تفسير نمونه جلد ۱۴

جمعي از فضلا

- ۱۷ -


ايـن نـكـته نيز روشن است كه منظور برهنه شدن و بيرون آوردن همه لباسها نيست بلكه تنها كنار گذاشتن لباسهاى رو است كه بعضى روايات از آن تعبير به چادر و روسرى كرده است (الجلباب و الخمار).
در حـديـثـى از امـام صـادق (عليه السلام ) در ذيل همين آيه مى خوانيم كه فرمود: الخمار و الجـلبـاب ، قـلت بـيـن يـدى مـن كان ؟ قال : بين يدى من كان غير متبرجة بزينة : (منظور روسـرى و چـادر اسـت ، راوى مـى گـويـد از امـام پـرسـيدم : در برابر هر كس كه باشد؟ فرمود: در برابر هر كس باشد، اما خود آرائى و زينت نكند).
روايـات ديـگـرى نـيـز بـه هـمـيـن مـضمون يا نزديك به آن از ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نقل شده است .
در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كـنـد كـه بـا هـمه احوال (اگر آنها تعفف كنند و خويشتن را بپوشانند براى آنها بهتر است ) (و ان يستعففن خير لهن ).
چرا كه از نظر اسلام هر قدر زن جانب عفاف و حجاب را رعايت كند پسنديده تر و به تقوا و پاكى نزديكتر است .
و از آنـجـا كـه مـمكن است بعضى از زنان سالخورده از اين آزادى حساب شده و مشروع سوء اسـتـفـاده كـنـنـد، و احـيـانـا بـا مـردان بـه گـفـتـگـوهـاى نامناسب بپردازند و يا طرفين در دل افـكـار آلوده اى داشـتـه بـاشند در آخر آيه به عنوان يك اخطار مى فرمايد: (خداوند شنوا و دانا است ) (و الله سميع عليم ).
آنچه را مى گوئيد مى شنود و آنچه را در دل داريد و يا در سر مى پرورانيد
مى داند.
نكته ها:
1 - فلسفه استيذان و مفاسد عدم توجه به آن
بـراى ريـشـه كـن سـاخـتـن يـك مـفـسـده اجـتـمـاعـى مـانـنـد اعـمـال مـنـافـى عـفـت تـنـهـا تـوسـل بـه اجـراى حـدود و تـازيـانـه زدن مـنـحـرفـان كـافـى نـيـسـت ، در هـيـچ يـك از مـسـائل اجتماعى چنين برخوردى نتيجه مطلوب را نخواهد داد، بلكه بايد مجموعه اى ترتيب داد از آمـوزش فـكـرى و فـرهـنـگـى آمـيـخـته با آداب اخلاقى و عاطفى ، و همچنين آموزشهاى صـحـيـح اسـلامـى ، و ايـجـاد يـك مـحـيـط اجـتـمـاعـى سـالم ، سپس ‍ مجازات را به عنوان يك عامل در كنار اين عوامل در نظر گرفت .
بـه هـمـيـن دليـل در اين سوره نور كه در واقع سوره عفت است از مجازات تازيانه مردان و زنـان زنـاكـار شـروع مـى كـنـد، و بـه مـسـائل ديـگـر مـانـنـد فـراهـم آوردن وسـائل ازدواج سـالم ، رعـايـت حـجـاب اسـلامـى ، نهى از چشمچرانى ، تحريم متهم ساختن افـراد بـه آلودگـى نـامـوسـى ، و بـالاخـره اجـازه گرفتن فرزندان به هنگام ورود به خلوتگاه پدران و مادران ، گسترش مى دهد.
ايـن نشان مى دهد كه اسلام از هيچ يك از ريزه كاريهاى مربوط به اين مساءله غفلت نكرده است .
خدمتكاران موظفند به هنگام ورود در اطاقى كه دو همسر قرار دارند اجازه بگيرند.
كـودكـان بـالغ نـيـز مـوظفند در هر وقت بدون اجازه وارد نشوند، حتى كودكان نابالغ كه مـرتـبـا نـزد پـدر و مـادر هـسـتـنـد نـيـز آمـوزش داده شـونـد كـه لااقـل در سـه وقـت (قـبـل از نماز صبح و بعد از نماز عشاء و هنگام ظهر كه پدران و مادران به استراحت مى پردازند) بدون اجازه وارد نشوند.
ايـن يك نوع ادب اسلامى است هر چند متاسفانه امروز كمتر رعايت مى شود و با اينكه قرآن صريحا آن را در آيات فوق بيان كرده است ، در نوشته ها و سخنرانيها و بيان احكام نيز كـمتر ديده مى شود كه پيرامون اين حكم اسلامى و فلسفه آن بحث شود، و معلوم نيست به چه دليل اين حكم قطعى قرآن مورد غفلت و بى توجهى قرار گرفته ؟!
گـر چـه ظـاهـر آيـه وجـوب رعـايت اين حكم است حتى اگر فرضا آن را مستحب بدانيم باز بايد از آن سخن گفته شود، و جزئيات آن مورد بحث قرار گيرد.
بـر خـلاف آنـچـه بـعـضـى از سـاده انـديـشـان فـكـر مـى كـنـنـد كـه كـودكـان سـر از اين مـسـائل در نـمـى آورنـد و خـدمتكاران نيز در اين امور باريك نمى شوند ثابت شده است كه كودكان (تا چه رسد به بزرگسالان ) روى اين مساءله فوق العاده حساسيت دارند، و گاه مى شود سهل انگارى پدران و مادران و بر خورد كودكان به منظره هائى كه نمى بايست آن را ببينند سرچشمه انحرافات اخلاقى و گاه بيماريهاى روانى شده است .
ما خود با افرادى بر خورد كرديم كه به اعتراف خودشان بر اثر بى توجهى پدران و مـادران به اين امر و مشاهده آنان در حال آميزش ‍ جنسى يا مقدمات آن به مرحله اى از تحريك جـنـسـى و عـقـده روانـى رسـيـده بـودنـد كـه عـداوت شـديـد پـدر و مـادر در سـر حـد قتل ! در دل آنها پيدا شده بود، و خود آنها نيز شايد تا مرز انتحار پيش رفته بودند!
ايـنـجـا اسـت كه ارزش و عظمت اين حكم اسلامى آشكار مى شود كه مسائلى را كه دانشمندان امروز به آن رسيده اند از چهارده قرن پيش در احكام خود پيش - بينى كرده است .
و نـيـز در هـمـيـن جـا لازم مـى دانـيـم بـه پـدران و مـادران تـوصـيـه كـنـيـم كـه ايـن مسائل را جـدى بـگـيـرنـد، و فـرزنـدان خـود را عـادت بـه گرفتن اجازه ورود بدهند، و همچنين از كـارهـاى ديـگرى كه سبب تحريك فرزندان مى گردد از جمله خوابيدن زن و مرد در اطاقى كه بچه هاى مميز مى خوابند تا آنجا كه امكان دارد پرهيز كنند، و بدانند اين امور از نظر تربيتى فوق العاده در سرنوشت آنها مؤ ثر است .
جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى از پـيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: اياكم و ان يجامع الرجل امرئته و الصبى فى المهد ينظر اليهما: (مبادا در حالى كه كودكى در گهواره به شما مى نگرد آميزش جنسى كنيد)!.
2 - حكم حجاب براى زنان سالخورده
اصـل اسـتـثـنـاء ايـن گـروه از حـكـم حـجـاب در مـيـان عـلمـاى اسـلام مـحـل بـحـث و گـفـتـگـو نـيـسـت ، چـرا كـه قـرآن نـاطـق به آن است ، ولى در خصوصيات آن گفتگوهائى وجود دارد از جمله اينكه :
در مـورد سـن اين زنان و اين كه تا چه حد برسند حكم (قواعد) را دارند گفتگو است در بعضى از روايات اسلامى تعبير به (مسنه ) شده (زنان سالخورده ).
در حالى كه در بعضى ديگر تعبير به (قعود از نكاح ) (بازنشستگى از ازدواج ) آمده .
امـا جـمـعـى از فـقـهـاء و مـفـسـرين ، آن را به معنى پايان دوران قاعدگى و رسيدن به حد نازائى و عدم رغبت كسى به ازدواج با آنها دانسته اند.
ولى ظاهر اين است كه همه اين تعبيرات به يك واقعيت اشاره مى كند و آن
ايـنـكـه بـه سـن و سـالى بـرسـنـد كـه مـعـمـولا در آن سـن و سـال كـسـى ازدواج نـمـى كـند، هر چند ممكن است به طور نادر چنين زنانى اقدام به ازدواج بنمايند.
و نـيـز در مـورد مـقـدارى از بدن كه جايز است آنها آشكار كنند، در احاديث اسلامى تعبيرات مختلفى آمده ، در حالى كه قرآن به طور سر بسته گفته است مانعى ندارد كه لباسهاى خود را فرو نهند كه البته اين تعبير ظاهر در لباس رو است .
در بعضى از روايات در پاسخ اين سؤ ال كه كداميك از لباسهايشان را مى توانند فرو نهند؟ امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: (الجلباب ) (چادر).
در حـالى كـه در روايـت ديـگـرى تـعـبير به (جلباب و خمار) شده است (خمار به معنى روسرى است ).
ولى ظـاهـر ايـن اسـت كه اين گونه احاديث نيز با هم منافاتى ندارند، منظور اين است كه مانعى ندارد آنها سر خود را برهنه كنند و موها و گردن و صورت خود را نپوشانند و حتى در بـعضى از احاديث و كلمات فقهاء، مچ دستها نيز استثناء شده است ، اما بيش از اين مقدار، دليلى درباره استثناء آن نداريم .
و به هر حال همه اينها در صورتى است كه آنها خود آرائى نكنند (غير متبرجات بزينة ) و زيـنـتـهـاى پـنهانى خود را كه ديگران هم واجب است بپوشانند بايد مستور دارند، و همچنين لباسهاى زينتى كه جلب توجه مى كند در تن نكنند و به تعبير ديگر آنها مجازند بدون چادر و روسرى با لباس ساده و بدون آرايش بيرون آيند.
امـا بـا هـمـه ايـنـهـا اين يك حكم الزامى نيست ، بلكه اگر آنها مانند زنان ديگر پوشش را رعـايـت كـنـنـد تـرجـيـح دارد، چـنـانـكـه در ذيـل آيـه فـوق صريحا آمده است ، زيرا به هر حال احتمال لغزش - هر چند به صورت نادر - در مورد اين گونه افراد نيز هست .
آيه و ترجمه


ليـس على الا عمى حرج و لا على الا عرج حرج و لا على المريض حرج و لا على اءنفسكم اءن تـأ كـلوا مـن بـيـوتـكم اءو بيوت اءبائكم اءو بيوت اءمهتكم اءو بيوت إ خونكم اءو بيوت اءخـوتـكـم اءو بيوت اءعممكم اءو بيوت عمتكم اءو بيوت اءخولكم اءو بيوت خلتكم اءو ما مـلكـتـم مـفـاتحه اءو صديقكم ليس عليكم جناح اءن تأ كلوا جميعا اءو اءشتاتا فإ ذا دخلتم بـيوتا فسلموا على اءنفسكم تحية من عند الله مبركة طيبة كذلك يبين الله لكم الايت لعلكم تعقلون (61)


ترجمه :

61 - بـر نـابـيـنا و افراد شل و بيمار گناهى نيست (كه با شما هم غذا شوند) و بر شما نيز گناهى نيست كه از خانه هاى خودتان (خانه هاى فرزندان يا همسرانتان كه خانه خود شـما محسوب مى شود بدون اجازه خاصى ) غذا بخوريد، و همچنين خانه هاى پدرانتان ، يا خانه هاى مادرانتان ، يا خانه هاى برادرانتان ، يا خانه هاى خواهرنتان
يـا خـانه هاى عموهايتان ، يا خانه هاى عمه هايتان ، يا خانه هاى دائيهايتان ، يا خانه هاى خـاله هـايـتـان ، يـا خـانه اى كه كليدش در اختيار شما است ، يا خانه هاى دوستانتان ، بر شـمـا گـنـاهـى نـيـسـت كـه بـطـور دسـتـه جـمـعـى يا جداگانه غذا بخوريد، و هنگامى كه داخل خانه اى شديد بر خويشتن سلام كنيد، سلام و تحيتى از سوى خداوند، سلام و تحيتى پـر بـركـت و پـاكـيـزه ، اينگونه خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند شايد انديشه كنيد.
تفسير:
خانه هائى كه غذا خوردن از آنها مجاز است
از آنـجـا كـه در آيـات سـابـق سـخـن از اذن ورود در اوقات معين يا به طور مطلق به هنگام داخـل شـدن در مـنـزل اختصاصى پدر و مادر بود، آيه مورد بحث در واقع استثنائى بر اين حـكـم اسـت كـه گـروهـى مـى تـوانـنـد در شـرائط مـعـيـنـى بـدون اجـازه وارد منزل خويشاوندان و مانند آن شوند و حتى بدون استيذان غذا بخورند.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (بـر نـابـينا و افراد شل و بيمار گناهى نيست كه با شما هم غذا شود) (ليس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا على المريض حرج ).
چـرا كـه طـبـق صـريـح بـعضى از روايات ، اهل مدينه پيش از آنكه اسلام را پذيرا شوند افـراد نـابينا و شل و بيمار را از حضور بر سر سفره غذا منع مى كردند و با آنها هم غذا نمى شدند و از اين كار نفرت داشتند.
