برگزيده تفسير نمونه جلد دوم
تفسير سوره هاى :
اعراف، انفال، توبه، يونس، هود، يوسف، رعد، ابراهيم، حجر، نحل، اسرا

زير نظر: آية اللّه مكارم شيرازى
تحقيق و تنظيم :احمد على بابائى

- ۱۵ -


در حـقيقت نتيجه مستقيم عدم ايمان به معاد همان دلبستگى به اين زندگى محدود و مقامهاى مادى و اطمينان و اتكا به آن است .
هـمچنين غفلت از آيات الهى , سرچشمه بيگانگى از خدا, و بيگانگى از خداسرچشمه عدم احساس مسؤوليت , و آلودگى به ظلم و فساد و گناه است , وسرانجام آن چيزى جز آتش نمى تواند باشد.
(آيـه ) سـپـس اشـاره بـه حـال گـروه ديـگرى مى كند كه نقطه مقابل اين دو گروه مى باشند, مـى گـويد: ((كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند, خداوند به كمك ايمانشان آنها را هدايت مى كند)) (ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات يهديهم ربهم بايمانهم ).
ايـن نـور هـدايـت الـهى كه از نور ايمانشان سرچمشه مى گيرد, تمام افق زندگانى آنها را روشن مى سازد, در پرتو اين نور آن چنان روشن بينى پيدا مى كنند كه جار وجنجالهاى مكتبهاى مادى , و وسـوسـه هاى شيطانى , و زرق و برقهاى گناه , و زر وزور, فكر آنها را نمى دزدد, و از راه به بيراهه گام نمى نهند.
اين حال دنياى آنان و در جهان ديگر خداوند قصرهايى به آنها مى بخشد كه ((از زير آنها در باغهاى بهشت نهرها جارى است )) (تجرى من تحتهم الا نهار فى جنات النعيم ).
(آيه ) آنها در محيطى مملو از صلح و صفا و عشق به پروردگار و انواع نعمتها به سر مى برند.
هر زمان كه جذبه ذات و صفات خدا وجودشان را روشن مى سازد ((گفتار ودعاى آنها در بهشت اين است كه : پروردگارا ! منزه و پاك از هرگونه عيب و نقصى ))(دعويهم فيها سبحانك اللهم ).
و هر زمان به يكديگر مى رسند سخن از صلح و صفا مى گويند: ((و تحيت آنهادر آنجا سلام است )) (وتحيتهم فيها سلا م ).
و سـرانـجـام هرگاه از نعمتهاى گوناگون خداوند در آنجا بهره مى گيرند به شكرپرداخته ((و آخـرين سخنشان اين است كه : حمد و سپاس مخصوص پروردگارعالميان است )) (وآخر دعويهم ان الحمدللّه رب العالمين ).
(آيه ).

انسانهاى خودرو!.

در اين آيه نيز همچنان سخن پيرامون مساله پاداش و كيفر بدكاران است .
نـخـسـت مـى گـويـد: ((اگـر خداوند مجازات مردم بدكار را سريعا و در اين جهان انجام دهد و هـمـان گـونـه كه آنها در به دست آوردن نعمت و خير و نيكى عجله دارند, درمجازاتشان تعجيل كـنـد, عـمـر هـمـگـى به پايان مى رسد و اثرى از آنها باقى نمى ماند)) (ولو يعجل اللّه للناس الشر استعجالهم بالخير لقضى اليهم اجلهم ).
ولى از آنجا كه لطف خداوند همه بندگان حتى بدكاران و كافران و مشركان رانيز شامل مى شود, در مجازاتشان عجله به خرج نمى دهد, شايد بيدار شوند و توبه كنند, و از بيراهه به راه باز گردند.
و در پـايـان آيـه مـى فرمايد: مجازاتشان همين بس كه ((افرادى را كه ايمان به رستاخيز و لقاى ما نـدارنـد به حال خود رها مى كنيم تا در طغيانشان حيران وسرگردان شوند)), نه حق را از باطل بشناسند, و نه راه را از چاه (فنذر الذين لا يرجون لقائنا فى طغيانهم يعمهون ).
(آيـه ) آنگاه اشاره به وجود نور توحيد در فطرت و عمق روح آدمى كرده ,مى گويد: ((هنگامى كه بـه انـسان زيانى مى رسد, و دستش از همه جا كوتاه مى شود,دست به سوى ما دراز مى كند و ما را (در هـمـه حـال ) در حـالى كه به پهلو خوابيده يانشسته يا ايستاده است مى خواند)) (واذا مس الا نسان الضر دعانا لجنبه او قاعدااو قائما).
آرى ! خـاصـيت مشكلات و حوادث دردناك , كنار رفتن حجابها از روى فطرت پاك آدمى است , و براى مدتى , هرچند كوتاه درخشش اين نور توحيدى آشكار مى گردد.
سـپـس مى گويد: اما اين افراد, چنان كم ظرفيت و بى خردند كه ((به مجرد اين كه بلا و ناراحتى آنها را برطرف مى سازيم , آن چنان در غفلت فرو مى روند كه گوياهرگز از ما تقاضايى نداشتند)) و ما نيز به آنها كمكى نكرديم (فلما كشفنا عنه ضره مركان لم يدعنا الى ضر مسه ).
((آرى ! ايـن چـنين اعمال مسرفان در نظرشان جلوه داده شده است )) (كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون ).
خـداونـد اين خاصيت را در اعمال زشت و آلوده آفريده كه هر قدر انسان به آنها بيشتر آلوده شود, بيشتر خو مى گيرد و نه تنها قبح و زشتى آنها تدريجا از ميان مى رود بلكه كم كم به صورت عملى شايسته در نظرش مجسم مى گردد!.
و امـا چرا در آيه فوق اين گونه افراد به عنوان ((مسرف )) (اسرافكار) معرفى شده اند؟ به خاطر اين اسـت كـه چـه اسـرافـى از اين بالاتر كه انسان مهمترين سرمايه وجود خود يعنى عمر و سلامت و جوانى و نيروها را بيهوده در راه فساد و گناه وعصيان و يا در مسير به دست آوردن متاع بى ارزش و ناپايدار اين دنيا به هدر دهد, ودر برابر اين سرمايه چيزى عايد او نشود.
(آيه ).

