در ايـنـكـه منظور از ((فمافوقها)) (پشه يا بالاتر از آن ) چيست ؟ مفسران
دوگونه تفسير كرده اند: گـروهـى گـفـته اند ((بالاتر از آن در كوچكى )) است , زيرا
مقام , مقام بيان كوچكى مثال است , و بـرترى نيز از اين نظر مى باشد, اين درست به
آن مى ماند كه گاه به كسى بگوئيم تو چرا براى يك تـومـان اينهمه زحمت مى كشى شرم
نمى كنى ؟او مى گويد شرمى ندارد من براى بالاتر از آن هم زحـمـت مى كشم حتى براى يك
ريال ! بعضى ديگر گفته اند: مراد ((بالاتر از نظر بزرگى )) است , يـعـنـى خـداونـد
هـم مثالهاى كوچك را مطرح مى كند و هم مثالهاى بزرگ را ـ ولى تفسير اول
مـنـاسـبـتـربـنـظـر مـى رسـد ـ سـپـس در دنـبال اين سخن مى فرمايد: ((اما كسانى كه
ايمان آورده اندمى دانند كه آن مطلب حقى است از سوى پروردگارشان )) (فاما الذين
آمنوافيعلمون انـه الحق من ربهم ) آنها در پرتو ايمان و تقوا از لجاجت و عناد و
كينه توزى با حق دورند ((ولى آنها كه كـافرند مى گويند: خدا چه منظورى از اين مثال
داشته كه مايه تفرقه و اختلاف شده , گروهى را بـه وسـيله آن هدايت كرده , و گروهى
راگمراه ))؟! (و اما الذين كفروا فيقولون ماذآ اراداللّه بهذا مثلا يضل به كثيرا و
يهدى به كثيرا).
ولـى خـداوند به آنها پاسخ مى گويد كه ((تنها فاسقان و گنهكارانى را كه دشمن حقند
به وسيله آن گمراه مى سازد)) (و ما يضل به الا الفاسقين ) منظور از ((فاسقين
))كسانى هستند كه از راه و رسـم عبوديت و بندگى پا بيرون نهاده اند زيرا ((فسق ))
از نظرلغت به معنى خارج شدن هسته از درون خـرمـا اسـت سـپس در اين معنى توسعه داده
شده و به كسانى كه از جاده بندگى خداوند بيرون مى روند اطلاق شده است .
هدايت و اضلال الهى .
هـدايت و ضلالت در قرآن به معنى اجبار بر انتخاب راه درست يا غلطنيست , بلكه به
شهادت آيات مـتـعددى از خود قرآن ((هدايت )) به معنى فراهم آوردن وسائل سعادت و
((اضلال )) به معنى از بين بردن زمينه هاى مساعد است , بدون اينكه جنبه اجبارى به
خود بگيرد.
(آيه 27) ـ.
زيانكاران واقعى !.
از آنـجـا كـه در آيه قبل , سخن از اضلال فاسقان بود در اين آيه با ذكر سه صفت
فاسقان را معرفى مـى كـنـد: 1ـ ((فـاسقان كسانى هستند كه پيمان خدا را پس از آنكه
محكم ساختند مى شكنند)) ((الذين ينقضون عهداللّه من بعد ميثاقه ) انسانها درواقع
پيمانهاى مختلفى با خدا بسته اند, پيمان تـوحـيـد و خـداشـنـاسى , پيمان عدم تبعيت
از شيطان و هواى نفس , فاسقان همه اين پيمانها را شكسته , واز خواسته هاى دل و
شيطان پيروى مى كنند.
اين پيمان كجا و چگونه بسته شد؟.
در واقـع خـداوند هر موهبتى به انسان ارزانى مى دارد, همراه آن عملا پيمانى با زبان
آفرينش از او مـى گيرد, به او چشم مى دهد, يعنى با اين چشم حقايق را ببين ,گوش مى
دهد يعنى صداى حق را بـشـنو و به اين ترتيب هرگاه انسان از آنچه در درون فطرت او
است بهره نگيرد و يا از نيروهاى خداداد در مسير خطا استفاده كند, پيمان خدا را
شكسته است آرى فاسقان , همه يا قسمتى از اين پيمانهاى فطرى الهى رازيرپا مى گذارند.
2ـ سپس به دومين نشانه آنها اشاره كرده مى گويد: ((آنها پيوندهائى را كه خدادستور
داده برقرار سـازنـد قـطـع مى كنند)) (و يقطعون م امراللّه به ان يوصل ) اين
پيوندها شامل پيوند خويشاوندى , پيوند دوستى , پيوندهاى اجتماعى , پيوند وارتباط با
رهبران الهى و پيوند و رابطه با خداست .
3ـ نـشـانه ديگر فاسقان , فساد در روى زمين است مى فرمايد: ((آنها فساد درزمين مى
كنند)) (و يفسدون فى الا رض ) و در پايان آيه مى گويد: ((آنها همان زيانكارانند))
(اولئك هم الخاسرون ) چه زيـانـى از ايـن بـرتـر كـه انـسان همه سرمايه هاى مادى و
معنوى خود را در طريق فنا و نيستى و بدبختى و سيه روزى خود به كاربرد؟!.
