تفسير نمونه جلد ۱۴

جمعي از فضلا

- ۱۵ -


بعضى گفته اند منظور همان نور هدايتى است كه خداوند در دلهاى مؤ منان بر افروخته ، و به تعبير ديگر منظور ايمان است كه در سراچه قلوب مؤ منان جايگزين شده است .
بعضى ديگر آن را به معنى قرآن كه در درون قلب آدمى نورافكن مى گردد دانسته اند.
بعضى ديگر تشبيه را اشاره به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
و بعضى اشاره به دلائل توحيد و عدل پروردگار.
و بعضى به روح اطاعت و تقوا كه مايه هر خير و سعادت است تفسير كرده اند.
در واقـع تـمام مصاديقى كه براى نور معنوى در قرآن و روايات اسلامى آمده در اينجا به عنوان تفسير ذكر شده است ، و روح همه آنها در واقع يك چيز است و آن همان نور هدايت است كـه از قـرآن و وحـى و وجـود پـيـامـبـران سـرچـشـمـه مـى گـيـريـد، و بـا دلائل توحيد آبيارى مى شود، و نتيجه آن تسليم در برابر فرمان خدا و تقوا است .
تـوضـيـح اينكه : نور ايمان كه در قلب مؤ منان است داراى همان چهار عاملى است كه در يك چراغ پر فروغ موجود است :
(مصباح ) همان شعله هاى ايمان است كه در قلب مؤ من آشكار مى گردد و فروغ هدايت از آن منتشر مى شود.
(زجاجه ) و حباب قلب مؤ من است كه ايمان را در وجودش تنظيم مى كند.
و (مشكاة ) سينه مؤ من و يا به تعبير ديگر مجموعه شخصيت و آگاهى و علوم و افكار او است كه ايمان وى را از گزند طوفان حوادث مصون مى دارد.
و شجره مباركه زيتونه همان وحى الهى است كه عصاره آن در نهايت صفا
و پاكى مى باشد و ايمان مؤ منان به وسيله آن شعله ور و پر بار مى گردد.
در حـقـيـقـت اين نور خدا است همان نورى است كه آسمانها و زمين را روشن ساخته و از كانون قلب مؤ منان سر بر آورده و تمام وجود و هستى آنها را روشن و نورانى مى كند.
دلائلى را كـه از عـقـل و خـرد دريـافـته اند با نور وحى آميخته مى شود و مصداق نور على نور مى گردد.
و هم در اينجا است كه دلهاى آماده و مستعد به اين نور الهى هدايت مى شوند و مضمون يهدى الله لنوره من يشاء در مورد آنان پياده مى گردد.
بنابراين براى حفظ اين نور الهى (نور هدايت و ايمان ) مجموعه اى از معارف و آگاهيها و خودسازيها و اخلاق لازم است كه همچون مشكاتى اين مصباح را حفظ كند.
و نيز قلب مستعد و آماده اى مى خواهد كه همچون زجاجه برنامه آن را تنظيم نمايد.
و امدادى از ناحيه وحى لازم دارد كه همچون شجره مباركه زيتونه به آن انرژى بخشد.
و ايـن نـور وحـى بـايد از آلودگى به گرايشهاى مادى و انحرافى شرقى و غربى كه موجب پوسيدگى و كدورت آن مى شود بر كنار باشد.
آنـچـنـان صاف و زلال و خالى از هر گونه التقاط و انحراف كه بدون نياز به هيچ چيز ديـگـر تـمـام نـيـروهاى وجود انسان را بسيج كند، و مصداق (يكاد زيتها يضى ء و لو لم تمسسه نار) گردد.
هـر گـونـه تـفـسـيـر بـه راى و پـيشداوريهاى نادرست و سليقه هاى شخصى و عقيده هاى تـحـمـيـلى و تـمـايـل بـه چـپ و راسـت و هـر گـونـه خـرافـات كـه مـحـصول اين شجره مباركه را آلوده كند از فروغ اين چراغ مى كاهد و گاه آن را خاموش مى سازد.
اين است مثالى كه خداوند در اين آيه براى نور خود بيان كرده و او از همه چيز آگاه است .
از آنـچـه در بـالا گـفـتـيـم ايـن نـكـتـه روشـن مـى شـود كه اگر در روايات ائمه معصومين (عـليـهـمـالسـلام ) كـه در تـفـسـيـر اين آيه رسيده است مشكاة گاهى به قلب پيامبر اسلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و (مـصـبـاح ) نـور علم ، و (زجاجة ) وصى او على (عـليـه السـلام ) و (شـجـره مـبـاركـه ) بـه ابـراهـيـم خـليـل كـه ريـشـه ايـن خـانـدان از او اسـت ، و جـمـله (لا شـرقـيـه و لا غربيه ) به نفى گـرايـشـهـاى يـهـود و نـصارا تفسير شده است ، در حقيقت چهره ديگرى از همان نور هدايت و ايمان ، و بيان مصداق روشنى از آن است ، نه اينكه منحصر به همين مصداق باشد.
و نـيـز اگـر بـعـضـى از مـفـسـران ايـن نـور الهـى را بـه قـرآن يـا دلائل عـقلى يا شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسير كرده اند آن نيز ريشه مشتركى با تفسير فوق دارد.
تا به اينجا ويژگيها و مشخصات اين نور الهى ، نور هدايت و ايمان را در لابلاى تشبيه به يك چراغ پر فروغ مشاهده كرديم ، اكنون بايد ديد اين چراغ پر نور در كجا است ؟ و مـحـل آن چـگـونـه اسـت ؟ تـا هـمـه آنـچـه در ايـن زمـيـنـه لازم بـوده اسـت بـا ذكـر ايـن محل روشن گردد.
لذا در آيـه بـعـد مـى فرمايد: (اين مشكاة در خانه هائى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده كـه ديـوارهـاى آن را بـالا بـرنـد و مـرتـفـع سـازند) (تا از دستبرد دشمنان و شياطين و هوسبازان در امان باشد) (فى بيوت اذن الله ان ترفع ).
(خانه هائى كه ذكر نام خدا در آن شود) (و آيات قرآن و حقائق وحى را در آن بخوانند) (و يذكر فيها اسمه ).
بسيارى از مفسران آيه فوق را همانگونه كه در بالا تفسير كرده ايم مربوط
بـه آيه قبل دانسته اند ولى بعضى آن را مرتبط به جمله بعد مى دانند كه چندان صحيح به نظر نمى رسد.
امـا ايـنـكـه بعضى گفته اند وجود اين چراغ پر فروغ در خانه هائى كه ويژگيهايش در ايـن آيـه بـيـان شده چه اثرى دارد پاسخش روشن است زيرا خانه اى با اين مشخصات كه ديـوارهـاى آن بـرافـراشـتـه شـده و مـردانـى مـصـمم و بيدار و هشيار در آن به پاسدارى مشغولند ضامن حفاظت اين چراغ پر فروغ است بعلاوه آنها كه در جستجوى چنين منبع نور و روشـنـائى هـسـتـنـد از مـحـل آن بـا خـبـر مـى شـونـد و بـه دنبال آن مى شتابند.
امـا ايـنـكـه مـنـظـور از ايـن (بـيوت ) (خانه ها) چيست ؟ پاسخ آن از ويژگيهائى كه در ذيـل آيـه بـراى آن ذكر شده است روشن مى شود، آنجا كه مى گويد: (در اين خانه ها هر صـبـح و شـام تـسـبـيـح خـدا مـى گـويـنـد) (يـسـبـح له فـيـهـا بـالغـدو و الاصال )
