بنابراين , محكم در برابر آنها بايستيد, و به وسوسه هاى آنها در زمينه ماه حرام
و غير آن اعتنا نكنيد و بـعد به مسلمانان در زمينه بازگشت از دين خدا هشدار جدى
داده مى گويد: ((هر كس از شما مـرتـد شـود و از ديـنش برگردد, و در حال كفر
بميرد,تمام اعمال نيك او در دنيا و آخرت بر باد مـى رود و آنـهـا اهل دوزخند و
جاودانه درآن مى مانند)) (ومن يرتدد منكم عن دينه فيـمت وهو كافر فاولئك حبطت
اعمالهم فى الدنيا والا خرة واولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ).
چه مجازاتى از اين سخت تر و وحشتناكتر كه تمام اعمال نيك انسان نابودشود.
(آيه 218)ـ در اين آيه به نقطه مقابل اين گروه اشاره كرده و مى فرمايد:((كسانى كه
ايمان آوردند و كـسانى كه هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند (و برايمان خود
استوار ماندند) آنها اميد به رحـمـت پـروردگـار دارنـد و خـداونـد آمرزنده ومهربان
است )) (ان الذين آمنوا والذين هاجروا وجاهدوا فى سبيل اللّه اولئك يرجون رحمة
اللّه واللّه غفور رحيم ).
آرى ! ايـن گـروه در پـرتـو ايـن سه كار بزرگ (ايمان , هجرت و جهاد) اگر مرتكب
اشتباهاتى نيز بشوند ممكن است مشمول عنايات و مغفرت الهى گردند.
آيه 219ـ شان نزول : در مورد نزول اين آيه گفته اند: گروهى از ياران پيامبر(ص )
خدمتش آمدند و عرض كردند حكم شراب و قمار, كه عقل را زايل ومال را تباه مى كند بيان
فرما آيه نازل شد و به آنها پاسخ داد.
تـفسير: اين آيه از يك سؤال در باره شراب و قمار شروع مى شود مى فرمايد:((از تو در
باره شراب و قمار سؤال مى كنند)) (يسئلونك عن الخمر والميسر).
((خمر)) در اصطلاح شرع به معنى هر مايع مست كننده است هر چند در لغت براى هر يك از
انواع مشروبات الكلى اسمى قرار داده شده است و ((ميسر)) به معنى سهل و آسان است و
از آنجا كه قمار در نظر بعضى از مردم وسيله آسانى براى نيل به مال و ثروت است به آن
ميسر گفته شده است .
سـپـس در جواب مى فرمايد: ((بگو در اين دو, گناه بزرگى است و منافعى (ازنظر ظاهر و
جنبه مـادى ) بـراى مـردم ولـى گناه آنها از نفعشان بيشتر است )) (قل فيهمااثم كبير
ومنافـع للناس واثمهما اكبر من نفعهما).
بنابراين , هيچ انسان عاقلى بخاطر آن نفع كم به اين همه زيان تن در نمى دهد.
دومـيـن سـؤالـى كـه در ايـن آيـه مطرح است , سؤال در باره انفاق است ,مى فرمايد:
((از تو سؤال مى كنند چه چيز انفاق كنند)) (ويسئلونك ماذا ينفقون ).
((بگو از مازاد نيازمنديهايتان )) (قل العفو).
((عفو)) به معنى از بين بردن اثر, حدوسط و ميانه هر چيز و مقدار اضافى چيزى , و
بهترين قسمت مال آمده است و ممكن است در اينجا به معنى مغفرت وگذشت از لغزش ديگران
باشد, و مطابق اين معنى تفسير آيه چنين مى شود: ((بگو:بهترين انفاق , انفاق عفو و
گذشت است )).
بـا تـوجـه بـه اوضـاع اجتماعى عرب جاهلى و محل نزول قرآن , مخصوصا مكه و مدينه كه
از نظر دشـمـنـى و كينه توزى , و عدم گذشت در حد اعلا بودند, هيچ مانعى ندارد كه
آنها سؤال از انفاق امـوال كـنـند, ولى نياز شديد به انفاق عفو, سبب شود كه قرآن
آنچه را لازمتر است , در پاسخ بيان كـند و اين يكى از شؤون فصاحت و بلاغت است كه
گوينده پاسخ طرف را رها كرده و به مهمتر از آن مى پردازد.
و بـالاخـره در پـايان آيه مى فرمايد: ((خداوند آيات خود را چنين بيان مى كندشايد
تفكر و انديشه كنيد)) (كذلك يبين اللّه لكم الا يات لعلكم تتفكرون ).
آيه 220ـ شان نزول : پس از نزول آياتى
((21)) كه در آن از نزديك شدن به اموال و دارايى يتيمان و نيز از خوردن اموال
آنها نهى شده مردمى كه يتيمى در خانه داشتند, از كفالت وى فاصله گرفتند و حـتـى
گـروهـى آنان را از خانه خود بيرون كردندو يا در خانه براى آنان وضعى به وجود آورده
بـودنـد كـه كـمتر از بيرون كردن نبود, اين عمل هم براى سرپرستان و هم براى يتيمان
مشكلات فـراوانـى به بار مى آورد,خدمت پيامبر رسيده و از اين طرز عمل سؤال كردند در
پاسخ آنها اين آيه نازل شد.
تـفـسير: در اين آيه مركز اصلى فكر و انديشه را چنين بيان مى كند: ((در دنيا وآخرت
)) (فى الدنيا والا خرة ).
در حـقـيـقـت بـا اين كه انسان مامور است در برابر خدا و پيامبران وى تسليم باشد,
در عين حال موظف است كه اين اطاعت فرمان را با فكر و انديشه انجام دهد, نه اين كه
كوركورانه پيروى كند و به عبارت روشنتر, بايد از اسرار احكام الهى آگاه گردد, و با
درك صحيح آنها را انجام دهد.