و بـه عـكس بعد از ظهور اسلام گروهى غذاى اين گونه افراد را جدا مى دادند نه به اين عـلت كـه از هـم غـذا شـدن بـا آنـهـا تـنـفـر داشـتـنـد، بـلكـه بـه ايـن دليـل كـه شـايد اعمى ، غذاى خوب را نبيند و آنها ببينند و بخورند و اين بر خلاف اخلاق اسـت ، و هـمـچنين در مورد افراد لنگ و بيمار كه ممكن است در غذا خوردن عقب بمانند و افراد سالم پيشى بگيرند.
به هر دليل كه بود با آنها هم غذا نمى شدند، و روى همين جهت افراد اعمى
و لنگ و بيمار نيز خود را كنار مى كشيدند، چرا كه ممكن بود مايه ناراحتى ديگران شوند و اين عمل را براى خود گناه مى دانستند.
ايـن مـوضـوع را از پـيـامـبـر خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـه سـؤ ال كردند آيه فوق نازل شد و گفت : هيچ مانعى ندارد كه آنها با شما هم غذا شوند.
البـتـه در تـفـسـير اين جمله مفسران تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند از جمله اينكه آيه ناظر به استثناى اين سه گروه از حكم جهاد است .
و يـا ايـنـكه منظور اين است كه شما مجازيد اين گونه افراد ناتوان را با خود به خانه هـاى يـازده گـانـه اى كـه در ذيـل آيـه بـه آن اشـاره شـده ببريد و آنها نيز از غذاى آنها بخورند.
ولى اين دو تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد و با ظاهر آيه سازگار نيست (دقت كنيد).
سپس قرآن مجيد اضافه مى كند: (بر خود شما نيز گناهى نيست كه از اين خانه ها بدون گـرفـتن اجازه غذا بخوريد: خانه هاى خودتان ) (منظور فرزندان يا همسران است كه از آن تعبير به خانه خود شده است ) (و لا على انفسكم ان تاكلوا من بيوتكم ).
(يا خانه هاى پدرانتان ) (او بيوت آبائكم ).
(يا خانه هاى مادرانتان ) (او بيوت امهاتكم ).
(يا خانه هاى برادرانتان ) (او بيوت اخوانكم ).
(يا خانه هاى خواهرانتان ) (او بيوت اخواتكم ).
(يا خانه هاى عموهايتان ) (او بيوت اعمامكم ).
(يا خانه هاى عمه هايتان ) (او بيوت عماتكم ).
(يا خانه هاى دائيهايتان ) (او بيوت اخوالكم ).
(يا خانه هاى خاله هايتان ) (او بيوت خالاتكم ).
(يا خانه اى كه كليدش در اختيار شما است ) (او ما ملكتم مفاتحه ).
(يا خانه هاى دوستانتان ) (او صديقكم ).
البته اين حكم شرائط و توضيحاتى دارد كه بعد از پايان تفسير آيه خواهد آمد.
سـپـس ادامـه مـى دهـد: (بـر شـمـا گـنـاهـى نـيـست كه به طور دستجمعى يا جداگانه غذا بخوريد) (ليس عليكم جناح ان تاكلوا جميعا او اشتاتا).
گـويـا جمعى از مسلمانان در آغاز اسلام از غذا خوردن تنهائى ، ابا داشتند و اگر كسى را براى هم غذا شدن نمى يافتند مدتى گرسنه مى ماندند، قرآن به آنها تعليم مى دهد كه غذا خوردن به صورت جمعى و فردى هر دو مجاز است .
بـعـضى نيز گفته اند كه گروهى از عرب مقيد بودند كه غذاى مهمان را به عنوان احترام جداگانه ببرند و خود با او هم غذا نشوند (مبادا شرمنده يا مقيد گردد) آيه اين قيدها را از آنها برداشت و تعليم داد كه اين يك سنت ستوده نيست .
بعضى ديگر گفته اند كه : جمعى مقيد بودند كه اغنياء با فقيران غذا نخورند، و فاصله طـبـقاتى را حتى بر سر سفره حفظ كنند، قرآن اين سنت غلط و ظالمانه را با عبارت فوق نفى كرد.
مانعى ندارد كه آيه ناظر به همه اين امور باشد.
سپس به يك دستور اخلاقى ديگر اشاره كرده مى گويد:
(هنگامى كه وارد خانه اى شديد بر خويشتن سلام كنيد، سلام و تحيتى از
نـزد خـداونـد، سـلام و تـحـيـتـى پـر بركت و پاكيزه ) (و اذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحية من عند الله مباركة طيبة ).
و سـر انـجام با اين جمله آيه را پايان مى دهد: (اين گونه خداوند آيات خويش را براى شـمـا تـبـيـيـن مـى كـنـد، شايد انديشه و تفكر كنيد) (كذلك يبين الله لكم الايات لعلكم تعقلون ).
در اينكه منظور از اين (بيوت ) (خانه ها) چه خانه هائى است ؟ بعضى از مفسران آن را اشاره به خانه هاى يازده گانه فوق مى دانند.
و بعضى ديگر آن را مخصوص مساجد دانسته اند.
ولى پـيـدا اسـت كـه آيـه مـطـلق اسـت و هـمـه خـانـه هـا را شـامـل مـى شـود، اعـم از خانه هاى يازده گانه اى كه انسان براى صرف طعام وارد آن مى شـود، و يـا غـيـر آن از خـانه هاى دوستان و خويشاوندان يا غير آنها، زيرا هيچ دليلى بر تقييد مفهوم وسيع آيه نيست .
و اما اينكه منظور از سلام كردن بر خويشتن چيست ؟ باز در اينجا چند تفسير ديده مى شود:
بعضى آن را به معنى سلام كردن بعضى بر بعضى ديگر دانسته اند، همانگونه كه در داسـتـان بنى اسرائيل (سوره بقره آيه 54) خوانديم فاقتلوا انفسكم : (بعضى از شما، بعضى ديگر را به عنوان مجازات بايد بقتل برسانند).
بـعـضـى از مفسران آن را به معنى سلام كردن بر همسر و فرزندان و خانواده دانسته اند، چـرا كـه آنـهـا بـه منزله خود انسانند، و لذا تعبير به (انفس ) شده است ، در آيه مباهله (سـوره آل عـمـران آيـه 61) نـيـز ايـن تـعـبـيـر ديـده مـى شود، و اين نشان مى دهد كه گاه نـزديـكـى شـديـد يـك فـرد بـه ديگرى سبب مى شود كه از او تعبير به (نفس ) (خود انـسـان ) كـنـنـد، آن گـونـه كه نزديك بودن على (عليه السلام ) به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سبب اين تعبير شد.
بعضى از مفسران نيز آيه فوق را اشاره به خانه هائى مى دانند كه شخصى در آن ساكن نيست ، انسان به هنگام ورود در آنجا با اين عبارت بر خويشتن سلام مى كند: السلام علينا مـن قـبـل ربـنـا (درود بـر مـا از سـوى پـروردگـار مـا)ياالسلام علينا و على عباد الله الصالحين (درود بر ما و بر بندگان صالح خدا).
