـان بـود، ايـن تـعـبير آيه نشان مى دهد كه يهود بنى نضير در مدينه از امكانات وسـيـع و تـجـهـيـزات فراوانى بهره مند بودند، به گونه اى كه نه خودشان باور مى كردند به اين آسانى مغلوب شوند و نه ديگران ، ولى از آنجا كه خدا مى خواست به همه روشـن سازد كه چيزى در برابر اراده او قدرت مقاومت ندارد حتى بدون آنكه جنگى رخ دهد آنها را از آن سرزمين بيرون راند!
لذا در ادامه آيه مى فرمايد: (اما خداوند از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد، و در قلبشان وحشت و ترس افكند، به گونه اى كه خانه هاى خود را با دست خويش و با دسـت مـؤ مـنـان ويـران مـى كـردنـد) (فاتاهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المؤ منين ).
آرى خدا اين لشكر نامرئى ، يعنى لشكر ترس را كه در بسيارى از
جـنـگـهـا بـه يـارى مـؤ مـنـان مـى فـرسـتـاد بـر قـلب آنـهـا چـيـره كـرد، و مـجـال هـرگـونـه حـركت و مقابله را از آنها سلب نمود، آنها خود را براى مقابله با لشكر بـرون آمـاده كـرده بـودنـد، بـيـخـبـر از آنـكـه خـداونـد لشكرى از درون به سراغشان مى فـرسـتـد، و چـنان آنها را در تنگنا قرار مى دهد كه خودشان با دشمن براى تخريب خانه هايشان همكارى كنند.
درسـت اسـت كـه كـشـتـه شـدن رئيـس آنـهـا (كـعـب بـن اشـرف ) قـبـل از ايـن ماجرا وحشتى بر دل آنها افكنده بود، ولى مسلما منظور از آيه اين نيست آنچنان كـه بـعـضـى از مـفـسـران گـمان كرده اند - بلكه اين يكنوع امداد الهى بوده كه بارها در جنگهاى اسلامى به يارى مسلمين مى شتافت .
جـالب ايـنـكـه مـسـلمـانـان از بـيـرون ، دژهـاى آنـهـا را ويـران مـى كـردنـد كـه بـه داخـل آن راه يـابـنـد، و يـهـود از درون ويـران مـى كـردنـد تـا بـه صورت سالم به دست مسلمانان نيفتد، و نتيجه اين همكارى ويران شدن استحكامات آنها بود!
در مـورد ايـن آيـه تـفـسـيـرهـاى ديـگـرى نـيـز گـفـتـه شـده ، از جـمـله ايـنـكـه : يـهـود از داخل ، ديواره دژها را ويران مى كردند تا فرار كنند و مسلمانان از بيرون تا به آنها دست يابند (ولى اين احتمال بعيد است ).
و نـيـز گـفـتـه شـده كـه ايـن آيـه مـعـنـى كـنـائى دارد مـثـل ايـنـكـه مـى گوئيم فلانكس خانه و زندگيش را با دست خودش ويران كرد، يعنى بر اثر نادانيها و لجاجتها سبب بر باد دادن زندگى خود شد.
يـا ايـنـكـه مـنـظـور يـهـود از تـخـريـب بـعـضـى از خـانـه ها اين بود كه دهانه كوچه هاى داخـل قـلعه را ببندند تا مانع پيشروى مسلمانان شوند و در آينده نيز نتوانند در آن سكنى گزينند.
يا اينكه قسمتى از خانه هاى داخل دژ را خراب كردند تا در صورت كشيده شدن ميدان نبرد به داخل دژ جاى كافى براى جنگيدن داشته باشند.
يا اينكه در بناى بعضى از خانه ها مصالح گرانقيمتى وجود داشت آنها را تخريب كردند تا آنچه قابل حمل بود ببرند، ولى تفسير اول از همه مناسبتر است .
در پـايـان آيـه بـه عـنـوان يـك نـتـيجه گيرى كلى مى فرمايد: (پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم )! (فاعتبروا يا اولى الابصار)
(اعتبروا) از ماده (اعتبار) در اصل از (عبور) گرفته شده كه به معنى گذشتن از چيزى است به سوى چيز ديگر، و اينكه به اشك چشم (عبرة ) گفته مى شود به خاطر عبور قطرات اشك از چشم است ، و (عبارت ) را از اين رو عبارت مى گويند كه مطالب و مفاهيم را از كسى به ديگرى منتقل مى كند، و اطلاق (تعبير خواب ) بر تفسير محتواى آن بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه انـسـان را از ظـاهـر بـه بـاطـن آن منتقل مى سازد.
و بـه هـمين مناسبت به حوادثى كه به انسان پند مى دهد (عبرت ) مى گويند، چرا كه انـسـان را بـه يـك سـلسـله تـعـاليـم كـلى رهنمون مى گردد و از مطلبى به مطلب ديگر منتقل مى كند.