ستمگران پيشين و شما:.

در ايـن آيـه نـيـز اشـاره بـه مجازاتهاى افراد ستمگر و مجرم در اين جهان مى كند و با توجه دادن مـسلمانان به تاريخ گذشته به آنها گوشزد مى نمايد كه اگر راه آنان را بپويند به همان سرنوشت گرفتار خواهندشد.
نـخـسـت مـى گـويـد: ((ما امتهاى قبل از شما را هنگامى كه دست به ستمگرى زدند و با اين كه پـيامبران با دلائل و معجزات روشن براى هدايت آنان آمدند هرگز به آنها ايمان نياوردند, هلاك و نـابـود سـاخـتـيـم )) (ولقد اهلكنا القرون من قبلكم لماظلموا وجاتهم رسلهم بالبينات وما كانوا ليؤمنوا).
و در پـايـان آيه مى افزايد: اين برنامه مخصوص جمعيت خاصى نيست ((اين چنين مجرمان را كيفر مى دهيم )) (كذلك نجزى القوم المجرمين ).
(آيه ) در اين آيه مطلب را صريحتر بيان مى كند و مى گويد: ((سپس شما راجانشين آنها در زمين قـرار داديـم تـا ببينيم چگونه عمل مى كنيد)) (ثم جعلناكم خلا ئف فى الا رض من بعدهم لننظر كيف تعملون ).
از جـمـله ((وما كانوا ليؤمنوا)) (چنان نبود كه ايمان بياورند) استفاده مى شود كه خداوند تنها آن گـروهـى را بـه هـلاكت كيفر مى دهد كه اميدى به ايمان آنها در آينده نيزنباشد, و به اين ترتيب اقوامى كه در آينده ممكن است ايمان بياورند مشمول چنين كيفرهايى نمى شوند.
آيـه ـ شان نزول : اين آيه و دو آيه بعد از آن در باره چند نفر از بت پرستان نازل شده , چرا كه خدمت پـيامبر(ص ) آمدند و گفتند: آنچه در اين قرآن در باره ترك عبادت بتهاى بزرگ ما, لات و عزى و مـنـات و هبل و همچنين مذمت از آنان واردشده براى ما قابل تحمل نيست , اگر مى خواهى از تو پيروى كنيم , قرآن ديگرى بياوركه اين ايراد در آن نباشد ! و يا حداقل اين گونه مطالب را در قرآن كنونى تغيير ده !.
تـفسير: اين آيات نيز در تعقيب آيات گذشته پيرامون مبدا و معاد سخن مى گويد, نخست به يكى از اشـتباهات بزرگ بت پرستان اشاره كرده , مى گويد:((هنگامى كه آيات آشكار و روشن ما بر آنها خـوانـده مـى شـود, آنها كه به رستاخيز ولقاى ما ايمان ندارند مى گويند: قرآن ديگرى غير از اين بياور و يا لااقل اين قرآن را,تغيير ده )) (واذا تتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقائـنا ائت بقرآن غيرهذا او بدله ).
اين بى خبران بينوا, پيامبر(ص ) را براى رهبرى خود نمى خواستند, بلكه او رابه پيروى از خرافات و اباطيل خويش دعوت مى كردند.
قـرآن با صراحت آنها را از اين اشتباه بزرگ در مى آورد, و به پيغمبر(ص )دستور مى دهد كه به آنها ((بـگـو: بـراى مـن مـمكن نيست كه از پيش خود آن را تغييردهم )) (قل ما يكون لى ان ابدله من تلقائ نفسى ).
سپس براى تاكيد اضافه مى كند: ((من فقط پيروى از چيزى مى كنم كه بر من وحى مى شود)) (ان اتبع الا ما يوحى الى ).
نـه تنها نمى توانم تغيير و تبديلى در اين وحى آسمانى بدهم , بلكه ((اگركمترين تخلفى از فرمان پروردگار بكنم , از مجازات آن روز بزرگ (رستاخيز)مى ترسم )) (انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم ).
(آيـه ) در ايـن آيـه بـه دليل اين موضوع مى پردازد و مى گويد به آنها بگو: من كمترين اراده اى از خودم در باره اين كتاب آسمانى ندارم ((و اگر خدا مى خواست اين آيات را بر شما تلاوت نمى كردم و از آن آگاهتان نمى ساختم )) (قل لو شا اللّه ماتلوته عليكم ولا ادريكم به ).
به دليل اين كه ((سالها پيش از اين در ميان شما زندگى كردم )) (فقد لبثت فيكم عمرا من قبله ) و هـرگز اين گونه سخنان را از من نشنيده ايد, اگر آيات از ناحيه من بودلابد در اين مدت چهل سال از فكر من بر زبانم جارى مى شد و حداقل گوشه اى ازآن را بعضى از من شنيده بودند.
((آيا مطلبى را به اين روشنى درك نمى كنيد)) (افلا تعقلون ).
(آيـه ) باز براى تاكيد اضافه مى كند كه من به خوبى مى دانم بدترين انواع ظلم و ستم آن است كه كـسـى بر خدا افترا ببندد ((چه كسى ستمكارتر است از كسى كه دروغى را به خدا نسبت بدهد)) (فمن اظلم ممن افترى على اللّه كذبا).
بنابراين چگونه چنين گناه بزرگى را ممكن است من مرتكب بشوم .
((همچنين كار كسى كه آيات الهى را تكذيب مى كند)) نيز بزرگترين ظلم و ستم است (او كذب بياته ).
اگـر شـما از عظمت گناه تكذيب و انكار آيات حق بى خبريد من بى خبرنيستم , و به هر حال اين كار شما جرم بزرگى است , و ((مجرمان هرگز رستگارنخواهند شد)) (انه لا يفلح المجرمون ).
(آيه ).

