((و هيچ گاه در كنار قبر او براى طلب آمرزش و استغفار نايست )) (ولا تقم على
قبره ) .
در حقيقت اين يك نوع مبارزه منفى , و در عين حال مؤثر, در برابر گروه منافقان است .
و اين يك برنامه مبارزه حساب شده در برابر گروه منافقان در آن زمان بود كه امروز هم
مسلمانان بايد از روشهاى مشابه آن استفاده كنند.
در پـايان آيه بار ديگر دليل اين دستور را روشن مى سازد و مى فرمايد: ((اين حكم به
خاطر آن است كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شدند)) (انهم كفروا باللّه ورسوله ).
((و در حـالى كه فاسق و مخالف فرمان خدا بودند از دنيا رفتند)) (وماتوا وهم فاسقون
) نه از كرده خود پشيمان شدند و نه با آب توبه لكه هاى گناه را از دامان شستند.
(آيـه ) در ايـنجا ممكن بوده است سؤالى براى ما مسلمانان مطرح شود كه اگر منافقان
به راستى اين همه از رحمت خدا دورند پس چرا خداوند به آنها اين همه محبت كرده و اين
همه مال و فرزند (نيروى اقتصادى و انسانى ) را دراختيارشان قرار داده است .
در آيه مورد بحث روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده و پاسخ اين سؤال راچنين مى دهد:
((اموال و فرزندانشان هيچ گاه نبايد مايه اعجاب تو شود)) (ولا تعجبك اموالهم واولا
دهم ).
چرا كه به عكس آنچه مردم ظاهربين خيال مى كنند, اين اموال و فرزندان نه تنهاباعث
خوشوقتى آنها نيست , بلكه ((خداوند مى خواهد آنان را به وسيله اينها در دنيامجازات
كند, و با حال كفر جان بدهند)) (انما يريداللّه ان يعذبهم بها فى الدنياوتزهق
انفسهم وهم كافرون ).
اين آيه اشاره به اين واقعيت مى كند كه امكانات اقتصادى و نيروهاى انسانى در دست
افراد ناصالح نـه تـنها سعادت آفرين نيست , بلكه غالبا مايه دردسر و بلا وبدبختى
است , زيرا چنين اشخاصى نه امـوال خـود را بـه مورد, مصرف مى كنند و نه فرزندان سر
به راه و با ايمان و تربيت يافته اى دارند, بـلـكـه اموالشان مايه غفلت آنها ازخدا
و مسائل اساسى زندگى است و فرزندانشان هم در خدمت ظالمان و فاسدان قرار مى گيرند.
مـنـتها براى كسانى كه ثروت و نيروى انسانى را اصيل مى پندارند و چگونگى مصرف آن ,
براى آنها مطرح نيست , زندگانى اين گونه اشخاص دورنماى دل انگيزى دارد, اما اگر به
متن زندگيشان نزديكتر شويم و به اين حقيقت نيز توجه كنيم كه چگونگى بهره بردارى از
اين امكانات مطرح است تصديق خواهيم كرد كه هرگزافراد خوشبختى نيستند.
(آيـه ) در اين آيه و آيه بعد باز سخن در باره منافقان است آيه مى گويد:((هنگامى كه
سوره اى در بـاره جـهـاد نـازل مى شود و از مردم دعوت مى كند كه به خداايمان
بياوريد (يعنى بر ايمان خود ثابت قدم بمانند و آن را تقويت نمايند) و همراه پيامبر
خدا(ص ) در راه او جهاد كنيد, در اين هنگام مـنـافقان قدرتمند كه توانايى كافى از
نظر جسمى و مالى براى شركت در ميدان جنگ دارند از تو اجـازه مـى خـواهـنـد كه
درميدان جهاد شركت نكنند و مى گويند بگذار ما با قاعدين (آنها كه از جـهـادمعذورند)
باشيم )) (واذا انزلت سورة ان آمنوا باللّه وجاهدوا مع رسوله استاذنك اولوا الطول
منهم وقالوا ذرنا نكن مع القاعدين ).
(آيه ) در اين آيه قرآن آنها را با اين جمله مورد ملامت و مذمت قرارمى دهد كه
((آنها راضى شدند با متخلفان باقى بمانند)) (رضوا بان يكونوا مع الخوالف ).
بـعدا اضافه مى كند كه ((اينها بر اثر گناه و نفاق به مرحله اى رسيده اند كه
برقلبهايشان مهر زده شده , به همين دليل چيزى نمى فهمند)) (وطبـع على قلوبهم فهم لا
يفقهون ).
(آيـه ) در ايـن آيـه از گـروهى كه در نقطه مقابل اين دسته قرار دارند و صفات و
روحيات آنها, و همچنين سرانجام كارشان درست به عكس آنهاست , سخن به ميان آمده .
آيـه چـنـيـن مى گويد: ((اما پيامبر و آنها كه با او ايمان آوردند با اموال و
جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند)) (لكن الرسول والذين آمنوا معه جاهدوا باموالهم
وانفسهم ).
و سرانجام كارشان اين شد كه ((همه نيكيها براى آنهاست )) و خيرات مادى ومعنوى در
اين جهان و جهان ديگر نصيبشان است (واولئ ك لهم الخيرات ).
((و گروه رستگاران همينها هستند)) (واولئ ك هم المفلحون ).
از ايـن آيـه بـه خـوبى استفاده مى شود كه اگر ((ايمان )) و ((جهاد)) توام
گرددهرگونه خير و بـركـتـى را بـا خود همراه خواهد داشت , و جز در سايه اين دو, نه
راهى به سوى فلاح و رستگارى است , و نه نصيبى از خيرات و بركات مادى و معنوى .
