(آيـه 160)ـ و از آنجا كه قرآن به عنوان يك كتاب هدايت هيچ گاه روزنه اميدو راه
بازگشت را به روى مـردم نمى بندد و آنها را هر قدر آلوده به گناه باشند ازرحمت خدا
مايوس نمى كند, در اين آيه راه نجات و جبران در برابر اين گناه بزرگ راچنين بيان مى
كند: ((مگر آنها كه توبه كنند و به سـوى خـدا بـاز گردند و در مقام جبران و اصلاح
اعمال خود برآيند, و حقايقى را كه پنهان كرده بـودنـد بـراى مـردم آشكارسازند من
اين گونه افراد را مى بخشم و رحمت خود را كه از آنها قطع كـرده بـودم تـجـديـد مـى
كنم , چرا كه من بازگشت كننده و مهربانم )) (الا الذين تابوا واصلحوا وبينوافاولئك
اتوب عليهم وانـا التواب الرحيم ).
جـالـب اين كه نمى گويد شما توبه كنيد تا توبه شما را پذيرا شوم , مى گويد:((شما
بازگرديد من نـيـز باز مى گردم )) و اين دلالت بر نهايت محبت و كمال مهربانى
پروردگار نسبت به توبه كاران مى كند.
كتمان حق در احاديث اسلامى .
در احـاديث اسلامى نيز شديدترين حملات متوجه دانشمندان كتمان كننده حقايق شده , از
جمله پـيامبراسلام (ص ) مى فرمايد: ((هرگاه از دانشمندى چيزى را كه مى داند سؤال
كنند و او كتمان نمايد روز قيامت افسارى از آتش بر دهان او مى زنند))!.
در حديث ديگرى مى خوانيم كه از اميرمؤمنان على (ع ) پرسيدند: ((بدترين خلق خدا بعد
از ابليس و فرعون كيست ؟)).
امام در پاسخ فرمود: ((آنها دانشمندان فاسدند كه باطل را اظهار و حق راكتمان مى
كنند و همانها هـسـتند كه خداوند بزرگ در باره آنها فرموده : لعن خدا و لعن همه
لعنت كنندگان بر آنها خواهد بود))!.
(آيه 161).
آنها كه كافر مى ميرند!.
در آيات گذشته , نتيجه كتمان حق را ديديم , اين آيه و آيه بعد در تكميل آن اشاره به
افراد كافرى مى كند كه به اجابت و كتمان و كفر و تكذيب حق تا هنگام مرگ ادامه مى
دهند, نخست مى گويد: ((كـسـانـى كـه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند,لعنت خدا
و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود)) (ان الذين كفروا وماتوا وهم كفار اولئك
عليهم لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين ).
ايـن گـروه نيز همانند كتمان كنندگان حق گرفتار لعن خدا و فرشتگان و مردم مى شوند
با اين تفاوت كه چون تا آخر عمر بر كفر, اصرار ورزيده اند طبعا راه بازگشتى بر
ايشان باقى نمى ماند.
(آيه 162)ـ سپس اضافه مى كند: ((آنها جاودانه در اين لعنت الهى و لعنت فرشتگان و
مردم خواهند بود, بى آن كه عذاب خدا از آنها تخفيف يابد و يا مهلت وتاخيرى به آنها
داده شود)) (خالدين فيها لا يخفف عنهم العذاب ولاهم ينظرون ).
(آيـه 163)ـ و از آنـجـا كـه اصـل تـوحيد به همه اين بدبختيها پايان مى دهد دراين
آيه مى گويد: ((معبود شما خداوند يگانه است )) (والهكم اله واحد).
بـاز بـراى تـاكـيـد بـيشتر اضافه مى كند: ((هيچ معبودى جز او نيست , و هيچ كس غير
او شايسته پرستش نمى باشد)) (لااله الا هو).
و در آخـريـن جـمـلـه بـه عـنوان دليل مى فرمايد: ((او خداوند بخشنده مهربان است ))
(الرحمن الرحيم ).
آرى ! كـسـى كـه از يـكـسو رحمت عامش همگان را فراگرفته و از ديگر سو براى مؤمنان
رحمت ويژه اى قرار داده , شايسته عبوديت است نه آنها كه سر تا پا نيازند ومحتاج .
(آيه 164) ـ.
جلوه هاى ذات پاك او در پهنه هستى !.
از آنـجا كه در آيه قبل سخن از توحيد پروردگار به ميان آمد اين آيه شريفه درواقع
دليلى است بر همين مساله اثبات وجود خدا و توحيد و يگانگى ذات پاك او.
مقدمتا بايد به اين نكته توجه داشت كه همه جا ((نظم و انسجام )) دليل بروجود علم و
دانش است , و همه جا ((هماهنگى )) دليل بر وحدت و يگانگى است .
روى ايـن اصل , ما به هنگام برخورد به مظاهر نظم در جهان هستى از يكسو,و هماهنگى و
وحدت عـمـل اين دستگاههاى منظم از سوى ديگر, متوجه مبد علم و قدرت يگانه و يكتايى
مى شويم كه اين همه آوازه ها از اوست .
در ايـن آيه به شش بخش از آثار نظم در جهان هستى كه هر كدام آيت ونشانه اى از آن
مبد بزرگ است اشاره شده :.
1ـ ((در آفرينش آسمان و زمين )) (ان فى خلق السموات والا رض ).
امـروز دانـشـمـنـدان به ما مى گويند: هزاران هزار كهكشان در عالم بالا وجوددارد كه
منظومه شمسى ما جزئى از يكى از اين كهكشانها است , تنها در كهكشان ماصدها ميليون
خورشيد و ستاره درخـشان وجود دارد كه روى محاسبات دانشمندان در ميان آنها ميليونها
سياره مسكونى است با ميلياردها موجودزنده !, وه چه عظمت و چه قدرتى ؟!.
