((مـا هـيـچ فـرقى ميان آنها نمى گذاريم و در برابر فرمان حق تسليم هستيم
))(لانفرق بين احد منهم ونحن له مسلمون ) هدف همه آنها يك چيز بيشتر نبود و آن
هدايت بشر در پرتو توحيد خالص و حـق و عـدالـت , هـر چـنـد هر يك از آنها درمقطعهاى
خاص زمانى خود وظايف و ويژگيهايى داشتند.
(آيـه 137)ـ سـپس اضافه مى كند: ((اگر آنها به همين امور كه شما ايمان آورده ايد
ايمان بياورند هـدايـت يـافـتـه اند)) (فان آمنوا بمثل م آمنتم به فقد اهتدوا)
((واگر سرپيچى كنند از حق جدا شده اند)) (وان تولوا فانـما هم فى شقاق ).
و در پـايـان آيـه بـه مـسـلـمـانان دلگرمى مى دهد كه از توطئه هاى دشمنان نهراسند
مى گويد: ((خـداونـد دفـع شـر آنـها را از شما مى كند و او شنونده و دانا است
))سخنانشان را مى شنود و از توطئه هاشان آگاه است (فسيكفيكهم اللّه وهو السميع
العليم ).
(آيه 138) ـ.
رنگهاى غير خدايى را بشوييد!.
به دنبال دعوتى كه در آيات سابق از عموم پيروان اديان , دائر به تبعيت ازبرنامه هاى
همه انبيا شده بود, در اين آيه , به همه آنها فرمان مى دهد كه ((تنها رنگ خدايى را
بپذيريد)) كه همان رنگ ايمان و توحيد خالص است (صبغة اللّه ).
و بـه ايـن ترتيب قرآن فرمان مى دهد همه رنگهاى نژادى و قبيلگى و سايررنگهاى تفرقه
انداز را از ميان بردارند و همگى به رنگ الهى درآيند.
سـپس اضافه مى كند: ((چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است ؟ و ما منحصرا اورا پرستش مى
كنيم )) (ومن احسن من اللّه صبغة ونحن له عابدون ).
(آيـه 139)ـ و از آنـجـا كـه يـهود و غير آنها گاه با مسلمانان به محاجه و گفتگو
برمى خاستند و مـى گـفـتـنـد: تمام پيامبران از ميان جمعيت ما برخاسته , و دين
ماقديمى ترين اديان و كتاب ما كهنترين كتب آسمانى است , اگر محمد نيز پيامبر
بودبايد از ميان ما مبعوث شده باشد!.
قرآن خط بطلان به روى همه اين پندارها كشيده , نخست به پيامبر مى گويد:((به آنها
بگو: آيا در بـاره خـداونـد بـا مـا گفتگو مى كنيد؟ در حالى كه او پروردگار ما
وپروردگار شما است )) (قل اتحجوننا فى اللّه وهو ربنا وربكم ).
ايـن را نيز بدانيد كه ((ما در گرو اعمال خويشيم و شما هم در گرو اعمال خود))و هيچ
امتيازى براى هيچ كس جز در پرتو اعمالش نمى باشد) (ولن اعمالنا ولكم اعمالكم ).
بـا اين تفاوت كه ((ما با اخلاص او را پرستش مى كنيم و موحد خالصيم )) امابسيارى از
شما توحيد را به شرك آلوده كرده اند (ونحن له مخلصون ).
(آيـه 140)ـ ايـن آيـه بـه قسمت ديگرى از اين ادعاهاى بى اساس پاسخ گفته مى فرمايد:
((آيا شما مى گوييد: ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباطهمگى يهودى يا
نصرانى بوده اند)))؟ (ام تقولون ان ابرهيم واسمعيل واسحق ويعقوب والا سباط كانوا
هودا او نصارى ).
((آيا شما بهتر مى دانيد يا خدا))؟! (قل انـتم اعلم ام اللّه ).
خدا بهتر از همه كس مى داند كه آنها, نه يهودى بودند, و نه نصرانى .
شما هم كم و بيش مى دانيد و اگر هم ندانيد باز بدون اطلاع , چنين نسبتى رابه آنها
دادن تهمت است و گناه , و كتمان حقيقت ((و چه كسى ستمكارتر از آن كسى است كه شهادت
الهى را كه نزد او است كتمان كند))؟ (ومن اظلم ممن كتم شهادة عنده من اللّه ).
(آيه 141)ـ در اين آيه به گونه ديگرى به آنها پاسخ مى گويد, مى فرمايد: به فرض اين
كه همه اين ادعـاهـا درسـت بـاشـد ((آنـهـا گـروهى بودند كه در گذشتند وپرونده
اعمالشان بسته شد, و دورانشان سپرى گشت و اعمالشان متعلق به خودشان است )) (تلك امة
قد خلت لها ما كسبت ).
((و شـمـا هـم مـسؤول اعمال خويش هستيد و هيچ گونه مسؤوليتى در برابراعمال آنها
نداريد)) (ولكم ما كسبتم ولا تسئلون عما كانوا يعملون ).
آغاز جز دوم قرآن مجيد.
(آيه 142) ـ .
ماجراى تغيير قبيله !.
اين آيه و چند آيه بعد به يكى از تحولات مهم تاريخ اسلام اشاره مى كند .
توضيح اين كه : پيامبر اسلام (ص ) مدت سيزده سال پس از بعثت در مكه , وچند ماه بعد
از هجرت در مـديـنـه بـه امر خدا به سوى ((بيت المقدس )) نماز مى خواند,ولى بعد از
آن قبله تغيير يافت و مسلمانان مامور شدند به سوى ((كعبه )) نماز بگذارند.