سـپـس بـه پـاسـخ سـومين سؤال مى پردازد و مى فرمايد: ((از تو در باره يتيمان سؤال
مى كنند)) (ويـسـئلـونـك عـن الـيـتامى ) ((بگو: اصلاح كار آنان بهتر است )) (قل
اصلاح لهم خير) ((و اگر زندگى خود را با آنان بياميزيد (مانعى ندارد) آنها برادر
شماهستند)) (وان تخالطوهم فاخوانكم ).
بـه ايـن تـرتـيـب قـرآن , بـه مـسلمانان گوشزد مى كند كه شانه خالى كردن از زير
بارمسؤوليت سرپرستى يتيمان , و آنها را به حال خود واگذاردن , كار درستى نيست .
سپس اضافه مى كند كه ((خداوند مفسد را از مصلح مى شناسد)) (واللّه يعلم المفسد من
المصلح ).
آرى ! او از نـيـات هـمـه شـمـا آگاه است و آنها را كه قصد سؤاستفاده از اموال
يتيمان دارند, و با آميختن اموال آنها با اموال خود, به حيف و ميل اموال يتيمان مى
پردازند, از دلسوزان پاكدل واقعى مى شناسد.
و در پـايـان آيـه مى فرمايد: ((خداوند اگر بخواهد مى تواند كار را بر شما سخت
بگيرد و شما را به زحمت اندازد (و در عين دستور دادن به سرپرستى يتيمان ,دستور دهد
كه اموال آنها را به كلى از امـوال خـود جدا سازيد, ولى خدا هرگز چنين نمى كند)
زيرا او توانا و حكيم است )) (ولو شااللّه لا عنتكم ان اللّه عزيز حكيم ).
آيـه 221ـ شـان نزول : شخصى به نام ((مرثد)) از طرف پيغمبراكرم (ص ) مامورشد, كه از
مدينه به مـكـه بـرود, وى بـه قـصد انجام فرمان رسولخدا(ص ) وارد مكه شد, و در آنجا
با زن زيبايى به نام ((عـنـاق )) كه در زمان جاهليت او را مى شناخت برخورد نمود آن
زن او را مانند گذشته به گناه دعـوت كرد, اما ((مرثد)) كه مسلمان شده بود تسليم
خواسته او نشد آن زن تقاضاى ازدواج نمود, ((مـرثـد)) جـريـان را به اطلاع پيغمبر(ص
) رساند, اين آيه نازل شد و بيان داشت كه زنان مشرك وبت پرست شايسته همسرى و ازدواج
با مردان مسلمان نيستند.
تـفـسير: مطابق شان نزول , اين آيه در واقع پاسخ به سؤال ديگرى در باره ازدواج با
مشركان است , مـى فـرمـايـد: ((با زنان مشرك و بت پرست مادام كه ايمان نياورده اند
ازدواج نكنيد)) (ولا تنكحوا المشركات حتى يؤمن ).
سـپـس در يك مقايسه مى افزايد: ((كنيزان با ايمان از زن آزاد بت پرست بهترند, هر
چند زيبايى او شما را به اعجاب وا دارد)) (ولا مة مؤمنة خير من مشركة ولو اعجبتكم
).
بنابراين , هدف از ازدواج تنها كامجويى جنسى نيست , زن شريك عمر انسان و مربى
فرزندان اوست ;Š نـيـمـى از شـخصيت او را تشكيل مى دهد, با اين حال چگونه مى توان
شرك و عواقب شوم آن را با زيبايى ظاهرى و مقدارى مال و ثروت , مبادله كرد.
سـپـس به بخش ديگرى از اين حكم پرداخته مى فرمايد: ((دختران خود را نيزبه مردان بت
پرست مادامى كه ايمان نياورده اند ندهيد (هر چند ناچار شويد آنها رابه همسرى غلامان
با ايمان درآوريد زيـرا) يـك غـلام با ايمان از يك مرد آزادبت پرست بهتر است , هر
چند (مال و موقعيت و زيبايى او) شـمـا را بـه اعـجـاب آورد))(ولا تنكحوا المشركين
حتى يؤمنوا ولعبد مؤمن خير من مشرك ولو اعجبكم ).
بـنـابـرايـن ازدواج مردان مشرك با زنان مؤمنه نيز ممنوع است بلكه مساله دراين بخش
از حكم , سخت تر و مشكلتر است , چرا كه تاثير شوهر بر زن معمولا ازتاثير زن بر شوهر
بيشتر است .
در پـايـان آيـه نـيز دليل اين حكم الهى را براى به كار انداختن انديشه ها بيان مى
كند, مى فرمايد: ((آنها ـيعنى مشركان ـ به سوى آتش دعوت مى كنند, در حالى كه خدا (و
مؤمنانى كه مطيع فرمان او هـسـتـنـد) دعوت به بهشت و آمرزش به فرمانش مى كند))
(اولئك يدعون الى النار واللّه يدعوا الى الجنة والمغفرة باذنه ).
سـپـس مـى افـزايد: ((و آيات خود را براى مردم روشن مى سازد, شايد متذكرشوند))
(ويبين آياته للناس لعلهم يتذكرون ).
