برگزيده تفسير نمونه جلد دوم
تفسير سوره هاى :
اعراف، انفال، توبه، يونس، هود، يوسف، رعد، ابراهيم، حجر، نحل، اسرا

زير نظر: آية اللّه مكارم شيرازى
تحقيق و تنظيم :احمد على بابائى

- ۱۴ -


و از آنجا كه در هر معامله در حقيقت ((پنج ركن اساسى )) وجود دارد, در اين آيه به تمام اين اركان اشاره كرده است .
خـودش را ((خـريـدار)) و مؤمنان را ((فروشنده )) و جانها و اموال را((متاع )) وبهشت را ((ثمن )) (بها) براى اين معامله قرار داده است .
مـنـتـهـا طـرز پـرداخـت اين متاع را با تعبير لطيفى چنين بيان مى كند: ((آنها در راه خدا پيكار مى كنند, و دشمنان حق را مى كشند و يا در اين راه كشته مى شوند)) وشربت شهادت را مى نوشند (يقاتلون فى سبيل اللّه فيقتلون ويقتلون ).
وبه دنبال آن به ((اسناد)) معتبر و محكم اين معامله كه پنجمين ركن است اشاره كرده , مى فرمايد: ((اين وعده حقى است بر عهده خداوند كه در سه كتاب آسمانى تورات , انجيل و قرآن آمده است )) (وعدا عليه حقا فى التورية والا نجيل والقرآن ).
سـپـس بـراى تـاكـيـد روى ايـن مـعامله بزرگ اضافه مى كند: ((چه كسى وفادارتر به عهدش از خداست )) ؟ (ومن اوفى بعهده من اللّه ).
يـعـنـى ;Š گرچه بهاى اين معامله فورا پرداخت نمى شود, اما خطرات نسيه را در برندارند ! چرا كه خداوند به حكم قدرت و توانايى و بى نيازى , از هر كس نسبت به عهد و پيمانش وفادارتر است .
و از هـمه جالبتر اين كه پس از انجام مراسم اين معامله , همان گونه كه در ميان تجارت كنندگان مـعـمـول اسـت , بـه طـرف مـقابل تبريك گفته و معامله را معامله پرسودى براى او مى خواهد و مى گويد: ((بشارت باد بر شما به اين معامله اى كه انجام داديد)) (فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به ).
((و اين پيروزى و رستگارى بزرگى براى همه شماست )) (وذلك هو الفوزالعظيم ).
(آيه ) همان گونه كه روش قرآن مجيد است كه در آيه اى سخنى را به اجمال برگزار مى كند و در آيـه بـعد به شرح و توضيح آن مى پردازد, در اين آيه مؤمنان را كه فروشندگان جان و مال به خدا هستند با نه صفت بارز معرفى مى كند.
1ـ ((آنها توبه كارانند)) (التائبون ) و دل و جان خود را به وسيله آب توبه ازآلودگى گناه شستشو مى دهند.
2ـ ((آنـهـا عبادت كارانند)) (العابدون ) و در پرتو راز و نياز با خدا و پرستش ذات پاك او خودسازى مى كنند)).
3ـ ((آنها (در برابر نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار) سپاس مى گويند))(الحامدون ).
4ـ ((آنها از يك كانون عبادت و پرستش به كانون ديگرى رفت و آمد دارند))(السائحون ).
و به اين ترتيب برنامه هاى خودسازى آنان در پرتو عبادت , در محيطمحدودى خلاصه نمى شود, و بـه افـق خـاصـى تـعلق ندارد, بلكه همه جا كانون عبوديت پروردگار و خودسازى و تربيت براى آنهاست .
5ـ ((آنها كه در برابر عظمت خدا ركوع مى كنند)) (الراكعون ).
6ـ ((آنها كه سر بر آستانش مى سايند و سجده مى آورند)) (الساجدون ).
7ـ ((آنها كه مردم را به نيكيها دعوت مى كنند)) (الا مرون بالمعروف ).
8ـ ((آنـهـا كـه (تـنها به وظيفه دعوت به نيكى قناعت نمى كنند بلكه ) با هرگونه فساد و منكرى مى جنگند)) (والناهون عن المنكر).
9ـ ((و آنـهـا كـه (پـس از اداى رسالت امر به معروف و نهى از منكر, به آخرين ومهمترين وظيفه اجـتـماعى خود يعنى ) حفظ حدود الهى , و اجراى قوانين او, و اقامه حق و عدالت قيام مى كنند)) (والحافظون لحدوداللّه ).
پـس از ذكـر ايـن صـفات نه گانه , خداوند بار ديگر چنين مؤمنان راستين وتربيت يافتگان مكتب ايـمـان و عـمـل را تـشويق مى كند, و به پيامبرش مى گويد: ((اين مؤمنان را بشارت ده )) (وبشر المؤمنين ).
آيـه ـ شـان نـزول : در مـورد نـزول ايـن آيـه و آيـه بعد نقل شده است كه گروهى از مسلمانان به پيامبراسلام مى گفتند: آيا براى پدران ما كه در عصر جاهليت از دنيارفتند طلب آمرزش نمى كنى ؟ آيات مزبور نازل شد و به همه آنها اخطار كرد كه هيچ كس حق ندارد براى مشركان استغفار نمايد .
تـفـسـير: آيه , نخست با تعبيرى رسا و قاطع پيامبر(ص ) و مؤمنان را از استغفاربراى مشركان نهى مـى كند و مى گويد: ((شايسته نيست كه پيغمبر(ص ) و افراد با ايمان براى مشركان طلب آمرزش كنند)) (ما كان للنبى والذين آمنوا ان يستغفرواللمشركين ).
سپس براى تاكيد و تعميم اضافه مى كند: ((حتى اگر از نزديكانشان باشند))(ولو كانوا اولى قربى ) .
بـعـدا دلـيـل اين موضوع را ضمن جمله اى چنين توضيح مى دهد: ((بعد از آن كه براى مسلمانان روشـن شـد كه مشركان اهل دوزخند)) طلب آمرزش براى آنهامعنى ندارد (من بعد ما تبين لهم انهم اصحاب الجحيم ).
اين كارى است بيهوده و آرزويى نابجا چرا كه مشرك به هيچ وجه قابل آمرزش نيست .
(آيه ) در اين آيه به پاسخ اين سؤال ـكه اگر اين كار ممنوع است چرا ابراهيم براى ((آزر)) استغفار كرد ؟ـ پرداخته مى گويد: ((و استغفار ابراهيم كه پدرش [عمويش آزر] به خاطر وعده اى بود كه به او داد, امـا هـنـگـامـى كه براى او آشكار شدكه وى دشمن خداست از او بيزارى جست )) و برايش استغفار نكرد (وما كان استغفار ابرهيم لا بيه الا عن موعدة وعدها اياه فلما تبين له انه عدو للّه تبرا منه ).
در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كند: ((ابراهيم (كسى بود كه در پيشگاه خدا خاضع و ازخشم و غضب پروردگار خائف و ترسان , و مردى بزرگوار و) مهربان و بردبار بود))(ان ابراهيم لا واه حليم ).