معبودهاى بى خاصيت :.

در ايـن آيـه نـيـز بحث ((توحيد)), از طريق نفى الوهيت بتها, تعقيب شده است ,و با دليل روشنى بى ارزش بودن بتها اثبات گرديده : ((آنها غير از خدا معبودهايى رامى پرستند كه نه زيانى به آنان مى رساند (كه از ترس زيانشان آنها را بپرستند) و نه سودى مى رساند)) كه به خاطر سودشان مورد, عبادت قرار دهند (ويعبدون من دون اللّه ما لا يضرهم ولا ينفعهم ).
سـپـس بـه ادعـاى واهى بت پرستان پرداخته , مى گويد: ((آنها مى گويند: اين بتهاشفيعان ما در پيشگاه خدا هستند)) (ويقولون هؤلا شفعاؤنا عنداللّه ).
يـعـنـى ;Š مـى تـوانند از طريق شفاعت , منشا سود و زيانى شوند, هر چند مستقلااز خودشان كارى ساخته نباشد.
اعتقاد به شفاعت بتها يكى از انگيزه هاى بت پرستى بود.
قـرآن در پـاسـخ اين پندار مى گويد: ((آيا شما خداوند را به چيزى خبر مى دهيدكه در آسمانها و زمين سراغ ندارد)) (قل اتنبؤون اللّه بما لا يعلم فى السموات ولا فى الا رض ).
كـنايه از اين كه اگر خدا چنين شفيعانى مى داشت , در هر نقطه اى از زمين و آسمان كه بودند, از وجودشان آگاه بود.
و در پـايـان آيـه بـراى تـاكـيـد مـى فـرمـايد: ((خداوند منزه , و برتر است از شريكهايى كه براى او مى سازند)) (سبحانه وتعالى عما يشركون ).
(آيـه ) ايـن آيـه به تناسب بحثى كه در آيه قبل در زمينه نفى شرك وبت پرستى گذشت اشاره به فـطرت توحيدى همه انسانها كرده , مى گويد: ((در آغازهمه افراد بشر امت واحدى بودند)) و جز توحيد در ميان آنها آيين ديگرى نبود (وماكان الناس الا امة واحدة ).
اين فطرت توحيدى كه در ابتدا دست نخورده بود با گذشت زمان بر اثر افكاركوتاه و گرايشهاى شـيـطـانـى , دسـتخوش دگرگونى شد, گروهى از جاده توحيدمنحرف شدند و به شرك روى آوردنـد و طـبـعـا ((جـامـعه انسانى به دو گروه مختلف تقسيم شد)) گروهى موحد و گروهى مشرك (فاختلفوا).
بـنـابـرايـن شـرك در واقع يك نوع بدعت و انحراف از فطرت است , انحرافى كه از مشتى اوهام و پندارهاى بى اساس سرچشمه گرفته است .
در ايـنـجـا مـمكن بود اين سؤال پيش بيايد كه چرا خداوند اين اختلاف را ازطريق مجازات سريع مشركان بر نمى چيند.
قـرآن بلافاصله براى پاسخ به اين سؤال اضافه مى كند: ((و اگر فرمانى از طرف پروردگارت (در باره عدم مجازات سريع آنان ) از قبل صادر نشده بود, در ميان آنهادر آنچه اختلاف داشتند داورى مى شد)) و سپس همگى به مجازات مى رسيدند(ولولا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم فيما فيه يختلفون ).
(آيه ).

معجزات اقتراحى :.