يـهـود از ايـن مـاجـرا سـخت ناراحت شدند و طبق شيوه ديرينه خود به بهانه جويى و
ايرادگيرى پـرداخـتند چنانكه قرآن در اين آيه مى گويد: ((بزودى بعضى از سبك مغزان
مردم مى گويند چه چيز آنها (مسلمانان ) را از قبله اى كه بر آن بودندبرگردانيد))؟
(سيقول السفه من الناس ما وليهم عن قبلتهم التى كانوا عليها).
اگـر قـبله اول صحيح بود اين تغيير چه معنى دارد؟ و اگر دومى صحيح است چرا سيزده
سال و چند ماه به سوى بيت المقدس نماز خوانديد؟!.
خـداونـد بـه پـيـامبرش دستور مى دهد: ((به آنها بگو شرق و غرب عالم از آن خداست ,
هركس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند)) (قل للّه المشرق والمغرب يهدى من يش الى
صراط مستقيم ).
ايـن يك دليل قاطع و روشن در برابر بهانه جويان بود كه بيت المقدس و كعبه وهمه جا
ملك خدا اسـت , اصـلا خـدا خـانـه و مـكـانى ندارد, مهم آن است كه تسليم فرمان او
باشيد و تغيير قبله در حقيقت مراحل مختلف آزمايش و تكامل است و هريك مصداقى است از
هدايت الهى .
آيه 143ـ تفسير:.
امت وسطـ.
در اين آيه به قسمتى از فلسفه و اسرار تغيير قبله اشاره شده است نخست مى گويد:
((همان گونه (كـه قـبله شما يك قبله ميانه است ) شما را نيز يك امت ميانه قرار
داديم )) (وكذلك جعلناكم امة وسطا).
قـبـلـه مـسلمانان , قبله ميانه است زيرا مسيحيان براى ايستادن به سوى محل تولد
عيسى كه در بيت المقدس بود ناچار بودند به سمت مشرق بايستند.
ولـى يهود كه بيشتر در شامات و بابل و مانند آن به سر مى بردند رو به سوى بيت
المقدس كه براى آنان تقريبا در سمت غرب بود مى ايستادند.
امـا ((كـعـبه )) كه نسبت به مسلمانان آن روز (مسلمانان مدينه ) در سمت جنوب و ميان
مشرق و مغرب قرار داشت يك خط ميانه محسوب مى شد.
جالب اين كه توجه خاص مسلمانان به تعيين سمت كعبه سبب شد كه علم هيئت و جغرافيا در
آغاز اسلام درميان مسلمانان به سرعت رشدكند, زيراكه محاسبه سمت قبله در نقاط مختلف
روى زمين بدون آشنايى با اين علوم امكان نداشت .
سـپـس اضـافـه مـى كـند: ((هدف اين بود كه شما گواه بر مردم باشيد و پيامبر هم گواه
بر شما باشد)) (لتكونوا شهدآ على الناس ويكون الرسول عليكم شهيدا).
يعنى شما با داشتن اين عقايد و تعليمات , امتى نمونه هستيد همانطور كه پيامبر در
ميان شما يك فرد نمونه است .
سپس به يكى ديگر از اسرار تغيير قبله اشاره كرده مى گويد: ((ما آن قبله اى راكه
قبلا بر آن بودى (بـيـت الـمقدس ) تنها براى اين قرار داديم كه افرادى كه ازرسولخدا
پيروى مى كنند از آنها كه به جـاهـلـيت باز مى گردند باز شناخته شوند)) (وماجعلنا
القبلة التى كنت عليه الا لنعلم من يتبـع الرسول ممن ينقلب على عقبيه ).
سـپس اضافه مى كند: ((اگرچه اين كار جز براى كسانى كه خداوند هدايتشان كرده دشوار
بود)) (وان كانت لكبيرة الا على الذين هدى اللّه ).
آرى ! تـا هـدايـت الـهى نباشد, آن روح تسليم مطلق در برابر فرمان او فراهم نمى شود
و از آنجا كه دشـمـنـان وسوسه گر يا دوستان نادان , فكر مى كردند با تغييرقبله ممكن
است اعمال و عبادات سابق ما باطل باشد, و اجر ما بر باد رود, در آخرآيه اضافه مى
كند: ((خدا هرگز ايمان (نماز) شما را ضـايـع نمى گرداند, زيرا خداوندنسبت به همه
مردم رحيم و مهربان است )) (وما كان اللّه ليضيع ايمانكم ان اللّه بالناس لرؤف رحيم
).
دسـتـورهـاى او هـمچون نسخه هاى طبيب است يك روز اين نسخه نجاتبخش است , و روز ديگر
نـسـخه ديگر, هر كدام در جاى خود نيكو است , و ضامن سعادت و تكامل , بنابراين تغيير
قبله نبايد هـيـچ گونه نگرانى براى شما نسبت به نمازها وعبادات گذشته يا آينده
ايجاد نمايد كه همه آنها صحيح بوده و هست .
اسرار تغيير قبله .
از آنـجـا كـه خانه كعبه در آن زمان كانون بتهاى مشركان بود, دستور داده شدمسلمانان
موقتا به سوى بيت المقدس نماز بخوانند و به اين ترتيب صفوف خود رااز مشركان جدا
كنند.
امـا هـنـگـامى كه به مدينه هجرت كردند و تشكيل حكومت و ملتى دادند وصفوف آنها از
ديگران كـاملا مشخص شد, ديگر ادامه اين وضع ضرورت نداشت دراين هنگام به سوى كعبه
قديمى ترين مركز توحيد و پرسابقه ترين كانون انبيابازگشتند.
بـديهى است هم نماز خواندن به سوى بيت المقدس براى آنها كه خانه كعبه راسرمايه
معنوى نژاد خود مى دانستند مشكل بود, و هم بازگشت به سوى كعبه بعد ازبيت المقدس بعد
از عادت كردن به قبله نخست .