مـا فكر مى كنيم منافاتى در ميان اين تفسيرها نباشد، به هنگام ورود در هر خانه اى بايد سـلام كـرد، مـؤ مـنـان بـر يـكـديگر، و اهل منزل بر يكديگر، و اگر هم كسى نباشد، سلام كردن بر خويشتن ، چرا كه همه اينها در حقيقت باز گشت به سلام بر خويش دارد.
لذا در حـديـثـى از امـام بـاقر (عليه السلام ) مى خوانيم هنگامى كه از تفسير اين آيه سؤ ال كـردنـد در جـواب فـرمـود: هـو تـسـليـم الرجـل عـلى اهـل البيت حين يدخل ثم يردون عليه فهو سلامكم على انفسكم : (منظور سلام كردن انسان بـر اهل خانه است ، به هنگامى كه وارد خانه مى شود، آنها طبعا به او پاسخ مى گويند، و سلام را به خود او باز مى گردانند و اين است سلام شما بر خودتان .
و بـاز از هـمـان امـام (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم كـه مـى فـرمـود: اذا دخـل الرجـل مـنـكـم بـيـتـه فـان كـان فـيـه احـد يـسـلم عـليـه ، و ان لم يـكـن فـيـه احـد فـليـقـل السـلام عـليـنـا مـن عـنـد ربـنـا يـقـول الله عـز و جل تحية من عند الله مباركة طيبة : (هنگامى كه كسى از شما وارد خانه اش مى شود اگر در آنـجـا كـسـى بـاشـد بـر او سـلام كـنـد، و اگر كسى نباشد بگويد: سلام بر ما از سوى پروردگار ما، همانگونه كه خداوند در قرآن فرموده : تحية من عند الله مباركة طيبة .
نكته ها:
1ـ آيا خوردن غذاى ديگران مشروط به اجازه آنها نيست ؟
چـنـانكه در آيه فوق ديديم خداوند اجازه داده است كه انسان از خانه هاى بستگان نزديك و بعضى از دوستان و مانند آنها - كه مجموعا يازده مورد مى شود - غذا بخورد، و در آيه اجازه گرفتن از آنها شرط نشده بود، و مسلما مشروط به اجازه نيست چون با وجود اجازه از غذاى هر كس مى توان خورد و اين يازده گروه خصوصيتى ندارد.
ولى آيـا احـراز رضـايـت بـاطـنـى (بـه اصـطـلاح از طـريـق شـاهـد حال ) به خاطر خصوصيت و نزديكى كه ميان طرفين است شرط است ؟
ظـاهـر اطـلاق آيـه ايـن شـرط را نـيـز نـفـى مـى كـنـد، هـمـيـن انـدازه كـه احتمال رضايت او باشد (و غالبا رضايت حاصل است ) كافى مى شمرد.
ولى اگـر وضع طرفين به صورتى در آمده كه يقين به عدم رضايت داشته باشند گر چـه ظـاهـر آيـه نيز از اين نظر اطلاق دارد اما بعيد نيست كه آيه از چنين صورتى منصرف بـاشـد، بـه خـصـوص ايـنـكـه ايـنـگـونـه افـراد، نـادرنـد و مـعـمـولا اطـلاقـات شامل اين گونه افراد نادر نمى شود.
بـنـابـرايـن آيـه فـوق ، در مـحـدوده خـاصـى ، آيـات و روايـاتـى را كـه تـصـرف در اموال ديگران را مشروط به احراز رضايت آنها كرده است تخصيص مى زند، ولى تكرار مى كنيم اين تخصيص در محدوده معينى است ، يعنى غذا خوردن به مقدار نياز، خالى از اسراف و تبذير.
آنـچـه در بـالا ذكـر شـد در مـيـان فـقـهـاى مـا مـشهور است ، و قسمتى از آن نيز صريحا در روايات آمده .
در روايـت مـعـتـبـرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم هنگامى كه از اين آيه - جمله او صـديـقـكـماز آنـحـضـرت سـؤ ال كـردنـد فـرمـود: هـو و الله الرجل يدخل بيت صديقه
فـيـاكـل بـغـيـر اذنـه : (بـه خـدا قـسـم مـنـظـور ايـن اسـت كـه انـسـان داخل خانه برادرش مى شود و بدون اجازه غذا مى خورد).
روايـات مـتعدد ديگرى نيز به همين مضمون نقل شده كه در آنها آمده است اذن گرفتن در اين موارد شرط نيست (البته اختلافى در ميان فقهاء نيست كه با نهى صريح يا علم به كراهت جايز نيست و آيه از آن انصراف دارد).
در مورد (عدم افساد) (و عدم اسراف ) نيز در بعضى از روايات تصريح شده است .
تـنـهـا چيزى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه روايتى كه در همين باب وارد شده مى خـوانـيـم : تـنها از مواد غذائى خاصى مى توان استفاده كرد نه هر غذائى ولى از آنجا كه اين روايت مورد اعراض فقهاء است ، سند آن معتبر نخواهد بود.
بـعـضـى ديـگـر از فـقهاء طعامهاى نفيس و عالى كه صاحبخانه احيانا براى خود يا مهمان مـحـتـرمـى و يـا مـواقـع خـاصـى ذخـيـره كـرده است استثناء كرده اند، و اين استثناء به حكم انصراف آيه از اين صورت بعيد به نظر نمى رسد.
2 - فلسفه اين حكم اسلامى
مـمـكـن اسـت ايـن حـكـم اسـلامـى در مـقـايـسه با احكام شديد و محكمى كه در تحريم غصب در بـرنـامه هاى اسلامى آمده سؤ ال انگيز باشد كه چگونه اسلام با آنهمه دقت و سختگيرى كه در مساءله تصرف در اموال ديگران نموده چنين امرى را مجاز شمرده است ؟!
ما فكر مى كنيم اين سؤ ال متناسب با محيطهاى صددرصد مادى همچون محيط اجتماعى غربيها است كه حتى فرزندان خود را كمى كه بزرگ شوند از خانه بيرون مى كنند! و عذر پدر و مادر را به هنگام پيرى و از كار افتادگى مى خواهند! و هرگز حاضر نيستند در برابر آنـهـا حـقـشناسى و محبت كنند، چرا كه تمام مسائل در آنجا بر محور روابط مادى و اقتصادى دور مى زند، و از عواطف انسانى خبرى نيست !.
ولى ايـن مـسـاءله بـا توجه به فرهنگ اسلامى و عواطف ريشه دار انسانى ، مخصوصا در زمـيـنه نزديكان و بستگان و دوستان خاص ، كه حاكم بر اين فرهنگ است به هيچوجه جاى تعجب نيست .
در حـقـيـقـت اسـلام پـيـونـدهـاى نـزديـك خـويـشـاونـدى و دوسـتـى را مـا فـوق ايـن مـسـائل دانـسـتـه اسـت ، و ايـن در حـقـيـقـت حـاكى از نهايت صفا و صميميتى است كه در جامعه اسـلامـى بـايـد حـاكـم بـاشـد، و تـنـگ نظريها و انحصارطلبيها و خودخواهى ها از آن دور گردد.