دگر بار قرآن به بهانه جوييهاى مشركان به هنگام سر باز زدن از ايمان و اسلام پرداخته , مى گويد: ((مـشـركـان چـنـيـن مـى گويند كه چرا معجزه اى از ناحيه خداوند برپيامبر نازل نشده است )) (ويقولون لولا انزل عليه آية من ربه ).
البته منظور آنها اين بوده كه هر وقت معجزه اى به ميل خود پيشنهاد كنند فوراآن را انجام دهد!.
لـذا بلافاصله به پيامبر(ص ) چنين دستور داده مى شود كه ((به آنها بگو: معجزه مخصوص خدا (و مربوط به جهان غيب و ماوراطبيعت ) است )) (فقل انما الغيب للّه ).
بـنـابـراين چيزى نيست كه در اختيار من باشد و من بر طبق هوسهاى شما هرروز معجزه تازه اى انجام دهم , و بعدا هم با عذر و بهانه اى از ايمان آوردن خوددارى كنيد.
و در پايان آيه با بيانى تهديدآميز به آنها مى گويد: ((اكنون كه شما دست ازلجاجت برنمى داريد در انتظار باشيد, من هم با شما در انتظارم )) (فانتظروا انى معكم من المنتظرين ).
شما در انتظار مجازات الهى باشيد, و من هم در انتظار پيروزيم !.
(آيه ) در اين آيه باز سخن از عقايد و كارهاى مشركان است .
نـخست اشاره به يكى از نقشه هاى جاهلانه مشركان كرده , مى گويد: ((هنگامى كه مردم (را براى بـيـدارى و آگـاهـى , گـرفـتار مشكلات و زيانهايى مى سازيم سپس آن رابرطرف ساخته ) طعم آرامـش و رحـمت خود را به آنها مى چشانيم به جاى اين كه متوجه ما شوند در اين آيات و نشانه ها نيرنگ مى كنند)) و يا با توجيهات نادرست درمقام انكار آنها بر مى آيند (واذا اذقنا الناس رحمة من بـعـد ضـرا مستهم اذا لهم مكرفى آياتنا) و مثلا بلاها, و مشكلات را به عنوان غضب بتها و نعمت و آرامـش رادليل بر شفقت و محبت آنان مى گيرند و يا بطور كلى همه را معلول يك مشت تصادف مى شمرند.
امـا خـداونـد بـه وسـيـلـه پـيـامـبرش به آنها هشدار مى دهد كه ((به آنها بگو: خدا ازهركس در چاره انديشى و طرح نقشه هاى كوبنده قادرتر و سريعتر است )) (قل اللّه اسرع مكرا).
و بـه تـعبير ديگر او هر زمان اراده مجازات و تنبيه كسى كند بلافاصله تحقق مى يابد, در حالى كه دگران چنين نيستند.
سـپـس آنـهـا را تـهـديـد مـى كـنـد كـه گـمـان نـبـريـد ايـن تـوطـئه هـا و نقشه ها فراموش مـى گـردد,((فـرسـتـادگـان مـا (يـعـنـى فـرشتگان ثبت اعمال ) تمام نقشه هايى را كه (براى خاموش كردن نور حق ) مى كشيد مى نويسند)) (ان رسلنا يكتبون ما تمكرون ).
و بايد خود را براى پاسخگويى و مجازات , در سراى ديگر آماده كنيد.
(آيه ) در اين آيه دست به اعماق فطرت بشر انداخته و توحيد فطرى رابراى آنها تشريح مى كند كه چگونه انسان در مشكلات بزرگ و به هنگام خطر, همه چيز را جز خدا فراموش مى نمايد.
نـخـست مى گويد: ((او خدايى است كه شما را در صحرا و دريا سير مى دهد))(هو الذى يسيركم فى البر والبحر).
((تـا هـنـگـامى كه در كشتى ها قرار مى گيريد و (كشتى ها) سرنشينان را به كمك بادهاى موافق آرام آرام بـه سـوى مقصد حركت مى دهند و همه شادمان وخوشحالند)) (حتى اذا كنتم فى الفلك وجرين بهم بريح طيبة وفرحوا بها).
((امـا نـاگـهـان طوفان شديد و كوبنده اى مى وزد, و امواج از هر سو به طرف آنهاهجوم مى آورد, آن چـنـان كـه مـرگ را با چشم خود مى بينند و دست از زندگانى مى شويند)) (جاتها ريح عاصف وجاهم الموج من كل مكا ن وظنوا انـهم احيطبهم ).
درست در چنين موقعى به ياد خدا مى افتند ((و او را از روى اخلاص مى خوانند و آيين خود را براى او از هرگونه شرك و بت پرستى خالص مى كنند)) !(دعوا اللّه مخلصين له الدين ).
در ايـن هـنـگـام دسـت بـه دعـا بـر مـى دارنـد و مى گويند: ((خداوندا ! اگر ما را از اين مهلكه رهـايـى بـخـشـى سـپاسگزار تو خواهيم بود)) نه ستم مى كنيم و نه به غير تو روى مى آوريم (لئن انجيتنا من هذه لنكونن من الشاكرين ).
بـا ايـن كـه ايـن بـيـدارى موقتى , اثر تربيتى در افراد فوق العاده آلوده ندارد حجت را بر آنها تمام مى كند, و دليلى خواهد بود بر محكوميتشان .
ولى افراداى كه آلودگى مختصرى دارند در اين گونه حوادث معمولا بيدارمى شوند و مسير خود را اصلاح مى كنند.
(آيه ) ((اما هنگامى كه خدا آنها را رهايى مى بخشد و به ساحل نجات مى رسند شروع به ظلم و ستم در زمين مى كنند)) (فلما انجيهم اذاهم يبغون فى الا رض بغير الحق ).
ولـى ((اى مـردم (بـدانـيـد) هرگونه ظلم و ستمى مرتكب شويد و هر انحرافى ازحق پيدا كنيد زيانش متوجه خود شماست )) (يا ايها الناس انما بغيكم على انفسكم ).
آخـريـن كـارى كه مى توانيد انجام دهيد اين است كه ((چند روزى از متاع زندگى دنيا بهره مند شويد)) (متاع الحيوة الدنيا).
((سپس بازگشت شما به سوى ماست )) (ثم الينا مرجعكم ).
((آنگاه ما شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه خواهيم ساخت )) (فننبئكم بماكنتم تعملون ).
(آيه ).

دورنماى زندگى دنيا:.

