برگزيده تفسير نمونه جلد دوم
تفسير سوره هاى :
اعراف، انفال، توبه، يونس، هود، يوسف، رعد، ابراهيم، حجر، نحل، اسرا

زير نظر: آية اللّه مكارم شيرازى
تحقيق و تنظيم :احمد على بابائى

- ۲۷ -


(آيـه ) در ايـن آيـه بـه يـكـى از آن ايـام اللّه و روزهاى درخشان و پربارى كه در تاريخ ‌بنى اسرائيل وجـودداشته و ذكر آن تذكرى براى مسلمانان است , اشاره كرده مى گويد: ((و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت : نعمت خدارا متذكر شويد آن زمان كه شما را از چنگال آل فرعون رهايى بخشيد)) (واذ قال موسى لقومه اذكروا نعمة اللّه عليكم اذ انجيكم من آل فرعون ).
((همانها كه شما را به بدترين وجهى عذاب مى كردند, پسرانتان را سرمى بريدند و زنانتان را (براى خـدمـت و كـنـيـزى ) زنده نگه مى داشتند)) (يسومونكم سؤ العذاب ويذبحون ابناكم ويستحيون نساكم ).
و در طول تاريخ شيوه هر استعمارگرى چنين بوده است كه قسمتى ازنيروهاى فعال و پرخاشگر و پـرمـقـاومـت را نابود مى كردند, يا با انواع اعتيادها وآلودگيها آنها را عملا بى اثر مى ساختند, و قسمت ديگرى را تضعيف كرده و در مسيرمنافع خود به كار مى انداختند.
((و در اين آزمايش بزرگى از پروردگارتان براى شما بود)) (وفى ذلكم بلا من ربكم عظيم ).
نـه تنها در مورد بنى اسرائيل كه در مورد همه اقوام و ملتها, روز رسيدنشان به آزادى و استقلال و كوتاه شدن دست طاغوتها از ((ايام اللّه )) است .
(آيـه ) سـپـس اضافه مى كند: ((و (اين را هم به خاطر بياوريد) كه پروردگارشما اعلام كرد اگر شـكـر نـعمتهاى مرا به جا آوريد من بطور قطع نعمتهاى شما راافزون مى كنم و اگر كفران كنيد عـذاب و مـجـازات من شديد است )) (واذ تاذن ربكم لئن شكرتم لا زيدنكم ولئن كفرتم ان عذابى لشديد).
ايـن آيـه ممكن است دنباله كلام موسى به بنى اسرائيل باشد و نيز ممكن است يك جمله مستقل و خـطـاب بـه مـسـلمانان بوده باشد, ولى به هر حال از نظر نتيجه چندان تفاوت ندارد و به عنوان درسى سازنده براى ما در قرآن مجيد آمده است .

شكر مايه فزونى نعمت و كفر موجب فناست ـ.

بـدون شـك خداوند در برابر نعمتهايى كه به ما مى بخشد نيازى به شكر ماندارد, و اگر دستور به شكرگزارى داده آن هم موجب نعمت ديگرى بر ما و يك مكتب عالى تربيتى است .
حقيقت شكر تنها تشكر زبانى نيست , بلكه شكر داراى سه مرحله است ;Šنخستين مرحله آن است كه به دقت بينديشيم كه بخشنده نعمت كيست ؟ اين توجه و ايمان و آگاهى پايه اول شكر است , و از آن كـه بگذريم مرحله زبان فرامى رسد, ولى از آن بالاتر مرحله عمل است , شكر عملى آن است كه درسـت بينديشيم كه هر نعمتى براى چه هدفى به ما داده شده است آن را در مورد خودش صرف كنيم كه اگر نكنيم كفران نعمت كرده ايم .
و از اينجا رابطه ميان ((شكر)) و ((فزونى نعمت )) روشن مى شود, چرا كه هرگاه انسانها نعمتهاى خـدا را درسـت در هـمـان هـدفهاى واقعى نعمت صرف كردند, عملاثابت كرده اند كه شايسته و لايق اند و اين لياقت و شايستگى سبب فيض بيشتر وموهبت افزونتر مى گردد.
(آيه ) اين آيه تاييد و تكميلى است براى بحث شكرگزارى و كفران كه درآيه قبل گذشت , و آن در ضـمن سخنى از زبان موسى بن عمران نقل شده است ,مى فرمايد: ((و موسى به بنى اسرائيل يادآور شـد كه اگر شما و تمام مردم روى زمين كافر شويد (و نعمت خدا را كفران كنيد هيچ زيانى به او نمى رسانيد) چرا كه اوبى نياز و ستوده است )) (وقال موسى ان تكفروا انتم ومن فى الا رض جميعا فان اللّه لغنى حميد).
در حقيقت شكر نعمت و ايمان آوردن به خدا مايه افزونى نعمت شما وتكامل و افتخار خودتان است وگرنه خداوند آنچنان بى نياز است كه اگر تمام كائنات كافر گردند, بر دامان كبريايى او گردى نمى نشيند.
(آيه ) سپس به سرنوشت گروههايى از اقوام گذشته در طى چندين آيه مى پردازد, همانها كه در بـرابـر نعمتهاى الهى راه كفران را پيش گرفتند, و در برابردعوت رهبران الهى به مخالفت و كفر بـرخـاسـتـنـد و منطق آنان و سرانجام كار آنها راشرح مى دهد تا تاكيدى باشد بر آنچه در آيه قبل گـفـتـه شد, مى فرمايد: ((آيا خبركسانى كه قبل از شما بودند به شما نرسيده )) ؟ (الم ياتكم نبؤا الذين من قبلكم ).
ايـن جـمـلـه ممكن است دنباله گفتار موسى بوده باشد كه در آيه قبل آمده , و ممكن است بيان مستقلى از ناحيه قرآن خطاب به مسلمانان باشد, و از نظر نتيجه تفاوت چندانى ندارد.
سـپـس اضـافه مى كند: ((اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود و آنها كه بعد ازآنان بودند)) (قوم نوح وعاد وثمود والذين من بعدهم ).
((هـمـانـها كه جز خدا آنان را نمى شناسد)) و از اخبار آنها كسى غير او آگاه نيست (لا يعلمهم الا اللّه ).
سـپـس بـه عنوان توضيحى در زمينه سرگذشت آنها مى گويد: ((پيامبرانشان بادلائل روشن به سوى آنها آمدند ولى آنها (از سر تعجب و انكار) دست بر دهان گذاشتند و گفتند: ما به آنچه شما بـه خاطر آن فرستاده شده ايد كافريم )) (جاتهم رسلهم بالبينات فردوا ايديهم فى افواههم وقالوا انا كفرنا بما ارسلتم به ).
چرا كه ((ما در باره آنچه شما ما را به سوى آن دعوت مى كنيد, شك و ترديدداريم )) و با اين شك و ترديد چگونه امكان دارد, دعوت شما را بپذيريم ! (وانا لفى شك مما تدعوننا اليه مريب ).
(آيه ).