(مـردانى كه نه تجارت آنها را از ياد خدا و بر پاداشتن نماز و اداى زكات باز مى دارد و نـه خـريـد و فـروش ) (رجـال لا تـلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكاة ).
(آنـهـا از روزى مـى تـرسـنـد كـه دلها و ديده ها در آن دگرگون و زير و رو مى شود) (يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار).
ايـن ويـژگـيـها نشان مى دهد كه اين بيوت همان مراكزى است كه : به فرمان پروردگار استحكام يافته و مركز ياد خدا است و حقائق اسلام و احكام خدا از آن نشر مى يابد، و در اين مـعـنـى وسـيـع و گـسترده ، مساجد، خانه هاى انبياء و اوليا، مخصوصا خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و خانه على (عليه السلام ) جمع است .
و اينكه بعضى از مفسران آن را منحصرا به مساجد و يا بيوت انبياء و مانند آن تفسير كرده انـد دليـلى بـر ايـن انـحـصـار نـيـسـت ، و اگـر مشاهده مى كنيم در بعضى از روايات مانند روايـتـى كـه از امـام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (هى بيوت الانبياء و بيت عـلى مـنها): (اين آيه اشاره به خانه پيامبران است و خانه على نيز از اين زمره محسوب مى شود).
يـا در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه به هنگام تـلاوت ايـن آيـه از آن حـضـرت پـرسـيـدنـد مـنـظـور چـه بـيوتى است ؟ فرمود (بيوت الانـبـيـاء) است ابوبكر پرسيد اين خانه (اشاره به خانه فاطمه و على كرد) نيز از آن جـمـله اسـت ؟ پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (نعم من افاضلها): (آرى اين از برترين آنها است ).
هـمـه ايـنـهـا اشـاره بـه مـصـداقـهـاى روشـن اسـت ، زيـرا مـى دانـيـم معمول روايات اين است كه به هنگام تفسير، مصاديق روشن را بيان مى كند.
آرى هر كانونى كه به فرمان خدا بر پا شده ، و نام خدا در آن برده مى شود، و هر
صـبـح و شـام مـردان بـا ايـمـانـى كـه زنـدگـى مـادى آنـهـا را بـه خـود مـشـغـول و از يـاد خـدا غـافل نمى كند به تسبيح و تقديس در آن مشغولند، چنين خانه هائى مركز مشكات انوار الهى و ايمان و هدايت است .
در واقع اين خانه ها چند ويژگى دارد:
نخست اينكه به فرمان خدا بنياد شده .
ديـگر اينكه پايه ها و ديوارهايش آنچنان محكم و مرتفع است كه آن را از نفوذ شياطين حفظ مى كند.
و ديگر اينكه مركز ياد خدا است .
و سـرانـجـام ايـنـكـه مـردانـى از آن پـاسـدارى مـى كـنـنـد كـه صبح و شام به تسبيح خدا مـشـغـولنـد، و جـاذبـه هـاى دنـيـاى فـريـبـنـده آنـهـا را از حـق غافل نمى سازد.
اين خانه ها با اين ويژگيها سر چشمه هدايت و ايمان است .
ذكـر ايـن نـكـتـه نيز لازم است كه در اين آيه هم (تجارت ) آمده است و هم (بيع ) با ايـنـكـه بـه نظر مى رسد هر دو يك معنى داشته باشد، ولى ممكن است تفاوت اين دو از اين نظر باشد كه تجارت اشاره به يك كار مستمر و مداوم است ، ولى بيع براى يك مرحله و به صورت گذرا است .
تـوجـه بـه ايـن امـر نـيـز ضرورى است كه نمى فرمايد آنها مردانى هستند كه به سوى تجارت و بيع نمى روند بلكه مى گويد تجارت و بيع آنها را از ياد خدا و بر پاداشتن نماز و اداى زكات غافل نمى كند.
آنها پيوسته از روز قيامت و دادگاه عدل پروردگار كه از شدت وحشتش دلها و چشمها در آن دگـرگون مى شود بيمناكند (توجه داشته باشيد جمله (يخافون ) به مقتضاى اينكه فـعـل مـضـارع اسـت دلالت بر استمرار خوف و ترس آنها از قيامت دارد خوف و ترسى كه آنان را به انجام مسئوليتها و رسالتها وادار مى كند).
در آخـريـن آيـه مورد بحث به پاداش بزرگ اين پاسداران نور هدايت و عاشقان حق و حقيقت اشـاره كرده ، چنين مى گويد: (اين بخاطر آن است كه خداوند آنها را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند پاداش دهد و از فضلش بر پاداش آنها بيفزايد) (ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله ).
و ايـن جاى تعجب نيست ، زيرا فيض خداوند براى آنها كه شايسته فيض اويند محدود نيست و خـداونـد هر كس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد و از مواهب بى انتهاى خويش بهره مند مى سازد) (و الله يرزق من يشاء بغير حساب ).
در ايـنـكـه مـنظور از (احسن ما عملوا) در اين آيه چيست ؟ بعضى گفته اند اشاره به همه اعمال نيك است اعم از واجبات و مستحبات ، كوچك و بزرگ .
بعضى ديگر معتقدند كه اشاره به اين است كه خداوند كار خير را ده برابر و گاه هفتصد برابر يا بيشتر، پاداش مى دهد، چنانكه در آيه 160 انعام مى خوانيم :
مـن جاء بالحسنة فله عشر امثالها: (كسى كه كار نيك كند ده برابر پاداش مى گيرد) و در آيـه 261 سـوره بـقـره در مـورد انـفـاق كـنـنـدگـان پـاداشـى معادل هفتصد برابر و يا مضاعف آن ذكر شده است .
ايـن احـتـمـال نـيـز در تـفـسـيـر جـمـله فـوق وجـود دارد كـه مـنـظـور ايـن اسـت خـداونـد تـمام اعـمـال آنـهـا را بـر مـعـيـار و مـقـيـاس بـهـتـريـن اعـمـالشـان پـاداش مـى دهـد، حـتـى اعمال كم اهميت و متوسطشان همرديف بهترين اعمالشان در پاداش خواهد بود!
و اين از فضل خداوند دور نيست ، چرا كه در مقام عدالت و مجازات برابرى ضرورى است ، امـا هـنـگـامـى كه به مقام فضل و كرم مى رسد مواهب و بخششها بيحساب است ، چرا كه ذات پاكش نامحدود است ، و (نعمتش نامتناهى كرمش بى پايان ).
نكته ها:
نكات اين آيات را از آنجا كه با تفسير آيات آميخته بود در لابلاى آن بيان
كـرديـم امـا چـنـد بـخـش از روايـات بـاقـى مـانـده اسـت كـه ذكـر آنـهـا بـراى تكميل اين بحث تفسير لازم است :