تـعـبـيـر به (اولى الابصار) (صاحبان چشم ) اشاره به كسانى است كه حوادث را به خـوبـى مـى بـيـنـنـد، و بـا چـشـم بـاز مـوشـكـافـى مى كنند، و به عمق آن مى رسند. (واژه (بـصر) معمولا به عضو بينائى و (بصيرت ) به درك و آگاهى درونى گفته مى شود).
در حـقـيـقت (اولى الابصار) كسانى هستند كه آمادگى گرفتن درسهاى عبرت دارند، لذا قرآن به آنها هشدار مى دهد كه از اين حادثه بهره بردارى لازم كنيد.
شـك نـيـست كه منظور از گرفتن (عبرت ) اين است كه حوادث مشابه را كه از نظر حكم عـقـل يـكـسـانـنـد بـر هـم مـقـايـسـه كـنـنـد، مـانـنـد مـقـايـسـه حال كفار
و پيمان شكنان ديگر بر يهود بنى نضير، ولى هرگز اين جمله ارتباطى با (قياسات ظـنـى ) كـه بـعـضى در استنباط احكام دينى از آن استفاده مى كنند ندارد، و تعجب است كه بـعـضـى از فـقـهـاى اهـل سنت براى اثبات اين مقصود از آيه فوق استفاده كرده اند هر چند بعضى ديگر بر آن ايراد گرفته اند.
خـلاصـه ايـنـكـه : مـنـظـور از عـبـرت و اعـتـبـار در آيـه فـوق انـتـقـال مـنـطـقـى و قـطـعـى از مـوضـوعـى بـه مـوضـوع ديـگـر اسـت نـه عمل كردن به پندار و گمان .
به هر حال به راستى كه سرنوشت اين قوم يهود با آن قدرت و عظمت و شوكت ، و با آن امـكـانات و استحكامات فراوان سرنوشت عبرت انگيزى بود، كه حتى بدون آنكه دست به اسـلحـه بـبـرنـد در مـقـابـل جـمعيت مسلمانان كه هرگز در ظاهر به پاى آنها نمى رسيدند تـسـليـم شـدنـد، خـانـه هـاى خـود را بـا دسـت خـويش ويران كردند، و اموالشان را براى مـسـلمـانـان نـيـازمـنـد بـجـا گـذاردنـد، و در نـقـاط مـختلف پراكنده شدند، در حالى كه طبق نـقـل تواريخ از آغاز به اين جهت در سرزمين مدينه سكنى گزيده بودند كه پيامبر موعود كتب خويش را درك كنند، و در صف اول يارانش قرار گيرند!
و در حـديـثـى از امـام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : كان اكثر عبادة ابى ذر رحمه الله التفكر و الاعتبار: (بيشترين عبادت ابوذر تفكر و عبرت گرفتن بود).
امـا مـع الاسـف بـسـيـارند كسانى كه بايد همه حوادث دردناك را خودشان بيازمايند، و طعم تلخ شكستها را شخصا بچشند، و هرگز از وضع ديگران عبرت نمى گيرند.
امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: السعيد من وعظ بغيره : (سعادتمند
كسى است كه از ديگران پند و عبرت گيرد)!.
آيـه بـعـد مـى افزايد: (اگر نه اين بود كه خداوند بر آنها مقرر داشته بود كه جلاى وطن كنند و منطقه را ترك گويند آنها را در همين دنيا مجازات مى كرد) (و لولا ان كتب الله عليهم الجلاء لعذبهم فى الدنيا)
بـدون شـك جلاى وطن و رها كردن قسمت عمده سرمايه هائى كه يك عمر فراهم كرده بودند خـود بـراى آنـهـا عذابى دردناك بود، بنابراين منظور از جمله فوق اين است كه اگر اين عـذاب بـراى آنـهـا مـقـدر نـشـده بـود عـذاب ديـگـرى كـه هـمـان قتل و اسارت به دست مسلمانان بود بر سر آنها فرود مى آمد، خدا مى خواست آنها در جهان آواره شـوند، و اى بسا اين آوارگى براى آنها دردناكتر بود، زيرا هر وقت به ياد آنهمه دژها و خانه هاى مجلل و مزارع و باغات خود مى افتادند كه در دست ديگران است و خودشان بـر اثـر پـيـمـان شـكـنـى و توطئه بر ضد پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله ) در مناطق ديگر محروم و سرگردانند گرفتار آزار و شكنجه هاى روحى فراوانى مى شدند.
آرى خـدا مـى خـواست اين گروه مغرور و فريبكار و پيمان شكن را گرفتار چنين سرنوشت دردناكى كند.