در آيـات گـذشته اشاره اى به ناپايدارى زندگى دنيا شده بود, در اين آيه اين واقعيت ضمن مثال جالبى تشريح شده تا پرده هاى غرور و غفلت را از مقابل ديده هاى غافلان و طغيانگران كنار زند.
((مـثـل زنـدگـى دنيا همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم )) (انما مثل الحيوة الدنيا كما انزلناه من السمـا).
اين دانه هاى حياتبخش باران بر سرزمينهاى آماده مى ريزند, ((و به وسيله آن گياهان گوناگونى كه بعضى قابل استفاده براى انسانها, و بعضى براى حيوانات است , مى رويند)) (فاختلط به نبات الا رض مما ياكل الناس والا نعام ).
اين گياهان علاوه بر خاصيتهاى غذايى كه براى موجودات زنده دارند سطح زمين را مى پوشانند و آن را زيـنـت مـى بـخـشند, تا آنجا كه ((زمين بهترين زيبايى خود رادر پرتو آن پيدا كرده و تزيين مى شود)) (حتى اذا اخذت الا رض زخرفها وازينت ).
در ايـن هـنـگـام شـكوفه ها, شاخساران را زينت داده و گلها مى خندند, دانه هاى غذايى و ميوه ها كـم كم خود را نشان مى دهند, و صحنه پرجوشى را از حيات و زندگى به تمام معنى كلمه مجسم مـى كنند, كه دلها را پر از اميد و چشمها را پر از شادى وسرور مى سازند, آن چنان كه ((اهل زمين مـطـمـئن مـى شـونـد, كـه مى توانند از مواهب اين گياهان بهره گيرند)) هم از ميوه ها و هم از دانه هاى حيات بخششان (وظن اهلهاانهم قادرون عليها).
((اما ناگهان فرمان ما فرا مى رسد (سرماى سخت و يا تگرگ شديد و يا طوفان درهم كوبنده اى بر آنـهـا مسلط مى گردد) و آنها را چنان درو مى كنيم كه گويا هرگزنبوده ند)) ! (اتيها امرنا ليلا او نهارا فجعلناها حصيدا كان لم تغن بالا مس ).
در پـايان آيه براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: ((اين چنين آيات خود را براى افرادى كه تفكر مى كنند تشريح مى كنيم )) (كذلك نفصل الا يات لقوم يتفكرون ).
(آيـه ) ايـن آيـه بـا يـك جـمـله كوتاه اشاره به نقطه مقابل اين گونه زندگى كرده و مى فرمايد: ((خداوند به دارالسلام , خانه صلح و سلامت و امنيت دعوت مى كند))(واللّه يدعوا الى دارالسلام ).
بـه آنـجا كه نه از اين كشمكشهاى غارتگران دنياى مادى خبرى است , و نه ازمزاحمتهاى احمقانه ثروت اندوزان از خدا بى خبر, و نه جنگ و خونريزى و استعمارو استثمار.
سـپـس اضـافـه مـى كند: ((خدا هر كس را بخواهد (و شايسته و لايق ببيند) به سوى راه مستقيم (همان راهى كه به دارالسلام و مركز امن و امان منتهى مى شود)دعوت مى كند)) (ويهدى من يشا الى صراط مستقيم ).
(آيه ).

روسفيدان و روسياهان !.

در آيـات گـذشته اشاره به سراى آخرت و روز رستاخيز شده بود, به همين مناسبت , اين آيه و آيه بعد سرنوشت نيكوكاران و آلودگان به گناه را در آنجا تشريح مى كند.
نـخـسـت مـى گويد: ((كسانى كه كار نيك انجام دهند پاداش نيك و زياده بر آن دارند)) (للذين احسنوا الحسنى وزيادة ).
منظور از ((زيادة )) در اين جمله ممكن است پاداشهاى مضاعف و فراوانى باشد كه گاهى ده برابر و گاهى هزاران برابر بر آن افزوده مى شود.
سـپس اضافه مى كند: نيكوكاران در آن روز چهره هاى درخشانى دارند ((وتاريكى و ذلت , صورت آنها را نمى پوشاند)) (ولا يرهق وجوههم قتر ولا ذلة ).
و در پـايـان آيـه مـى فـرمـايد: ((اين گروه ياران بهشتند و جاودانه در آن خواهندماند)) (اولئ ك اصحاب الجنة هم فيها خالدون ).
(آيـه ) در ايـن آيـه سـخـن از دوزخيان به ميان مى آيد كه در نقطه مقابل گروه اولند مى گويد: ((كـسـانـى كـه مـرتـكب گناهان مى شوند جزاى بدى به مقدار عملشان دارند)) (والذين كسبوا السيئات جزا سيئة بمثلها).
در اينجا سخنى از ((زياده )) در كار نيست , چرا كه در پاداش , ((زياده )) فضل ورحمت است اما در كيفر, عدالت ايجاب مى كند كه ذره اى بيش از گناه نباشد.
ولـى آنـهـا بـه عـكـس گـروه اول چـهره هايى تاريك دارند ((و ذلت , صورت آنها رامى پوشاند)) (وترهقهم ذلة ).
و اين خاصيت و اثر عمل است كه از درون جان انسان به بيرون منعكس مى گردد.
بـه هـر حال ممكن است بدكاران گمان كنند راه فرار و نجاتى خواهند داشت ويا بتها و مانند آنها مـى تـوانند برايشان شفاعت كنند اما جمله بعد صريحا مى گويد:((هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند آنها را از مجازات الهى دور نگه دارد)) (مالهم من اللّه من عاصم ).
تـاريـكى چهره هاى آنها به اندازه اى زياد است كه ((گويى پاره هايى از شب تاريك و ظلمانى , يكى پس از ديگرى بر صورت آنها افكنده شده است )) (كانمااغشيت وجوههم قطعا من الليل مظلما).
((آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن مى مانند)) (اولئ ك اصحاب النارهم فيها خالدون ).
(آيه ).

يك صحنه از رستاخيز بت پرستان !.

