تفسير نمونه جلد ۱۴

جمعي از فضلا

- ۱۶ -


البـتـه شـبحى از دور در اين زمينه در برابر چشم دانشمندان نمايان است ، اما تنها شبحى اسـت ، آنـچه مسلم است اسرار حيات و زندگى آنقدر پيچيده است كه علوم و دانشهاى بشرى با تمام گستردگيش از كشف و درك آن هنوز عاجز است .
در شـرائط فـعـلى جـهـان ، مـوجـودات زنده تنها از موجودات زنده به وجود مى آيند، و هيچ مـوجـود زنـده اى از مـوجـودى بـى جـان پـا نمى گيرد، ولى مسلما در گذشته هاى دور چنين نبوده ، و به تعبير ديگر حيات در كره زمين تاريخچه پيدايشى دارد، اما چگونه و با چه شرائطى معمائى است كه بر هيچكس روشن نيست .
و از آن عـجـيـبـتـر تـنـوع حيات است در اينهمه چهره هاى كاملا متفاوت ، از موجودات زنده تك سلولى كه تنها زير ميكروسكوپ پيدا مى شوند گرفته ، تا والهاى دريائى كوه پيكر كه طول قامتشان از سى متر تجاوز مى كند، و كوهى است از گوشت شناور!
از حشرات كه صدها هزار نوع در آنها مشاهده شده گرفته ، تا پرندگانى كه در هزاران هزار چهره ظاهر مى شوند، و هر كدام براى خود عالمى و جهانى پر اسرار دارند.
كـتـابـهـاى حـيـوانـشـنـاسـى كـه امـروز بـخـش عـظـيـمـى از كـتابخانه هاى بزرگ جهان را تـشـكـيـل مـى دهـنـد تـنـهـا گوشه اى از اين اسرار را براى ما بازگو مى كنند، مخصوصا حـيـوانـات دريائى كه هميشه دريا ديار عجائب بوده ، و با تمام اطلاعاتى كه اخيرا از آن داريم معلوماتمان در اين زمينه بسيار ناچيز است .
به راستى چه بزرگ است خدائى كه اينهمه موجودات زنده را با اين تنوع وسيع آفريده ، و بـه هـر كدام آنچه را نياز داشتند بخشيده ؟ و چه عظيم است قدرت و علمش كه براى هر كدام متناسب با شرائط و نيازهايش آنچه را لازم بوده قرار داده است ، و عجب اينكه همه آنها در آغاز از يك آب و كمى از مواد ساده زمين آفريده شده است .
آيه و ترجمه


لقد اءنزلنا اءيات مبينات والله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم (46)
و يقولون اءمنا بالله و بالرسول و اءطعنا ثم يتولى فريق منهم من بعد ذلك و ما اءولئك بالمؤ منين (47)
و إ ذا دعوا إ لى الله و رسوله ليحكم بينهم إ ذا فريق منهم معرضون (48)
و إ ن يكن لهم الحق يأ توا إ ليه مذعنين (49)
اءفـى قـلوبـهـم مـرض اءم ارتـابـوا اءم يـخـافـون اءن يـحـيـف الله عـليـهـم و رسـوله بل اءولئك هم الظالمون (50)


ترجمه :