امـا ايـن تـنـهـا عذاب دنياى آنها بود، لذا در پايان اين آيه مى افزايد: (و براى آنها در آخرت نيز عذاب آتش است ) (و لهم فى الاخرة عذاب النار).
چـنـيـن اسـت دنـيـا و آخـرت كـسـانـى كـه پـشـت پا به حق و عدالت زنند و بر مركب غرور و خودخواهى سوار گردند.
و از آنجا كه ذكر اين ماجرا علاوه بر بيان قدرت پروردگار و حقانيت
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بايد هشدارى براى تمام كسانى باشد كه اعمالى مـشـابـه يـهـود بـنـى نـضـيـر دارند تا مساءله در آنها خلاصه نشود در آيه بعد مطلب را تعليم داده ، مى افزايد: (اين مجازات دنيا و آخرت از آن جهت دامنگيرشان شد كه با خدا و رسولش به دشمنى برخاستند) (ذلك بانهم شاقوا الله و رسوله ).
(و هر كس به دشمنى با خدا برخيزد خداوند مجازاتش مى كند زيرا خدا شديدالعقاب است ) (و من يشاق الله فان الله شديد العقاب ).
(شـاقـوا) از مـاده (شـقـاق ) در اصل به معنى شكاف و جدائى ميان دو چيز است ، و از آنـجـا كـه هـمـيـشـه دشـمـن در طـرف مـقـابـل قـرار مـى گـيـرد و خـود را جـدا مـى سـازد به عمل او (شقاق ) مى گويند.
عـيـن هـمـيـن آيـه بـا تـفـاوت بـسـيـار جـزئى در سـوره انـفـال آيـه 13 بـعد از داستان جنگ بدر و در هم شكسته شدن مشركان آمده است كه بيانگر عموميت محتواى آن از هر نظر است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : در آغـاز آيـه دشـمـنـى بـا خـدا و رسـول را مـطـرح مـى كند و در ذيل آيه تنها سخن از دشمنى با خدا است ، اشاره به اينكه دشـمـنـى بـا رسـول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز با دشمنى خدا يكى است و از هم جدا نيست .
تـعـبير به (شديد العقاب ) هيچ منافاتى با (ارحم الراحمين ) بودن خداوند ندارد، زيـرا آنـجـا كـه جـاى عـفـو و رحمت است (ارحم الراحمين ) است ، و آنجا كه جاى مجازات و عـقـوبـت اسـت (اشـد المعاقبين ) است چنانكه در دعا آمده است و ايقنت انك انت ارحم الراحمين فـى مـوضـع العـفـو و الرحـمـة و اشـد المـعـاقـبـيـن فـى مـوضـع النكال و النقمة .
در آخـريـن آيـه از آيـات مـورد بـحـث به پاسخ ايرادى مى پردازد كه يهود بنى نضير - چنانكه در شاءن نزول نيز گفتيم - به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) متوجه مى ساختند، در آن مـوقـع كـه دسـتـور داد قـسـمتى از نخلهاى نزديك قلعه هاى محكم يهود را ببرند (تا محل كافى براى نبرد باشد، يا براى اينكه يهود ناراحت شوند و از قلعه ها بيرون آيند و درگـيـرى در خـارج قـلعه روى دهد) آنها گفتند: اى محمد! مگر تو نبودى كه از اينگونه كـارهـا نـهـى مـى كـردى ؟ آيـه نـازل شـد و گـفـت : (هـر درخـت بـاارزش نـخل را قطع يا به حال خود واگذار كرديد همه به فرمان خدا بود)! (ما قطعتم من لينة او تركتموها قائمة على اصولها فباذن الله ).
و (هدف اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كند) (و ليخزى الفاسقين ).
(ليـنـة ) از ماده (لون ) به يكنوع عالى از درخت خرما مى گويند، و بعضى آنرا از ماده (لين ) به معنى نرمى به نوعى از درخت خرما تفسير كرده اند كه شاخه هائى نرم و نزديك زمين و ميوه اى نرم و لذيذ دارد.
گـاه (ليـنـه ) بـه (الوان ) و انـواع مـخـتـلف درخـت نخل يا (نخله كريمه ) تفسير شده است كه تقريبا همه به يك چيز برمى گردد.
بـه هـر حـال بـعـضـى گـفـتـه انـد: اقـدام بـه قـطـع قـسـمـتـى از درخـتـان نـخـل (بـنـى نـضـير) از سوى بعضى از مسلمانان روى داد، در حالى كه بعضى ديگر مـخـالف بـودنـد، در ايـنـجـا آيـه فـوق نـازل شـد و مـيـان آنـهـا فصل خصومت كرد.
