برگزيده تفسير نمونه جلد اول
تفسير سوره هاى :
فاتحة الكتاب (حمد)، بقره، آل عمران، نسا، مائده، انعام

زير نظر: آية اللّه مكارم شيرازى
تحقيق و تنظيم :احمد على بابائى

- ۱۲ -


(آيـه 235)ـ در اين آيه به يكى از احكام مهم زنانى كه در عده هستند (به تناسب بحثى كه در باره عده وفات گذشت ) اشاره كرده , مى فرمايد: ((گناهى بر شمانيست كه از روى كنايه (از زنانى كه در عـده وفات هستند) خواستگارى كنيد, و يا دردل تصميم داشته باشيد, خدا مى دانست شما به يـاد آنـهـا خواهيد افتاد, ولى با آنهادر تنهايى با صراحت وعده ازدواج نگذاريد, مگر اين كه به طرز شـايـسـته اى (باكنايه ) اظهار كنيد)) (ولا جناح عليكم فيـما عرضتم به من خطبة النس او اكننتم فى انفسكم علم اللّه انـكم ستذكرونهن ولكن لا تواعدوهن سرا الا ان تقولوا قولامعروفا).
در حـقـيـقت اين يك امر طبيعى است كه با فوت شوهر, زن به سرنوشت آينده خود فكر مى كند و مردانى نيز ممكن است ـبخاطر شرايط سهلتر كه زنان بيوه دارندـدر فكر ازدواج با آنان باشند.
سـپس در ادامه آيه مى فرمايد: (((ولى در هر حال ) عقد نكاح را نبنديد تا عده آنها به سر آيد)) (ولا تعزموا عقدة النكاح حتى يبلغ الكتاب اجله ).
و بطور مسلم اگر كسى در عده , عقد ازدواج ببندد باطل است , بلكه اگرآگاهانه اين كار را انجام دهد سبب مى شود كه آن زن براى هميشه نسبت به او حرام گردد.
و بـه دنبال آن مى فرمايد: ((بدانيد خداوند آنچه را در دل داريد مى داند, ازمخالفت او بپرهيزيد و بدانيد كه خداوند آمرزنده و داراى حلم است )) و در مجازات بندگان عجله نمى كند (واعلموا ان اللّه يعلم ما فى انفسكم فاحذروه واعلموا ان اللّه غفور رحيم ).
(آيـه 236)ـ بـاز در ادامـه احـكام طلاق در اين آيه و آيه بعد احكام ديگرى بيان شده است نخست مـى فـرمايد: ((گناهى بر شما نيست اگر زنان را قبل از اين كه باآنها تماس پيدا كنيد (و آميزش جـنـسـى انـجـام دهيد) و تعيين مهر نماييد, طلاق دهيد)) (لا جناح عليكم ان طلقتم النس مالم تمسوهن او تفرضوا لهن فريضة ).
الـبـته اين در صورتى است كه مرد يا زن و مرد بعد از عقد ازدواج و پيش ازعمل زناشويى , متوجه شـونـد كـه به جهاتى نمى توانند با هم زندگى كنند, چه بهتر كه در اين موقع با طلاق از هم جدا شوند, زيرا در مراحل بعد كار مشكلتر مى شود.
سـپـس به بيان حكم ديگرى در اين رابطه مى پردازد و مى فرمايد: ((در چنين حالى بايد آنها را (با هديه مناسبى ) بهره مند سازيد)) (ومتعوهن ).
ولـى در پرداخت اين هديه , قدرت و توانايى شوهر نيز بايد در نظر گرفته شود, و لذا در دنباله آيه مـى گـويـد: ((بـر آن كـسى كه توانايى دارد به اندازه تواناييش , وبر آن كس كه تنگدست است به انـدازه خـودش هـديه شايسته اى لازم است , و اين حقى است بر نيكوكاران )) (على الموسـع قدره وعلى المقتر قدره متاعا بالمعروف حقاعلى المحسنين ).
تـوانگران بايد به اندازه خود و تنگدستان نيز در خور تواناييشان اين هديه رابپردازند از آنجا كه اين هـديـه اثر قابل ملاحظه اى در جلوگيرى از حس انتقامجويى ورهايى زن از عقده هايى كه ممكن اسـت , بـر اثر گسستن پيوند زناشويى حاصل شوددر آيه فوق آن را وابسته به روحيه نيكوكارى و احسان كرده و مى گويد: ((اين عمل برنيكوكاران لازم است )) يعنى بايد آميخته با روح نيكوكارى و مسالمت باشد.
(آيـه 237)ـ در ايـن آيـه سـخـن از زنانى به ميان آمده كه براى آنها تعيين مهرشده است ولى قبل ازآميزش وعروسى , جدا مى شوند, مى فرمايد: ((اگر آنهارا طلاق دهيد پيش از آن كه با آنان تماس پـيدا كنيد (وآميزش انجام شود) در حالى كه مهرى براى آنها تعيين كرده ايد, لازم است نصف آنچه را تـعـيين كرده ايد به آنها بدهيد))(وان طلقتموهن من قبل ان تمسوهن وقد فرضتم لهن فريضة فنصف ما فرضتم ).
ايـن حـكم قانونى مساله است , كه به زن حق مى دهد نصف تمام مهريه رابدون كم و كاست بگيرد هر چند آميزشى حاصل نشده باشد.
ولـى بـعد به سراغ جنبه هاى اخلاقى و عاطفى مى رود و مى فرمايد: ((مگر اين كه آنها حق خود را ببخشند (و يا اگر صغير و سفيه هستند, ولى آنها يعنى ) آن كس كه گره ازدواج به دست اوست آن را ببخشد)) (الا ان يعفون او يعفو الذى بيده عقدة النكاح ).
در جمله بعد مى گويد: ((عفو و گذشت شما (و پرداختن تمام مهر) به پرهيزكارى نزديكتر است و گذشت و نيكوكارى را در ميان خود فراموش نكنيد كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست )) (وان تعفوا اقرب للتقوى ولا تنسواالفضل بينكم ان اللّه بما تعملون بصير).
لـحن مجموعه آيه , بر اصل اساسى ((معروف )) و ((احسان )) در اين مسائل تاكيد مى كند, كه حتى طـلاق و جـدايـى آمـيـخـتـه بـا نزاع و كشمكش و تحريك روح انتقامجويى نباشد بلكه بر اساس بزرگوارى و احسان و عفو و گذشت , قرار گيرد.
آيـه 238ـ شـان نزول : جمعى از منافقان گرمى هوا را بهانه براى ايجاد تفرقه در صفوف مسلمين قـرار داده بـودنـد و در نـمـاز جـماعت شركت نمى كردند, و به دنبال آنها بعضى از مؤمنين نيز از شـركـت در جماعت خوددارى كرده بودند,پيغمبراكرم (ص ) از اين جهت ناراحت بود حتى آنها را تـهـديـد بـه مجازات شديد كرد,لذا در حديثى نقل شده كه پيامبر در گرماى فوق العاده نيمروز تـابستان نماز (ظهر) رابا جماعت مى گذارد و اين نماز براى اصحاب و ياران سخت ترين نماز بود, بـطـورى كـه پـشـت سـر پيامبر(ص ) يك صف يا دو صف بيشتر نبود, در اينجا فرمود: من تصميم گرفته ام خانه كسانى كه در نماز ما شركت نمى كنند بسوزانم , آيه نازل شد واهميت نماز ظهر را (با جماعت ) تاكيد كرد.
تفسير:.