1 - در كـتـاب (روضـه كـافى ) از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيـه نـور فـرمود: ان المشكاة قلب محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، و المصباح النور الذى فـيـه العـلم ، و الزجـاجة قلب على او نفسه : (مشكات قلب محمد است ، و مصباح همان نور علم و هدايت ، و زجاجه اشاره به على (عليه السلام ) يا قلب او است كه بعد از رحلت پيامبر اين مصباح در آن قرار گرفت ).
2 - در حديث ديگرى كه در (توحيد صدوق ) آمده است چنين مى خوانيم : امام باقر (عليه السلام ) فرمود: ان المشكاة نور العلم فى صدر النبى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و الزجـاجـة صـدر عـلى ... و نـور عـلى نـور امام مؤ يد بنور العلم و الحكمة فى اثر الامام من آل محمد، و ذلك من لدن آدم الى ان تقوم الساعة ، فهؤ لاء الاوصياء الذين جعلهم الله عز و جـل خـلفـاء فـى ارضـه و حـجـجـه عـلى خـلقـه ، لاتـخـلوا الارض فـى كل عصر من واحد منهم : (مشكات ) نور علم در سينه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسـت و (زجـاجـه ) سـيـنـه عـلى (عليه السلام ) است ، و (نور على نور) امامانى از آل مـحـمـد (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هستند كه يكى بعد از ديگرى مى آيند و با نور عـلم و حـكـمت مؤ يدند، و اين رشته از آغاز خلقت آدم تا پايان جهان ادامه داشته و دارد، اينها هـمـان اوصـيـائى هـسـتـنـد كـه خـداونـد آنـان را خلفاى در زمين قرار داده ، و حجت خويش بر بـنـدگـانـش ، و در هـيـچ عـصر و زمانى صفحه روى زمين از آنها خالى نبوده است و نخواهد بود).
3 - در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) (مشكات ) به فاطمه (عليه السلام ) و (مصباح ) به حسن (عليه السلام ) و (زجاجه ) به حسين تفسير شده است .
البـته همان گونه كه قبلا هم اشاره كرديم آيات مفهوم وسيعى دارد كه هر يك از روايات فوق بيان مصداق روشنى از آن است . بى آنكه از عموميت آيه
صرفنظر شود و به اين ترتيب هيچگونه تضادى در روايات نيست .
4 - در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السلام ) مى خوانيم كه با (قتاده ) فقيه معروف اهل بصره گفتگوئى داشت ، و در ضمن از حضور در مجلس امام (عليه السلام ) و ابهت خاص آنحضرت كه سراسر قلب او را فرا گرفته بود اظهار شگفتى كرد، امام به او فرمود: آيا مى دانى كجا نشسته اى ؟ در برابر همانها كه خدا درباره آنها گفته : فى بيوت اذن الله ان تـرفـع و يـذكـر فـيـهـا اسـمـه يـسـبـح له فـيـهـا بـالغـدو والاصال رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة .
سـپـس فـرمـود: فـانـت ثـم و نـحـن اولئك : تـو آن هـسـتـى كـه گـفـتـى (فـقـيـه اهل بصره ) و ما اين هستيم كه قرآن مى گويد!
قتاده در جواب گفت : صدقت و الله ، جعلنى الله فداك ، و الله ما هى بيوت حجارة ولاطين : (راسـت گـفـتـى فدايت گردم ، به خدا سوگند منظور خانه هاى سنگى و گلى نيست ) (منظور خانه هاى وحى و ايمان و هدايت است ).
5 - در حـديـث ديـگـرى نـقـل شـده كـه دربـاره ايـن گروه از مردان الهى كه پاسدار وحى و هـدايـتـنـد فـرمـود: هـم التـجـار الذيـن لا تـلهـيـهـم تـجـارة و لا بـيـع عـن ذكـر الله ، اذا دخل مواقيت الصلوة ادوا الى الله حقه فيها: (آنها تاجرانى هستند كه تجارت و بيع آنان را از يـاد خـدا غـافـل نـمـى سـازد، هـنـگـامـى كـه وقـت نـمـاز داخل مى شود حق آن را اداء مى كنند).
اشـاره بـه اينكه آنها در عين فعاليتهاى سازنده و مثبت اقتصادى تمام فعاليتهايشان تحت الشعاع نام خدا است ، و چيزى را بر آن مقدم نمى شمردند.
6 - درخت زيتون چنانكه در آيات فوق خوانديم به عنوان شجره مباركه (درخت پر بركت ) تـوصـيـف شـده اسـت . و اگـر در آن روز كـه قـرآن نـازل شـد اهـميت اين تعبير بر همگان روشن نبود امروز براى ما واضح و آشكار است ، چرا كـه دانشمندان بزرگى كه ساليان دراز از عمر خود را در راه مطالعه خواص گوناگون گياهان صرف كرده اند به ما مى گويند از اين درخت با بركت محصولى به دست مى آيد كه از مفيدترين و پرارزشترين روغنها است و نقش مؤ ثرى در سلامت بدن دارد.
ابن عباس مى گويد اين درخت تمام اجزايش مفيد و سودمند است حتى در خاكستر آن نيز فائده و مـنـفـعـتـى اسـت ، و اوليـن درخـتـى اسـت كـه بعد از طوفان نوح (عليه السلام ) روئيد و پيامبران در حق آن دعا كرده اند كه درخت پر بركتى باشد.
7 - مـفـسـران بـزرگ در تـفـسـيـر جـمـله نور على نور تعبيرات گوناگونى دارند: مرحوم طـبرسى در مجمع البيان مى گويد: اشاره به پيامبرانى است كه يكى بعد از ديگرى از يك نسل و يك ريشه به وجود مى آيند و راه هدايت را تداوم مى بخشند.
فـخـر رازى در تـفـسـيـر خـود مـى گـويـد: اشاره به اجتماع اشعه نور و تراكم آنها است آنـچنان كه درباره مؤ من وارد شده : (مؤ من در ميان چهار حالت قرار دارد: اگر موهبتى به او بـرسـد خـدا را شـكـر مـى گويد، و اگر مصيبتى رسد صابر و با استقامت است ، اگر سـخـن بگويد راست مى گويد، و اگر داورى كند عدالت را مى جويد، او در ميان توده هاى مـردم ناآگاه همچون انسان زنده اى در ميان مردگان است ، او در ميان پنج نور در حركت است سـخـنـش نور، عملش نور، محل ورودش نور، محل خروجش نور، و هدفش نور خدا در روز قيامت است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه نور اول كه در آيه آمده است اشاره به نور
هـدايـت الهـى از طـريـق وحـى اسـت ، و نـور دوم نـور هـدايـتـش از طـريـق عـقـل ، و يـا نـور اول نور هدايت تشريع است و نور دوم نور هدايت تكوينى است بنابراين نورى است بر فراز نور.
و به اين ترتيب اين جمله گاه تفسير به منابع مختلف نور شده (انبياء) و گاه به انواع مـخـتـلف نـور، و گـاه بـه مـراحـل گـونـاگـون آن و در عـيـن حال همه آنها ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد كه مفهومش گسترده است (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