2ـ ((و نيز در آمد و شد شب و روز )) (واختلاف الليل والنهار ).
آرى ! اين دگرگونى شب و روز, و اين آمد و رفت روشنايى و تاريكى با آن نظم خاص و
تدريجيش كه دائما از يكى كاسته و بر ديگرى افزوده مى شود, و به كمك آن فصول
چهارگانه بوجود مى آيد, و درخـتـان و گـيـاهـان و مـوجـودات زنده مراحل تكاملى خود
را در پرتو اين تغييرات تدريجى , گام به گام طى مى كنند, اينهانشانه ديگرى از ذات و
صفات متعالى او هستند.
3ـ ((و كشتيهايى كه در درياها به سود مردم به حركت درمى آيند )) (والفلك التى تجرى
فى البحر بما ينفع الناس ).
آرى ! انـسـان بـه وسـيـلـه كـشتيهاى بزرگ و كوچك , صحنه اقيانوسها و درياها رامى
نوردد, وبه اين وسيله به نقاط مختلف زمين , براى انجام مقاصد خود سفرمى كند.
4ـ ((و آبـى كـه خداوند از آسمان فرو فرستاده و به وسيله آن , زمينهاى مرده رازنده
كرده و انواع جـنـبـندگان را در آن گسترده است )) (وم انـزل اللّه من السم من ما
فاحيا به الا رض بعد موتها وبث فيها من كل دابة ).
آرى ! دانه هاى حياتبخش باران و قطرات پرطراوت و با بركت كه با نظام خاصى ريزش مى
كند و آن همه موجودات و جنبدگانى كه از اين مايع بى جان , جان مى گيرند همه پيام
آور قدرت و عظمت او هستند.
5ـ ((و حركت دادن و وزش منظم بادها )) (وتصريف الرياح ).
كـه نـه تـنـهـا بـر دريـاهـا مى وزند و كشتيها را حركت مى دهند, بلكه گاهى گرده
هاى نر را بر قـسمتهاى ماده گياهان مى افشانند و به تلقيح و بارورى آنها كمك مى
كنند, بذرهاى گوناگون را مـى گـسـتـرانـنـد, و ميوه ها به ما هديه مى كنند و زمانى
باجابه جا كردن هواى مسموم و فاقد اكسيژن شهرها به بيابانها و جنگلها, وسائل تصفيه
و تهويه را براى بشر فراهم مى سازند.
آرى ! وزش بادها با اين همه فوايد و بركات , نشانه ديگرى از حكمت و لطف بى پايان او
است .
6ـ ((و ابرهايى كه در ميان زمين و آسمان معلقند )) (والسحاب المسخر بين السم والا
رض ).
ايـن ابـرهـاى متراكم كه بالاى سر ما در گردشند و ميلياردها تن آب را بر خلاف قانون
جاذبه در ميان زمين و آسمان , معلق نگاه داشته , خود نشانه اى از عظمت اويند.
آرى ! هـمـه اينها ((نشانه ها و علامات ذات پاك او هستند اما براى مردمى كه عقل و
هوش دارند و مى انديشند)) (لايات لقوم يعقلون ).
نه براى بى خبران سبك مغز و چشم داران بى بصيرت و گوش داران كر!.
(آيه 165) ـ.
بيزارى پيشوايان كفر از پيروان خود!.
در ايـن آيـه روى سخن متوجه كسانى است كه از دلايل وجود خدا چشم پوشيده و در راه
شرك و بـت پـرستى و تعدد خدايان گام نهاده اند, سخن از كسانى است كه در مقابل اين
معبودان پوشالى سر تعظيم فرود آورده و به آنها عشق مى ورزند, عشقى كه تنها شايسته
خداوند است كه منبع همه كمالات و بخشنده همه نعمتها است .
نخست مى گويد: ((بعضى از مردم معبودهايى غير خدا براى خود انتخاب مى كنند)) (ومن
الناس من يتخذ من دون اللّه انـدادا).
نه فقط بتها را معبود خود انتخاب كرده اند بلكه ((آنچنان به آنها عشق مى ورزند كه
گويى به خدا عشق مى ورزند)) (يحبونهم كحب اللّه ).
((امـا كسانى كه ايمان به خدا آورده اند عشق و علاقه بيشترى به او دارند))(والذين
آمنوآ اشد حبا للّه ).
عشق مؤمنان از عقل و علم معرفت سرچشمه مى گيرد اما عشق كافران ازجهل و خرافه و خيال
! به همين دليل ثبات و دوامى ندارد.
لـذا در ادامـه آيه مى فرمايد: ((اين ظالمان هنگامى كه عذاب الهى را مشاهده مى كنند
و مى دانند كه تمام قدرتها به دست خدا است و او داراى مجازات شديداست )) (ولو يرى
الذين ظلموآ اذ يرون العذاب ان القوة للّه جميعا وان اللّه شديدالعذاب ).
(آيـه 166)ـ دراين هنگام پرده هاى جهل وغرور وغفلت ازمقابل چشمانشان كنار مى رود و
به اشتباه خـود پى مى برند و اعتراف مى كنند كه انسانهاى منحرفى بوده اند, ولى از
آنجا كه هيچ تكيه گاه و پـناهگاهى ندارند از شدت بيچارگى بى اختياردست به دامن
معبودان و رهبران خود مى زنند اما ((در ايـن هـنـگـام رهـبـران گـمراه آنهادست رد
به سينه آنان مى كوبند و از پيروان خود تبرى مـى جـويـنـد)) (اذ تـبرا الذين اتبعوا
من الذين اتبعوا) منظور از معبودها در اينجا انسانهاى جبار و خودكامه وشياطينى
هستند كه اين مشركان , خود را دربست در اختيارشان گذاردند.