بـعضى از مفسران معاصر, اشاره به نكته ظريفى نموده اندو آن اين كه آيه موردبحث و 21
آيه ديگر كـه بـه دنـبال آن مى آيد احكام مربوط به تشكيل خانواده را درابعاد مختلف
بيان مى كند و در اين آيـات دوازده حـكم در اين رابطه بيان شده است :1ـ حكم ازدواج
با مشركان 2ـ تحريم نزديكى در حال حيض 3ـ حكم قسم به عنوان مقدمه اى بر مساله ايلا
(منظور از ايلاآن است كه كسى سوگند ياد كند باهمسرش نزديكى نكند) 4ـ حكم ايلا و به
دنبال آن طلاق 5ـ عده نگهداشتن زنان مطلقه , عدد طلاقها 7ـ نگهداشتن زن با نيكى يا
رها كردن با نيكى 8ـ حكم شيردادن نوزادان 9ـ عده زنى كه شوهرش وفات كرده 10ـ
خواستگارى زن قبل ازتمام شدن عده او 11ـ مهر زنان مطلقه قبل از دخـول 12ـ حـكم متعه
, و اين احكام با تذكرات اخلاقى و تعبيراتى كه نشان مى دهد مساله تشكيل خانواده
نوعى عبادت پروردگار است , بايد همراه با فكر و انديشه باشد آميخته شده است .
آيه 222ـ شان نزول : زنان در هر ماه به مدت , حداقل 3 روز و حداكثر ده روز, قاعده
مى شوند, و آن عبارت از خونى است كه با اوصاف خاصى كه در كتب فقه آمده از رحم زن
خارج مى گردد, زن را در چنين حال ((حائض )) و آن خون را خون حيض مى گويند.
جمعى از يهود مى گويند معاشرت مردان با اين گونه زنان مطلقا حرام است ,ولو اين كه
به صورت غذا خوردن سر يك سفره و يا زندگى در يك اتاق باشد.
در مقابل اين گروه , نصارى مى گويند: هيچ گونه فرقى ميان حالت حيض زن وغيرحيض نيست
, همه گونه معاشرت حتى آميزش جنسى با آنان بى مانع مى باشد!.
مـشـركـيـن عرب , كم و بيش به خلق و خوى يهود انس گرفته بودند و با زنان حائض مانند
يهود رفتار مى كردند, همين اختلاف در آيين و افراط و تفريطهاى غيرقابل گذشت , سبب
شد كه بعضى از مسلمانان از پيغمبراكرم (ص ) در اين باره سؤال كنند, در پاسخ آنان
اين آيه نازل گرديد.
تـفـسـيـر: در ايـن آيـه بـه سـؤال ديگرى برخورد مى كنيم و آن در باره عادت ماهيانه
زنان است , مى فرمايد: ((از تو در باره (خون ) حيض سؤال مى كنند بگو چيززيان آورى
است )) (ويسئلونك عن المحيض قل هو اذى ).
و بـلافـاصله مى افزايد: حال كه چنين است ((از زنان در حالت قاعدگى كناره گيرى
نماييد, و با آنها آميزش جنسى نكنيد تا پاك شوند)) (فاعتزلوا النس فى المحيض ولا
تقربوهن حتى يطهرن ).
زيرا آميزش جنسى در چنين حالتى , علاوه بر اين كه تنفرآور است , زيانهاى بسيارى به
بار مى آورد, كـه طـب امـروز نـيز آن را اثبات كرده , از جمله احتمال عقيم شدن مرد
و زن , و ايجاد يك محيط مـسـاعـد بـراى پرورش ميكرب بيماريهاى آميزشى (مانند: سفليس
و سوزاك ) و نيز التهاب اعضا تناسلى زن و وارد شدن خون آلوده به داخل عضو تناسلى
مرد, لذا پزشكان , آميزش جنسى با چنين زنانى را ممنوع اعلام مى كنند.
((ولى هنگامى كه پاك شوند, از طريقى كه خدا به شما فرمان داده با آنهاآميزش كنيد كه
خداوند تـوبـه كـنـندگان و پاكان را دوست دارد)) (فاذا تطهرن فاتوهن من حيث امركم
اللّه ان اللّه يحب التوابين ويحب المتطهرين ).
(آيه 223)ـ در اين آيه اشاره زيبايى به هدف نهايى آميزش جنسى كرده مى فرمايد:
((همسران شما محل بذرافشانى شما هستند)) (نساؤكم حرث لكم ).
((بنابراين هر زمان بخواهيد مى توانيد با آنها آميزش نماييد)) (فاتوا حرثكم انى
شئتم ).
در ايـنـجـا زنان تشبيه به مزرعه شده اند, و اين تشبيه ممكن است براى بعضى سنگين
آيد كه چرا اسـلام در بـاره نيمى از نوع بشر چنين تعبيرى كرده است در حالى كه نكته
باريكى در اين تشبيه نـهفته است , در حقيقت قرآن مى خواهد ضرورت وجود زن را در
اجتماع انسانى نشان دهد كه زن وسـيـله اطفا شهوت و هوسرانى مردان نيست , بلكه وسيله
اى است براى حفظ حيات نوع بشر, اين سـخـن در بـرابـرآنـهـا كـه نـسـبـت بـه جـنـس
زن هـمـچـون يك بازيچه يا وسيله هوسبازى مى نگرند,هشدارى محسوب مى شود.
سپس در ادامه آيه مى افزايد: ((با اعمال صالح و پرورش فرزندان صالح , آثارنيكى براى
خود از پيش بفرستيد)) (وقدموا لانفسكم ).
اشـاره بـه ايـن كه هدف نهايى از آميزش جنسى , لذت و كامجويى نيست بلكه بايد از اين
موضوع , بـراى ايـجـاد و پـرورش فـرزندان , شايسته استفاده كرد و آن رابه عنوان يك
ذخيره معنوى براى فـرداى قـيامت از پيش بفرستيد, بنابراين در انتخاب همسر, بايد
اصولى را رعايت كنيد كه به اين نتيجه مهم منتهى شود.
و در پـايـان آيه , دستور به تقوا مى دهد و مى فرمايد: ((تقواى الهى پيشه كنيد
وبدانيد او را ملاقات خـواهـيـد كـرد, و بـه مؤمنان بشارت دهيد)) بشارت رحمت الهى
وسعادت و نجات در سايه تقوا (واتقواللّه واعلموا انـكم ملاقوه وبشر المؤمنين ).
