شايد پس از ماجراى تغيير قبله بود كه جمعى از مسلمانان و مشركان بر اثروسوسه
يهود, تقاضاهاى بى مورد و نابجايى از پيامبراسلام (ص ) كردند.
خـداونـد بزرگ آنها را از چنين پرسشهايى نهى كرده مى فرمايد: ((آيا شمامى خواهيد از
پيامبرتان همان تقاضاهاى نامعقول را بكنيد كه پيش از اين از موسى كردند)) و با اين
بهانه جوييها شانه از زير بار ايمان خالى كنيد (ام تريدون ان تسئلوارسولكم كما سئل
موسى من قبل ).
و از آنجا كه اين كار, يك نوع مبادله ((ايمان )) با ((كفر)) است , در پايان آيه
اضافه مى كند: ((كسى كـه كـفـر را به جاى ايمان بپذيرد, از راه مستقيم گمراه شده
است ))(ومن يتبدل الكفر بالا يمان فقد ضل سوآ السبيل ).
در واقـع قرآن مى خواهد به مردم هشدار دهد كه اگر شما دنبال چنين تقاضاهاى نامعقول
برويد, بر سرتان همان خواهد آمد كه بر سر قوم موسى آمد.
اشـتباه نشود اسلام هرگز از پرسشهاى علمى و سؤالات منطقى و همچنين تقاضاى معجزه
براى پى بردن به حقانيت دعوت پيامبر(ص ) جلوگيرى نمى كند چراكه راه درك و فهم و
ايمان همينها است .
(آيه 109) ـ.
حسودان لجوج !.
بسيارى از اهل كتاب مخصوصا يهود بودند كه تنها به اين قناعت نمى كردندكه خود آيين
اسلام را نـپـذيرند بلكه اصرار داشتند كه مؤمنان نيز از ايمانشان بازگردند, قرآن به
انگيزه آنان در اين امر اشـاره كرده مى گويد: ((بسيارى از اهل كتاب به خاطر حسد
دوست داشتند شما را بعد از اسلام و ايـمـان بـه كـفـر بـاز گردانند با اين كه حق
براى آنها كاملا آشكار شده است )) (ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد
ايمانكم كفارا حسدا من عند انـفسهم من بعد ما تبين لهم الحق ).
در اينجا قرآن به مسلمانان دستور مى دهد كه در برابر اين تلاشهاى انحرافى وويرانگر
((شما آنها را عـفـو كـنـيـد و گـذشت نماييد تا خدا فرمان خودش را بفرستد چراكه
خداوند بر هر چيزى توانا است )) (فاعفوا واصفحوا حتى ياتى اللّه بامره ان اللّه على
كل شى قدير).
(آيه 110)ـ اين آيه دو دستور سازنده مهم به مؤمنان مى دهد يكى در موردنماز كه رابطه
محكمى مـيان انسان و خدا ايجاد مى كند و ديگرى در مورد زكات كه رمز همبستگى هاى
اجتماعى است و اين هر دو براى پيروزى بر دشمن لازم است ,مى گويد: ((نماز را بر پا
داريد و زكات را ادا كنيد)) و با اين دو وسيله روح و جسم خودرا نيرومند سازيد
(واقيموا الصـلوة وآتوا الزكوة ).
سـپـس اضـافه مى كند: تصور نكنيد كارهاى نيكى را كه انجام مى دهيد واموالى را كه در
راه خدا انـفـاق مـى كـنيد از بين مى رود, نه ((آنچه از نيكيها از پيش مى فرستيد
آنها را نزد خدا (در سراى ديگر) خواهيد يافت )) (وما تقدموا لا نفسكم من خير تجدوه
عنداللّه ).
((خـداونـد به تمام اعمال شما بصير است )) (ان اللّه بما تعملون بصير) او بطوردقيق
مى داند كدام عمل را به خاطر او انجام داده ايد و كدام يك را براى غير او.
(آيه 111) ـ.
انحصارطلبان بهشت !.
قرآن در اين آيه اشاره به يكى ديگر از ادعاهاى پوچ و نابجاى گروهى ازيهوديان و
مسيحيان كرده و سـپـس پـاسـخ دنـدان شكن به آنها مى گويد: ((آنها گفتند:هيچ كس جز
يهود و نصارى داخل بهشت نخواهد شد)) (وقالوا لن يدخل الجـنـة الا من كان هودا او
نصارى ).
در پـاسـخ ابتدا مى فرمايد: ((اين تنها آرزويى است كه دارند)) و هرگز به اين
آرزونخواهند رسيد (تلك امانيهم ).
بعد روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده مى گويد: ((به آنها بگو هر ادعايى دليلى مى
خواهد چنانچه در اين ادعا صادق هستيد دليل خود را بياوريد)) (قل هاتوابرهانكم ان
كنتم صادقين ).
(آيـه 112)ـ پس ازاثبات اين واقعيت كه آنها هيچ دليلى براين مدعى ندارند وادعاى
انحصارى بودن بهشت , تنها خواب و خيالى است كه در سر مى پرورانند,معيار اصلى و
اساسى ورود در بهشت را به صـورت يـك قـانـون كـلى بيان كرده ,مى گويد: آرى ! كسى كه
در برابر خداوند تسليم گردد و نيكوكار باشد پاداش اونزدپروردگارش ثابت است )) (بلى
من اسلم وجهه للّه وهو محسن فله اجره عند ربه ).
چـنـيـن كسانى نيكوكارى وصف آنها شده و در عمق جانشان نفوذ كرده است ,و بنابراين
((چنين كسانى نه ترسى خواهند داشت و نه غمگين مى شوند)) (ولاخوف عليهم ولاهم يحزنون
).