((و در هـمـيـن حـال عـذاب الهى را با چشم خود مى بينند و دستشان از همه جاكوتاه مى
شود)) (وراوا العذاب وتقطعت بهم الا سباب ).
(آيـه 167)ـ اما اين پيروان گمراه كه بى وفايى معبودان خود را چنين آشكارامى بينند
براى تسلى دل خـويـشـتـن مـى گـويند: ((اى كاش ما بار ديگر به دنيا بازمى گشتيم تا
از آنها تبرى جوييم , هـمـان گونه كه آنها امروز از ما تبرى جستند))! (وقال الذين
اتبعوا لو ان لنا كرة فنتبرا منهم كما تبرؤا منا).
اما چه سود كه كار از كار گذشته و بازگشتى به سوى دنيا نيست .
و در پايان آيه مى فرمايد: آرى ! ((اين چنين خداوند اعمالشان را به صورت مايه حسرت
به آنها نشان مى دهد)) (كذلك يريهم اللّه اعمالهم حسرات عليهم ).
اما حسرتى بيهوده , چرا كه نه موقع عمل است و نه جاى جبران !.
((و آنها هرگز از آتش دوزخ خارج نخواهند شد)) (وماهم بخارجين من النار).
آيـه 168ـ شـان نـزول : از ابـن عـبـاس نـقـل شـده كه : بعضى از طوايف عرب همانند
((ثقيف )) و ((خـزاعـه )) و غـيـر آنها قسمتى از انواع زراعت و حيوانات را بدون
دليل بر خود حرام كرده بودند (حتى تحريم آن را به خدا نسبت مى دادند) آيه نازل شد و
آنها را از اين عمل ناروا بازداشت .
تفسير:.
گامهاى شيطان !.
درآيـات گـذشـتـه نـكوهش شديدى از شرك وبت پرستى شده بود, يكى از انواع شرك اين است
كه انسان غير خدا را قانونگذار بداند, آيه شريفه اين عمل را يك كارشيطانى معرفى
كرده , مى فرمايد: ((اى مـردم از آنچه در زمين است حلال وپاكيزه بخوريد)) (ي ايـها
الناس كلوا مما فى الا رض حلالا طيبا).
((و از گامهاى شيطان پيروى نكنيد, كه او دشمن آشكار شما است )) (ولاتتبعوا خطوات
الشيطان انه لكم عدو مبين ).
(آيـه 169)ـ ايـن آيـه دلـيل روشنى بر دشمنى سرسختانه شيطان كه جزبدبختى و شقاوت
انسان هدفى ندارد بيان كرده , مى گويد: ((او شما را فقط به انواع بديها و زشتيها
دستور مى دهد)) (انما يامركم بالسؤ والفحش).
((فـحـشا)) به معنى هركارى است كه از حد اعتدال خارج گردد وصورت ((فاحش ))به خود
بگيرد, بنابراين شامل تمامى منكرات و قبايح واضح و آشكار مى گردد.
((و نيز شما را وادار مى كند كه به خدا افترا ببنديد, و چيزهايى را كه نمى دانيدبه
او نسبت دهيد)) (وان تقولوا على اللّه مالا تعلمون ).
انحرافات تدريجى .
جمله ((خطوات الشيطان )) (گامهاى شيطان ) گويا اشاره به يك مساله دقيق تربيتى دارد,
و آن اين كه انحرافها و تبهكاريها غالبا بطور تدريج در انسان نفوذمى كند, وسوسه هاى
شيطان معمولا, انـسـان را قـدم به قدم و تدريجا در پشت سرخود به سوى پرتگاه مى
كشاند, اين موضوع منحصر به شيطان اصلى نيست , بلكه تمام دستگاههاى شيطانى و آلوده
براى پياده كردن نقشه هاى شوم خود از هـمـيـن روش ((خـطوات )) (گام به گام )
استفاده مى كنند, لذا قرآن مى گويد: از همان گام اول بايد به هوش بود و با شيطان
همراه نشد!.
(آيه 170).
تقليد كوركورانه از نياكان !.
در ايـن جا اشاره به منطق سست مشركان در مساله تحريم بى دليل غذاهاى حلال , و يا بت
پرستى , كرده مى گويد: ((هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدانازل كرده پيروى
كنيد مى گويند ما از آنچه پدران و نياكان خود را بر آن يافتيم پيروى مى كنيم ))
(واذا قيل لهم اتبعوا م انـزل اللّه قالوا بل نتبـع م الـفينا عليه آبائنا).
قـرآن بلافاصله اين منطق خرافى و تقليد كوركورانه از نياكان را با اين عبارت كوتاه
و رسا محكوم مى كند: ((آيا نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند وهدايت
نيافتند))؟! (اولو كان آبؤهم لايعقلون شيئا ولا يهتدون ).
يـعـنى اگر نياكان آنها دانشمندان صاحبنظر و افراد هدايت يافته اى بودند جاى اين
بود كه از آنها تبعيت شود, اما پيشينيان آنها نه خود مردى آگاه بودند, نه رهبر
وهدايت كننده اى آگاه داشتند, و مى دانيم تقليدى كه خلق را بر باد مى دهد همين
تقليد نادان از نادان است كه ((اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد))!.
(آيـه 171)ـ در ايـن آيـه به بيان اين مطلب مى پردازد كه چرا اين گروه در برابراين
دلايل روشن انعطافى نشان نمى دهند؟ و همچنان بر گمراهى و كفر اصرارمى ورزند؟ مى
گويد: ((مثال تو در دعوت اين قوم بى ايمان به سوى ايمان و شكستن سد تقليدهاى
كوركورانه همچون كسى است كه گـوسفندان و حيوانات را (براى نجات از خطر) صدا مى زند
ولى آنها جز سر و صدا چيزى را درك نمى كنند)) (ومثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما
لايسمع الا دع وندآ).
