((مـؤمـنـان بـه غيب )) عقيده دارند, سازنده اين عالم آفرينش , علم و قدرتى بى
انتها, و عظمت و اداركـى بـى نـهايت دارد, او ازلى و ابدى است , و مرگ به معنى فنا
و نابودى نيست بلكه دريچه اى اسـت بـه جـهان وسيعتر و پهناورتر, در حالى كه يك فرد
مادى معتقد است جهان هستى محدود اسـت بـه آنـچـه ما مى بينيم و قوانين طبيعت بدون
هيچ گونه نقشه و برنامه اى پديد آورنده اين جهان است , و پس از مرگ همه چيز پايان
مى گيرد.
آيـا ايـن دو انـسان با هم قابل مقايسه اند؟! اولى نمى تواند از حق و عدالت
وخيرخواهى و كمك به ديـگـران صـرف نظر كند, و دومى دليلى براى هيچ گونه از اين امور
نمى بيند, به همين دليل در دنـيـاى مؤمنان راستين برادرى است و تفاهم , پاكى است و
تعاون , اما در دنياى ماديگرى استعمار اسـت و اسـتثمار, خونريزى است وغارت و چپاول
و اين سير قهقهرائى را تمدن و پيشرفت و ترقى نام مى نهند!.
و اگر مى بينيم قرآن نقطه شروع تقوى را در آيه فوق , ايمان به غيب دانسته دليلش
همين است .
((غـيـب )) در اين جا داراى مفهوم وسيع كلمه مى باشد و اگر در بعضى روايات غيبت در
آيه فوق تفسير به امام غائب حضرت مهدى (عج ) شده در حقيقت مى خواهد وسعت معنى ايمان
به غيب را حتى نسبت به امام غائب (عج ) مجسم كند بى آنكه به آن مصداق محدود باشد.
2ـ.
ارتباط با خدا:.
ويژگى ديگر پرهيزكاران آن است كه : ((نماز را برپا مى دارند)) (ويقيمون الصلوة )
((نماز)) كه رمز ارتـبـاط بـا خـداسـت , مـؤمـنانى را كه به جهان ماورا طبيعت راه
يافته اند در يك رابطه دائمى و هـمـيـشـگى با آن مبد بزرگ آفرينش نگه مى دارد,
آنهاتنها در برابر خدا سر تعظيم خم مى كنند, چنين انسانى احساس مى كند ازتمام
مخلوقات ديگر فراتر رفته , و ارزش آن را پيدا كرده كه با خدا سخن بگويد, و اين
بزرگترين عامل تربيت او است .
3ـ.
ارتباط با انسانها:.
آنها علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار رابطه نزديك و مستمرى با خلق خدادارند, و به
همين دليل سومين ويژگى آنها را قرآن چنين بيان مى كند: ((و ازتمام مواهبى كه به
آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند)) (ومما رزقناهم ينفقون ).
قابل توجه اينكه قرآن نمى گويد: من اموالهم ينفقون (از اموالشان انفاق مى كنند)
بلكه مى گويد: ((مـما رزقناهم )) (از آنچه به آنها روزى داده ايم ) و به اين ترتيب
مساله ((انفاق )) را آنچنان تعميم مى دهد كه تمام مواهب مادى و معنوى را دربر مى
گيرد.
بنابراين مردم پرهيزگار آنها هستند كه نه تنها از اموال خود, بلكه از علم وعقل و
دانش ونيروهاى جسمانى و مقام و موقعيت اجتماعى خود, و خلاصه ازتمام سرمايه هاى خويش
به آنها كه نياز دارند مى بخشند, بى آنكه انتظار پاداشى داشته باشند.
(آيه 4)ـ.
ويژگى چهارم پرهيزكاران .
ايمان به تمام پيامبران وبرنامه هاى الهى است , قرآن مى گويد: ((آنها كسانى هستند
كه به آنچه برتو نـازل شـده وآنچه پيش ازتو نازل گرديده ايمان دارند)) (والذين
يؤمنون بما انـزل اليك و ما انـزل من قبلك ).
ويژگى پنجم : ايمان به رستاخيز,.
صـفـتـى اسـت كه در اين سلسله از صفات براى پرهيزكاران بيان شده است ((آنها به آخرت
قطعا ايـمـان دارنـد)) (و بـالا خرة هم يوقنون ) آنها يقين دارند كه انسان عبث و بى
هدف آفريده نشده , آفـريـنش براى او خط سيرى تعيين كرده است كه بامرگ هرگز پايان
نمى گيرد, او اعتراف دارد كـه عـدالـت مـطـلق پروردگار در انتظارهمگان است و چنان
نيست كه اعمال ما در اين جهان , بـى حـسـاب و پـاداش بـاشـد ايـن اعتقاد به او
آرامش مى بخشد, از فشارهائى كه در طريق انجام مـسـئولـيـتـهـا بر او واردمى شود نه
تنها رنج نمى برد بلكه از آن استقبال مى كند و مطمئن است كـوچـكـتـريـن عـمـل نـيـك
و بد پاداش و كيفر دارد, بعد از مرگ به جهانى وسيعتر كه خالى از هـرگـونـه ظـلـم و
سـتـم اسـت انـتـقـال مـى يابد و از رحمت وسيع و الطاف پروردگار بزرگ بهره مندمى
شود.
ايـمـان بـه رسـتـاخـيز اثر عميقى در تربيت انسانها دارد, به آنها شهامت وشجاعت مى
بخشد زيرا براساس آن , اوج افتخار در زندگى اين جهان , ((شهادت )) درراه يك هدف
مقدس الهى است كه آغـازى اسـت بـراى يـك زندگى ابدى و جاودانى و ايمان به قيامت
انسان را در برابر گناه كنترل مى كند, و به هرنسبت كه ايمان قويترباشد گناه كمتر
است .