نـفـى خوف و غم از پيروان خط توحيد, دليلش روشن است , چرا كه آنها تنهااز خدا مى
ترسند, و از هيچ چيز ديگر وحشت ندارند, ولى مشركان خرافى از همه چيز ترس دارند, از
گفته هاى اين و آن , از فال بد زدن , از سنتهاى خرافى و از بسيارچيزهاى ديگر.
آيـه 113ـ شـان نـزول : جمعى از مفسران از ابن عباس چنين نقل كرده اند:هنگامى كه
گروهى از مـسـيـحـيـان ((نجران )) خدمت رسولخدا(ص ) آمدند, عده اى ازعلماى يهود نيز
در آنجا حضور يـافتند, بين آنها و مسيحيان در محضر پيامبر(ص )نزاع و مشاجره در گرفت
, ((رافع بن حرمله )) (يـكـى از يـهـوديان ) رو به جمعيت مسيحيان كرد و گفت : آيين
شما پايه و اساسى ندارد و نبوت عـيسى و كتاب او انجيل را انكار كرد, مردى از
مسيحيان نجران نيز عين اين جمله را در پاسخ آن يهودى تكرار نمود و گفت : آيين يهود
پايه و اساسى ندارد, در اين هنگام آيه نازل شد و هردو دسته را به خاطر گفتار
نادرستشان ملامت نمود.
تفسير:.
تضادهاى ناشى از انحصارطلبى ـ.
در آيـات گـذشته گوشه اى از ادعاهاى بى دليل جمعى از يهود و نصارى راديديم آيه مورد
بحث نشان مى دهد كه وقتى پاى ادعاى بى دليل به ميان آيدنتيجه اش انحصارطلبى و سپس
تضاد است .
مـى گـويد: ((يهوديان گفتند: مسيحيان هيچ موقعيتى نزد خدا ندارند, ومسيحيان نيز
گفتند: يـهـوديـان هـيـچ مـوقعيتى ندارند و بر باطلند))! (وقالت اليهودليست النصارى
على شى وقالت النصارى ليست اليهود على شى ).
سـپـس اضافه مى كند: ((آنها اين سخنان را مى گويند در حالى كه كتاب آسمانى را مى
خوانند))! (وهـم يـتـلـون الـكتاب ) يعنى با در دست داشتن كتابهاى الهى كه مى تواند
راهگشاى آنها در اين مـسـائل بـاشد اين گونه سخنان كه سرچشمه اى جزتعصب و عناد و
لجاجت ندارد بسيار عجيب است .
سپس قرآن اضافه مى كند: ((مشركان نادان نيز همان چيزى را مى گفتند كه اينهامى
گويند)) با اين كه اينها اهل كتابند و آنها بت پرست (كذلك قال الذين لايعلمون مثل
قولهم ).
در پـايـان آيه آمده است ((خداوند داورى اين اختلاف را در قيامت به عهده خواهد گرفت
) (فاللّه يحكم بينهم يوم القيمة فيـما كانوا فيه يختلفون ).
آنـجـاست كه حقايق روشنتر مى شود و اسناد و مدارك هر چيز آشكار است ,كسى نمى تواند
حق را منكر شود.
آيـه 114ـ شـان نـزول : شان نزولهايى براى اين آيه نقل شده , از جمله : درروايتى از
امام صادق (ع ) مـى خوانيم كه اين آيه در مورد قريش نازل گرديد, در آن هنگام كه
پيامبر(ص ) را از ورود به شهر مكه و مسجدالحرام جلوگيرى مى كردند.
تفسير:.
ستمكارترين مردم ـ.
بـررسـى شـان نـزولـهـاى آيـه نشان مى دهد كه روى سخن در آيه با سه گروه ,يهود و
نصارى و مشركان است .
قـرآن در بـرابـر ايـن سه گروه و تمام كسانى كه در راهى مشابه آنها گام برمى دارند
مى گويد: ((چه كسى ستمكارتر است از آنها كه از بردن نام خدا در مساجدالهى جلوگيرى
مى كنند و سعى در ويرانى آنها دارند))! (ومن اظلم ممن منع مساجداللّه ان يذكر فيها
اسمه وسعى فى خرابها).
سپس در ذيل اين آيه مى گويد: ((شايسته نيست آنها جز با ترس و وحشت وارد اين اماكن
شوند)) (اولئك ما كان لهم ان يدخلوه الا خئفين ).
يـعنى مسلمانان و موحدان جهان بايد آنچنان محكم بايستند كه دست اين ستمگران از اين
اماكن مقدس كوتاه گردد.
و در پـايان آيه مجازات دنيا و آخرت اين ستمكاران را با تعبير تكان دهنده اى بيان
كرده , مى گويد: ((بـراى آنها در دنيا رسوايى است و در آخرت عذاب عظيم )) (لهم فى
الدنيا خزى ولهم فى الا خرة عذاب عظيم ).
در حـقـيـقت هر عملى كه نتيجه آن تخريب مساجد و از رونق افتادن آن باشدنيز مشمول
همين حكم است .
آيـه 115ـ شـان نـزول : ابـن عـباس مى گويد: اين آيه مربوط به تغيير قبله است
,هنگامى كه قبله مـسـلـمـانـان از بيت المقدس به كعبه تغيير يافت يهود در مقام
انكاربرآمدند و به مسلمانان ايراد كـردند كه مگر مى شود قبله را تغيير داد؟ آيه
نازل شد وبه آنها پاسخ داد كه شرق و غرب جهان از آن خدا است .
تفسير:.
به هر سو رو كنيد خدا آنجاست !.