آيـه 224ـ شان نزول : ميان داماد و دختر يكى از ياران پيامبر(ص ) به نام عبداللّه
بن رواحه اختلافى روى داد, او سـوگند ياد كرد كه براى اصلاح كار آنهاهيچ گونه
دخالتى نكند و در اين راه گامى بر ندارد آيه نازل شد و اين گونه سوگندها راممنوع و
بى اساس قلمداد كرد.
تفسير: اين آيه وآيه بعد ناظر به سؤاستفاده ازمساله سوگند است ومقدمه اى محسوب مى
شود براى بحث آيات آينده كه سخن از ((ايلا)) وسوگند درمورد ترك آميزش جنسى با
همسران مى گويد, نـخـسـت مـى فـرمايد: ((خداوند را در معرض سوگندهاى خود براى ترك
نيكى وتقوا واصلاح در ميان مردم قرارندهيد و (بدانيد)خدا شنوا و داناست )) سخنان
شما را مى شنود و از نيات شما آگاه است (ولا تجعلوااللّه عرضة لا يمانكم ان تبروا
وتتقوا وتصلحوا بين الناس واللّه سميع عليم ).
به اين ترتيب سوگند يادكردن جز در مواردى كه هدف مهمى در كار باشدعمل نامطلوبى است
.
(آيـه 225)ـ در ايـن آيـه بـراى تـكـمـيـل ايـن مطلب مهم كه قسم نبايد مانع كارهاى
خيرشود, مـى فـرمـايـد: ((خـداوند شما را بخاطر سوگندهايى كه بدون توجه ياد مى
كنيدمؤاخذه نخواهد كرد)) (لا يؤاخذكم اللّه باللغو فى ايمانكم ).
اما به آنچه دلهاى شما كسب كرده (و سوگندهايى كه از روى اراده و اختيارياد مى كنيد)
مؤاخذه مـى كـنـد و خـداونـد آمرزنده و داراى حلم است )) (ولكن يؤاخذكم بما كسبت
قلوبكم واللّه غفور حليم ).
در ايـن آيه خداوند به دو نوع سوگند اشاره كرده , نوع اول قسم هاى لغو است كه هيچ
گونه اثرى ندارد و نبايد به آن اعتنا كرد و مخالفت آن كفاره ندارد زيرا از روى
اراده و تصميم نيست نوع دوم سـوگـنـدهـايى است كه از روى اراده و تصميم انجام مى
گيرد و به تعبير قرآن قلب انسان آن را كسب مى كند, اين گونه قسم معتبر است وبايد به
آن پايبند بود, و مخالفت با آن , هم گناه دارد, و هم موجب كفاره مى شود.
(آيـه 226)ـ در دوران جـاهـليت زن هيچ گونه ارزش و مقامى در جامعه عرب نداشت و به
همين جـهـت بـراى جـدايى از او و يا تحت فشار قرار دادن زن , طرق زشتى وجود داشت كه
يكى از آنها ((ايلا)) بود به اين ترتيب كه هر زمان مردى ازهمسر خود متنفر مى شد,
سوگند ياد مى كرد كه با او همبستر نگردد و با اين راه غيرانسانى همسر خود را در
تنگناى شديدى قرار مى داد, نه او را رسما طـلاق مـى داد و نـه بعد از اين سوگندها
حاضر مى شد آشتى كند و زندگى مطلوبى داشته باشد الـبـته مردان غالبا تحت فشار قرار
نمى گرفتند, چون همسران متعددى داشتندآيه مورد بحث با ايـن سـنت غلط مبارزه كرده ,
و طريق گشودن اين سوگند را بيان مى كند, مى فرمايد: ((كسانى كـه از زنـان خود ايلا
مى كنند (سوگند براى ترك آميزش جنسى مى خورند) حق دارند چهار ماه انتظار كشند))
(للذين يؤلون من نسئهم تربص اربعة اشهر).
ايـن چـهـار مـاه مهلت براى اين است كه وضع خويش را با همسر خود روشن كنند و زن را
از اين نـابـسـامانى , نجات دهند سپس مى افزايد: ((اگر (در اين فرصت )تصميم به
بازگشت گرفتند, خداوند آمرزنده و مهربان است )) (فان فاؤا فان اللّه غفور رحيم ).
آرى ! خـداوند گذشته او را در اين مساله و همچنين شكستن سوگند را بر اومى بخشد ـهر
چند كفاره آن چنانكه خواهيم گفت به قوت خود باقى است .
(آيـه 227)ـ ((و اگـر تصميم به جدايى گرفتند (آن هم با شرايطش مانعى ندارد) خداوند
شنوا و دانا است )) (وان عزموا الطلاق فان اللّه سميع عليم ).
و هرگاه مرد هيچ يك از اين دو راه را انتخاب نكند, نه به زندگى سالم زناشويى باز
گردد, و نه او را با طلاق رها سازد, در اينجا حاكم شرع دخالت مى كند ومرد را به
زندان مى اندازد و بر او سخت مـى گـيـرد كه بعد از گذشتن چهار ماه مجبورشود يكى از
دو راه را انتخاب كند و زن را از حال بلاتكليفى در آورد.
(آيـه 228)ـ در آيه قبل سخن از طلاق بود و در اين آيه بخشى از احكام طلاق و آنچه
مربوط به آن اسـت بيان مى شود و در مجموع پنج حكم در آن بيان شده , نخست در باره
عده مى فرمايد: ((زنان مطلقه بايد به مدت سه بار پاك شدن راانتظار بكشند))
(والمطلقات يتربصن بانفسهن ثلثة قرؤ).
((قرؤ)) در آيه فوق به معنى ايام پاكى زن مى باشد, و از آنجا كه طلاق بايد درحال
پاكى كه با شوهر خـود آميزش جنسى نكرده باشد انجام گيرد اين پاكى يك مرتبه محسوب مى
شود, و هنگامى كه بـعـد از آن دو بـار عـادت ببيند و پاك شود, به محض اين كه پاكى
سوم به اتمام رسيد و لحظه اى عادت شد عده تمام شده وازدواج او در همان حال جايز است
.