و در پايان آيه براى تاكيد و توضيح بيشتر اضافه مى كند: ((آنها كر و لال و
نابيناهستند و لذا چيزى درك نمى كنند))! (صم بكم عمى فهم لايعقلون ).
و به همين دليل آنها تنها به سنتهاى غلط و خرافى پدران خود چسبيده اند واز هر دعوت
سازنده اى رويگردانند!.
(آيه 172) ـ.
طيبات و خبائث !.
از آنـجـا كـه قرآن در مورد انحرافات ريشه دار از روش تاكيد و تكرار در لباسهاى
مختلف استفاده مـى كـند, در اين آيه و آيه بعد بار ديگر به مساله تحريم بى دليل
پاره اى از غذاهاى حلال و سالم در عـصر جاهليت به وسيله مشركان باز مى گردد,منتهى
روى سخن را در اينجا به مؤمنان مى كند, مى فرمايد: ((اى افراد با ايمان ازنعمتهاى
پاكيزه كه به شما روزى داده ايم بخوريد)) (ي ايـها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما
رزقناكم ).
((و شكر خدا را بجا آوريد اگر او را مى پرستيد)) (واشكروا للّه ان كنتم اياه تعبدون
).
اين نعمتهاى پاك و حلال كه ممنوعيتى ندارد و موافق طبع و فطرت سالم انسانى است براى
شما آفريده شده است چرا از آن استفاده نكنيد؟!.
(آيـه 173)ـ در ايـن آيـه بـراى روشن ساختن غذاهاى حرام و ممنوع و قطع كردن هرگونه
بهانه چـنين مى گويد: ((خداوند تنها گوشت مردار, خون , گوشت خوك , و گوشت هر حيوانى
را كه بـه هـنـگـام ذبح نام غير خدا بر آن گفته شود تحريم كرده است )) (انما حرم
عليكم الميتة والدم ولحم الخنزير وم اهل به لغيراللّه ).
و از آنـجـا كه گاه ضرورتهايى پيش مى آيد كه انسان براى حفظ جان خويش مجبور به
استفاده از بـعـضـى غـذاهـاى حرام مى شود قرآن در ذيل آيه آن را استثنا كرده و مى
گويد: ((ولى كسى كه مـجبور شود (براى نجات جان خويش از مرگ ) از آنهابخورد گناهى بر
او نيست , به شرط اين كه ستمگر و متجاوز نباشد))! (فمن اضطرغير باغ ولا عاد فلا اثم
عليه ).
بـه ايـن تـرتـيب براى اين كه اضطرار بهانه و دستاويزى براى زياده روى درخوردن
غذاهاى حرام نشود با دو كلمه ((غير باغ )) (يعنى طلب لذت كردن ) و ((لاعاد)) (يعنى
متجاوز از حد ضرورت ) گـوشـزد مـى كـند كه اين اجازه تنها براى كسانى است كه خواهان
لذت از خوردن اين محرمات نباشند و از مقدار لازم كه براى نجات از مرگ ضرورى است
تجاوز نكنند.
و در پايان آيه مى فرمايد: ((خداوند غفور و رحيم است )) (ان اللّه غفور رحيم ).
همان خداوندى كه اين گوشتها را تحريم كرده با رحمت خاصش در مواردضرورت اجازه
استفاده از آن را داده است
((17)) .
آيه 174ـ شان نزول : به اتفاق همه مفسران اين آيه و دو آيه بعد در مورداهل كتاب
نازل شده است , و به گفته بسيارى مخصوصا به علماى يهود نظر دارد كه پيش از ظهور
پيامبراسلام (ص ) صفات و نـشـانـه هـاى او را مطابق آنچه در كتب خوديافته بودند
براى مردم بازگو مى كردند, ولى پس از ظهور پيامبر(ص ) و مشاهده گرايش مردم به او
ترسيدند كه اگر همان روش سابق را ادامه دهند مـنـافـع آنـهـا بـه خطربيفتد و هدايا
و ميهمانيهايى كه براى آنها ترتيب مى دادند از دست برود!, لـذااوصـاف پيامبر(ص ) را
كه در تورات نازل شده بود كتمان كردند, اين سه آيه نازل شدو سخت آنها را نكوهش كرد.
تفسير:.
باز هم نكوهش از كتمان حق ـ.
ايـن آيـه تـاكـيـدى اسـت بـر آنچه در آيه 159 همين سوره در زمينه كتمان حق گذشت
نخست مـى گـويـد: ((كـسـانـى كـه كـتمان مى كنند كتابى را كه خدا نازل كرده و آن را
به بهاى كمى مى فروشند آنها در حقيقت جز آتش چيزى نمى خورند))! (ان الذين يكتمون م
انـزل اللّه من الكتاب ويشترون به ثمنا قليلا اولئك ما ياكلون فى بطونهم الا
النار).
آرى ! هدايا و اموالى را كه از اين راه تحصيل مى كنند آتشهاى سوزانى است كه در درون
وجود آنان وارد مى شود.
سـپـس بـه يـك مـجـازات مـهـم معنوى آنها كه از مجازات مادى بسيار دردناكتراست
پرداخته , مـى گـويـد: ((خـداونـد روز قـيـامت با آنها سخن نمى گويد, و آنان
راپاكيزه نمى كند, و عذاب دردناكى در انتظارشان است ))! (ولا يكلمهم اللّه يوم
القيمة ولا يزكيهم ولهم عذاب اليم ).