در آيه قبل سخن از ستمگرانى بود كه مانع از مساجد الهى مى شدند, و درتخريب آن مى
كوشيدند اين آيه دنباله همين سخن است , مى گويد: ((مشرق ومغرب از آن خداست , و به
هر طرف رو كنيد خدا آنجاست )) (وللّه المشرق والمغرب فاينـما تولوا فثم وجه اللّه
).
مـنـظور از مشرق و مغرب در آيه فوق اشاره به دو سمت خاص نيست بلكه اين تعبير كنايه
از تمام جهات است .
چـنـيـن نيست كه اگر شما را از رفتن به مساجد و پايگاههاى توحيد مانع شوند,راه
بندگى خدا بـسـتـه شـود, مـگـر جـايـى هست كه از خدا خالى باشد, اصولا خدامكان
ندارد و لذا در پايان آيه مى فرمايد: ((خداوند نامحدود و بى نياز و دانا است ))(ان
اللّه واسع عليم ).
(آيه 116) ـ.
خرافات يهود و نصارى و مشركان !.
ايـن عقيده خرافى كه خداوند داراى فرزندى است هم مورد قبول مسيحيان است , هم گروهى
از يـهـود, و هم مشركان آيه شريفه براى كوبيدن اين خرافه چنين مى گويد: ((آنها
گفتند: خداوند فـرزندى براى خود انتخاب كرده است , پاك و منزه است او از اين
نسبتهاى ناروا)) (وقالوا اتخذاللّه ولدا سبحانه ).
خـدا چـه نـيـازى دارد كه فرزندى براى خود برگزيند؟ آيا نيازمند است ؟احتياج به كمك
دارد؟ احتياج به بقا نسل دارد؟ ((براى او است آنچه در آسمانها وزمين است )) (بل له
ما فى السموات والا رض ).
((و همگان در برابر او خاضعند)) (كل له قانتون ).
(آيـه 117)ـ او نـه تـنها مالك همه موجودات عالم هستى است , بلكه ((ايجادكننده همه
آسمانها و زمين اوست )) (بديع السموات والا رض ).
و حتى بدون نقشه قبلى و بدون احتياج به وجود ماده , همه آنها را ابداع فرموده است .
او چه نيازى به فرزند دارد در حالى كه : ((هرگاه فرمان وجود چيزى را صادركند به او
مى گويد: موجود باش , و آن فورا موجود مى شود))! (واذا قضى امرا فانمايقول له كن
فيكون ).
اين جمله از حاكميت خداوند در امر خلقت سخن مى گويد.
دلايل نفى فرزند.
اين سخن كه خداوند فرزندى دارد بدون شك زاييده افكار ناتوان انسانهايى است كه خدا
را در همه چيز با وجود محدود خودشان مقايسه مى كردند.
انـسان به دلايل مختلفى نياز به وجود فرزند دارد: از يكسو عمرش محدوداست و براى
ادامه نسل تولد فرزند لازم است .
از سوى ديگر قدرت او محدود است , و مخصوصا به هنگام پيرى و ناتوانى نياز به معاونى
دارد كه به او در كارهايش كمك كند.
ازسـوى سـوم جـنـبه هاى عاطفى , وروحيه انس طلبى , ايجاب مى كند كه انسان مونسى
درمحيط زندگى خود داشته باشدكه آن هم به وسيله فرزندان تامين مى گردد.
بـديهى است هيچ يك از اين امور در مورد خداوندى كه آفريننده عالم هستى و قادر بر
همه چيز و ازلى و ابدى است مفهوم ندارد.
به علاوه داشتن فرزند لازمه اش جسم بودن است كه خدا از آن نيز منزه مى باشد.
(آيه 118) ـ.
بهانه ديگر: چرا خدا با ما سخن نمى گويد؟!.
بـه تـنـاسـب بهانه جوييهاى يهود, در اين آيه سخن از گروه ديگرى ازبهانه جويان است
كه ظاهرا همان مشركان عرب بودند, مى گويد: ((افراد بى اطلاع گفتند: چرا خدا با ما
سخن نمى گويد؟ و چرا آيه و نشانه اى بر خود ما نازل نمى شود))؟ (وقال الذين
لايعلمون لو لا يكلمنا اللّه او تاتين آية ).
قـرآن در پـاسـخ اين ادعاهاى لجوجانه و خودخواهانه مى گويد: ((پيشينيان آنهانيز
همين گونه سـخنان داشتند, دلها و افكارشان مشابه است , ولى ما آيات و نشانه هارا
(به مقدار كافى ) براى آنها كـه حـقـيـقت جو و اهل يقين هستند روشن ساختيم ))(كذلك
قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم قدبينا الا يات لقوم يوقنون ).
اگـر بـه راسـتـى منظور آنها درك حقيقت و واقعيت است , همين آيات را كه
برپيامبراسلام (ص ) نـازل كـرديـم نـشـانـه روشـنى بر صدق گفتار او است , چه لزومى
داردكه بر هر يك يك از افراد مـسـتقيما و مستقلا آياتى نازل شود؟ و چه معنى دارد كه
من اصرار كنم بايد خدا مستقيما با خود من سخن بگويد؟!.
(آيـه 119)ـ در ايـن آيـه روى سـخـن را به پيامبر كرده و وظيفه او را در
برابردرخواست معجزات اقـتـراحـى و بهانه جوييهاى ديگر مشخص مى كند مى گويد: ((ماتو
را به حق براى بشارت و انذار (مردم جهان ) فرستاديم )) (انا ارسلناك بالحق
بشيراونذيرا).
تو وظيفه دارى دستورات ما را براى همه مردم بيان كنى , معجزات را به آنهانشان دهى و
حقايق را بـا مـنـطق تبيين نمايى , و اين دعوت بايد توام با تشويق نيكوكاران , و
بيم دادن بدكاران , باشد اين وظيفه تو است .