اهميت صله رحم در اسلام .
گـرچـه آيـه فـوق از احـترام به همه پيوندهاى الهى سخن مى گفت , ولى پيوندخويشاوندى
يك مصداق روشن آن است اسلام نسبت به صله رحم و كمك وحمايت و محبت نسبت به
خويشاوندان اهميت فوق العاده اى قائل شده است وقطع رحم و بريدن رابطه از خويشاوندان
و بستگان را شديدا نـهى كرده است , زشتى و گناه قطع رحم به حدى است كه امام سجاد(ع
) به فرزند خود نصيحت مـى كـنـد كـه از مـصـاحبت با پنج طايفه بپرهيزد, يكى از آن
پنج گروه كسانى هستند كه قطع رحـم كـرده انـد: ((بـپـرهـيـز از معاشرت با كسى كه
قطع رحم كرده كه قرآن او را ملعون و دور ازرحمت خدا شمرده است )).
(آيه 28) ـ.
نعمت اسرار آميز حيات !.
قـرآن دلائلـى را كـه در گذشته (آيه 21 و 22 همين سوره ) در زمينه شناخت خدا ذكر
كرده بود تـكميل مى كند و در اينجا براى اثبات وجود خدا از نقطه اى شروع كرده كه
براى احدى جاى انكار بـاقـى نـمـى گذارد و آن مساله پيچيده حيات و زندگى است نخست
مى گويد: ((چگونه خدا را انـكـار مـى كـنـيد در حالى كه اجسام بى روحى بوديد و او
شمارا زنده كرد و لباس حيات بر تنتان پوشانيد)) (كيف تكفرون باللّه وكنتم امواتا
فاحياكم ).
قرآن به همه ما يادآورى مى كند كه قبل از اين شما مانند سنگها و چوبها وموجودات بى
جان مرده بـوديـد, و نـسـيـم حـيـات اصلا در كوى شما نوزيده بود ولى اكنون داراى
نعمت حيات و هستى مـى بـاشـيـد, اعـضـا و دستگاههاى مختلف ,حواس و ادراك به شما
داده شده , و اين مساله آنقدر اسرارآميز است كه افكارميليونها دانشمند و كوششهايشان
تاكنون از درك آن عاجز مانده !.
آيـا هـيـچ كـس مـى تـواند چنين امر فوق العاده دقيق و ظريف را كه نيازمند به يك
علم و قدرت فـوق الـعـاده اسـت بـه طـبيعت بى شعور كه خود فاقد حيات بوده است نسبت
دهد! اينجاست كه مـى گوئيم پديده حيات در جهان طبيعت بزرگترين سنداثبات وجود خدا
است , پس از يادآورى ايـن نـعـمت , دليل آشكار ديگرى را يادآورمى شود و آن مساله
((مرگ )) است مى گويد: ((سپس خداوند شما را مى ميراند)) (ثم يميتكم ).
آرى آفريننده حيات همان آفريننده مرگ است , چنانكه در آيه 2 سوره ملك مى خوانيم :
((او خدائى است كه حيات و مرگ را آفريده كه شما را در ميدان حسن عمل بيازمايد)).
قـرآن پـس از ذكـر ايـن دو دليل روشن بر وجود خدا به ذكر مساله معاد و زنده شدن پس
از مرگ پرداخته , مى گويد: ((سپس بار ديگر شما را زنده مى كند)) (ثم يحييكم ) البته
اين زندگى پس از مرگ به هيچ وجه جاى تعجب نيست , و با توجه به دليل اول يعنى اعطاى
حيات به موجود بى جان , پـذيـرفتن اعطاى حيات پس ازمتلاشى شدن بدن , نه تنها كار
مشكلى نيست بلكه از نخستين بار آسـانـتـر اسـت (هـرچـند آسان و مشكل براى وجودى كه
قدرتش بى انتهاست مفهومى ندارد!) و درپايان آيه مى گويد: ((سپس به سوى او بازگشت مى
كنيد)) (ثم اليه ترجعون ) مقصود ازرجوع بـه سوى پروردگار بازگشت به سوى نعمتهاى
خداوند مى باشد, يعنى درقيامت و روز رستاخيز به نعمتهاى خداوند بازگشت مى كنيد.
(آيه 29) ـ پس از ذكر نعمت حيات و اشاره به مساله مبد و معاد, به يكى ديگر
ازنعمتهاى گسترده خـداونـد اشـاره كـرده مـى گويد: ((او خدائى است كه آنچه روى زمين
است براى شما آفريده )) (هوالذى خلق لكم ما فى الا رض جميعا).
و بـه ايـن ترتيب ارزش وجودى انسانها و سرورى آنان را نسبت به همه موجودات زمينى
مشخص مى كند, آرى او عاليترين موجود در اين صحنه پهناوراست و از تمامى آنها
ارزشمندتر.