هرگونه پيوندى با دشمنان بايد قطع شود:.

از آيـات مـتـعـددى از قرآن اين موضوع به خوبى استفاده مى شود كه هرگونه پيوند و همبستگى خويشاوندى و غيرخويشاوندى بايد تحت الشعاع پيوندهاى مكتبى قرار گيرد و اين پيوند (ايمان به خـدا و مبارزه با هرگونه شرك و بت پرستى )بايد بر تمام روابط مسلمانان حاكم باشد, چرا كه اين پيوند يك پيوند زيربنايى وحاكم بر همه مقدرات اجتماعى آنهاست .
آيـه ـ شـان نـزول : گروهى از مسلمانان قبل از نزول فرائض و واجبات چشم از جهان بسته بودند, جـمـعـى خـدمـت پـيـامـبـر(ص ) آمـدنـد و در باره سرنوشت آنهااظهار نگرانى كردند, و چنين مى پنداشتند كه آنها شايد گرفتار مجازات الهى به خاطرعدم انجام اين فرائض باشند آيه نازل شد و اين موضوع را نفى كرد.
تفسير:.

مجازات پس از تبيين ـ.

اين آيه اشاره به يك قانون كلى و عمومى است , كه عقل نيز آن را تاييدمى كند و آن اين كه تكليف و مسؤوليت همواره بعد از بيان احكام است , و اين همان چيزى است كه در علم اصول از آن تعبير به قاعده ((قبح عقاب بلا بيان )) مى شود.
لـذا در آغاز مى فرمايد: ((چنين نبوده كه خداوند گروهى را پس از هدايت گمراه سازد تا اين كه آنـچه را كه بايد از آن بپرهيزند براى آنها تبيين كند)) (وما كان اللّه ليضل قوما بعد اذ هديهم حتى يبين لهم ما يتقون ).
و در پايان آيه مى فرمايد: ((خداوند به هر چيزى داناست )) (ان اللّه بكل شى عليم ).
يـعنى ;Š علم و دانايى خداوند ايجاب مى كند كه تا چيزى را براى بندگان بيان نكرده است , كسى را در برابر آن مسؤول نداند و مؤاخذه نكند.
(آيـه ) در ايـن آيـه روى ايـن مـسـالـه تـكيه و تاكيد مى كند كه : ((حكومت آسمانها و زمين براى خداست )) (ان اللّه له ملك السموات والا رض ).
و نـظـام حـيـات و مرگ نيز در كف قدرت اوست , اوست كه ((زنده مى كند ومى ميراند)) (يحيى ويميت ).
و بـنـابـرايـن ((هـيچ ولى و سرپرست و ياورى جز خدا نداريد)) (وما لكم من دون اللّه من ولي ولا نصير).
اشاره به اين كه , شما نبايد بر غير او تكيه كنيد, و بيگانگان از خدا را پناهگاه يا مورد علاقه خود قرار دهيد, و پيوند محبت خويش را با اين دشمنان خدا از طريق استغفار يا غير آن بر قرار و محكم داريد .
آيه ـ شان نزول : اين آيه در مورد غزوه تبوك و مشكلات طاقت فرسايى كه به مسلمانان در اين جنگ رسـيد نازل شده , اين مشكلات به قدرى بود كه گروهى تصميم به بازگشت گرفتند اما لطف و توفيق الهى شامل حالشان شد, و همچنان پابرجا ماندند.
تفسير: اين آيه اشاره به شمول رحمت بى پايان پروردگار نسبت به پيامبر ومهاجرين و انصار در آن لحظات حساس كرده , مى گويد: ((رحمت خدا شامل حال پيامبر(ص ) و مهاجران و انصار, همانها كه در موقع شدت و سختى از او پيروى كردند, شد)) (لقد تاب اللّه على النبى والمهاجرين والا نصار الذين اتبعوه فى ساعة العسرة ).
سـپـس اضـافـه مـى كند: ((اين شمول رحمت الهى به هنگامى بود كه بر اثرشدت حوادث و فشار نـاراحـتـيـهـا نـزديـك بود دلهاى گروهى از مسلمانان از جاده حق منحرف شود)) و تصميم به مراجعت از تبوك بگيرند (من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ).
دگر بار تاكيد مى كند كه ((بعد از اين ماجرا, خداوند رحمت خود را شامل حال آنهاساخت , و توبه آنها را پذيرفت , زيرا او نسبت به مؤمنان مهربان و رحيم است )) (ثم تاب عليهم انه بهم رؤف رحيم ) .
آيـه ـ شـان نـزول : سـه نفر از مسلمانان به نام ((كعب بن مالك )) و ((مرارة بن ربيع )) و ((هلال بن اميه )) از شركت در جنگ تبوك , و حركت همراه پيامبر(ص ) سر باززدند, ولى اين به خاطر آن نبود كـه جـز دار و دسـته منافقان باشند, بلكه به خاطرسستى و تنبلى بود, چيزى نگذشت كه پشيمان شدند.
هنگامى كه پيامبر(ص ) از صحنه تبوك به مدينه بازگشت , خدمتش رسيدند وعذرخواهى كردند, امـا پـيـامبر(ص ) حتى يك جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد كه احدى با آنها سخن نگويد.
آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى قرار گرفتند, بطورى كه فضاى مدينه باتمام وسعتش چنان بـر آنها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى ورسوايى بزرگ , شهر را ترك گويند و به كوههاى اطراف مدينه پناه ببرند.
سـرانـجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پيشگاه خداوند, توبه آنان قبول شد و آيه در اين زمينه نازل گرديد.
تفسير:.