((امـا اگـر گـروهى از آنها بعد از انجام اين رسالت ايمان نياوردند تو مسؤول گمراهى
دوزخيان نيستى )) (ولاتسئل عن اصحاب الجحيم ).
آيـه 120ـ شـان نـزول : از ابـن عباس نقل شده كه : يهود مدينه و نصاراى نجران
انتظار داشتند كه پـيـامـبـراسـلام (ص ) همواره در قبله با آنها موافقت كند, هنگامى
كه خداوند قبله مسلمانان را از بيت المقدس به سوى كعبه گردانيد آنها از پيامبر(ص
)مايوس شدند (و شايد در اين ميان بعضى از طوايف مسلمانان ايراد مى كردند كه نبايد
كارى كرد كه باعث رنجش يهود و نصارى گردد).
آيـه نـازل شـد و بـه پـيـامـبـر اعلام كرد كه اين گروه از يهود ونصارى نه با
هماهنگى در قبله ونه باچيزديگرازتوراضى نخواهند شد, جزاين كه آيين آنهارادربست
بپذيرى .
تفسير:.
جلب رضايت اين گروه ممكن نيست ـ.
از آنـجـا كـه در آيـه قبل سلب مسؤوليت از پيامبر(ص ) در برابر گمراهان لجوج مى
كند, قرآن در ادامـه هـمـيـن بحث به پيامبراسلام (ص ) مى گويد: اصرار بر جلب رضايت
يهود و نصارى نداشته بـاش , چه اين كه ((آنها هرگز از تو راضى نخواهند شدمگر اين كه
بطور كامل تسليم خواسته هاى آنـهـا و پـيرو آيينشان شوى )) (ولن ترضى عنك اليهود
ولاالنصارى حتى تتبـع ملتهم ) تو وظيفه دارى ((به آنها بگويى كه هدايت , تنها هدايت
الهى است )) (قل ان هدى اللّه هو الهدى ).
هدايتى كه آميخته با خرافات و افكار منحط افراد نادان نشده است .
سـپـس اضافه مى كند: ((اگر تسليم تعصبها و هوسها و افكار كوتاه آنها شوى بعد از آن
كه در پرتو وحـى الهى حقايق براى تو روشن شده , هيچ سرپرست و ياورى از ناحيه خدا
براى تو نخواهد بود)) (ولئن اتبعت اهوئهم بعد الذى جئك من العلم مالك من اللّه من
ولي ولا نصير).
آيـه 121ـ شـان نـزول : بـعـضـى از مـفـسران معتقدند كه اين آيه در باره افرادى كه
با ((جعفربن ابـيـطـالـب )) از حـبشه آمدند و از كسانى بودند كه در آنجا به او
پيوستند نازل شد, آنها چهل نفر بودند, سى و دو نفر اهل حبشه , و هشت نفر از راهبان
شام كه ((بحيرا)) راهب معروف نيز جز آنان بود.
بـعـضـى ديـگـر مـعتقدند كه آيه در باره افرادى از يهود همانند ((عبداللّه بن سلام
))و ((سعيدبن عمرو)) و ((تمام بن يهودا)) و امثال آنها نازل شده كه اسلام را
پذيرفتند و به راستى مؤمن شدند.
تـفسير: از آنجا كه جمعى از حق طلبان يهود و نصارى , دعوت پيامبراسلام (ص ) را لبيك
گفتند و ايـن آيـين را پذيرا شدند, قرآن پس از مذمت گروه سابق از اينها به نيكى ياد
مى كند و مى گويد: ((كـسانى كه كتاب آسمانى را به آنهاداديم و از روى دقت آن را
تلاوت كرده و حق تلاوتش را (كه تـفـكـر و انـديـشـه و سـپس عمل است ) ادا كردند به
پيامبراسلام (ص ) ايمان مى آورند)) (الـذين آتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته اولئك
يؤمنون به ) ((و آنها كه نسبت به آن كافر شدند به خودشان ظلم كردند, همان
زيانكارانند)) (ومن يكفر به فاولئك هم الخاسرون ).
1ـ.
جلب رضايت دشمن , حسابى دارد.
درست است كه انسان بايد با نيروى جاذبه اخلاق دشمنان را به سوى حق دعوت كند, ولى
اين در مـقـابل افراد انعطاف پذير است , اما كسانى كه هرگز تسليم حرف حق نيستند,
نبايد در فكر جلب رضايت آنها بود, اينجا است كه اگر ايمان نياوردند بايد گفت : به
جهنم ! و بيهوده نبايد وقت صرف آنها كرد.
2ـ.
حق تلاوت چيست ؟.
ايـن تـعـبـيـر پـرمعنايى است در حديثى از امام صادق (ع ) در تفسير اين آيه مى
خوانيم كه فرمود: ((مـنـظـور ايـن است كه آيات آن را با دقت بخوانند و حقايق آن
رادرك كنند و به احكام آن عمل بـنمايند, به وعده هاى آن اميدوار, و از وعيدهاى آن
ترسان باشند, از داستانهاى آن عبرت گيرند, به اوامرش گردن نهند و نواهى آن
رابپذيرند, به خدا سوگند منظور حفظ كردن آيات و خواندن حـروف و تلاوت سوره هاو
يادگرفتن اعشار و اخماس ((16)) آن نيست ـ آنها حروف قرآن را حفظ كردند اماحدود آن
را ضايع ساختند, منظور تنها اين است كه در آيات قرآن بينديشند و به احكامش عمل
كنند, چنانكه خداوند مى فرمايد: اين كتابى است پر بركت كه ما برتو نازل كرديم تا در
آياتش تدبر كنند)).