بـدون شـك احـكـام غـصـب در غـيـر ايـن مـحـدوده حـاكـم اسـت ، ولى اسلام در اين محدوده خاص مـسـائل عـاطـفى و پيوندهاى انسانى را مقدم شمرده ، و در واقع الگوئى است براى ساير روابط خويشاوندان و دوستان .
3 - منظور از صديق كيست ؟
بدون شك صداقت و دوستى معنى وسيعى دارد و منظور از آن در اينجا مسلما دوستان خاص و نـزديـكـنـد كـه رفـت و آمـد بـا يـكـديـگـر دارند، و ارتباط ميان آنها ايجاب مى كند كه به مـنـزل يـكـديـگـر بـرونـد و از غـذاى هـم بـخـورنـد، البـتـه هـمـانـگـونـه كـه در اصـل مـسـاءله يـاد آور شـديم در اين گونه موارد احراز رضايت شرط نيست همان اندازه كه يقين به نارضائى نداشته باشد كافى است .
لذا بـعـضـى از مـفـسـران در ذيـل ايـن جـمـله گـفـتـه انـد: منظور دوستى است كه در دوستيش صادقانه با تو رفتار مى كند، و بعضى ديگر گفته اند: دوستى است كه ظاهر و باطنش با تو يكى است ، و ظاهرا همه اشاره به يك مطلب دارند.
ضـمـنـا از ايـن تـعـبـيـر اجمالا روشن مى شود آنها كه تا اين اندازه در برابر دوستانشان گذشت ندارند در واقع دوست نيستند!
در اينجا مناسب است گسترش مفهوم دوستى و شرائط جامع آن را كه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده بشنويم : امام (عليه السلام ) فرمود:
لا تـكـون الصـداقـة الا بـحـدودهـا، فـمـن كـانت فيه هذه الحدود او شى ء منها فانسبه الى الصداقة و من لم يكن فيه شى ء منها فلا تنسبه الى شى ء من الصداقة :
فاولها ان تكون سريرته و علانيته لك واحدة .
و الثانى ان يرى زينك زينه و شينك شينه .
و الثالثة ان لا تغيره عليك ولاية و لا مال .
و الرابعة ان لا تمنعك شيئا تناله مقدرته .
و الخامسة و هى تجمع هذه الخصال ان لا يسلمك عند النكبات :
(دوسـتـى جـز بـا حـدود و شـرائطـش امـكان پذير نيست ، كسى كه اين حدود و شرائط يا بـخـشـى از آن در او بـاشـد او را دوسـت بدان ، و كسى كه هيچيك از اين شرائط در او نيست چيزى از دوستى در او نيست :
نخستين شرط دوستى آنست كه باطن و ظاهرش براى تو يكى باشد.
دومـين شرط اين است كه زينت و آبروى تو را زينت و آبروى خود بداند و عيب و زشتى تو را عيب و زشتى خود ببيند.
سوم اين است كه مقام و مال ، وضع او را نسبت به تو تغيير ندهد!
چهارم اين كه آنچه را در قدرت دارد از تو مضايقه ننمايد!
و پنجم كه جامع همه اين صفات است آنست كه تو را به هنگام پشت كردن
روزگار رها نكند)!.
4 - تفسير (ما ملكتم مفاتحه )
در پـاره اى از شـاءن نـزولهـا آمده است كه در صدر اسلام هنگامى كه مسلمانها به جهاد مى رفـتند گاهى كليد خانه خود را به افراد از كار افتادهاى كه قادر بر جهاد نبودند داده ، و حتى به آنها اجازه مى دادند كه از غذاهاى موجود در خانه بخورند اما آنها احيانا از ترس اينكه مبادا گناهى باشد، از خوردن امتناع مى ورزيدند.
طـبـق ايـن روايـت منظور از ما ملكتم مفاتحه (خانه هائى كه مالك كليدهاى آنها شده ايد) همين است .
از (ابـن عـبـاس 9 نـيـز نـقـل شـده كه منظور وكيل انسان و نماينده او نسبت به آب و ملك و زراعـت و چهارپايان است كه به او اجازه داده شده است از ميوه باغ به مقدار نياز بخورد و از شـيـر حيوانات بنوشد، بعضى نيز آن را به (شخص انباردار) تفسير كرده اند كه حق دارد كمى از مواد غذائى تناول كند.
ولى بـا تـوجه به ساير گروههائى كه در اين آيه ، نام آنها برده شده ، ظاهر اين است كه منظور از اين جمله ، كسانى است كه كليد خانه خود را به خاطر ارتباط نزديك و اعتماد، بـه دسـت ديـگـرى مـى سـپـارند، ارتباط نزديك ميان اين دو سبب شده كه آنها نيز در رديف بستگان و دوستان نزديك باشند، خواه رسما وكيل بوده باشد يا نه .
و اگـر مـى بـيـنـيـم در بـعـضـى از روايـات ايـن جـمله به وكيلى كه عهده دار سرپرستى اموال كسى است تفسير شده در واقع از قبيل بيان مصداق است و منحصر به آن نيست .
5 - سلام و تحيت
(تحيت ) چنانكه قبلا هم گفته ايم در اصل از ماده (حيات ) است ، و به معنى دعا كردن بـراى سـلامـت و حـيـات ديـگـرى مى باشد، خواه اين دعا به صورت (سلام عليكم ) يا (السلام علينا) و يا مثلا (حياك الله ) بوده باشد، ولى معمولا هر نوع اظهار محبتى را كه افراد در آغاز ملاقات نسبت به يكديگر مى كنند، (تحيت ) مى گويند.
منظور از (تحية من عند الله مباركة طيبة ) اين است كه تحيت را به نوعى با خدا ارتباط دهـنـد، يـعـنـى مـنـظـور از (سـلام عـليـكم ) اين باشد كه (سلام خدا بر تو باد) با (سـلامـتـى تـو را از خـدا مـى خـواهـم ) چرا كه از نظر يك فرد موحد، هر گونه دعائى بالاخره به خدا باز مى گردد و از او تقاضا مى شود و طبيعى است دعائى كه چنين باشد، هم پر بركت (مبارك ) و هم پاكيزه و (طيبه ) است .
(دربـاره سـلام و اهـمـيـت آن و وجـوب پـاسـخ دادن به هر گونه تحيت در جلد چهارم تفسير نمونه صفحه 41ذيل آيه 86 سوره نساءبحث كرده ايم ).