مـسلمانان به اين وسيله در بوته آزمايش قرار گرفتند, تا آنچه از آثار شرك دروجودشان
است در ايـن كـوره داغ بسوزد, و پيوندهاى خود را از گذشته شرك آلودشان ببرند و روح
تسليم مطلق در برابر فرمان حق در وجودشان پيدا گردد.
(آيه 144) ـ.
همه جا رو به سوى كعبه كنيد!.
در ايـن آيه كه فرمان تغيير قبله در آن صادر گرديده نخست مى فرمايد: ((مانگاههاى
انتظارآميز تو را به آسمان (مركز نزول وحى ) مى بينيم )) (قد نرى تقلب وجهك فى
السم).
((اكـنـون تـو را بـه سـوى قـبله اى كه از آن راضى خواهى بود باز مى گردانيم
))(فلنولينك قبلة ترضيها).
((هـم اكـنـون صـورت خـود را بـه سـوى مـسجدالحرام و خانه كعبه بازگردان )) (فول
وجهك شطرالمسجد الحرام ).
نـه تنها در مدينه , ((هر جا باشيد, روى خود را به سوى مسجدالحرام كنيد))(وحيث
ماكنتم فولوا وجوهكم شطره ).
جالب اين كه تغيير قبله يكى از نشانه هاى پيامبراسلام (ص ) در كتب پيشين ذكر شده
بود, چه اين كه آنها خوانده بودند كه او به سوى دو قبله نماز مى خواند(يصلى الى
القبلتين )).
لـذا قـرآن اضـافـه مى كند: ((كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده است ,مى دانند
اين فرمان حقى است از ناحيه پروردگارشان )) (وان الذين اوتوا الكتاب ليعلمون انـه
الحق من ربهم ).
و در پايان اضافه مى كند: ((خداوند از اعمال آنها غافل نيست )) (وما اللّه بغافل
عما يعملون ).
يـعـنـى آنها به جاى اين كه اين تغيير قبله را به عنوان يك نشانه صدق او كه دركتب
پيشين آمده معرفى كنند, كتمان كرده و به عكس روى آن جنجال به راه انداختند, خدا, هم
از اعمالشان آگاه است , و هم از نياتشان .
(آيه 145) ـ.
آنـهـا به هيچ قيمت راضى نمى شوند ! در تفسير آيه قبل خوانديم كه اهل كتاب مى
دانستند تغيير قـبـلـه از بـيـت الـمـقدس به سوى كعبه نه تنها ايرادى برپيامبراسلام
(ص ) نيست , بلكه از جمله نشانه هاى حقانيت او است , ولى تعصبهانگذاشت آنها حق را
بپذيرند.
لـذا قـرآن در اين آيه با قاطعيت مى گويد: ((سوگند كه اگر هر گونه آيه و نشانه
ودليلى براى (ايـن گروه از) اهل كتاب بياورى از قبله تو پيروى نخواهند كرد)) (ولئن
اتيت الذين اوتوا الكتاب بكل آية ما تبعوا قبلتك ).
بعدا اضافه مى كند: ((تو نيز هرگز تابع قبله آنها نخواهى شد)) (وم انـت بتابـع
قبلتهم ).
يـعـنـى اگر آنها تصور مى كنند با اين قال و غوغاها بار ديگر قبله مسلمانان
تغييرخواهد كرد كور خوانده اند, اين قبله هميشگى و نهايى مسلمين است .
سـپس مى افزايد: و آنها نيز آنچنان در عقيده خود متعصبند كه ((هيچ يك ازآنها پيرو
قبله ديگرى نيست )) (وما بعضهم بتابـع قبلة بعض ).
نه يهود از قبله نصارى پيروى مى كنند و نه نصارى از قبله يهود.
و باز براى تاكيد و قاطعيت بيشتر به پيامبر اخطار مى كند كه ((اگر پس از اين آگاهى
كه از ناحيه خـدا بـه تو رسيده تسليم هوسهاى آنان شوى و از آن پيروى كنى مسلما از
ستمگران خواهى بود)) (ولئن اتبعت اهوآئهم من بعد ما جئك من العلم انك اذا لمن
الظالمين ).
(آيه 146) ـ.
آنـهـا به خوبى او را مى شناسند !در تعقيب بحثهاى گذشته پيرامون لجاجت و تعصب گروهى
از اهـل كـتـاب ,ايـن آيـه مـى گـويد: ((علماى اهل كتاب پيامبراسلام را به خوبى
همچون فرزندان خودمى شناسند)) (الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنئهم ).
و نام و نشان و مشخصات او را در كتب مذهبى خود خوانده اند.
((ولى گروهى از آنان سعى دارند آگاهانه حق را كتمان كنند)) (وان فريقا منهم ليكتمون
الحق وهم يعلمون ).
(آيـه 147)ـ سـپس به عنوان تاكيد بحثهاى گذشته پيرامون تغيير قبله , يااحكام اسلام
بطوركلى مـى فـرمـايـد: ((اين فرمان حقى است كه از سوى پروردگار تواست و هرگز از
ترديد كنندگان نباش )) (الحق من ربك فلا تكونن من الممترين ).
و بـا ايـن جـمـلـه پيامبر را دلدارى مى دهد و تاكيد مى كند در برابر سمپاشيهاى
دشمنان ذره اى ترديد, چه در مساله تغيير قبله و چه در غير آن به خود راه ندهد.
(آيه 148) ـ.
هر امتى قبله اى دارد!.
ايـن آيـه در حقيقت پاسخى به قوم يهود است كه ديديم سر و صداى زيادى پيرامون موضوع
تغيير قـبله به راه انداخته بودند, مى گويد: ((هر گروه و طايفه اى قبله اى دارد كه
خداوند آن را تعيين كرده است )) (ولكل وجهة هو موليها).