اهميت نماز, مخصوصا نماز وسطى ـ.

از آنـجـا كـه نـماز مؤثرترين رابطه انسان با خداست , در آيات قرآن تاكيدفراوانى روى آن شده , از جـمله در آيه موردبحث مى فرمايد: ((در انجام همه نمازهامخصوصا نماز وسطى , مداومت كنيد و در حفظ آن كوشا باشيد)) (حافظواعلى الصلوة والصلوة الوسطى ).
((و با خضوع و خشوع و توجه كامل , براى خدا بپا خيزيد)) (وقوموا للّه قانتين ).
مبادا گرما و سرما گرفتاريهاى دنيا و پرداختن به مال و همسر و فرزند, شما رااز اين امر مهم باز دارد منظور از ((صلوة وسطى )) (نماز ميانه ) همان نماز ظهر است تاكيد روى اين نماز بخاطر اين بـوده كه بر اثر گرمى هواى نيمروز تابستان , ياگرفتاريهاى شديد كسب و كار نسبت به آن كمتر اهميت مى دادند.
(آيـه 239)ـ در ايـن آيـه تـاكيد مى كند كه در سخت ترين شرايط حتى درصحنه جنگ نبايد نماز فراموش شود منتها در چنين وضعى , بسيارى از شرايط نمازهمچون رو به قبله بودن و انجام ركوع و سـجـود بـطـور مـتعارف , ساقط مى شود لذامى فرمايد: ((و اگر (بخاطر جنگ يا خطر ديگرى ) بـتـرسـيد بايد (نماز را) در حال پياده يا سواره انجام دهيد)) و ركوع و سجود را با ايما و اشاره بجا آوريد (فان خفتم فرجالا او ركبانا).
بنابراين , محافظت بر نمازها, تنها در حال امنيت نيست , بلكه در همه حال بايد نماز را بجا آورد.
((اما به هنگامى كه امنيت خود را باز يافتيد, خدا را ياد كنيد, آن چنانكه به شما, چيزهايى را تعليم داد كه نمى دانستيد)) و نماز را در اين حال به صورت معمولى و با تمام آداب و شرايط انجام دهيد (فاذا امنتم فاذكروا اللّه كما علمكم مالم تكونوا تعلمون ).
روشـن اسـت شـكـرانـه ايـن تـعليم الهى كه طرز نماز خواندن در حالت امن وخوف را به انسانها آموخته , همان عمل كردن بر طبق آن است .
(آيـه 240)ـ قـرآن بار ديگر به مساله ازدواج و طلاق و امورى در اين رابطه باز گشته و نخست در بـاره شـوهـرانـى سـخـن مـى گـويـد كـه در آستانه مرگ قرار گرفته و همسرانى از خود بجاى مـى گذارند, مى فرمايد: ((و كسانى كه از شما مى ميرند ـيعنى در آستانه مرگ قرار مى گيرندـ و هـمـسـرانـى از خـود باقى مى گذارند بايد براى همسران خودوصيت كنند كه تا يك سال آنها را بـهره مند سازند, و از خانه بيرون نكنند)) در خانه شوهر باقى بمانند و هزينه زندگى آنها پرداخت شود (والذين يتوفون منكم ويذرون ازواجا وصية لا زواجهم متاعا الى الحول غير اخراج ).
البته اين در صورتى است كه آنها از خانه شوهر بيرون نروند ((و اگر بيرون روند(حقى در هزينه و سكنى ندارند ولى ) گناهى بر شما نيست , نسبت به آنچه در باره خود از كار شايسته (مانند انتخاب شوهر مجدد بعد از تمام شدن عده ) انجام مى دهند)) (فان خرجن فلا جناح عليكم فى ما فعلن فى انفسهن من معروف ).
در پـايـان آيـه , گـويـا بـراى ايـن كه چنين زنانى از آينده خود نگران نباشند آنها رادلدارى داده مى فرمايد: خداوند قادر است كه راه ديگرى بعد از فقدان شوهرپيشين در برابر آنها بگشايد, و اگر مـصـيبتى به آنها رسيده حتما حكمتى در آن بوده است , زيرا ((خداوند توانا و حكيم است )) (واللّه عزيز حكيم ).
اگر از روى حكمتش درى را ببندد, به لطفش در ديگرى را خواهد گشود وجاى نگرانى نيست .
بـسـيارى از مفسران معتقدند كه اين آيه به وسيله آيه 234 همين سوره كه قبلاگذشت و در آن , عده وفات چهار ماه و ده روز تعيين شده بود نسخ شده است ومقدم بودن آن آيه بر اين آيه از نظر ترتيب و تنظيم قرآنى دليل بر اين نيست كه قبلانازل شده است .
(آيـه 241)ـ در ايـن آيه به يكى ديگر از احكام طلاق پرداخته مى فرمايد:((براى زنان مطلقه , هديه شـايسته اى است اين حقى است بر پرهيزكاران )) كه از طرف شوهر پرداخته مى شود (وللمطلقات متاع بالمعروف حقا على المتقين ).
حكم در اين آيه به قرينه آيه 236 كه گذشت , در مورد زنانى است كه مهرى براى آنها به هنگام عقد قرار داده نشده وقبل از آميزش جنسى , طلاق داده مى شوند.
(آيـه 242)ـ در ايـن آيـه كه آخرين آيه مربوط به طلاق است , مى فرمايد: ((اين چنين خداوند آيات خود را براى شما شرح مى دهد شايد انديشه كنيد)) (كذلك يبين اللّه لكم آياته لعلكم تعقلون ).