(آيـه ) در ايـن آيـه بـه قـسـمتى از پاداشهاى اخروى اين گروه اشاره كرده ,مى گويد:
((خداوند بـاغـهـايـى از بهشت براى آنان فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان
دارد)) (اعداللّه لهم جنات تجرى من تحتها الا نهار).
و تـاكـيـد مـى كند: اين نعمت و موهبت عاريتى و فناپذير نيست بلكه ((جاودانه در آن
مى مانند)) (خالدين فيها) ((و اين پيروزى بزرگى است )) (ذلك الفوز العظيم ).
(آيـه ) در اين آيه به تناسب بحثهاى گذشته , پيرامون منافقان بهانه جو وعذرتراش
اشاره به وضع دو گروه از تخلف كنندگان از جهاد شده است .
نخست مى گويد: ((گروهى از اعراب باديه نشين كه از شركت در ميدان جهاد واقعامعذور
بودند نزد تو آمده اند تا به آنها اجازه داده شود و معاف گردند)) (وجاالمعذرون من
الا عراب ليؤذن لهم ) .
و در مقابل ((كسانى كه به خدا و پيامبر دروغ گفتند, بدون هيچ عذرى در خانه خود
نشستند)) و به ميدان نرفتند (وقعد الذين كذبوا اللّه ورسوله ).
در پايان آيه , گروه دوم را شديدا تهديد كرده , مى گويد: ((به زودى به آن دسته از
ايشان كه كافر شدند عذاب دردناكى خواهد رسيد)) (سيصيب الذين كفروا منهم عذاب اليم
).
آيـه ـ شان نزول : چنين نقل شده كه يكى از ياران با اخلاص پيامبر(ص )عرض كرد: اى
پيامبر خدا ! من پيرمردى نابينا و ناتوانم , حتى كسى كه دست مرابگيرد و به ميدان
جهاد بياورد, ندارم , آيا اگر در جـهـاد شركت نكنم معذورم ؟پيامبر(ص ) سكوت كرد,
سپس آيه نازل شد و به اين گونه افراد اجازه داد.
تفسير: در اين آيه و دو آيه بعد براى روشن ساختن وضع همه گروهها از نظرمعذور بودن
يا نبودن در زمينه شركت در جهاد تقسيم بندى مشخصى شده است .
نـخست مى گويد: ((كسانى كه ضعيف و ناتوان هستند (بر اثر پيرى و يا نقص اعضا همچون
فقدان بـيـنايى ) همچنين بيماران و آنها كه وسيله لازم براى شركت درميدان جهاد در
اختيار ندارند بر آنـهـا ايـرادى نـيـسـت كـه در ايـن بـرنامه واجب اسلامى شركت
نكنند)) (ليس على الضعفا ولا على المرضى ولا على الذين لا يجدون ماينفقون حرج ).
ايـن سـه گـروه در هر قانونى معافند, و عقل و منطق نيز معاف بودن آنها را امضامى
كند و مسلم است كه قوانين اسلامى در هيچ مورد از منطق و عقل جدا نيست .
سـپس يك شرط مهم براى حكم معافى آنها بيان كرده , مى گويد ((اين درصورتى است كه
آنها از هرگونه خيرخواهى مخلصانه در باره خدا و پيامبرش دريغ ندارند)) (اذا نصحوا
للّه ورسوله ).
و بـا سـخن و طرز رفتار خود مجاهدان را تشويق كنند و در تضعيف روحيه دشمن و فراهم
آوردن مقدمات شكست آنها كوتاهى نورزند.
بـعـدا بـراى بـيان دليل اين موضوع مى فرمايد: اين گونه افراد مردان نيكوكارى هستند
و ((براى نـيـكوكاران هيچ راه ملامت و سرزنش و مجازات و مؤاخذه وجودندارد)) (ما على
المحسنين من سبيل ).
و در پـايـان آيـه خـدا را بـا دو صفت از اوصاف بزرگش به عنوان دليل ديگرى برمعاف
بودن اين گـروهـهـاى سـه گـانـه توصيف مى كند و مى گويد: ((خداوند غفور ورحيم است
)) (واللّه غفور رحيم ).
آيـه ـ شـان نـزول : در روايات مى خوانيم كه هفت نفر از فقراى انصارخدمت پيامبر(ص )
رسيدند و تـقـاضـا كردند وسيله اى براى شركت در جهاد دراختيارشان گذارده شود, اما
چون پيامبر(ص ) وسـيله اى در اختيار نداشت , جواب منفى به آنها داد, آنها با چشمهاى
پر از اشك از خدمتش خارج شدند و بعدا به نام ((بكائون )) مشهور گشتند.
تفسير:.
معذورانى كه از عشق جهاد اشك مى ريختند!.
در ايـن آيـه نـيـز بـه گـروه چـهـارمى اشاره مى كند كه آنها هم از شركت در
جهادمعاف شدند, مـى گـويد: ((همچنين بر آن گروه ايراد نيست كه وقتى نزد تو آمدند كه
مركبى براى شركت در مـيـدان جـهاد در اختيارشان بگذارى , گفتى مركبى در اختيارندارم
كه شما را بر آن سوار كنم , نـاچـار از نزد تو خارج شدند در حالى كه چشمهايشان
اشكبار بود, و اين اشك به خاطر اندوهى بود كـه از نـداشـتـن وسيله براى انفاق در
راه خدا سرچشمه مى گرفت )) (ولا على الذين اذا ما اتوك لتحملهم قلت لا اجد ما
احملكم عليه تولوا واعينهم تفيض من الدمع حزنا الا يجدوا ما ينفقون ).