(آيـه 122) ـ بـار ديـگـر خـداونـد روى سخن را به بنى اسرائيل كرده مى فرمايد:((اى
بنى اسرائيل بـه خـاطـر بـيـاوريـد نعمتهايى را كه به شما ارزانى داشتم و نيز به
خاطربياوريد كه من شما را بر جـهـانـيـان (بر تمام مردمى كه در آن زمان زندگى مى
كردند)برترى بخشيدم )) (يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انـعمت عليكم وانى فضلتكم
على العالمين ).
(آيه 123)ـ ولى از آنجا كه هيچ نعمتى بدون مسؤوليت نخواهد بود, بلكه خداوند در
برابر بخشيدن هـر مـوهـبـتـى تـكـلـيف و تعهدى بر دوش انسان مى گذارد دراين آيه به
آنها هشدار مى دهد و مـى گـويد: ((از آن روز بترسيد كه هيچ كس از ديگرى دفاع نمى
كند)) (واتقوا يوما لاتجزى نفس عـن نـفس شيئا) ((و چيزى به عنوان غرامت و يا فديه
كه بلاگردان آنها باشد پذيرفته نمى شود)) (ولا يقبل منها عدل ).
((و هيچ شفاعتى (جز به اذن پروردگار) او را سود ندهد)) (ولاتنفعها شفاعة ).
و اگـر فـكـر مـى كـنـيد كسى در آنجا ـجز خداـ مى تواند انسان را كمك كند اشتباه
است چرا كه ((هيچ كس در آنجا يارى نمى شود)) (ولاهم ينصرون ).
(آيه 124) ـ.
((امامت )) اوج افتخار ابراهيم (ع ).
از ايـن آيـات به بعد سخن از ابراهيم قهرمان توحيد و بناى خانه كعبه واهميت اين
كانون توحيد و عبادت است كه ضمن هيجده آيه اين مسائل را برشمرده است .
هـدف از ايـن آيات در واقع سه چيز است : نخست اين كه مقدمه اى براى مساله تغيير
قبله است , و ديـگـر اين كه يهود و نصارى ادعا مى كردند ما وارثان ابراهيم و آيين
او هستيم و اين آيات مشخص مى سازد كه آنها تا چه حد از آيين ابراهيم بيگانه اند.
سـوم ايـن كه مشركان عرب نيز پيوند ناگسستنى ميان خود و ابراهيم قائل بودند, بايد
به آنها نيز فهمانده شود كه برنامه شما هيچ ارتباطى با برنامه اين پيامبربزرگ بت
شكن ندارد.
در ايـن آيـه بـه مهمترين فرازهاى زندگى ابراهيم (ع ) اشاره كرده , مى گويد:((به
خاطر بيارويد هـنگامى را كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگون آزمود و او راعهده
آزمايش به خوبى برآمد)) (واذابتلى ابرهيم ربه بكلمات فاتـمـهـن ).
خداوند مى بايد جايزه اى به او بدهد ((فرمود: من تو را امام و رهبر و پيشواى مردم
قرار دادم )) (قال انى جاعلك للناس اماما).
((ابراهيم تقاضا كرد كه از دودمان من نيز امامانى قرار ده )) تا اين رشته نبوت
وامامت قطع نشود و قائم به شخص من نباشد (قال ومن ذريتى ).
امـا خـداوند در پاسخ او ((فرمود: پيمان من , يعنى مقام امامت , به ظالمان هرگز
نخواهد رسيد)) (قال لاينال عهدى الظالمين ).
تقاضاى تو را پذيرفتيم , ولى تنها آن دسته از ذريه تو كه پاك و معصوم باشندشايسته
اين مقامند!.
از آيـه فـوق اجـمالا چنين استفاده مى شود: مقام امامتى كه به ابراهيم بعد ازپيروزى
در همه اين آزمونها بخشيده شد فوق مقام نبوت و رسالت بود اين حقيقت اجمالا در حديث
پر معنى و جالبى از امـام صادق (ع ) نقل شده , آنجا كه مى فرمايد:((خداوند ابراهيم
را بنده خاص خود قرار داد پيش از آن كه پيامبرش قرار دهد, وخداوند او را به عنوان
نبى انتخاب كرد پيش از آن كه او را رسول خود سازد, و او رارسول خود انتخاب كرد پيش
از آن كه او را به عنوان خليل خود برگزيند, و او راخليل خـود قـرار داد پيش از آن
كه او را امام قرار دهد, هنگامى كه همه اين مقامات راجمع كرد فرمود: مـن تـو را
امام مردم قرار دادم , اين مقام به قدرى در نظر ابراهيم بزرگ جلوه كرد كه عرض نمود:
خداوندا! از دودمان من نيز امامانى انتخاب كن ,فرمود: پيمان من به ستمكاران آنها
نمى رسد يعنى شخص سفيه هرگز امام افراد باتقوا نخواهد شد)).
نكته ها:.
1ـ.
منظور از ((كلمات )) چيست ؟.
از بررسى آيات قرآن چنين استفاده مى شود كه مقصود از ((كلمات ))(جمله هايى كه
خداوند ابراهيم را به آن آزمود) يك سلسله وظايف سنگين ومشكل بوده كه خدا بر دوش
ابراهيم گذارده بود.
ايـن دسـتورات عبارت بودند از: بردن فرزند به قربانگاه و آمادگى جدى براى قربانى او
به فرمان خدا!.
بردن زن و فرزند و گذاشتن آنها در سرزمين خشك و بى آب و گياه مكه !.