آيا در خدا شك است ؟.

از آنـجـا كـه در آيـه قبل گفتار مشركان و كافران را در زمينه عدم ايمانشان كه استناد به شك و تـرديد كرده بودند بيان شده , در اين آيه بلافاصله با دليل روشنى كه در عبارت كوتاهى آمده شك آنـهـا را نـفـى مـى كـند و چنين مى گويد: ((پيامبرانشان به آنان گفتند: آيا در وجود خدايى كه آفريننده آسمانها و زمين است شكى است )) ؟!(قالت رسلهم افى اللّه شك فاطر السموات والا رض ).
مـمكن است ((فاطر)) اشاره به شكافتن توده ابتدايى ماده جهان باشد كه درعلوم روز مى خوانيم كه مجموع ماده عالم , يك واحد به هم پيوسته بود سپس شكافته شد و كرات آشكار گشت .
بـه هـر حـال قرآن در اينجا مانند غالب موارد ديگر براى اثبات وجود خدا وصفات او تكيه بر نظام عالم هستى و آفرينش آسمانها و زمين مى كند.
سـپس به پاسخ دومين ايراد منكران مى پردازد كه ايراد به مساله رسالت پيامبران است , مى فرمايد: ايـن مـسـلم است كه آفريدگار دانا و حكيم , هرگز بندگانش را بدون رهبر, رها نمى كنند, بلكه ((از شما (با فرستادن پيامبران ) دعوت مى كند تا ازگناه و آلودگيها پاكتان سازد و گناهانتان را ببخشد)) (يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم ).
((و تا موعد مقررى شما را باقى گذارد)) ! تا راه تكامل خويش را بپيماييد وحداكثر بهره لازم را از اين زندگى ببريد (ويؤخركم الى اجل مسمى ).
در حقيقت دعوت پيامبران براى دو هدف بوده , يكى آمرزش گناهان وديگرى ادامه حيات تا زمان مقرر كه اين دو در واقع علت و معلول يكديگرند, چه اين كه جامعه اى مى تواند به حيات خود ادامه دهد كه از گناه و ظلم پاك باشد.
ولـى بـا ايـن هـمـه بـاز كـفار لجوج اين دعوت حياتبخش كه آميخته با منطق روشن توحيد بود نـپـذيـرفـتند و با بيانى كه آثار لجاجت و عدم تسليم در برابر حق ازآن مى باريد, به پيامبران خود چنين ((پاسخ گفتند: شما جز بشرى مثل ما نيستيد)) !(قالوا ان انتم الا بشر مثلنا).
به علاوه ((شما مى خواهيد ما را از آنچه نياكان ما مى پرستيدند بازداريد))(تريدون ان تصدونا عما كان يعبد آباؤنا).
از همه اينها گذشته ((شما دليل روشنى براى ما بياوريد)) (فاتونا بسلطان مبين ).
(آيه ).

تنها بر خدا توكل كنيد !.