(آيه ) در اين آيه , حال گروه پنجم را شرح مى دهد يعنى آنها كه به هيچ وجه در
پيشگاه خدا معذور نـبوده و نخواهند بود, مى فرمايد: ((راه مؤاخذه ومجازات تنها به
روى كسانى گشوده است كه از تـو اجـازه مى خواهند در جهاد شركت نكنند در حالى كه
امكانات كافى و وسائل لازم براى اين كار در اختيار دارند و كاملابى نيازند)) (انما
السبيل على الذين يستاذنونك وهم اغنيا).
سپس اضافه مى كند: اين ننگ براى آنها بس است كه ((راضى شدند با افرادناتوان و بيمار
و معلول در مدينه بمانند)) و از افتخار شركت در جهاد محروم گردند(رضوا بان يكونوا
مع الخوالف ).
و اين كيفر نيز آنها را بس كه خداوند قدرت تفكر و ادراك را از آنها به خاطر اعمال
زشتشان گرفته ((و بـر دلـهـايـشان مهر نهاده و به همين دليل چيزى نمى دانند)) (وطبع
اللّه على قلوبهم فهم لا يعلمون ).
از ايـن آيـه بـه خـوبى روحيه قوى و عالى سربازان اسلام روشن مى شود كه چگونه
افتخار جهاد و شـهادت را بر هر افتخار ديگرى مقدم مى داشتند, و از همين جا يكى از
عوامل مهم پيشرفت سريع اسلام در آن روز و عقب ماندگى امروز ماروشن مى شود.
آغاز جز يازدهم قرآن مجيد.
آيـه ـ شـان نزول : بعضى از مفسران مى گويند اين آيه و دو آيه بعد در باره گروهى از
منافقان كه تعدادشان بالغ بر هشتاد نفر مى شد نازل گرديد زيرا به هنگامى كه
پيامبر(ص ) از تبوك بازگشت دسـتور داد هيچ كس با آنها مجالست نكند و سخن نگويد و
آنها كه خود را در فشار شديد اجتماعى ديدند در مقام عذرخواهى برآمدند, آيه نازل شد
و وضع آنها را مشخص ساخت .
تفسير:.
به عذرها و سوگندهاى دروغينشان اعتنا نكنيد!.
ايـن سلسله از آيات همچنان پيرامون اعمال شيطانى منافقان سخن مى گويد,نخست مى
فرمايد: ((هـنـگـامـى كـه شـما (از جنگ تبوك ) به مدينه باز مى گرديد,منافقان به
سراغ شما مى آيند و عذرخواهى مى كنند)) (يعتذرون اليكم اذا رجعتم اليهم ).
در ايـنـجـا روى سخن را به پيامبرش به عنوان رهبر مسلمين كرده , مى گويد: ((به
منافقان بگو: عذرخواهى مكنيد, ما هرگز به سخنان شما ايمان نخواهيم آورد)) (قل لا
تعتذروا لن نؤمن لكم ).
((چـرا كـه خداوند ما را از اخبار شما آگاه ساخته )) بنابراين ما از نقشه هاى
شيطانى شما به خوبى باخبريم ! (قد نبانا اللّه من اخباركم ).
ولـى در عـيـن حـال راه بازگشت و توبه , به سوى شما باز است , ((و به زودى خداوند
وپيامبرش اعمال شما را مى بينند)) (وسيرى اللّه عملكم ورسوله ).
بـعـد مـى فرمايد: همه اعمال و نيات شما امروز ثبت و بايگانى مى شود,((سپس به سوى
كسى كه اسرار پنهان و آشكار را مى داند باز مى گرديد, و او شما را به اعمالتان آگاه
مى كند)) و جزاى آن را به شما خواهد داد (ثم تردون الى عالم الغيب والشهادة فينبئكم
بما كنتم تعملون ).
(آيـه ) در ايـن آيـه بـار ديگر اشاره به سوگندهاى دروغين منافقان كرده ,مى فرمايد:
((آنها براى فريب شما به زودى دست به دامن قسم مى زنند, و هنگامى كه به سوى آنان
بازگشتيد سوگند به خـدا يـاد مـى كـنـنـد كه از آنها صرفنظر كنيد)) و اگرخطايى كرده
اند مشمول عفوشان سازيد (سيحلفون باللّه لكم اذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم ).
در حقيقت آنها از هر درى وارد مى شوند, گاهى از طريق عذرخواهى مى خواهند خود را بى
گناه قـلمداد كنند, و گاهى با اعتراف به گناه , تقاضاى عفو وگذشت دارند, شايد
بتوانند در دل شما نفوذ كنند.
ولى شما به هيچ وجه تحت تاثير آنان قرار نگيريد و ((از آنها روى گردانيد))(فاعرضوا
عنهم ) اما به عنوان اعتراض و خشم و انكار! نه به عنوان عفو وبخشش وگذشت .
سـپس به عنوان تاكيد و توضيح و بيان دليل مى فرمايد: ((چرا كه آنهاموجوداتى
پليدند)) و بايد از چنين موجوادت پليدى صرفنظر كرد (انهم رجس ).
و چون چنينند ((جايگاهشان دوزخ است )) (وماويهم جهنم ).
زيرا بهشت جاى نيكان و پاكان است , نه جايگاه پليدان و آلودگان !.
اما ((همه اينها نتيجه اعمالى است كه خودشان انجام داده اند)) (جزا بما كانوايكسبون
).
(آيـه ) در ايـن آيه اشاره به يكى از سوگندهاى آنها شده و آن اين كه : ((بااصرار و
سوگند از شما مى خواهند كه از آنها خشنود شويد)) (يحلفون لكم لترضواعنهم ).
جالب اين كه در اين مورد خداوند نمى فرمايد: از آنها راضى نشويد, بلكه با تعبيرى كه
بوى تهديد از آن مـى آيـد, مـى فـرمايد: ((اگر هم شما از آنها راضى شويد خدا هرگزاز
جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد)) (فان ترضوا عنهم فان اللّه لا يرضى عن القوم
الفاسقين ).