46 - مـا آيـات روشـنـگرى نازل كرديم و خدا هر كه را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند.
47 - آنـهـا مى گويند به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مى كنيم ، ولى بعد از اين ادعا گروهى از آنها رويگردان مى شوند، آنها (در حقيقت ) مؤ من نيستند.
48 - و هنگامى كه از آنها دعوت شود كه به سوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميان آنان
داورى كند گروهى از آنها رويگردان مى شوند.
49 - ولى اگر (داورى به نفع آنها بوده باشد و) حق داشته باشند با نهايت تسليم به سوى او مى آيند.
50 - آيـا در دلهـاى آنـهـا بـيـمـارى اسـت ؟ يـا شـك و تـرديـد دارنـد؟ يـا مى ترسند خدا و رسولش بر آنها ستم كند؟ اما خود اينها ستمگرند!
شاءن نزول :
مـفـسـران بـراى بـخـشـى از ايـن آيات دو شاءن نزول ذكر كرده اند: نخست اينكه : يكى از مـنـافـقـان بـا يـك مـرد يـهـودى نزاعى داشت ، مرد يهودى ، منافق ظاهر مسلمان را به داورى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خواند، اما منافق زير بار نرفت ، و او را به داورى كعب بن اشرف يهودى ! دعوت كرد (و حتى طبق بعضى از روايات صريحا گفت ممكن اسـت مـحـمـد در مـورد مـا عـدالت را رعـايـت نـكـنـد!) آيـات فـوق نازل شد و سخت اين گونه اشخاص را مورد سرزنش و مذمت قرار داد.
ديگر اينكه در ميان امير مؤ منان على (عليه السلام ) و عثمان (يا طبق روايتى ميان آنحضرت و مـغـيـرة بـن وائل ) بـر سـر زمـيـنـى كـه از عـلى (عـليـه السـلام ) خريدارى كرده بود و سـنـگـهـائى از آن بـيـرون آمـد و خـريـدار مـى خواست آن را به عنوان معيوب بودن رد كند، اخـتـلافـى در گـرفـت ، عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود: مـيـان مـن و تـو رسـول الله داورى كند، اما حكم بن ابى العاص كه از منافقان بود به خريدار گفت : اين كار را مكن ، چرا كه اگر نزد پسر عموى اويعنى پيامبربروى مسلما به نفع او داورى خواهد كرد! آيه فوق نازل شد و او را سخت نكوهش كرد.
تفسير:
ايـمـان و پـذيـرش داورى خـدا از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه ، سـخـن از ايمان به خدا و دلائل توحيد و نشانه هاى او در جهان تكوين بود، در آيات مورد بحث سخن از آثار ايمان و بازتابهاى توحيد در زندگى انسان و تسليم او در برابر حق و حقيقت است .
نـخـسـت مـى گـويـد: (مـا آيـات روشـن و روشـنـگـرى نازل كرديم ) (لقد انزلنا آيات مبينات ).
آياتى كه دلها را به نور ايمان و توحيد روشن مى كند، افكار انسانها را نور و صفا مى بخشد و محيط تاريك زندگيشان را عوض مى كند.
البته وجود اين (آيات مبينات ) زمينه را براى ايمان فراهم مى سازد، ولى نقش اصلى را هـدايـت الهى دارد، چرا كه (خدا هر كس ‍ را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند) (و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ).
و مـى دانـيـم كـه اراده خـداونـد و مـشـيت او بى حساب نيست ، او نور هدايت را به دلهائى مى افـكـنـد كـه آمـاده پـذيرش آن هستند، يعنى مجاهده را آغاز كرده اند و گامهائى به سوى او برداشته اند.
سـپـس بـه عـنـوان مـذمـت از گـروه مـنـافـقـان كـه دم از ايـمـان مـى زنـنـد و ايـمـان در دل آنـهـا پـرتوافكن نيست مى فرمايد: (آنها مى گويند: به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مى كنيم ، ولى بعد از اين ادعا، گروهى از آنها روى گردان مى شوند، آنها در حقيقت مـؤ مـن نـيـسـتند) (و يقولون آمنا بالله و بالرسول و اطعنا ثم يتولى فريق منهم من بعد ذلك و ما اولئك بالمؤ منين ).
ايـن چگونه ايمانى است كه از زبانشان فراتر نمى رود؟ و پرتوش در اعمالشان ظاهر نمى گردد؟
بـعـد بـه عـنوان يك دليل روشن براى بى ايمانى آنها مى فرمايد: (هنگامى كه از آنها دعـوت شـود كـه بـه سـوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميان آنان داورى كند، گروهى از آنـهـا روى گـردان مى شوند) (و اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم اذا فريق منهم معرضون ).
براى تاءكيد بيشتر و روشن شدن شرك و دنياپرستيشان اضافه مى كند: (اما اگر اين داورى بـه نـفـع آنـهـا بوده باشد با نهايت تسليم به سوى او مى آيند) (و ان يكن لهم الحق ياتوا اليه مذعنين ).
قابل توجه اينكه در يك عبارت ، سخن از دعوت به سوى خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) اسـت ولى عـبـارت بعد يعنى جمله (ليحكم ) به صورت مفرد آمده كه تنها اشـاره بـه داورى پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد، اين به خاطر آن است كه داورى پيامبر از داورى خدا جدا نيست و هر دو در حقيقت به امر واحدى باز مى گردد.
ضمنا بايد توجه داشت كه ضمير (اليه ) به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا داورى او باز مى گردد.
ايـن نـكـتـه نـيـز بـايـد مـورد توجه قرار گيرد كه در آيات فوق اين تخلف و اعراض از داورى پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها به گروهى از منافقان نسبت داده شده اسـت ، شايد به دليل اينكه گروه ديگر تا اين حد بى حيا و جسور نبودند، چرا كه نفاق هم مانند ايمان داراى درجات مختلفى است .
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ريـشـه هـاى اصـلى و انگيزه هاى عدم تسليم در برابر داورى پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در سه جمله بيان مى كند و مى گويد: (آيا در دلهاى آنها بيمارى است ) (بيمارى نفاق ) ( فى قلوبهم مرض ).
ايـن يـكـى از صـفـات مـنـافـقـان اسـت كـه اظهار ايمان مى كنند اما بخاطر انحرافى كه در دل از اصل توحيد دارند هرگز تسليم داورى خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيستند
يـا اگـر بـيمارى نفاق بر دلهاى آنها چيره نشده (به راستى در شك و ترديدند)؟ (ام ارتابوا).
و طبيعى است شخصى كه در پذيرش يك آئين مردد است تسليم لوازم آن نخواهد بود.
يـا ايـنـكـه اگر نه آن است و نه اين و از مؤ منانند (آيا براستى مى ترسيدند كه خدا و رسولش بر آنها ظلم و ستم كند)؟! (ام يخافون ان يحيف الله عليهم و رسوله ).
در حالى كه اين تناقض آشكارى است كسى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را فـرسـتـاده خـدا و بـيـانـگـر رسالت او مى داند و حكمش را حكم خدا مى شمرد ممكن نيست احـتـمـال ظـلم و سـتـم دربـاره او دهـد، مگر امكان دارد خدا به كسى ستم كند؟ مگر ظلم زائيده جهل يا نياز يا خود خواهى نيست ؟ ساحت مقدس خداوند از همه اينها پاك است .
(بـلكـه در واقـع خـود ايـنـهـا ظـالم و سـتـمـگـرنـد) (بل اولئك هم الظالمون ).
آنـهـا نـمـى خواهند به حق خودشان قانع باشند، و چون مى دانند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چيزى از حق ديگران به آنها نخواهد داد تسليم داورى او نمى شوند.
بـه گـفـتـه نـويـسـنـده تـفـسـيـر (فـى ظـلال ): ايـن سـه تـعـبـيـر در واقع هر كدام در شـكـل خـاصـى عـرضـه شـده اسـت : اولى براى اثبات است ، دومى براى تعجب ، و سومى براى انكار.
در جـمـله اول مـى خـواهد علت حقيقى را كه بيمارى نفاق است روشن كند، و در جمله دوم ، هدف بيان تعجب از ترديد آنها در عدالت پيامبر است و صحت داورى او با اين كه مدعى ايمانند، و جمله سوم اشاره به تناقض روشنى است كه ميان ادعاى ايمان و عملشان ديده مى شود.
تـنـهـا ايـرادى كـه به گفته اين مفسر در اين سخن متوجه مى شود اين است كه او جمله (ام ارتابوا) را به معنى شك در عدالت و صحت داورى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گـرفـتـه ، در حـالى كـه ظـاهـر ايـن اسـت كـه شـك در اصل نبوت را مى گويد همانگونه كه بسيارى از مفسران پذيرفته اند.
نكته ها:
1 - بيمارى نفاق
ايـن نـخـسـتين بار نيست كه در قرآن مجيد به تعبير (مرض ) در مورد نفاق برخورد مى كـنـيـم ، قـبـل از آن در اوائل سـوره بـقـره ، ضمن بيان صفات منافقان ، چنين آمده بود: فى قلوبهم مرض فزاد هم الله مرضا: (در دلهاى آنها يكنوع بيمارى است ، و خداوند هم بر بيمارى آنها مى افزايد)!
هـمـانـگـونه كه در جلد اول ذيل آيه مزبور گفتيم ، نفاق در حقيقت بيمارى و انحراف است ، انـسـان سـالم ، يـك چـهـره بـيـشـتـر ندارد، روح و جسم او هماهنگ است ، اگر مؤ من است تمام وجودش فرياد ايمان مى كشد، و اگر منحرف است ظاهر و باطنش بيانگر انحراف است ، اما اينكه ظاهرش دم از ايمان بزند و باطنش بوى كفر دهد، اين يكنوع بيمارى است .
و از آنجا كه اين گونه افراد بر اثر لجاجت و پافشارى در برنامه هايشان مستحق لطف و هـدايـت خـدائى نـيـسـتـنـد، خداوند آنان را به حال خود مى گذارد تا اين بيماريشان افزون گردد.
و بـراسـتـى خـطـرنـاكـتـريـن افـراد در يـك جـامعه همين منافقانند، چرا كه تكليف انسان در بـرابـر آنـهـا روشن نيست ، نه واقعا دوستند و نه ظاهرا دشمن !، از امكانات مؤ منين استفاده مـى كـنـنـد و از مـجـازات كـفـار ظـاهـرا مـصـونـنـد، ولى اعـمـالشـان از اعمال كفار بدتر.
و چـنـانـكـه مـى دانـيـم چـون ايـن نـاهـمـاهـنـگـى ظـاهـر و بـاطـن بـراى هـمـيـشـه قابل ادامه نيست سر انجام پرده ها كنار مى رود و باطن آلوده آنان ظاهر مى شود، چنانكه در آيـات مورد بحث و شاءن نزول آن ملاحظه كرديم كه پيش آمدن يك صحنه داورى ، مشت آنها را باز كرد و خبث درونشان را آشكار ساخت .
2 - حكومت عدل تنها حكومت خدا است
بـى شـك انـسان هر قدر بتواند خود را از حب و بغض و خودخواهى و خود دوستى خالى كند بـاز مـمـكن است به طور ناآگاه گرفتار اين امور بشود، مگر اينكه معصوم باشد و بيمه شده از سوى پروردگار.
بـه هـمـيـن دليـل مى گوئيم : قانونگذار حقيقى تنها خدا است ، زيرا علاوه بر اينكه تمام نيازهاى انسان را با علم بى پايانش مى داند، و بهترين راه رفع اين نيازها را مى شناسد هرگز گرفتار انحراف به خاطر نيازها و حب و بغضها نمى گردد.
در مقام قضاوت و داورى نيز عادلانه ترين داوريها، داورى خدا و پيامبر و امام معصوم است ، و بعد از آن داورى كسانى كه راه آنها را مى پويند و شباهتى به آنان دارند.
ولى اين بشر خود خواه تن به اين داوريهاى عادلانه نمى دهد، و اين قوانين عدالتگستر را نـمـى پـسـنـدد، دنـبـال قانون و حكومت و قضاوتى مى رود كه حرص و طمع و شهوت او را بـيـشـتـر اشـبـاع كـنـد، و چه تعبير جالبى در مورد اين گروه در آيات فوق آمده اولئك هم الظالمون : (ستمگران واقعى آنها هستند)!
ضـمـنـا قـرار گرفتن در برابر چنين صحنه هائى محكى است براى سنجش معيار ايمان هر انسان تا سيه روى شود هر كه در او غش ‍ باشد)!
جالب اينكه قرآن در جالى ديگر مى گويد: مؤ منان حقيقى نه تنها در ظاهر
تـسليم داورى تواند بلكه در اعماق دل نيز هيچگونه سنگينى و ناراحتى از داوريهاى تو نمى كنند هر چند ظاهرا به زيانشان باشد فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بـيـنـهـم ثـم لا يـجـدوا فـى انـفـسـهـم حـرجـا مـمـا قـضيت و يسلموا تسليما: (سوگند به پروردگارت آنها ايمان نمى آورند مگر آن زمانى كه تو را داور اختلافاتشان قرار دهند، و بـعـد از صـدور حـكـم تـو هـيـچـگـونـه نـاراحـتـى و سـنـگـيـنـى از نـتـيـجـه آن در دل نداشته باشند و در ظاهر و باطن تسليم حق گردند).
امـا آنـهـا كـه حـكـم خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را فقط در آنجا كه حافظ مـنـافعشان است پذيرا هستند در حقيقت مشركانى مى باشند كه برده و بنده منافع خويشند، هر چند دم از ايمان بزنند و در صفوف مؤ منين باشند!
آيه و ترجمه