در ايـن آيـه و آيـه بعد پاسخ پيامبران را از بهانه جوييهاى مخالفان لجوج كه درآيات گذشته آمده مى خوانيم .
در مقابل ايراد آنها كه مى گفتند: چرا از جنس بشر هستيد, ((پيامبرنشان به آنهاگفتند: مسلما ما تـنـهـا بـشرى همانند شما هستيم , ولى خدا بر هر كس از بندگانش بخواهد منت مى گذارد)) و موهبت رسالت را به آنها مى بخشد (قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلكم ولكن اللّه يمن على من يشا من عباده ).
سپس به پاسخ سؤال سوم مى پردازد بى آنكه از ايراد دوم پاسخ گويد گويى ايراد دوم آنها در زمينه اسـتناد به سنت نياكان آنقدر سست و بى اساس بوده كه هرانسان عاقلى با كمترين تامل جواب آن را مى فهمد, به علاوه در آيات ديگر قرآن ,پاسخ اين سخن داده شده است .
آرى ! در پـاسـخ سـؤال سـوم چنين مى گويدكه آوردن معجزات , كار ما نيست كه به صورت يك خـارق الـعـاده گـر, گوشه اى بنشينيم و هر كس به ميل خودش معجزه اى پيشنهاد كند و مساله خـرق عادت تبديل به يك بازيچه بى ارزش شود, بلكه : ((مانمى توانيم معجزه اى جز به فرمان خدا بياوريم )) (وما كان لنا ان ناتيكم بسلطان الا باذن اللّه ).
بـه عـلاوه هـر پيامبرى حتى بدون تقاضاى مردم به اندازه كافى اعجاز نشان مى دهد تا سند اثبات حقانيت او گردد.
سپس براى اين كه پاسخ قطعى به تهديدهاى گوناگون بهانه جويان نيز بدهندبا اين جمله موضع خـود را مشخص مى ساختند و مى گفتند: ((همه افراد با ايمان بايد تنها بر خدا تكيه كنند)) همان خدايى كه قدرتها در برابر قدرتش ناچيز وبى ارزش است (وعلى اللّه فليتوكل المؤمنون ).
(آيـه ) بـعد به استدلال روشنى براى مساله توكل , پرداخته و مى گفتند:((چرا ما بر ((اللّه )) توكل نكنيم (و در همه مشكلات به او پناه نبريم ؟ چرا ما ازقدرتهاى پوشالى و تهديدها بترسيم ) در حالى كه او ما را به راههاى سعادتمان هدايت كرده )) (وما لنا الا نتوكل على اللّه وقد هدينا سبلنا).
و سـپـس چـنين ادامه مى دادند: اكنون كه تكيه گاه ما خداست , تكيه گاهى شكست ناپذير مافوق هـمه چيز ((بطور قطع , ما در برابر تمام آزار و اذيتهاى شماايستادگى و شكيبايى خواهيم كرد)) (ولنصبرن على ما آذيتمونا).
و بـالاخـره گفتار خود را با اين سخن پايان مى دادند كه : ((و همه توكل كنندگان بايد تنها بر اللّه توكل كنند)) (وعلى اللّه فليتوكل المتوكلون ).
مـنـظور از ((توكل )) اين است كه در برابر عظمت مشكلات , انسان احساس حقارت و ضعف نكند, بلكه با اتكاى بر قدرت بى پايان خداوند, خود را پيروز وفاتح بداند, و به اين ترتيب توكل اميدآفرين , نيروبخش و تقويت كننده , و سبب فزونى پايدارى و مقاومت است .
(آيه ).

برنامه و سرنوشت جباران عنيد:.

همان گونه كه راه و رسم افراد بى منطق است , هنگامى كه به ضعف و ناتوانى گفتار و عقيده خود آگاه شدند, استدلال را رها كرده , و تكيه به زور و قدرت و قلدرى مى كنند;Š در اينجا نيز مى خوانيم هنگامى كه پيامبران منطق متين و رساى خود راـكه در آيات قبل گذشت ـ بيان كردند ((كافران (لـجوج و بهانه جو), به پيامبران خودگفتند: سوگند ياد مى كنيم كه شما را از سرزمينمان خارج مـى سـازيـم , مـگـر ايـن كـه بـه آيين ما (و بت پرستى ) باز گرديد)) ! (وقال الذين كفروا لرسلهم لنخرجنكم من ارضنااو لتعودن فى ملتنا).
ايـن مـغروران بى خبر, گويى همه سرزمينها را مال خود مى دانستند و براى پيامبرانشان حتى به اندازه يك شهروند حق قائل نبودند و لذا مى گفتند: ((ارضنا))(سرزمين ما !) در حالى كه خداوند زمين و تمام مواهبش را براى صالحان آفريده است .
سپس اضافه مى كند: ((در اين حال , پروردگار (به پيامبران دلدارى و اطمينان خاطر مى داد و) به آنها وحى فرستاد كه : ما ظالمان را هلاك مى كنيم )) (فاوحى اليهم ربهم لنهلكن الظالمين ).
بنابراين از اين تهديدها هرگز نترسيد و كمترين سستى در اراده آهنين شما راه نيابد.
(آيه ) و از آنجا كه منكران ستمگر, پيامبران را تهديد به تبعيد ازسرزمينشان مى كردند خداوند در مـقـابـل به آنها چنين وعده مى دهد كه : ((و شما را درزمين بعد از (نابودى ) آنها سكونت خواهيم داد)) (ولنسكننكم الا رض من بعدهم ).
((ولـى ايـن (مـوفـقـيـت و پـيروزى نصيب همه كس نمى شود بلكه ) براى كسى است كه از مقام (عـدالت ) من بترسد (و احساس مسؤوليت كند) و از عذاب من بيمناك باشد)) و آن را جدى تلقى كند (ذلك لمن خاف مقامى وخاف وعيد).
(آيـه ) و در ايـن هنگام كه پيامبران كارد به استخوانشان رسيده بود و تمام وظيفه خود را در برابر قـوم خـويـش انـجـام داده بـودند و آنهاكه بايد ايمان بياورند ايمان آورده و بقيه در كفر پافشارى داشـتـند و مرتبا رسولان را تهديد مى كردند, در اين موقع ((آنهااز خداوند تقاضاى فتح و پيروزى (بر كفار) كردند)) (واستفتحوا).
خـداونـد هـم دعاى اين مجاهدان راستين را به هدف اجابت رسانيد ((و(سرانجام ) هر گردنكش منحرفى نوميد و نابود شد)) (وخاب كل جبار عنيد).
(آيـه ) سـپس به نتيجه كار اين جباران عنيد از نظر مجازاتهاى جهان ديگردر ضمن دو آيه به پنج موضوع اشاره مى كند:.
1ـ ((به دنبال اين نوميدى و خسران ـو يا به دنبال چنين كسى ـ جهنم و آتش سوزان خواهد بود)) (من ورائه جهنم ).
2ـ ((و از آب بدبوى متعفنى نوشانده مى شود)) ! (ويسقى من ما صديد).
((صـديـد)) چـركـى است كه ميان پوست و گوشت جمع مى شود;Š يعنى از يك آب بدبوى متعفن بدمنظره همانند چرك و خون به او مى نوشانند.
(آيـه ) سوم : اين مجرم گناهكار و جبار عنيد, هنگامى كه خود را در برابرچنين نوشابه اى مى بيند ((بـه زحمت جرعه جرعه آن را سر مى كشد, و هرگز مايل نيست آن را بياشامد)) بلكه به اجبار در حلق او مى ريزند (يتجرعه ولا يكاد يسيغه ).
4ـ آنقدر وسائل عذاب و شكنجه و ناراحتى براى او فراهم مى گردد كه ((از هرسو مرگ به سوى او مـى آيد ولى با اين همه هرگز نمى ميرد)) تا مجازات زشتيهاى اعمال خود را ببيند (وياتيه الموت من كل مكان وما هو بميت ).
5ـ و بـا ايـن كه تصور مى شود مجازاتى برتر از اينها كه گفته شد نيست , بازاضافه مى كند: ((و به دنبال آن عذاب شديدى است )) (ومن ورائه عذاب غليظ).
و بـه ايـن تـرتـيب آنچه از شدت مجازات و كيفر در فكر آدمى بگنجد و حتى آنچه نمى گنجد در انتظار اين ستمگران خودخواه و جباران بى ايمان و گنهكار است ,و اينها نتيجه و اثر طبيعى اعمال خود انسانهاست , بلكه تجسمى است از كارهاى آنان در سراى ديگر كه هر عملى به صورت مناسب خود مجسم مى شود.
(آيه ).