و الذيـن كـفـروا اءعـمـالهـم كـسـراب بقيعة يحسبه الظمان ماء حتى إ ذا جاءه لم يجده شيئا و وجدالله عنده فوفئه حسابه و الله سريع الحساب (39)
اءو كظلمات فى بحر لجى يغشئه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض إ ذا اءخرج يده لم يكديرئها و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور (40)


ترجمه :

39 - و كـسـانـى كـه كـافـر شدند اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير، كه انسان تـشـنه آن را از دور آب مى پندارد، اما هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد! و خدا را نزد آن مى يابد و حساب او را صاف مى كند، و خداوند سريع الحساب است !
40 - يـا هـمچون ظلماتى است در يك درياى پهناور، كه موج آن را پوشانيده ، و بر فراز آن مـوج ديـگـرى است ، و بر فراز آن ابرى تاريك ، ظلمتهائى است يكى بر فراز ديگر آنچنان كه هر گاه دست خود را خارج كند ممكن نيست آن را ببيند! و كسى كه خدا نورى براى او قرار نداده ، نورى براى او نيست !
تفسير:
اعمالى همچون سراب !
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه سـخـن از نـور خـدا، نـور ايـمـان و هـدايـت ، بـود، بـراى تكميل اين بحث ، و روشن شدن حال آنها در مقايسه با ديگران ، در آيات مورد بحث سخن از ظـلمـت كـفر و جهل و بى ايمانى ، و كافران تاريكدل و منافقان گمراه مى گويد، سخن از كـسانى مى گويد كه به عكس مؤ منان كه زندگى و افكارشان (نور على نور) بود، وجود آنها (ظلمات بعضها فوق بعض ) است !
سـخـن از كـسـانـى اسـت كـه در بـيـابـان خـشـك و سـوزان زنـدگـى بـجـاى آب بـه دنـبـال سـراب مـى رونـد، و از تـشـنگى جان مى دهند، در حالى كه مؤ منان در پرتو ايمان چشمه زلال هدايت را يافته و در كنار آن آرميده اند.
نـخـست مى گويد: (كسانى كه كافر شدند اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير، كه انسان تشنه آن را از دور آب مى پندارد) (و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان مااء).
(اما هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد) (حتى اذا جائه لم يجده شيئا).
(اما خدا را نزد اعمال خود مى يابد و حساب او را صاف مى كند)! (و وجدالله عنده فوفاه حسابه ).
(و خداوند سريع الحساب است )! (و الله سريع الحساب ).
(سـراب ) در اصـل از مـاده (سـرب ) (بـر وزن شـرف ) بـه مـعـنـى راه رفـتـن در سـراشـيـبـى اسـت و (سـرب ) (بـر وزن حـرب ) به معنى راه سراشيبى است ، به همين مـنـاسـبـت (سـراب ) بـه تـلالؤ ى مـى گـويـند كه از دور در بيابانها و سراشيبى ها نمايان مى شود و به نظر مى رسد كه در آنجا آب وجود دارد، در حالى كه چيزى
جز انعكاس نور آفتاب نيست .
(قيعه ) به عقيده بعضى جمع (قاعه ) به معنى زمين گسترده و وسيعى است كه آب و گياه ندارد و به تعبير ديگر به زمينهاى كوير مانند مى گويند كه سراب نيز غالبا در آنجا به چشم مى خورد.
ولى جـمـعـى از مـفـسران و ارباب لغت اين كلمه را مفرد مى دانند كه جمع آن (قيعان ) يا (قيعات ) است .
گـر چـه از نـظر معنى در اينجا تفاوت چندانى وجود ندارد ولى تناسب آيه ايجاب مى كند كـه مـفـرد بـاشـد زيرا (سراب ) به صورت مفرد ذكر شده و طبعا چنين سرابى در يك بيابان خواهد بود نه در بيابانها (دقت كنيد).
سـپـس بـه مـثـال دوم مـى پـردازد و مـى گـويـد: (و يـا اعـمـال اين كافران همانند ظلماتى است در يك اقيانوس پهناور كه موج آن را پوشانده ، و بـر فـراز مـوج مـوج ديـگرى است و بر فراز آن ابر تاريكى قرار گرفته است ) (او كظلمات فى بحر لجى يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ).
و بـه ايـن تـرتيب (ظلمتهائى است كه يكى بر فراز ديگرى قرار گرفته )! (ظلمات بعضها فوق بعض ).
(آنـچـنـان كـه هـر كس در ميان آن گرفتار شود آنقدر تاريك و ظلمانى است كه اگر دست خود را بيرون آورد ممكن نيست آن را ببيند)! (اذا اخرج يده لم يكد يراها).
آرى نـور حـقـيقى در زندگى انسانها فقط نور ايمان است و بدون آن فضاى حيات تيره و تـار و ظـلمـانـى خواهد بود، اما اين نور ايمان تنها از سوى خدا است و كسى كه خدا نورى بـرايـش قـرار نـداده نـورى بـراى او نـيـسـت (و مـن لم يجعل الله له نورا فما له من نور).
براى درك عمق اين مثال قبلا لازم است به معنى واژه (لجى ) توجه شود.
(لجـى ) (بـر وزن گـرجـى ) بـه مـعـنـى دريـاى عـمـيـق و پـهـنـاور اسـت و در اصـل از مـاده لجـاج بـه معنى پيگيرى كردن كارى است (كه معمولا در مورد كارهاى نادرست گـفته مى شود) سپس به پيگيرى امواج دريا و قرار گرفتن آنها پشت سر هم گفته شده است .
و از آنـجا كه دريا هر قدر عميقتر و گسترده تر باشد امواجش بيشتر است اين واژه در مورد درياهاى عميق و پهناور به كار مى رود.
اكـنون درياى خروشان و مواجى را در نظر بگيريد كه بسيار عميق و ژرف است و مى دانيم نـور آفـتـاب كـه قـويترين نورها است تا حد معينى در دريا نفوذ مى كند و آخرين اشعه آن تـقريبا در عمق هفتصد متر محو و نابود مى گردد، بطورى كه در اعماق بيشتر ظلمت دائم و شب جاويدان حكمفرما است ، چرا كه مطلقا در آنجا نورى نفوذ نمى كند.
ايـن را نـيـز مى دانيم كه آب اگر صاف و بدون تلاطم باشد نور را بهتر منعكس مى كند ولى امـواج مـتـلاطـم شـعـاع نـور را در هـم مـى شـكـنـد و مـقـدار كـمـتـرى از آن به اعماق آب منتقل مى گردد.
اگـر بـر ايـن امواج خروشان اين موضوع را نيز اضافه كنيم كه ابرى تيره و تار بر بـالاى آنـهـا سـايـه افـكـنـده بـاشـد ظـلمـتـى كـه از آن حاصل مى شود ظلمتى است فوق العاده متراكم .
ظلمت اعماق آب از يكسو، ظلمت امواج خروشان از سوى ديگر، ظلمت ابر تاريك از سوى سوم ، ظـلماتى است كه بر روى يكديگر قرار گرفته است ، و بديهى است كه در چنين ظلمتى نزديكترين اشياء قابل رؤ يت نخواهد بود، حتى اگر انسان دست خود را نزديك چشمش قرار دهد آن را نمى بيند.
كـافـرانـى كـه از نـور ايـمـان بـى بهره اند به كسى مى مانند كه در چنين ظلمت مضاعفى گرفتار شده است ، بعكس مؤ منان روشن ضمير كه مصداق نور على نورند.
بعضى از مفسران گفته اند كه اين ظلمتهاى سه گانه اى كه افراد بى ايمان در آن غوطه ورنـد عـبـارتـنـد از ظـلمت اعتقاد غلط، و ظلمت گفتار نادرست ، و ظلمت كردار بد، و به تعبير ديگر اعمال افراد بى ايمان هم از نظر زير بنا تاريك است و هم از نظر انعكاسى كه در سـخـنـان آنـهـا دارد و هـم بـه خـاطـر هـمـاهـنـگـيـش بـا سـائر اعمال زشتشان از هر نظر ظلمانى است .
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد ايـن ظـلمـتـهـاى سـه گـانـه عـبـارت از مراحل جهل آنها است : نخست اينكه نمى دانند، دوم اينكه نمى دانند كه نمى دانند، سوم اينكه با اينحال فكر مى كنند مى دانند كه همان جهل مركب و مضاعف است .
بعضى ديگر گفته اند از آنجا كه عامل اصلى شناخت ، طبق تصريح قرآن ، سه چيز است : قـلب و چـشـم و گـوش (البـتـه قـلب بـه مـعـنـى عـقـل ) چـنـانـكـه در آيـه 78 سـوره نـحـل آمـده : و الله اخـرجـكـم مـن بـطـون امـهـاتـكـم لا تـعـلمـون شـيـئا و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده : (خداوند شما را از شكم مادران برون فرستاد در حـالى كـه چـيـزى نـمـى دانـسـتـيـد، و بـراى شـمـا گـوش و چـشـم و دل قرار داد) ولى كفار هم نور قلب را از دست داده اند و هم نور سمع و بصر را و در اين ظلمتها غوطه ورند!.
اما روشن است كه اين سه تفسير منافاتى با هم ندارند، و ممكن است آيه ناظر به همه آنها باشد.
بـه هـر حـال در دو آيـه فـوق در يـك جـمـع بـنـدى نـهـائى بـه ايـنـجـا مـى رسـيـم كـه اعمال افراد بى ايمان نخست به نور كاذبى تشبيه شده كه همچون يك سراب در بيابان خـشـك و سـوزان ظاهر مى شود، سرابى كه نه تنها عطش تشنه كامان را فرو نمى نشاند بلكه به خاطر دوندگى بيشتر آن را افزايش مى دهد.
سـپـس از ايـن نـور كاذب كه اعمال ظاهر فريب منافقان بى ايمان است وارد مرحله باطن اين اعـمـال مـى شود، باطنى هولناك مملو از ظلمتها و تاريكيهاى متراكم و هراس انگيز، باطنى وحـشـتـنـاك كـه تـمـام حواس انسانى در آن از كار مى افتد و نزديكترين اشياء محيط بر او پنهان مى گردد، حتى خودش را نمى تواند ببيند تا چه رسد به ديگران را!
بـديـهـى اسـت در چـنـيـن ظـلمـت هـول انـگـيـزى ، انـسـان در تـنـهـائى مـطـلق و جـهـل و بـى خبرى كامل فرو مى رود، نه راه را پيدا مى كند، نه همسفرانى دارد، نه موضع خـود را مـى شـنـاسـد، نـه وسـيـله اى در اخـتـيـار دارد، چـرا كـه از منبع نور يعنى الله كسب روشنائى نكرده ، و در حجاب خودخواهى و جهل و نادانى فرو رفته است .
اگـر فـرامـوش نـكـرده بـاشـيـد گـفتيم نور سرچشمه تمام زيبائيها، روشنائيها، حيات و زنـدگـى و جـنـبـش و حـركـت اسـت ، امـا بـه عكس ظلمت منبع زشتيها، مرگ و نيستى ، سكون و سكوت مى باشد، ظلمت كانون وحشت و نفرت است ، ظلمت همراه با سردى و افسردگى است ، و چنين است حال كسانى كه نور ايمان را از دست مى دهند و در ظلمت كفر فرو مى روند.
آيه و ترجمه