زندان محاصره اجتماعى گنهكاران !.

نه تنها آن گروه عظيم مسلمانان را كه در جهاد شركت كرده بودند, موردرحمت خويش قرار داد ((بـلـكـه آن سـه نفر را كه (از شركت در جهاد تخلف ورزيده بودند و) جنگجويان آنها را پشت سر گذاشتند و رفتند, نيز مشمول لطف خود قرارداد)) (وعلى الثلثة الذين خلفوا).
اما اين لطف الهى به آسانى شامل حال آنها نشد, بلكه آن به هنگامى بود كه آن سه نفر در محاصره شديد اجتماعى قرار گرفتند, و مردم همگى با آنها قطع رابطه كردند, ((آن چنان كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد)) (حتى اذا ضاقت عليهم الا رض بما رحبت ).
و سـيـنه آنها چنان از اندوه آكنده شد كه گويى ((جايى در وجود خويش براى خود نمى يافتند)) (وضاقت عليهم انفسهم ) تا آنجا كه خود آنها نيز از يكديگر قطع رابطه كردند.
و به اين ترتيب همه راهها به روى آنها بسته شد, ((و يقين پيدا كردند كه پناهگاهى از خشم خدا جز از طريق بازگشت به سوى او نيست )) (وظنوا ان لا ملجامن اللّه الا اليه ).
((بـار ديـگـر (رحمت خدا به سراغ آنان آمد, و) توبه و بازگشت حقيقى وخالصانه را بر آنان آسان ساخت , تا توبه كنند)) (ثم تاب عليهم ليتوبوا).
چرا كه ((خداوند توبه پذير و رحيم است )) (ان اللّه هو التواب الرحيم ).
(آيه ).

با صادقان باشيد:.

در آيـات گـذشته , سخن در باره گروهى از متخلفان در ميان بود, اما در آيه مورد بحث اشاره به نقطه مقابل آنها كرده به همه مسلمانان دستور مى دهد كه رابطه خود را با راستگويان و آنها كه بر سر پيمان خود ايستاده اند محكم بداريد.
نخست مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از مخالفت فرمان خدابپرهيزيد)) (يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه ).
و بـراى ايـن كه بتوانيد راه پر پيچ و خم تقوا را بدون اشتباه و انحراف بپيمائيداضافه مى كند: ((با صادقان باشيد)) (وكونوا مع الصادقين ).
((صـادقـيـن )) آنـهـايـى هـسـتند كه تعهدات خود را در برابر ايمان به پروردگار به خوبى انجام مى دهند, نه ترديدى به خود راه مى دهند, نه عقب نشينى مى كنند, نه از انبوه مشكلات مى هراسند بلكه با انواع فداكاريها, صدق ايمان خود را ثابت مى كنند.
شك نيست كه اين صفات مراتبى دارد كه بعضى مانند امامان معصوم (ع ) درقله آن قرار گرفته اند و بعضى ديگر در مرحله پايينتر.
(آيه ).

مشكلات مجاهدان بى پاداش نمى ماند:.