(آيـه 5) ـ ايـن آيـه , اشاره اى است به نتيجه و پايان كار مؤمنانى كه صفات پنجگانه
فوق را در خود جـمع كرده اند, مى گويد: ((اينها بر مسير هدايت پروردگارشان هستند))
(اولئك على هدى من ربـهـم ) ((و ايـنـهـا رسـتـگـارانـنـد)) (اولئك هم المفلحون )
در حقيقت هدايت آنها و همچنين رستگاريشان از سوى خدا تضمين شده است جالب اينكه مى
گويد: ((على هدى من ربهم )) اشاره بـه اينكه هدايت الهى همچون مركب راهوارى است كه
آنها بر آن سوارند, و به كمك اين مركب به سوى رستگارى و سعادت پيش مى روند.
حقيقت تقوا چيست ؟.
((تقوا)) در اصل بمعنى نگهدارى يا خويشتن دارى است و به تعبير ديگر يك نيروى كنترل
درونى است كه انسان را در برابر طغيان شهوات حفظ مى كند, و درواقع نقش ترمز
نيرومندى را دارد كه مـاشـيـن وجود انسان را در پرتگاهها حفظ و ازتندرويهاى خطرناك
, باز مى دارد ومعيار فضيلت و افـتـخـار انـسـان و مقياس سنجش شخصيت او در اسلام
محسوب مى شود تا آنجا كه جمله ((ان اكرمكم عنداللّه اتقاكم )) به صورت يك شعار
جاودانى اسلام در آمده است .
ضمنا بايد توجه داشت كه تقوا داراى شاخه ها و شعبى است , تقواى مالى واقتصادى ,
تقواى جنسى , و اجتماعى , وتقواى سياسى و مانند اينها.
(آيه 6) ـ.
گروه دوم , كافران لجوج و سرسخت .
ـ ايـن گـروه درسـت در نقطه مقابل متقين و پرهيزكاران قرار دارند وصفات آنهادر اين
آيه و آيه بـعـد بطور فشرده بيان شده است در اين آيه مى گويد ((آنها كه كافرشدند (و
در كفر و بى ايمانى سـخـت و لـجـوجند) براى آنها تفاوت نمى كند كه آنان را ازعذاب
الهى بترسانى يا نترسانى ايمان نخواهند آورد)) (ان الذين كفرو اسوآ عليهم انـذرتهم
ام لم تنذرهم لايؤمنون ) اين دسته چنان در گـمـراهـى خـود سـرسختند كه هرچند حق
برآنان روشن شود حاضر به پذيرش نيستند واصولا آمادگى روحى براى پيروى از حق و تسليم
شدن در برابر آن را ندارند.
(آيـه 7)ـ اين آيه اشاره به دليل اين تعصب و لجاجت مى كند و مى گويد: آنهاچنان در
كفر و عناد فـرو رفـتـه انـد كـه حـس تـشخيص را از دست داده اند ((خدا بر دلها
وگوشهايشان مهر نهاده و برچشمهاشان پرده افكنده شده )) (ختم اللّه على قلوبهم و على
سمعهم و على ابصارهم غشاوة ) به هـمـيـن دلـيـل نتيجه كارشان اين شده است كه ((براى
آنها عذاب بزرگى است )) (و لهم عذاب عـظـيـم ) مسلما انسان تابه اين مرحله نرسيده
باشد قابل هدايت است , هرچند گمراه باشد, اما به هنگامى كه حس تشخيص را بر اثر
اعمال زشت خود از دست داد ديگر راه نجاتى براى او نيست ,چرا كه ابزار شناخت ندارد و
طبيعى است كه عذاب عظيم در انتظار او باشد.
نكته ها:.
1ـ آيا سلب قدرت تشخيص , دليل بر جبر نيست ؟.
اگر طبق آيه فوق خداوند بر دلها و گوشهاى اين گروه مهر نهاده , وبرچشمهايشان پرده
افكنده , آنـها مجبورند در كفر باقى بمانند, آيا اين جبر نيست ؟پاسخ اين سؤال را
خود قرآن در اينجا و آيات ديـگـر داده اسـت و آن ايـنـكـه : اصـرار ولـجاجت آنها در
برابر حق , تكبر و ادامه به ظلم و ستم و بـيـدادگـرى و كـفر و پيروى ازهوسهاى سركش
سبب مى شود كه پرده اى بر حس تشخيص آنها بيفتد, كه در واقع اين حالت عكس العمل و
بازتاب اعمال خود انسان است نه چيز ديگر.
2ـ مهرنهادن بر دلها!.
در آيـات فـوق و بـسيارى ديگر از آيات قرآن براى بيان سلب حس تشخيص ودرك واقعى از
افراد, تـعـبير به ((ختم )) شده است , و احيانا تعبير به ((طبع )) و ((رين )) اين
معنى از آنجا گرفته شده اسـت كـه در مـيان مردم رسم بر اين بوده هنگامى كه اشيائى
رادر كيسه ها يا ظرفهاى مخصوصى قـرار مـى دادنـد, و يا نامه هاى مهمى را در پاكت مى
گذاردند, براى آنكه كسى سرآن را نگشايد و دست به آن نزند آن را مى بستند وگره مى
كردند و بر گره مهر مى نهادند, امروز نيز معمول است كـيـسـه هـاى پـسـتـى را لاك و
مهر مى كنند در لغت عرب براى اين معنى كلمه ((ختم )) به كار مـى رود, الـبـتـه ايـن
تعبير در باره افراد بى ايمان و لجوجى است كه بر اثر گناهان بسيار در برابر عـوامـل
هـدايت نفوذ ناپذير شده اند, و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان چنان
رسوخ كـرده كه درست همانند همان بسته و كيسه سر به مهر هستند كه ديگرهيچ گونه تصرفى
در آن نـمـى توان كرد, و به اصطلاح قلب آنها لاك و مهر شده است ((طبع )) نيز در لغت
به همين معنى آمـده اسـت اما ((رين )) به معنى زنگار يا غبار يالايه كثيفى است كه
بر اشيا گرانقيمت مى نشيند ايـن تعبير در قرآن نيز براى كسانى كه بر اثر خيره سرى و
گناه زياد قلبشان نفوذ ناپذير شده بكار رفـتـه اسـت و مهم آن است كه انسان مراقب
باشد اگر خداى ناكرده گناهى از او سر مى زند در فـاصله نزديك آن را با آب توبه و
عمل صالح بشويد, تامبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در آيد و برآن مهر نهد.