قـيـام در بـرابـر بـت پـرستان بابل و شكستن بتها و دفاع بسيار شجاعانه در آن
محاكمه تاريخى و قـرارگرفتن در دل آتش ! مهاجرت از سرزمين بت پرستان و پشت پازدن به
زندگى خود, و مانند اينها كه هريك آزمايشى بسيار سنگين بود, اما او باقدرت و نيروى
ايمان از عهده همه آنها بر آمد و اثبات كرد شايستگى مقام ((امامت ))را دارد.
2ـ.
فرق نبوت و امامت و رسالت :.
بـطـورى كـه از آيات و احاديث بر مى آيد كسانى كه از طرف خدا ماموريت داشتند داراى
مقامات مختلفى بودند:.
مقام نبوت .
يعنى دريافت وحى از خداوند, بنابراين ((نبى )) كسى است كه وحى بر او نازل مى شود .
مقام رسالت .
يـعـنـى مـقـام ابـلاغ وحـى و تبليغ و نشر احكام خداوند و تربيت نفوس از طريق تعليم
و آگاهى بـخـشيدن , بنابراين رسول كسى است كه موظف است در حوزه ماموريت خود به تلاش
و كوشش برخيزد, و براى يك انقلاب فرهنگى و فكرى وعقيدتى تلاش نمايد.
3ـ.
مقام امامت ـ.
يعنى رهبرى و پيشوايى خلق , در واقع امام كسى است كه با تشكيل يك حكومت الهى سعى مى
كند احكام خدا را عملا اجرا و پياده نمايد.
بـه عـبـارت ديـگـر وظـيفه امام اجراى دستورات الهى است در حالى كه وظيفه رسول
ابلاغ اين دستورات مى باشد.
3ـ.
امامت يا آخرين سيرتكاملى ابراهيم ـ.
مقام امامت , مقامى است بالاتر و حتى برتر از نبوت و رسالت , اين مقام نيازمند
شايستگى فراوان در جـمـيـع جـهـات است كه ابراهيم پس از امتحان شايستگى از طرف
خداوند دريافت داشت و اين آخرين حلقه سير تكاملى ابراهيم بود.
(آيه 125) ـ.
عظمت خانه خدا!.
بـعـد از اشـاره به مقام والاى ابراهيم در آيه قبل , در اين آيه به بيان عظمت خانه
كعبه كه به دست ابـراهـيـم سـاخـته و آماده شد پرداخته , مى فرمايد: ((به
خاطربياوريد هنگامى را كه خانه كعبه را ((مـثـابة )) (محل بازگشت و توجه ) مردم
قرار داديم و مركز امن و امان )) (واذ جعلنا البيت مثابة للناس وامنا).
از آنـجـا كه خانه كعبه مركزى بوده است براى موحدان كه همه سال به سوى آن رو مى
آوردند, نه تنها از نظر جسمانى كه از نظر روحانى نيز بازگشت به توحيد وفطرت نخستين
مى كردند, از اين رو به عنوان ((مثابة )) معرفى شده , اما اين كه خانه كعبه از طرف
پروردگار به عنوان يك پناهگاه و كانون امن و امان اعلام شده ,مى دانيم : در اسلام
مقررات شديدى براى اجتناب از هرگونه نزاع و كـشـمـكـش وجـنـگ و خـونـريزى در اين
سرزمين مقدس وضع شده است , بطورى كه نه تنها افـرادانـسـان بـلكه حيوانات و پرندگان
نيز در آنجا در امن و امان به سر مى برند و اين درحقيقت اجابت يكى از درخواستهايى
است كه ابراهيم از خداوند كرد.
سـپـس اضـافه مى كند: ((از مقام ابراهيم نمازگاهى براى خود انتخاب كنيد))(واتخذوا
من مقام ابرهيم مصلى ) و آن همان مقام معروف ابراهيم است كه محلى است در نزديكى
خانه كعبه و حجاج بعد از انجام طواف به نزديك آن مى روند ونماز طواف بجا مى آورند.
سـپس اشاره به پيمانى كه از ابراهيم و فرزندش اسماعيل در باره طهارت خانه كعبه
گرفته است مـى فرمايد: و مى گويد: ((ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا
براى طواف كنندگان و مـجـاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان (نمازگزاران ) پاكيزه
دارند)) (وعهدن الى ابرهيم واسمعيل ان طهرا بيتى للطئفين والعاكفين والركع السجود).
مـنظور از طهارت و پاكيزگى در اينجا پاك ساختن ظاهرى و معنوى اين خانه توحيد از
هرگونه آلودگى است .
چرا خانه خدا!.
در آيه فوق از خانه كعبه به عنوان ((بيتى )) (خانه من ) تعبير شده در حالى كه روشن
است خداوند نـه جـسـم اسـت و نه نياز به خانه دارد, منظور از اين اضافه همان
((اضافه تشريفى )) است به اين مـعـنـى كـه بـراى بـيـان شـرافـت و عـظمت چيزى آن را
به خدا نسبت مى دهند, ماه رمضان را ((شهراللّه )) و خانه كعبه را ((بيت اللّه )) مى
گويند.
(آيـه 126) ـ خـواسـتـه هاى ابراهيم از پيشگاه پروردگار ! در اين آيه ابراهيم دو
درخواست مهم از پروردگار براى ساكنان اين سرزمين مقدس مى كند كه به يكى از آنها در
آيه قبل نيز اشاره شد.
قرآن مى گويد: ((به خاطر بياوريد هنگامى كه ابراهيم عرض كرد پروردگارا!اين سرزمين
را شهر امنى قرار ده )) (واذ قال ابرهيم رب اجعل هذا بلدا آمنا).
دومين تقاضايش اين است كه : ((اهل اين سرزمين را ـنها كه به خدا و روزبازپسين ايمان
آورده اندـ از ثمرات گوناگون روزى ببخش )) (وارزق اهله من الثمرات من آمن منهم
باللّه واليوم الا خر).