شـك نـيـسـت آنـهـا از نـظر دينى و اخلاقى اهميتى براى خشنودى مسلمانان قائل
نبودند, بلكه مـى خـواستند از اين راه كدورتهاى قلبى آنان را بشويند تا در آينده از
عكس العملهاى آنان در امان بمانند.
(آيه ).
باديه نشينان سنگدل و با ايمان :.
در اين آيه و دو آيه بعد به تناسب بحثهايى كه در باره منافقان مدينه گذشت پيرامون
حال منافقان باديه نشين , و نشانه ها و افكار آنها, و همچنين در باره مؤمنان مخلص و
راستين باديه گفتگو شده است .
شـايـد بـه ايـن عـلت كه به مسلمانان هشدار دهد چنين نپندارند كه منافقان تنهاهمان
گروهى هستند كه در شهرند, بلكه منافقان باديه نشين از آنها خشن ترند.
نـخـسـت مى فرمايد: ((اعراب باديه نشين (به حكم دورى از تعليم و تربيت ونشنيدن آيات
الهى و سخنان پيامبر(ص ) كفر و نفاقشان شديدتر است )) (الا عراب اشد كفرا ونفاقا).
((و بـاز بـه هـمين دليل , به جهل و بى خبرى از حدود فرمانها و احكامى كه خدابر
پيامبرش نازل كرده است سزاوارترند)) (واجدر الا يعلموا حدود ما انزل اللّه على
رسوله ).
در پايان آيه مى فرمايد ((خداوند دانا و حكيم است )) (واللّه عليم حكيم ).
يـعـنى اگر در باره عربهاى باديه نشين چنين داورى مى كند روى تناسب خاصى است كه
محيط آنها با اين گونه صفات دارد.
(آيـه ) امـا براى اين كه چنين توهمى پيدا نشود كه همه اعراب باديه نشين ,و يا همه
باديه نشينان , داراى چـنـيـن صفاتى هستند, در اين آيه مى گويد: ((گروهى ازاين
عربهاى باديه نشين كسانى هـسـتـند كه (بر اثر نفاق يا ضعف ايمان ) هنگامى كه چيزى
را در راه خدا انفاق كنند, آن را ضرر و زيـان و غـرامت محسوب مى دارند)) نه يك
موفقيت و پيروزى و تجارت پرسود (ومن الا عراب من يتخذ ما ينفق مغرما).
ديگر از صفات آنها اين است كه : ((همواره در انتظار اين هستند كه بلاها ومشكلات شما
را احاطه كند)) و تيره روزى و ناكامى به سراغ شما بيايد (ويتربص بكم الدوائر) در
واقع آنها افرادى تنگ نظر و بخيل و حسودند.
سـپـس اضـافـه مى كند: آنها نبايد در انتظار بروز مشكلات و نزول بلاها بر شماباشند
چرا كه اين مشكلات و ناكاميها و بدبختيها تنها به سراغ اين گروه منافق بى ايمان و
جاهل و نادان و تنگ نظر و حسود مى رود ((و حوادث دردناك براى خودآنهاست )) (عليهم
دائرة السؤ).
سـرانـجـام آيـه را با اين جمله پايان مى دهد كه ((خداوند شنوا و داناست )) (واللّه
سميع عليم ) هم سخنان آنها را مى شنود و هم از نيات و مكنون ضمير آنها آگاه است .
(آيـه ) و در ايـن آيـه بـه گـروه دوم يـعـنى مؤمنان با اخلاص باديه نشين اشاره
كرده , مى گويد: ((گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه ايمان به خدا و
روز رستاخيز دارند)) (ومن الا عراب من يؤمن باللّه واليوم الا خر).
بـه هـمـين دليل هيچ گاه انفاق در راه خدا را غرامت و زيان , نمى دانند, بلكه
باتوجه به پاداشهاى وسـيـع الـهـى در اين جهان و سراى ديگر, ((اين كار را وسيله
نزديكى به خدا و مايه توجه و دعاى پـيـامبر(ص ))) كه افتخار و بركت بزرگى است مى
دانند (ويتخذ ما ينفق قربات عنداللّه وصلوات الرسول ).
در اينجا خداوند اين طرز فكر آنها را با تاكيد فراوان تصديق مى كند ومى گويد:
((آگاه باشيد كه اين انفاقها بطور قطع مايه تقرب آنها در پيشگاه خداونداست )) (الا
انها قربة لهم ).
و به همين دليل ((خدا آنان را به زودى در رحمت خود فرو مى برد))(سيدخلهم اللّه فى
رحمته ).
و اگر لغزشهايى از آنها سرزده باشد به خاطر ايمان و اعمال پاكشان آنها را مى
بخشد((زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است )) (ان اللّه غفور رحيم ).
(آيه ).
پيشگامان اسلام !.
بـه دنـبـال آيـات گذشته كه بيان حال كفار و منافقان را مى نمود در اين آيه اشاره
به گروههاى مختلف از مسلمانان راستين شده است و آنها را در سه گروه مشخص تقسيم مى
كند.
1ـ ((پيشگامان نخستين از مهاجرين )) (والسابقون الا ولون من المهاجرين )يعنى آنها
كه در اسلام و هجرت پيشگام بوده اند.
2ـ آنها كه پيشگام در ((نصرت و يارى پيامبر و ياران مهاجرش بودند))(والا نصار).
3ـ ((و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند)) (والذين اتبعوهم باحسان ) و باانجام
اعمال نيك , و قبول اسلام , و هجرت , و نصرت آيين پيامبر(ص ) به آنهاپيوستند.