خاكسترى بر سينه تندباد!.

در ايـن آيـه مـثـل بسيار رسايى براى اعمال افراد بى ايمان بيان شده كه بحث آيات گذشته را در زمـينه عاقبت كار كفار تكميل كرده , مى فرمايد: ((اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند هـمچون خاكسترى است در مقابل تندباد در يك روزتوفانى )) ! (مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف ).
مـنظور از ((اعمالهم )) همه اعمال آنهاست ;Š حتى اعمال ظاهرا خوبشان كه درباطن رنگ شرك و بت پرستى داشت .
هـمـان گـونه كه خاكستر در برابر تندباد, آن هم در يك روز طوفانى آنچنان پراكنده مى شود كه هيچ كس قادر بر جمع آن نيست , همين گونه منكران حق ((توانايى ندارند كه چيزى از اعمالى را كـه انجام داده اند به دست آورند)) و همگى برباد مى رود و دستهايشان خالى مى ماند (لا يقدرون مما كسبوا على شى ).
((و اين همان گمراهى دور و دراز است )) (ذلك هو الضلا ل البعيد).
(آيه ).

آفرينش براساس حق است :.

بـه دنـبـال بحث از باطل در آيه قبل و اين كه همچون خاكستر پراكنده و بى قراراست كه دائما با وزش بـاد از نـقطه اى به نقطه ديگر منتقل مى شود, در اين آيه سخن از حق و استقرار آن به ميان آمده است .
روى سـخـن را بـه پيامبر(ص ) به عنوان الگويى براى همه حق طلبان جهان كرده , مى گويد: ((آيا نـديـدى كه خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده است ؟ (الم تر ان اللّه خلق السموات والا رض بالحق ).
((حق )) به معنى ((مطابقت و هماهنگى )) است و در اينجا ساختمان عالم آفرينش , آسمان و زمين , همگى نشان مى دهد كه در آفرينش آنها, نظام و حساب وحكمت و هدفى بوده است , نه خداوند به آفـريـنـش آنـهـا نياز داشته و نه كمبودى را باآن مى خواهد در ذات خود برطرف سازد چرا كه او بى نياز از همه چيز است .
سـپـس اضافه مى كند;Š دليل بر اين كه نيازى به شما و ايمان آوردن شما ندارداين است كه : ((اگر اراده كـنـد شـمـا را مـى برد و خلق تازه اى (به جاى شما) مى آورد))(ان يشا يذهبكم ويات بخلق جديد).
خلقى كه همه ايمان داشته باشند و هيچ يك از كارهاى نادرست شما را انجام ندهند.
(آيه ) ((و اين كار براى خدا به هيچ وجه مشكل نيست )) (وما ذلك على اللّه بعزيز).
شاهد اين سخن آن كه در سوره نسا آيه 131ـ133 مى خوانيم : ((اگر شماكافر شويد (به خدا زيانى نمى رساند) چرا كه آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست و خداوند بى نياز و شايسته ستايش اسـت هـرگـاه بـخـواهـد شـما را اى مردم مى برد و گروه ديگرى مى آورد, و خداوند بر اين كار تواناست )).
(آيه ) در چند آيه قبل اشاره اى به مجازات سخت و دردناك منحرفان لجوج و بى ايمان شده بود;Š در اينجا همين معنى را تعقيب و تكميل مى كند.
نـخست مى گويد: ((و در قيامت همه آنها (جباران و ظالمان و كافران اعم ازتابع و متبوع , پيرو و پيشوا) در پيشگاه خداوند ظاهر مى شوند)) (وبرزوا للّه جميعا).
و ((در ايـن هـنـگـام ضـعـفـا (يعنى پيروان نادانى كه با تقليد كوركورانه , خود را به وادى ضلالت افكندند) به مستكبران (و رهبران گمراه ) مى گويند: ما پيروان شمابوديم آيا (اكنون كه به خاطر رهبرى شما به اين همه عذاب و بلا گرفتار شده ايم )حاضريد شما سهمى از عذاب الهى را بپذيريد و از ما برداريد)) ؟ (فقال الضعفؤاللذين استكبروا انا كنا لكم تبعا فهل انتم مغنون عنا من عذاب اللّه من شى ).
امـا آنها بلافاصله مى گويند: ((اگر خدا ما را (به سوى نجات از اين كيفر وعذاب ) هدايت مى كرد ما هم شما را راهنمايى مى كرديم )) (قالوا لو هدينا اللّه لهديناكم ).
ولى افسوس كه كار از اين حرفها گذشته است , ((بر ما يكسان است چه بى تابى و جزع كنيم و چه صبر و شكيبايى , راه نجاتى براى ما وجود ندارد)) (سواعلينا اجزعنا ام صبرنا ما لنا من محيص ).
(آيه ).