آيه و ترجمه


إ نـما المؤ منون الذين اءمنوا بالله و رسوله و إ ذا كانوا معه على اءمر جامع لم يذهبوا حتى يـسـتـذنـوه إ ن الذيـن يـسـتـذنـونك اءولئك الذين يؤ منون بالله و رسوله فإ ذا استذنوك لبعض شأ نهم فأ ذن لمن شئت منهم و استغفر لهم الله إ ن الله غفور رحيم (62)
لا تـجـعـلوا دعـاء الرسـول بـيـنكم كدعاء بعضكم بعضا قد يعلم الله الذين يتسللون منكم لواذا فليحذر الذين يخالفون عن اءمره اءن تصيبهم فتنة اءو يصيبهم عذاب اءليم (63)
اءلا إ ن لله مـا فـى السـمـوت و الا رض قـد يـعـلم مـا اءنـتـم عـليـه و يـوم يرجعون إ ليه فينبئهم بما عملوا و الله بكل شى عليم (64)


ترجمه :

62 - مـؤ مـنـان واقـعى كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسولش آورده اند و هنگامى كه در كـار مـهـمـى بـا او بـاشـنـد بـدون اجازه او بجائى نمى روند، كسانى كه از تو اجازه مى گـيـرنـد آنـها براستى ايمان به خدا و پيامبرش آورده اند، در اين صورت هر گاه از تو بـراى بـعضى از كارهاى مهم خود اجازه بخواهند، هر كس از آنها را مى خواهى (و صلاح مى بينى ) اجازه ده ، و براى آنها استغفار كن كه خداوند غفور و رحيم است .
63 - دعوت پيامبر را در ميان خود مانند دعوت بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر تلقى نـكـنـيـد، خـداونـد كـسـانـى را كـه از شما پشت سر ديگران پنهان مى شوند و يكى پس از ديگرى فرار مى كند مى داند، آنها كه مخالفت فرمان او مى كنند بايد از اين بترسند كه فتنه اى دامنشان را بگيرد، يا عذاب دردناك به آنها برسد.
64 - آگـاه بـاشيد كه براى خدا است آنچه در آسمانها و زمين است ، او مى داند آنچه را كه شـمـا بـر آن هـسـتـيد، و روزى كه به سوى او باز مى گردند آنها را از اعمالى كه انجام دادند آگاه مى سازد، و خدا به هر چيزى آگاه است .
شاءن نزول :
دربـاره نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث شـان نـزولهـاى گـونـاگـونـى نقل كرده اند:
در بـعـضـى از روايـات مـى خـوانـيـم كـه ايـن آيـه در مـورد حـنـظـلة بـن اءبـى عـيـاش نـازل شـده اسـت كـه در همان شب كه فرداى آن جنگ احد در گرفت مى خواست عروسى كند، پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـا اصـحـاب و يـاران مـشـغـول بـه مشورت درباره جنگ بود، او نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و عرضه داشت كه اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او اجازه دهد آن شب را نزد همسر خود بماند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او اجازه داد.
صـبـحـگـاهـان بـه قـدرى عـجـله بـراى شـركـت در بـرنـامه جهاد داشت كه موفق به انجام غسل نشد، با همان حال وارد معركه كارزار گرديد، و سرانجام شربت شهادت نوشيد.
پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره او فرمود: فرشتگان را ديدم كه حنظله را در مـيـان آسـمـان و زمـيـن غـسـل مـى دهـنـد!، لذا بـعـد از آن حـنـظـله بـه عـنـوان غسيل الملائكه ناميده شد.
در شـاءن نـزول ديـگـرى مـى خـوانـيـم كـه آيـه در داسـتـان جـنـگ خـنـدق نازل گرديد، در آن هنگام كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با انبوه مسلمانان با سـرعـت مشغول كندن خندق در اطراف مدينه بودند گروهى از منافقين به ظاهر در صف آنها بـودنـد ولى كـمـتـر كـار انـجـام مـى دادنـد، و تـا چـشـم مـسـلمـانـان را غـافـل مـى ديـدند بدون اجازه گرفتن از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آهسته به خـانـه هـاى خـود مى آمدند، اما هنگامى كه مسلمانان راستين مشكلى پيدا مى كردند نزد پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) آمده اجازه مى خواستند و به محض اينكه كار خود را انجام مى دادند باز مى گشتند و به حفر خندق ادامه مى دادند، تا از اين كار خير و مهم عقب نمانند، آيه فوق گروه اول را مذمت و گروه دوم را ستايش مى كند.
تفسير:
پيامبر را تنها نگذاريد!
در چـگـونـگـى ارتـبـاط اين آيات با آيات قبل بعضى از مفسران از جمله مرحوم طبرسى در مـجـمـع البيان و نويسنده تفسير فى ظلال گفته اند كه چون در آيات گذشته بخشى از نـحـوه مـعـاشـرت افـراد بـا دوسـتان و خويشاوندان مطرح شده بود، آيات مورد بحث كيفيت مـعـاشـرت مـسلمانان را با پيشوايشان پيامبر مطرح نموده و لزوم انضباط را در برابر او تـاءكـيد مى كند، تا در همه چيز گوش به فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشند و در كارهاى مهم بدون ضرورت ، و بدون اجازه او از جمعيت جدا نشوند.
ايـن احتمال نيز وجود دارد كه در چند آيه قبل ، سخن از لزوم اطاعت خدا و پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در مـيـان بود و يكى از شئون اطاعت آن است كه بدون اذن و فرمان او كارى نكنند، لذا در آيات مورد بحث از اين مطلب سخن مى گويد.
بـه هـر حـال در نـخـسـتين آيه مى فرمايد: مؤ منان واقعى كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسـولش آورده انـد و هـنـگـامـى كـه در كـار مـهمى كه حضور جمعيت را ايجاب مى كند با او بـاشـنـد، بـدون اذن و اجـازه او بـه جـائى نـمى روند (انما المؤ منون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستاءذنوه ).
مـنـظـور از (امـر جـامـع ) هـر كـار مـهـمـى اسـت كه اجتماع مردم در آن لازم است و تعاون و هـمـكـاريـشان ضرورت دارد، خواه مساءله مهم مشورتى باشد، خواه مطلبى پيرامون جهاد و مـبـارزه بـا دشـمن ، و خواه نماز جمعه در شرائط فوق العاده ، و مانند آن ، بنابراين اگر مـى بـيـنـيـم بـعـضـى از مـفـسـران آن را به خصوص مشورت ، يا خصوص مساءله جهاد، يا خـصـوص نماز جمعه يا نماز عيد تفسير كرده اند بايد گفت : بخشى از معنى آيه را منعكس ساخته اند، و شاءن نزولهاى گذشته نيز مصداقهائى از اين حكم كلى هستند.