بعضى ديگر گفته اند: آيه ناظر به عمل دو نفر از اصحاب است كه يكى به هنگام قطع درختان نخل درختان خوب را مى بريد تا يهود را به خشم آورد
(و از قـلعـه فـرود آيـنـد) و ديگرى نخلهاى كم ارزش را مى بريد تا آنچه پرارزش است بـراى اسـتـفـاده آيـنـده بـاقـى بـمـانـد، و بـه هـمـيـن جـهـت در مـيـان آنـها اختلاف افتاد آيه نازل شد و گفت هر دو به اذن الهى بوده است .
ولى ظاهر آيه اين است كه مسلمانان بعضى از درختان (لينه ) (نوع خوب ) را بريدند و بـعـضـى از همانها را رها ساختند، و اين عمل باعث ايراد يهود شد و قرآن به آنها پاسخ گـفـت تـا روشن شود اين كار از روى هواى نفس نبوده ، بلكه يك دستور الهى در اين زمينه صـادر شـده بـود كـه در شـعـاع محدود اين كار عملى گردد، تا بيش از حد ضايعاتى رخ ندهد.
در هـر صـورت ايـن حـكـم يك استثنا در قانون معروف اسلامى است كه مى گويد به هنگام حـمـله بـه دشـمـن نـبايد درختان را قطع كرد، و حيوانات را كشت ، و زراعتها را آتش زد، اين تـنـهـا مـربـوط به موردى بوده است كه براى بيرون كشيدن دشمن از قلعه ، و يا فراهم سـاخـتـن مـيـدان جـنـگ و مـانـنـد آن ضـرورت داشـتـه ، و در هر قانون كلى استثنائات جزئى ضـرورى غـالبا وجود دارد، همانگونه كه اصل كلى بر نخوردن گوشت مردار است ، ولى به هنگام اجبار و اضطرار (اكل ميته ) مجاز است .
جـمـله (و ليـخـزى الفـاسـقـيـن ) (تـا فـاسـقـان را خـوار و رسوا كند) نشان مى دهد كه لااقل يكى از اهداف اين كار خوار نمودن دشمن و در هم شكستن روحيه آنها بوده است .
نكته ها:
1 - لشكرهاى نامرئى خدا!
در حـالى كه اهل دنيا براى كسب پيروزى بر نيروهاى ظاهرى و مادى خويش تكيه مى كنند، تـكيه گاه خداپرستان ارزشهاى معنوى و امدادهاى الهى آنها است كه نمونه اى از آن را در داستان شكست (بنى نضير) و بيرون راندن آنها از مدينه در آيات فوق ملاحظه كرديم .
در ايـن آيـات خـوانديم كه يكى از عوامل مؤ ثر پيروزى همان ترس و وحشتى بود كه خدا بر دلهاى آنها افكند تا آنجا كه خانه هاى خود را با دست خود ويران مى كردند، و حاضر شدند از اموال خود چشم بپوشند و از آن ديار بيرون روند.
نـظـيـر ايـن مـعـنى چند بار در آيات قرآن مجيد آمده است از جمله در داستان گروه ديگرى از يـهـود بـنـام (بـنى قريظه ) كه مسلمانان بعد از جنگ احزاب در يك درگيرى شديد با آنـهـا روبـرو شـدنـد نـيـز آمـده اسـت ، مـى فـرمـايـد: و انزل الذين ظاهروهم من اهل الكتاب من صياصيهم و قذف فى قلوبهم الرعب فريقا تقتلون و تـاسـرون فـريـقـا: (خـداوند گروهى از اهل كتاب را كه از مشركان عرب حمايت كردند از دژهـاى مـحـكمشان فرود آورد، و در دلهاى آنها ترس و وحشت افكند، تا آنجا كه گروهى را به قتل رسانديد و گروهى را اسير كرديد) (احزاب 26).
همين معنى در داستان جنگ بدر نيز آمده است كه مى گويد: ساءلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب : (من به زودى در دلهاى كافران وحشت مى افكنم ).
قسمتى از اين وحشت كه حكم يك لشكر نامرئى الهى را دارد طبيعى است هر چند قسمتى از آن اسرارآميز است و روابط آن با وسائل عادى بر ما مكشوف
نـيست ، آنچه طبيعى است اينكه مؤ منان در هر حال خود را پيروز مى دادند خواه كشته و شهيد شـونـد و خـواه دشـمن را در هم بكوبند، و كسى كه منطقش اين است ترس و وحشتى به خود راه نـمى دهد، بلكه چنين انسان اعجوبه اى براى دشمنش ‍ وحشت انگيز است ، همانگونه كه در دنـيـاى امـروز نـيـز كـشـورهـاى بـزرگـى را مـى بـيـنيم كه با داشتن پيشرفته ترين سلاحها، و بزرگترين ارتشها، از گروهى اندك مؤ منان راستين ستيزه جوى وحشت دارند، و دائما مى كوشند با آنها درگير نشوند.