جـالـب تـوجـه ايـن كه : همه متفقا گفته اند نخستين كسى كه از زنان , مسلمان
شد((خديجه )) هـمـسـر وفادار و فداكار پيامبر(ص ) بود, و اما از مردان , همه
دانشمندان ومفسران شيعه به اتفاق گـروه عـظـيـمـى از دانـشـمندان اهل سنت ((على
))(ع ) را نخستين كسى مى دانند كه دعوت پيامبر(ص ) را پاسخ گفت .
پس از ذكر اين گروه سه گانه مى فرمايد: ((هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از
خدا راضى شده اند)) (رضى اللّه عنهم ورضوا عنه ).
رضـايت خدا از آنها به خاطر ايمان و اعمال صالحى است كه انجام داده اند, وخشنودى
آنان از خدا به خاطر پاداشهاى گوناگون و فوق العاده و پراهميت است كه به آنان
ارزانى داشته .
بـا ايـن كـه جـمـله گذشته همه مواهب و نعمتهاى الهى را در بر داشت (مواهب مادى و
معنوى , جـسـمانى و روحانى ) ولى به عنوان تاكيد و بيان ((تفصيل )) بعد از((اجمال
)) اضافه مى كند: ((و خـداونـد براى آنها باغهايى از بهشت فراهم ساخته كه اززير
درختانش نهرها جريان دارند)) (واعد لهم جنات تجرى تحتها الا نهار).
از امـتـيازات اين نعمت آن است كه جاودانى است و ((همواره در آن خواهندماند))
(خالدين فيها ابدا).
((و اين است پيروزى بزرگ )) (ذلك الفوز العظيم ).
چـه پـيـروزى از اين برتر كه انسان احساس كند آفريدگار و معبود و مولايش ازاو خشنود
است و كارنامه قبولى او را امضا كرده ؟.
(آيـه ) بار ديگر قرآن مجيد بحث را متوجه اعمال منافقان و گروههاى آنهاكرده , مى
گويد: ((در مـيـان كـسانى كه در اطراف شهر شما (مدينه ) هستند گروهى ازمنافقان وجود
دارند)) (وممن حولكم من الا عراب منافقون ).
يـعـنـى بـايد هشيار باشيد منافقان بيرون را نيز زير نظر بگيريد و مراقب فعاليتهاى
خطرناك آنان باشيد.
سـپس اضافه مى كند: ((در خود مدينه و از اهل اين شهر نيز گروهى هستند كه نفاق را تا
سر حد سـركشى و طغيان رسانده و سخت به آن پايبندند و در آن صاحب تجربه اند)) ! (ومن
اهل المدينة مردوا على النفاق ).
ايـن تـفاوت در تعبير كه در باره منافقان ((داخلى )) و ((خارجى )) در آيه فوق ديده
مى شود گويا اشـاره به اين نكته است كه منافقان داخلى در كار خود مسلطتر و
طبعاخطرناكترند, و مسلمانان بايد شديدا مراقب آنها باشند, هر چند كه منافقان خارجى
را نيز بايد از نظر دور ندارند.
لـذا بـلافـاصله بعد از آن مى فرمايد: ((تو آنها را نمى شناسى ولى ما مى شناسيم
))(لا تعلمهم نحن نعلمهم ).
البته اين اشاره به علم عادى و معمولى پيغمبر است , ولى هيچ منافات نداردكه او را
از طريق وحى و تعليم الهى به اسرار آنان كاملا واقف گردد.
در پايان آيه مجازات شديد اين گروه را به اين صورت بيان مى كند كه : ((ما به زودى
آنها را دو بار مجازات خواهيم كرد, و پس از آن به سوى عذاب بزرگ ديگرى فرستاده
خواهند شد)) (سنعذبهم مرتين ثم يردون الى عذاب عظيم ).
((عـذاب عـظيم )) اشاره به مجازاتهاى روز قيامت است ولى در اين كه , آن دوعذاب ديگر
چه نوع عـذابـى اسـت بـه نـظـر مـى رسـد كه يكى از اين دو عذاب همان مجازات اجتماعى
آنها به خاطر رسـوائيـشان و كشف اسرار درونيشان مى باشد ومجازات دوم آنان همان است
كه در آيه 50 سوره انفال اشاره شده , آنجا كه مى فرمايد: ((هرگاه كافران را به
هنگامى كه فرشتگان مرگ جان آنها را مـى گـيـرنـد بـبينى كه چگونه به صورت و پشت
آنها مى كوبند, و مجازات مى كنند, به حال آنها تاسف خواهى خورد)).
آيه ـ شان نزول : در مورد نزول اين آيه رواياتى نقل شده كه در بيشتر آنهابه نام
((ابولبابه انصارى )) بـرخـورد مـى كـنيم , طبق روايتى او با دو يا چند نفر ديگر
ازياران پيامبر(ص ) از شركت در جنگ ((تـبوك )) خوددارى كردند اما هنگامى كه آياتى
راكه در مذمت متخلفين وارد شده بود شنيدند بـسـيـار ناراحت و پشيمان گشتند, خودرا
به ستونهاى مسجد پيغمبر(ص ) بستند و هنگامى كه پيامبر(ص ) بازگشت و از حال آنها خبر
گرفت عرض كردند: آنها سوگند ياد كرده اند كه خود را از سـتـون بـاز نكنند تااين كه
پيامبر(ص ) چنين كند, رسول خدا(ص ) فرمود: من نيز سوگند ياد مى كنم كه چنين كارى
نخواهم كرد مگر اين كه خداوند به من اجازه دهد.
آيه نازل شد و خداوند توبه آنها را پذيرفت , و پيامبر(ص ) آنها را از ستون مسجد باز
كرد.