بديهى است كه منظور از انديشه كردن و تعقل , آن است كه مبد حركت به سوى عمل باشد, وگرنه انديشه تنها در باره احكام نتيجه اى نخواهد داشت .
آيه243 ـ شان نزول : در يكى از شهرهاى شام بيمارى طاعون راه يافت ومردم يكى پس از ديگرى از دنيا مى رفتند در اين ميان عده بسيارى به اين اميد كه شايد از چنگال مرگ رهايى يابند آن محيط و ديار را ترك گفتند از آنجا كه پس از فراراز محيط خود و رهايى از مرگ در خود احساس قدرت و اسـتـقـلالـى نموده و با ناديده گرفتن اراده الهى و چشم دوختن به عوامل طبيعى دچار غرور شدند پروردگار آنها رانيز در همان بيابان به همان بيمارى نابود ساخت .
تـفسير: اين آيه اشاره سربسته , و در عين حال آموزنده اى است , به سرگذشت عجيب يكى از اقوام پيشين , كه بيمارى مسرى وحشتناكى در محيط آنهاظاهر گشت , و هزاران نفر, از آن منطقه فرار كـردنـد, مـى فـرمايد: ((آيا نديدى كسانى راكه از خانه خود از ترس مرگ فرار كردند در حالى كه هزاران نفر بودند)) (الم ترالى الذين خرجوا من ديارهم وهم الوف حذر الموت ).
سـپس به عاقبت كار آنها اشاره كرده مى فرمايد: ((خداوند به آنها فرمود:بميريد)) و به آن بيمارى كـه آن را بـهـانه قرار داده بودند مردند (فقال لهم اللّه موتوا)((سپس خداوند آنها را زنده كرد)) تا ماجراى زندگى آنان درس عبرتى براى ديگران باشد (ثم احيهم ).
ايـن امـر تكوينى , همانند امرى است كه در آيه 82 سوره يس آمده , آنجا كه مى فرمايد: ((امر او تنها اين است كه هنگامى كه چيزى را اراده كند مى گويد: ايجادشو و فورا موجود مى شود))!.
جـمـلـه ((ثـم احـيهم )) اشاره به زنده شدن آن جمعيت است كه به دعاى حزقيل پيامبر, صورت گـرفـت و از آنـجـا كـه بـازگـشت آنان به حيات , يكى از نعمتهاى روشن الهى بود, (هم از نظر خـودشـان , و هـم از نـظـر عبرت مردم ) در پايان آيه مى فرمايد:((خداوند نسبت به بندگان خود احـسـان مـى كند, ولى بيشتر مردم , شكر او را بجانمى آورند)) (ان اللّه لذوفضل على الناس , ولكن اكثر الناس لا يشكرون ).
نه تنها اين گروه , بلكه همه انسانها مشمول الطاف و عنايات و نعمتهاى اويند.
دانشمند معروف شيعه مرحوم صدوق ـره ـ به اين آيه براى امكان مساله ((رجعت )) استدلال كرده و مـى گـويـد: يكى از عقايد ما اعتقاد به رجعت است (كه گروهى از انسانهاى پيشين بار ديگر در همين دنيا به زندگى باز مى گردند).
و نيز مى تواند اين آيه سندى براى مساله معاد و احياى مردگان در قيامت باشد.
(آيه 244)ـ از اينجا آيات جهاد شروع مى شود, نخست مى فرمايد: ((در راه خدا پيكار كنيد, و بدانيد خداوند شنوا و داناست )) سخنان شما را مى شنود و ازانگيزه هاى درونى شما و نياتتان در امر جهاد آگاه است (وقاتلوا فى سبيل اللّه واعلموا ان اللّه سميع عليم ).
آيه 245ـ شان نزول : چنين نقل شده كه روزى پيامبراكرم (ص ) فرمود: هركس صدقه اى بدهد دو برابر آن در بهشت خواهد داشت , ابوالدحداح انصارى عرض كرد اى رسول خدا من دو باغ دارم اگر يكى از آنها را به عنوان صدقه بدهم دوبرابر آن در بهشت خواهم داشت , فرمود: آرى ! سپس او باغى را كـه بـهـتـر بود به عنوان صدقه به پيامبر(ص ) داد, آيه نازل شد, و صدقه او را دو هزار هزار برابر براى او كرد و اين است معنى ((اضعافا كثيرة )).
تفسير: در اين آيه مى فرمايد: ((كيست كه به خدا وام نيكويى دهد (و ازاموالى كه او بخشيده است در طـريـق جهاد و در طريق حمايت مستمندان , انفاق كند) تا خداوند آن را براى او, چندين برابر كند)) (من ذالذى يقرض اللّه قرضا حسنافيضاعفه له اضعافا كثيرة ).
بنابراين وام دادن به خداوند به معنى انفاقهايى است كه در راه جهاد مى شود.
و در پـايان آيه مى فرمايد: ((خداوند (روزى بندگان را) محدود و گسترده مى كند و همه شما به سوى او باز مى گرديد)) (واللّه يقبض ويبصط واليه ترجعون ).
اشـاره به اين كه تصور نكنيد انفاق و بخشش , اموال شما را كم مى كند زيراگسترش و محدوديت روزى شما به دست خداست .