3ـ مقصود از ((قلب )) در قرآن :.
((قلب )) در قرآن به معانى گوناگونى آمده است از جمله :1ـ به معنى عقل ودرك چنانكه
در آيه 37 سـوره ((ق )) مـى خـوانـيـم : ((ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب :((در
اين مطالب تذكر و يـادآورى است براى آنان كه نيروى عقل و درك داشته باشند))2ـ به
معنى روح و جان چنانكه در سـوره احـزاب آيـه 10 آمـده است : ((هنگامى كه چشمها از
وحشت فرومانده و جانها به لب رسيده بـود)) 3ـ به معنى مركز عواطف ,آيه 12 سوره
انفال شاهد اين معنى است : ((بزودى در دل كافران ترس ايجاد مى كنم )).
توضيح اينكه : در وجود انسان دو مركز نيرومند به چشم مى خورد: 1ـ مركزادراكات كه
همان ((مغز و دستگاه اعصاب است )) 2ـ مركز عواطف كه عبارت است از همان قلب صنوبرى
كه در بخش چپ سـيـنـه قـرار دارد و مـسائل عاطفى در مرحله اول روى همين مركز اثر مى
گذارد, ما بالوجدان هـنـگامى كه با مصيبتى روبرومى شويم فشار آن را روى همين قلب
صنوبرى احساس مى كنيم , و هـمـچـنـان وقـتـى كـه بـه مـطـلـب سرورانگيزى برمى خوريم
فرح و انبساط را در همين مركز احـسـاس مـى كـنـيـم , نتيجه اينكه اگر در قرآن مسائل
عاطفى به قلب (همين عضو مخصوص ) ومسائل عقلى به قلب (به معنى عقل يا مغز) نسبت داده
شده , دليل آن همان است كه گفته شد و سخنى به گزاف نرفته است .
( آيه 8) ـ.
گروه سوم (منافقان ).
اسـلام در يـك مقطع خاص تاريخى خود با گروهى روبرو شد كه نه اخلاص وشهامت براى
ايمان آوردن داشـتـنـد و نـه قـدرت و جـرات بـر مـخـالفت صريح , اين گروه كه قرآن
از آنها به عنوان ((منافقين ))((3)) ياد مى كند و ما در فارسى از آن تعبير به
((دورو)) يا ((دو چهره )) مى كنيم , در صـفـوف مـسلمانان واقعى نفوذ كرده بودند, و
ازآنجا كه ظاهر اسلامى داشتند, غالبا شناخت آنها مـشـكـل بـود ولـى قـرآن نشانه هاى
دقيق و زنده اى براى آنها بيان مى كند كه خط باطنى آنها را مـشـخـص مـى سـازد
والگوئى در اين زمينه به دست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مى دهد نـخست تفسيرى
از خود نفاق دارد مى گويد: ((بعضى از مردم هستند كه مى گويند به خدا وروز قـيامت
ايمان آورده ايم در حالى كه ايمان ندارند)) (ومن الناس من يقول آمناباللّه و باليوم
الا خر و ماهم بمؤمنين ).
(آيـه 9)ـ آنـها اين عمل را يكنوع زرنگى و به اصطلاح تاكتيك جالب , حساب مى كنند:
((آنها با اين عـمـل مـى خـواهـنـد خـدا و مؤمنان را بفريبند)) (يخادعون اللّه
والذين آمنوا) ((در حالى كه تنها خودشان را فريب مى دهند, اما نمى فهمند)) (و
مايخدعون الا انـفسهم وما يشعرون ).
(آيه 10)ـ سپس قرآن به اين واقعيت اشاره مى كند كه نفاق در واقع يكنوع بيمارى است
مى گويد: ((در دلهاى آنها بيمارى خاصى است )) (فى قلوبهم مرض ) امااز آنجا كه در
نظام آفرينش , هركس در مسيرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسير, رو
به جلو مى رود قرآن اضافه مى كند: ((خداوند هم بربيمارى آنها مى افزايد)) (فزادهم
اللّه مرضا).
و از آنـجـا كـه سـرمـايـه اصـلى منافقان دروغ است , تا بتوانند تناقضها را كه
درزندگيشان ديده مى شود با آن توجيه كنند, در پايان آيه مى فرمايد: ((براى آنها
عذاب اليمى است بخاطر دروغهائى كه مى گفتند)) (ولهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون ).
(آيـه 11)ـ سـپـس بـه ويژگيهاى آنها اشاره مى كند كه نخستين آنها داعيه اصلاح طلبى
است در حـالى كه مفسد واقعى همانها هستند: ((هنگامى كه به آنها گفته شود در روى
زمين فساد نكنيد مـى گـويـنـد: مـا فـقـط اصـلاح كننده ايم ))! (و اذا قيل لهم
لاتفسدوا فى الا رض قالوا انما نحن مصلحون ) ما برنامه اى جز اصلاح در تمام زندگى
خود نداشته ايم و نداريم !.