تـنـها اين آيه نيست كه مقام والاى انسان را يادآور مى شود بلكه در قرآن آيات
فراوانى مى يابيم كه انسان را هدف نهائى آفرينش كل موجودات جهان معرفى مى كند
((4)) .
بـار ديـگـر بـه دلائل تـوحـيد بازگشته مى گويد: ((سپس خداوند به آسمان پرداخت و
آنها را به صـورت هـفت آسمان مرتب نمود, و او به هرچيز آگاه است )) (ثم استوى الى
السما فسويهن سبع سموات وهو بكل شى عليم ).
جمله ((استوى )) از ماده ((استوا)) در لغت به معنى تسلط و احاطه كامل وقدرت بر خلقت
و تدبير است .
آسمانهاى هفت گانه .
در اينكه مقصود از آسمانهاى هفتگانه چيست ؟ آنچه صحيحتر به نظرمى رسد, اين است كه
مقصود هـمان معنى واقعى آسمانهاى هفتگانه است وازآيات قرآن چنين استفاده مى شود كه
تمام كرات و ثـوابـت و سـياراتى را كه ما مى بينيم همه جز آسمان اول است , و شش
عالم ديگر وجود دارد كه از دسـتـرس ديـد مـا وابـزارهاى علمى امروز ما بيرون است و
مجموعا هفت عالم را به عنوان هفت آسـمـان تـشكيل مى دهند شاهد اين سخن اينكه , قرآن
مى گويد: ((ما آسمان پائين را باچراغهاى ستارگان زينت داديم )) (فصلت :12).
امـا ايـنكه گفتيم شش آسمان ديگر براى ما مجهول است و ممكن است علوم از روى آن در
آينده پرده بردارد, به اين دليل است كه علوم ناقص بشر به هر نسبت كه پيش مى رود از
عجائب آفرينش تازه هائى را به دست مى آورد.
( آيه 30).
انسان نماينده خدا در زمين !.
در آيـات گـذشته خوانديم كه خدا همه مواهب زمين را براى انسان آفريده است و در اين
سلسله آيات كه از آيه30 شروع و به آيه 39 پايان مى يابد سه مطلب اساسى مطرح شده است
:.
1ـ خبر دادن پروردگار به فرشتگان راجع به خلافت و سرپرستى انسان درزمين .
2ـ دستور خضوع و تعظيم فرشتگان در برابر نخستين انسان .
3ـ تـشـريـح وضـع آدم و زندگى او در بهشت و حوادثى كه منجر به خروج او ازبهشت گرديد
و سپس توبه آدم , و زندگى او و فرزندانش در زمين .
اين آيه از نخستين مرحله سخن مى گويد, خواست خداوند چنين بود كه درروى زمين موجودى
بـيـافـريـنـد كـه نماينده او باشد, صفاتش پرتوى از صفات پروردگار, و مقام و شخصيتش
برتر از فرشتگان .
لـذا نـخست مى گويد: ((بخاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت من در
روى زمين جانشينى قرار خواهم داد)) (و اذقـال ربك للملائكة انى جاعل فى الا رض
خليفة ).
((خـليفه )) به معنى جانشين است , ـ همانگونه كه بسيارى از محققان پذيرفته اندـ
منظور خلافت الـهـى و نـمايندگى خدا در زمين است , زيرا سؤالى كه بعداز اين فرشتگان
مى كنند و مى گويند نـسـل آدم ممكن است مبد فساد و خونريزى شود و ما تسبيح و تقديس
تومى كنيم متناسب همين معنى است , چرا كه نمايندگى خدا در زمين با اين كارها سازگار
نيست .
بـه هـرحـال خدا مى خواست موجودى بيافريند كه گل سرسبد عالم هستى باشد و شايسته ,
مقام خلافت الهى و نماينده ((اللّه )) در زمين گردد.
سپس در اين آيه اضافه مى كند: فرشتگان به عنوان سؤال براى درك حقيقت و نه به عنوان
اعتراض ((عـرض كـردنـد: آيا در زمين كسى را قرار مى دهى كه فساد كندو خونها
بريزد))؟! (قالوآ اتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدما).
((در حـالـى كـه مـا تـو را عـبـادت مى كنيم تسبيح و حمدت بجا مى آوريم و تو را
ازآنچه شايسته ذات پاكت نيست پاك مى شمريم )) (ونحن نسبح بحمدك و نقدس لك ).
ولى خداوند در اينجا پاسخ سربسته به آنها داد كه توضيحش در مراحل بعدآشكار گرديد
((فرمود: من چيزهائى مى دانم كه شما نمى دانيد))! (قـال انى اعلم مالاتعلمون ).
آنها فكر مى كردند اگر هدف عبوديت و بندگى است كه ما مصداق كامل آن هستيم , همواره
غرق در عـبـادتـيـم و از هـمه كس سزاوارتر به خلافت ! بى خبر از اين كه عبادت آنها
با توجه به اين كه شهوت و غضب و خواستهاى گوناگون در وجودشان راه ندارد با عبادت و
بندگى اين انسان كه امـيـال و شـهـوات او را احـاطه كرده و شيطان از هرسو او را
وسوسه مى كند تفاوت فراوانى دارد, اطاعت و فرمانبردارى اين موجود طوفان زده كجا, و
عبادت آن ساحل نشينان آرام و سبكبار كجا؟! .