يـكـى از بـزرگـترين مواهب الهى در جهان ديگر اين است كه خدا با مردم باايمان از
طريق لطف سـخـن مـى گويد يعنى با قدرت بى پايانش امواج صوتى را درفضا مى آفريند به
گونه اى كه قابل درك و شنيدن باشد و يا از طريق الهام و با زبان دل با بندگان خاصش
سخن مى گويد.
(آيه 175)ـ اين آيه وضع اين گروه را مشخص تر مى سازد و نتيجه كارشان رادر اين
معامله زيانبار چـنين بازگو مى كند: ((اينها كسانى هستند كه گمراهى را باهدايت و
عذاب را با آمرزش مبادله كرده اند)) (اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى والعذاب
بالمـغفرة ).
و به اين ترتيب از دو سو گرفتار زيان خسران شده اند.
لـذا در پـايـان آيـه اضافه مى كند, راستى عجيب است كه ((چقدر در برابر آتش خشم و
غضب خدا جسور و خونسردند))؟! (فما اصبرهم على النار).
(آيه 176)ـ در اين آيه مى گويد: ((اين تهديدها و و عده هاى عذاب كه براى كتمان
كنندگان حق بـيـان شده است به خاطر اين است كه خداوند كتاب آسمانى قرآن را به حق و
توام با دلايل روشن نـازل كـرده تـا جاى هيچ گونه شبهه و ابهامى براى كسى باقى
نماند)) (ذلك بان اللّه نزل الكتاب بالحق ).
با اين حال گروهى بخاطر حفظ منافع كثيف خويش دست به توجيه وتحريف مى زنند و در كتاب
آسمانى اختلافها بوجود مى آورند.
((چـنـيـن كـسـانـى كه اختلاف در كتاب آسمانى مى كنند بسيار از حقيقت دورند))(وان
الذين اختلفوا فى الكتاب لفى شقاق بعيد).
آيه 177ـ شان نزول : چون تغيير قبله سر و صداى زيادى در ميان مردم بخصوص يهود و
نصارى به راه انـداخـت , يهود كه بزرگترين سند افتخار خود (پيروى مسلمين از قبله
آنان ) را از دست داده بـودنـد زبان به اعتراض گشودند, كه قرآن در آيه142 با جمله
(سيقول السفه) به آن اشاره كرده اسـت آيـه فـوق نـازل گـرديد و تاييدكرد كه اين همه
گفتگو در مساله قبله صحيح نيست بلكه مـهم تر از قبله مسائل ديگرى است كه معيار ارزش
انسانهاست و بايد به آنها توجه شود و آن مسائل را دراين آيه شرح داده است .
تفسير:.
ريشه و اساس همه نيكيها.
در تفسير آيات تغيير قبله گذشت كه مخالفين اسلام از يك سو و تازه مسلمانان از سوى
ديگر چه سر و صدايى پيرامون تغيير قبله به راه انداختند.
ايـن آيـه روى سـخن را به اين گروهها كرده , مى گويد: ((نيكى تنها اين نيست كه به
هنگام نماز صورت خود را به سوى شرق و غرب كنيد و تمام وقت خود را صرف اين مساله
نماييد)) (ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب ).
قرآن سپس به بيان مهمترين اصول نيكيها در ناحيه ايمان و اخلاق و عمل ضمن بيان شش
عنوان پرداخته چنين مى گويد: ((بلكه نيكى (نيكوكار) كسانى هستند كه به خدا و روز
آخر و فرشتگان و كـتـابـهـاى آسـمانى و پيامبران ايمان آورده اند)) (ولكن البر من
آمن باللّه واليوم الا خر والملائكة والكتاب والنبيين ).
پـس از ايـمان به مساله انفاق و ايثار و بخششهاى مالى اشاره مى كند, ومى گويد:
((مال خود را با تمام علاقه اى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان ومستمندان و
واماندگان در راه , و سائلان و بـردگـان مـى دهـنـد)) (وآتـى المال على حبه ذوى
القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل والسئلين وفى الرقاب ) بدون شك گذشتن از مال
و ثروت براى همه كس كار آسانى نيست چرا كه حـب آن تـقـريـبا درهمه دلها است , و
تعبير على حبه نيز اشاره به همين حقيقت است كه آنها در برابراين خواسته دل براى
رضاى خدا مقاومت مى كنند.
سـو مـيـن اصـل از اصـول نـيـكـيـها را بر پا داشتن نماز مى شمرد و مى گويد:
((آنهانماز را بر پا مى دارند)) (واقام الصلوة ).
چـهـارمـيـن بـرنـامه آنها را اداى زكات و حقوق واجب مالى ذكر كرده , مى
گويد:((آنها زكات را مى پردازند)) (وآتى الزكوة ).
بسيارند افرادى كه در پاره اى از موارد حاضرند به مستمندان كمك كنند امادر اداى
حقوق واجب سـهل انگار مى باشند, و به عكس گروهى غير از اداى حقوق واجب به هيچ گونه
كمك ديگرى تن در نمى دهند, آيه فوق نيكوكار را كسى مى داندكه در هر دو ميدان انجام
وظيفه كند.
پنجمين ويژگى آنها را وفاى به عهد مى شمرد, و مى گويد: ((كسانى هستند كه به عهد
خويش به هنگامى كه پيمان مى بندند وفا مى كنند)) (والموفون بعهدهم اذاعاهدوا).
چـرا كـه سرمايه زندگى اجتماعى اعتماد متقابل افراد جامعه است , لذا درروايات
اسلامى چنين مـى خـوانـيـم كـه مـسلمانان موظفند سه برنامه را در مورد همه انجام
دهند, خواه طرف مقابل , مسلمان باشد يا كافر, نيكوكار باشد يا بدكار, و آن سه
عبارتند از: وفاى به عهد, اداى امانت و احترام به پدر و مادر.