در آيـات گـذشـته بحثهايى پيرامون سرزنش كسانى كه از غزوه تبوك خوددارى كرده بودند, به مـيـان آمـد, ايـن آيه و آيه بعد به عنوان يك قانون كلى وهمگانى , بحث نهايى را روى اين موضوع مى كند.
نـخـسـت مـى گويد: ((مردم مدينه وباديه نشينانى كه در اطراف اين شهر (كه مركز و كانون اسلام است ) زندگى مى كنند حق ندارند, از رسول خدا(ص ) تخلف جويند)) (ما كان لا هل المدينة ومن حولهم من الا عراب ان يتخلفوا عن رسول اللّه ).
((و نـه حـفظ جان خود را بر حفظ جان او مقدم دارند)) (ولا يرغبوا بانفسهم عن نفسه ) چرا كه او رهبر امت , و پيامبر خدا, و رمز بقا وحيات ملت اسلام است .
اين وظيفه همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار است كه رهبران خويش راهمچون جان خويش , بلكه بيشتر گرامى دارند و در حفظ آنان بكوشند و آنها را دربرابر حوادث سخت تنها نگذارند, چرا كه خطر براى آنها خطر براى امت است .
سـپـس به پاداشهاى مجاهدان كه در برابر هرگونه مشكلى در راه جهادنصيبشان مى شود, اشاره كـرده و روى هـفـت قـسـمـت از اين مشكلات و پاداش آن انگشت مى گذارد و مى گويد: ((اين بـه خـاطر آن است كه هيچ گونه تشنگى به آنهانمى رسد)) (ذلك بانهم لا يصيبهم ظما) ((و هيچ رنج و خستگى پيدا نمى كنند)) (ولا نصب ).
((و هـيچ گرسنگى در راه خدا دامن آنها را نمى گيرد)) (ولا مخمصة فى سبيل اللّه ) ((و در هيچ نـقـطـه خطرناك و ميدان پرمخاطره اى كه موجب خشم و ناراحتى كفار است قرار نمى گيرند)) (ولا يطؤن موطئا يغيظ الكفار).
((و هيچ ضربه اى از دشمن بر آنها وارد نمى شود)) (ولا ينالون من عدو نيلا ).
((مگر اين كه در ارتباط با آن , عمل صالحى براى آنها ثبت مى شود)) (الا كتب لهم به عمل صالح ).
و مـسـلـمـا پـاداش يـك بـه يك آنها را از خداوند بزرگ دريافت خواهند داشت ,((زيرا خدا پاداش نيكوكاران را هيچ گاه ضايع نمى كند)) (ان اللّه لا يضيع اجرالمحسنين ).
(آيـه ) ((هـمـچـنين هيچ مال كم يا زيادى را در مسير جهاد, انفاق نمى كنند))(ولا ينفقون نفقة صغيرة ولا كبيرة ).
((و هـيـچ سرزمينى را (براى رسيدن به ميدان جهاد و يا به هنگام بازگشت ) زيرپا نمى گذارند, مگر اين كه تمام اين گامها, و آن انفاقها, براى آنها ثبت مى شود)) (ولا يقطعون واديا الا كتب لهم ) .
((تا سرانجام خداوند اين اعمال را به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد))(ليجزيهم اللّه احسن ما كانوا يعملون ).
آيـه ـ شـان نـزول : هنگامى كه پيامبر(ص ) به سوى ميدان جهاد حركت مى كرد, همه مسلمانان به اسـتـثـناى منافقان و معذوران در خدمتش حركت مى كردند, حتى در جنگهايى كه پيغمبر(ص ) شـخـصـا شـركـت نـمـى كـرد (سـريـه هـا)همگى به سوى ميدان مى رفتند و پيامبر(ص ) را تنها مى گذاردند.
آيـه نـازل شد و اعلام كرد كه در غير مورد ضرورت , شايسته نيست همه مسلمانان به سوى ميدان جنگ بروند.
تفسير:.

جهاد با جهل و جهاد با دشمن ـ.

اين آيه كه با آيات گذشته در زمينه جهاد پيوند دارد, اشاره به واقعيتى مى كند كه براى مسلمانان جـنبه حياتى دارد وآن اين كه : گرچه جهاد بسيار پراهميت است و تخلف از آن ننگ و گناه , ولى در مـواردى كـه ضرورتى ايجاب نمى كند كه همه مؤمنان در ميدان جهاد شركت كنند, مخصوصا در مواقعى كه پيامبر(ص )شخصا در مدينه باقى مانده نبايد همه به جهاد بروند بلكه لازم است هر جـمـعـيـتـى ازمـسـلـمـانـان بـه دو گروه تقسيم شوند گروهى فريضه جهاد را انجام دهند, و گـروه ديـگرى در مدينه بمانند و معارف و احكام اسلام را بياموزند همان گونه كه آيه مى فرمايد: ((شـايـسـتـه نـيـسـت مؤمنان همگى به سوى ميدان جهاد كوچ كنند چرا از هرگروهى از آنان , طـايـفـه اى كوچ نمى كند (و طايفه اى در مدينه بماند) تا در دين ومعارف و احكام اسلام آگاهى يابند)) (وما كان المؤمنون لينفروا كافة فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين ).
((و بـه هـنگامى كه ياران مجاهدشان از ميدان بازگشتند احكام و فرمانهاى الهى را به آنها تعليم دهند و از مخالفت آن انذارشان نمايند)) (ولينذروا قومهم اذا رجعوااليهم ).
((بـاشد (كه اين برنامه موجب شود) كه آنها از مخالفت فرمان خدا بپرهيزند)) ووظايف خويش را انجام دهند (لعلهم يحذرون ).
مـسـالـه مهمى كه از آيه مى توان استفاده كرد, احترام و اهميت خاصى است كه اسلام براى مساله ((تـعـلـيـم )) و ((تـعلم )) قائل شده است , تا آنجا كه مسلمانان راملزم مى سازد كه همه در ميدان جنگ شركت نكنند, بلكه گروهى بمانند و معارف اسلام را بياموزند.
يعنى جهاد با جهل همانند جهاد با دشمن بر آنها فرض است , و اهميت يكى كمتر از ديگرى نيست , بـلـكه تا مسلمانان در مساله جهاد با جهل , پيروز نشوند درجهاد با دشمن پيروز نخواهند شد, زيرا يك ملت جاهل همواره محكوم به شكست است .
(آيه ).

دشمنان نزديكتر را دريابيد!.