در حـديـثـى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم كه فرمود: نصرت بالرعب مـسـيـرة شـهر!: (من از جانب خدا به وسيله ترس و وحشت دشمنان يارى شده ام به فاصله يكماه ).
يـعـنـى نـه تـنـهـا كـسـانى كه در ميدان نبرد با من روبرو مى شوند وحشت دارند بلكه در نقاطى كه دشمن از من يكماه راه فاصله دارد وحشت و اضطراب حاكم است !
در مـورد لشـكريان حضرت مهدى (عج ) نيز مى خوانيم كه سه لشكر او را يارى مى كنند: الملائكة ، و المؤ منون ، و الرعب !: (فرشتگان و مؤ منان و ترس و وحشت )!.
در حقيقت آنها سعى مى كنند از برون ضربه نخورند اما خداوند از درون آنها را متلاشى مى كند، و مى دانيم ضربه درونى جانكاهتر و جبران ناپذير است ، چرا كه اگر تمام سلاحها و ارتـشـهاى دنيا در اختيار كسى باشد ولى روحيه نبرد نداشته باشد محكوم به شكست و نابودى است .
2 - توطئه هاى امروز يهود
تـاريـخ اسـلام از هـمـان آغـاز بـا توطئه هاى آنها آميخته شده بود و در بسيارى از حوادث دردنـاك آنـهـا را داخـل صـحنه يا در پشت صحنه مشاهده مى كنيم ، و عجب اينكه آنها به عشق پـيـامـبـر موعود به سرزمين حجاز آمدند، ولى بعد از اين ظهور بزرگ از دشمنان سرسخت شـدنـد و هـم امروز نيز در بيشتر توطئه هاى ضد اسلامى يهود را در صحنه و يا در پشت صحنه مشاهده مى كنيم ، و اين عبرتى است براى صاحبان بصيرت !
و هـمـانـگـونـه كـه تاريخ پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) نشان مى دهد تنها طريق دفـع آنـان بـرخـورد قـاطـعـانـه اسـت ، بـه خـصـوص ‍ (صـهيونيستها) كه در منطقشان هـيـچـگـونـه مـدارا و عـدل و انصاف نيست ، زبانشان زور است ، و جز با زور و قدرت نمى توان با آنها سخن گفت ، ولى با اين حال از مؤ منان راستين بيش از هر چيز مى ترسند، و اگـر مـسـلمـانـان امـروز هـمانند ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از ايمان و استقامت و قـاطـعـيت كافى برخوردار باشند ترس و وحشت آنها بر دلهاى اين دشمنان خونخوار چيره مـى شـود، و مـى تـوان بـا هـمـيـن لشـكـر الهـى آنـهـا را از زمـيـنـهـاى اشـغـال شـده بـيـرون رانـد و ايـن درسـى اسـت كـه رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) در چـهـارده قـرن قبل به ما داده است .
آيه و ترجمه


و مـا اءفـاء الله عـلى رسـوله مـنـهـم فـمـا اءوجـفـتـم عـليـه مـن خـيـل و لا ركـاب و لكـن الله يـسـلط رسـله عـلى مـن يـشـاء و الله عـلى كل شى ء قدير (6)
مـا اءفـاء الله عـلى رسـوله مـن اءهـل القـرى فـلله و للرسـول و لذى القـربـى و اليـتـامـى و المـسـاكـيـن و ابـن السـبـيـل كـى لا يـكـون دولة بـيـن الا غـنـيـاء مـنـكـم و مـا ءاتـئكـم الرسول فخذوه و ما نهئكم عنه فانتهوا و اتقوا الله إ ن الله شديد العقاب (7)


ترجمه :

6 - آنـچه را خدا به رسولش از آنها (از يهود) بازگرداند چيزى است كه شما براى به دسـت آوردن آن (زحـمتى نكشيديد) نه اسبى تاختيد و نه شترى ، ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط مى سازد، و خدا بر هر چيز قادر است .
7 - آنـچـه را خـداونـد از اهـل ايـن آبـاديـهـا بـه رسـولش بـازگـردانـد از آن خـدا، و رسـول ، و خـويـشـاونـدان او و يـتـيـمـان ، و مـسـتـمـنـدان ، و در راه مـاندگان است ، تا (اين امـوال عـظـيـم ) دسـت بـه دسـت مـيـان ثـروتـمـنـدان شـمـا نـگـردد، آنـچـه را رسول خدا براى شـمـا آورده بـگـيريد و اجرا كنيد، و آنچه را از آن نهى كرده خوددارى نمائيد، و از مخالفت خدا بپرهيزيد كه خداوند شديدالعقاب است .
شاءن نزول :
از آنجا كه اين آيات تكميلى است بر آيات گذشته كه داستان شكست يهود بنى نضير را بـازگـو مـى كـرد شـاءن نـزول آن نـيـز ادامـه هـمـان شـاءن نزول است .