آنها چه مى دانستند كه از نسل اين آدم پيامبرانى همچون محمدو ابراهيم ونوح و موسى و
عيسى و امـامـانـى هـمـچون ائمه اهل بيت (ع ) و بندگان صالح وشهيدان جانباز و مردان
و زنانى كه همه هستى خود را عاشقانه در راه خدا مى دهندقدم به عرصه وجود خواهند
گذاشت , افرادى كه گاه فقط يك ساعت تفكر آنها برابربا سالها عبادت فرشتگان است !.
(آيه 31) ـ.
فرشتگان در بوته آزمايش !.
آدم بـه لـطـف پـروردگار داراى استعداد فوق العاده اى براى درك حقايق هستى بود
خداوند اين استعداد او را به فعليت رسانيد و به گفته قرآن ((به آدم همه اسما(حقايق
و اسرار عالم هستى ) را تعليم داد)) (و علم آدم الا سما كلها).
البته اين آگاهى از علوم مربوط به جهان آفرينش و اسرار و خواص مختلف موجودات عالم
هستى , افتخار بزرگى براى آدم بود.
در حـديـثـى داريـم كـه از امام صادق (ع ) پيرامون اين آيه سؤال كردند,
فرمود:((منظور زمينها, كوهها, دره ها و بستر رودخانه ها (و خلاصه تمامى موجودات )مى
باشد, سپس امام (ع ) به فرشى كه زير پايش گسترده بود نظرى افكند فرمود: حتى اين فرش
هم از امورى بوده كه خدا به آدم تعليم داد))!.
هـمچنين استعداد نام گذارى اشيا را به او ارزانى داشت تا بتواند اشيا رانام گذارى
كند ودر مورد احتياج با ذكر نام آنها را بخواند واين خود نعمتى است بزرگ !.
((سـپـس خداوند به فرشتگان فرمود: اگر راست مى گوئيد اسما اشيا وموجوداتى را كه
مشاهده مى كنيد و اسرار و چگونگى آنها را شرح دهيد)) (ثم عرضهم على الملائكة فقال
انـبئونى باسما هؤلا ان كنتم صادقين ).
(آيـه 32) ـ ولى فرشتگان كه داراى چنان احاطه علمى نبودند در برابر اين آزمايش فرو
ماندند لذا در پـاسـخ ((گـفـتند: خداوندا! منزهى تو, جز آنچه به ما تعليم داده اى
چيزى نمى دانيم ))! (قالوا سبحانك لاعلم لنا الا ما علمتنا).
((تو خود عالم و حكيمى )) (انك انت العليم الحكيم ).
(آيـه 33) ـ در ايـنجا نوبت به آدم رسيد كه در حضور فرشتگان اسماموجودات و اسرار
آنها را شرح دهـد ((خـداوند فرمود: اى آدم فرشتگان را از اسما واسرار اين موجودات
با خبركن ))! (قال يا آدم انـبئهم باسمائهم ).
((هـنـگـامـى كـه آدم آنها را از اين اسما آگاه ساخت خداوند فرمود: به شمانگفتم كه
من از غيب آسمانها و زمين آگاهم , و آنچه را كه شما آشكار يا پنهان مى كنيد مى دانم
)) (فلما انباهم باسمائهم قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات والا رض و اعلم ما
تبدون و ما كنتم تكتمون ).
در ايـنـجـا فـرشتگان در برابر معلومات وسيع و دانش فراوان اين انسان سرتسليم فرود
آوردند, و برآنها آشكار شد كه لايق خلافت زمين تنها او است !.
آيه 34).
آدم در بهشت .
ـ قـرآن در تـعـقـيـب بحثهاى گذشته پيرامون مقام وعظمت انسان به فصل ديگرى از اين
بحث پـرداخـته , نخست چنين مى گويد: ((بخاطر بياوريد هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم
براى آدم سجده و خضوع كنيد)) (و اذقـلنا للملائكة اسجدوالا دم ) ((آنها همگى سجده
كردند جز ابليس كه سر باز زد و تكبر ورزيد)) (فسجدوا الا ابليس ابى و استكبر).
آرى او استكبار كرد ((و بخاطر همين استكبار و نافرمانى از كافران شد)) (و كان من
الكافرين ).
بـه راستى كسى كه لايق مقام خلافت الهى و نمايندگى او در زمين است شايسته هرنوع
احترامى است ما در برابر انسانى كه چند فرمول علمى را مى داندچه اندازه كرنش مى
كنيم پس چگونه است حال نخستين انسان با آن معلومات سرشار از جهان هستى !.
چرا ابليس مخالفت كرد؟.