در طـول تـاريـخ انبيا قبله هاى مختلفى بوده , قبله همانند اصول دين نيست كه
تغييرناپذير باشد, بـنـابراين زياد در باره قبله گفتگو نكنيد و به جاى آن ((در
اعمال خيرو نيكيها بر يكديگر سبقت جوييد)) (فاستبقوا الخيرات ) ـ اين مضمون در آيه
177همين سوره نيز آمده است .
سـپـس بـه عـنوان يك هشدار به خرده گيران , وتشويق نيكوكاران مى فرمايد:
((هرجاباشيد خداوند همه شما را حاضر خواهد كرد)) (اينما تكونوا يات بكم اللّه
جميعا).
در آن دادگاه بزرگ رستاخيز كه صحنه نهايى پاداش و كيفر است .
و از آنـجـا كـه مـمـكن است براى بعضى اين جمله عجيب باشد كه چگونه خداوند ذرات
خاكهاى پـراكـنـده انـسـانـها را هر جا كه باشد جمع آورى مى كند و لباس حيات نوينى
بر آنها مى پوشاند؟ بلافاصله مى گويد: ((و خداوند بر هر كارى قدرت دارد)) (ان اللّه
على كل شى قدير).
(آيه 149) ـ.
تنها از خدا بترس !.
اين آيه و آيه بعد همچنان مساله تغيير قبله و پى آمدهاى آن را دنبال مى كند .
نـخست روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده و به عنوان يك فرمان مؤكدمى گويد: ((از هر جا
(و از هـر شهر و ديار) خارج شدى (به هنگام نماز) روى خود رابه جانب مسجدالحرام كن
)) (ومن حيث خرجت فول وجهك شطرالمسجد الحرام ).
و بـاز به عنوان تاكيد بيشتر اضافه مى كند: ((اين فرمان دستور حقى است ازسوى
پروردگارت )) (وانه للحق من ربك ).
و در پـايـان اين آيه به عنوان تهديدى نسبت به توطئه گران و هشدارى به مؤمنان مى
گويد: ((و خدا از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست )) (ومااللّه بغافل عماتعملون ).
(آيـه 150)ـ در ايـن آيـه , حـكـم عـمومى توجه به مسجدالحرام را در هر مكان و هر
نقطه اى تكرار مى كند, مى گويد: ((از هر جا خارج شدى و به هر نقطه روى آوردى , صورت
خود را به هنگام نماز متوجه مسجدالحرام كن )) (ومن حيث خرجت فول وجهك
شطرالمسجدالحرام ).
درست است كه روى سخن در اين جمله به پيامبر(ص ) است ولى مسلمامنظور عموم نمازگزاران
مـى بـاشـد, ولى در جمله بعد براى تاكيد و تصريح اضافه مى كند: ((و هر جا شما بوده
باشيد روى خود را به سوى آن كنيد)) (وحيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ).
سپس در ذيل همين آيه به سه نكته مهم اشاره مى كند:.
1ـ.
كوتاه شدن زبان مخالفان !.
مى گويد: ((اين تغيير قبله بخاطر آن صورت گرفت كه مردم حجتى بر ضدشما نداشته
باشند)) (لئلا يكون للناس عليكم حجة ).
هـرگـاه ايـن تـغـيـير قبله صورت نمى گرفت از يكسو زبان يهود به روى مسلمانان باز
مى شد و مـى گـفتند: ما در كتب خود خوانده ايم كه نشانه پيامبر موعود اين است كه به
سوى دو قبله نماز مـى خواند و اين نشانه در محمد(ص ) نيست , و از سوى ديگر مشركان
ايراد مى كردند كه او مدعى اسـت بـراى احـيا آيين ابراهيم آمده , پس چرا خانه كعبه
را, كه پايه گزارش ابراهيم است فراموش نموده , اما حكم تغيير قبله موقت به قبله
دائمى , زبان هر دو گروه را بست .
ولى از آنجا كه هميشه افراد بهانه جو و ستمگرى هستند كه در برابر هيچ منطقى تسليم
نمى شوند, استثنايى براى اين موضوع قائل شده , مى گويد: ((مگركسانى از آنها كه ستم
كرده اند)) (الا الذين ظلموا منهم ).
ايـن بـهـانـه جويان به حق شايسته نام ستمگر و ظالمند, چرا كه هم بر خود ستم مى
كنند و هم بر مردم كه سد راه هدايت آنها مى شوند.
2ـ از آنجا كه عنوان كردن اين گروه لجوج را با نام ((ستمگر)) ممكن بود دربعضى توليد
وحشت كند مى گويد: ((از آنها هرگز نترسيد, و تنها از من بترسيد)) (فلاتخشوهم
واخشونى ).
اين يكى از اصول كلى و اساسى تربيت توحيدى اسلامى است كه از هيچ چيزى و هيچ كس جز
خدا نبايد ترس داشت .
3ـ تكميل نعمت خداوند به عنوان آخرين هدف براى تغيير قبله ذكر شده ,مى فرمايد: اين
بخاطر آن بود كه شماراتكامل بخشم واز قيد تعصب برهانم ((ونعمت خود را بر شما تمام
كنم تا هدايت شويد)) (ولا تم نعمتى عليكم ولعلكم تهتدون ).
(آيه 151) ـ.
برنامه هاى رسول اللّه !.
خداوند در آخرين جمله از آيه قبل يكى از دلايل تغيير قبله را تكميل نعمت خود بر
مردم و هدايت آنـان بـيـان كـرد, در اين آيه با ذكر كلمه ((كما)) اشاره به اين
حقيقت مى كند كه تغيير قبله تنها نـعـمت خدا بر شما نبود, بلكه نعمتهاى فراوان
ديگرى به شما داده است ((همان گونه كه رسولى در ميان شما از نوع خودتان فرستاديم ))
(كم ارسلنا فيكم رسولا منكم ).