در حـقـيـقـت ايـن يـك دسـتـور انـضـبـاطـى اسـت كـه هـيـچ جـمـعـيـت و گـروه متشكل و منسجم نمى تواند نسبت به آن بى اعتنا باشد، چرا كه در اين گونه مواقع گاهى حتى غيبت يك فرد گران تمام مى شود و به هدف نهائى آسيب مى رساند، مخصوصا اگر رئيـس جمعيت ، فرستاده پروردگار و پيامبر خدا و رهبر روحانى نافذ الامر باشد. توجه بـه ايـن نـكـتـه نيز لازم است كه منظور از اجازه گرفتن اين نيست كه هر كس كارى دارد يك اجـازه صورى بگيرد و به دنبال كار خود برود، بلكه براستى اجازه گيرد، يعنى اگر رهبر، غيبت او را مضر تشخيص نداد، به او اجازه مى دهد و در غير اين صورت بايد بماند و گـاهـى كـار خـصـوصـى خـود را فـداى هـدف مـهـمـتـر كـنـد. لذا در دنبال اين جمله اضافه مى كند: كسانى كه از تو اجازه مى گيرند آنها براستى ايمان به خدا و رسولش آورده اند ايمانشان تنها با زبان نيست ، بلكه با روح
و جان مطيع فرمان تواند (ان الذين يستاذنونك اولئك الذين يؤ منون بالله و رسوله ).
(در ايـن صـورت هـر گـاه از تـو براى بعضى از كارهاى مهم خود اجازه بخواهند به هر كـس از آنـهـا مـى خـواهـى (و صـلاح مـى بينى ) اجازه ده ) (فاذا استاذنوك لبعض شانهم فاذن لمن شئت منهم ).
روشـن اسـت كـه اينگونه افراد با ايمان با توجه به اينكه براى امر مهمى اجتماع كرده انـد هـرگـز بـراى يـك كـار جـزئى اجـازه نـمـى طلبند، و منظور از شانهم در آيه كارهاى ضرورى و قابل اهميت است .
و از سوى ديگر، خواست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مفهومش اين نيست كه بدون در نظر گرفتن جوانب امر و اثرات حضور و غياب افراد اجازه دهد، بلكه اين تعبير براى آنـسـت كـه دست رهبر باز باشد و در هر مورد ضرورت حضور افراد را احساس مى كند به آنها اجازه رفتن را ندهد.
شـاهد اين سخن اينكه در آيه 43 سوره توبه ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بـه خـاطـر اجـازه دادن بـه بعضى از افراد مؤ اخذه مى كند و مى گويد: عفى الله عنك لمن اذنت لهم حتى يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين : (خداوند تو را عفو كرد چرا به آنـها اجازه دادى پيش از آنكه راستگويان از دروغگويان براى تو شناخته شوند؟!). اين آيه نشان مى دهد كه حتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اجازه دادن افراد بايد دقت كند و تمام جوانب كار را در نظر گيرد و در اين امر مسئوليت الهى دارد.
و در پـايـان آيه مى فرمايد: هنگامى كه به آنها اجازه مى دهى براى آنان استغفار كن كه خـداونـد غـفـور و رحـيـم اسـت (و اسـتـغـفـر لهـم الله ان الله غـفور رحيم ). در اينجا اين سؤ ال پـيـش مـى آيـد كه اين استغفار براى چيست ؟ مگر آنها با اجازه گرفتن از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باز گنهكارند كه نياز به استغفار دارند؟!.
اين سؤ ال را از دو راه مى توان پاسخ گفت : نخست اينكه آنها گر چه ماذون
و مجازند ولى بالاخره كار شخصى خود را بر كار جمعى مسلمين مقدم داشته اند و اين خالى از يـكـنـوع تـرك اولى نـيـسـت و لذا نـيـاز بـه اسـتـغـفـار دارنـد (هـمـانـنـد استغفار بر يك عمل مكروه ).
ضمنا اين تعبير نشان مى دهد كه تا مى توانند از گرفتن اجازه خوددارى كنند و فداكارى و ايـثـار نـمـايند كه حتى پس از اجازه باز عمل آنها ترك اولى است ، مبادا حوادث جزئى را بهانه ترك گفتن اين برنامه هاى مهم قرار دهد.
ديگر اينكه آنها به خاطر رعايت ادب در برابر رهبرشان درخور لطف الهى هستند و پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه عـنـوان تـشـكـر از ايـن عمل براى آنها استغفار مى كند.
در عين حال اين دو پاسخ با هم منافاتى ندارد و ممكن است هر دو منظور باشد.
البـتـه ايـن دسـتـور انـضباطى مهم اسلامى مخصوص پيامبر و يارانش نبوده است بلكه در بـرابر تمام رهبران و پيشوايان الهى اعم از پيامبر و امام و علمائى كه جانشين آنها هستند رعـايـت آن لازم اسـت ، چرا كه مساءله سرنوشت مسلمين و نظام جامعه اسلامى در آن مطرح مى بـاشـد، و حتى علاوه بر دستور قرآن مجيد، عقل و منطق نيز حاكم به آن است ، زيرا اصولا هيچ تشكيلاتى بدون رعايت اين اصل پا بر جا نمى ماند، و مديريت صحيح بدون آن امكان پذير نيست .
عـجـب ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـران مـعـروف اهـل سـنـت ايـن آيـه را دليل بر جواز اجتهاد و واگذارى حكم به راى مجتهد دانسته اند، ولى ناگفته پيدا است آن اجـتـهـادى كه در مباحث اصول و فقه مطرح است مربوط به احكام شرع است نه مربوط به موضوعات ، اجتهاد در موضوعات قابل انكار نيست ، هر فرمانده لشكر، هر رئيس اداره و هر سرپرست گروهى به هنگام تصميمگيرى در مسائل اجرائى و موضوعات
خارجى راءيش محترم است ، اين دليل بر آن نيست كه در احكام كلى شرع بتوان اجتهاد كرد و با مصلحت انديشى ، حكمى وضع يا حكمى را نفى نمود.
سپس دستور ديگرى در ارتباط با فرمانهاى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـيـان كـرده مـى گويد: دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در ميان خود مانند دعـوت بـعـضـى از شـمـا نـسـبـت بـه بـعـضـى ديـگـر تـلقـى نـكـنـيـد (لا تـجـعـلوا دعـاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا). او هنگامى كه شما را براى مسالهاى فرا مى خواند حـتـمـا يك موضوع مهم الهى و دينى است ، بايد آن را با اهميت تلقى كنيد، و به طور جدى روى آن بـايـسـتـيـد، دعـوتـهاى او را ساده نگيريد كه فرمانش فرمان خدا و دعوتش دعوت پـروردگـار اسـت . سـپـس ادامـه مـى دهـد: خـداونـد كسانى را كه از شما براى جدا شدن از برنامه هاى مهم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پشت سر ديگران پنهان مى شوند، و يكى پس از ديگرى فرار مى كنند مى داند و مى بيند (قد يعلم الله الذين يتسللون منكم لو اذا).
(امـا آنـهـا كـه مـخـالفـت فـرمـان او مـى كـنـند بايد از اين بترسند كه فتنهاى دامنشان را بـگـيـرد، يـا عـذاب دردنـاك به آنها برسد (فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او يصيبهم عذاب اليم ).
(يـتـسـللون ) از مـاده (تـسلل ) در اصل به معنى بر كندن چيزى است (مثلا گفته مى شـود (سـل السـيـف مـن الغـمـد) يـعنى شمشير را از غلاف كشيد) و معمولا به كسانى كه مخفيانه و به طور قاچاقى از جائى مى گريزند، متسللون گفته مى شود.