اءلم تـر اءن الله يـسـبـح له مـن فـى السـمـوت و الا رض و الطـيـر صـافـات كل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون (41)
و لله ملك السموت و الا رض و إ لى الله المصير (42)


ترجمه :

41 - آيـا نـديـدى كه براى خدا تسبيح مى كنند تمام آنان كه در آسمانها و زمينند و همچنين پرندگان به هنگامى كه بر فراز آسمان بال گسترده اند، هر يك از آنها نماز و تسبيح خود را مى داند، و خداوند به آنچه انجام مى دهند عالم است .
42 - و از بـراى خـداسـت حـكـومـت و مـالكـيت آسمانها و زمين و بازگشت تمامى موجودات به سوى اوست .
تفسير:
همه تسبيحگوى او هستند
در آيات گذشته سخن از نور خدا، نور هدايت و ايمان و ظلمات متراكم كفر و ضلالت بود، و در آيـات مـورد بحث از دلائل توحيد كه نشانه هاى انوار الهى و اسباب هدايت است ، سخن مى گويد:
نـخـسـت روى سـخـن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى گويد: (آيا نديدى كه تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند براى خدا تسبيح مى كنند)؟! (الم تر ان الله يسبح له من فى السماوات و من فى الارض ).
(و پـرنـدگـان در حـالى كـه بـالهـا را بـر فـراز آسـمـان گـسـتـرده انـد مشغول تسبيح او هستند)؟! (و الطير صافات ).
(هـمـه آنـهـا از نـمـاز و تـسـبـيـح خـود، آگـاه و بـاخـبـرنـد) (كل قد علم صلوته و تسبيحه ).
(و خداوند از تمام اعمالى كه آنها انجام مى دهند آگاه است ) (و الله عليم بما يفعلون ).
و از آنـجـا كـه اين تسبيح عمومى موجودات دليلى بر خالقيت پروردگار است و خالقيت او دليـل بـر مـالكـيـت او نـسـبـت بـه مـجـمـوعـه جـهـان هـسـتـى اسـت ، و نـيـز دليـل بـر آن اسـت كه همه موجودات به سوى او باز مى گردند، اضافه مى كند: (و از بـراى خـدا است مالكيت آسمانها و زمين ، و بازگشت تمامى موجودات به سوى او است )(و لله ملك السماوات و الارض و الى الله المصير).
اين احتمال نيز در پيوند اين آيه با آيه قبل وجود دارد كه در آخرين جمله آيه گذشته سخن از عـلم خـداونـد بـه اعـمـال هـمـه انـسانها و تسبيح كنندگان بود، و در اين آيه به دادگاه عدل او در جهان ديگر، و مالكيت خداوند نسبت به همه آسمان و زمين و حق قضاوت و داورى او اشاره مى كند.
نكته ها:
1 - جمله الم تر آيا نديدى به گفته بسيارى از مفسران به معنى الم تعلم (آيا نمى دانى ) است ، زيرا تسبيح عمومى موجودات جهان چيزى نيست كه با چشم ديده شود، بلكه به هر مـعنى كه باشد با قلب و عقل ، درك مى گردد، اما از آنجا كه اين مساءله آنقدر واضح است كه گوئى با چشم ديده مى شود، تعبير به (الم تر) شده است .
ايـن نـكـتـه نـيـز قابل توجه است كه مخاطب در اين آيه گرچه شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد اما به گفته جمعى از مفسران منظور از آن عموم مردم است ،
و اين در قرآن امثال و نظائر فراوان دارد.
اما بعضى گفته اند اين خطاب در مرحله رؤ يت و مشاهده مخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) اسـت ، چـرا كـه خـداونـد درك و ديـدى بـه او داده بـود كه تسبيح و حمد همه مـوجـودات ايـن عـالم را مشاهده مى كرد، و همچنين بندگان خاص خدا كه پيرو مكتب اويند به مـقـام شـهـود عينى مى رسند، ولى در مورد عموم مردم جنبه شهود عقلى و علمى دارد نه شهود عينى .
2 - تسبيح عمومى موجودات عالم
آيـات مـخـتـلف قرآن سخن از چهار عبادت در مورد همه موجودات اين جهان بزرگ مى گويد: تسبيح ، حمد، سجده و نماز، در آيه مورد بحث سخن از نماز و (تسبيح ) بود.
و در آيـه 15 سـوره رعـد سخن از (سجود) عمومى است و لله يسجد من فى السماوات و الارض .
و در آيـه 44 سـوره اسـراء سـخـن از (تـسبيح ) و (حمد) تمامى موجودات عالم هستى است و ان من شى ء الا يسبح بحمده .
دربـاره حـقـيـقت (حمد) و (تسبيح ) عمومى موجودات جهان ، و تفسيرهاى گوناگونى كـه در ايـن زمـيـنـه گـفته شده است در ذيل آيه 44 سوره اسراء مشروحا بحث كرده ايم كه فشرده آن را در اينجا مى آوريم :
در اينجا دو تفسير قابل توجه وجود دارد:
1 - تـمـامـى ذرات ايـن عـالم اعـم از آنـچـه آن را عـاقـل مـى شـمـاريـم يـا بـى جـان يـا غير عـاقـل همه داراى نوعى درك و شعورند، و در عالم خود تسبيح و حمد خدا مى گويند، هر چند ما قادر به درك آن نيستيم ، شواهدى از آيات قرآن نيز براى
اين تفسير اقامه شده است .