اين آيه نيز بحثهاى گذشته را در زمينه ((مبدا)) و ((معاد)) و وضع مشركان دنبال مى كند .
نخست مى گويد: به خاطر بياوريد ((روزى را كه همه بندگان را جمع و محشورمى كنيم )) (ويوم نحشرهم جميعا).
((سپس به مشركان مى گوييم شما و معبودهايتان در جاى خود باشيد)) تا به حسابتان رسيدگى شود (ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم وشركاؤكم ).
سـپـس اضافه مى كند : ((ما اين دو گروه (معبودان و عابدن ) را از يكديگر جدامى كنيم )) (فزيلنا بينهم ).
و از هـركدام جداگانه سؤال مى نماييم همان گونه كه در تمام دادگاهها اين مساله معمول است كه از هركس جداگانه بازپرسى به عمل مى آيد.
از بـت پـرستان سؤال مى كنيم به چه دليل اين بتها را شريك خدا قرار داديد وعبادت كرديد ؟ و از معبودان نيز مى پرسيم به چه سبب شما معبود واقع شديد و ياتن به اين كار داديد؟.
((در ايـن هـنـگـام شريكانى را كه آنها ساخته بودند, به سخن مى آيند ومى گويند:شما هرگز مارا پرستش نمى كرديد)) (وقال شركاهم ما كنتم ايانا تعبدون ) شما درحقيقت هوى و هوسها و اوهام و خيالات خويش را مى پرستيديد.
(آيـه ) سپس براى تاكيد بيشتر مى گويند: ((همين بس كه خدا گواه ميان ماو شماست كه ما به هـيـچ وجـه از عـبـادات شـما آگاه نبوديم )) (فكفى باللّه شهيدا بينناوبينكم ان كنا عن عبادتكم لغافلين ).
(آيـه ) بـه هـرحـال هـمان گونه كه قرآن دراين آيه مى گويد: ((درآن هنگام هركس اعمال خويش را كه قبلا انجام داده است مى آزمايد)) (هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت )ونتيجه بلكه خود آن را مى بيند چـه عـبـادت كـنندگان و چه معبودهاى گمراهى كه مردم را به عبادت خويش دعوت مى كردند, چه مشركان وچه مؤمنان از هرگروه واز هر قبيل .
((و در آن روز هـمـگـى به سوى ((اللّه )) كه مولى و سرپرست حقيقى آنان است بازمى گردند)) و دادگاه محشر نشان مى دهد كه تنها حكومت به فرمان اوست (وردواالى اللّه مولـيهم الحق ).
((و سرانجام تمام بتها و معبودهاى ساختگى كه به دروغ آنها را شريك خداقرار داده بودند, گم و نابود مى شوند)) (وضل عنهم ما كانوا يفترون ).
چرا كه آنجا عرصه ظهور و بروز تمام اسرار مكتوم بندگان است و هيچ حقيقتى نمى ماند مگر اين كه خود را آشكار مى سازد.
(آيه ) در اين آيه سخن از نشانه هاى وجود پروردگار و شايستگى او براى عبوديت است .
نـخـست مى فرمايد: به مشركان و بت پرستانى كه در بيراهه سرگردانند ((بگو:چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد ؟)) (قل من يرزقكم من السماوالا رض ).
الـبـتـه زمين تنها به وسيله مواد غذايى خود ريشه گياهان را تغذيه مى كند وشايد به همين دليل است كه در آيه فوق سخن از ارزاق آسمان و سپس ارزاق زمين به ميان آمده است (به تفاوت درجه اهميت ).
سـپـس بـه دو قـسـمـت از مهمترين حواس انسان كه بدون آن دو, كسب علم ودانش براى بشر امكان پذير نيست اشاره كرده , مى گويد: و بگو ((چه كسى است كه مالك و خالق گوش و چشم و قدرت دهنده اين دو حس آدمى است )) ؟ (امن يملك السمع والا بصار).
بعد, از دو پديده مرگ و حيات كه عجيب ترين پديده هاى عالم آفرينش است سخن به ميان آورده , مى گويد: ((و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى كند)) ؟ (ومن يخرج الحى من الميت ويخرج الميت من الحى ).
ايـن هـمان موضوعى است كه تاكنون عقل دانشمندان و علماى علوم طبيعى و زيست شناسان در آن حيران مانده است كه چگونه موجودزنده از موجودبى جان به وجود آمده است ؟.
آيـه فـوق عـلاوه بـر مرگ و حيات مادى مرگ و حيات معنوى را نيز شامل مى شود, زيرا انسانهاى هـوشـمـنـد و پـاكـدامـن و با ايمان را مى بينيم كه گاهى از پدر ومادرى آلوده و بى ايمان متولد مى شوند, عكس آن نيز مشاهده شده است .
بعد اضافه مى كند: ((و چه كسى است كه امور اين جهان را تدبير مى كند)) ؟ (ومن يدبر الا مر).
در حقيقت نخست سخن از آفرينش مواهب , سپس سخن از حافظ و نگهبان و مدبر آنهاست .
بـعـد از آن كه قرآن اين سؤالات سه گانه را مطرح مى كند بلافاصله مى گويد:((آنها به زودى در پاسخ خواهند گفت : خدا)) (فسيقولون اللّه ).
از اين جمله به خوبى استفاده مى شود كه حتى مشركان و بت پرستان عصرجاهليت خالق و رازق و حياتبخش و مدبر امور جهان هستى را خدا مى دانستند.
و در آخـر آيـه بـه پيامبر(ص ) دستور مى دهد: ((به آنها بگو: آيا با اين حال تقوا راپيشه نمى كنيد)) (فقل افلا تتقون ).
(آيـه ) پـس از آن كـه نـمـونه هايى از آثار عظمت و تدبير خداوند را در آسمان و زمين بيان كرد و وجدان و عقل مخالفان را به داورى طلبيد و آنها به آن معترف گرديدند, در اين آيه با لحنى قاطع مـى فـرمـايـد: ((اين است اللّه , پروردگار بر حق شما)) !(فذلكم اللّه ربكم الحق ) نه بتها, و نه ساير موجوداتى را كه شريك خداوند درعبوديت قرار داده ايد و در برابر آنها سجده و تعظيم مى كنيد.
سـپـس نـتيجه گيرى مى كند: ((اكنون (كه حق را به روشنى شناختيد) آيا بعد ازحق چيزى جز ضلال و گمراهى وجود دارد)) ؟ (فما ذا بعد الحق الا الضلا ل ).
((بـا ايـن حـال چگونه از عبادت و پرستش خدا روى گردان مى شويد)) با اين كه مى دانيد معبود حقى جز او نيست ؟! (فانى تصرفون ).
ايـن آيـه در حقيقت يك راه منطقى روشن را براى شناخت باطل و ترك آن پيشنهاد مى كند, و آن ايـن كـه نـخـسـت بـايد از طريق وجدان و عقل براى شناخت حق گام برداشت , هنگامى كه حق شناخته شد, هر چه غير آن و مخالف آن است باطل وگمراهى است , و بايد كنار گذاشته شود.
(آيـه ) در ايـن آيـه بـراى بـيـان اين نكته كه چرا آنها با وضوح مطلب وروشنايى حق به دنبال آن نمى روند مى گويد: ((اين گونه فرمان خدا در باره اين افرادكه (از روى علم و عمد برخلاف عقل و وجـدان ) سـر از اطاعت پيچيده اند صادرشده كه آنها ايمان نياورند)) (كذلك حقت كلمت ربك على الذين فسقوا انهم لا يؤمنون ).
در واقـع ايـن خـاصيت اعمال نادرست و مستمر آنهاست كه قلبشان را چنان تاريك و روحشان را چنان آلوده مى كند كه با وضوح و روشنى حق آن را نمى بينند وبه بيراهه مى روند.
(آيه ).