چرا تعبير به قرض ؟.

در چندين آيه از قرآن مجيد در مورد انفاق در راه خدا تعبير به قرض و وام دادن به پروردگار آمده اسـت , و ايـن نـهـايت لطف خداوند نسبت به بندگان را از يكسوو كمال اهميت مساله انفاق را از سـوى ديـگر مى رساند, در نهج البلاغه على (ع )مى فرمايد: ((خداوند از شما درخواست قرض كرده در حـالـى كـه گنجهاى آسمان وزمين از آن اوست و بى نياز و ستوده (آرى , اينها نه از جهت نياز اوست ) بلكه مى خواهد شما را بيازمايد كه كداميك نيكوكارتريد)).
(آيه 246) ـ.

يك ماجراى عبرت انگيز!.

قـوم يـهـود كـه در زيـر سـلطه فرعونيان ضعيف و ناتوان شده بودند بر اثررهبريهاى خردمندانه مـوسـى (ع ) از آن وضـع اسف انگيز نجات يافته و به قدرت وعظمت رسيدند خداوند به بركت اين پيامبر نعمتهاى فراوانى به آنها بخشيده كه ازجمله صندوق عهد ((22)) بود.
ولـى هـمـيـن پـيـروزيها و نعمتها كم كم باعث غرور آنها شد و تن به قانون شكنى دادند سرانجام بـه دسـت فلسطينيان شكست خورده و قدرت و نفوذ خويش را همراه صندوق عهد از دست دادند اين وضع سالها ادامه داشت تا آن كه خداوند پيامبرى به نام ((اشموئيل )) را براى نجات و ارشاد آنها برانگيخت آنها گرد او اجتماع كردند واز او خواستند رهبر و اميرى براى آنها انتخاب كند تا همگى تحت فرمان او با دشمن نبرد كنند تا عزت از دست رفته را باز يابند.
((اشموئيل )) به درگاه خداوند روى آورده و خواسته قوم را به پيشگاه وى عرضه داشت به او وحى شـد كـه ((طـالوت )) را به پادشاهى ايشان برگزيدم در اين آيه , روى سخن را به پيامبراكرم (ص ) كـرده مـى فـرمايد: ((آيا نديدى جمعى از اشراف بنى اسرائيل را بعد از موسى (ع ) كه به پيامبر خود گـفتند زمامدارى براى ما انتخاب كن تا (تحت فرماندهى او) در راه خدا پيكار كنيم )) (الم تر الى الـمـلا من بنى اسرائيل من بعد موسى اذ قالوا لنبي لهم ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل اللّه ).
قابل توجه اين كه آنها نام اين مبارزه را ((فى سبيل اللّه )) (در راه خدا) گذاردند ازاين تعبير روشن مـى شـود كه آنچه به آزادى و نجات انسانها از اسارت و رفع ظلم كمك كند فى سبيل اللّه محسوب مـى شـود بـه هـر حـال پـيامبرشان كه از وضع آنان نگران بود, و آنها را ثابت قدم در عهد و پيمان نـمى ديد به آنها ((گفت : اگر دستورپيكار به شما داده شود شايد (سرپيچى كنيد و ) در راه خدا پيكار نكنيد)) (قال هل عسيتم ان كتب عليكم القتال الا تقاتلوا).
آنـهـا در پـاسـخ گـفـتـنـد: ((چـگونه ممكن است در راه خدا پيكار نكنيم در حالى كه از خانه و فـرزندانمان رانده شديم ))! و شهرهاى ما به وسيله دشمن اشغال وفرزندانمان اسير شده اند (قالوا وما لنا الا نقاتل فى سبيل اللّه وقد اخرجنا من ديارناوابنائنا).
اما هيچ يك از اينها نتوانست جلو پيمان شكنى آنها را بگيرد, و لذا در ادامه آيه مى خوانيم : ((هنگامى كـه دسـتـور پـيـكار به آنها داده شد جز عده كمى همگى سرپيچى كردند و خداوند ستمكاران را مـى دانـد)) و مـى شناسد و به آنها كيفر مى دهد(فلما كتب عليهم القتال تولوا الا قليلا منهم واللّه عليم بالظالمين ).
بعضى عده وفاداران را 313 نفر نوشته اند, همانند سربازان وفادار اسلام درجنگ بدر.
(آيـه 247)ـ در هر صورت پيامبرشان , طبق وظيفه اى كه داشت به درخواست آنها پاسخ گفت , و طـالـوت را بـه فرمان خدا براى زمامدارى آنان برگزيد((و به آنها گفت : خداوند طالوت را براى زمامدارى شما برانگيخته است )) (وقال لهم نبيهم ان اللّه قد بعث لكم طالوت ملكا).
از تـعـبـيـر ملكا چنين بر مى آيد كه طالوت , تنها فرمانده لشگر نبود بلكه زمامداركشور هم بود از ايـنجا مخالفت شروع شد, گروهى گفتند: ((چگونه او بر ما حكومت داشته باشد با اين كه ما از او شايسته تريم , و او ثروت زيادى ندارد)) (قالوا انى يكون له الملك علينا ونحن احق بالملك منه ولم يؤت سعة من المال ).
در واقع آنها به انتخاب خداوند اعتراض كردند ـطالوت جوانى از يك قبيله گمنام بنى اسرائيل و از نـظـر مـالـى يـك كـشـاورز سـاده بودـ ولى قرآن پاسخ دندانشكنى را كه آن پيامبر به گمراهان بـنـى اسـرائيل داد چنين بازگو مى كند ((گفت : خداوند او رابر شما برگزيده و علم و (قدرت ) جسم او را وسعت بخشيده )) (ان اللّه اصطفيه وزاده بسطة فى العلم والجسم ).
نـخـست : اين كه اين گزينش خداوند حكيم است و دوم اين كه شما سخت دراشتباهيد و شرايط اساسى رهبرى را فراموش كرده ايد, نسب عالى و ثروت , هيچ امتيازى براى رهبرى نيست .
سپس مى افزايد: ((خداوند ملك خود را به هر كس بخواهد مى بخشد وخداوند (احسانش ) وسيع و گسترده و دانا (به لياقت و شايستگى افراد) است ))(واللّه يؤتى ملكه من يشا واللّه واسـع عليم ).
ايـن جمله ممكن است اشاره به شرط سومى براى رهبرى باشد و آن فراهم شدن امكانات و وسايل مختلف از سوى خداست .
(آيـه 248)ـ ايـن آيه نشان مى دهد كه گويا بنى اسرائيل هنوز به ماموريت طالوت از سوى خداوند حتى با تصريح پيامبرشان اشموئيل , اطمينان پيدا نكرده بودند و از او خواهان نشانه و دليل شدند, ((پيامبر آنها به آنها گفت : نشانه حكومت او اين است كه صندوق عهد به سوى شما خواهد آمد كه در آن آرامـشـى از سـوى پـروردگـارتان براى شما است , همان صندوقى كه يادگارهاى خاندان مـوسـى و هـارون در آن اسـت , در حـالـى كـه فـرشـتـگان آن را حمل مى كنند, در اين موضوع , نـشـانـه روشنى براى شما است , اگر ايمان داشته باشيد)) (وقال لهم نبيهم ان آية ملكه ان ياتيكم التابوت فيه سكينة من ربكم وبقية مما ترك آل موسى وآل هرون تحمله الملائكة ان فى ذلك لا ية لكم ان كنتم مؤمنين ).