مـى دانـيـم ((شـيـطـان )) اسـم جنس است شامل نخستين شيطان و همه شيطانهامى شود ولى
((ابليس )) اسم خاص است و اشاره به همان شيطانى است كه اغواگرآدم شد, او طبق صريح
آيات قـرآن از جـنس فرشتگان نبود, بلكه در صف آنها قرارداشت او از طايفه جن بود كه
مخلوق مادى اسـت انـگـيـزه او در اين مخالفت كبر وغرور و تعصب خاصى بود كه بر فكر
او چيره شد, او چنين مـى پنداشت كه از آدم برتر است ((5)) و علت كفر او نيز همين
بود كه فرمان حكيمانه پرورگار را نادرست شمرد.
نـه تـنـها عملا عصيان كرد از نظر اعتقاد نيز معترض بود, و به اين ترتيب خودبينى و
خودخواهى , مـحصول يك عمر ايمان و عبادت او را بر باد داد, و آتش به خرمن هستى او
افكند, و كبر و غرور از اين آثار بسيار دارد!.
2ـ.
آيا سجده براى خدا بود يا آدم ؟.
شك نيست كه ((سجده )) به معنى ((پرستش )) براى خداست , ومعنى توحيدعبادت همين است
كه غـيـر از خـداراپـرسـتـش نـكنيم بنابراين جاى ترديد نخواهد بودكه فرشتگان براى
آدم ((سجده پـرستش )) نكردند, بلكه سجده براى خدا بود ولى بخاطر آفرينش چنين موجود
شگرفى , و يا اينكه سـجـده بـراى آدم كـردنـد امـا سجده به معنى ((خضوع )) نه پرستش
در حديثى از امام ((على بن مـوسـى الـرضا))(ع )مى خوانيم : ((سجده فرشتگان پرستش
خداوند ازيك سو, و اكرام و احترام آدم ازسوى ديگر بود, چرا كه ما در صلب آدم بوديم
))!.
(آيـه 35)ـ بـه هـرحـال بـعـد از اين ماجرا و ماجراى آزمايش فرشتگان به آدم
دستورداده شد او و هـمـسـرش در بـهشت سكنى گزيند, چنانكه قرآن مى گويد: ((به آدم
گفتيم تو و همسرت در بـهشت ساكن شويد و هرچه مى خواهيد از نعمتهاى آن
گوارابخوريد))! (و قلنا يا آدم اسكن انـت وزوجك الجـنة و كلا منها رغدا حيث شئتما).
((ولـى بـه اين درخت مخصوص نزديك نشويد كه از ظالمان خواهيد شد))(ولاتقربا هذه
الشجرة فتكونا من الظالمين ).
از آيـات قـرآن استفاده مى شود كه آدم براى زندگى در روى زمين , همين زمين معمولى
آفريده شـده بود, ولى در آغاز خداوند او را ساكن بهشت كه يكى از باغهاى سرسبز
پرنعمت اين جهان بود ساخت .
شـايـد عـلت اين جريان آن بوده كه آدم با زندگى كردن روى زمين هيچ گونه آشنائى
نداشت , و تـحـمـل زحـمتهاى آن بدون مقدمه براى او مشكل بود, و ازچگونگى كردار و
رفتار در زمين بايد اطـلاعـات بـيشترى پيدا كند او در اين محيطمى بايست تا حدى پخته
شود و بداند زندگى روى زمـيـن تـوام بـا برنامه ها و تكاليف ومسئوليتها است كه
انجام صحيح آنها باعث سعادت و تكامل و بقاى نعمت است , وسرباز زدن از آن سبب رنج و
ناراحتى , آرى اين خود يك سلسله تعليمات لازم بودكه مى بايست فرا گيرد, و با داشتن
اين آمادگى به روى زمين قدم بگذارد.
(آيـه 36) ـ در ايـنـجا ((آدم )) خود را در برابر فرمان الهى در باره خوددارى
ازدرخت ممنوع ديد, ولـى شيطان اغواگر كه سوگند ياد كرده بود كه دست از گمراه كردن
آدم و فرزندانش برندارد بـه وسـوسـه گـرى مـشـغـول شد, چنانكه قرآن مى
گويد:((سرانجام شيطان آن دو را به لغزش واداشـت و از آنـچـه در آن بودند(بهشت )
بيرون كرد)) (فازلهماالشيطان عنها فاخرجهما مما كانا فيه ).
آرى از بهشتى كه كانون آرامش و آسايش و دور از درد و رنج بود بر اثر فريب شيطان
اخراج شدند.
و چـنـانـكـه قـرآن مى گويد: ((مابه آنها دستور داديم كه به زمين فرود آئيد درحالى
كه دشمن يكديگر خواهيد بود)) آدم و حوا از يكسو و شيطان از سوى ديگر(وقلنا اهبطوا
بعضكم لبعض عدو) منظور از هبوط و نزول آدم به زمين نزول مقامى است نه مكانى يعنى از
مقام ارجمند خود و از آن بهشت سرسبز پائين آمد.
((و بـراى شـمـا تـا مدت معينى در زمين قرارگاه و وسيله بهره بردارى است ))(ولكم فى
الا رض مستقر و متاع الى حين ).