يكى از نشانه هاى حق و باطل :.

قـرآن هـمـچنان استدلالات مربوط به مبدا و معاد را تعقيب مى كند نخست به پيامبر(ص ) دستور مـى دهـد ((بـه آنـهـا بـگو: آيا هيچ يك از اين معبودهايى كه شماشريك خدا قرار داده ايد مى تواند آفرينش را ايجاد كند و سپس بازگرداند)) (قل هل من شركائكم من يبدؤا الخلق ثم يعيده ).
بـعـد اضـافـه مى كند ((بگو: خداوند آفرينش را آغاز كرده و سپس باز مى گرداند))(قل اللّه يبدؤا الخلق ثم يعيده ).
((با اين حال چرا از حق روى گردان (ودر بيراهه سرگردان ) مى شويد)) (فانى تؤفكون ).
(آيـه ) بار ديگر به پيامبر(ص ) دستور مى دهد ((به آنها بگو: آيا هيچ يك ازمعبودهاى ساختگى شما هدايت به سوى حق مى كند)) ؟ (قل هل من شركائكم من يهدى الى الحق ).
زيـرا مـعـبـود بـايـد رهـبر عبادت كنندگان خود باشد, آن هم رهبرى به سوى حق ,در حالى كه مـعبودهاى مشركان اعم از بتهاى بى جان و جاندار هيچ كدام قادر نيستندبدون هدايت الهى كسى را به سوى حق رهنمون گردند.
لذا بلافاصله اضافه مى كند: ((بگو تنها خداوند هدايت به سوى حق مى كند))(قل اللّه يهدى للحق ).
با اين حال ((آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند شايسته تر براى پيروى است يا آن كس كه خود هـدايت نمى شود مگر آن كه هدايتش كنند)) (افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى ).
و در پـايـان آيـه با بيانى توبيخ ‌آميز و سرزنش بار مى گويد: ((شما را چه مى شود ؟چگونه قضاوت مى كنيد)) ؟ (فما لكم كيف تحكمون ).
(آيه ) و در اين آيه اشاره به سرچشمه و عامل اصلى انحرافات آنها, كرده ,مى گويد: ((اكثر آنها جز از پـنـدار و گـمـان پـيـروى نمى كنند, در حالى كه گمان و پندارهرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند و به حق نمى رساند)) (وما يتبع اكثرهم الا ظناان الظن لا يغنى من الحق شيئا).
سـرانـجـام بـا لـحنى تهديدآميز نسبت به اين گونه افرادى كه تابع هيچ منطق وحسابى نيستند مى فرمايد: ((خداوند به آنچه آنها انجام مى دهند عالم است )) (ان اللّه عليم بما يفعلون ).
(آيه ).

عظمت و حقانيت دعوت قرآن :.