(آيـه 249)ـ سـرانـجام به رهبرى و فرماندهى طالوت تن در دادند و او لشگرهاى فراوانى را بسيج كـرد و بـه راه افتاد, و در اينجا بود كه بنى اسرائيل در برابر آزمون عجيبى قرار گرفتند بهتر است ايـن سـخـن را از زبـان قـرآن بـشـنـويـم , مـى فرمايد:((هنگامى كه طالوت (به فرماندهى لشگر بنى اسرائيل منصوب شد سپاهيان را باخود بيرون برد, به آنها گفت : خداوند شما را با يك نهر آب امتحان مى كند, آنها كه از آن بنوشند از من نيستند و آنها كه جز يك پيمانه با دست خود, بيشتر از آن نـچـشـنـداز مـنـنـد)) (فـلما فصل طالوت بالجنود قال ان اللّه مبتليكم بنهر فمن شرب منه فليس منى ومن لم يطعمه فانه منى الا من اغترف غرفة بيده ).
در اينجا لشگريان طالوت در برابر آزمون بزرگى قرار گرفتند, و آن مساله مقاومت شديد در برابر تـشنگى , و چنين آزمونى براى اين لشگر ـمخصوصا باسابقه بدى كه بنى اسرائيل در بعضى جنگها داشتندـ ضرورت داشت .
ولى اكثريت آنها از بوته اين امتحان سالم بيرون نيامدند, چنانكه قرآن مى گويد: ((آنها همگى ـجز عده كمى از آنها, از آن آب نوشيدند)) (فشربوا منه الا قليلا منهم ).
سـپـس مـى افـزايـد: ((هـنـگامى كه او (طالوت ) و افرادى كه به وى ايمان آورده بودند (و از بوته آزمـايـش سـالم به در آمدند) از آن نهر گذشتند, گفتند: امروز ما (با اين جمعيت اندك ) توانايى مـقـابله با جالوت و سپاهيان او را نداريم )) (فلما جاوزه هووالذين آمنوا معه قالوا لا طاقة لنا اليوم بجالوت وجنوده ).
و در ادامه مى فرمايد: ((آنها كه مى دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد (و به رستاخيز و وعده هاى الـهـى ايـمـان داشـتـنـد) گفتند: چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروههاى عـظيمى پيروز شدند و خداوند با صابران (واستقامت كنندگان ) همراه است )) (قال الذين يظنون انـهم ملاقوا اللّه كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن اللّه واللّه مع الصابرين ).
(آيـه 250)ـ در ايـن آيـه مـسـاله رويارويى دو لشگر مطرح مى شود, مى فرمايد:((هنگامى كه آنها (لشگر طالوت و بنى اسرائيل ) در برابر جالوت و سپاهيان او قرارگرفتند گفتند: پروردگارا! صبر و اسـتـقـامت را بر ما فرو ريز گامهاى ما را استوار بدار, وما را بر جمعيت كافران پيروز گردان )) (ولما برزوا لجالوت وجنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا وثبت اقدامنا وانصرنا على القوم الكافرين ).
در حـقيقت طالوت و سپاه او سه چيز طلب كردند نخست صبر و استقامت ,دومين تقاضاى آنها از خدا اين بود كه گامهاى ما را استوار بدار تا از جا كنده نشود وفرار نكنيم در واقع دعاى اول جنبه بـاطـنـى و درونـى داشـت و ايـن دعا جنبه ظاهرى وبرونى دارد و مسلما ثبات قدم از نتايج روح اسـتـقـامت و صبر است , سومين تقاضاى آنها اين بود كه ((ما را بر اين قوم كافر يارى فرما و پيروز كن )) كه نتيجه نهايى صبر واستقامت و ثبات قدم است .
(آيـه 251)ـ بـه يقين خداوند چنين بندگانى را تنها نخواهد گذاشت هر چندعدد آنها كم و عدد دشـمن زياد باشد, لذا در اين آيه مى فرمايد: ((آنها به فرمان خداسپاه دشمن را شكست دادند و به هزيمت وا داشتند)) (فهزموهم باذن اللّه ).
((و داوود (جـوان كـم سـن و سال و نيرومند شجاعى كه در لشگر طالوت بود)جالوت را كشت )) (وقتل داوود جالوت ).
ايـن جـوان با فلاخنى كه در دست داشت , يكى دو سنگ آن چنان ماهرانه پرتاب كرد كه درست بر پـيشانى و سر جالوت كوبيده شد و در آن فرو نشست وفريادى كشيد و فرو افتاد, و ترس و وحشت تـمـام سـپاه او را فرا گرفت و به سرعت فرار كردند, گويا خداوند مى خواست قدرت خويش را در ايـنـجـا نـشـان دهـد كـه چـگونه پادشاهى با آن عظمت و لشگرى انبوه به وسيله نوجوان تازه به ميدان آمده اى آن هم با يك سلاح ظاهرا بى ارزش , از پاى در مى آيد!.
سـپس مى افزايد: ((خداوند حكومت و دانش را به او بخشيد و از آنچه مى خواست به او تعليم داد)) (وا تيه اللّه الـمـلـك والحكمة وعلمه مما يش).
گـرچـه دراين آيه تصريح نشده كه اين داود همان داود, پيامبر بزرگ بنى اسرائيل ,پدر سليمان است ولى جمله فوق نشان مى دهد كه او به مقام نبوت رسيد.
و در پـايـان آيـه بـه يـك قانون كلى اشاره فرموده مى گويد: ((و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند سراسر روى زمين فاسد مى شود, ولى خداوند نسبت به تمام جهانيان , لـطـف و احـسـان دارد)) (ولـولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لفسدت الا رض ولكن اللّه ذوفضل على العالمين ).
ايـن آيـات , بـشارت است براى مؤمنان كه در مواقعى كه در فشار شديد ازسوى طاغوتها و جباران قرار مى گيرند در انتظار نصرت و پيروزى الهى باشند.
(آيه 252)ـ اين آيه اشاره به داستانهاى متعددى است كه در آيات گذشته در باره بنى اسرائيل بيان شـده اسـت كـه هـر كـدام نشانه اى از قدرت و عظمت پروردگار است و پاك از هرگونه خرافه و افـسـانه و اساطير بر پيامبر نازل گرديده و درآن مى فرمايد: ((اينها آيات خداست كه به حق بر تو مى خوانيم و تو از رسولان هستى )) (تلك آيات اللّه نتلوها عليك بالحق وانك لمن المرسلين ).