إ نـمـا كـان قـول المـؤ مـنين إ ذا دعوا إ لى الله و رسوله ليحكم بينهم اءن يقولوا سمعنا و اءطعنا و اءولئك هم المفلحون (51)
و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فأ ولئك هم الفائزون (52)
و اءقـسـمـوا بـالله جـهـد اءيـمـانـهـم لئن اءمـرتـهـم ليـخـرجـن قل لا تقسموا طاعة معروفة إ ن الله خبير بما تعملون (53)
قـل اءطـيـعـوا الله و اءطـيـعـوا الرسـول فـإ ن تـولوا فـإ نـمـا عـليـه مـا حـمـل و عـليـكـم مـا حـمـلتـم و إ ن تـطـيـعـوه تـهـتـدوا و مـا عـلى الرسول إ لا البلاغ المبين (54)


ترجمه :

51 - مؤ منان هنگامى كه به سوى خدا و رسولش دعوت شوند تا ميان آنان داورى كند
سخنشان تنها اين است كه مى گويند شنيديم و اطاعت كرديم .
52 - و هـر كـس خدا و پيامبرش را اطاعت كند و از پروردگار بترسد و از مخالفت فرمانش بپرهيزد آنها رستگارند.
53 - آنـهـا بـا نهايت تاءكيد سوگند ياد كردند كه اگر به آنان فرمان دهى (از خانه و امـوال خـود) بـيرون مى روند (و جان در طبق اخلاص ‍ گذارده تقديم مى كنند) بگو سوگند يـاد نـكـنـيـد، شـمـا طـاعـت خـالصـانـه نـشـان دهـيـد كـه خـداونـد بـه آنـچـه عمل مى كنيد آگاه است .
54 - بـگـو اطـاعـت خـدا و اطـاعـت پـيـامـبـرش كـنـيـد، و اگـر سـرپـيـچـى كـنـيـد پـيـامـبـر مسئول اعمال خويش است و شما مسئول اعمال خود، اما اگر از او اطاعت كنيد هدايت خواهيد شد، و بر پيامبر چيزى جز ابلاغ آشكار نيست .
تفسير:
ايمان و تسليم مطلق در برابر حق
در آيـات گـذشـتـه عـكـس العـمـل منافقان تاريك دل را كه در ظلمات متراكم و بعضها فوق بـعـض قرار داشتند، در برابر داورى خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ديديم كه چگونه از داورى عدل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سر باز مى زدند گوئى مـى تـرسـيـدنـد خـدا و پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) حـق آنـهـا را پايمال كند!.
آيـات مـورد بـحـث نقطه مقابل آن يعنى بر خورد مؤ منان را با اين داورى الهى تشريح مى كـنـد و مى گويد: (هنگامى كه مؤ منان براى داورى به سوى خدا و رسولش فرا خوانده شـونـد يـك سـخـن بـيشتر ندارند و آن اين است كه مى گويند شنيديم و اطاعت كرديم (انما كان قول المؤ منين اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا).
چه تعبير جالبى (سمعنا و اطعنا) (شنيديم و اطاعت كرديم ) كوتاه و پر معنى . جالب ايـنكه كلمه (انما) كه براى حصر است مى گويد: آنها جز اين سخنى ندارند و سر تا پايشان همين يك سخن است و راستى حقيقت ايمان نيز همين است و بس (سمعنا و اطعنا).
كـسـى كـه خـدا را عـالم به همه چيز مى داند، و بى نياز از هر كس ، و رحيم و مهربان به هـمـه بـنـدگـان ، چـگونه ممكن است داورى كسى را بر داورى او ترجيح دهد؟ و چگونه ممكن اسـت عـكس العملى جز شنيدن و اطاعت كردن در برابر فرمان و داوريهايش نشان دهد؟ و چه وسيله خوبى است براى پيروزى مؤ منان راستين و چه آزمون بزرگى ؟!
لذا در پايان آيه مى فرمايد: (رستگاران واقعى آنها هستند) (و اولئك هم المفلحون ).
كـسـى كه زمام خود را به دست خدا بسپارد، و او را حاكم و داور قرار دهد بدون شك در همه چيز پيروز است ، چه در زندگى مادى و چه معنوى .
دومين آيه همين حقيقت را به صورت كلى تر تعقيب كرده مى فرمايد: (كسانى كه اطاعت خدا و پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كنند و از خدا بترسند و تقوى پيشه نمايند آنها نـجـات يـافتگان و پيروزمندانند) (و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فاولئك هم الفائزون ).
در ايـن آيـه مـطـيـعـان و پـرهـيـزگـاران را به عنوان (فائز) توصيف كرده ، و در آيه قـبـل كـسـانـى كـه در بـرابـر داورى خـدا و پـيـامـبـر تـسـليـمـنـد بـه عـنـوان (اهل فلاح ) توصيف شده اند، به طورى كه از منابع لغت استفاده مى شود (فوز) و (فلاح ) تقريبا يك معنى دارد، (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (فوز به معنى پـيـروزى و رسـيـدن بـه كـار خـيـر اسـت تـواءم بـا سلامت ) و در مورد فلاح مى گويد: (فـلاح هـمـان ظـفـر و رسـيـدن بـه مـقـصـود اسـت ) (البـتـه در اصل به معنى شكافتن مى باشد و از آنجائى
كـه افـراد پـيـروزمند موانع را برطرف مى سازند و مسير خود را براى رسيدن به مقصد مى شكافند و پيش مى روند، فلاح در معنى پيروزى به كار رفته است ) و از آنجا كه در آيـه اخـيـر سـخـن از اطـاعـت بـه طـور مـطـلق اسـت و در آيـه قـبـل از تـسـليـم در برابر داورى خدا كه يكى عام است و ديگرى خاص ، نتيجه هر دو نيز بايد يكى باشد.
قابل توجه اينكه : در آيه اخير براى (فائزون )، سه وصف ذكر شده است : اطاعت خدا و پـيامبر، خشيت ، و تقوى ، بعضى از مفسران گفته اند كه اطاعت يك معنى كلى است و خشيت شـاخـه درونـى آن ، و تقوى شاخه بيرونى آن است ، و به اين ترتيب نخست از اطاعت به طور كلى سخن گفته شده ، سپس از شاخه درونى و بعد برونيش .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه در روايتى در تفسير جمله و اولئك هم المفلحون از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل شده ان المعنى بالايه امير المؤ منين (على ) (عليه السلام ) مقصود از اين آيه على (عليه السلام ) است .
بـدون شـك عـلى (عـليـه السـلام ) بارزترين مصداق آيه است و منظور از روايت فوق همين است و هرگز عموميت مفهوم آن از بين نمى رود.
لحـن آيـه بـعـدو هـمـچـنين شاءن نزولى كه در بعضى از تفاسير در مورد آن وارد شده ـ نـشـان مـى دهـد كـه جـمـعـى از مـنـافـقـان بـعـد از نـزول آيـات قبل و ملامتهاى شديد آن از وضع خود سخت ناراحت شدند و خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) آمـدنـد و شـديـدا سوگند ياد كردند كه ما تسليم فرمان توايم قرآن در مقام پاسخ بر آمده و با قاطعيت به آنها گفت : (آنها با نهايت تاءكيد سوگند ياد كردند كه اگـر بـه آنـهـا فـرمان بدهى از خانه و اموال خود بيرون مى روند (يا جان خود را بر كف گـرفـته به سوى ميدان جهاد گام بر مى دارند) بگو سوگند لازم نيست ، شما عملا طاعت خالصانه و صادقانه
نـشـان بدهيد كه خدا به آنچه عمل مى كنيد آگاه است ) (و اقسموا بالله جهد ايمانهم لئن امر تهم ليخرجن قل لا تقسموا طاعة معروفة ان الله خبير بما تعملون ).
بـسـيارى از مفسران ، منظور از خروج را در جمله ليخرجن خارج شدن براى جهاد دانسته اند در حـالى كـه بـعـضـى ديـگـر بـه مـعـنـى خـارج شـدن از امـوال و زنـدگـى و يـا هـمـراه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هر جا رفتن و در خدمت او بودن تفسير كرده اند.
البته كلمه خروج يا مشتقات آن در قرآن مجيد هم به معنى خروج به سوى ميدان جهاد آمده و هـم بـه مـعـنـى رهـا كـردن خـانـه و زنـدگـى و وطـن ، البـتـه تـنـاسـب بـا آيـات قـبـل كـه سـخـن از داورى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در مسائل مورد اختلاف مى گفت ايجاب مى كند كه تفسير دوم را بپذيريم به اين معنى كه آنها بـراى اظـهـار تـسـليـم در برابر داوريهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خدمتش رسيدند و سوگند ياد كردند كه يك قسمت از اموال سـهـل اسـت اگـر دسـتـور فـرمـائى تـمـام زنـدگى را رها كنيد را خواهيم كرد ولى با اين حـال مـانـعـى نـدارد كه هر دو در معنى آيه جمع باشد يعنى هم حاضريم در راه فرمان تو مال و زندگى خود را رها كنيم و هم حاضريم جان بر كف به ميدان جهاد بشتابيم .
امـا از آنـجـا كه افراد منافق در برخورد با جو نامساعد اجتماعى گاه تغيير چهره مى دهند و مـتـوسـل بـه سـوگـنـدهـاى غـلاظ و شـداد مـى شوند و گاهى سوگندشان خود دليلى بر دروغـشـان اسـت قـرآن صـريـحـا بـه آنـهـا پـاسـخ گـفـت كـه سـوگـنـد لازم نـيـسـت ، عـمـل نـشـان دهـيـد، ولى خدا از اعماق دل شما آگاه است مى داند كه در اين سوگند دروغ مى گوئيد و يا واقعا تغيير جهت مى دهيد.
لذا در آيه بعد كه آخرين آيه مورد بحث است مجددا روى همين معنى تاءكيد كرده و مى گويد بـه آنـهـا بـگـو اطـاعـت خـدا و اطـاعـت پـيـامـبـرش را كـنـيـد (قل اطيعوا الله و اطيعوا الرسول ).
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد در بـرابـر ايـن فـرمـان از دو حـال خـارج نـيست (اگر سرپيچى كنيد و روى گردان شويد پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) مـسـئول اعـمـال خـويـش اسـت (و وظـيـفـه خـود را انـجـام داده ) و شـمـا هـم مـسـئول اعـمـال خـود (و وظـيـفـه شـمـا اطـاعـت صـادقـانـه است ) (فان تولوا فانما عليه ما حمل و عليكم ما حملتم ).
اما اگر از او اطاعت كنيد، هدايت خواهيد شد (و ان تطيعوه تهتدوا)
زيرا او رهبرى است كه جز به راه خدا و حق و صواب دعوت نمى كند.
و در هـر حـال بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چيزى جز ابلاغ آشكار نيست (و ما على الرسول الا البلاغ المبين ).
او مـوظـف اسـت فـرمـان خـدا را آشـكـارا بـه هـمـگـان بـرساند خواه بپذيرند يا نپذيرند و پـذيـرش و عـدم پـذيـرش ايـن دعـوت ، سـود و زيانش ‍ متوجه خود آنها خواهد شد و پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) هـرگـز مـوظـف نـيـسـت كـه مـردم را اجـبـار بـه هـدايـت و قبول دعوت و اجبار كند.
جـالب ايـنـكـه : از مـسئوليتها در آيه فوق تعبير به بار (سنگين ) شده است ، و در واقع چـنين است هم وظيفه رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و هم اطاعت صادقانه از دعـوت او بـارى اسـت بـر دوش كـه بـايـد آن را بـه مـنـزل رسـانـد و جـز مـردم مـخـلص توانائى حمل آن را ندارند، لذا در روايتى از امام باقر (عـليـه السـلام ) در وصف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه از پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) چنين نقل مى كند كه فرمود: يا معاشر قراء القرآن اتقوا الله عـز و جـل فـيـمـا حـمـلكـم مـن كـتـابـه فـانـى مـسـئول و انـتـم مـسـئولون : انـى مسئول عن تبليغ الرسالة ، و اما انتم فتسئلون عما حملتم من كتاب الله و سنتى :
(اى خـوانـنـدگان قرآن ! از خداوند بزرگ بترسيد، بپرهيزيد نسبت به كتابش كه بر دوش شـمـا نـهاده است ، چرا كه من مسئولم و شما هم مسئوليد: من در برابر تبليغ رسالت مسئولم ، اما شما در برابر كتاب الله و سنت من كه بر دوشتان نهاده شده است ).
آيه و ترجمه


وعد الله الذين اءمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الا رض كما استخلف الذين مـن قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم اءمنا يعبدوننى لا يشركون بى شيا و من كفر بعد ذلك فأ ولئك هم الفاسقون (55)


ترجمه :