2 - مـنـظـور از تـسـبـيـح و حـمـد هـمـان چـيـزى اسـت كـه مـا آن را (زبـان حـال ) مـى نـاميم ، يعنى مجموعه نظام جهان هستى و اسرار شگفت انگيزى كه در هر يك از موجودات اين عالم نهفته است ، با زبان بيزبانى ، با صراحت و به طور آشكار از قدرت و عـظمت خالق خود، و علم و حكمت بى انتهاى او سخن مى گويند، چرا كه هر موجود بديع و هر اثر شگفت انگيزى ، حتى يك تابلو نفيس ‍ نقاشى يا يك قطعه شعر زيبا و نغز، حمد و تـسـبـيـح ابـداع كـنـنده خود مى گويد، يعنى از يكسو صفات بر جسته او را بيان مى دارد (حـمد) و از سوى ديگر عيب و نقص را از او نفى مى كند (تسبيح ) تا چه رسد به اين جهان با عظمت و آنهمه عجائب و شگفتى هاى بى پايانش .
(براى شرح بيشتر به جلد 12 تفسير نمونه صفحه 133 به بعد مراجعه فرمائيد).
البـته اگر جمله (يسبح له من فى السماوات و الارض ) به معنى تسبيح گفتن كسانى كـه در آسـمـانـهـا و زمـيـن هـسـتـنـد بـگـيـريـم و ظـاهـر كـلمـه (مـن ) را در ذوى ـ العـقـول حـفـظ كـنـيـم ، (تـسـبـيـح ) در ايـنـجـا بـه مـعـنـى اول خواهد بود كه يك تسبيح آگاهانه و اختيارى است ولى لازمه اين سخن آن است كه براى پرندگان نيز چنين شعورى قائل باشيم زيرا پرندگان در آيه فوق در كنار (من فى السماوات ) قرار گرفته اند، البته اين موضوع عجيب نيست ، زيرا در بعضى ديگر از آيـات قـرآن چـنـيـن دركـى بـراى بـعـضـى از پـرنـدگـان آمـده اسـت (بـه تـفسيرى كه در ذيل آيه 38 سوره انعام جلد 5 صفحه 221 آورديم مراجعه فرمائيد).
3 - تسبيح ويژه پرندگان
در اينكه چرا در آيه فوق از ميان تمام موجودات جهان روى تسبيح
پـرنـدگان ، آنهم در حالتى كه بالهاى خود را بر فراز آسمان گسترده اند تكيه شده نـكـتـه اى وجـود دارد و آن ايـنـكـه : پـرنـدگـان عـلاوه بـر تـنـوع فوق العاده زيادشان ، ويژگيهائى دارند كه چشم و دل هر عاقلى را به سوى خود جذب مى كنند، اين اجسام سنگين بـر خـلاف قـانـون جـاذبـه بـر فراز آسمانها با سرعت زياد و برق آسا حركت مى كنند، مخصوصا هنگامى كه بالهاى خود را صاف نگه داشته اند و بر امواج هوا سوارند و بى آنـكـه فـشـارى بـه خـود آورنـد بـا سـرعـت بـه هـر سـو كـه مايل باشند مى چرخند و پيش مى روند وضع جالبى دارند.
آگـاهـيهاى عجيب آنها در مسائل هواشناسى و اطلاعات عميقشان از وضع جغرافيائى زمين به هـنـگـام مـسـافـرت و مـهـاجـرت از قـاره اى بـه قـاره ديـگـر حـتـى از مـنـاطـق قـطـب شمال به قطب جنوب ، و دستگاه هدايت كننده مرموز و عجيبى كه آنان را در اين سفر طولانى حـتـى بـه هـنـگـامـى كه آسمان پوشيده از ابر است راهنمائى مى كند از شگفت انگيزترين مسائل ، و از روشنترين دلائل توحيد است .
رادار مخصوصى كه در وجود شب پره ها قرار دارد كه به وسيله آن در ظلمت و تاريكى شب تـمـام مـوانـع را بـر سـر راه خـود مـى بـيـند، و حتى گاه ماهى را در زير امواج آب نشانه گيرى كرده و با يك حركت برق آسا او را بيرون مى كشد، از ويژگيهاى حيرت انگيز اين پرنده است !!
بـه هـر حال عجائبى در وجود پرندگان نهفته شده كه قرآن به خاطر آن مخصوصا روى آنها تكيه كرده است .
4 - تفسير جمله (كل قد علم صلاته و تسبيحه )
جـمـعـى از مـفـسران ضمير (علم ) را به (كل ) بر گردانده اند كه طبق آن مفهوم جمله فـوق چنين مى شود: (هر يك از كسانى كه در زمين و آسمان هستند و همچنين پرندگان ، از نماز و تسبيح خود آگاهند.
ولى بـعـضى ديگر آن را به خدا باز گردانده اند، يعنى خداوند از نماز و تسبيح هر يك از آنان آگاه است ، اما تفسير اول با معنى آيه متناسبتر مى باشد، به اين ترتيب هر يك از تـسـبـيـح كنندگان راه و رسم تسبيح و شرائط و ويژگى هاى نماز خود را مى داند، اگر مـنـظـور (تـسـبـيـح آگـاهـانـه ) بـاشـد مـفـهـوم ايـن سـخـن روشن است اما اگر با زبان حـال بـاشـد مـفـهـومش اين است كه هر كدام نظام ويژه اى دارند كه به نوعى گوياى عظمت پروردگار است و هر كدام چهرهاى از قدرت و حكمت اويند.
5 - منظور از (صلاة ) چيست ؟
جـمـعـى از مـفـسـران مـانند مرحوم طبرسى در (مجمع البيان ) و (آلوسى ) در (روح البيان ) صلاة را در اينجا به معنى (دعا) تفسير كرده اند كه مفهوم اصلى آن در لغت هـمـيـن اسـت . و بـه ايـن تـرتـيـب مـوجـودات زمـيـن و آسـمـان بـا زبـان حال ، يا زبان قال ، در پيشگاه خدا دعا مى كنند، و از محضر او تقاضاى فيض دارند، و او هم كه فياض مطلق است بر حسب استعدادهايشان به آنها مى بخشد و دريغ ندارد.
منتهى هر كدام در عالم خود مى دانند چه نيازى دارند و چه بايد بخواهند و چه دعائى كنند.
بعلاوه آنها طبق آياتى كه قبلا اشاره كرديم در پيشگاه با عظمت او خاضعند و در برابر قـوانـيـن آفـريـنـش تـسـليـم ، و از سـوى ديـگـر با تمام وجود خود صفات كماليه خدا را بـازگـو مـى كـنـنـد، و هر گونه نقصى را از او نفى مى نمايند، و به اين ترتيب عبادات چهارگانه آنها حمد و تسبيح و دعا و سجود تكميل مى شود.
آيه و ترجمه