آغاز جز سوم قرآن مجيد.

(آيه 253) ـ .

نقش پيامبران در زندگى انسانها!.

ايـن آيـه اشاره اى به درجات انبيا و مراتب آنها و گوشه اى از رسالت آنها درجامعه انسانى مى كند, نخست مى فرمايد: ((آن رسولان را بعضى بر بعضى برترى داديم )) (تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض ).
تعبير به فضلنا بعضهم على بعض به روشنى مى رساند كه همه پيامبران الهى با اين كه از نظر نبوت و رسالت , همانند بودند از جهت مقام يكسان نبودند.
سـپـس بـه ويـژگى بعضى از آنان پرداخته مى فرمايد: ((بعضى از آنان را خدا با اوسخن گفت )) (منهم من كلم اللّه ).
و منظور از آن موسى (ع ) است كه به ((كليم اللّه )) معروف شده است .
سـپـس مـى افـزايـد: ((و درجـات بـعضى را بالا برد)) (ورفع بعضهم درجات ) كه نمونه كامل آن پـيـامـبـرگـرامـى اسلام است كه آيينش كاملترين و آخرين آيينها بود, و يامنظور از آن بعضى از پيامبران پيشين مانند ابراهيم و امثال اوست .
سـپس به سراغ امتياز حضرت مسيح (ع ) رفته مى فرمايد: ((ما به عيسى بن مريم نشانه هاى روشن داديم , و او را با روح القدس تاييد كرديم )) (وآتينا عيسى ابن مريم البينات وايدناه بروح القدس ).
نـشـانـه هـاى روشـن , اشاره به معجزاتى مانند شفاى بيماران غيرقابل علاج واحياى مردگان , و مـعارف عالى دينى است و منظور از روح القدس پيك وحى خداوند يعنى جبرئيل , يا نيروى مرموز معنوى خاصى است كه در اوليااللّه باتفاوتهايى وجود دارد.
در ادامـه آيـه اشـاره بـه وضـع امـتـهـا و اخـتـلافات آنها بعد از انبيا كرده مى فرمايد:((اگر خدا مـى خواست كسانى كه بعد از آنان بودند, پس از آن كه آن همه نشانه هاى روشن براى آنان آمد, به جـنـگ و سـتـيز با يكديگر نمى پرداختند)) (ولوشا اللّه مااقتتل الذين من بعدهم من بعد ما جاتهم البينات ).
يـعـنـى اگر خدا مى خواست , قدرت داشت كه آنها را به اجبار از جنگ و ستيزباز دارد, ولى سنت الهى بر اين بوده و هست كه مردم را در انتخاب راه آزاد گذارد.
ولـى آنـها از آزادى خود سؤاستفاده كردند ((و راه اختلاف پيمودند)) (ولكن اختلفوا) در حقيقت اخـتـلافـات مـيـان پـيروان راستين و حقيقى مذاهب نبوده بلكه ((ميان )) پيروان و ((مخالفان )) مـذهـب صورت گرفته است ((پس بعضى از آنها ايمان آوردند و بعضى كافر شدند)) (فمنهم من امن ومنهم من كفر).
بار ديگر تاكيد مى كند كه اين كار براى خدا آسان بود كه به حكم اجبار جلواختلافات آنها را بگيرد, زيرا ((اگر خدا مى خواست هرگز آنها با يكديگر جنگ نمى كردند ولى خداوند آن را كه اراده كرده (و بـر طبق حكمت و هماهنگ با هدف آفرينش انسان است و آن آزادى اراده و مختار بودن است ) به جا مى آورد)) (ولوشااللّه مااقتتلوا ولكن اللّه يفعل ما يريد).
بدون شك گروهى از اين آزادى نتيجه منفى مى گيرند ولى در مجموع وجودآزادى از مهمترين اركان تكامل انسان است , زيرا تكامل اجبارى تكامل محسوب نمى شود.
(آيه 254) ـ.