دومـيـن حـكم , اين است كه ((براى آنها حلال نيست كه آنچه را در رحم آنان آفريده
شده كتمان كنند, اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند)) (ولا يحل لهن ان يكتمن ما
خلق اللّه فى ارحامهن ان كن يؤمن باللّه واليوم الا خر).
قابل توجه اين كه مساله آغاز و پايان ايام عده را كه معمولا خود زن مى فهمد,نه
ديگرى بر عهده او گذارده و گفتار او را سند قرار داده است .
سـومـيـن حـكمى كه از آيه استفاده مى شود, اين است كه شوهر در عده طلاق رجعى , حق
رجوع دارد, مـى فـرمـايد: ((همسران آنها براى رجوع به آنها (و از سرگرفتن زندگى
زناشويى ) در اين مدت عده (از ديگران ) سزاوارترند هرگاه خواهان اصلاح باشند))
(وبعولتهن احق بردهن فى ذلك ان ارادوا اصلاحا).
در واقـع در مـوقعى كه زن در عده طلاق رجعى است , شوهر مى تواند بدون هيچ گونه
تشريفات , زنـدگـى زنـاشـويـى را از سر گيرد, با هر سخن و يا عملى كه به قصدبازگشت
باشد اين معنى حاصل مى شود.
سـپس به بيان چهارمين حكم پرداخته مى فرمايد: ((و براى زنان همانندوظايفى كه بر دوش
آنها اسـت حـقـوق شـايـسته اى قرار داده شده و مردان بر آنهابرترى دارند)) (ولهن
مثل الذى عليهن بالمعروف وللرجال عليهن درجة ).
بـنـابـرايـن همانطور كه براى مرد حقوقى بر عهده زنان گذارده شده , همچنين زنان
حقوقى بر مردان دارند كه آنها موظف به رعايت آنند.
بـا تـوجـه بـه اختلاف دامنه دارى كه بين نيروهاى جسمى و روحى زن و مردوجود دارد
مديريت خانواده بر عهده مرد و معاونت آن بر عهده زن گذارده شده است و اين تفاوت
مانع از آن نخواهد بـود كـه از نـظـر مقامات معنوى و دانش و تقوى گروهى از زنان از
بسيارى از مردان پيشرفته تر باشند.
واژه ((معروف )) كه به معنى كار نيك و معقول و منطقى است , در اين آيات دوازده بار
تكرار شده تـا هشدارى به مردان و زنان باشد كه هرگز از حق خودسؤاستفاده نكنند بلكه
با احترام به حقوق متقابل يكديگر در تحكيم پيوندزناشويى و جلب رضاى الهى بكوشند.
و بـالاخره در پايان آيه مى خوانيم : ((خداوند توانا و حكيم است )) (واللّه
عزيزحكيم ) و اين اشاره اى اسـت بـه اين كه حكمت و تدبير الهى , ايجاب مى كند كه
هركس در جامعه به وظايفى بپردازد كه قـانـون آفـريـنـش براى او تعيين كرده است , و
باساختمان جسم و جان او هماهنگ است حكمت خداوند ايجاب مى كند كه دربرابر وظايفى كه
بر عهده زنان گذارده , حقوق مسلمى قرار گيرد, تا تعادلى ميان وظيفه حق برقرار شود.
آيه 229ـ شان نزول : زنى خدمت يكى از همسران پيامبر(ص ) رسيد و ازشوهرش شكايت كرد
كه او پـيـوسـتـه وى را طـلاق مـى دهد و سپس رجوع مى كند تا به اين وسيله به زيان و
ضرر افتد و در جـاهليت چنين بود كه مرد حق داشت همسرش را هزار بار طلاق بدهد و رجوع
كند و حدى بر آن نـبود, هنگامى كه اين شكايت به محضر پيغمبراكرم (ص ) رسيد, آيه
نازل شد و حد طلاق را سه بار قرار داد.
تـفـسـير: در آيه قبل به اينجا رسيديم كه قانون ((عده )) و ((رجوع )) براى اصلاح
وضع خانواده و جـلـوگـيـرى از جـدايى و تفرقه است , ولى بعضى از تازه مسلمانان
مطابق دوران جاهليت , از آن سؤاستفاده مى كردند, و براى اين كه همسر خود راتحت فشار
قرار دهند پى درپى او را طلاق داده و رجـوع مى كردند اين آيه نازل شد واز اين عمل
زشت و ناجوانمردانه جلوگيرى كرد, مى فرمايد: ((طلاق (منظور طلاقى است كه رجوع و
بازگشت دارد) دو مرتبه است )) (الطلاق مرتان ).
البته بايد در جلسات متعدد واقع شود و در يك مجلس انجام نمى شود.
سـپس مى افزايد: ((در هر يك از اين دو بار بايد همسر خود را بطور شايسته نگاهدارى
كند و آشتى نـمـايـد, يـا بـا نـيـكى او را رها سازد و براى هميشه از او جداشود))
(فامساك بمعروف او تسريح باحسان ).
بـنـابراين طلاق سوم , رجوع و بازگشتى ندارد, و هنگامى كه دو نوبت كشمكش و طلاق و
سپس صلح و رجوع انجام گرفت , بايد كار را يكسره كرد.
منظور از جدا شدن با احسان و نيكى اين است كه حقوق آن زن را بپردازد وبعد از جدايى
پشت سر او سخنان نامناسب نگويد, و مردم را نسبت به او بدبين نسازد, و امكان ازدواج
را از او نگيرد بنابراين جـدايـى نـيـز بـايد توام با احسان گردد ولذا در ادامه آيه
مى فرمايد: ((براى شما حلال نيست كه چيزى را از آنچه به آنهاداده ايد پس بگيريد))
(ولا يحل لكم ان تاخذوا مما آتيتموهن شيئا).