(آيـه 12)ـ قـرآن اضـافـه مى كند : ((بدانيد اينها همان مفسدانند و برنامه اى
جزفساد ندارند ولى خـودشان هم نمى فهمند))! (الا انهم هم الـمـفسدون ولكن لايشعرون
) بلكه اصرار و پافشارى آنها در راه نـفـاق و خوگرفتن با اين برنامه هاى زشت و
ننگين سبب شده كه تدريجا گمان كنند اين برنامه ها مفيد وسازنده و اصلاح طلبانه است
.
(آيـه 13)ـ نشانه ديگر اينكه : آنها خود را عاقل و هوشيار و مؤمنان را سفيه وساده
لوح و خوش باور مى پندارند, آن چنانكه قرآن مى گويد: ((هنگامى كه به آنهاگفته مى
شود ايمان بياوريد آنگونه كه توده هاى مردم ايمان آورده اند, مى گويند: آياما همچون
اين سفيهان ايمان بياوريم ))؟! (و اذا قيل لـهـم آمـنوا كما آمن الناس قالواانـؤمن
كما آمن السفه) و به اين ترتيب افراد پاكدل و حق طلب و حـقـيـقـت جـو راكـه بـا
مـشـاهـده آثـار حقانيت در دعوت پيامبر (ص ) و محتواى تعليمات او, سـرتـعـظـيـم
فـرو آورده انـد بـه سـفـاهـت مـتـهـم مـى كنند لذا قرآن در پاسخ آنها مى گويد:
((بدانيدسفيهان واقعى اينها هستند اما نمى دانند)) (الا انهم هم السفها ولكن
لايعلمون ).
آيـا اين سفاهت نيست كه انسان خط زندگى خود را مشخص نكند و در ميان هر گروهى به رنگ
آن گروه درآيد, استعداد و نيروى خود را در طريق شيطنت وتوطئه و تخريب به كار گيرد,
و در عين حال خود را عاقل بشمرد؟!.
(آيـه 14) ـ سومين نشانه آنها آن است كه هر روز به رنگى در مى آيند و در ميان
هرجمعيتى با آنها هـم صدا مى شوند, آنچنانكه قرآن مى گويد: ((هنگامى كه افراد با
ايمان را ملاقات كنند مى گويند ايـمان آورديم )) (و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا
آمنا) ما از شماهستيم و پيرو يك مكتبيم , از جان و دل اسلام را پذيرا گشتيم و با
شما هيچ فرقى نداريم !.
((اما هنگامى كه با دوستان شيطان صفت خود به خلوتگاه مى روند مى گويندما با شمائيم
))! (و اذا خـلـوا الى شياطينهم قالوا انا معكم ) ((و اگر مى بينيد ما در
برابرمؤمنان اظهار ايمان مى كنيم ما مسخره شان مى كنيم ))! (انما نحن مستهزؤن ).
(آيـه 15)ـ سـپس قرآن با يك لحن كوبنده و قاطع مى گويد: ((خدا آنها رامسخره مى
كند)) (اللّه يـستهز بهم ) ((و خدا آنها را در طغيانشان نگه مى دارد تا به كلى
سرگردان شوند)) (و يمدهم فى طغيانهم يعمهون ).
(آيـه 16) ـ ايـن آيه , سرنوشت نهائى آنها را كه سرنوشتى است بسيارغم انگيز و شوم و
تاريك چنين بـيـان مـى كـند: ((آنها كسانى هستند كه در تجارتخانه اين جهان , هدايت
را با گمراهى معاوضه كـرده اند)) (اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى ) و به همين
دليل ((تجارت آنها سودى نداشته )) بلكه سرمايه را نيز از كف داده اند (فما ربحت
تجارتهم ) ((و هرگز روى هدايت را نديده اند)) (و ما كانوامهتدين ).
خـلاصـه دوگـانـگـى شـخـصـيـت و تضاد برون و درون كه صفت بارز منافقان است پديده
هاى گـونـاگـونـى در عـمـل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد كه به خوبى مى
توان آن را شناخت .
وسعت معنى نفاق .
گرچه نفاق به مفهوم خاصش , صفت افراد بى ايمانى است كه ظاهرا در صف مسلمانانند, اما
باطنا دل در گرو كفر دارند, ولى نفاق معنى وسيعى دارد كه هرگونه دوگانگى ظاهر وباطن
,گفتار وعـمـل را شـامـل مى شود هرچند در افراد مؤمن باشد كه ما از آن به عنوان
((رگه هاى نفاق )) نام مـى بـريم مثلا درحديثى مى خوانيم : سه صفت است كه در هركس
باشد منافق است هرچند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود رامسلمان بداند: كسى كه در
امانت خيانت مى كند, وكسى كه به هنگام سـخـن گـفـتـن دروغ مـى گـويد, و كسى كه وعده
مى دهد و خلف وعده مى كند)) مسلما اين گـونـه افـراد رگـه هائى از نفاق در وجود
آنها هست , مخصوصا در باره رياكاران از امام صادق (ع ) مـى خـوانـيـم كـه فـرمـود:
((ريـا و ظاهرسازى , درخت (شوم وتلخى ) است كه ميوه اى جز شرك خفى ندارد و اصل و
ريشه آن نفاق است )).
فريب دادن وجدان .
آيـه فـوق , اشـاره روشـنـى به مساله فريب وجدان دارد و اينكه بسيار مى شود كه
انسان منحرف و آلـوده , براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان , كم كم براى خوداين
باور را به وجود مى آورد كه اين عمل من نه تنها زشت و انحرافى نيست بلكه اصلاح است
و مبارزه با فساد (انما نحن مصلحون ) تا با فريب وجدان آسوده خاطر به اعمال خلاف
خود ادامه دهد.
( آيه 17 ) ـ.
دو مثال جالب براى ترسيم حال منافقان .