در ايـنـجـا قرآن به پاسخ قسمت ديگرى از سخنان نارواى مشركان مى پردازد,چرا كه آنها تنها در شناخت مبدا گرفتار انحراف نبودند, بلكه به پيامبراسلام (ص ) نيزافترا مى زدند, كه قرآن را با فكر خود ساخته و به خدا نسبت داده است .
آيـه مى گويد: ((شايسته نيست كه اين قرآن بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شده باشد)) (وما كان هذا القرآن ان يفترى من دون اللّه ).
سـپـس بـه ذكر دليل بر اصالت قرآن و وحى آسمانى بودنش پرداخته , مى گويد:((ولى اين قرآن كتب آسمانى پيش از خود را تصديق مى كند)) (ولكن تصديق الذى بين يديه ).
يـعـنى تمام بشارات و نشانه هاى حقانيتى كه در كتب آسمانى پيشين آمده برقرآن و آورنده قرآن كاملا منطبق است و اين خود ثابت مى كند كه تهمت و افترا برخدا نيست و واقعيت دارد.
سـپـس دلـيـل ديگرى بر اصالت اين وحى آسمانى ذكر كرده , مى گويد: ((و اين قرآن شرح كتب اصـيـل انـبـيـا پيشين و بيان احكام اساسى و عقائد اصولى آنها است و به همين دليل شكى در آن نيست كه از طرف پروردگار عالميان است )) (وتفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ).
و بـه تـعبير ديگر هيچ گونه تضادى با اصول برنامه انبيا گذشته ندارد, بلكه تكامل آن تعليمات و برنامه ها در آن ديده مى شود, و اگر اين قرآن مجعول بود حتمامخالف و مباين آنها بود.
(آيـه ) در ايـن آيـه دليل سومى بر اصالت قرآن ذكر كرده , مى گويد: ((آنهامى گويند اين قرآن را پيامبر(ص ) به دروغ به خدا نسبت داده , به آنها بگو: اگر راست مى گوييد شما هم مثل يك سوره آن را بياوريد, و از هر كس مى توانيد غير از خدابراى همكارى دعوت كنيد)) ولى هرگز توانايى بر ايـن كـار را نـخـواهـيد داشت , به همين دليل ثابت مى شود كه اين وحى آسمانى است (ام يقولون افتريه قل فاتوابسورة مثله وادعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقين ).
اين آيه از جمله آياتى است كه با صراحت اعجاز قرآن را بيان مى كند نه تنهاهمه قرآن را بلكه حتى اعـجـاز يـك سـوره را, و از همه جهانيان بدون استثنا دعوت مى كند كه اگر معتقديد اين آيات از طرف خدا نيست همانند آن و يا لااقل هماننديك سوره آن را بياوريد.
(آيـه ) در ايـن آيـه اشاره به يكى از علل اساسى مخالفتهاى مشركان كرده ,مى گويد: آنها قرآن را بـه خـاطـر اشـكالات و ايرادهايى انكار نمى كردند ((بلكه تكذيب و انكارشان به خاطر اين بود كه از محتواى آن آگاهى نداشتند)) (بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ).
در حـقـيـقـت آنـها هيچ گونه دليلى بر نفى مبدا و معاد نداشتند و تنها جهل وبى خبرى ناشى از خرافات و عادت به مذهب نياكان سد راهشان بود.
و يا جهل به اسرار احكام جهل به مفهوم بعضى از آيات متشابه و جهل به درسهاى عبرت انگيزى كه هدف نهايى ذكر تاريخ پيشينيان بوده است .
مجموع اين جهالتها و بى خبريها, آنها را وادار به انكار و تكذيب مى كرد ((درحالى كه هنوز تاويل و تفسير و واقعيت مسائل مجهول براى آنها روشن نشده بود))(ولما ياتهم تاويله ).
قـرآن سـپـس اضافه مى كند كه اين روش نادرست , منحصر به مشركان عصر جاهليت نيست بلكه ((اقـوام گـمـراه گـذشته نيز (به همين گرفتارى مبتلا بودند, آنها نيز بدون اين كه تحقيق در شـنـاخـت واقعيتها بكنند و يا انتظار براى تحقق آنها بكشند) حقايق راانكار و تكذيب مى كردند)) (كذلك كذب الذين من قبلهم ).
در حالى كه عقل و منطق حكم مى كند كه انسان چيزى را كه نمى داند, هرگزانكار نكند, بلكه به جستجو و تحقيق بپردازد.
و در پـايان آيه روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده , مى گويد: ((پس بنگر عاقبت كار اين ستمكاران به كجا كشيد)) (فانظر كيف كان عاقبة الظالمين ).
يعنى اينها نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
(آيـه ) در اين آيه اشاره به دو گروه عظيم مشركان كرده , مى گويد: اينهاهمگى به اين حال باقى نـمـى مانند بلكه ((گروهى از آنان (كه روح حق طلبى دروجودشان نمرده است سرانجام ) به اين قـرآن ايـمان مى آورند, در حالى كه گروهى ديگر (همچنان در جهل و لجاجت پافشارى كرده و) ايمان نخواهند آورد)) (ومنهم من يؤمن به ومنهم من لا يؤمن به ).
روشـن اسـت كـه ايـن گـروه مـردم , افـراد فاسد و مفسدى هستند و به همين دليل در پايان آيه مى فرمايد: ((پروردگار تو مفسدان را بهتر مى شناسد)) (وربك اعلم بالمفسدين ).
اشاره به اين كه افرادى كه زير بار حق نمى روند, در فاسد كردن نظام جامعه نقش مؤثرى دارند.
(آيـه ) بـحـثـى كه در آيات گذشته در زمينه انكار و تكذيب لجوجانه مشركان گذشت همچنان دنـبـال مـى شـود و در ايـن آيـه طريق جديدى براى مبارزه به پيامبر(ص ) تعليم داده , مى گويد: ((اگـرآنـها تورا تكذيب كنند به آنان بگو عمل من براى من و عمل شما براى خودتان باشد)) (وان كذبوك فقل لى عملى ولكم عملكم ).
((شما از آنچه من انجام مى دهم بيزاريد, و من هم از اعمال شما بيزارم )) (انتم بريؤن مما اعمل وانا برئ مما تعملون ).
ايـن اعـلام بيزارى و بى اعتنايى كه توام با اعتماد و ايمان قاطع به مكتب خويشتن است به منكران لـجـوج مـى فـهـمـانـد كه با عدم تسليم در مقابل حق , خود رابه محروميت مى كشانند و تنها به خويشتن ضرر مى زنند.
(آيه ).

كوران و كران !.

در ايـن آيه اشاره به دليل انحراف و عدم تسليم آنها در برابر حق كرده ,مى گويد: براى هدايت يك انـسـان تـنـهـا تعليمات صحيح و آيات تكان دهنده واعجازآميز و دلائل روشن كافى نيست , بلكه آمادگى و استعداد پذيرش و شايستگى براى قبول حق نيز لازم است , همان گونه كه براى پرورش سبزه و گل تنها بذر آماده كافى نمى باشد, زمين مستعد نيز لازم است .
لـذا نخست مى گويد: ((گروهى از آنها گوش به سوى تو فرا مى دهند)) اما گويى كرند (ومنهم من يستمعون اليك ).