بـه تـناسب بحثهايى كه تاكنون پيرامون جهاد در اين سوره ذكر شده در اين آيه به دو دستور ديگر در زمينه اين موضوع مهم اسلامى اشاره گرديده است .
نخست روى سخن را به مؤمنان كرده , مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! با كفارى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد)) (يا ايها الذين آمنوا قاتلواالذين يلونكم من الكفار).
آيـه فوق گرچه از ((پيكار مسلحانه )), و از ((فاصله مكانى )) سخن مى گويد, ولى بعيد نيست كه روح آيـه در پـيـكارهاى منطقى و فاصله هاى معنوى نيز حاكم باشد, به اين معنى كه مسلمانان به هـنـگـام پـرداخـتـن بـه مبارزه منطقى و تبليغاتى با دشمنان ,اول بايد به سراغ كسانى بروند كه خـطـرشـان براى جامعه اسلامى بيشتر و نزديكتراست , مثلا در عصر ما كه خطر الحاد و ماديگرى هـمـه جوامع را تهديد مى كند, بايدمبارزه با آن را مقدم بر مبارزه با مذاهب باطله قرار داد, نه اين كـه آنـهـا فراموش شوند,بلكه بايد لبه تيز حمله متوجه گروه خطرناكتر گردد, يا مثلا مبارزه با استعمار فكرى وسياسى و اقتصادى بايد در درجه اول قرار گيرد.
دومين دستورى كه در زمينه جهاد, در اين آيه مى خوانيم , دستور شدت عمل است , آيه مى گويد: ((دشمنان بايد در شما يك نوع خشونت احساس كنند))(وليجدوا فيكم غلظة ).
بنابراين تنها, وجود قدرت كافى نيست , بلكه بايد در برابر دشمن نمايش قدرت داد.
و در پـايـان آيـه بـه مـسلمانان با اين عبارت نويد پيروزى مى دهد كه : ((بدانيدخدا با پرهيزكاران است )) (واعلموا ان اللّه مع الـمـتقين ).
اين تعبير ممكن است علاوه بر آنچه گفته شد, اشاره به اين معنى نيز باشد كه توسل به خشونت و شدت عمل بايد توام با تقوا باشد, و هيچ گاه از حدود انسانى تجاوز نكند.
(آيه ).

تاثير آيات قرآن بر دلهاى آماده و آلوده :.

بـه تـنـاسـب بحثهايى كه در باره منافقان و مؤمنان گذشت , در اين آيه و آيه بعداشاره به يكى از نشانه هاى بارز اين دو گروه شده است .
نـخست مى گويد: ((و هنگامى كه سوره اى نازل مى شود, بعضى از منافقان به يكديگر مى گويند: ايـمـان كـداميك از شما را نزول اين سوره افزون ساخت )) ؟ (واذاما انزلت سورة فمنهم من يقول ايكم زادته هذه ايمانا).
و با اين سخن مى خواستند عدم تاثير سوره هاى قرآن و بى اعتنايى خود رانسبت به آنها بيان كنند.
امـا قـرآن بـا لحن قاطعى به آنها پاسخ مى دهد و ضمن تقسيم مردم به دو گروه , مى گويد: ((اما كـسـانـى كـه ايـمـان آورده انـد ! نزول اين آيات بر ايمانشان افزوده و آنها به فضل و رحمت الهى خوشحالند)) (فاما الذين آمنوا فزادتهم ايمانا وهم يستبشرون ).
(آيـه ) ((و امـا آنـهـا كه در دلهايشان بيمارى (نفاق و جهل و عناد و حسد)است , پليدى تازه اى بر پليديشان مى افزايد)) ! (واما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم ).
چـرا كـه در بـرابـر هـر فـرمان تازه اى نافرمانى و عصيان جديدى مى كنند و در مقابل هرحقيقت لـجـاجت جديدى , و اين سبب تراكم عصيانها و لجاجتها, در وجودشان مى شود, و چنان ريشه هاى ايـن صفات زشت در روح آنان قوى مى گردد ((و سرانجام در حال كفر و بى ايمانى از دنيا خواهند رفت )) (وماتوا وهم كافرون ).
قرآن در دو آيه بالا بر اين واقعيت تاكيد مى كند كه تنها وجود برنامه ها وتعليمات حياتبخش براى سـعـادت يـك فـرد, يا يك گروه كافى نيست , بلكه آمادگى زمينه ها نيز بايد به عنوان يك شرط اساسى مورد توجه قرار گيرد.
آيـات قـرآن مانند دانه هاى حياتبخش باران است ;Š كه مى دانيم ((در باغ , سبزه رويد و در شوره زار, خس !)).
(آيه ) در اين آيه و آيه بعد نيز سخن را در باره منافقان ادامه مى دهد, وآنها را مورد سرزنش و اندرز قـرار داده مـى گـويـد: ((آيـا آنـهـا نـمـى بـينند كه در هر سال ,يك يا دو بار, مورد آزمايش قرار مى گيرند)) ! (اولا يرون انهم يفتنون فى كل عام مرة او مرتين ).
و عـجـب ايـن كه با اين همه آزمايشهاى پى درپى ((از راه خلاف باز نمى ايستندو توبه نمى كنند و متذكر نمى شوند)) (ثم لا يتوبون ولا هم يذكرون ).
از تعبير آيه چنين بر مى آيد كه اين آزمايش غير از آزمايش عمومى است كه همه مردم در زندگى خـود بـا آن روبـرو مى شوند بلكه از آزمايشهايى بوده كه بايدباعث بيدارى اين گروه گردد مثل فاش شدن اعمال سؤشان و ظاهر شدن باطنشان .
(آيـه ) سـپـس اشـاره بـه قـيافه انكارآميزى كه آنها در برابر آيات الهى به خودمى گرفتند كرده , مى گويد: ((و هنگامى كه سوره اى از قرآن نازل مى شود, بعضى ازآنها با نظر تحقير و انكار نسبت بـه آن سوره به بعض ديگر نگاه مى كنند)) و با حركات چشم , مراتب نگرانى خود را ظاهر مى سازند (واذا ما انزلت سورة نظر بعضهم الى بعض ).
نـاراحـتـى و نـگرانى آنها از اين نظر است كه مبادا نزول آن سوره , رسوايى جديدى برايشان فراهم سازد.
و بـه هـر حـال تـصـمـيم بر اين مى گيرند كه از مجلس بيرون بروند, تا اين نغمه هاى آسمانى را نـشـنـونـد, امـا از اين بيم دارند كه به هنگام خروج كسى آنها راببيند, لذا آهسته از يكديگر سؤال مى كنند: آيا كسى متوجه ما نيست ((آيا كسى شمارا مى بيند)) ؟! (هل يريكم من احد).
و هـمين كه اطمينان پيدا مى كنند جمعيت به سخنان پيامبر(ص ) مشغولند ومتوجه آنها نيستند ((از مجلس بيرون مى روند)) (ثم انصرفوا).
در پـايـان آيـه , به ذكر علت اين موضوع پرداخته و مى گويد: ((آنها به اين جهت از شنيدن كلمات خـدا ناراحت مى شوند كه ((خداوند قلوبشان را (به خاطر لجاجت وعناد و به خاطر گناهانشان ) از حق منصرف ساخته (و يك حالت دشمنى و عداوت نسبت به حق پيدا كرده اند) چرا كه آنها افرادى بى فكر و نفهم هستند)) (صرف اللّه قلوبهم بانهم قوم لا يفقهون ).
(آيه ).