تـوضـيـح ايـنـكـه بعد از بيرون رفتن يهود (بنى نضير) از مدينه ، باغها و زمينهاى كشاورزى و خانه ها و قسمتى از اموال آنها در مدينه باقى ماند، جمعى از سران مسلمين خدمت رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله ) رسـيـدند و طبق آنچه از سنت عصر جاهليت به خاطر داشتند عرض كردند: برگزيده هاى اين غنيمت ، و يك چهارم آنرا برگير و بقيه را به ما واگـذار، تـا در مـيـان خـود تـقـسـيـم كـنـيـم ! آيـات فـوق نـازل شد و با صراحت گفت : چون براى اين غنائم ، جنگى نشده و مسلمانان زحمتى نكشيده انـد تـمـام آن تـعـلق بـه رسـول الله (رئيـس حـكومت اسلامى ) دارد (و او هر گونه صلاح بـدانـد تـقـسـيـم مـى كـنـد و چـنـانـكه بعدا خواهيم ديد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اين امـوال را در مـيـان مـهـاجـريـن كـه دسـتـه اى آنـهـا در سـرزمـيـن مـديـنـه از مال دنيا تهى بود و تعداد كمى از انصار كه نياز شديدى داشتند تقسيم كرد).
تفسير:
حكم غنائمى كه بدون جنگ به دست مى آيد
ايـن آيـات چـنـانـكـه گـفـتـيـم حـكـم غـنـائم بـنـى نـضـيـر را بـيـان مـى كـنـد، و در عـيـن حال روشنگر يك قانون كلى در زمينه تمام غنائمى است كه بدون دردسر و زحمت
و رنـج عـائد جـامـعـه اسـلامى مى شود كه در فقه اسلامى به عنوان (فيى ء) ياد شده است .
مـى فـرمـايـد: (آنـچـه را خـداونـد به رسولش از آنها باز گرداند، چيزى است كه شما بـراى تـحصيل آن نه اسبى تاختيد، و نه شترى ) (و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ).
(افاء) از ماده (فيى ء) در اصل به معنى (رجوع و بازگشت ) است ، و اينكه بر ايـن دسـتـه از غـنائم (فيى ء) (بر وزن شى ء) اطلاق شده شايد به خاطر آن است كه خـداونـد تـمـام مـواهـب ايـن جـهـان را در اصـل بـراى مـؤ مـنـان ، و قـبـل از هـمه براى پيغمبر گراميش كه اشرف كائنات و خلاصه موجودات است آفريده ، و افـراد غـير مؤ من و گنهكار در حقيقت غاصبان اين اموالند (هر چند بر حسب قوانين شرعى يا عـرفـى مـالك مـحـسـوب شـونـد) هـنـگـامـى كه اين اموال به حاصبان حقيقى باز مى گردد شايسته عنوان (فيى ء) است .
(اوجفتم ) از ماده (ايجاف ) به معنى راندن سريع است كه معمولا در جنگها اتفاق مى افتد.
(خيل ) به معنى اسبها است (جمعى است كه مفرد از جنس خود ندارد)
(ركاب ) از ماده (ركوب ) معمولا به معنى شتران سوارى مى آيد.
هـدف از مـجـموع جمله اين است كه در تمام مواردى كه براى به دست آوردن غنيمت هيچ جنگى رخ نـدهـد غـنـائم در مـيـان جـنـگـجـويـان تـقـسـيـم نـخـواهـد شـد، و بـه طـور كامل در اختيار رئيس مسلمين قرار مى گيرد، او هم با صلاحديد خود در مصارفى كه در آيه بعد مى آيد مصرف مى كند.
سپس مى افزايد: چنان نيست كه پيروزيها هميشه نتيجه جنگهاى شما باشد، (ولى خداوند رسـولان خـود را بر هر كس بخواهد مسلط مى سازد، و خداوند بر همه چيز تواناست ) (و لكـن الله يـسـلط رسـله عـلى مـن يـشـاء و الله عـلى كل شى ء قدير).
آرى پـيـروزى بـر دشـمـن سـرسـخت و نيرومندى همچون يهود بنى نضير با امدادهاى غيبى خداوند صورت گرفت ، تا بدانيد خداوند بر همه چيز قادر است ، و مى تواند در يك چشم بـر هـمـزدن قـومـى نـيرومند را زبون سازد، و گروهى اندك را بر آنها مسلط كند، و تمام امكانات را از گروه اول به گروه دوم منتقل نمايد.
ايـنـجـاسـت كـه مـسلمانان مى توانند در چنين ميدانهائى هم درس معرفة الله بياموزند، و هم نشانه هاى حقانيت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را ببينند، و هم برنامه اخلاص و اتكاء به ذات پاك خدا را در تمام مسير راهشان ياد گيرند.