بنابراين , شوهر نمى تواند هنگام جدايى چيزى را كه به عنوان مهر به زن داده است
بازپس گيرد.
در ادامـه آيـه بـه مـساله طلاق خلع اشاره كرده مى گويد: تنها در يك فرض بازپس
گرفتن مهر مـانـعـى ندارد و آن در صورتى است كه زن تمايل به ادامه زندگى زناشويى
نداشته باشد, و ((دو هـمـسـر از ايـن بـترسند كه با ادامه زندگى زناشويى حدود الهى
را بر پا ندارند)) (الا ان يخافا الا يقيمـا حدوداللّه ).
سـپـس مـى افزايد: ((اگر بترسيد كه حدود الهى را رعايت نكنند, گناهى بر آن دو نيست
كه زن فـديـه (عـوضـى ) بـپـردازد)) و طـلاق بـگـيـرد (فان خفتم الا
يقيـماحدوداللّه فلا جناح عليهما فيماافتدت به ).
در حـقيقت در اينجا سرچشمه جدايى , زن است , و او بايد غرامت اين كار رابپردازد و
به مردى كه مايل است , با او زندگى كند اجازه دهد با همان مهر, همسرديگرى انتخاب
كند.
و در پـايـان آيـه بـه تـمـام احكامى كه در اين آيه بيان شده اشاره كرده مى
فرمايد:((اينها حدود و مـرزهاى الهى است از آن تجاوز نكنيد و آنها كه از آن تجاوز
مى كنندستمگرانند)) (تلك حدوداللّه فلا تعتدوها ومن يتعد حدوداللّه فاولئك هم
الظالمون ).
آيه 230ـ شان نزول : در حديثى آمده است كه زنى خدمت پيغمبراكرم (ص )رسيد و عرض كرد:
من هـمـسـر پسر عمويم بودم او سه بار مرا طلاق داد, پس از او بامردى ازدواج كردم ,
اتفاقا او هم مرا طـلاق داد, آيا مى توانم به شوهر اولم بازگردم ؟حضرت فرمود: نه ,
تنها در صورتى مى توانى كه با همسر دوم آميزش جنسى كرده باشى , در اين هنگام آيه
نازل شد.
تـفسير: اين آيه در حقيقت حكم تبصره اى دارد كه به حكم سابق ملحق مى شود مى فرمايد:
((اگر (بـعـد از دو طلاق و رجوع , بار ديگر) او را طلاق داد, زن براو بعد از آن
حلال نخواهد شد مگر اين كـه همسر ديگرى (به ازدواج دائمى )انتخاب كند (و با او
آميزش جنسى نمايد در اين صورت اگر هـمسر دوم ) او را طلاق داد, گناهى ندارد كه آن
دو بازگشت كنند, (و آن زن با همسر اولش بار ديـگـر ازدواج نـمـايـد) مشروط بر اين
كه اميد داشته باشد كه حدود الهى را محترم مى شمرند)) (فـان طـلـقها فلا تحل له من
بعد حتى تنكح زوجا غيره فان طلقها فلا جناح عليهما ان يتراجعا ان ظنا ان يقيـما
حدوداللّه ).
و در پـايـان تـاكـيـد مـى كند ((اينها حدود الهى است كه براى افرادى كه آگاهندبيان
مى كند)) (وتلك حدوداللّه يبينها لقوم يعلمون ).
(آيه 231) ـ.
باز هم محدوديتهاى ديگر طلاق !.
بـه دنبال آيات گذشته اين آيه نيز اشاره به محدوديتهاى ديگرى در امر طلاق مى كند تا
از ناديده گـرفـتـن حـقـوق زن جلوگيرى كند در آغاز مى گويد: ((هنگامى كه زنان را
طلاق داديد و به آخـريـن روزهـاى عده رسيدند (باز مى توانيد با آنها آشتى كنيد) يا
به طرز پسنديده اى آنها را نگاه داريد, و يا به طرز پسنديده اى رها سازيد))(واذا
طلقتم النسا فبلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او سرحوهن بمعروف ).
يا صميمانه تصميم به ادامه زندگى زناشويى بگيريد و يا اگر زمينه را مساعدنمى بينيد
با نيكى از هم جدا شويد.
سـپس به مفهوم مقابل آن اشاره كرده مى فرمايد: ((هرگز بخاطر ضرر زدن وتعدى كردن
آنها را نگه نداريد)) (ولا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا).
ايـن جـمـلـه تفسير كلمه ((معروف )) است , زيرا در جاهليت گاه بازگشت به زناشويى را
وسيله انـتـقـامـجـويـى قـرار مى دادند, لذا با لحن قاطعى مى گويد: ((هرگزنبايد
چنين فكرى در سر بپرورانيد)).
((چرا كه هر كس چنين كند به خويشتن ظلم و ستم كرده )) (ومن يفعل ذلك فقدظلم نفسه ).
سـپـس به همگان هشدار مى دهد و مى فرمايد: ((آيات خدا را به استهزانگيريد)) (ولا
تتخذوا آيات اللّه هزوا).
بنابراين نبايد با چشم پوشى از روح احكام الهى و چسبيدن به ظواهر خشك و قالبهاى بى
روح , آيات الـهـى را بازيچه و ملعبه خود قرار داد كه گناه اين كارشديدتر, و
مجازاتش دردناكتر است سپس مـى افزايد: ((نعمت خدا را بر خود به يادآوريد و آنچه از
كتاب آسمانى و دانش بر شما نازل كرده و شـما را با آن پند مى دهد))(واذكروا نعمت
اللّه عليكم وما انزل عليكم من الكتاب والحكمة يعظكم به ).