آنها به شكرانه اين موضوع همه اموال خود را به پيامبر(ص ) تقديم داشتند.
پـيـامـبر(ص ) فرمود: هنوز دستورى در اين باره بر من نازل نشده است , چيزى نگذشت كه
آيه بعد نازل شد ودستور داد كه پيامبر(ص ) قسمتى از اموال آنها را بگيرد.
تفسير:.
توبه كاران ـ.
پس از اشاره به وضع منافقان داخل و خارج مدينه در آيه قبل در اينجا بااشاره به وضع
گروهى از مسلمانان گناهكار كه اقدام به توبه و جبران اعمال سؤخود كردند, مى فرمايد:
((گروه ديگرى از آنها به گناهان خود اعتراف كردند))(وآخرون اعترفوا بذنوبهم ).
((و اعمال صالح و ناصالح را به هم آويختند)) (خلطوا عملا صالحاوآخر سيئا).
سپس اضافه مى كند: ((اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد)) و رحمت خويش را
به آنان باز گرداند (عسى اللّه ان يتوب عليهم ).
((زيرا خداوند آمرزند و مهربان است )) و داراى رحمتى وسيع و گسترده (ان اللّه غفور
رحيم ).
(آيه ).
زكات عامل پاكى فرد و جامعه :.
در ايـن آيه به يكى از احكام مهم اسلامى يعنى مساله زكات اشاره شده است , و به
عنوان يك قانون كـلـى به پيامبر(ص ) دستور مى دهد كه ((از اموال آنهاصدقه يعنى زكات
بگير)) (خذ من اموالهم صدقة ).
دسـتـور ((خـذ)) (بـگير) دليل روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مى تواندزكات را از
مردم بگيرد, نه اين كه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند واگر نبودند
نه !.
سـپس به دو قسمت از فلسفه اخلاق و روانى و اجتماعى زكات اشاره كرده ,مى فرمايد:
((تو با اين كار آنها را پاك مى كنى و نمو مى دهى )) (تطهرهم وتزكيهم بها).
آنها را از رذائل اخلاقى , از دنياپرستى و بخل پاك مى كنى , و نهال نوع دوستى و
سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در آنها پرورش مى دهى .
از ايـن گـذشـتـه , مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصله طبقاتى و
محروميت گـروهـى از جامعه به وجود مى آيد با انجام اين فريضه الهى بر مى چينى ,و
صحنه اجتماع را از اين آلودگيها پاك مى سازى .
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: هـنگامى كه آنها زكات مى پردازند ((براى آنها دعا كن و به
آنها درود بفرست )) (وصل عليهم ).
اين نشان مى دهد كه حتى در برابر انجام وظائف واجب بايد از مردم تشكر وتقدير كرد, و
مخصوصا از طـريق معنوى و روانى آنها را تشويق نمود, همانطوركه درروايات مى خوانيم
هنگامى كه مردم زكـات خـود را خـدمـت پـيامبر(ص ) مى آوردندپيامبر(ص ) با جمله
اللهم صل عليهم به آنها دعا مى كرد.
بعد اضافه مى كند كه : ((اين دعا و درود تو مايه آرامش خاطر آنهاست )) (ان صلوتك
سكن لهم ).
چرا كه از پرتو اين دعا رحمت الهى بر دل و جان آنها نازل مى شود, آن گونه كه آن را
احساس كنند .
و در پـايـان آيـه بـه تـناسب بحثى كه گذشت مى گويد: ((خداوند شنوا وداناست ))
(واللّه سميع عليم ).
هم دعاى پيامبر(ص ) را مى شنود, و هم از نيات زكات دهندگان آگاه است .
(آيـه ) از آنجا كه بعضى از گنهكاران مانند متخلفان جنگ تبوك به پيامبر(ص ) اصرار
داشتند كه توبه آنها را بپذيرد در اين آيه به اين موضوع اشاره مى كند كه پذيرش توبه
, كار پيامبر نيست .
((آيـا آنـهـا نـمى دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد)) (الم
يعلمواان اللّه هو يقبل التوبة عن عباده ).
نـه تنها پذيرنده توبه اوست , بلكه ((زكات و يا صدقات ديگرى را (كه به عنوان كفاره
گناه و تقرب به پروردگار مى دهند) نيز خدا مى گيرد)) (وياخذ الصدقات ).
شك نيست كه گيرنده زكات و صدقات يا پيامبر(ص ) و امام (ع ) و پيشواى مسلمين است و
يا افراد مـسـتـحق , ولى از آنجا كه دست پيامبر و پيشوايان راستين وافراد مستحق دست
خداست گويى خداوند اين صدقات را مى گيرد.
در روايـتـى كـه از پـيامبر(ص ) نقل شده مى خوانيم : ان الصدقة تقع فى يداللّه قبل
ان تصل الى يد السائل ;Š ((صدقه پيش از آن كه در دست نيازمند قرار بگيرد به دست خدا
مى رسد))!.
حـتـى در روايـتـى تصريح شده كه همه اعمال آدمى را فرشتگان تحويل مى گيرند جز صدقه
كه مستقيما به دست خدا مى رسد.
و در پايان آيه بار ديگر به عنوان تاكيد مى فرمايد: ((و خداوند توبه پذير ومهربان
است )) (وان اللّه هو التواب الرحيم ).
(آيه ) در اين آيه بحثهاى گذشته را به شكل تازه اى تاكيد مى كند و به پيامبر(ص )
دستور مى دهد كـه به همه مردم اين موضوع را ابلاغ كن ((و بگو اعمال ووظائف خود را
انجام دهيد, و بدانيد هم خـدا و هـم رسـولـش و هـم مؤمنان , اعمال شما را خواهند
ديد)) (وقل اعملوا فسيرى اللّه عملكم ورسوله والمؤمنون ).