در ايـنـجـا سـؤ الى مـطرح مى شود و آن اينكه غنائم يهود بنى نضير بدون جنگ در اختيار مـسـلمـانـان قـرار نـگـرفت بلكه لشكركشى كردند و قلعه هاى يهود را در حلقه محاصره قرار دادند، و حتى گفته مى شود درگيرى مسلحانه محدودى نيز رخ داد.
در پـاسـخ مـى گـوئيـم قـلعـه هاى بنى نضير چنانكه گفته اند فاصله چندانى از مدينه نـداشـت (بعضى از مفسران فاصله را دو ميل ، كمتر از 4 كيلومتر، ذكر كرده اند) و مسلمانان پـيـاده بـه سـوى قـلعـه هـا آمـدنـد، بـنـابـرايـن زحـمـتـى متحمل نشدند
امـا وقـوع درگـيـرى مـسـلحـانـه از نـظـر تـاريـخـى ثـابت نيست ، محاصره نيز چندان به طـول نـيـانجاميد، بنابراين مى توان گفت در حقيقت چيزى كه بتوان نام آن را نبرد گذاشت رخ نداد و خونى بر زمين ريخته نشد.
آيـه بـعـد مـصـرف (فـيى ء) را كه در آيه قبل آمده است به وضوح بيان مى كند و به صـورت يـك قـاعـده كـلى مـى فـرمـايـد: (آنـچـه را خـداونـد از اهـل ايـن آبـاديـهـا بـه رسـولش بـازگـردانـده اسـت از آن خـدا، و رسـول ، و خـويـشـاونـدان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است ) (و ما افاء الله عـلى رسـوله مـن اهـل القـرى فلله و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ).
يـعـنى اين همانند غنائم جنگهاى مسلحانه نيست كه تنها يك پنجم آن در اختيار پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و ساير نيازمندان قرار گيرد، و چهار پنجم از آن جنگجويان باشد.
و نـيـز اگـر در آيـه قـبـل گـفـتـه شـد كـه تـمـام آن مـتـعـلق بـه رسـول خـدا اسـت مفهومش اين نيست كه تمام آن را در مصارف شخصى مصرف مى كند، بلكه چون رئيس حكومت اسلامى ، و مخصوصا مدافع و حافظ حقوق نيازمندان است قسمت عمده را در مورد آنها صرف مى كند.
در اين آيه به طور كلى شش مصرف براى (فيى ء) ذكر شده :
1 - سـهـم خـداونـد، بـديـهـى اسـت خـداونـد مـالك هـمـه چـيـز اسـت ، و در عـيـن حـال بـه هـيـچ چيز نيازمند نيست ، و اين يكنوع نسبت تشريفى است تا گروه هاى ديگر كه بعد از آن ذكر شده اند هيچ نوع احساس حقارت نكنند و سهم خود را همرديف سهم خدا محسوب دارند، و ذره اى از شخصيت آنها در افكار عمومى
كاسته شود.
2 - سـهـم پـيـامـبـر (صـلى الله عليه و آله ) است كه طبعا نيازمنديهاى شخصى او و سپس نيازمنديهاى مقامى او و انتظاراتى را كه مردم از او دارند تاءمين مى كند.
3 - سهم ذوى القربى است كه بدون شك در اينجا منظور خويشاوندان پيامبر (صلى الله عـليـه و آله ) و بـنـى هـاشـم اسـت كـه از گـرفـتـن زكـات كـه جـزء اموال عمومى مسلمين است محرومند.
و اصـولا مـعـنـى ندارد كه منظور خويشاوندان عموم مردم باشد چرا كه در اين صورت همه مسلمانان را بدون استثناء شامل مى شود، زيرا همه مردم خويشاوندان يكديگرند.
در ايـنـكه آيا در ذوى القربى نياز و فقر شرط است يا نه در ميان مفسران گفتگو است هر چـنـد بـا قـرائنى كه در پايان اين آيه و آيه بعد است شرط بودن آن صحيحتر به نظر مى رسد.
4 و 5 و 6 - سهم يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان است ، در اينكه اين سه گروه تنها از بـنـى هـاشـم بـايـد بـاشـنـد، يـا عـمـوم يـتـيـمـان و مـسـتـمـنـدان و ابـن السبيل ها را شامل مى شود؟ در ميان مفسران گفتگو است .