((و تـقـواى الهى پيشه كنيد و بدانيد خداوند به هر چيزى داناست )) (واتقوااللّه
واعلموا ان اللّه بكل شى عليم ).
جمله فوق , هشدار مى دهد كه در مورد حقوق زنان , از موقعيت خودسؤاستفاده نكنند و
بدانند كه خداوند حتى از نيات آنها آگاه است .
آيه 232ـ شان نزول : يكى از ياران پيامبر(ص ) به نام ((معقل بن يسار))خواهرى به نام
جملا داشت كـه از همسرش طلاق گرفته بود, بعد از پايان عده مايل بود بار ديگر به عقد
همسرش درآيد, ولى برادرش از اين كار مانع شد, آيه نازل شد واو را از مخالفت با چنين
ازدواجى نهى كرد.
تفسير:.
شكستن يكى ديگر از زنجيرهاى اسارت ـ.
در زمان جاهليت زنان در زنجير اسارت مردان بودند و مجبور بودند زندگى خود را طبق
تمايلات مردان خودكامه تنظيم كنند.
از جـمله در انتخاب همسر به خواسته و ميل زن هيچ گونه اهميتى داده نمى شد, حتى اگر
زن با اجـازه ولـى , ازدواج مـى كرد سپس از همسرش جدا مى شدباز پيوستن او به همسر
اول بستگى به اراده مـردان فـامـيل داشت و بسيار مى شد بااين كه زن و شوهر بعد از
جدايى علاقه به بازگشت داشتند مردان خويشاوند روى پندارها و موهوماتى مانع مى شدند,
قرآن صريحا اين روش را محكوم كـرده مـى گـويـد:((هـنگامى كه زنان را طلاق داديد و
عده خود را به پايان رسانيدند, مانع آنها نـشـويـدكه با همسران (سابق ) خويش ازدواج
كنند اگر در ميان آنها رضايت به طرزپسنديده اى حـاصل شود)) (واذا طلقتم النس فبلغن
اجلهن فلا تعضلوهن ان ينكحن ازواجهن اذا تراضوا بينهم بالمعروف ).
سـپـس در ادامـه آيه , بار ديگر هشدار مى دهد و مى فرمايد: ((اين دستورى است كه
تنها افرادى از شما كه ايمان به خدا و روز قيامت دارند از آن پند مى گيرند))(ذلك
يوعظ به من كان منكم يؤمن باللّه واليوم الا خر).
و بـاز براى تاكيد بيشتر مى گويد: ((اين براى پاكى و نمو (خانواده هاى شما)مؤثرتر و
براى شستن آلودگيها مفيدتر است و خدا مى داند و شما نمى دانيد)) (ذلكم ازكى لكم
واطهر واللّه يعلم وانتم لا تعلمون ).
ايـن بخش از آيه , در واقع مى گويد: اين احكام همه به نفع شما بيان شده منتهى كسانى
مى توانند از آن بهره گيرند كه سرمايه ايمان به مبد و معاد را داشته باشند, و
بتوانند تمايلات خود را كنترل كنند.
(آيه 233) ـ.
هفت دستور در باره شير دادن نوزادان !.
اين آيه كه در واقع ادامه بحثهاى مربوط به مسائل ازدواج و زناشويى است ,به سراغ يك
مساله مهم يعنى مساله ((رضاع )) (شيردادن ) رفته و جزئيات آن را بازگومى كند.
1ـ نـخـست مى گويد: ((مادران فرزندان خود را دو سال تمام شير مى دهند))(والوالدات
يرضعن اولا دهن حولين كاملين ).
بـنابراين , هر چند ولايت بر اطفال صغير به عهده پدر گذاشته شده است اماحق شير دادن
در دو سـال شـيرخوارگى به مادر داده شده و او است كه مى تواند دراين مدت از فرزند
خود نگاهدارى كـنـد و به اصطلاح حق حضانت در اين مدت از آن مادر است و اين يك حق دو
جانبه است كه هم براى رعايت حال فرزند است و هم رعايت عواطف مادر.
2ـ سـپـس مى افزايد: ((اين براى كسى است كه بخواهد دوران شيرخوارگى راكامل كند))
(لمن اراد ان يتم الرضاعة ).
يـعـنـى مـدت شـيـر دادن طـفـل لازم نيست , همواره دوسال باشد, دو سال براى كسى است
كه مـى خـواهد شير دادن را كامل كند, ولى مادران حق دارند با توجه به وضع و رعايت
سلامت او اين مدت را كمتر كنند.
3ـ هـزيـنـه زنـدگـى مادر ازنظر غذا ولباس دردوران شير دادن بر عهده پدرنوزاداست تا
مادر با خاطرى آسوده بتواند فرزند را شير دهد لذا درادامه آيه مى فرمايد: ((وبر آن
كسى كه فرزند براى او متولد شده (پدر) لازم است , خوراك و پوشاك مادران را بطور
شايسته بپردازد)) (وعلى المولود له رزقهن وكسوتهن بالمعروف ).
در ايـنـجـا تـعبير به ((المولود له )) (كسى كه فرزند براى او متولد شده ) به جاى
تعبير به ((اب )) (پـدر) قـابـل تـوجه است , گويى مى خواهد عواطف پدر را در راه
انجام وظيفه مزبور, بسيج كند, يـعـنى اگر هزينه كودك و مادرش در اين موقع بر عهده
مردگذاشته شده به خاطر اين است كه فرزند او و ميوه دل اوست , نه يك فرد بيگانه .
تـوصـيف به ((معروف )) (بطور شايسته ) نشان مى دهد كه پدران در مورد لباس و غذاى
مادر, بايد آنچه شايسته و متعارف و مناسب حال او است را در نظربگيرند, نه سختگيرى
كنند و نه اسراف .