گفتگوى صريح شيطان و پيروانش !.

در ايـن آيـه بـه صحنه ديگرى از مجازاتهاى روانى جباران و گنهكاران و پيروان شياطين در روز رستاخيز پرداخته چنين مى گويد: ((و شيطان هنگامى كه كار حساب بندگان صالح و غير صالح پـايـان پذيرفت (و هركدام به سرنوشت و پاداش و كيفرقطعى خود رسيدند) به پيروان خود چنين مـى گـويـد: خـداوند به شما وعده حق دادو من نيز به شما وعده دادم (وعده اى پوچ و بى ارزش چنانكه خودتان مى دانستيد)سپس از وعده هاى خود تخلف جستم )) (وقال الشيطان لما قضى الا مر ان اللّه وعدكم وعد الحق ووعدتكم فاخلفتكم ).
و بـه اين ترتيب شيطان نيز با ساير مستكبرانى كه رهبران راه ضلالت بودند هم آواز شده و تيرهاى ملامت و سرزنش خود را به اين پيروان بدبخت نشانه گيرى مى كند.
و بـعـد اضافه مى كند: ((من بر شما تسلط و اجبار و الزامى نداشتيم , تنها اين بود كه از شما دعوت كـردم , شـمـا هـم بـا مـيل و اراده خود پذيرفتيد)) (وما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى ).
((بنابراين مرا هرگز سرزنش نكنيد, بلكه خويشتن را سرزنش كنيد)) كه چرادعوت شيطنت آميز و ظاهرالفساد مرا پذيرفتيد (فلا تلومونى ولوموا انفسكم ).
خودتان كرديد كه لعنت بر خودتان باد !!.
بـه هـر حال ((نه من مى توانم (در برابر حكم قطعى و مجازات پروردگار) به فرياد شما برسم و نه شما مى توانيد فريادرس من باشيد)) (ما انا بمصرخكم وما انتم بمصرخى ).
((من اكنون (اعلام مى كنم كه ) از شرك شما در باره خود كه از قبل داشتيد (واين كه اطاعت مرا هم رديف اطاعت خدا قرار داديد) بيزارم و كافرم )) (انى كفرت بمااشركتمون من قبل ).
اكـنـون فـهـميدم كه اين ((شرك در اطاعت )) هم مرا بدبخت كرد و هم شما را,همان بدبختى و بيچارگى كه راهى براى اصلاح و جبران آن وجود ندارد.
بدانيد ((براى ستمكاران قطعا عذاب دردناكى است )) (ان الظالمين لهم عذاب اليم ).
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه وسوسه هاى شيطان هرگز اختيار وآزادى اراده را از انسان نمى گيرد بلكه او يك دعوت كننده بيش نيست , و اين انسانهاهستند كه با اراده خودشان دعوت او را مى پذيرند.
(آيـه ) در اين آيه به دنبال بيان حال جباران عنيد و بى ايمان و سرنوشت دردناك آنها, به ذكر حال مؤمنان و سرانجام آنها پرداخته , مى گويد: ((و آنها را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به بـاغهاى بهشت وارد مى كنند باغهايى كه نهرهااز زير درختانش جارى است )) (وادخل الذين آمنوا وعملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الا نهار).
((جاودانه به اذن پروردگارشان در آن (باغهاى بهشت ) مى مانند)) (خالدين فيها باذن ربهم ).
((و تحيت آنان در آنجا سلام است )) (تحيتهم فيها سلا م ).
سلامت از هرگونه ناراحتى و گزند روحى و جسمى .
(آيه ).

شجره طيبه و شجره خبيثه :.