1ـ در مـثـال اول مى گويد: ((آنها مانند كسى هستند كه آتشى (درشب ظلمانى )افروخته
)) تا در پـرتـو نـور آن راه را از بـيراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد)) (مثلهم
كمثل الذى استوقد نارا) ((ولـى همين كه اين شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت ,
خداوند آن را خاموش مى سازد, و در ظلمات رهاشان مى كند, به گونه اى كه چيزى را
نبينند)) (فلما اضت ما حوله ذهب اللّه بنورهم و تركهم فى ظلمات لايبصرون ).
آنـهـا فكر مى كردند با اين آتش مختصر و نور آن مى توانند با ظلمتها به
پيكاربرخيزند, اما ناگهان بادى سخت برمى خيزد و يا باران درشتى فرو مى ريزد, و يا
براثرپايان گرفتن مواد آتش افروز, آتش به سردى و خاموشى مى گرايد و بار ديگر
درتاريكى وحشتزا سرگردان مى شوند اين نور مختصر, يـا اشاره به فروغ وجدان وفطرت
توحيدى است و يا اشاره به ايمان نخستين آنهاست كه بعدا بر اثر تقليدهاى كوركورانه و
تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها پرده هاى ظلمانى و تاريك بر آن مى افتد .
(آيـه 18)ـ سپس اضافه مى كند: ((آنها كر هستند و گنگ و نابينا, و چون هيچ يك
ازوسائل اصلى درك حـقايق را ندارند از راهشان باز نمى گردند)) (صم بكم عمى فهم
لايرجعون ) به هرحال اين تـشبيه در حقيقت , يك واقعيت را در زمينه نفاق روشن مى
سازد, و آن اينكه نفاق و دوروئى براى مـدت طـولانـى نـمى تواند مؤثر واقع شود واين
امر همچون شعله ضعيف و كم دوامى كه در يك بـيـابان تاريك و ظلمانى درمعرض وزش
طوفانهاست ديرى نمى پايد, و سرانجام چهره واقعى آنها آشكارمى گردد.
(آيـه 19) ـ در مـثـال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شكل ديگرى ترسيم مى نمايد:
شبى است تـاريـك و ظلمانى پرخوف و خطر, باران به شدت مى بارد, ازكرانه هاى افق برق
پرنورى مى جهد, صداى غرش وحشتزا و مهيب رعد, نزديك است پرده هاى گوش را پاره كند,
انسانى بى پناه در دل ايـن دشـت وسـيـع و ظـلمانى ,حيران و سرگردان مانده است ,
باران پرپشت , بدن او را مرطوب سـاخته , نه پناهگاه مورد اطمينانى وجود دارد كه به
آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مى دهد گامى بـه سوى مقصد بردارد قرآن در يك عبارت
كوتاه , حال چنين مسافر سرگردانى را بازگومى كند: ((يـا هـمـانـنـد بـارانـى كـه در
شب تاريك , توام با رعد و برق و صاعقه (برسررهگذرانى ) ببارد)) (اوكصيب من السما
فيه ظلمات و رعد و برق ).
سـپـس اضافه مى كند ((آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مى گذارند تاصداى وحشت
انگيز صاعقه ها را نشنوند)) (يجعلون اصـابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت ) و
در پايان آيه مى فرمايد: ((وخداوند به كافران احاطه دارد)) وآنها هركجا بروند در
قبضه قدرت او هستند (واللّه محيط بالكافرين ).
(آيـه 20) ـ بـرقها پى در پى بر صفحه آسمان تاريك جستن مى كند: ((نور برق آنچنان
خيره كننده است كه نزديك است چشمهاى آنها را بربايد)) (يكاد البرق يخطف ابصارهم ).
((هـر زمـان كـه بـرق مـى زنـد و صفحه بيابان تاريك , روشن مى شود, چندگامى درپرتو
آن راه مـى رونـد, ولـى بـلافاصله ظلمت بر آنها مسلط مى شود و آنها در جاى خودمتوقف
مى گردند)) (كلما اض لهم مشوافيه و اذا اظلم عليهم قاموا).
آنـهـا هرلحظه خطر را در برابر خود احساس مى كنند, چرا كه در دل اين بيابان نه كوهى
به چشم مـى خـورد, و نـه درخـتى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگيرى كند, هرآن
ممكن است هدف صـاعـقـه اى قرار گيرند و در يك لحظه خاكستر شوند!حتى اين خطر وجود
دارد كه غرش رعد, گوش آنها را پاره و نور خيره كننده برق چشمشان را نابينا كند, آرى
((اگر خدا بخواهد گوش و چـشـم آنـهـا را از مـيان مى بردچرا كه خدا به هر چيزى
توانا است )) (ولو شااللّه لذهب بسمعهم و ابصارهم ان اللّه على كل شى قدير).
افـسـوس كـه بـه پـناهگاه مطمئن ايمان پناه نبرده اند تا از شر صاعقه هاى
مرگبارمجازات الهى وجهاد مسلحانه مسلمين نجات يابند.
لزوم شناخت منافقين در هرجامعه :.
اگـر چـه شـان نزول اين آيات , منافقان عصر پيامبر(ص ) است اما باتوجه به اينكه خط
نفاق در هر عـصـر و زمانى , در برابر خط انقلابهاى راستين وجود داشته ودارد به
منافقان همه اعصار و قرون گـسـتـرش مـى يابد, و ما با چشم خود تمام اين نشانه ها را
يك به يك و مو به مو در مورد منافقان عـصـر خـويـش مـى يابيم , سرگردانى آنها, وحشت
و اضطرابشان و خلاصه بى پناهى و بدبختى و سـيه روزى و رسوائى آنها را درست همانند
همان مسافرى كه قرآن به روشنترين وجهى حال او را ترسيم كرده است مشاهده مى كنيم .