و بـالاخره ششمين و آخرين برنامه اين گروه نيكوكار را چنين شرح مى دهد:((كسانى
هستند كه در هـنگام محروميت و فقر, و به هنگام بيمارى و درد, و همچنين در موقع جنگ
با دشمن , صبر و اسـتـقـامـت بـه خرج مى دهند, و در برابر اين حوادث زانو نمى
زنند)) (والصابرين فى الباس والضرآ وحين الباس ).
و در پـايـان آيه به عنوان جمع بندى و تاكيد بر شش صفت عالى گذشته مى گويد: ((آنها
كسانى هستند كه راست مى گويند و آنان پرهيزكارانند)) (اولئك الذين صدقوا واولئك هم
المتـقون ).
راسـتـگـويـى آنـهـا از ايـنجا روشن مى شود كه اعمال و رفتارشان از هر نظر بااعتقاد
و ايمانشان هـمـاهـنگ است , و تقوا و پرهيزكاريشان از اينجا معلوم مى شود كه آنها
هم وظيفه خود را در برابر ((اللّه )) و هـم در بـرابـر نيازمندان و محرومان و كل
جامعه انسانى و هم در برابر خويشتن خويش انجام مى دهند.
جـالب اين كه شش صفت برجسته فوق هم شامل اصول اعتقادى و اخلاقى و هم برنامه هاى
عملى است .
آيه 178ـ شان نزول : عادت عرب جاهلى بر اين بود كه اگر كسى از قبيله آنهاكشته مى شد
تصميم مـى گرفتند تا آنجا كه قدرت دارند از قبيله قاتل بكشند, و اين فكر تا آنجا
پيش رفته بودكه حاضر بـودنـد بخاطر كشته شدن يك فرد تمام طايفه قاتل را نابود كنند
اين آيه نازل شد و حكم عادلانه قصاص را بيان كرد.
ايـن حكم اسلامى , در واقع حد وسطى بود ميان دو حكم مختلف كه آن زمان وجود داشت
بعضى قـصـاص را لازم مى دانستند و بعضى تنها ديه را لازم مى شمردند, اسلام قصاص را
در صورت عدم رضايت اولياى مقتول , و ديه را به هنگام رضايت طرفين قرار داد.
تفسير:.
قصاص مايه حيات شماست !.
از ايـن آيـه به بعد يك سلسله از احكام اسلامى مطرح مى شود نخست ازمساله حفظ احترام
خونها آغـاز مـى كـند, و خط بطلان بر آداب و سنن جاهلى مى كشد, مؤمنان را مخاطب
قرار داده چنين مـى گـويـد: ((اى كـسـانى كه ايمان آورده ايدحكم قصاص در مورد
كشتگان بر شما نوشته شده است )) (ي ايـها الذين آمنواكتب عليكم القصاص فى القتلى ).
انـتـخـاب واژه ((قـصاص )) نشان مى دهد كه اوليا مقتول حق دارند نسبت به قاتل همان
را انجام دهند كه او مرتكب شده .
ولـى به اين مقدار قناعت نكرده , در دنباله آيه مساله مساوات را با صراحت بيشتر
مطرح مى كند و مـى گويد: ((آزاد در برابر آزاد, برده در برابر برده , و زن در
برابرزن )) (الـحر بالـحر والعبد بالعبد والا نـثى بالا نـثى ).
البته اين مساله دليل بر برترى خون مرد نسبت به زن نيست و توضيح آن خواهد آمد.
سپس براى اين كه روشن شود كه مساله قصاص حقى براى اولياى مقتول است و هرگز يك حكم
الـزامـى نـيـست , و اگر مايل باشند مى توانند قاتل را ببخشند وخونبها بگيرند, يا
اصلا خونبها هم نگيرند, اضافه مى كند: ((اگر كسى از ناحيه برادردينى خود مورد عفو
قرار گيرد (و حكم قصاص بـا رضـايت طرفين تبديل به خونبهاگردد) بايد از روش پسنديده
اى پيروى كند (و براى پرداخت ديه طرف را در فشارنگذارد) و او هم در پرداختن ديه
كوتاهى نكند)) (فمن عفى له من اخيه شى فاتباع بالمعروف وادآ اليه باحسان ).
در پايان آيه براى تاكيد و توجه دادن به اين امر كه تجاوز از حد از ناحيه هركس بوده
باشد مجازات شديد دارد مى گويد: ((اين تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگارتان , و
كسى كه بعد از آن از حـد خـود تـجـاوز كـند عذاب دردناكى در انتظار اواست )) (ذلك
تخفيف من ربكم ورحمة فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم ).
ايـن دسـتـور عـادلانـه ((قـصـاص )) و ((عـفو)) از يكسو روش فاسد عصر جاهليت راكه
همچون دژخيمان عصر فضا, گاه در برابر يك نفر صدها نفر را به خاك و خون مى كشيدند
محكوم مى كند.
و از سـوى ديـگـر راه عـفـو را به روى مردم نمى بندد, و از سوى سوم مى گويدبعد از
برنامه عفو وگـرفـتـن خـونـبها هيچ يك ازطرفين حق تعدى ندارند, برخلاف اقوام جاهلى
كه اولياى مقتول گاهى بعد از عفو و حتى گرفتن خونبها قاتل را مى كشتند!.
امـا جنايتكارانى كه به جنايت خود افتخار مى كنند و از آن ندامت و پشيمانى ندارند
نه شايسته نام برادرند و نه مستحق عفو و گذشت !.
(آيه 179)ـ اين آيه با يك عبارت كوتاه و بسيار پرمعنى پاسخ بسيارى ازسؤالات را در
زمينه مساله قصاص بازگو مى كند و مى گويد: ((اى خردمندان ! قصاص براى شما مايه حيات
و زندگى است , باشد كه تقوا پيشه كنيد)) (ولكم فى القصاص حيوة ي اولى الا لباب
لعلكم تتقون ).