در اينجا صحنه ديگرى از تجسم حق و باطل , كفر و ايمان , طيب و خبيث راضمن يك مثال جالب و بـسـيـار عـمـيـق و پرمعنى بيان كرده , و بحثهاى آيات گذشته راكه در اين زمينه بود تكميل مى كند.
نـخـست مى فرمايد: ((آيا نديدى چگونه خدا مثالى براى كلام پاكيزه زده , و آن را به شجره طيبه و پاكى تشبيه كرده است )) ؟ (الم تر كيف ضرب اللّه مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة ).
سپس به ويژگيهاى اين شجره طيبه (درخت پاكيزه و پربركت ) مى پردازد و به تمام ابعاد آن ضمن عبارات كوتاهى اشاره مى كند.
1ـ موجودى است داراى رشد و نمو ((شجره )) نه بى روح , و نه جامد وبى حركت .
2ـ ايـن درخـت پـاك است و ((طيب )) از هر نظر, ميوه اش شكوفه و گلشن ونسيمى كه از آن بر مى خيزد همه پاكيزه است .
3ـ ايـن شـجـره داراى نـظـام حـساب شده اى است ريشه اى دارد و شاخه ها وهركدام ماموريت و وظيفه اى دارند.
4ـ ((اصـل و ريـشه آن ثابت و مستحكم است )) بطورى كه توفانها و تندبادهانمى تواند آن را از جا بركند (اصلها ثابت ).
5ـ شاخه هاى اين شجره طيبه در يك محيط پست و محدود نيست بلكه بلند آسمان جايگاه اوست , ايـن شـاخه ها سينه هوا را شكافته و در آن فرو رفته , آرى ((شاخه هايش در آسمان است )) (وفرعها فى السمـا).
روشـن است هر قدر شاخه ها برافراشته تر باشند از آلودگى گرد و غبار زمين دورترند و ميوه هاى پاكترى خواهند داشت .
(آيـه ) شـشـم : اين شجره طيبه شجره اى پربار است نه همچون درختانى كه ميوه و ثمرى ندارند بنابراين مولد است و ((ميوه خود را مى دهد)) (تؤتى اكلها).
7ـ امـا نـه در يـك فـصـل يـا دو فصل , بلكه در هر فصل , يعنى ((در هر زمان )) كه دست به سوى شاخه هايش دراز كنى محروم بر نمى گردى (كل حين ).
8ـ ميوه دادن او نيز بى حساب نيست بلكه مشمول قوانين آفرينش است وطبق يك سنت الهى ((و به اذن پروردگارش )) اين ميوه را به همگان ارزانى مى دارد(باذن ربها).
اكنون درست بينديشيم و ببينيم اين ويژگيها و بركات را در كجا پيدا مى كنيم ؟مسلما در كلمه توحيد و محتواى آن , و در يك انسان موحد و با معرفت .
مـردان بزرگ و با ايمان اين كلمات طيبه پروردگار, حياتشان مايه بركت است ,مرگشان موجب حـركـت , آثـار آنـها و كلمات و سخنانشان و شاگردان و كتابهايشان وتاريخ پرافتخارشان , و حتى قبرهاى خاموششان همگى الهام بخش است و سازنده و تربيت كننده .
آرى ((خـداوند براى مردم مثلهايى مى زند شايد متذكر شوند)) (ويضرب اللّه الا مثال للناس لعلهم يتذكرون ).
(آيـه ) و از آنجا كه يكى از بهترين راهها براى تفهيم مسائل استفاده از روش مقابله و مقايسه است بـلافـاصـلـه نـقـطه مقابل ((شجره طيبه )) را چنين بيان مى كند: اما ((مثل كلمه خبيثه و ناپاك هـمانند درخت خبيث و ناپاك و بى ريشه است كه از روى زمين كنده شده (و در برابر طوفانها هر روز بـه گـوشـه اى پـرتـاب مى شود و) قرار و ثباتى براى آن نيست )) (ومثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الا رض مالها من قرار).
جـالـب ايـن كـه در وصـف ((شـجره طيبه )) قرآن با تفصيل سخن مى گويد و اما به هنگام شرح ((شجره خبيثه )) با يك جمله كوتاه از آن مى گذرد.
ايـن يك نوع لطافت بيان است كه انسان در مورد ذكر ((محبوب )) به همه خصوصيات بپردازد اما هنگامى كه به ذكر ((مبغوض )) مى رسد با يك جمله كوبنده ازآن بگذرد!.
(آيـه ) از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته در دو مثال گويا, حال ((ايمان )) و ((كفر)) و((مؤمن )) و ((كـافـر)) و بـطـوركلى ((هر پاك )) و ((ناپاك )) تجسم يافت , در اين آيه به نتيجه كارو سرنوشت نهايى آنها مى پردازد.
نـخـسـت مـى گـويـد: ((خـداونـد كـسانى را كه ايمان آورده اند به خاطر گفتار واعتقاد ثابت و پايداريشان ثابت قدم مى دارد;Š هم در اين جهان و هم در جهان ديگر))و برزخ كه امكان لغزش كم و بيش در آن وجود دارد (يثبت اللّه الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا وفى الا خرة ).
چـرا كه ايمان آنها يك ايمان سطحى و متزلزل و شخصيت آنها يك شخصيت كاذب و متلون نبوده است .
در ايـنـجـا در بـرابـر مـشـكـلات و وسـوسه ها, در ايمان و پاكى ثابت مى مانند ودامانشان از ننگ آلودگيها مبرا خواهد بود, و در آنجا در نعمتهاى بى پايان خداجاودان خواهند ماند.
سپس به نقطه مقابل آنها پرداخته , مى گويد: ((و خداوند ظالمان را گمراه مى سازد و خدا هر چه بخواهد انجام مى دهد)) (ويضل اللّه الظالمين ويفعل اللّه مايشا).
بـارهـا گـفـتـه ايم هر جا سخنى از هدايت و ضلالت است و به خدا نسبت داده مى شود, گامهاى نـخـسـتين آن از ناحيه خود انسان برداشته شده است , كار خدا همان تاثيرى است كه در هر عمل آفـريـده , و نـيـز كـار خـدا اعـطـا مواهب و نعمتها يا سلب نعمتهاست كه به مقتضاى شايستگى و عدم شايستگى افراد مقرر مى دارد.
(آيه ).

سرانجام كفران نعمتها:.