آخرين آيات قرآن مجيد:.

ايـن آيـه و آيه بعد كه آخرين آياتى است كه بر پيامبر(ص ) نازل شده است , و باآن سوره برائت پايان مى پذيرد, در واقع اشاره اى است به تمام مسائلى كه در اين سوره گذشت .
نـخـسـت روى سخن را به مردم كرده , مى گويد: ((پيامبرى از خودتان به سوى شما آمد)) ! (لقد جاكم رسول من انفسكم ).
((من انفسكم )) (از خودتان ) اشاره به شدت ارتباط پيامبر(ص ) با مردم است ,گويى پاره اى از جان مردم و روح جامعه در شكل پيامبر(ص ) ظاهر شده است .
پـس از ذكـر ايـن صـفت به چهار قسمت ديگر از صفات ممتاز پيامبر(ص ) كه درتحريك عواطف مـردم و جـلـب احساساتشان اثر عميق دارد اشاره كرده , نخست مى گويد: ((هرگونه ناراحتى و زيان و ضررى به شما برسد براى او سخت ناراحت كننده است )) (عزيز عليه ما عنتم ).
و به شدت از رنجهاى شما رنج مى برد.
ديگر اين كه : ((او سخت به هدايت شما علاقه مند است )) و به آن عشق مى ورزد (حريص عليكم ).
سـپـس بـه سومين و چهارمين صفت اشاره كرده , مى گويد: ((او نسبت به مؤمنان رؤف و رحيم است )) (بالمؤمنين رؤف رحيم ).
بـنابراين هرگونه دستور مشكل و طاقت فرسايى را مى دهد ـحتى گذشتن از بيابانهاى طولانى و سوزان در فصل تابستان , با گرسنگى و تشنگى , براى مقابله با يك دشمن نيرومند در جنگ تبوك ـ آن هـم يـك نـوع مـحـبـت و لطف از ناحيه او و براى نجات شما, از چنگال ظلم و ستم و گناه و بدبختى است .
(آيـه ) در ايـن آيه كه آخرين آيه سوره توبه است , پيامبر(ص ) را دلدارى مى دهد كه از سركشيها و عصيانهاى مردم , دلسرد و نگران نشود, مى گويد: ((اگر آنهاروى از حق بگردانند (نگران نباش و) بگو: خداوند براى من كافى است )) چرا كه اوبر هر چيزى تواناست (فان تولوا فقل حسبى اللّه ).
((همان خداوندى كه هيچ معبودى جز او نيست )) و بنابراين تنها پناهگاه اوست (لا اله الا هو).
آرى ((مـن تنها بر چنين معبودى تكيه كرده ام , و به او دلبسته ام و كارهايم را به او واگذارده ام )) (عليه توكلت ).
((و او پروردگار عرش بزرگ است )) (وهو رب العرش العظيم ).
جـايى كه عرش و عالم بالا و جهان ماوراطبيعت با آن همه عظمتى كه دارد,در قبضه قدرت او, و تـحـت حـمـايت و كفالت اوست , چگونه مرا تنها مى گذارد و دربرابر دشمن يارى نمى كند ؟ مگر قـدرتـى در بـرابر قدرتش تاب مقاومت دارد ؟ و يارحمت و عطوفتى بالاتر از رحمت و عطوفت او تصور مى شود؟.
((پايان سوره توبه )).

سوره يونس [10].

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 109 آيه است .

محتوا و فضيلت اين سوره :.

اين سوره كه به گفته بعضى از مفسران بعد از سوره اسرا و قبل از سوره هودنازل شده است روى چند مساله اصولى و زيربنايى تكيه مى كند, كه از همه مهمترمساله ((مبدا)) و ((معاد)) است .
مـنـتـها نخست از مساله وحى و مقام پيامبر(ص ) سخن مى گويد, سپس به نشانه هايى از عظمت آفـريـنـش مـى پـردازد, بعد مردم را به ناپايدارى زندگى مادى دنياو لزوم توجه به سراى آخرت متوجه مى سازد.
و بـه تـنـاسب همين مسائل قسمتهاى مختلفى از زندگى پيامبران بزرگ ازجمله نوح و موسى و يونس (ع ) را بازگو مى كند و به همين مناسبت نام سوره يونس بر آن گذارده شده است .
و بـالاخـره بـراى تـكميل بحثهاى فوق در هر مورد مناسبى از بشارت و انذار,بشارت به نعمتهاى بى پايان الهى براى صالحان و انذار و بيم دادن طاغيان وگردنكشان , استفاده مى كند.
لذا در روايتى از امام صادق (ع ) مى خوانيم كه فرمود: ((كسى كه سوره يونس رادر هر دو يا سه ماه بـخواند بيم آن نمى رود كه از جاهلان و بى خبران باشد, و روزقيامت از مقربان خواهد بود)) واين به خاطر آن است كه آيات هشداردهنده وبيداركننده در اين سوره فراوان است .
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيه ) در اين سوره بار ديگر با ((حروف مقطعه )) قرآن روبرو مى شويم كه به صورت ((الف لام را)) (الر) ذكر شده است .
بـه دنـبال آن نخست اشاره به عظمت آيات قرآن كرده , مى گويد: ((آنها آيات كتاب حكيم است )) (تلك آيات الكتاب الحكيم ).
تـوصـيـف قـرآن بـه ((حكيم )) اشاره به اين است كه آيات قرآن داراى آن چنان استحكام و نظم و حسابى است كه هرگونه باطل و خرافه و هزل را از خود دورمى سازد, جز حق نمى گويد و جز به راه حق دعوت نمى كند.
(آيه ).