انفاق يكى از مهمترين اسباب نجات در قيامت !.

در ايـن آيـه روى سخن را به مسلمانان كرده و به يكى از وظايفى كه سبب وحدت جامعه و تقويت حـكومت و بنيه دفاعى و جهاد مى شود اشاره مى كند ومى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد))(ي ايها الذين آمنوا انفقوا مما رزقناكم ).
از تهديدى كه در ذيل آيه آمده استفاده مى شود منظور, انفاق واجب يعنى زكات است .
سـپـس مى افزايد: امروز كه توانايى داريد انفاق كنيد ((پيش از آن كه روزى فرارسد كه نه خريد و فـروش در آن اسـت و نه رابطه دوستى و نه شفاعت )) (من قبل ان ياتى يوم لا بيع فيه ولا خلة ولا شفاعة ).
و در پايان آيه مى فرمايد: ((كافران همان ظالمانند)) (والكافرون هم الظالمون ).
اشـاره بـه اين كه آنها كه انفاق و زكات را ترك مى كنند هم به خويشتن ستم روامى دارند و هم به ديگران .
((كفر)) در اينجا به معنى سرپيچى و گناه و تخلف از دستور خداست .
(آيه 255).

((آية الكرسى )) يكى ا ز مهمترين آيات قرآن !.