در ايـنجا روى سخن به پيامبر است و در حقيقت ترسيمى از يكى از موارد((شجره خبيثه )) در آن به چشم مى خورد.
نـخـسـت مـى فرمايد: ((آيا نديدى كسانى را كه نعمت خدا را تبديل به كفران كردند)) (الم تر الى الذين بدلوا نعمت اللّه كفرا).
((و سـرانـجـام قـوم خـود را بـه دارالبوار و سرزمين هلاكت و نيستى فرستادند))(واحلوا قومهم دارالبوار).
اينها همان ريشه هاى شجره خبيثه و رهبران كفر و انحرافند.
گـرچـه مـفـسـران گـاهـى اين نعمت را به وجود پيامبر(ص ) تفسير كرده اند, وگاهى به ائمه اهـل بـيت (ع ) و كفران كنندگان اين نعمت را گاهى ((بنى اميه )) و((بنى مغيره )) و گاهى همه كـفـار عـصر پيامبر(ص ) معرفى نموده اند, ولى مسلما مفهوم آيه وسيع است و اختصاص به گروه مـعينى ندارد و همه كسانى را كه نعمتى ازنعمتهاى خدا را كفران كرده و از آن سؤ استفاده كنند شامل مى شود.
(آيـه ) قـرآن سپس ((دارالبوار)) را چنين تفسير مى كند: ((جهنم است كه در شعله هاى سوزانش فرو مى روند و بدترين قرارگاههاست )) (جهنم يصلونهاوبئس القرار).
(آيـه ) در ايـن آيـه بـه يـكـى از بـدتـرين انواع كفران نعمت كه آنها مرتكب مى شدند اشاره كرده , مـى گـويـد: ((و آنـهـا بـراى خدا شريكهايى قرار دادند تا (مردم رابه اين وسيله ) از راه او گمراه سازند)) (وجعلوا للّه اندادا ليضلوا عن سبيله ).
و چند روزى در سايه اين شرك و كفر و منحرف ساختن افكار مردم از آيين وطريق حق بهره اى از زندگى مادى و رياست و حكومت بر مردم ببرند.
اى پـيامبر ! ((به آنها بگو: (از اين زندگى دنيا و بى ارزش مادى ) بهره بگيريد اما(بدانيد) سرانجام كار شما به سوى آتش (دوزخ ) است )) (قل تـمـتعوا فان مصيركم الى النار).
با اين كه نه اين زندگى شما زندگى است كه بدبختى است و نه اين رياست وحكومت شما ارزشى دارد كه تبهكارى و دردسر و مصيبت است .
(آيه ).

عظمت انسان از ديدگاه قرآن :.

در تـعـقـيـب آيات گذشته كه از برنامه مشركان و كسانى كه كفران نعمتهاى الهى كردند سخن مـى گفت , در اينجا سخن از برنامه بندگان راستين و نعمتهاى بى انتهاى اوست كه بر مردم نازل شده .
نـخـست مى گويد: ((به بندگان من كه ايمان آورده اند بگو: نماز را بر پاى دارند واز آنچه به آنها روزى داده ايـم در پـنهان و آشكار انفاق كنند)) (قل لعبادى الذين آمنوايقيموا الصلوة وينفقوا مما رزقناهم سرا وعلا نية ).
چرا كه ايمان در صورتى ريشه دار است كه در عمل متجلى شود و انسان را ازيك سو به خدا نزديك كند و از سوى ديگر به بندگانش !.
((پيش از آن كه روزى فرا رسد كه نه در آن خريد و فروش است و نه دوستى ))نه با مال مى توانند از كيفر خدا رهايى يابند و نه با پيوندهاى مادى ! (من قبل ان ياتى يوم لا بيع فيه ولا خلا ل ).
(آيـه ) سپس به معرفى خدا از طريق نعمتهايش مى پردازد, آن گونه معرفى كه عشق او را در دلها زنـده مـى كـند, و انسان را به تعظيم در برابر عظمت و لطفش وامى دارد زيرا اين يك امر فطرى اسـت كه انسان نسبت به كسى كه به او كمك كرده ولطف و رحمتش شامل اوست علاقه و عشق پيدا مى كند و اين موضوع را ضمن آياتى چند چنين بيان مى دارد:.
((خـداونـد هـمـان كسى است كه آسمانها و زمين را آفريده است )) (اللّه الذى خلق السموات والا رض ).
((و از آسـمان آبى فرستاد كه به وسيله آن ميوه هاى مختلف را خارج ساخت واز آنها به شما روزى داد)) (وانزل من السما ما فاخرج به من الثـمرات رزقا لكم ).
((و كشتى را مسخر شما ساخت )) (وسخر لكم الفلك ).
هـم از نظر مواد ساختمانيش كه در طبيعت آفريده است و هم از نظر نيروى محركش كه بادهاى منظم سطح اقيانوسهاست .
((تـا ايـن كـشـتيها بر صفحه اقيانوسها به فرمان او به حركت در آيند)) (لتجرى فى البحر بامره ) و سـيـنـه آبـها را بشكافند و به سوى ساحل مقصود پيش روند, وانسانها و وسائل مورد نيازشان ر از نقطه اى به نقاط ديگر به آسانى حمل كنند.
همچنين ((نهرها را در تسخير شما درآورد)) (وسخر لكم الا نهار).
تـا از آب حياتبخش آنها زراعتهايتان را آبيارى كنيد, و هم خود و دامهايتان سيراب شويد, و هم در بسيارى از اوقات , صفحه آنها را به عنوان يك جاده هموارمورد بهره بردارى قرار داده , با كشتيها و قايقها از آنها استفاده كنيد, و هم از ماهيان آنها و حتى از صدفهايى كه در اعماقشان موجود است , بهره گيريد.
(آيـه ) نـه تـنـها موجودات زمين را مسخر شما ساخت بلكه ((خورشيد و ماه را كه دائما در كارند سرگشته فرمان شما قرار داد)) (وسخر لكم الشمس والقمردائبين ).
نـه فـقـط موجودات اين جهان , بلكه حالات عارضى آنها را نيز به فرمان شماآورد, همان گونه كه ((شب و روز را مسخر شما ساخت )) (وسخر لكم الليل والنهار).
خلاصه انسان از ديدگاه قرآن آن قدر عظمت دارد كه همه اين موجودات به فرمان ((اللّه )) مسخر او گـشـتـه انـد;Š يعنى , يا زمام اختيارشان به دست انسان است , و يادر خدمت منافع انسان حركت مى كنند.
(آيه ) و قسمتى از هر چيزى كه از او تقاضا كرديد و (از نظر جسم و جان فرد و اجتماع و سعادت و خوشبختى ) به آن نياز داشتيد در اختيار شما قرار داد))(وآتيكم من كل ما سالـتمـوه ).
و بـه ايـن تـرتيب ((اگر نعمتهاى الهى را بخواهيد بشمريد هرگز نمى توانيدشماره كنيد)) (وان تعدوا نعمت اللّه لا تحصوها).
چـرا كـه نـعـمـتـهاى مادى و معنوى پروردگار آنچنان سر تا پاى وجود و محيطزندگى شما را فراگرفته كه قابل احصا نيستند.
امـا بـا ايـن هـمه لطف و رحمت الهى ((باز اين انسان ستمگر است و كفران كننده نعمت )) (ان الا نسان لظلوم كفار).
نعمتهايى كه اگر به درستى از آنها استفاده مى كرد مى توانست سراسر جهان راگلستان كند.
در حـقيقت قرآن مى گويد اى انسان ! همه چيز به قدر كافى در اختيار توست ,اما به شرط اين كه ظلوم و كفار نباشى , به حق خود قناعت كنى و به حقوق ديگران تجاوز ننمايى !.
(آيه ).