رسالت پيامبر(ص ):.

ايـن آيـه به تناسب اشاره اى كه در آيه قبل به قرآن مجيد و وحى آسمانى شده ,يكى از ايرادات رائج مـشركان را نسبت به پيامبر(ص ) بيان مى كند, همان اشكالى كه بطور مكرر در قرآن مجيد آمده و آن ايـن كه چرا وحى آسمانى از ناحيه خدا بر انسانى نازل شده , چرا فرشته اى ماموريت اين رسالت برزگ را به عهده نگرفته است ؟!.
قـرآن در پـاسخ اين گونه سؤالات مى گويد: ((آيا تعجبى براى مردم دارد كه ماوحى به مردى از آنان فرستاديم )) (اكان للناس عجبا ان اوحينا الى رجل منهم ).
سپس به محتواى اين وحى آسمانى اشاره كرده , آن را در دو چيز خلاصه مى كند: نخست اين كه به او وحى فرستاديم كه : ((مردم را انذار كن و از عواقب كفر وگناه بترسان )) (ان انذر الناس ).
ديـگـر اين كه : ((به افراد با ايمان بشارت ده كه براى آنان در پيشگاه خدا قدم صدق است )) (وبشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم ).
تعبير ((قدم صدق )) يا اشاره به آن است كه ايمان ((سابقه فطرى )) دارد و يااشاره به مساله معاد و نـعـمـتـهـاى آخرت است و يا اين كه قدم به معنى پيشوا و رهبراست , يعنى براى مؤمنان پيشوا و رهـبرى صادق فرستاده شده است و ممكن است بشارت به همه اين امور, هدف از تعبير فوق بوده باشد.
بـاز در پـايان آيه به يكى از اتهاماتى كه مشركان كرارا براى پيامبر(ص ) ذكرمى كردند اشاره كرده , مى گويد: ((كافران گفتند اين مرد ساحر آشكارى است )) (قال الكافرون ان هذا لساحر مبين ).
اين گونه تعبيرها كه از ناحيه دشمنان پيامبر(ص ) صادر مى شد خود دليل روشنى است بر اين كه پـيـامـبـر(ص ) كارهاى خارق العاده اى داشته كه افكار و دلها رابه سوى خود جذب مى كرده است , مـخـصوصا تكيه كردن روى سحر در موردقرآن مجيد خود گواه زنده اى بر جاذبه فوق العاده اين كتاب آسمانى است كه آنهابراى اغفال مردم آن را زير پرده سحر مى پوشاندند.
(آيه ).

خداشناسى و معاد:.

قـرآن پـس از اشـاره بـه مساله وحى و نبوت در نخستين آيات اين سوره , به سراغ دو اصل اساسى تعليمات همه انبيا يعنى ((مبدا)) و ((معاد)) مى رود, و اين دواصل مهم را در ضمن عباراتى كوتاه و گويا بيان مى كند.
نـخـسـت مـى گـويد: ((پروردگار شما همان خداوندى است كه آسمانها و زمين رادر شش روز (دوران ) آفريد)) (ان ربكم اللّه الذى خلق السموات والا رض فى ستة ايام ).
((سـپس بر تخت قدرت قرار گرفت , و به تدبير كار جهان پرداخت )) (ثم استوى على العرش يدبر الا مر).
پس از آن كه روشن شد خالق و آفريدگار ((اللّه )) است و زمام اداره جهان هستى به دست اوست و تـدبـيـر هـمه امور به فرمان او مى باشد معلوم است كه بتها اين موجودات بى جان و عاجز و ناتوان هـيچ گونه نقشى در سرنوشت انسانها نمى توانندداشته باشند لذا در جمله بعد مى فرمايد: ((هيچ شفاعت كننده اى جز به اذن و فرمان او وجود ندارد)) (ما من شفيع الا من بعد اذنه ).
آرى ! ((ايـن چـنـيـن است ((اللّه )) پروردگار شما, او را پرستش كنيد)) نه غير او (ذلكم اللّه ربكم فاعبدوه ).
((آيا با اين دليل روشن متذكر نمى شويد؟)) افلا تذكرون ).
(آيـه ) سـپس در اين آيه سخن از معاد مى گويد و در جمله هاى كوتاهى هم اصل اين مساله و هم دليل و هم هدف آن را بيان مى دارد.
نخست مى گويد: ((بازگشت همه شما به سوى خداست )) (اليه مرجعكم جميعا).
سپس روى اين مساله مهم تاكيد كرده , اضافه مى كند: ((اين وعده قطعى خداوند است )) (وعداللّه حقا).
بعد اشاره به دليل آن كرده , مى گويد: ((خداوند آفرينش را آغاز كرد و سپس تجديد مى كند)) (انه يبدؤا الخلق ثم يعيده ).
آيـات مربوط به معاد در قرآن نشان مى دهد كه علت عمده ترديد مشركان ومخالفان , اين بوده كه در امـكـان چـنين چيزى ترديد داشته اند و با تعجب سؤال مى كردند آيا اين استخوانهاى پوسيده و خاك شده بار ديگر لباس حيات و زندگى دربر مى كند و به شكل نخست باز مى گردد ؟ لذا قرآن مى گويد: همان گونه كه شما رادر آغاز ايجاد كرد باز مى گرداند.
سـپـس سخن از هدف معاد به ميان مى آيد كه اين برنامه ((براى آن است كه خداوند افرادى را كه ايـمـان آورده و عـمـل صـالـح انجام داده اند به عدالت پاداش دهد)) (ليجزى الذين آمنوا وعملوا الصالحات بالقسط).
بى آنكه كوچكترين اعمال آنها از نظر لطف ومرحمت او مخفى وبى اجر بماند.
((و آنها كه راه كفر و انكار پوييدند (و طبعا عمل صالحى نيز نداشتند زيرا ريشه عمل خوب اعتقاد خـوب است مجازات دردناك , و) نوشيدنى از آب گرم و سوزان وعذاب اليم به خاطر كفرشان در انتظارشان است )) (والذين كفروا لهم شراب من حميم وعذاب اليم بما كانوا يكفرون ).
(آيه ).