عـموم فقهاى اهل سنت و مفسران آنها معتقدند كه اين مساءله تعميم دارد در حالى كه رواياتى كـه از طـريق اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده است در اين زمينه مختلف مى باشد، از بعضى اسـتـفـاده مـى شـود كـه ايـن سـه سـهـم نـيـز مـخـصـوص يـتـيـمـان و مـسـتـمـنـدان و ابـن السبيل بنى هاشم است ، در حالى كه در بعضى از روايات تصريح شده كه اين
حـكـم عـمـومـيـت دارد از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) چـنـيـن نـقـل شـده كـه فـرمـود: كـان ابـى يـقـول لنـا سـهـم رسـول الله و سـهـم ذى القـربـى ، و نـحـن شـركـاء النـاس فـيـمـا بـقـى : (سـهـم رسول خدا و ذى القربى از آن ما است ، و ما در باقيمانده اين سهام با مردم شريكيم ).
آيـه 8 و 9 هـمـيـن سوره كه توضيحى است براى اين آيه نيز گواهى مى دهد كه اين سهم مخصوص بنى هاشم نيست ، زيرا در آن سخن از عموم فقراى مهاجرين و انصار است .
عـلاوه بـر ايـن مـفـسـران نـقـل كـرده اند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بعد از ماجراى (بنى نضير) اموالى را كه از آنها باقى مانده بود در ميان (مهاجران ) كه عموما در شـرايـط سـختى در مدينه زندگى مى كردند و سه نفر از طايفه انصار كه سخت نيازمند بودند تقسيم كرد، و اين دليل بر عموميت مفهوم آيه است ، و اگر بعضى از روايات با آن سازگار نباشد بايد ظاهر قرآن را ترجيح داد.
سپس به فلسفه اين تقسيم حساب شده پرداخته ، مى افزايد: (اين به خاطر آن است كه ايـن امـوال عـظـيـم دسـت بـه دسـت مـيـان ثـروتـمـنـدان شـما نگردد، و نيازمندان از آن محروم نشوند)! (لكيلا يكون دولة بين الاغنياء منكم ).
جمعى از مفسران براى اين جمله مخصوصا شاءن نزولى ذكر كرده اند كه
قـبـلا نيز اجمالا به آن اشاره شد، و آن اينكه بعد از ماجراى بنى نضير جمعى از رؤ ساى مـسـلمـيـن خـدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمدند و عرض كردند: برگزيده خود، و يك چهارم از اين غنائم را برگير، و بقيه را در اختيار ما بگذار، تا در ميان خود تقسيم كنيم ، آنـگـونـه كـه در زمـان جـاهـليـت قـبـل از اسـلام بـود! آيـه فـوق نازل شد و به آنها اخطار كرد: نبايد اين اموال دست به دست ميان اغنيا بگردد!
ايـن آيـه يـك اصـل اسـاسـى را در اقـتـصـاد اسلامى بازگو مى كند و آن اينكه جهت گيرى اقـتـصـاد اسلامى چنين است كه در عين احترام به مالكيت خصوصى برنامه را طورى تنظيم كـرده كـه امـوال و ثـروتـها متمركز در دست گروهى محدود نشود كه پيوسته در ميان آنها دست به دست بگردد.
البـتـه ايـن بـه آن معنى نيست كه ما پيش خود قوانين وضع كنيم و ثروتها را از گروهى بـگـيـريـم و بـه گروه ديگرى بدهيم ، بلكه منظور اين است كه اگر مقررات اسلامى در زمـيـنـه تـحـصيل ثروت و همچنين مالياتهائى همچون خمس و زكات و خراج و غير آن و احكام بيت المال و انفال درست پياده شود خود به خود چنين نتيجه اى را خواهد داد كه در عين احترام بـه تـلاشـهـاى فـردى مـصالح جمع تاءمين خواهد شد، و از دو قطبى شدن جامعه (اقليتى ثروتمند و اكثريتى فقير) جلوگيرى مى كند.
و در پـايـان آيه مى فرمايد: (آنچه را رسول خدا براى شما آورده است بگيريد، و اجرا كـنـيـد، و آنـچـه را از آن نـهـى كرده از آن خوددارى نمائيد و تقواى الهى را پيشه كنيد كه خـداونـد شـديدالعقاب است ) (و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شديد العقاب ).
ايـن جمله هر چند در ماجراى غنائم بنى نضير نازل شده ، ولى محتواى آن يك حكم عمومى در تـمـام زمـينه ها و برنامه هاى زندگى مسلمانها است ، و سند روشنى است براى حجت بودن سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله ).
بر طبق اين اصل همه مسلمانان موظفند اوامر و نواهى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را به گـوش جـان بـشـنـونـد و اطـاعـت كـنـنـد، خـواه در زمـيـنـه مـسـائل مـربـوط به حكومت اسلامى باشد، يا مسائل اقتصادى ، و يا عبادى ، و غير آن ، به خصوص اينكه در ذيل آيه كسانى را كه مخالفت كنند به عذاب شديد تهديد كرده است .
نكته :
1 - مصرف (فيى ء) (غنائم بدون جنگ ).

 

next page

fehrest page

back page