اينجا بود كه آدم متوجه شد راستى به خويشتن ستم كرده و از محيط آرام وپرنعمت بهشت
بخاطر تـسـلـيـم شـدن در برابر وسوسه هاى شيطان بيرون رانده شده ,درست است كه آدم
پيامبر بود و مـعـصـوم از گـنـاه ولى , هرگاه ترك اولى از پيامبرسرزند خداوند نسبت
به او سخت مى گيرد, هـمـانند گناهى كه از افراد عادى سر بزندو اين جريمه سنگينى بود
كه آدم در برابر آن نافرمانى پرداخت .
1.
بهشت آدم كدام بهشت بود؟.
در پـاسـخ ايـن پـرسش بايد توجه داشت كه بهشت موعود نيكان و پاكان نبودبلكه يكى از
باغهاى پرنعمت و روح افزاى يكى از مناطق سرسبز زمين بوده است .
زيـرا: بـهـشـت مـوعود قيامت , نعمت جاودانى است كه در آيات بسيارى ازقرآن به اين
جاودانگى بودنش اشاره شده , و بيرون رفتن از آن ممكن نيست و دوم اين كه ابليس آلوده
و بى ايمان را در آن بهشت راهى نخواهد بود.
سـوم اين كه در رواياتى كه از طرق اهل بيت (ع ) به ما رسيده اين موضوع صريحا آمده
است يكى از راويـان حـديـث مى گويد از امام صادق (ع ) راجع به بهشت آدم پرسيدم امام
(ع ) در جواب فرمود: ((باغى از باغهاى دنيا بود كه خورشيد و ماه برآن مى تابيد, و
اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن بيرون رانده نمى شد)).
2ـ.
خدا چرا شيطان را آفريد؟.
بـسـيـارى مـى پـرسـنـد شيطان كه موجود اغواگرى است اصلا چرا آفريده شد وفلسفه وجود
او چـيست ؟ در پاسخ مى گوئيم : خداوند شيطان را, شيطان نيافريد, به اين دليل كه
سالها همنشين فـرشـتـگان و برفطرت پاك بود, ولى بعد از آزادى خودسؤ استفاده كرد و
بناى طغيان و سركشى گذارد.
دوم اينكه : از نظر سازمان آفرينش وجود شيطان براى افراد با ايمان وآنها كه مى
خواهند راه حق را بپويند زيانبخش نيست بلكه وسيله پيشرفت و تكامل آنهااست , چه
اينكه پيشرفت و ترقى و تكامل , همواره درميان تضادها صورت مى گيرد.
آيه 37 ) ـ.
بازگشت آدم به سوى خدا!.
بعد از ماجراى وسوسه ابليس و دستور خروج آدم از بهشت , آدم متوجه شدراستى به خويشتن
ستم كـرده , در ايـنـجـا بـه فـكر جبران خطاى خويش افتاد و با تمام جان و دل متوجه
پروردگار شد, توجهى آميخته با كوهى از ندامت و حسرت !.
لـطـف خدا نيز دراين موقع به يارى اوشتافت وچنانكه قرآن دراين آيه مى گويد:((آدم از
پروردگار خـود كلماتى دريافت داشت , سخنانى مؤثر و دگرگون كننده , و باآن توبه كرد
وخدا نيز توبه او را پذيرفت )) (فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه ) ((6)).
((چرا كه او تواب و رحيم است )) (انه هو التواب الرحيم ).
((توبه )) در اصل به معنى ((بازگشت )) است , و در لسان قرآن به معنى بازگشت از گناه
مى آيد, زيـرا هـر گنه كارى در حقيقت از پروردگارش فرار كرده , هنگامى كه توبه مى
كند به سوى او باز مى گردد.
خـداونـد نـيز درحالت عصيان بندگان گوئى از آنها روى گردان مى شود,هنگامى كه خداوند
به تـوبـه تـوصـيـف مـى شـود, مـفـهـومش اين است كه نظر لطف ورحمت و محبتش را به
آنها باز مى گرداند.
(آيـه 38) ـ بـا ايـنـكه توبه آدم پذيرفته گرديد, ولى اثر وضعى كار او كه هبوط به
زمين بود تغيير نـيـافـت , و چـنـانكه قرآن مى گويد: ((ما به آنها گفتيم : همگى
(آدم و حوا)به زمين فرود آئيد, هـرگـاه از جـانـب مـا هـدايـتـى براى شما آيد كسانى
كه از آن پيروى كنند, نه ترسى دارند و نه اندوهگين خواهند شد)) (قلنا اهبطوا منها
جميعا فاماياتينكم منى هدى فمن تبـع هداى فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون ).
(آيـه 39) ـ ((ولى آنان كه كافر شوند و آيات ما را تكذيب كنند براى هميشه درآتش
دوزخ خواهند ماند)) (والذين كفروا و كذبوا بياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون
).
(آيه 40) ـ.
ياد نعمتهاى خدا!.