اشـاره بـه ايـن كـه كـسى تصور نكند اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع , عملى راانجام
مى دهد از ديـدگـاه عـلم خدا مخفى و پنهان مى ماند, بلكه علاوه بر خداوند,پيامبر(ص
) و مؤمنان نيز از آن آگاهند.
ايـن آگـاهى مقدمه پاداش و يا كيفرى است كه در جهان ديگر در انتظار انسان است , لذا
به دنبال ايـن جمله مى افزايد: ((و به زودى به سوى كسى كه آگاه از پنهان وآشكار است
باز مى گرديد, و شـمـا را بـه آنـچـه عمل كرده ايد خبر مى دهد)) و بر طبق آن جزا
خواهد داد (وستردون الى عالم الغيب والشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون ).
مساله عرض اعمال :.
در مـيـان پيروان مكتب اهل بيت (ع ) با توجه به اخبار فراوانى كه از امامان رسيده
عقيده معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر(ص ) و امامان (ع ) از اعمال همه امت آگاه
مى شوند, يعنى خداوند از طرق خاصى اعمال امت را بر آنها عرضه مى دارد.
مـسـالـه عـرض اعمال اثر تربيتى فوق العاده اى در معتقدان به آن دارد, زيراهنگامى
كه من بدانم علاوه بر خدا كه همه جا با من است پيامبر(ص ) و پيشوايان محبوب من همه
روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مى دهم ,اعم از خوب و بددر هر نقطه و هر مكان
آگاه مى شوند, بدون شك بيشتر رعايت مى كنم و مراقب اعمال خود خواهم بود.
آيـه ـ شان نزول : جمعى از مفسران گفته اند كه اين آيه در باره سه نفر ازمتخلفان
جنگ تبوك به نـام ((هـلال بـن امـيه )) و ((مرارة بن ربيع )) و ((كعب بن مالك ))
نازل شده است شرح پشيمانى و چگونگى توبه آنها در ذيل آيه 118 همين سوره به خواست
خدا خواهد آمد.
تـفسير: در اين آيه اشاره به گروه ديگرى از گنهكاران شده است كه پايان كارآنها درست
روشن نيست , نه چنانند كه مستحق رحمت الهى باشند و نه چنانند كه بتوان از آمرزش
آنها بكلى مايوس بود.
لذا قرآن در باره آنها مى گويد: ((گروه ديگرى كارشان متوقف بر فرمان خداست ياآنها
را مجازات مى كند و يا توبه آنان را مى پذيرد)) (وآخرون مرجون لا مر اللّه
امايعذبهم واما يتوب عليهم ).
و در پـايـان آيـه اضافه مى كند: خداوند بدون حساب با آنها رفتار نمى كند,بلكه با
علم خويش و به مـقـتـضـاى حـكـمتش با آنها رفتار خواهد نمود چرا كه ((خداوند دانا و
حكيم است )) (واللّه عليم حكيم ).
آيـه ـ شـان نـزول : ايـن آيـه در بـاره گـروهـى ديگر از منافقان است كه براى تحقق
بخشيدن به نـقـشـه هـاى شوم خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعدا به
نام مسجد ((ضرار)) معروف شد.
خلاصه جريان چنين است : گروهى از منافقان نزد پيامبر(ص ) آمدند و عرض كردند به ما
اجازه ده مـسجدى در ميان قبيله بنى سالم (نزديك مسجد قبا) بسازيم تاافراد ناتوان و
بيمار و پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند, و اين در موقعى بودكه پيامبر(ص
) عازم جنگ تبوك بود.
پـيـامـبـر(ص ) بـه آنها اجازه داد, ولى آنها اضافه كردند آيا ممكن است شخصابياييد
و در آن نماز بگزاريد ؟ پيامبر(ص ) فرمود من فعلا عازم سفرم .
هـنگامى كه پيامبر(ص ) از تبوك بازگشت نزد او آمدند و گفتند اكنون تقاضاداريم به
مسجد ما بـيـايـى و در آنـجـا نـمـاز بگزارى , و از خدا بخواهى ما را بركت دهد,و
اين در حالى بود كه هنوز پيامبر(ص ) وارد دروازه مدينه نشده بود.
در ايـن هـنـگـام پـيك وحى خدا نازل شد و سلسه آيات (107 110) را آورد وپرده از
اسرار كار آنها برداشت .
و به دنبال آن پيامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند, و بقاياى آن راويران كنند,
و جاى آن را محل ريختن زباله هاى شهر سازند!.
تفسير:.
بتخانه اى در چهره مسجد!.
در ايـن آيـه بـه وضـع گـروه ديـگرى از مخالفان اشاره كرده , مى گويد: ((گروهى ديگر
از آنها مـسجدى در مدينه اختيار كردند)) كه هدفهاى شومى زير اين نام مقدس داشتند
(والذين اتخذوا مسجدا).
سپس هدفهاى آنها را در چهار قسمت زير خلاصه مى كند:.
1ـ منظورآنهااين بودكه بااين عمل ((ضرروزيانى ))به مسلمانان برسانند(ضرارا).
2ـ ((تقويت مبانى كفر)) و بازگشت دادن مردم به وضع قبل از اسلام (وكفرا).
3ـ ((ايجاد تفرقه در ميان صفوف مسلمانان )) (وتفريقا بين المؤمنين ).
زيـرا با اجتماع گروهى در اين مسجد, مسجد ((قبا)) كه نزديك آن بود و يامسجد
پيامبر(ص ) كه از آن فاصله داشت از رونق مى افتاد.