او از نـوع بشر است و تنها بشر مى تواند مربى و رهبر و سرمشق انسانها گردد واز
دردها و نيازها و مسائل او آگاه باشد كه اين خود نعمت بزرگى است .
بعد از ذكر اين نعمت به چهار نعمت ديگر كه از بركت اين پيامبر, عايدمسلمين شد اشاره
مى كند:.
1ـ ((آيات ما را بر شما مى خواند)) (يتلوا عليكم آياتنا).
2ـ ((و شما را پرورش مى دهد)) و بر كمالات معنوى و مادى شما مى افزايد(ويزكيكم ).
3ـ ((و كتاب و حكمت به شما مى آموزد)) (ويعلمكم الكتاب والحكمة ).
گرچه ((تعليم )) بطور طبيعى مقدم بر ((تربيت ))است , اما قرآن مجيد براى اثبات اين
حقيقت كه هدف نهايى ((تربيت )) است غالبا آن را مقدم بر تعليم آورده است .
4ـ ((و آنچه را نمى دانستيد به شما ياد مى دهد)) (ويعلمكم مالم تكونواتعلمون ).
(آيـه 152)ـ ايـن آيـه بـه مردم اعلام مى كند كه جا دارد شكر اين نعمتهاى بزرگ را
بجا آورند و با بـهـره گيرى صحيح از اين نعمتها, حق شكر او را ادا كنند,مى فرمايد:
((مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و شكر مرا به جا آوريد و كفران نكنيد))(فاذكرونى
اذكركم واشكرولى ولاتكفرون ).
جـمـله ((مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم )) اشاره به يك اصل تربيتى است يعنى به
ياد من باشيد, به يـاد ذات پـاكـى كـه سـرچـشمه تمام خوبيها و نيكيها است , توجه
شمابه اين ذات پاك شما را در فعاليتها مخلصتر, مصمم تر, نيرومندتر, و متحدترمى
سازد.
هـمـان گونه كه منظور از ((شكرگزارى و عدم كفران )) آن است كه هر نعمتى رادرست به
جاى خود مصرف كنيد و در راه همان هدفى كه براى آن آفريده شده ايدبه كار گيريد.
ذكر خدا چيست ؟.
مـسلم است منظور از ذكر خدا تنها يادآورى به زبان نيست , كه زبان ترجمان قلب است ,
به همين دلـيل در احاديث متعددى از پيشوايان اسلام نقل شده است كه منظور از ذكر خدا
يادآورى عملى اسـت , در حـديـثى از پيامبر(ص ) مى خوانيم كه به على (ع ) وصيت فرمود
و از جمله وصايايش اين بـود: ((سه كار است كه اين امت توانايى انجام آن را (بطور
كامل ) ندارند, مواسات و برابرى با برادر ديـنـى در مـال , واداى حـق مردم با قضاوت
عادلانه نسبت به خود و ديگران , و خدا را در هر حال يادكردن , منظور سبحان اللّه
والحمدللّه ولااله الا اللّه واللّه اكبرنيست , بلكه منظور اين است هنگامى كه كار
حرامى در مقابل او قرار مى گيرد از خدا بترسد و آن را ترك گويد)).
(آيه 153) ـ.
استقامت و توجه به خدا!.
در آيـات گذشته سخن از تعليم و تربيت و ذكر و شكر بود و در اين آيه سخن از صبر و
پايدارى كه بـدون آن , مـفـاهيم گذشته هرگز تحقق نخواهد يافت نخست مى گويد: ((اى
كسانى كه ايمان آورده ايد از صبر و نماز كمك بگيريد)) (يا ايـها الذين آمنوا
استعينوا بالصبر والصلوة ).
وبـا ايـن دونـيـرو (اسـتـقـامـت وتـوجـه بـه خـدا) بـه جـنـگ مـشـكـلات وحوادث سخت
برويد كه پيروزى ازآن شماست ((زيرا خداوند با صابران است )) (ان اللّه مع الصابرين
).
به عكس آنچه بعضى تصور مى كنند, ((صبر)) هرگز به معنى تحمل بدبختيها وتن دادن به
ذلت و تسليم در برابر عوامل شكست نيست , بلكه صبر و شكيبايى به معنى پايدارى و
استقامت در برابر هر مشكل و هر حادثه است .
مـوضـوع ديـگـرى كه در آيه بالا به عنوان يك تكيه گاه مهم در كنار صبر, معرفى شده
((صلوة )) (نـماز) است , لذا در احاديث اسلامى مى خوانيم : ((هنگامى كه على (ع ) با
مشكلى روبرو مى شد به نـمـاز بـرمـى خـاسـت و پـس از نـمـاز به دنبال حل مشكل مى
رفت و اين آيه را تلاوت مى فرمود: ((واستعينوا بالصبر والصلوة )).
بنابراين آيه فوق در حقيقت به دو اصل توصيه مى كند يكى اتكاى به خداوندكه نماز مظهر
آن است و ديگرى مساله خوديارى و اتكاى به نفس كه به عنوان صبراز آن ياد شده است .
آيه 154ـ شان نزول : از ابن عباس نقل شده كه : اين آيه در باره كشته شدگان ميدان
جنگ بدر نازل گـرديـد, آنـهـا چـهـارده تن بودند, شش نفر از مهاجران , و هشت نفر از
انصار, بعد از پايان جنگ عده اى تعبير مى كردند فلان كس مرد, آيه نازل شد وبا صراحت
آنها را از اطلاق كلمه ((ميت )) بر شهيدان نهى كرد.
تفسير:.
شهيدان زنده اند!.