55 - خـداونـد بـه كـسـانـى كـه از شـمـا ايـمـان آورده انـد و اعـمـال صـالح انـجـام داده انـد وعـده مـى دهـد كـه آنـهـا را قطعا خليفه روى زمين خواهد كرد، هـمـانـگـونـه كـه پـيـشـيـنـيـان را خلافت روى زمين بخشيد. و دين و آئينى را كه براى آنها پـسـنـديـده پـا بـر جـا و ريـشـه دار خـواهـد ساخت و خوف و ترس آنها را به امنيت و آرامش مـبـدل مـى كند، آنچنانكه تنها مرا مى پرستند و چيزى را براى من شريك نخواهند ساخت . و كسانى كه بعد از آن كافر شوند فاسقند.
شاءن نزول :
بـسـيـارى از مـفـسـران از جـمـله (سـيـوطـى ) در (اسـبـاب النـزول ) و (طـبـرسـى ) در (مـجـمـع البـيـان ) و سـيـد قـطـب در (فـى ظـلال ) و (قـرطـبـى ) در تـفـسـيـر خـود (بـا تـفـاوت مـخـتـصـرى ) در شـاءن نـزول ايـن آيـه چـنـين نقل كرده اند: (هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مـسـلمـانـان بـه مـدينه هجرت كردند و انصار با آغوش باز آنها را پذيرا گشتند، تمامى عرب بر ضد آنها قيام كردند و آنچنان بود كه آنها ناچار بودند اسلحه را
از خـود دور نـكـنـنـد، شـب را با سلاح بخوابند و صبح با سلاح بر خيزند (و حالت آماده بـاش دائم داشـتـه بـاشـنـد) ادامـه ايـن حـالت بـر مسلمانان سخت آمد، بعضى اين مطلب را آشـكـارا گفتند كه تا كى اين حال ادامه خواهد يافت ؟ آيا زمانى فرا خواهد رسيد كه ما با خـيـال آسـوده ، شـب اسـتـراحت كنيم و اطمينان و آرامش بر ما حكم فرما گردد، و جز از خدا از هـيچكس نترسيم ؟ آيه فوق نازل شد و به آنها بشارت داد كه آرى چنين زمانى فرا خواهد رسيد).
تفسير:
حكومت جهانى مستضعفان
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه ، سـخن از اطاعت و تسليم در برابر فرمان خدا و پيامبر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) بود، آيه مورد بحث همين موضوع را ادامه داده و نتيجه اين اطاعت را كه همان حكومت جهانى است بيان مى كند، و به صورت مؤ كد مى گويد: (خداوند به كسانى كه از شما ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند وعده مى دهد كه آنها را قـطـعـا خـليـفـه روى زمين خواهد كرد، همانگونه كه پيشينيان را خلافت روى زمين بخشيد) (وعـد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم ).
(و ديـن و آئيـنـى را كـه بـراى آنها پسنديده ، به طور ريشه دار و پا بر جا در صفحه زمين مستقر سازد) (و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم ).
(و خـوف و ترس آنها را، به امنيت و آرامش مبدل خواهد كرد) (و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا).
(و آنچنان مى شود كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من قرار
نخواهند داد) (يعبدوننى لا يشركون بى شيئا).
مـسـلم اسـت بـعـد از ايـن سيطره حكومت توحيد و استقرار آئين الهى و از ميان رفتن هرگونه اضـطـراب و نـاامـنـى و هـر گـونـه شـرك (كـسانى كه بعد از آن كافر شوند فاسقان واقعى آنها هستند) (و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون ).
به هر حال از مجموع آيه چنين بر مى آيد كه خداوند به گروهى از مسلمانان كه داراى اين دو صفت هستند ايمان و عمل صالح سه نويد داده است :
1 - استخلاف و حكومت روى زمين .
2 - نـشـر آئيـن حق به طور اساسى و ريشه دار در همه جا (كه از كلمه (تمكين ) استفاده مى شود).
3 - از ميان رفتن تمام اسباب خوف و ترس و وحشت و ناامنى .
و نتيجه اين امور آن خواهد شد كه با نهايت آزادى خدا را بپرستند و فرمانهاى او را گردن نهند و هيچ شريك و شبيهى براى او قائل نشوند و توحيد خالص را در همه جا بگسترانند.
البته در نكته هايى كه ذيلا بيان خواهيم كرد روشن مى شود كه اين وعده الهى كى تحقق يافته و يا كى تحقق خواهد يافت ؟!
نكته ها:
1 - تفسير جمله (كما استخلف الذين من قبلهم ).
در ايـنـكـه ايـن جـمـله اشـاره بـه چـه اشـخـاصـى اسـت كـه قبل از مسلمانان داراى خلافت روى زمين شدند؟ در ميان مفسران گفتگو است :
بـعـضـى آن را اشـاره بـه آدم و داود و سـليمان دانسته اند چرا كه قرآن در آيه 30 سوره بـقـره دربـاره آدم مى فرمايد: انى جاعل فى الارض ‍ خليفة : (من در زمين مى خواهم خليفه اى قرار دهم ).
و در آيه 26 سوره ص درباره (داود) مى فرمايد: يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض : (اى داود ما تو را خليفه در روى زمين قرار داديم ).
و از آنـجـا كـه (سـليـمـان ) بـه مـقـتـضـاى آيـه 16 سـوره نمل وارث حكومت داود بود، خليفه در روى زمين شد.
امـا بـعـضـى ديـگر مانند مفسر عاليقدر (علامه طباطبائى ) در الميزان اين معنى را بعيد شـمـرده اسـت ، زيـرا تـعـبير الذين من قبلهم را متناسب انبياء ندانسته ، چرا كه در قرآن اين تـعـبير در مورد پيامبران به كار نرفته است ، لذا آن را اشاره به امتهاى پيشين كه داراى ايمان و عمل صالح بودند و حكومت در روى زمين پيدا كردند مى داند.
امـا جـمـعـى ديـگـر مـعـتـقـدنـد كـه ايـن آيـه اشـاره بـه بـنـى اسـرائيـل اسـت ، زيـرا آنـهـا بـا ظـهور موسى (عليه السلام ) و در هم شكسته شدن قدرت فـرعون و فرعونيان مالك حكومت روى زمين شدند، چنانكه قرآن در آيه 127 سوره اعراف مى فرمايد: و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها التى باركنا فـيـهـا: (ما آن جمعيت مستضعف (مؤ منان بنى اسرائيل ) را وارث مشارق و مغارب زمينى را كه پر بركت كرديم قرار داديم ).
و نـيـز دربـاره هـمـانـهـا مـى فرمايد: و نمكن لهم فى الارض : (ما اراده كرده ايم كه قوم مـسـتـضـعـف (مـؤ مـنـان بـنـى اسـرائيل ) را در روى زمين تمكين دهيم ) (و صاحب نفوذ و مسلط سازيم ).
درسـت اسـت كـه در ميان بنى اسرائيل حتى در عصر موسى (عليه السلام ) افراد ناباب و فـاسـق و حـتـى احـيـانـا كـافـرى بـودنـد، ولى بـه هـر حـال حـكـومـت بـدسـت مـؤ منان صالح بود (بنابراين ايرادى كه بعضى از مفسران به اين تفسير كرده اند با اين بيان دفع مى شود) تفسير سوم نزديكتر به نظر مى رسد.
2 - اين وعده الهى از آن كيست ؟
در آيـه خـوانـديـم خـدا وعـده حـكـومـت روى زمـيـن و تـمـكـيـن ديـن و آئيـن و امـنـيـت كامل را به گروهى كه ايمان دارند و اعمالشان صالح است داده است اما در اينكه منظور از اين گروه از نظر مصداقى چه اشخاصى است ؟ باز در ميان مفسران گفتگو است :
بعضى آن را مخصوص صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دانسته اند كه با پيروزى اسلام در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صاحب حكومت در زمين شدند (البـتـه مـنـظـور از (ارض ) تـمـام روى زمـيـن نـيـسـت بـلكه مفهومى است كه بر جزء و كل صدق مى كند).
بعضى ديگر اشاره به حكومت خلفاى چهار گانه نخستين .
و بـعـضـى مـفـهـوم آن را چـنـان وسـيـع دانـسـتـه انـد كـه ايـن وعـده را شامل تمام مسلمانانى كه داراى اين صفتند مى دانند.
و گـروهـى آن را اشاره به حكومت مهدى (عليه السلام ) مى دانند كه شرق و غرب جهان در زير لواى حكومتش قرار مى گيريد، و آئين حق در همه جا نفوذ مى كند و ناامنى و خوف و جنگ از صفحه زمين بر چيده مى شود، و عبادت خالى از شرك براى جهانيان تحقق مى يابد.