از اين جمله , چنين بر مى آيد كه نبايد فاصله بين مساجد آن چنان باشد كه روى اجتماع
يكديگر اثر بگذارند.
4ـ آخـرين هدف آنها اين بود كه : ((مركز و كانونى براى كسى كه با خدا وپيامبرش از
پيش مبارزه كـرده بـود (و سـوابق سوئش بر همگان روشن بود) بسازند تااز اين پايگاه
نفاق , برنامه هاى خود را عملى سازند)) (وارصادا لمن حارب اللّه ورسوله من قبل ).
ولى عجب اين است كه تمام اين اغراض سؤ و اهداف شوم را در يك لباس زيبا و ظاهرفريب
پيچيده بودند;Š ((و حتى سوگند ياد مى كردند كه ما جز نيكى قصد ونظر ديگرى نداشتيم
)) (وليحلفن ان اردنا الا الحسنى ).
ولـى قـرآن اضـافه مى كند: ((خداوندى (كه از اسرار درون همه آگاه است وغيب و شهود
برايش يكسان مى باشد) گواهى مى دهد كه بطورمسلم آنها دروغگوهستند)) (واللّه يشهد
انهم لكاذبون ).
(آيـه ) خداوند در اين آيه تاكيد بيشترى روى اين موضوع حياتى كرده , به پيامبرش
صريحا دستور مى دهد كه : ((هرگز در اين مسجد قيام به عبادت مكن )) ونماز مگزار (لا
تقم فيه ابدا).
بـلـكه به جاى اين مسجد ((شايسته تر اين است كه در مسجدى قيام به عبادت كنى كه
شالوده آن در روز نـخست براساس تقوا گذارده شده است )) (لمسجد اسس على التقوى من
اول يوم احق ان تقوم فيه ).
نه اين مسجدى كه شالوده و اساسش از روز نخست بر كفر و نفاق و بى دينى و تفرقه بنا
شده است .
سـپـس قـرآن اضـافـه مى كند: علاوه بر اين كه اين مسجد از اساس بر شالوده تقوا
گذارده شده , ((گروهى از مردان در آن به عبادت مشغولند كه دوست مى دارندخود را
پاكيزه نگه دارند, و خدا پاكيزگان را دوست دارد)) (فيه رجال يحبون ان يتطهروا
واللّه يحب المطهرين ).
پـاكـيـزگـى و طهارت در اينجا معنى وسيعى دارد كه هرگونه پاكسازى روحانى ازآثار شرك
و گناه , و جسمانى از آثار آلودگى به كثافات را شامل مى شود.
(آيـه ) در اين آيه مقايسه اى ميان دو گروه مؤمنان كه مساجدى همچون مسجد قبا را بر
پايه تقوا بـنا مى كنند با منافقاتى كه شالوده كار خود را بر كفر و نفاق وتفرقه و
فساد قرار مى دهند به عمل آمده است .
نـخـسـت مـى گويد: ((آيا كسى كه بناى آن مسجد را بر پايه تقوا و پرهيز ازمخالفت
فرمان خدا و جـلـب خـشـنودى او نهاده است بهتر است , يا كسى كه شالوده آن را بر لبه
پرتگاه سستى در كنار دوزخ نـهـاده كه به زودى در آتش جهنم سقوطخواهد كرد)) ! (افمن
اسس بنيانه على تقوى من اللّه ورضوان خير ام من اسس بنيانه على شفا جرف هار
فانهاربه فى نار جهنم ).
تـشـبـيـه فوق با نهايت روشنى و وضوح بى ثباتى و سستى كار منافقان واستحكام و بقاى
كار اهل ايمان و برنامه هاى آنها را روشن مى سازد.
و از آنـجـا كـه گروه منافقان هم به خويشتن ستم مى كنند و هم به جامعه , درآخر آيه
مى فرمايد: ((خداوند ظالمان را هدايت نمى كند)) (واللّه لا يهدى القوم الظالمين ).
(آيـه ) در ايـن آيـه اشـاره به لجاجت و سرسختى منافقان كرده , مى گويد:آنها چنان
در كار خود سـرسـخـتـنـد و در نـفـاق سرگردان , و در تاريكى و ظلمت كفرحيرانند كه
حتى ((بنايى را كه خودشان بر پا كردند همواره به عنوان يك عامل شك و ترديد ـيا يك
نتيجه شك و ترديدـ در قلوب آنـهـا باقى مى ماند, مگر اين كه دلهاى آنها قطعه قطعه
شود و بميرند)) (لا يزال بنيانهم الذى بنوا ريبة فى قلوبهم الا ان تقطع قلوبهم ).
و در آخر آيه مى گويد: ((و خداوند دانا و حكيم است )) (واللّه عليم حكيم ).
اگـر بـه پـيامبرش دستور مبارزه و درهم كوبيدن چنين بناى ظاهرا حق به جانبى را داد
به خاطر آگـاهـى از نيات سؤ بناكنندگان و باطن و حقيقت اين بنا بود اين دستور عين
حكمت و بر طبق مصلحت و صلاح حال جامعه اسلامى صادر شد نه يك قضاوت عجولانه بود و نه
زاييده يك هيجان و عصبانيت .
(آيه ).
يك تجارت بى نظير !.
از آنـجا كه در آيات گذشته در باره متخلفان و جهاد سخن به ميان آمد, در اين آيه و
آيه بعد مقام والاى مجاهدان با ايمان , با ذكر مثال جالبى , بيان شده است .
در ايـن مـثال خداوند خود را خريدار و مؤمنان را فروشنده معرفى كرده , ومى گويد:
((خداوند از مـؤمنان جانها و اموالشان را خريدارى مى كند, و در برابر اين متاع ,
بهشت را به آنان مى دهد)) (ان اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم واموالهم بان لهم
الجنة ).