دعاهاى سازنده ابراهيم بت شكن :.

از آنـجا كه در آيات گذشته از يك سو بحث از مؤمنان راستين و شاكران دربرابر نعمتهاى خدا در مـيان بود, به دنبال آن در اينجا گوشه اى از دعاها ودرخواستهاى ابراهيم بنده مقاوم و شاكر خدا را بـيان مى كند تا سرمشق و الگويى باشد براى آنها كه مى خواهند از نعمتهاى الهى بهترين بهره را بگيرند.
نـخـسـت مـى گـويـد: ((و (به خاطر بياوريد) زمانى را كه ابراهيم (به پيشگاه خدا)عرضه داشت , پروردگارا ! اين شهر ((مكه )) را سرزمين امن و امان قرار ده )) (واذ قال ابرهيم رب اجعل هذا البلد آمنا).
چرا كه نعمت ((امنيت )) نخستين شرط براى زندگى و سكونت انسان در يك منطقه است .
(آيـه ) چرا كه من مى دانم بت پرستى چه بلاى بزرگ و خانمانسوزى است , و با چشم خود قربانيان ايـن راه را ديده ام ((پروردگارا ! اين بتها بسيارى از مردم را گمراه ساخته اند)) (رب انهن اضللن كثيرا من الناس ).
آن هم چه گمراهى خطرناكى كه همه چيز خود حتى عقل و خرد خويش رادر اين راه باخته اند.
خـداونـدا ! مـن دعـوت به توحيد تو مى كنم , و همه را به سوى تو مى خوانم ,((پس هر كس از من پيروى كند او از من است , و هر كس نافرمانى من كند (اگر قابل هدايت و بخشش است در باره او محبت كن چرا كه ) تو بخشنده و مهربانى )) (فمن تبعنى فانه منى ومن عصانى فانك غفور رحيم ).
در حـقـيـقـت ابـراهـيم با اين تعبير مى خواهد به پيشگاه خداوند چنين عرض كند كه حتى اگر فرزندان من از مسير توحيد منحرف گردند, و به بت توجه كنند ازمن نيستند, و اگر بيگانگان در اين خط باشند آنها همچون فرزندان و برادران منند.
اين دعاى ابراهيم , همه موحدان و مبارزان راه توحيد را شامل مى شود.
(آيـه ) سپس دعا و نيايش خود را اين چنين ادامه مى دهد: ((پروردگارا !من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى , در كنار خانه اى كه حرم تو است ساكن ساختم تا نماز را برپاى دارند)) (ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوة ).
پس از آن كه خداوند به ابراهيم , پسرى از كنيزش ((هاجر)) داد و نامش را((اسماعيل )) گذاشت , حسادت همسر نخستينش ((ساره )) تحريك شد و نتوانست حضور هاجر و فرزندش را تحمل كند, از ابـراهيم خواست كه آن مادر و فرزندرا به نقطه ديگرى ببرد, و ابراهيم طبق فرمان خدا در برابر اين درخواست تسليم شد.
اسـمـاعيل و مادرش هاجر را به سرزمين مكه كه در آن روز يك سرزمين خشك و خاموش و فاقد همه چيز بود آورد, و در آنجا گذارد, و با آنها خداحافظى كرد و رفت .
سپس ابراهيم دعاى خودش را اين چنين ادامه مى دهد:.
خـداونـدا ! اكـنـون كه آنها در اين بيابان سوزان براى احترام خانه بزرگ تومسكن گزيده اند ((تو قلوب گروهى از مردم را به آنها متوجه ساز و مهر آنها را دردلهايشان بيفكن )) (فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم ).
((و آنها را از انوع ميوه ها (ثمرات مادى و معنوى ) بهره مند كن , شايد شكرنعمتهاى تو را ادا كنند)) (وارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون ).
(آيـه ) و از آنجا كه يك انسان موحد و آگاه مى داند كه علم او در برابر علم خداوند محدود است و مـصـالح او راتنها خدا مى داند, و گاهى مطالبى در درون جان اوست كه نمى تواند همه را بر زبان آورد, لـذا به دنبال تقاضاهاى گذشته چنين عرض مى كند: ((پروردگارا ! تو آنچه را كه ما پنهان مى داريم و يا آشكار مى سازيم به خوبى مى دانى )) (ربنا انك تعلم ما نخفى وما نعلن ).
((و هـيـچ چيز در زمين و آسمان بر خدا مخفى نمى ماند)) (وما يخفى على اللّه من شى فى الا رض ولا فى السمـا).
اگـر مـن از فـراق فـرزنـد و هـمسرم غمگين هستم تو مى دانى , و اگر قطره هاى اشكم آشكارا از چشمم سرازير مى شود تو مى بينى .