(آيه 21) ـ.
اينچنين خدائى را بپرستيد!.
بـعـد از بـيـان حال سه دسته (پرهيزكاران , كافران و منافقان ) اين آيه , خطسعادت و
نجات را كه پـيوستن به گروه اول است مشخص ساخته مى گويد: ((اى مردم پروردگارتان را
پرستش كنيد كـه هـم شـما و هم پشينيان را آفريد تا پرهيزكارشويد)) (يا ايـها الناس
اعبدوا ربكم الذى خلقكم والذين من قبلكم لعلكم تتقون ).
خـطـاب ((يا ايهاالناس )) (اى مردم ) كه در قرآن حدود بيست بار تكرار شده ويك خطاب
جامع و عـمـومـى اسـت نشان مى دهد كه قرآن مخصوص نژاد و قبيله وطايفه و قشر خاصى
نيست , بلكه هـمـگـان را در ايـن دعوت عام شركت مى دهد, همه را دعوت به پرستش خداى
يگانه , و مبارزه با هرگونه شرك و انحراف از خط توحيدمى كند.
(آيه 22) ـ.
نعمت زمين و آسمان :.
در ايـن آيـه بـه قـسمت ديگرى از نعمتهاى بزرگ خدا كه مى تواند انگيزه شكرگزارى
باشد اشاره كـرده , نـخست از آفرينش زمين سخن مى گويد: ((همان خدائى كه زمين را
بستر استراحت شما قرارداد)) (الذى جعل لكم الا رض فراشا).
ايـن مـركـب را هـوارى كه شما را برپشت خود سوار كرده و با سرعت سرسام آورى در اين
فضا به حـركـات مـخـتـلـف خـود ادامه مى دهد, بى آنكه كمترين لرزشى بروجود شما وارد
كند, يكى از نعمتهاى بزرگ او است نيروى جاذبه اش كه به شمااجازه حركت و استراحت و
ساختن خانه ولانه و تهيه باغها و زراعتها و انواع وسائل زندگى مى دهد, نعمت ديگرى
است , هيچ فكر كرده ايد كه اگر جـاذبه زمين نبود دريك چشم برهم زدن همه ما و وسائل
زندگيمان بر اثر حركت دورانى زمين بـه فضاپرتاپ و در فضا سرگردان مى شد! سپس به
نعمت آسمان مى پردازد و مى گويد:((آسمان را همچون سقفى بر بالاى سرشما قرارداد))
(والسم بنا).
كلمه ((سما)) كه در اين آيه به آن اشاره شده است همان جو زمين است ,يعنى قشر هواى
متراكمى كه دورتا دور كره زمين را پوشانده , و طبق نظريه دانشمندان ضخامت آن , چند
صدكيلومتر است اگـر اين قشر مخصوص هوا كه همچون سقفى بلورين , اطراف ما را احاطه
كرده نبود, زمين دائما در معرض رگبارسنگهاى پراكنده آسمانى بود و عملا آرامش از
مردم جهان سلب مى شد.
بـعد از آن به نعمت باران پرداخته مى گويد: ((و از آسمان آبى نازل كرد)) (وانـزل من
السم م) اما چه آبى ؟ حياتبخش , و زندگى آفرين , و مايه همه آباديها وشالوده همه
نعمتهاى مادى .
قـرآن سپس به انواع ميوه هائى كه از بركت باران و روزيهائى كه نصيب انسانهامى شود
اشاره كرده چـنـيـن مـى گـويـد: ((خـداوند به وسيله باران , ميوه هائى را به عنوان
روزى شما از زمين خارج ساخت )) (فاخرج به من الثمرات رزقا لكم ).
ايـن بـرنـامه الهى از يكسو, رحمت وسيع و گسترده خدا را بر همه بندگان مشخص مى كند
و از سـوى ديـگـر بـيانگر قدرت او است كه چگونه از آب بى رنگ صدهزاران رنگ از ميوه
ها و دانه هاى غـذائى بـا خواص متفاوت براى انسانها, وهمچنين جانداران ديگر آفريده
, يكى از زنده ترين دلائل وجود او است لذابلافاصله اضافه مى كند: ((اكنون كه چنين
است براى خدا شريكهائى قرار ندهيد درحالى كه مى دانيد)) (فلا تجعلوا للّه اندادا و
انـتم تعلمون ).
((انـداد)) جـمـع ((ند)) به معنى چيزى است كه از نظر گوهر و ذات شريك و شبيه چيز
ديگرى باشد.
بت پرستى در شكلهاى مختلف .
بـطـور كـلى هرچه را در رديف خدا در زندگى مؤثر دانستن يكنوع شرك است ,ابن عباس
مفسر معروف در اينجا تعبير جالبى دارد مى گويد: ((انداد, همان شرك است كه گاهى
پنهان تر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك , ازجمله اينكه انسان بگويد:
به خدا سوگند, به جان تو سوگند, به جان خودم سوگند(يعنى خدا و جان دوستش را در يك
رديف قرار بدهد) و بگويد اين سـگ اگـرديـشـب نـبـود دزدان آمـده بـودنـد! (پس نجات
دهنده ما از دزدان اين سگ است ) يابه دوستش بگويد: هرچه خدا بخواهد و تو بخواهى ,
همه اينها بوئى از شرك مى دهد)).
در تـعـبـيـرات عـاميانه روزمره نيز بسيار مى گويند: ((اول خدا, دوم تو))! بايد
قبول كرد كه اين گونه تعبيرات نيز مناسب يك انسان موحد كامل نيست .
(آيه 23)ـ.
قرآن معجزه جاويدان :.