ايـن آيـه آن چـنـان جالب است كه به صورت يك شعار اسلامى در اذهان همگان نقش بسته ,
و به خـوبى نشان مى دهد كه قصاص اسلامى به هيچ وجه جنبه انتقامجويى ندارد از يكسو
ضامن حيات جـامـعـه اسـت , زيـرا اگـر حكم قصاص به هيچ وجه وجود نداشت و افراد
سنگدل احساس امنيت مـى كردند جان مردم بى گناه به خطر مى افتاد همان گونه كه در
كشورهايى كه حكم قصاص به كلى لغوشده آمار قتل و جنايت به سرعت بالا رفته است .
و از سوى ديگر مايه حيات قاتل است , چرا كه او را از فكر آدمكشى تاحدزيادى باز مى
دارد و كنترل مى كند.
آيا خون مرد رنگينتر است ؟.
مـمـكن است بعضى ايراد كنند كه در آيات قصاص دستور داده شده كه نبايد((مرد)) بخاطر
قتل ((زن )) مـورد قـصـاص قرار گيرد, مگر خون مرد از خون زن رنگينتراست ؟ در پاسخ
بايد گفت : مـفهوم آيه اين نيست كه مرد نبايد در برابر زن قصاص شود, بلكه اولياى زن
مقتول مى توانند مرد جنايتكار را به قصاص برسانند به شرطآن كه نصف مبلغ ديه را
بپردازند.
تـوضـيـح اين كه : مردان غالبا در خانواده عضو مؤثر اقتصادى هستند و مخارج خانواده
را متحمل مى شوند, بنابراين تفاوت ميان از بين رفتن ((مرد)) و ((زن )) از
نظراقتصادى و جنبه هاى مالى بر كسى پوشيده نيست , لذا اسلام با قانون پرداخت نصف
مبلغ ديه در مورد قصاص مرد, رعايت حقوق هـمـه افـراد را كـرده و از ايـن
خـلااقـتـصـادى و ضربه نابخشودنى , كه به يك خانواده مى خورد جـلـوگـيـرى نـموده
است اسلام هرگز اجازه نمى دهد كه به بهانه لفظ ((تساوى )) حقوق افراد ديگرى
مانندفرزندان شخصى كه مورد قصاص قرار گرفته پايمال گردد.
(آيه 180) ـ.
وصيتهاى شايسته !.
در آيات گذشته سخن از مسائل جانى و قصاص در ميان بود, در اين آيه و دوآيه بعد به
قسمتى از احـكـام وصايا كه ارتباط با مسائل مالى دارد مى پردازد و به عنوان يك حكم
الزامى مى گويد: ((بر شـمـا نـوشـتـه شـده هنگامى كه مرگ يكى از شمافرا رسد اگر چيز
خوبى (مالى ) از خود بجاى گـذارده وصـيـت بـطور شايسته براى پدرو مادر و نزديكان
كند)) (كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين والا قربين
بالمعروف ).
و در پايان آيه اضافه مى كند ((اين حقى است بر ذمه پرهيزكاران )) (حقا على
الـمـتقين ).
جالب اين كه در اينجا به جاى كلمه ((مال )) كلمه ((خير)) گفته شده است .
اين تعبير نشان مى دهد كه اسلام ثروت و سرمايه اى را كه از طريق مشروع به دست آمده
باشد و در مسير سود و منفعت اجتماع بكار گرفته شود خير و بركت مى داند و بر افكار
نادرست آنها كه ذات ثروت را چيز بدى مى دانند خط بطلان مى كشد.
ضـمنا اين تعبير اشاره لطيفى به مشروع بودن ثروت است , زيرا اموال نامشروعى كه
انسان از خود به يادگار مى گذارد خير نيست بلكه شر و نكبت است .
(آيه 181)ـ هنگامى كه وصيت جامع تمام ويژگيهاى بالا باشد, از هر نظرمحترم و مقدس
است , و هـرگونه تغيير و تبديل در آن ممنوع و حرام است , لذا اين آيه مى گويد:
((كسى كه وصيت را بعد از شنيدنش تغيير دهد گناهش بر كسانى است كه آن را تغيير مى
دهند)) (فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ).
و اگـر گـمان كنند كه خداوند از توطئه هايشان خبر ندارد سخت در اشتباهند((خداوند
شنوا و دانا است )) (ان اللّه سميع عليم ).
آيـه فـوق اشـاره بـه اين حقيقت است كه خلافكاريهاى ((وصى )) (كسى كه عهده دار
انجام وصايا اسـت ) هـرگـز اجـر و پاداش وصيت كننده را از بين نمى برد, او به اجر
خود رسيده , تنها گناه بر گردن وصى است كه تغييرى در كميت يا كيفيت و يااصل وصيت
داده است .
(آيـه 182)ـ تا به اينجا اين حكم اسلامى كاملا روشن شد كه هرگونه تغيير و تبديل در
وصيتها به هـر صـورت و بـه هـر مـقـدار باشد گناه است , اما از آنجا كه هر قانونى
استثنايى دارد, در اين آيه مـى گويد: ((هرگاه وصى بيم انحرافى در وصيت كننده داشته
باشد ـخواه اين انحراف ناآگاهانه بـاشد يا عمدى و آگاهانه ـ و آن را اصلاح كند
گناهى بر او نيست (و مشمول قانون تبديل وصيت نمى باشد) خداوند آمرزنده و مهربان است
)) (فمن خاف من موص جنفا او اثما فاصلح بينهم فلا اثم عليه ان اللّه غفور رحيم ).
1.
فلسفه وصيت :.