اءلم تر اءن الله يزجى سحابا ثم يؤ لف بينه ثم يجعله ركاما فترى الودق يخرج من خـلاله و يـنـزل مـن السـماء من جبال فيها من برد فيصيب به من يشاء و يصرفه عن من يشاء يكاد سنا برقه يذهب بالا بصار (43)
يقلب الله اليل و النهار إ ن فى ذلك لعبرة لا ولى الا بصار (44)
و الله خـلق كـل دابـة من ماء فمنهم من يمشى على بطنه و منهم من يمشى على رجلين و منهم من يـمـشـى عـلى اءربـع يـخـلق الله مـا يـشـاء إ ن الله عـلى كل شى ء قدير (45)


ترجمه :

43 - آيـا نـديـدى كه خداوند ابرهايى را به آرامى ميراند، سپس ميان آنها پيوند مى دهد و بعد آن را متراكم مى سازد، در اين حال دانه هاى باران را مى بينى كه از
آن خـارج مـى شـود، و از آسـمـان از كـوهـهـائى كـه در آنـسـت دانـه هـاى تـگـرگ نـازل مـى كـنـد، و هـر كس را بخواهد به وسيله آن زيان مى رساند و از هر كس بخواهد اين زيان را برطرف مى كند، نزديك است درخشندگى برق آن (ابرها) چشمها را ببرد!.
44 - خـداونـد شـب و روز را دگـرگـون مـى سـازد، و در ايـن عـبـرتـى است براى صاحبان بصيرت .
45 - و خداوند هر جنبنده اى را از آبى آفريد، گروهى از آنها بر شكم خود راه مى روند، و گـروهـى بر دو پاى خود، و گروهى بر چهار پا راه مى روند، خداوند هر چه را اراده كند مى آفريند، چرا كه خدا بر همه چيز تواناست .
تفسير:
گوشه اى ديگر از شگفتيهاى آفرينش
بـاز در ايـن آيـات بـه گـوشـه ديـگـرى از شگفتيهاى آفرينش و علم و حكمت و عظمتى كه مـاوراى آن نـهـفـتـه اسـت بـرخـورد مـى كـنـيـم كـه هـمـه دلائل توحيد ذات پاك اويند.
بـاز روى سـخـن را بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد: (آيا نـديـدى كـه خـداونـد ابـرهائى را به آرامى مى راند، سپس آنها را با هم پيوند مى دهد، و بـعـد مـتـراكـم مـى سـازد)؟! (الم تـر ان الله يـزجى سحابا ثم يولف بينه ثم يجعله ركاما).
(و در ايـن حال دانه هاى باران را مى بينى كه از لابلاى ابرها خارج مى شوند) و بر كوه و دشت و باغ و صحرا فرو مى بارند (فترى الودق يخرج من خلاله ).
(يـزجـى ) از مـاده (ازجـاء) بـه معنى راندن با ملايمت است ، راندنى كه براى رديف كـردن مـوجـودات پـراكـنـده مـى باشد، و اين تعبير دقيقا در مورد ابرها صادق است كه هر قـطـعـه اى از آن از گوشه اى از درياها برمى خيزد، سپس دست قدرت پروردگار آنها را به سوى هم مى راند و پيوند مى دهد، و متراكم مى سازد.
(ركام ) (بر وزن غلام ) به معنى اشيائى است كه روى هم متراكم شده اند.
و امـا (ودق ) (بـر وزن شـرق ) بـه عـقـيده بسيارى از مفسران به معنى دانه هاى باران اسـت كـه از خـلال ابـرهـا بـيرون مى آيد، ولى به گفته (راغب ) در (مفردات ) معنى ديـگـرى نـيـز دارد، و آن ذرات بـسـيـار كـوچـكى از آب است كه به صورت غبار به هنگام نـزول بـاران در فـضـا پـراكـنـده مـى شـود، ولى مـعـنـى اول در ايـنجا مناسبتر است ، زيرا آنچه بيشتر نشانه عظمت پروردگار است همان دانه هاى حياتبخش باران مى باشد نه آن ذرات غبار مانند آب .
بـعـلاوه در هـر مـورد كـه قـرآن مساءله ابرها و نزول بركات را از آسمان مطرح كرده به مساءله باران اشاره مى كند.
آرى باران است كه زمينهاى مرده را زنده مى كند، لباس حيات در پيكر درختان و گياهان مى پوشاند، و انسان و حيوانات را سيراب مى كند.
سپس به يكى ديگر از پديده هاى شگفت انگيز آسمان و ابرها اشاره كرده مى گويد: (و خـدا از آسـمـان ، از كـوهـهـائى كـه در آسـمـان اسـت ، دانـه هـاى تـگـرگ نازل مى كند) (و ينزل من السماء من جبال فيها من برد).
(تگرگهائى كه هر كس را بخواهد به وسيله آن زيان مى رساند) شكوفه هاى درختان ، مـيـوه هـا و زراعتها، و حتى گاه حيوانها و انسانها از آسيب آن در امان نيستند (فيصيب به من يشاء).
(و از هر كس بخواهد اين عذاب و زيان را بر طرف مى سازد) (و يصرفه عمن يشاء).
آرى او اسـت كـه از يـك ابـر گـاهـى بـاران حـيـاتـبـخـش نـازل مـى كند و گاه با مختصر تغيير آن را مبدل به تگرگهاى زيانبار و حتى كشنده مى كند، و اين نهايت قدرت و عظمت او را نشان مى دهد كه سود و زيان و مرگ و زندگى انسان را در كنار هم چيده بلكه در دل هم قرار داده است !
و در پايان آيه به يكى ديگر از پديده هاى آسمانى كه از آيات توحيد است اشاره كرده مـى گـويـد: (نـزديـك است درخشندگى برق ابرها، چشمهاى انسان را ببرد) (يكاد سنا برقه يذهب بالابصار).
ابـرهـائى كـه در حـقـيـقـت از ذرات آب تـشـكـيـل شـده اسـت بـه هـنـگـامـى كـه حـامل نيروى برق مى شود، آنچنان (آتشى ) از درونش بيرون مى جهد كه برقش چشمها را خـيـره ، و رعـدش گوشها را از صداى خود پر مى كند، و گاه همه جا را مى لرزاند، اين نيروى عظيم در لابلاى اين بخار لطيف راستى شگفت انگيز است !
پاسخ به يك سؤ ال تنها
سـؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه اين كدام كوه در آسمان است كه تگرگها از آن فرو مى ريزند، در اينجا مفسران بيانات مختلفى دارند:
1 - بـعـضـى گـفـتـه انـد (جـبال ) (كوهها) در اينجا جنبه كنائى دارد، همانگونه كه مى گوئيم كوهى از غذا، يا كوهى از علم ، بنابراين مفاد آيه فوق اين است كه در واقع كوهى و تـوده عـظـيـمـى از تـگـرگ بـه وسـيـله ابـرهـا در دل آسمان به وجود مى آيد، و از آنها بخشى در شهر، و بخشى در بيابان فرو مى ريزد، و حتى كسانى مورد اصابت آن قرار مى گيرند.
2 - بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد مـنـظـور از كوهها، توده هاى عظيم ابر است كه در عظمت و بزرگى بسان كوه است .
3 - نـويـسـنـده تفسير (فى ظلال ) در اينجا بيان ديگرى دارد كه مناسبتر به نظر مى رسـد و آن ايـنـكـه توده هاى ابر در وسط آسمان به راستى شبيه كوهها هستند گر چه از طرف پائين به آنها مى نگريم صافند. اما كسانى كه با هواپيما بر فراز ابرها حركت كرده اند غالبا با چشم خود اين منظره را ديده اند كه ابرها از آن سو به كوهها و دره ها و پستيها و بلنديهائى مى مانند كه در روى زمين است ،
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر سـطـح بـالاى ابرها هرگز صاف نيست ، و همانند سطح زمين داراى نـاهـمـواريـهـاى فـراوان اسـت ، و از ايـن نـظـر اطـلاق نـام جبال بر آنها مناسب است .
بـر ايـن سـخـن مـى توان اين نكته دقيق را افزود كه به عقيده دانشمندان تكون تگرگ در آسمان به اين طريق است كه دانه هاى باران از ابر جدا مى شود، و در قسمت فوقانى هوا بـه جـبـهـه سـردى بـرخـورد مـى كند و يخ مى زند، سپس طوفانهاى كوبنده اى كه در آن مـنـطـقـه حكمفرما است گاهى اين دانه ها را مجددا به بالا پرتاب مى كند، و بار ديگر اين دانـه هـا بـه داخـل ابـرهـا فرو مى رود و لايه ديگرى از آب به روى آن مى نشيند كه به هـنگام جدا شدن از ابر مجددا يخ مى بندد، و گاهى اين موضوع چندين بار تكرار مى شود و هـر زمـان لايـه تـازه اى روى آن مى نشيند تا تگرگ به اندازه اى درشت شود كه ديگر طوفان نتواند آن را به بالا پرتاب كند، اينجا است كه راه زمين را به پيش مى گيريد و فرود مى آيد، و يا اينكه طوفان فرو مى نشيند و بدون مانع به طرف زمين حركت مى كند.