جالب اين كه ابراهيم نخست تقاضاى ((امنيت )) و سپس درخواست ((مواهب اقتصادى )) مى
كند, و ايـن خـود اشـاره اى اسـت به اين حقيقت كه تا امنيت در شهر ياكشورى حكمفرما
نباشد فراهم كردن يك اقتصاد سالم ممكن نيست !.
خداوند در پاسخ اين تقاضاى ابراهيم چنين ((فرمود: اما آنها كه راه كفر راپوييده اند
بهره كمى (از اين ثمرات به آنها خواهم داد)) و بطور كامل محروم نخواهم كرد! (قال
ومن كفر فامتعه قليلا ).
امـا در سـراى آخرت ((آنها را به عذاب آتش مى كشانم و چه بد سرانجامى دارند)) (ثم
اضطره الى عذاب النار وبئس المصير).
(آيه 127) ـ.
ابراهيم خانه كعبه را بنا مى كند!.
از آيـات مـخـتـلف قرآن و احاديث و تواريخ اسلامى بخوبى استفاده مى شودكه خانه كعبه
پيش از ابـراهيم , حتى از زمان آدم بر پا شده بود, سپس در طوفان نوح فرو ريخت و بعد
به دست ابراهيم و فـرزنـدش اسـمـاعيل تجديد بنا گرديد اتفاقاتعبيرى كه در اين آيه
به چشم مى خورد نيز همين مـعنى را مى رساند آنجا كه مى گويد: ((بياد آوريد هنگامى
را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه (كـعـبـه ) را بـالامـى بـردنـد, و مـى
گفتند: پروردگارا! از ما بپذير تو شنوا و دانايى )) (واذ يرفع ابرهيم القواعد من
البيت واسمعيل ربنا تقبل منا انك انـت السميع العليم ).
اين تعبير مى رساند كه شالوده هاى خانه كعبه وجود داشته و ابراهيم واسماعيل پايه ها
را بالا بردند.
در دو آيه بعد ابراهيم و فرزندش اسماعيل , پنج تقاضاى مهم از خداوندجهان مى كنند.
(آيـه 128)ـ نـخـسـت عـرضـه مى دارند: ((پروردگارا! ما را تسليم فرمان خودت قرار ده
)) (ربنا واجعلنا مسلمين لك ).
بـعـد تـقـاضا مى كنند: ((از دودمان ما نيز امتى مسلمان و تسليم در برابر فرمانت
قرار ده )) (ومن ذريتن امة مسلمة لك ).
سـپس تقاضا مى كنند: ((طرز پرستش و عبادت خودت را به ما نشان ده , و ما رااز آن
آگاه ساز)) (وارنا مناسكنا).
تا بتوانيم آن گونه كه شايسته مقام تو است عبادتت كنيم .
بـعـد از خدا تقاضاى توبه كرده , مى گويند: ((توبه ما را بپذير و رحمتت رامتوجه ما
گردان كه تو تواب و رحيمى )) (وتب علينا انك انـت التواب الرحيم ).
(آيـه 129)ـ پـنـجـمين تقاضاى آنها اين است كه : ((پروردگارا! در ميان آنهاپيامبرى
از خودشان مبعوث كن )) (ربنا وابعث فيهم رسولا منهم ).
((تـا آيـات تو را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و آنها را پاكيزه
كند)) (يتلوا عليهم آياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم ).
((چرا كه تو توانا هستى و بر تمام اين كارها قدرت دارى )) (انك انـت العزيزالحكيم
).
پيامبرى از ميان خود آنها.
ايـن تـعـبـير كه رهبران و مربيان انسان بايد از نوع خود او باشند, با همان صفات و
غرايز بشرى , تا بـتوانند از نظر جنبه هاى عملى , سرمشقهاى شايسته اى باشند, بديهى
است اگر از غير جنس بشر بـاشند نه آنها مى توانند دردها, نيازها,مشكلات , و
گرفتاريهاى مختلف انسانها را درك كنند و نه انسانها مى توانند از آنهاسرمشق بگيرند.
(آيه 130).
ابراهيم انسان نمونه !.
در آيـات گذشته بعضى از خدمات ابراهيم و خواسته ها و تقاضاهاى او كه جامع جنبه هاى
مادى و معنوى بود مورد بررسى قرار گرفت .
از مجموع اين بحثها به خوبى استفاده شد كه مكتب اين پيامبر بزرگ مى تواندبه عنوان
يك مكتب انسان ساز مورد استفاده همگان قرار گيرد.
بـراسـاس هـمين مطلب در اين آيه چنين مى گويد: ((چه كسى جز افرادى كه خود را به
سفاهت افـكـنده اند از آيين پاك ابراهيم روى گردان خواهد شد)) (ومن يرغب عن ملة
ابرهيم الا من سفه نفسه ).
آيـا اين سفاهت نيست كه انسان , آيينى را كه هم آخرت در آن است و هم دنيا, رها كرده
و به سراغ برنامه هايى برود كه دشمن خرد و مخالف فطرت وتباه كننده دين و دنيا است
!.
سپس اضافه مى كند: ((ما ابراهيم را (بخاطر اين امتيازات بزرگش ) برگزيديم واو در
جهان ديگر از صالحان است )) (ولقد اصطفيناه فى الدنيا وانه فى الا خرة لمن الصالحين
).
(آيـه 131)ـ ايـن آيه به عنوان تاكيد به يكى ديگر از ويژگيهاى برگزيده ابراهيم كه
در واقع ريشه بقيه صفات او است اشاره كرده مى گويد: ((به خاطر بياوريدهنگامى را كه
پروردگار به او گفت : در برابر فرمان من تسليم باش , او گفت : در برابرپروردگار
جهانيان تسليم شدم )) (اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين ).