بـه دنـبـال مـساله صبر واستقامت دراين آيه , سخن از حيات جاويدان شهيدان مى گويد
كه پيوند نزديكى با استقامت و صبرشان دارد.
نـخست مى گويد: ((هرگز به آنها كه در راه خدا كشته مى شوند و شربت شهادت مى نوشند
مرده مگوييد)) (ولاتقولوا لمن يقتل فى سبيل اللّه اموات ).
سپس براى تاكيد بيشتر اضافه مى كند: ((بلكه آنها زندگانند, اما شما درك نمى كنيد!))
(بل احيا ولكن لاتشعرون ).
اصـولا در هر نهضتى گروهى راحت طلب وترسو خود را كنار مى كشند وعلاوه بر اين كه
خودشان كارى انجام نمى دهند سعى در دلسرد كردن ديگران دارند.
گـروهى از اين قماش مردم در آغاز اسلام بودند كه هرگاه كسى از مسلمانان درميدان
جهاد به افتخار شهادت نائل مى آمد مى گفتند: فلانى مرد! و با اظهار تاسف از مردنش ,
ديگران را مضطرب مى ساختند.
خـداوند در پاسخ اين گفته هاى مسموم با صراحت مى گويد: شما حق نداريدكسانى را كه در
راه خـدا جان مى دهند مرده بخوانيد آنها زنده اند, زنده جاويدان , و ازروزيهاى
معنوى در پيشگاه خدا بـهـره مـى گـيـرند, اما شما كه در چهارديوارى محدودعالم ماده
محبوس و زندانى هستيد اين حقايق را نمى توانيد درك كنيد.
ضـمـنـا از ايـن آيـه مـوضـوع بقاى روح و زندگى برزخى انسانها (زندگى پس ازمرگ و
قبل از رستاخيز) به روشنى اثبات مى شود.
شـرح بـيـشـتـر در باره اين موضوع و همچنين مساله حيات جاويدان شهيدان وپاداش مهم
ومقام والاى كشتگان راه خدا درسوره آل عمران ذيل آيه169 خواهد آمد.
(آيه 155) ـ.
جهان صحنه آزمايش الهى است !.
بعد از ذكر مساله شهادت در راه خدا, و زندگى جاويدان شهيدان , در اين آيه به مساله
((آزمايش و چـهره هاى گوناگون آن اشاره مى كند مى فرمايد: ((بطور مسلم ماهمه شما را
با امورى همچون تـرس و گـرسـنگى و زيان مالى و جانى و كمبود ميوه هاآزمايش مى كنيم
)) (ولنبلونكم بشى من الخوف والجوع ونقص من الا موال والا نفس ولـثمرات ).
و از آنـجـا كـه پـيروزى در اين امتحانات جز در سايه مقاومت و پايدارى ممكن نيست در
پايان آيه مى فرمايد: ((و بشارت ده صابران و پايداران را)) (وبشرالصابرين ).
آنـها هستند كه از عهده اين آزمايشهاى سخت به خوبى بر مى آيند و بشارت پيروزى متعلق
به آنها است , اما سست عهدان بى استقامت از بوته اين آزمايشهاسيه روى در مى آيند.
(آيـه 156)ـ اين آيه صابران را معرفى كرده مى گويد: ((آنها كسانى هستند كه هرگاه
مصيبتى به آنـها رسد مى گويند ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم
))(الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا للّه وانا اليه راجعون ).
تـوجـه بـه ايـن واقـعيت كه همه از او هستيم اين درس را به ما مى دهد كه از زوال
نعمتها هرگز ناراحت نشويم , چرا كه همه اين مواهب بلكه خود ما تعلق به او داريم ,يك
روز مى بخشد و روز ديگر از ما باز مى گيرد و هر دو صلاح ما است .
و تـوجـه بـه ايـن واقـعيت كه ما همه به سوى او باز مى گرديم به ما اعلام مى كندكه
اينجا سراى جـاويـدان نـيست , زوال نعمتها و كمبود مواهب و يا كثرت و وفور آنهاهمه
زودگذر است , و همه ايـنها وسيله اى است براى پيمودن مراحل تكامل , توجه به اين دو
اصل اساسى اثر عميقى در ايجاد روح استقامت و صبر دارد.
بـديهى است منظور از گفتن جمله انا للّه وانا اليه راجعون تنها ذكر زبانى آن نيست ,
بلكه توجه به حقيقت و روح آن است كه يك دنيا توحيد و ايمان در عمق آن نهفته است .
(آيه 157)ـ در اين آيه الطاف بزرگ الهى را براى صابران و سخت كوشان كه ازعهده اين
امتحانات بـزرگ برآمده اند بازگو مى كند و مى گويد: ((اينها كسانى هستندكه لطف و
رحمت خدا و درود الهى بر آنها است )) (واولئك عليهم صلوات من ربهم ورحمـة ).
ايـن الطاف و رحمتها آنها را نيرو مى بخشد كه در اين راه پرخوف و خطرگرفتار اشتباه
و انحراف نشوند, لذا در پايان آيه مى فرمايد: ((و آنها هستند هدايت يافتگان ))
(واولئك هم المهتدون ).
نكته ها:.
1ـ.
چرا خدا مردم را آزمايش مى كند؟.
در زمينه مساله آزمايش الهى بحث فراوان است , نخستين سؤالى كه به ذهن مى رسد اين
است كه مگر آزمايش براى اين نيست كه اشخاص يا چيزهايى مبهم وناشناخته را بشناسيم و
از ميزان جهل و نـادانـى خـود بكاهيم ؟ اگر چنين است خداوندى كه علمش به همه چيز
احاطه دارد و از اسرار درون و بـرون هـمه كس وهمه چيز آگاه است , غيب آسمان و زمين
را با علم بى پايانش مى داند, چرا امتحان مى كند؟ مگر چيزى بر او مخفى است .