بـدون شـك آيه شامل مسلمانان نخستين مى شود و بدون شك حكومت مهدى (عليه السلام ) كه طـبـق عـقـيـده عـمـوم مـسـلمـانـان اعـم از شـيـعـه و اهـل تـسـنـن سـراسـر روى زمـيـن را پـر از عـدل و داد مـى كـنـد بـعـد از آنـكـه ظـلم و جـور هـمـه جـا را گـرفـتـه بـاشـد مـصـداق كـامـل ايـن آيـه اسـت ، ولى با اين حال مانع از عموميت و گستردگى مفهوم آيه نخواهد بود. نـتـيـجـه ايـنـكـه در هـر عـصـر و زمـان پـايـه هـاى ايـمـان و عـمـل صـالح در ميان مسلمانان مستحكم شود، آنها صاحب حكومتى ريشه دار و پر نفوذ خواهند شد.
و ايـنـكـه بـعـضـى مـى گـويـنـد: كـلمـه (ارض ) مـطـلق اسـت و تـمـام روى زمـيـن را شامل مى شود و اين منحصرا مربوط به حكومت مهدى (ارواحنا له الفداء) است
بـا جـمـله كـمـا اسـتـخـلف ...) سازگار نيست زيرا خلافت و حكومت پيشينيان مسلما در تمام پهنه زمين نبود.
بـعـلاوه شـاءن نـزول آيـه نـيـز نـشـان مـى دهـد كـه حـداقـل نـمـونـه اى از ايـن حـكـومـت در عـصـر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى مسلمانان (هر چند در اواخر عمر آنحضرت ) حاصل شده است .
ولى بـاز تـكـرار مـى كنيم كه محصول تمام زحمات پيامبران ، و تبليغات مستمر و پيگير آنـهـا، و نـمـونـه اتـم حاكميت توحيد و امنيت كامل و عبادت خالى از شرك در زمانى تحقق مى يـابـد كـه مـهـدى آن صلاله انبياء و فرزند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ظاهر شود، همان كسى كه همه مسلمانان اين حديث را درباره او از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـقـل كـرده انـد: لو لم يـبـق مـن الدنـيـا الا يـوم لطـول الله ذلك اليـوم حـتى يلى رجل من عترتى ، اسمه اسمى ، يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا:
(اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند خداوند آن يك روز را آنقدر طولانى مى كند تا مـردى از دودمـان مـن كـه نـامـش نـام مـن اسـت حـاكـم بـر زمـيـن شـود، و صـفحه زمين را پر از عدل و داد كند، آنگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد).
جـالب ايـنـكه : مرحوم طبرسى در ذيل آيه مى گويد: از اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) ايـن حـديـث نـقـل شـده اسـت : (انـهـا فـى المـهـدى مـن آل محمد): (اين آيه درباره مهدى آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد).
در تـفـسـيـر (روح المـعانى ) و بسيارى از تفاسير شيعه از امام سجاد (عليه السلام ) چـنـيـن نـقـل شـده اسـت كـه در تـفـسـيـر آيـه فـرمـود: هـم و الله شـيـعـتـنـا اهل البيت ، يفعل الله
ذلك بـهـم عـلى يـدى رجـل منا، و هو مهدى هذه الامة ، يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جـورا، و هـو الذى قـال رسـول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) لو لم يبق من الدنيا الا يـوم ...: (آنـهـا بـه خـدا سـوگند شيعيان ما هستند، خداوند اين كار را براى آنها به دست مـردى از مـا انـجـام مـى دهـد كـه مـهـدى ايـن امـت اسـت ، زمـيـن را پـر از عـدل و داد مـى كند آنگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد، و هم او است كه پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در حـق وى فـرمـوده : اگـر از عـمـر دنـيـا جـز يـك روز بـاقـى نماند...).
هـمـانـگـونـه كه گفتيم اين تفسيرها به معنى انحصار معنى آيه نيست ، بلكه بيان مصداق كـامل است ، منتها چون بعضى از مفسران همچون (آلوسى ) در روح المعانى به اين نكته توجه نكرده اند اين احاديث را مردود شناخته اند.
(قـرطـبـى ) مـفـسـر مـعـروف اهـل تـسـنـن از (مـقـداد بـن اسـود) چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد كـه از رسـولخـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم فرمود: ما على ظهر الارض بـيـت حـجـر و لا مدر الا ادخله الله كلمة الاسلام : (بر روى زمين خانه اى از سنگ يا گـل بـاقـى نمى ماند مگر اينكه اسلام در آن وارد مى شود) (و ايمان و توحيد در سر تا سر روى زمين نفوذ مى كند).
بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر پـيـرامـون حـكـومـت مـهـدى (عـليـه السـلام ) و مـدارك مـشـروح و مـسـتـدل آن در كـتـب عـلمـاى سـنـت و شـيـعـه بـه جـلد 7 تفسير نمونه صفحه 372 تا 389 ذيل آيه 33 سوره توبه مراجعه فرمائيد.
3 - هدف نهائى ، عبادت خالى از شرك است
جـمـله (يـعـبـدونـنـى لا يـشـركـون بـى شـيـئا) چـه از نـظـر ادبـى ، حـال بـاشـد و چـه (غـايـت ) مـفـهـومـش ايـن اسـت كـه هـدف نـهـائى فـراهـم آمـدن حـكـومـت عدل
و ريـشـه دار شـدن آئيـن حق و گسترش امن و آرامش همان استحكام پايه هاى عبوديت و توحيد است ، كه در آيه ديگر قرآن به عنوان هدف آفرينش ذكر شده است : و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون : (من جن و انس را نيافريدم مگر به خاطر اينكه مرا عبادت كنند) (زاريات ـ 56) عـبـادتى كه مكتب عالى تربيت انسانها و پرورش دهنده روح و جان آنها است ، عبادتى كـه خـدا از آن بـى نـيـاز و بـنـدگـان بـراى پـيـمـودن راه تكامل و ترقى سخت به آن نيازمندند.
بـنـابـرايـن در بـيـنـش اسـلامى بر خلاف بينشهاى مادى كه هدفش در آخرين مرحله رفاه و بـرخوردارى از يك زندگى مادى در سطح عالى است ، هرگز چنين چيزى را هدف خود قرار نـمـى دهـد، بـلكـه حـتـى زنـدگـى مـادى هـم در صـورتـى ارزش دارد كـه وسـيـله اى در نيل به آن هدف معنوى گردد.
مـنـتـهـا تـوجه به اين نكته لازم است كه عبادت خالى از هر گونه شرك و نفى هر گونه قـانـون غـيـر خـدا و حـاكـمـيـت اهـواء، جـز از طـريـق تـاءسـيـس يـك حـكـومـت عدل امكان پذير نيست .
مـمـكـن اسـت بـا استفاده از تعليم و تربيت و تبليغ مستمر گروهى را متوجه حق نمود ولى تـعـمـيـم ايـن مساءله در جامعه انسانى جز از طريق تاءسيس حكومت صالحان با ايمان امكان پـذيـر نـيـسـت ، بـه هـمـيـن دليـل انـبـيـاء بـزرگ هـمـتـشـان تـشـكـيـل چـنـيـن حـكومتى بوده ، مخصوصا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در نـخـسـتـيـن فـرصـت مـمـكـن يـعـنـى بـه هـنـگـام هـجـرت بـه مـديـنـه اقـدام بـه تشكيل نمونه اى از اين حكومت كرد.
از ايـنجا نيز مى توان نتيجه گرفت كه چنين حكومتى تمام تلاشها و كوششهايش از جنگ و صـلح گـرفـتـه تـا بـرنـامه هاى آموزشى و فرهنگى و اقتصادى و نظامى ، همه در مسير بندگى خدا، بندگى خالى از هر گونه شرك است .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه معنى حكومت صالحان و تمكين آئين حق و عبادت خالى از شرك اين نيست كه در چنان جامعه اى هيچ گنهكار و منحرفى وجود نخواهد داشت ، بلكه مفهومش اين اسـت كـه نـظـام حكومت در دست مؤ منان صالح است ، و چهره عمومى جامعه خالى از شرك ، و گـرنـه مـادام كـه انـسـان داراى آزادى اراده است ممكن است در بهترين جوامع الهى و انسانى احيانا افراد منحرفى وجود داشته باشد (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