از آنجا كه نفاق و كفر گاهى از عدم درك محتواى نبوت و اعجاز پيامبر(ص )سرچشمه مى
گيرد, در اينجا انگشت روى معجزه جاويدان ((قرآن )) مى گذاردمى گويد: ((اگر در باره
آنچه بر بنده خود نازل كرده ايم , شك و ترديد داريد لااقل سوره اى همانند آن
بياوريد)) (وان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله ).
و به اين ترتيب قرآن همه منكران را دعوت به مبارزه با قرآن و همانند يك سوره مانند
آن مى كند تا عـجـز آنـهـا دلـيـلـى بـاشد, روشن بر اصالت اين وحى آسمانى در رسالت
الهى آورنده آن , سپس مـى گويد: تنها خودتان به اين كار قيام نكنيد بلكه ((تمام
گواهان خود را جز خدا دعوت كنيد (تا شـمـا را در اين كار يارى كنند) اگر درادعاى
خود صادقيد كه اين قرآن از طرف خدا نيست )) (و ادعوا شهدآكم من دون اللّه ان كنتم
صادقين ).
كـلـمـه ((شـهـدا)) در ايـنجا اشاره به گواهانى است كه آنها را در نفى رسالت
پيامبر(ص ) كمك مـى كردند, و جمله ((من دون اللّه )) اشاره به اين است كه حتى
اگرهمه انسانها جز ((اللّه )) دست به دست هم بدهند, براى اينكه يك سوره همانندسوره
هاى قرآن بياورند قادر نخواهند بود.
(آيـه 24)ـ در ايـن آيه , مى گويد: ((اگر شما اين كار را انجام نداديد ـ و
هرگزانجام نخواهيد داد ـاز آتشى بترسيد كه هيزم آن بدنهاى مردم بى ايمان و همچنين
سنگها است ))! (فان لم تفعلوا و لن تـفـعـلـوا فاتقوا النار التى و قودها الناس
والحجارة )((آتشى كه هم اكنون براى كافران آماده شده است )) و جنبه نسيه ندارد!
(اعدت للكافرين ).
((وقـود)) بـه مـعـنـى ((آتشگيره )) است يعنى ماده قابل اشتعال مانند هيزم و
دراينكه منظور از ((حجارة )) چيست ؟ آنچه با ظاهر آيات فوق , سازگارتر به نظرمى رسد
اين است كه آتش دوزخ از درون خـود انـسـانها, و سنگها, شعله ور مى شود,و باتوجه به
اين حقيقت كه امروز ثابت شده همه اجـسام جهان در درون خود, آتشى عظيم نهفته دارند,
درك اين معنى مشكل نيست در آيه 6 و 7 سـوره هـمـزه مـى خـوانـيـم : ((آتـش سوزان
پروردگار, كه از درون دلها سرچشمه مى گيرد و بـرقـلـبـهاسايه مى افكند, و از درون
به برون سرايت مى كند)) (به عكس آتشهاى اين جهان كه از بيرون به درون مى رسد)!.
چرا پيامبران به معجزه نياز دارند؟.
هـمـانطور كه از لفظ ((معجزه )) پيداست , بايد پيامبر قدرت بر انجام اعمال خارق
العاده اى داشته بـاشد كه ديگران از انجام آن ((عاجز)) باشند پيامبرى كه داراى
معجزه است لازم است مردم را به ((مقابله به مثل )) دعوت كند, او بايد علامت ونشانه
درستى گفتار خود را معجزه خويش معرفى نمايد تا اگر ديگران مى توانندهمانند آن را
بياورند, واين كار را در اصطلاح ((تحدى )) گويند.
قرآن معجزه جاودانى پيامبر اسلام (ص ).
از ميان معجزات و خارق عاداتى كه از پيامبر اسلام (ص ) صادر شده قرآن برترين سند
زنده حقانيت او اسـت عـلـت آن ايـن اسـت كـه قـرآن مـعـجزه اى است ((گويا)),
((جاودانى )), ((جهانى )) و ((روحـانى )) پيامبران پيشين مى بايست همراه معجزات خود
باشند در حقيقت معجزات آنها خود زبـان نـداشـت و گـفتار پيامبران ,آن را تكميل مى
كرد ولى قرآن يك معجزه گوياست , نيازى به مـعـرفـى نـدارد خـودش بـه سـوى خود دعوت
مى كند, مخالفانى را به مبارزه مى خواند محكوم مـى سـازد, و ازمـيـدان مـبـارزه ,
پـيـروز بـيـرون مـى آيـد لـذا پـس از گـذشت قرنها از وفات پـيـامـبر(ص )همانند
زمان حيات او, به دعوت خود ادامه مى دهد, هم دين است و هم معجزه ,هم قانون است و هم
سند قانون .
جاودانى و جهانى بودن :.
قـرآن مـرز ((زمـان ومـكـان ))را در هم شكسته وهمچنان به همان قيافه اى كه1400 سال
قبل در محيط تاريك حجاز تجلى كرد, امروز بر ما تجلى مى كند,پيداست هرچه رنگ زمان و
مكان به خود نـگـيرد تا ابد و در سراسر جهان پيش خواهد رفت , بديهى است كه يك دين
جهانى و جاودانى بايد يـك سـنـد حـقـانيت جهانى وجاودانى هم در اختيار داشته باشد
اما ((روحانى بودن قرآن )) امور خـارق الـعـاده اى كـه از پـيـامـبـران پيشين به
عنوان گواه صدق گفتار آنها ديده شده معمولا جـنبه جسمانى داشته زنده كردن مردگان ,
سخن گفتن كودك نوزاد در گاهواره , و همه جنبه جسمى دارند و چشم و گوش انسان را
تسخير مى كنند, ولى الفاظ قرآن كه ازهمين حروف الفبا و كـلـمات معمولى تركيب يافته
در اعمال دل و جان انسان نفوذمى كند, افكار و عقول را در برابر خـود وادار به تعظيم
مى نمايد معجزه اى كه تنها بامغزها و انديشه ها و ارواح انسانها سروكار دارد, برترى
چنين معجزه اى بر معجزات جسمانى احتياج به توضيح ندارد.