در پـاسـخ ايـن سؤال بايد گفت : مفهوم آزمايش و امتحان در مورد خداوند باآزمايشهاى
ما بسيار متفاوت است .
آزمـايـشـهـاى مـا بـراى شـناخت بيشتر و رفع ابهام و جهل است , اما آزمايش الهى در
واقع همان ((پـرورش و تربيت )) است همان گونه كه فولاد را براى استحكام بيشتر در
كوره مى گدازند تا به اصطلاح آبديده شود, آدمى را نيز در كوره حوادث سخت پرورش مى
دهد تا مقاوم گردد.
سربازان را براى اين كه از نظر جنگى نيرومند و قوى شوند به مانورها وجنگهاى مصنوعى
مى برند و در بـرابـر انـواع مـشـكلات تشنگى , گرسنگى , گرما وسرما, حوادث دشوار,
موانع سخت , قرار مى دهند تا ورزيده و آبديده شوند و اين است .
رمز آزمايشهاى الهى !.
2ـ .
آزمايش خدا همگانى است ـ.
از آنـجا كه نظام حيات در جهان هستى نظام تكامل و پرورش است و تمامى موجودات زنده
مسير تـكـامـل را مـى پـيـمـايند, همه مردم از انبيا گرفته تا ديگران طبق اين قانون
عمومى مى بايست آزمايش شوند و استعدادات خود را شكوفا سازند.
گـرچـه امـتحانات الهى متفاوت است , گاهى با وفور نعمت و كاميابيها و گاه به وسيله
حوادث سـخـت و نـاگـوار, بعضى مشكل , بعضى آسان و قهرا نتايج آنها نيز باهم فرق
دارد, اما به هر حال آزمايش براى همه هست .
3ـ.
رمز پيروزى در امتحان ـ.
حـال كـه هـمـه انسانها در يك امتحان گسترده الهى شركت دارند, راه موفقيت در اين
آزمايشها چيست ؟ در پاسخ بايد بگوييم :.
نخستين و مهمترين گام براى پيروزى همان است كه در جمله كوتاه و پرمعنى وبشر
الصابرين در آيـه فوق آمده است , اين جمله با صراحت مى گويد: رمزپيروزى در اين راه
, صبر و پايدارى است و به همين دليل بشارت پيروزى را تنها به صابران و افراد با
استقامت مى دهد.
ديـگـر ايـن كـه توجه به گذرا بودن حوادث اين جهان و سختيها و مشكلاتش واين كه اين
جهان گـذرگـاهى بيش نيست عامل ديگرى براى پيروزى محسوب مى شود كه در جمله انا للّه
وانا اليه راجعون (ما از آن خدا هستيم و به سوى خدا بازمى گرديم ) آمده است .
آيـه 158ـ شـان نزول : در بسيارى از روايات كه از طرق شيعه و اهل تسنن آمده , چنين
مى خوانيم كـه : در عـصر جاهليت مشركان در بالاى كوه ((صفا)) بتى نصب كرده بودند به
نام ((اساف )) و بر كـوه ((مروه )) بت ديگر به نام ((نائله )) و به هنگام سعى از
اين دو كوه بالا مى رفتند و آن دو بت را بـه عـنـوان تبرك با دست خود مسح مى كردند,
مسلمانان بخاطر اين موضوع از سعى ميان صفا و مروه كراهت داشتند وفكر مى كردند در
اين شرايط سعى صفا و مروه كار صحيحى نيست , آيه نازل شد وبه آنها اعلام داشت كه صفا
و مروه از شعائر خداوند است اگر مردم نادان آنها راآلوده كرده اند دليل بر اين نيست
كه مسلمانان فريضه سعى را ترك كنند.
تفسير:.
اعمال جاهلان نبايد مانع كار مثبت گرددـ.
اين آيه با توجه به شرايط خاص روانى كه در شان نزول گفته شد نخست به مسلمانان خبر
مى دهد كه : ((صفا و مروه از شعائر و نشانه هاى خداست )) (ان الصفاوالمروة من شعئر
اللّه ).
و از اين مقدمه چنين نتيجه گيرى مى كند: ((كسى كه حج خانه خدا يا عمره رابجا آورد
گناهى بر او نيست كه به اين دو طواف كند)) (فمن حج البيت او اعتمر فلاجناح عليه ان
يطوف بهما).
هرگز نبايد اعمال بى رويه مشركان كه اين شعائر الهى را با بتها آلوده كرده بودند از
اهميت اين دو مكان مقدس بكاهد.
و در پـايـان آيه مى فرمايد: ((كسانى كه كار نيك به عنوان اطاعت خدا انجام دهند
خداوند شاكر و عليم است )) (ومن تطوع خيرا فان اللّه شاكر عليم ).
در برابر اطاعت و انجام كار نيك به وسيله پاداش نيك از اعمال بندگان تشكرمى كند, و
از نيتهاى آنها به خوبى آگاه است , مى داند چه كسانى به بتها علاقه مندندو چه كسانى
از آن بيزار.
1ـ.
صفا و مروه .
((صـفـا)) و ((مروه )) نام دو كوه كوچك در مكه است كه امروز بر اثر توسعه
مسجدالحرام در ضلع شرقى مسجد در سمتى كه حجرالاسود و مقام حضرت ابراهيم قرار دارد,
مى باشد.
و در لغت , صفا به معنى سنگ محكم و صافى است كه با خاك و شن آميخته نباشد و مروه به
معنى سنگ محكم و خشن است .
((شـعـائراللّه )) علامتهايى است كه انسان را به ياد خدا مى اندازد و خاطره اى
ازخاطرات مقدس را در نظرها تجديد مى كند.
2ـ.