و اءقـيـمـوا الصـلوة و اءتـوا الزكـوة و اءطـيـعـوا الرسول لعلكم ترحمون (56)
لا تحسبن الذين كفروا معجزين فى الا رض و مأ وئهم النار و لبئس المصير (57)


ترجمه :

56 - و نـمـاز را بـر پـا داريـد و زكـات را بـدهـيـد و رسول (خدا) را اطاعت كنيد تا مشمول رحمت (او) شويد.
57 - گـمـان نـبـر كـافران مى توانند از چنگال مجازات الهى ، در زمين فرار كنند، جايگاه آنها آتش است و چه بد جايگاهى است ؟!
تفسير:
فرار از چنگال مجازات او ممكن نيست !
در آيـه گذشته وعده خلافت روى زمين به مؤ منان صالح داده شده بود و اين دو آيه ، مردم را بـراى فـراهم كردن مقدمات اين حكومت بسيج مى كند، در ضمن نفى موانع بزرگ را نيز خـودش تـضـمين مى نمايد، در حقيقت يكى از اين دو آيه در صدد بيان مقتضى است و آيه دوم نفى موانع .
نخست مى گويد: (نماز را بر پا داريد) (و اقيموا الصلوة ).
هـمـان نمازى كه رمز پيوند خلق با خالق است ، و ارتباط مستمر آنها را با خدا تضمين مى كند، و ميان آنها فحشاء و منكر حائل مى شود.
(و زكات را ادا كنيد) (و آتوا الزكاة )
هـمـان زكـاتـى كه نشانه پيوند با (خلق خدا) است ، و وسيله مؤ ثرى براى كم كردن فاصله ها، و سبب استحكام پيوندهاى عاطفى است .
و بـه طـور كـلى (در هـمـه چـيـز مـطـيـع فـرمـان رسـول بـاشـيـد) (و اطـيـعـوا الرسول ).
اطاعتى كه شما را در خط مؤ منان صالح كه شايسته حكومت بر زمينند قرار مى دهد.
(تا در پرتو انجام اين دستورات مشمول رحمت خدا شويد) (لعلكم ترحمون ).
و شايسته پرچمدارى حكومت حق و عدالت .
و اگر فكر مى كنيد ممكن است دشمنان نيرومند لجوج در اين راه سنگ بيندازند و مانع تحقق وعـده الهـى شـونـد، چنين امرى امكان پذير نيست ، چرا كه قدرت آنها در برابر قدرت خدا نـاچـيـز اسـت ، بـنـابـرايـن (گـمـان نـبـر كـه افـراد كـافـر مـى تـوانـنـد از چنگال مجازات الهى در پهنه زمين فرار كنند) (لا تحسبن الذين كفروا معجزين فى الارض ).
نـه تنها در اين دنيا از مجازات خدا مصون نيستند بلكه در آخرت جايگاهشان آتش است و چه بد جايگاهى است (و ماواهم النار و لبئس المصير).
(معجزين ) جمع (معجز) از ماده (اعجاز) به معنى ناتوان ساختن است و از آنجا كه گاه انسان در تعقيب كسى است و او از دستش فرار مى كند و هر چه كوشش مى نمايد به او دسـتـرسـى پـيـدا نـمـى كند و از قلمرو قدرتش بيرون مى رود، و اين امر او را ناتوان مى سـازد لذا كـلمـه (مـعجز) گاه در همين معنى استعمال مى شود و آيه فوق نيز اشاره به همين معنى است و مفهومش اين است كه شما نمى توانيد از قلمرو قدرت خدا بيرون رويد.
آيه و ترجمه


يأ يها الذين اءمنوا ليستذنكم الذين ملكت اءيمنكم و الذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلث مرت من قـبـل صـلوة الفـجـر و حين تضعون ثيابكم من الظهيرة و من بعد صلوة العشاء ثلث عورت لكم ليس عليكم و لا عليهم جناح بعدهن طوفون عليكم بعضكم على بعض كذلك يبين الله لكم الايت و الله عليم حكيم (58)
و إ ذا بـلغ الا طـفـل مـنـكـم الحـلم فـليستذنوا كما استذن الذين من قبلهم كذلك يبين الله لكم اءيته و الله عليم حكيم (59)
و القوعد من النساء التى لا يرجون نكاحا فليس عليهن جناح اءن يضعن ثيابهن غير متبرجت بزينة و اءن يستعففن خير لهن و الله سميع عليم (60)


ترجمه :