در اهميت و فضيلت اين آيه همين بس كه از پيامبرگرامى اسلام (ص ) نقل شده است كه از ابى بن كـعـب سـؤال كـرد و فـرمود: كدام آيه برترين آيه كتاب اللّه است ؟عرض كرد: اللّه لا اله الا هوالحى الـقيوم , پيامبر(ص ) دست بر سينه او زد و فرمود:دانش بر تو گوارا باد, سوگند به كسى كه جان مـحـمد(ص ) در دست اوست اين آيه داراى دو زبان و دو لب است كه در پايه عرش الهى تسبيح و تقديس خدا مى گويند.
در حديث ديگرى از امام باقر(ع ) آمده است : ((هر كس آية الكرسى را يكباربخواند, خداوند هزار امر نـاخـوشـايـنـد از امـور نـاخوشايند دنيا, و هزار امر ناخوشاينداز آخرت را از او برطرف مى كند كه آسانترين ناخوشايند دنيا, فقر, و آسانترين ناخوشايند آخرت , عذاب قبر است )).
تفسير: ابتدا از ذات اقدس الهى و مساله توحيد و اسماحسنى و صفات اوشروع مى كند مى فرمايد: ((خداوند هيچ معبودى جز او نيست )) (اللّه لا اله الا هو).
((اللّه )) نـام مـخـصوص خداوند و به معنى ذاتى است كه جامع همه صفات كمال و جلال و جمال است .
سپس مى افزايد: ((خداوندى كه زنده و قائم به ذات خويش است وموجودات ديگر عالم , قائم به او هستند)) (الحى القيوم ).
بـديهى است كه حيات در خداوند حيات حقيقى است چرا كه حياتش عين ذات و مجموعه علم و قدرت اوست نه همچون موجودات زنده در عالم خلقت كه حيات آنها عارضى است لذا پس از مدتى مى ميرند!.
امـا در خداوند چنين نيست چنانكه در آيه 58 سوره فرقان مى خوانيم : ((توكل بر ذات زنده اى كن كه هرگز نمى ميرد)).
سپس در ادامه آيه مى افزايد: ((هيچ گاه خواب سبك و سنگين او را فرانمى گيرد)) و لحظه اى از تدبير جهان غافل نمى شود (لا تاخذه سنة ولا نوم ).
((سنة )) خوابى است كه به چشم عارض مى شود, اما وقتى عميقتر شد و به قلب عارض شد ((نوم )) گـفته مى شود اين جمله اشاره به اين حقيقت است كه فيض و لطف تدبير خداوند دائمى است , و لحظه اى قطع نمى گردد.
سـپـس بـه مالكيت مطلقه خداوند اشاره كرده مى فرمايد: ((براى اوست آنچه در آسمانها و زمين است )) (له ما فى السموات وما فى الا رض ).
و اين پنجمين وصف از اوصاف الهى است كه در اين آيه آمده , زيرا قبل از آن اشاره به توحيد و حى و قيوم بودن , و عدم غلبه خواب بر ذات پاك او شده است .
نـاگفته پيداست توجه به اين صفت كه همه چيز مال خداست اثرتربيتى مهمى در انسانها دارد زيرا هـنـگـامـى كـه بـدانـنـد آنـچـه دارنـد از خـودشـان نـيـسـت وچـنـد روزى بـه عـنـوان ـگاـن عـاريـت يـاامانت به دست آنهاسپرده شده اين عقيده بطور مسلم انسان رااز تجاوزبه حقوق ديگران و استثمار و استعمار و احتكار و حرص و بخل و طمع باز مى دارد.
در شـشـمين توصيف مى فرمايد: ((كيست كه در نزد او جز به فرمانش شفاعت كند)) (من ذاالذى يشفع عنده الا باذنه ).
در واقع با يك استفهام انكارى مى گويد هيچ كس بدون فرمان خدا نمى توانددر پيشگاه او شفاعت كند.
در باره ((شفاعت )) در ذيل آيه 48 سوره بقره بحث كرديم .
در هفتمين توصيف مى فرمايد: ((آنچه را پيش روى آنها (بندگان ) و پشت سرآنهاست مى داند و از گذشته و آينده آنان آگاه است )) (يعلم ما بين ايديهم وما خلفهم ).
و بـه اين ترتيب پهنه زمان و مكان , همه در پيشگاه علم او روشن است پس هركار ـحتى شفاعت ـ بايد به اذن او باشد.
در هـشـتـمين توصيف , مى فرمايد: ((آنها جز به مقدارى كه او بخواهد احاطه به علم او ندارند)) و تـنـها بخش كوچكى از علوم را كه مصلحت دانسته در اختيارديگران گذارده است (ولا يحيطون بشى من علمه الا بماشا).
و به اين ترتيب علم و دانش محدود ديگران , پرتوى از علم بى پايان اوست .
از جمله فوق دو نكته ديگر نيز استفاده مى شود: نخست اين كه هيچ كس ازخود علمى ندارد و تمام علوم و دانشهاى بشرى از ناحيه خداست .
ديـگـر ايـن كـه خـداونـد مـمـكن است بعضى از علوم پنهان و اسرار غيب را دراختيار كسانى كه مى خواهد قرار دهد.
در نـهـمين و دهمين توصيف مى فرمايد: ((كرسى (حكومت ) او آسمانها وزمين را دربر گرفته و حفظ و نگاهدارى آسمان و زمين براى او گران نيست )) (وسـع كرسيه السموات والا رض ولا يؤده حفظهما).
به اين ترتيب حكومت و قدرت پروردگار همه آسمانها و زمين را فراگرفته وكرسى علم و دانش او به همه اين عوالم احاطه دارد و چيزى از قلمرو حكومت ونفوذ علم او بيرون نيست .
حـتـى از پـاره اى از روايـات استفاده مى شود كه كرسى به مراتب از آسمانها وزمين وسيعتر است چـنـانـكـه از امـام صادق (ع ) نقل شده كه فرمود: ((آسمانها و زمين دربرابر كرسى همچون حلقه انـگـشـتـرى است در وسط يك بيابان و كرسى در برابرعرش همچون حلقه اى است در وسط يك بيابان )) البته هنوز علم و دانش بشرنتوانسته است از اين معنى پرده بر دارد.
و در يـازدهـمـين و دوازدهمين , توصيف مى گويد: ((و اوست بلندمقام وباعظمت )) (وهو العلى العظيم ).
و خداوندى كه عظيم و بزرگ است و بى نهايت هيچ كارى براى او مشكل نيست و هيچ گاه از اداره و تدبير جهان هستى خسته و ناتوان و غافل و بى خبرنمى گردد و علم او به همه چيز احاطه دارد.
قابل توجه اين كه آية الكرسى برخلاف آنچه مشهور و معروف است همين يك آيه بيشتر نيست .
آيـه 256ـ شـان نزول : مردى از اهل مدينه به نام ((ابوحصين )) دو پسر داشت برخى از بازرگانانى كه به مدينه كالا وارد مى كردند هنگام برخورد با اين دو پسر آنان را به عقيده و آيين مسيح دعوت كردند, آنها هم سخت تحت تاثير قرار گرفتند.
((ابـوحصين )) از اين جريان سخت ناراحت شد و به پيامبر(ص ) اطلاع داد و ازحضرت خواست كه آنـان را بـه مـذهـب خـود بـرگـردانـد و سـؤال كرد آيا مى تواند آنان رابا اجبار به مذهب خويش بـازگرداند؟ آيه نازل شد و اين حقيقت را بيان داشت كه :((در گرايش به مذهب اجبار و اكراهى نيست )).
تـفسير: آية الكرسى در واقع مجموعه اى از توحيد و صفات جمال و جلال خدا بود كه اساس دين را تـشـكيل مى دهد, و چون در تمام مراحل با دليل عقل قابل استدلال است و نيازى به اجبار و اكراه نـيـست دراين آيه مى فرمايد: ((در قبول دين هيچ اكراهى نيست (زيرا) راه درست از بيراهه آشكار شده است )) (لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى ).
ايـن آيـه پـاسـخ دنـدانـشكنى است به آنها كه تصور مى كننداسلام دربعضى ازمواردجنبه تحميلى و اجبارى داشته و با زور و شمشير و قدرت نظامى پيش رفته است .
سـپـس به عنوان يك نتيجه گيرى از جمله گذشته مى افزايد: ((پس كسى كه به طاغوت (بت و شيطان و انسانهاى طغيانگر) كافر شود و به خدا ايمان آورد, به دستگيره محكمى دست زده است كه گسستن براى آن وجود ندارد (فمن يكفربالطاغوت ويؤمن باللّه فقداستمسك بالعروة الوثقى لا نفصام لها).
و در پايان مى فرمايد: ((خداوند شنوا و داناست )) (واللّه سميع عليم ).