(آيه 25) ـ.
ويژگى نعمتهاى بهشتى !.
از آنـجا كه در آيه قبل , كافران و منكران قرآن به عذاب دردناكى تهديد شدند,در اين
آيه سرنوشت مـؤمـنـان را بيان مى كند نخست مى گويد: ((به آنها كه ايمان آوردند و
عمل صالح انجام داده اند بـشـارت ده كـه بـراى آنها باغهائى از بهشت است كه نهرها
از زير درختانش جريان دارد)) (وبشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى
من تحتها الا نهار).
مـى دانيم باغهائى كه آب دائم ندارند و بايد گاهگاه از خارج , آب براى آنهابياورند,
طراوت زيادى نـخواهند داشت , طراوت از آن باغى است كه هميشه آب در اختيار دارد,
آبهائى كه متعلق به خود آن اسـت و هـرگـز قـطـع نـمى شود, خشكسالى و كمبود آب آن را
تهديد نمى كند و چنين است بـاغـهـاى بهشت , سپس ضمن اشاره به ميوه هاى گوناگون اين
باغها مى گويد: ((هرزمان از اين بـاغـهـا مـيوه اى به آنها داده مى شود مى گويند:
اين همان است كه از قبل به ما داده شده است )) (كـلـمـا رزقـوا مـن ثمرة رزقا قالوا
هذا الذى رزقنا من قبل ) سپس اضافه مى كند: (( و ميوه هائى بـراى آنـهـا مـى آورنـد
كه با يكديگر شبيهند)) (و اتوابه متشابها) يعنى همه از نظر خوبى وزيبائى
هـمـانـندند, آنچنان در درجه اعلا قرار دارند كه نمى شود يكى را بر ديگرى ترجيح
داد, يك از يك خوشبوتر, يك از يك شيرينتر و يك از يك جالبتر و زيباتر! وبالاخره
آخرين نعمت بهشتى كه در اين آيه به آن اشاره شده همسران پاك و پاكيزه است مى
فرمايد: ((براى آنها در بهشت همسران مطهر و پـاكـى اسـت )) (و لـهم فيهاازواج مطهرة
) پاك از همه آلودگيهايى كه در اين جهان ممكن است داشـتـه بـاشـنـد,پـاك از نـظـر
روح و قـلـب و پـاك از نظر جسم و تن و در پايان آيه مى فرمايد: ((مؤمنان جاودانه در
آن باغهاى بهشت خواهند بود)) (و هم فيها خالدون ).
همسران پاك :.
جـالـب اينكه تنها وصفى كه براى همسران بهشتى در اين آيه بيان شده وصف ((مطهرة ))
(پاك و پاكيزه ) است و اين اشاره اى است به اينكه : اولين و مهمترين شرطهمسر, پاكى
و پاكيزگى است , و غـيـر از آن هـمـه تـحـت الشعاع آن قرار دارد, حديث معروفى كه از
پيامبر(ص ) نقل شده نيز اين حـقـيـقـت را روشـن مـى كـند آنجا كه مى فرمايد: ((از
گياهان سرسبزى كه بر مزبله ها مى رويد بپرهيزيد! عرض كردند: اى پيامبر! منظور شما
از اين گياهان چيست ؟ فرمود: زن زيبائى است كه در خانواده آلوده اى پرورش يافته )).
نعمتهاى مادى و معنوى در بهشت .
گـرچـه در بـسـيارى از آيات قرآن , سخن از نعمتهاى مادى بهشت است ولى دركنار اين
نعمتها اشـاره به نعمتهاى معنوى مهمترى نيز شده است , مثلا در آيه 72سوره توبه مى
خوانيم : ((خداوند بـه مـردان و زنـان بـا ايـمان , باغهائى از بهشت وعده داده كه
از زير درختانش نهرها جارى است , جـاودانه در آن خواهند بود, ومسكن هاى پاكيزه در
اين بهشت جاودان دارند, همچنين خشنودى پروردگار كه ازهمه اينها بالاتر است و اين
است رستگارى بزرگ )).
آيـه 26 ـ شـان نزول : هنگامى كه در آيات قرآن , مثلهائى به ((ذباب )) (مگس )
و((عنكبوت )) نازل گرديد, جمعى از مشركان اين موضوع را بهانه قرار داده زبان به
انتقاد گشودند و مسخره كردند كه اين چگونه وحى آسمانى است كه سخن از((عنكبوت )) و
((مگس )) مى گويد؟ آيه نازل شد و با تعبيراتى زنده به آنها جواب داد.
تفسير: آيا خدا هم مثال مى زند؟!.
نـخـست مى گويد: ((خداوند از اينكه به موجودات ظاهرا كوچكى مانند پشه ويا بالاتر از
آن مثال بزند هرگز شرم نمى كند)) (ان اللّه لا يستحيى ان يضرب مثلا مابعوضة فما
فوقها) مثال وسيله اى اسـت بـراى تجسم حقيقت , گاهى كه گوينده درمقام تحقير و بيان
ضعف مدعيان است بلاغت سخن ايجاب مى كند كه براى نشان دادن ضعف آنها, موجود ضعيفى را
براى مثال انتخاب كند مثلا در آيـه 73 سـوره حـج مـى خـوانـيـم : ((آنـهـا كـه
مـورد پرستش شما هستند هرگز نمى توانند ((مـگـسـى ))بـيـافرينند اگرچه دست به دست
هم بدهند, حتى اگر مگس چيزى از آنها بربايد آنهاقدرت پس گرفتن آن را ندارند, هم طلب
كننده ضعيف است و هم طلب شونده )).