جنبه تاريخى صفا و مروه ـ.
با اين كه ابراهيم (ع ) به سن پيرى رسيده بود ولى فرزندى نداشت از خدادرخواست اولاد
نمود, در همان سن پيرى از كنيزش هاجر فرزندى به او عطا شد كه نام وى را((اسماعيل ))
گذارد.
هـمـسـر اول او ((سـازه )) نـتوانست تحمل كند كه ابراهيم از غير او فرزند داشته
باشد خداوند به ابراهيم دستور داد تا مادر و فرزند را به مكه كه در آن زمان بيابانى
بى آب و علف بود ببرد و سكنى دهد.
ابـراهـيـم فـرمـان خـدا را امتثال كرد و آنها را به سرزمين مكه برد, همين كه خواست
تنها از آنجا بـرگـردد هـمسرش شروع به گريه كرد كه يك زن و يك كودك شيرخوار در اين
بيابان بى آب و گياه چه كند؟.
اشكهاى سوزان او كه با اشك كودك شيرخوار آميخته مى شد قلب ابراهيم راتكان داد, دست
به دعا برداشت و گفت : ((خداوندا! من بخاطر فرمان تو, همسر وكودكم را در اين بيابان
سوزان و بدون آب و گياه تنها مى گذارم , تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد)) اين
را گفت و با آنها در ميان اندوه و عشقى عميق وداع گفت .
طولى نكشيد غذا و آب ذخيره مادر تمام شد و شير در پستان او خشكيد,بى تابى كودك
شيرخوار و نـگـاهـهـاى تضرع آميز او, مادر را آنچنان مضطرب ساخت كه تشنگى خود را
فراموش كرد و براى بـه دسـت آوردن آب به تلاش و كوشش برخاست , نخست به كنار كوه
((صفا)) آمد, اثرى از آب در آنجا نديد, برق سرابى ازطرف كوه ((مروه )) نظر او را
جلب كرد و به گمان آب به سوى آن شتافت و در آنـجـا نيزخبرى از آب نبود, از آنجا
همين برق را بر كوه ((صفا)) ديد و به سوى آن بازگشت وهـفت بار اين تلاش و كوشش براى
ادامه حيات و مبارزه با مرگ تكرار شد, در آخرين لحظات كه طفل شيرخوار شايد آخريق
دقايق عمرش را طى مى كرد از نزديك پاى او ـبا نهايت تعجب ـ چشمه زمزم جوشيدن گرفت !
مادر و كودك از آن نوشيدند و ازمرگ حتمى نجات يافتند.
كـوه صـفـا و مروه به ما درسى مى دهد كه : براى احياى نام حق و به دست آوردن عظمت
آيين او همه حتى كودك شيرخوار بايد تا پاى جان بايستند.
سعى صفا و مروه به ما مى آموزد در نوميديها بسى اميدهاست .
سعى صفا و مروه به ما مى گويد: قدر اين آيين و مركز توحيد را بدانيد,افرادى خود را
تا لب پرتگاه مرگ رساندند تا اين مركز توحيد را امروز براى شماحفظ كردند.
به همين دليل خداوند بر هر فردى از زائران خانه اش واجب كرده با لباس ووضع مخصوص و
عارى از هرگونه امتياز و تشخص هفت مرتبه براى تجديد آن خاطره ها بين اين دو كوه را
بپيمايد.
كـسـانـى كـه در اثر كبر و غرور حاضر نبودند حتى در معابر عمومى قدم بردارندو ممكن
نبود در خـيـابـانـهـا بـه سـرعـت راه بـروند در آنجا بايد بخاطر امتثال فرمان
خداگاهى آهسته و زمانى ((هروله كنان )) با سرعت پيش بروند و بنا به روايات
متعدد,اينجا مكانى است كه دستوراتش براى بيدار كردن متكبران است !.
آيـه 159ـ شـان نـزول : از ابـن عباس چنين نقل شده كه : چند نفر از مسلمانان همچون
((معاذبن جـبـل )) و ((سـعدبن معاذ)) و ((خارجة بن زيد)) سؤالاتى از دانشمندان يهود
پيرامون مطالبى از تورات (كه ارتباط با ظهور پيامبر(ص ) داشت ) كردند, آنهاواقع
مطلب را كتمان كرده و از توضيح خوددارى كردند اين آيه در باره آنها نازل شد, و
مسؤوليت كتمان حق را به آنها گوشزد كرد.
تفسير:.
كتمان حق ممنوع !.
گـرچـه روى سخن در اين آيه طبق شان نزول , به علماى يهود است , ولى اين معنى مفهوم
آيه را كه يك حكم كلى در باره كتمان كنندگان حق بيان مى كند محدودنخواهد كرد.
آيـه شـريفه , اين افراد را با شديدترين لحنى مورد سرزنش قرار داده مى گويد:((كسانى
كه دلايل روشـن و وسـائل هـدايـت را كه نازل كرده ايم بعد از بيان آن براى مردم در
كتاب آسمانى , كتمان مـى كـنـنـد خـدا آنـهـا را لـعنت مى كند (نه فقط خدا) بلكه
همه لعنت كنندگان نيز آنها را لعن مى كنند)) (ان الذين يكتمون م انـزلنا من البينات
والهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم اللّه ويلعنهم اللا عنون ).
در حـقـيـقـت ((كـتمان حق )) عملى است كه خشم همه طرفداران حق را برمى انگيزد و
مسلما منحصر به كتمان آيات خدا و نشانه هاى نبوت نيست , بلكه اخفاى هر چيزى كه مردم
را مى تواند به واقـعيتى برساند در مفهوم وسيع اين كلمه درج است , حتى گاهى سكوت در
جايى كه بايد سخن گفت و افشاگرى كرد,مصداق كتمان حق مى شود.