از آنـجـا كه داستان نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان و خلافت آنها درزمين , سپس
فراموش كردن پيمان الهى و گرفتار شدن آنها در چنگال رنج وبدبختى شباهت زيادى به
داستان آدم دارد, خداوند در اين آيه روى سخن را به بنى اسرائيل كرده چنين مى گويد:
((اى بنى اسرائيل ! به خاطر بـياوريد نعمتهاى مرا كه به شمابخشيدم , و به عهد من
وفا كنيد تا من نيز به عهد شما وفا كنم , و تـنـهـا از مـن بـتـرسـيد))(يا بنى
اسرائيل اذكروا نعمتى التى انـعمت عليكم و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم واياى فارهبون )
((7)) .
در حقيقت اين سه دستور اساس تمام برنامه هاى الهى را تشكيل مى دهد.
چرا يهوديان را بنى اسرائيل مى گويند؟.
((اسـرائيـل )) يـكـى از نـامـهاى يعقوب , پدر يوسف مى باشد, در علت نامگذارى يعقوب
به اين نام مورخان غيرمسلمان مطالبى گفته اند كه با خرافات آميخته است .
چـنـانـكـه ((قـامـوس كتاب مقدس )) مى نويسد: ((اسرائيل به معنى كسى است كه بر خدا
مظفر گـشـت ))! وى اضـافـه مى كند كه ((اين كلمه لقب يعقوب بن اسحاق است كه در
هنگام مصارعه (كشتى گرفتن ) با فرشته خدا به آن ملقب گرديد))!.
ولـى دانـشـمـنـدان مـا مانند مفسر معروف , ((طبرسى )) در ((مجمع البيان )) در اين
باره چنين مـى نـويسد: ((اسرائيل همان يعقوب فرزند اسحاق پسر ابراهيم (ع ) است ))او
مى گويد, ((اسر)) به معنى (عبد) و ((ئيل )) به معنى (اللّه ) است , و اين كلمه
مجموعامعنى ((عبداللّه )) را مى بخشد.
بـديـهـى اسـت داستان كشتى گرفتن اسرائيل با فرشته خداوند و يا با خودخداوند كه در
تورات تـحـريـف يـافـته كنونى ديده مى شود يك داستان ساختگى وكودكانه است كه از شان
يك كتاب آسمانى به كلى دور است و اين خود يكى ازمدارك تحريف تورات كنونى است .
آيه 41ـ شان نزول : از امام باقر(ع ) چنين نقل شده كه : ((حيى بن اخطب )) و((كعب
ابن اشرف )) و جـمعى ديگر از يهود, هر سال مجلس ميهمانى (پر زرق و برقى )از طرف
يهوديان براى آنها ترتيب داده مى شد, آنها حتى راضى نبودند كه اين منفعت كوچك به
خاطر قيام پيامبراسلام (ص ) از ميان بـرود, بـه ايـن دلـيـل (و دلايـل ديگر) آيات
تورات را كه در زمينه اوصاف پيامبر(ص ) بود تحريف كردند, اين همان ((ثمن قليل )) و
بهاى كم است كه قرآن در اين آيه به آن اشاره مى كند.
تفسير: سودپرستى يهود.
ـ نـخست مى فرمايد: ((به آياتى كه بر پيامبراسلام (ص ) نازل شده ايمان بياوريد,
آياتى كه هماهنگ بـا اوصـافـى اسـت كـه در تورات شما آمده است )) (وآمنوابم انـزلت
مصدقا لما معكم ) اكنون كه مـى بينيد صفات اين پيامبر و ويژگيهاى قرآن كاملا منطبق
بر بشاراتى است كه در كتب آسمانى شما آمده و هماهنگى همه جانبه با آن دارد چرا به
آن ايمان نمى آوريد؟.
سـپـس مـى گويد: ((شما نخستين كسى نباشيد به اين كتاب آسمانى كفرمى ورزيد و آن را
انكار مى كنيد)) (ولاتكونوا اول كافر به ).
يعنى اگر مشركان و بت پرستان عرب , كافر شوند زياد عجيب نيست , عجيب كفر و انكار
شما است چـرا كـه اهـل كـتابيد و در كتاب آسمانى شما اين همه بشارات درباره ظهور
چنين پيامبرى داده شده !.
آرى ! بـسـيارى از يهوديان اصولا مردمى لجوجند, و اگر اين لجاجت نبود بايدآنها خيلى
زودتر از ديگران ايمان آورده باشند.
در سـومـيـن جـمـله مى گويد: ((شما آيات مرا به بهاى اندكى نفروشيد)) و آن را بايك
ميهمانى ساليانه معاوضه نكنيد (ولا تشتروا بياتى ثمنا قليلا ).
و در چـهـارمـين دستور مى گويد: تنها از من بپرهيزيد)) (واياى فاتقون ) از اين
نترسيد كه روزى شما قطع شود و از اين نترسيد كه جمعى از متعصبان يهود بر ضدشما سران
قيام كنند, تنها از من يعنى از مخالفت فرمان من بترسيد.
(آيـه42 )ـ در پنجمين دستور مى فرمايد: ((حق را با باطل نياميزيد)) تا مردم به
اشتباه بيفتند (ولا تلبسواالحق بالباطل ).