(لواذا) از (مـلاوزه ) بـه مـعـنـى اسـتـتـار اسـت ، و در ايـنـجـا بـه مـعـنـى عـمـل كـسـانى است كه پشت سر ديگرى خود را پنهان مى كنند يا در پشت ديوارى قرار مى گـيـرنـد و بـه اصـطلاح افراد را خواب مى كنند و فرار مى كنند، اين عملى بوده است كه منافقين به هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مردم را براى جهاد يا امر مهم ديگرى فرا مى خواند انجام مى دادند.
قرآن مجيد مى گويد: اين عمل زشت منافقانه شما اگر از مردم پنهان
بـمـانـد از خـدا هرگز پنهان نخواهد ماند، و اين مخالفتهاى شما در برابر فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مجازات دردناكى در دنيا و آخرت دارد.
در ايـنـكـه مـنـظـور از (فـتـنـه ) در ايـنـجـا چـيـسـت ؟ بـعـضـى از مفسران آن را به معنى قـتـل و بـعـضـى بـه مـعـنى گمراهى و بعضى به معنى تسلط سلطان ظالم ، و سر انجام بعضى به معنى بلاى نفاق كه در قلب انسان آشكار مى شود دانسته اند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه منظور از فتنه ، فتنه هاى اجتماعى و نابسامانيها و هرج و مـرج و شـكـسـت و ساير آفتهائى است كه بر اثر تخلف از فرمان رهبر دامنگير جامعه مى شود.
ولى بـه هـر حـال فـتـنـه مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه هـمـه ايـن امـور و غـيـر ايـنـهـا را شـامـل مى شود. همانگونه كه (عذاب اليم ) ممكن است عذاب دنيا يا آخرت يا هر دو را در بر گيرد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در تـفـسـيـر آيـه فـوق غـيـر از آنـچـه گـفـتـيـم دو احتمال ديگر ذكر كرده اند:
نـخـست اينكه : منظور از (لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا) اين است كـه هـنـگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را صدا مى زنيد با ادب و احترامى كـه شـايـسـتـه مـقام او است وى را بخوانيد، نه همچون صدا زدن يكديگر، زيرا بعضى از كـسـانـى كـه بـا ادب اسلامى آشنا نبودند خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى رسيدند و در ميان جمع يا تنهائى مرتب : يا محمد ! يا محمد!... مى گفتند به گونه اى كه شـايـسـتـه يـك رهـبـر بـزرگ آسمانى نبود، هدف اين است كه او را با تعبيراتى مانند يا رسول الله و يا نبى الله و با لحنى معقول و مؤ دبانه صدا بزنند.
در بـعـضـى از روايـات نيز اين تفسير وارد شده است ، ولى با توجه به آيه گذشته و تعبيرات ذيل خود اين آيه كه سخن از اجابت دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و غـائب نـشدن از محضر او بدون اذن مى گويد اين تفسير با ظاهر آيه سازگار نيست ، مگر اينكه
بگوئيم هر دو مطلب مراد است ، و تفسير اول و دوم را در مفهوم آيه جمع بدانيم .
تـفسير سومى نيز براى آيه نقل شده كه بسيار ضعيف به نظر مى رسد و آن اينكه دعا و نـفـريـنـهـاى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را همچون نفرين خودتان در باره يكديگر نگيريد).
چرا كه دعا و نفرين او روى حساب است و برنامه الهى و مسلما كارگر خواهد شد.
امـا بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ايـن تـفـسـيـر تـنـاسـبـى بـا صـدر و ذيـل آيـه نـدارد و روايـتـى نـيـز در بـاره آن نـرسـيـده قابل قبول نيست .
ذكـر ايـن نـكـته نيز لازم است كه علماى اصول از جمله فليحذر الذين يخالفون عن امره ... چـنـيـن اسـتـفـاده كرده اند كه اوامر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دلالت بر وجوب دارد ولى اين استدلال اشكالاتى دارد كه در اصول به آن اشاره شده است .
آخرين آيه مورد بحث كه (آخرين آيه سوره نور) است اشاره لطيف و پر معنائى است به مـسـاءله مـبـدء و معاد كه انگيزه انجام همه فرمانهاى الهى است و در واقع ضامن (اجراى همه اوامر و نواهى مى باشد، از جمله اوامر و نواهى مهمى كه در سر تا سر اين سوره آمده است ، مى فرمايد:
آگـاه بـاشـيـد كـه بـراى خـدا اسـت آنـچه كه در آسمانها و زمين است ) (الا ان لله ما فى السماوات و الارض ).
خدائى كه علم و دانش او همه جهان را در بر مى گيريد و مى داند آنچه را شما بر آن هستيد (روش شما، اعمال شما، عقيده و نيت شما، همه براى او آشكار است ) (قد يعلم ما انتم عليه ).
و تـمـام ايـن امـور بـر صـفـحـه عـلم او ثبت است و آن روز كه انسانها به سوى او باز مى گـردنـد آنـهـا را از اعـمالى كه انجام دادند آگاه مى سازد و نتيجه آن را هر چه باشد به آنها مى دهد (و يوم يرجعون اليه فينبئهم بما عملوا).
(و خـدا بـه هـر چـيـز عـالم و آگـاه اسـت (و الله بكل شى ء عليم ).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در ايـن آيـه سـه بـار بـر روى عـلم خـدا نـسـبـت بـه اعـمـال انـسـانـهـا تـكـيه شده است و اين به خاطر آن است كه انسان هنگامى كه احساس كند، كـسى به طور دائم مراقب او است ، و ذره اى از پنهان و آشكارش بر او مخفى نمى ماند اين اعـتـقـاد و بـاور اثـر تـربـيـتـى فـوق العـاده روى او مـى گـذارد و ضـامـن كنترل انسان در برابر انحرافات و گناهان است .
بـار الهـا! (مصباح قلب ما را به نور علم و ايمان روشن فرما، و مشكاة وجودمان را براى حفظ ايمان تقويت نما، تا صراط مستقيم پيامبرانت را به سوى رضاى تو ره سپر شويم و به مصداق لا شرقية و لا غربيه از هر گونه انحراف در سايه لطفت مصون بمانيم .
بار الها! چشم ما را به نور عفت ، قلب ما را به نور معرفت ، روح ما را به نور تقوى ، و تـمـام وجـودمـان را بـه نـور هـدايـت روشن فرما و از سرگردانى و غفلت و گرفتارى در چنگال وسوسه هاى شيطان محفوظ دار.
خداوندا! پايه هاى حكومت عدل و داد اسلامى را براى اجراى حدودت محكم كن و جامعه ما را از سقوط در دامان بيعفتى ها مصون دار انك على كل شى ء قدير.
پايان سوره
نور پايان جلد 14 تفسير نمونه
27 ربيع الاول 1403 برابر با 22/10/61

fehrest page

back page