بـا تـوجـه بـه ايـن مـطـلب ، نـكـتـه عـلمـى كـه در كـلمـه جـبال در اينجا نهفته است روشنتر مى شود، زيرا به وجود آمدن تگرگهاى درشت و سنگين در صـورتـى امـكـان پـذيـر است كه توده هاى ابر متراكم گردند، تا هنگامى كه طوفان دانه يخ زده تگرگ را به ميان آن پرتاب مى كند مقدار بيشترى آب به خود جذب نمايد، و ايـن تـنـها در آنجاست كه توده هاى ابر بسان كوههاى مرتفع در جهت بالا قرار گيرد و منبع قابل ملاحظه اى براى تكون تگرگ شود (دقت كنيد).
در اينجا تحليل ديگرى از بعضى از نويسندگان مى خوانيم كه خلاصه آن چنين است :
(در آيـات مـورد بـحـث ابرهاى بلند صريحا به كوههائى از يخ اشاره مى كند و يا به تعبير ديگر كوههائى كه در آن نوعى از يخ وجود دارد و اين بسيار جالب است ، زيرا بعد از اخـتـراع هـواپـيما و امكان پروازهاى بلند كه ديد دانش بشر را وسعت بخشيد، دانشمندان به ابرهائى متشكل و مستور از سوزنهاى يخ رسيدند كه درست عنوان كوههائى از يخ بر آنـهـا صـادق اسـت ، و بـاز هم عجيب است كه يكى از دانشمندان شوروى در تشريح ابرهاى رگـبـارى طـوفـانـى ، چـنـديـن بار از آنها به عنوان (كوههاى ابر) يا (كوههائى از برف ) ياد كرده است ، و به اين ترتيب روشن مى شود كه براستى در آسمان كوههائى از يخ وجود دارد.
در آيه بعد به يكى ديگر از آيات خلقت و نشانه هاى عظمت پروردگار كه همان خلقت شب و روز و ويـژگـيـهـاى آنها است اشاره كرده مى فرمايد: (خداوند شب و روز را دگرگون مـى سـازد، و در ايـن ، عـبـرتـى اسـت بـراى صـاحـبـان بـصـيـرت ) (يـقـلب الله الليل و النهار ان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار).
در اينكه اين دگرگونى از چه نظر است چند تفسير ذكر كرده اند:
بـعـضـى آن را به معنى آمد و شد شب و روز گرفته اند كه يكى مى آيد و ديگرى را محو مى كند.
و بـعـضـى آن را بـه مـعـنـى كـوتـاه شـدن يـكـى و طولانى شدن ديگرى كه به صورت تـدريـجـى انـجـام مـى يـابـد دانـسـتـه انـد كـه پـيـدايـش فصول نيز با آن مربوط است .
و بـالاخـره بـعـضـى آن را بـه مـعـنـى دگـرگـونـيـهـائى از قبيل گرما و سرما و حوادث ديگرى كه در شب و روز صورت مى گيريد دانسته اند.
ولى نـاگـفـتـه پيدا است كه اين تفسيرها هيچگونه منافاتى با هم ندارند و ممكن است همه آنها در مفهوم جمله (يقلب ) جمع باشد.
بـدون شـك هـمـانـگـونـه كـه عـلم ثـابـت كرده است هم آمد و شد شب و روز و هم تغييرات تـدريـجـى آنـهـا بـراى انـسـان جـنـبـه حـيـاتـى دارد، و درس عـبـرتى است براى (اولى الابصار).
تـابـش يكنواخت آفتاب ، درجه حرارت هوا را بالا مى برد و موجودات زنده را مى سوزاند، اعـصـاب را خـسـته مى كند، اما هنگامى كه در لابلاى اين تابش پرده هاى ظلمت شب قرار مى گيريد آن را كاملا تعديل مى كند.
تـغـيـيـرات تـدريـجـى روز و شـب كـه سـرچـشـمـه پـيـدايـش فـصـول چـهـارگـانـه اسـت عـامـل بـسيار مؤ ثرى براى بارور شدن گياهان و حيات تمام موجودات زنده و نزول بارانها و ذخيره آب در زمينها است .
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه يـكـى از مـهـمـتـرين چهره هاى نظام آفرينش كه از روشنترين دلائل تـوحـيـد اسـت يـعـنـى مـسـاءله حـيـات در صـورتـهـاى مـتنوعش اشاره كرده مى گويد: (خـداونـد هـر جـنـبـنـده اى را از آبـى آفـريـد) (و الله خـلق كل دابة من ماء).
و بـا ايـنـكـه اصـل هـمـه آنـهـا بـه آب بـاز مـى گـردد بـا ايـن حـال خلقتهاى بسيار متفاوت و شگفت انگيزى دارند: (گروهى از آنها بر شكم خود راه مى روند) (خزندگان ) (فمنهم من يمشى على بطنه ).
(و گـروهـى بر روى دو پا راه مى روند) (انسانها و پرندگان ) (و منهم من يمشى على رجليه ).
(و گروهى بر روى چهار پا راه مى روند) (چهارپايان ) (و منهم من يمشى على اربع ).
تـازه مـنحصر به اينها نيست و حيات چهره هاى فوق العاده متنوع دارد اعم از موجوداتى كه در دريـا زنـدگـى مـى كـنـنـد و يـا حـشـرات كه هزاران نوع دارند و هزاران صورت لذا در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند هر چه را اراده كند مى آفريند) (يخلق الله ما يشاء).
(چـرا كـه خـدا بـر هـمـه چـيـز تـوانـا اسـت ) (ان الله عـلى كل شى ء قدير).
نكته ها:
منظور از (ماء) در اينجا چيست ؟
در ايـنـكـه كـلمـه (مـاء) (آب ) در آيـه مـورد بحث اشاره به چه آبى است در ميان مفسران گفتگو است ، و در واقع سه تفسير براى آن ذكر شده .
1 - مـنـظور آب نطفه است ، بسيارى از مفسران اين تفسير را انتخاب كرده اند، و در بعضى از روايات نيز به آن اشاره شده است .
مـشـكـلى كـه در ايـن تفسير وجود دارد اين است كه همه جنبندگان از آب نطفه به وجود نمى آيـنـد، زيـرا حـيـوانـات تـك سـلولى و بعضى ديگر از حيوانات كه مصداق جنبنده (دابه ) هـسـتـنـد، از طـريـق تقسيم سلولها به وجود مى آيند نه از نطفه مگر اينكه گفته شود حكم بالا جنبه نوعى دارد نه عمومى .
2 - ديگر اينكه منظور پيدايش نخستين موجود است ، زيرا هم طبق بعضى از روايات اسلامى اوليـن مـوجـودى را كـه خـدا آفـريـده آب بـوده و انسانها را بعدا از آن آب آفريد و هم طبق فـرضـيـه هـاى عـلمـى جـديـد نـخـسـتـيـن جـوانـه حـيـات در دريـاها ظاهر شده ، و اين پديده قبل از همه جا بر اعماق يا كنار درياها حاكم شده است .
(البـته آن نيروئى كه موجود زنده را با آنهمه پيچيدگى در نخستين مرحله به وجود آورد و در مراحل بعد هدايت كرد، يك نيروى ما فوق طبيعى يعنى اراده پروردگار بوده است ).
3 - آخـريـن تـفـسـيـر ايـن اسـت كـه مـنـظـور از خـلقـت مـوجـودات زنـده از آب ايـن است كه در حـال حـاضر آب ماده اصلى آنها را تشكيل مى دهد و قسمت عمده ساختمان آنها آب است و بدون آب هيچ موجود زندهاى نمى تواند به حيات خود ادامه دهد.
البـتـه ايـن تـفـسـيـرهـا مـنـافـاتـى بـا هـم نـدارنـد امـا در عـيـن حال تفسير اول و دوم صحيحتر به نظر مى رسد.
2 - پاسخ به يك سؤ ال
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه حيوانات منحصر به اين سه گروه نيستند (خزندگان و دو پايان و چهارپايان ) بلكه جنبندگان زيادى هستند كه بيش از چهار پا دارند؟
پاسخ اين سؤ ال در خود آيه نهفته است زيرا در جمله بعد مى فرمايد: يخلق الله
مـا يـشـاء: (خـدا هر چه را بخواهد مى آفريند بعلاوه مهمترين حيواناتى كه انسان با آن سر و كار دارد همين سه گروه است ، از اين گذشته بعضى معتقدند كه حتى حيواناتى كه بيش از چهار پا دارند تكيه گاه اصلى آنها تنها بر چهار پا است و بقيه بازوهاى كمكى آن محسوب مى شود و.
3 - چهره هاى متنوع حيات
بـدون شـك عـجيبترين پديده اين جهان پديده حيات است ، همان مساءله اى كه هنوز معماى آن براى دانشمندان گشوده نشده ، همه مى گويند موجودات زنده از مواد بى جان اين عالم به وجـود آمـده ، امـا هـيـچكس نمى تواند دقيقا تحت چه شرائطى چنين جهشى صورت گرفته ، زيرا در هيچ آزمايشگاهى تبديل موجودات بى جان به موجودات زنده هنوز مشاهده نشده است ، هـر چـنـد هـزاران هـزار دانشمند در طول ساليان دراز در اين باره انديشيده و آزمايش كرده اند.

next page

fehrest page

back page