گوشه اى از آيات عظمت خدا:.

در آيـات گـذشـتـه اشاره كوتاهى به مساله مبدا و معاد شده بود, ولى از اين به بعد اين دو مساله اصولى كه مهمترين پايه دعوت انبيا بوده است بطور مشروح مورد بحث قرار مى گيرد.
نخست اشاره به قسمتهايى از آيات عظمت خدا در جهان آفرينش كرده ,مى گويد: ((او كسى است كه خورشيد را ضيا و روشنى و قمر را نور قرار داد)) (هوالذى جعل الشمس ضيا والقمر نورا).
خـورشـيـد بـا نـور عـالـمگيرش نه تنها بستر موجودات را گرم و روشن مى سازدبلكه در تربيت گـيـاهـان و پرورش حيوانات سهم عمده و اساسى دارد و اگر روزى اين اشعه حياتبخش از كره خاكى ما قطع شود در فاصله كوتاهى تاريكى و سكوت ومرگ همه جا را فرا خواهد گرفت .
ماه با نور زيبايش چراغ شبهاى تار ماست , و روشنايى ملائمش براى همه ساكنان زمين مايه آرامش و نشاط است .
سپس به يكى ديگر از آثار مفيد وجود ماه اشاره كرده , مى گويد: ((خداوندبراى آن منزل گاههايى مـقـدر كـرد تا شماره سالها و حساب زندگى و كار خويش رابدانيد)) (وقدره منازل لتعلموا عدد السنين والحساب ).
يعنى يك تقويم بسيار دقيق و زنده طبيعى است كه عالم و جاهل مى توانندآن را بخوانند و حساب تاريخ كارها و امور زندگى خود را نگهدارند و اين اضافه برنورى است كه ماه به ما مى بخشد.
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: اين آفرينش و اين گردش مهر و ماه سرسرى و از بهربازيگرى نيست ((خداوند آن را نيافريده است مگر به حق )) (ما خلق اللّه ذلك الا بالحق ).
و در پـايـان آيـه تـاكيد مى كند كه : ((خدا آيات و نشانه هاى خود را براى آنها كه مى فهمند و درك مى كنند شرح مى دهد)) (يفصل الا يات لقوم يعلمون ).
امـا بى خبران بى بصر چه بسيار از كنار همه اين آيات و نشانه هاى پروردگارمى گذرند و كمترين چيزى از آن درك نمى كنند.
(آيـه ) در ايـن آيـه بـه قـسـمـتـى ديـگر از نشانه ها و دلائل وجودش در آسمان و زمين پرداخته , مى گويد: ((درآمد و شد شب و روز و آنچه خداوند در آسمان و زمين آفريده است نشانه هايى است بـراى گروه پرهيزكاران )) (ان فى اختلا ف الليل والنهاروما خلق اللّه فى السموات والا رض لا يات لقوم يتقون ).
يـعـنـى ;Š تـنـهـا كـسـانى اين آيات را درك مى كنند كه در پرتو تقوا و پرهيز از گناه ,صفاى روح و روشن بينى يافته اند اگر نور آفتاب يكنواخت و بطور مداوم بر زمين مى تابيد مسلما درجه حرارت در زمـيـن بـه قـدرى بالا مى رفت كه قابل زندگى نبود وهمچنين اگر شب بطور مستمر ادامه مـى يـافـت همه چيز از شدت سرما مى خشكيدولى خداوند اين دو را پشت سر يكديگر قرار داده تا بستر حيات و زندگى را در كره زمين آماده و مهيا سازد.
(آيه ).

بهشتيان و دوزخيان :.

از اين آيه به بعد نيز شرحى پيرامون معاد و سرنوشت مردم در جهان ديگرآمده است .
نـخـسـت مـى فرمايد: ((كسانى كه اميد لقاى ما را ندارند و به رستاخيز معتقدنيستند و به همين دليل تنها به زندگى دنيا خشنودند و به آن اطمينان مى كنند )) (ان الذين لا يرجون لقائنا ورضوا بالحيوة الدنيا واطمانوا بها).
((و هـمـچـنين آنها كه از آيات ما غافلند و در آنها انديشه نمى كنند)) تا قلبى بيدارو دلى مملو از احساس مسؤوليت پيدا كنند (والذين هم عن آياتنا غافلون ).
(آيـه ) ((ايـن هـر دو گـروه جايگاهشان آتش است , به خاطر اعمالى كه انجام مى دهند)) (اولئ ك ماويهم النار بما كانوا يكسبون ).