58 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايد بايد بردگان شما و همچنين كودكانتان كه به حد بـلوغ نـرسـيـده انـد در سـه وقـت از شـمـا اجـازه بـگـيـرنـد: قبل از نماز فجر، و در نيمروز هنگامى كه لباسهاى (معمولى ) خود را بيرون مى آوريد، و بعد از نماز عشاء، اين سه وقت خصوصى براى شما است ، اما بعد از اين سه وقت گناهى بر شما و بر آنها نيست (كه بدون اذن وارد شوند) و بر گرد يكديگر طواف كنيد (و با صفا و صميميت به يكديگر خدمت نمائيد) اينگونه خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند و خداوند عالم و حكيم است .
59 - و هـنـگـامـى كـه اطـفـال شـمـا به سن بلوغ رسند بايد اجازه بگيرند، همانگونه كه اشـخاصى كه پيش از آنها بودند اجازه مى گرفتند، اينچنين خداوند آياتش را براى شما تبيين مى كند و خدا عالم و حكيم است .
60 - و زنـان از كـار افـتـاده اى كـه امـيـد بـه ازدواج نـدارنـد گـنـاهـى بـر آنـها نيست كه لبـاسـهـاى (روئين ) خود را بر زمين بگذارند به شرط اينكه در برابر مردم خود آرائى نكنند و اگر خود را بپوشانند براى آنها بهتر است . و خداوند شنوا و دانا است .
تفسير:
آداب ورود به جايگاه خصوصى پدر و مادر
هـمانگونه كه قبلا هم گفته ايم مهمترين مساله اى كه در اين سوره ، تعقيب شده مساءله عفت عـمومى و مبارزه با هر گونه آلودگى جنسى است كه در ابعاد مختلف مورد بررسى قرار گرفته ، آيات مورد بحث نيز به يكى از امورى كه با اين مساءله ارتباط دارد پرداخته و خـصـوصـيـات آن را تشريح مى كند و آن مساءله اذن گرفتن كودكان بالغ و نابالغ به هنگام ورود به اطاقهائى است كه مردان و همسرانشان ممكن است در آن خلوت كرده باشند.
نـخـسـت مـى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد بايد مملوكهاى شما (بردگانتان ) و همچنين كودكانتان كه به حد بلوغ نرسيده اند در سه وقت از شما
اجازه بگيرند) (يا ايها الذين آمنوا ليستاذنكم الذين ملكت ايمانكم و الذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات ).
(قبل از نماز فجر و در نيمروز هنگامى كه لباسهاى (معمولى ) خود را بيرون مى آوريد، و بـعـد از نـمـاز عـشاء) (من قبل صلوة الفجر و حين تضعون ثيابكم من الظهيرة و من بعد صلوة العشاء).
(ظهيرة ) چنانكه راغب در مفردات و فيروزآبادى در قاموس مى گويند: به معنى نيمروز و حـدود ظـهـر اسـت كه مردم در اين موقع معمولا لباسهاى روئى خود را در مى آورند و گاه مرد و زن با هم خلوت مى كنند.
(اين سه وقت ، سه وقت پنهانى و خصوصى براى شما است ) (ثلاث عورات لكم ).
(عـورة ) در اصل از ماده (عار) به معنى (عيب ) است و از آنجا كه آشكار شدن آلت جنسى مايه عيب و عار است در لغت عرب به آن عورت اطلاق شده .
كلمه (عورة ) گاه به معنى شكاف در ديوار و لباس و مانند آن نيز آمده است و گاه به مـعـنـى مـطلق عيب مى باشد، و به هر حال اطلاق كلمه عورت بر اين اوقات سه گانه به خـاطـر آن اسـت كـه مـردم در ايـن اوقـات خود را زياد مقيد به پوشانيدن خويش مانند ساير اوقات نمى كنند و يك حالت خصوصى دارند.
بـديـهـى اسـت ايـن دستور متوجه اولياى اطفال است كه آنها را وادار به انجام اين برنامه كـنـنـد، چـرا كـه آنـهـا هـنـوز بـه حـد بـلوغ نـرسـيـده انـد تـا مشمول تكاليف الهى باشند، و به همين دليل مخاطب در اينجا اولياء هستند.
ضمنا اطلاق آيه هم شامل كودكان پسر و هم كودكان دختر مى شود، و كلمه الذين كه براى جـمـع مـذكـر اسـت مـانع از عموميت مفهوم آيه نيست ، زيرا در بسيارى از موارد اين تعبير به عـنـوان تـغـليـب بـر مـجـمـوع اطلاق مى گردد همانگونه كه در آيه وجوب روزه تعبير به الذين شده و منظور عموم مسلمانان است
(سوره بقره آيه 83).
ذكـر ايـن نـكـته نيز لازم است كه آيه از كودكانى سخن مى گويد كه به حد تميز رسيده انـد و مـسـائل جـنـسـى و عـورت و غـير آن را تشخيص مى دهند، زيرا دستور اذن گرفتن خود دليـل بـر ايـن اسـت كـه ايـن انـدازه مـى فـهـمـنـد كـه اذن گـرفتن يعنى چه ؟ و تعبير به (ثلاث عورات ) شاهد ديگرى بر اين معنى است .
امـا ايـنـكـه ايـن حـكـم در مـورد بـردگان مخصوص به بردگان مرد است يا كنيزان را نيز شـامـل مـى شـود روايـات مـخـتـلفـى وارد شـده هـر چـنـد ظـاهـر عـام اسـت و شامل هر دو گروه مى شود و به همين دليل روايت موافق ظاهر را مى توان ترجيح داد.
در پـايـان آيـه مـى فـرمـايـد: (بر شما و بر آنها گناهى نيست كه بعد از اين سه وقت بـدون اذن وارد شـونـد، و بـعـضـى بـه ديگرى خدمت كنند و گرد هم (با صفا و صميميت ) بگردند) (ليس عليكم و لا عليهم جناح بعدهن طوافون عليكم بعضكم على بعض ).
آرى (ايـن چـنين خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند و خدا عالم و حكيم است ) (كذلك يبين الله لكم الايات و الله عليم حكيم ).
واژه (طـوافـون ) در اصـل از مـاده (طواف ) به معنى گردش دور چيزى است ، و چون به صورت صيغه مبالغه آمده به معنى كثرت در اين امر مى باشد، و با توجه به اينكه بعد از آن (بعضكم على بعض ) آمده مفهوم جمله اين مى شود كه در غير اين سه وقت شما مجاز هستيد بر گرد يكديگر بگرديد و رفت و آمد داشته باشيد و به هم خدمت كنيد.
و بـه گـفـتـه (فاضل مقداد) در (كنز العرفان ) اين تعبير در حقيقت به منزله بيان دليـل بـراى عـدم لزوم اجـازه گـرفـتن در سائر اوقات است ، چرا كه اگر بخواهند مرتبا رفـت و آمـد داشـتـه بـاشـنـد و در هـر بـار اذن دخـول بـخـواهـنـد كـار مشكل
مى شود.
در آيـه بـعـد حـكـم بـالغـان را بـيـان كـرده ، مـى گـويـد: (هـنـگـامـى كـه اطفال شما به سن بلوغ رسند بايد در همه اوقات اجازه بگيرند، همانگونه كه اشخاصى كـه قـبـل از آنـهـا بـودنـد اجـازه مـى گـرفـتـنـد) (و اذا بـلغ الاطفال منكم الحلم فليستاذنوا كما استاذن الذين من قبلهم ).
واژه (حـلم ) (بـر وزن (كـتـب )) بـه مـعـنـى عـقـل آمـده است و كنايه از بلوغ است كه معمولا با يك جهش عقلى و فكرى توام است ، و گاه گـفـتـه انـد (حـلم ) بـه مـعـنى رؤ يا و خواب ديدن است ، و چون جوانان ، مقارن بلوغ ، صـحـنـه هـائى در خواب مى بينند كه سبب احتلام آنها مى شود اين واژه به عنوان كنايه در معنى بلوغ به كار رفته است .
بـه هـر حـال از آيـه فـوق چـنـيـن اسـتـفـاده مـى شـود كـه حـكـم بـالغـان بـا اطـفـال نـابـالغ مـتـفـاوت اسـت ، زيـرا كـودكـان نـابـالغ طـبـق آيـه قبل تنها در سه وقت موظف به اجازه گرفتن هستند، چون زندگى آنها با زندگى پدران و مـادران آنـقـدر آمـيـخـتـه اسـت كـه اگـر بـخـواهـنـد در هـمـه حـال اجـازه بـگـيـرند مشكل خواهد بود، و از اين گذشته احساسات جنسى آنها هنوز به طور كـامـل بـيـدار نـشـده ، ولى نـوجـوانان بالغ طبق اين آيه كه اذن گرفتن را به طور مطلق براى آنها واجب دانسته موظفند در همه حال به هنگام ورود بر پدر و مادر اذن بطلبند.
ايـن حـكـم مـخصوص به مكانى است كه پدر و مادر در آنجا استراحت مى كنند و گرنه وارد شدن در اطاق عمومى (اگر اطاق عمومى داشته باشند) مخصوصا به هنگامى كه ديگران هم در آنجا حاضرند، و هيچگونه مانع و رادعى در كار نيست اجازه گرفتن لزومى ندارد.
ذكـر اين نكته نيز لازم است كه جمله كما استاذن الذين من قبلهم اشاره به بزرگسالان است كـه در هـمـه حـال بـه هـنـگـام وارد شدن در اطاق موظف به اجازه گرفتن از پدران و مادران بودند، در اين آيه افرادى را كه تازه به حد بلوغ رسيده اند همرديف بزرگسالان قرار داده كه موظف به استيذان بودند.
در پـايـان آيـه براى تاءكيد و توجه بيشتر مى فرمايد: (اين گونه خداوند آياتش را براى شما تبيين مى كند و خداوند عالم و حكيم است ) (كذلك يبين الله لكم آياته و الله عليم حكيم ).
ايـن هـمان تعبيرى است كه در ذيل آيه قبل بود بدون هيچگونه تغيير، جز اينكه در آن آيه (الايات ) بود و در اينجا (آياته ) كه از نظر معنى تفاوت چندانى ندارد.
البته پيرامون خصوصيات اين حكم و همچنين فلسفه آن در (نكات ) بحث خواهيم كرد.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث اسـتـثـنائى براى حكم حجاب زنان بيان مى كند و زنان پير و سـالخـورده را از اين حكم مستثنى مى شمرد و مى گويد: (زنان از كار افتاده اى كه اميدى بـه ازدواج ندارند گناهى بر آنان نيست كه لباسهاى (روئين ) خود را بر زمين بگذارند در حـالى كـه در بـرابـر مردم خود آرائى نكنند) (و القواعد من النساء اللاتى لا يرجون نكاحا فليس عليهن جناح ان يضعن ثيابهن غير متبرجات بزينة ).
در واقع براى اين استثناء دو شرط وجود دارد:
نـخـسـت ايـنـكـه بـه سـن و سالى برسند كه معمولا اميدى به ازدواج ندارند، و به تعبير ديگر جاذبه جنسى را كاملا از دست داده اند.
ديگر اينكه در حال بر داشتن حجاب خود را زينت ننمايند .
روشـن اسـت كـه بـا اين دو قيد مفاسد كشف حجاب در مورد آنان وجود نخواهد داشت و به همين دليل اسلام اين حكم را از آنان برداشته است .

next page

fehrest page

back page