(آيـه 132)ـ وصـيـت و سـفارشى كه در آخرين ايام عمر خود به فرزندانش نمود آن نيز
نمونه بود, چـنانكه قرآن مى گويد: ((ابراهيم و يعقوب فرزندان خود را دربازپسين
لحظات عمر به اين آيين پاك توحيدى وصيت كردند)) (ووصى به ابرهيم بنيه ويعقوب ).
هـركـدام بـه فرزندان خود گفتند: ((فرزندان من ! خداوند اين آيين توحيد رابراى شما
برگزيده است )) (يا بنى ان اللّه اصطفى لكم الدين ).
((بـنـابـرايـن جـز بـر ايـن آيـين رهسپار نشويد و جز با قلبى مملو از ايمان و
تسليم جهان را وداع نگوييد)) (فلا تموتن الا وانـتم مسلمون ).
آيـه 133ـ شان نزول : اعتقاد جمعى از يهود اين بود كه ((يعقوب )) به هنگام مرگ ,
فرزندان خويش را به دينى كه هم اكنون يهود به آن معتقدند (با تمام تحريفاتش ) توصيه
كرد, خداوند در رد اعتقاد آنان اين آيه را نازل فرمود.
تفسير:.
همه مسؤول اعمال خويشندـ.
چنانكه در شان نزول آيه خوانديم جمعى از منكران اسلام مطلب نادرستى را به يعقوب
پيامبر خدا نسبت مى دادند.
قرآن براى رد اين ادعاى بى دليل مى گويد: ((مگر شما به هنگامى كه مرگ يعقوب فرا
رسيد حاضر بوديد)) كه چنان توصيه اى را به فرزندانش كرد (ام كنتم شهدآ اذ حضر يعقوب
الموت ).
آرى ! آنـچـه شـما به او نسبت مى دهيد نبود, آنچه بود اين بود كه : ((در آن هنگام
از فرزندان خود پرسيد, بعد از من چه چيز را مى پرستيد))؟ (اذ قال لبنيه ماتعبدون من
بعدى ).
آنـهـا در پـاسـخ گـفـتند: ((خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل واسحاق را مى
پرستيم خداوند يگانه يكتا)) (قالوا نعبد الهك واله آبئك ابرهيم واسمعيل واسحق الها
واحدا).
((و ما در برابر فرمان او تسليم هستيم )) (ونحن له مسلمون ).
(آيه 134)ـ اين آيه گويا پاسخ به يكى از اشتباهات يهود است , چرا كه آنها بسيارروى
مساله نياكان و افتخار آنها و عظمتشان در پيشگاه خدا تكيه مى كردند.
قرآن مى گويد: ((آنها امتى بودند كه در گذشتند, و اعمالشان مربوط به خودشان است , و
اعمال شما نيز مربوط به خود شما است )) (تلك امة قد خلت لهاما كسبت ولكم ما كسبتم
).
((و شـما هرگز مسؤول اعمال آنها نخواهيد بود)) همان گونه كه آنها مسؤول اعمال شما
نيستند (ولا تسئلون عما كانوا يعملون ).
بنابراين به جاى اين كه تمام هم خود را مصروف به تحقيق و مباهات وافتخار نسبت به
نياكان خود كنيد در اصلاح عقيده و عمل خويش بكوشيد.
آيه 135ـ شان نزول : در شان نزول اين آيه و دو آيه بعد از ابن عباس چنين نقل شده كه
: چند نفر از علماى يهود و مسيحيان نجران با مسلمان بحث و گفتگوداشتند, هر يك از
اين دو گروه خود را اولى و سزاوارتر به آيين حق مى دانست وديگرى را نفى مى كرد,
يهوديان مى گفتند: موسى پيامبر مـا از هـمـه پيامبران برتراست و كتاب ما تورات
بهترين كتاب است , عين همين ادعا را مسيحيان داشـتـنـد كـه مـسـيـح بهترين راهنما و
انجيل برترين كتب آسمانى است , و هر يك از پيروان اين دومذهب مسلمانان را به مذهب
خويش دعوت مى كردند, اين سه آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:.
تنها ما بر حقيم !.
خودپرستى و خودمحورى معمولا سبب مى شود كه انسان حق را درخودش منحصر بداند, همه را
بـر بـاطـل بـشمرد و سعى كند ديگران را به رنگ خود درآورد چنانكه قرآن در اين آيه
مى گويد: ((اهل كتاب گفتند: يهودى يا مسيحى شويد تاهدايت يابيد))! (وقالوا كونوا
هودا اونصارى تهتدوا) .
بـگـو آيـيـنـهاى تحريف يافته هرگز نمى تواند موجب هدايت بشر گردد ((بلكه پيرو آيين
خالص ابراهيم گرديد تا هدايت شويد و او هرگز از مشركان نبود)) (قل بل ملة ابرهيم
حنيفا وما كان من المشركين ).
(آيـه 136)ـ ايـن آيـه بـه مـسلمانان دستور مى دهد كه به مخالفان خود((بگوييد: ما
به خدا ايمان آورده ايم , و به آنچه از ناحيه او بر ما نازل شده و به آنچه
برابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران اسباط بنى اسرائيل نازل گرديد
وهمچنين به آنچه به موسى و عيسى و پيامبران ديگر از نـاحـيـه پـروردگـارشان داده
شده ايمان داريم )) (قولوا آمنا باللّه وم انزل الينا وم انزل الى ابرهيم واسمعيل
واسحق ويعقوب والا سباط وم اوتى موسى وعيسى وم اوتى النبيون من ربهم ).