از قـانـون ارث تـنها يك عده از بستگان آن هم روى حساب معينى بهره مندمى شوند در
حالى كه شـايـد عـده ديگرى از فاميل , و احيانا بعضى از دوستان وآشنايان نزديك ,
نياز مبرمى به كمكهاى مالى داشته باشند.
و نـيـز در مـورد بـعضى از وارثان گاه مبلغ ارث پاسخگوى نياز آنها نيست , لذا
دركنار قانون ارث قانون وصيت را قرار داده و به مسلمانان اجازه مى دهد نسبت به يك
سوم از اموال خود (براى بعد از مرگ ) خويش تصميم بگيرند.
از ايـنـهـا گذشته گاه انسان مايل است كارهاى خيرى انجام دهد, اما در زمان حياتش به
دلايلى مـوفـق نـشده , منطق عقل ايجاب مى كند براى انجام اين كارهاى خير لااقل براى
بعد از مرگش محروم نماند مجموع اين امور موجب شده است كه قانون وصيت در اسلام تشريع
گردد.
در روايـات اسـلامـى تـاكـيـدهـاى فـراوانـى در زمينه وصيت شده از جمله , درحديثى
از پيامبر اسلام (ص ) مى خوانيم : ((كسى كه بدون وصيت از دنيا برود مرگ اومرگ
جاهليت است )).
2ـ.
عدالت در وصيت :.
در روايـات اسلامى تاكيدهاى فراوانى روى ((عدم جور)) و ((عدم ضرار)) در وصيت ديده
مى شود كـه از مـجموع آن استفاده مى شودهمان اندازه كه وصيت كار شايسته و خوبى است
تعدى در آن مـذمـوم و از گـناهان كبيره است در حديثى از امام باقر(ع ) مى خوانيم كه
فرمود: ((كسى كه در وصـيـتش عدالت را رعايت كند همانند اين است كه همان اموال را در
حيات خود در راه خداداده بـاشـد و كـسـى كه در وصيتش تعدى كند نظر لطف پروردگار در
قيامت از او برگرفته خواهد شد)).
آيه 183ـ تفسير:.
روزه سرچشمه تقواـ.
بـه دنـبال چند حكم مهم اسلامى در اينجا به بيان يكى ديگر از اين احكام كه از
مهمترين عبادات مـحـسوب مى شود مى پردازد و آن روزه است , و با همان لحن تاكيدآميز
گذشته مى گويد: ((اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد, روزه بر شما نوشته شده است آن
گونه كه بر امتهايى كه قبل از شما بودند, نوشته شده بود)) (يا ايـها الذين آمنوا
كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم ).
و بـلافـاصـلـه فلسفه اين عبادت انسان ساز و تربيت آفرين را در يك جمله كوتاه اما
بسيار پرمحتوا چنين بيان مى كند: ((شايد پرهيزكار شويد)) (لعلكم تتقون ).
(آيـه 184)ـ در ايـن آيـه بـراى اين كه باز از سنگينى روزه كاسته شود چنددستور ديگر
را در اين زمـيـنـه بـيـان مـى فـرمـايـد, نخست مى گويد: ((چند روز معدودى رابايد
روزه بداريد)) (اياما معدودات ).
ديگر اين كه : ((كسانى كه از شما بيمار يا مسافر باشند و روزه گرفتن براى آنهامشقت
داشته باشد از ايـن حكم معافند و بايد روزهاى ديگر را بجاى آن روزه بگيرند)) (فمن
كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر).
سوم : ((كسانى كه با نهايت زحمت بايد روزه بگيرند (مانند پيرمردان وپيرزنان و
بيماران مزمن كه بـهـبـودى بـراى آنـهـا نـيست ) لازم نيست مطلقا روزه بگيرند,بلكه
بايد بجاى آن كفاره بدهند, مسكينى را اطعام كنند)) (وعلى الذين يطيقونه فدية طعام
مسكين ).
((و آن كس كه مايل باشد بيش از اين در راه خدا اطعام كند براى او بهتر است ))(فمن
تطوع خيرا فهو خير له ).
و بـالاخره در پايان آيه اين واقعيت را بازگو مى كند كه : ((روزه گرفتن براى
شمابهتر است اگر بدانيد)) (وان تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون ).
و اين جمله تاكيد ديگرى بر فلسفه روزه است .
(آيـه 185)ـ ايـن آيـه زمـان روزه و قـسـمـتـى از احكام و فلسفه هاى آن را شرح مى
دهد, نخست مى گويد: ((آن چند روز معدود را كه بايد روزه بداريد ماه رمضان است ))
(شهر رمضان ).
((همان ماهى كه قرآن در آن نازل شد)) (الذى انـزل فيه القرآن ).
((هـمـان قرآنى كه مايه هدايت مردم , و داراى نشانه هاى هدايت , و معيارهاى سنجش حق
و باطل است )) (هدى للناس وبينات من الهدى والفرقان ).
سپس بار ديگر حكم مسافران و بيماران را به عنوان تاكيد بازگو كرده ,مى گويد:
((كسانى كه در ماه رمضان در حضر باشند بايد روزه بگيرند, اما آنها كه بيماريا
مسافرند روزهاى ديگر را بجاى آن روزه مى گيرند)) (فمن شهد منكم الشهر فليصمه ومن
كان مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر) .
در قـسـمـت آخـر آيه بار ديگر به فلسفه تشريع روزه پرداخته , مى گويد:((خداوند
راحتى شما را مى خواهد و زحمت شما را نمى خواهد)) (يريداللّه بكم اليسر ولا يريدبكم
العسر).
سپس اضافه مى كند: ((هدف آن است كه شما تعداد اين روزها را كامل كنيد))(ولتكملوا
العدة ).