و بـراى تـوضـيـح بـيشتر مى فرمايد: ((هيچ كس موظف نيست بيش از مقدارتوانايى خود را
انجام دهد)) (لا تكلف نفس الا وسعها).
4ـ سـپـس بـه بـيان حكم مهم ديگرى پرداخته , مى فرمايد: ((نه مادر (بخاطراختلاف با
پدر) حق دارد بـه كـودك ضـرر زند, و نه پدر (بخاطر اختلاف با مادر)))(لا تضار والدة
بولدها ولا مولود له بولده ).
يـعنى هيچ يك از اين دو حق ندارند سرنوشت كودك را مال المصالحه اختلاف خويش قرار
دهند و بر جسم و روح نوزاد, ضربه وارد كنند.
5ـ سـپـس به حكم ديگرى مربوط به بعد از مرگ پدر مى پردازد مى فرمايد: ((وبر وارث او
نيز لازم است اين كار را انجام دهد)) (وعلى الوارث مثل ذلك ).
يعنى : آنها بايد نيازهاى مادر را در دورانى كه به كودك شير مى دهد تامين كنند.
6ـ در ادامـه آيـه , سـخن از مساله بازداشتن كودك از شير به ميان آمده اختيار آن را
به پدر و مادر واگـذاشته , هر چند در جمله هاى سابق , زمانى براى شير دادن كودك
تعيين شده بود ولى پدر و مادر با توجه به وضع جسمى و روحى او, و توافق بايكديگر مى
توانند كودك را در هر موقع مناسب از شـير بازدارند, مى فرمايد: ((اگر آن دو با
رضايت و مشورت يكديگر بخواهند كودك را (زودتر از دو سـال يـا بيست ويك ماه ) از شير
باز گيرند گناهى بر آنها نيست )) (فان ارادا فصالا عن تراض منهماوتشاور فلا جناح
عليهما).
7ـ گـاه مـى شود كه مادر از حق خود در مورد شير دادن و حضانت و نگاهدارى فرزند
خوددارى مـى كند و يا به راستى مانعى براى او پيش مى آيد, در اين صورت بايد راه
چاره اى انديشيد و لذا در ادامـه آيـه مـى فرمايد: ((اگر (با عدم توانايى يا عدم
موافقت مادر) خواستيد دايه اى براى فرزندان خـود بـگيريد, گناهى بر شما نيست ,هر
گاه حق گذشته مادر را بطور شايسته بپردازيد)) (وان اردتم ان تسترضعوااولا دكم فلا
جناح عليكم اذا سلمتم ما آتيتم بالمعروف ).
بـنـابـرايـن , انـتخاب دايه به جاى مادر, بى مانع است مشروط بر اين كه اين امرسبب
از بين رفتن حقوق مادر, نسبت به گذشته نشود.
و در پـايـان آيـه به همگان هشدار مى دهد كه ((تقواى الهى پيشه كنيد و بدانيدخدا به
آنچه انجام مى دهيد بيناست )) (واتقوااللّه واعلموا ان اللّه بما تعملون بصير).
مـبـادا كـشـمـكـش مـيان مرد و زن , روح انتقامجويى را در آنها زنده كند وسرنوشت
يكديگر و يا كودكان مظلوم را به خطر اندازد, همه بايد بدانند خدا دقيقامراقب آنها
است .
(آيه 234).
خرافاتى كه زنان را بيچاره مى كرد!.
يـكـى از مـسـائل و مـشـكلات اساسى زنان ازدواج بعد از مرگ شوهر است ازطرفى رعايت
حريم زنـدگانى زناشويى حتى بعد از مرگ همسر موضوعى است فطرى و لذا هميشه در قبايل
مختلف آداب و رسوم گوناگونى براى اين منظور بوده است گر چه گاهى در اين رسوم آن
چنان افراط مى كردند كه عملا زنان را در بن بست و اسارت قرار مى دادند و گاهى جنايت
آميزترين كارها را در مـورد او مـرتـكـب مى شدند به عنوان نمونه ! بعضى از قبايل پس
از مرگ شوهر, زن را آتش زده و يـابـعـضـى او را با مرد دفن مى كردند, برخى زن را
براى هميشه از ازدواج مجدد محروم ساخته و گـوشـه نـشـين مى كردند و در پاره اى از
قبايل زنها موظف بودند مدتى كنار قبرشوهر زير خيمه سـيـاه و چـركين با لباسهاى
مندرس و كثيف دور از هرگونه آرايش وزيور و حتى شستشو به سر بـرده و بـديـن وضـع شب
و روز خود را بگذرانند اين آيه برتمام اين خرافات و جنايات خط بطلان كشيده و به
زنان بيوه اجازه مى دهد بعد ازنگاهدارى عده و حفظ حريم زوجيت گذشته اقدام به ازدواج
كـنند, مى فرمايد:((كسانى كه از شما مى ميرند و همسرانى از خود باقى گذارند, آنها
بايد چـهـار مـاه و ده روز انـتـظـار بكشند و هنگامى كه مدتشان سرآمد, گناهى بر شما
نيست كه هر چـه مـى خـواهـند در باره خودشان بطور شايسته انجام دهند)) و با مرد
دلخواه خود ازدواج كنند (والـذيـن يـتـوفون منكم ويذرون ازواجا يتربصن بانفسهن
اربعة اشهروعشرا فاذا بلغن اجلهن فلا جناح عليكم فيـما فعلن فى انفسهن بالمعروف ).
و ازآنـجـا كه گاه اوليا و بستگان زن , دخالتهاى بى مورد در كار او مى كنند
ويامنافع خويش را در ازدواج آيـنـده زن در نـظـر مـى گيرند, در پايان آيه خداوند به
همه هشدار مى دهد و مى فرمايد: ((خـداونـد از هر كارى كه انجام مى دهيد آگاه است ))
وهركس را به جزاى اعمال نيك و بد خود مى رساند (واللّه بما تعملون خبير).