و در شـشمين دستور از كتمان حق نهى كرده مى گويد: ((حق را مكتون نداريددر حالى كه
شما مى دانيد و آگاهيد)) (وتكتموا الحق وانـتم تعلمون ).
(آيه 43)ـ و بالاخره هفتمين و هشتمين و نهمين دستور را به اين صورت بازگو مى كند:
((نماز را بـه پـا داريد, زكات را ادا كنيد, و (عبادت دستجمعى رافراموش ننماييد) با
ركوع كنندگان ركوع نماييد)) (واقيموا الصلوة وآتوا الزكوة واركعوا مع الركعين ).
جالب اين كه نمى گويد: نماز بخوانيد, بلكه مى گويد: اقيموا الصلوة (نماز رابه پا
داريد) يعنى تنها خـودتـان نـمـازخوان نباشيد, بلكه چنان كنيد كه آيين نماز درجامعه
انسانى برپا شود, و مردم با عشق و علاقه به سوى آن بيايند.
در حـقـيـقت در اين سه دستور اخير, نخست پيوند فرد با خالق (نماز) بيان شده , و سپس
پيوند با مخلوق (زكات ) و سرانجام پيوند دستجمعى همه مردم با هم در راه خدا!.
(آيه 44) ـ.
به ديگران توصيه مى كنيد اما خودتان چرا؟!.
علما و دانشمندان يهود قبل از بعثت محمد(ص ) مردم را به ايمان به وى دعوت مى كردند
و بعضى از علماى يهود به بستگان خود كه اسلام آورده بودندتوصيه مى كردند به ايمان
خويش باقى و ثابت بمانند ولى خودشان ايمان نمى آوردند, لذا قرآن آنها را بر اين كار
مذمبيت ت كرده مى گويد: ((آيا مردم را به نيكى دعوت مى كنيد ولى خودتان را فراموش
مى نماييد)) (اتامرون الناس بالبروتنسون انـفسكم ) ((با اين كه كتاب آسمانى را مى
خوانيد آيا هيچ فكر نمى كنيد))(وانـتم تتلون الكتاب افلا تعقلون ).
عـلـماى يهود از اين مى ترسيدند كه اگر به رسالت پيامبراسلام (ص ) اعتراف كنند كاخ
رياستشان فـرو ريـزد و عـوام يـهـود به آنها اعتنا نكنند لذا صفات پيامبراسلام (ص )
را كه در تورات آمده بود دگرگون جلوه دادند.
اصـولا يك برنامه اساسى مخصوصا براى علما و مبلبيت غين و داعيان راه حق اين است كه
بيش از سـخـن , مـردم را بـا عـمـل خـود تبليغ كنند همان گونه كه درحديث معروف از
امام صادق (ع ) مى خوانيم : ((مردم را با عمل خود به نيكيهادعوت كنيد نه با زبان
خود)).
(آيه 45)ـ قرآن براى اين كه انسان بتواند بر اميال و خواسته هاى دل پيروزگردد و حب
جاه و مقام را از سـر بـيـرون كـنـد در اين آيه چنين مى گويد: ((از صبر و نمازيارى
جوييد)) و با استقامت و كـنترل خويشتن بر هوسهاى درونى پيروز شويد(واستعينوا بالصبر
والصلوة ) سپس اضافه مى كند: ((اين كار جز براى خاشعان سنگين و گران است )) (وانها
لكبيرة الا على الخاشعين ).
(آيـه 46)ـ در ايـن آيـه خاشعان را چنين معرفى مى كند: ((همانها كه مى
دانندپروردگار خود را مـلاقـات خـواهـنـد كرد و به سوى او باز مى گردند)) (الـذين
يظنون انهم ملاقوا ربهم وانهم اليه راجعون ).
1.
((لقااللّه )) چيست ؟.
تـعـبـير به ((لقااللّه )) در قرآن مجيد كرارا آمده است , و همه به معنى حضور
درصحنه ((قيامت )) مـى باشد, بديهى است منظور از ((لقا)) و ملاقات خداوند ملاقات
حسى , مانند ملاقات افراد بشر با يكديگر نيست , چه اين كه خداوند نه جسم است و نه
رنگ و مكان دارد كه با چشم ظاهر ديده شود, بـلـكـه منظور يا مشاهده آثارقدرت او در
صحنه قيامت و پاداشها و كيفرها و نعمتها و عذابهاى او است يا به معنى يك نوع شهود
باطنى و قلبى است , زيرا انسان گاه به جايى مى رسد كه گويى خدا را بـا چـشـم دل در
برابر خود مشاهده مى كند, بطورى كه هيچ گونه شك وترديدى براى او باقى نمى ماند.
2ـ.
راه پيروزى بر مشكلات !.
بـراى پيشرفت و پيروزى بر مشكلات دو ركن اساسى لازم است , يكى پايگاه نيرومند درونى
و ديگر تـكـيـه گاه محكم برونى , در آيات فوق به اين دو ركن اساسى باتعبير ((صبر))
و ((صلوة )) اشاره شـده اسـت : صـبـر آن حـالـت استقامت و شكيبايى وايستادگى در
جبهه مشكلات است , و نماز پيوندى است با خدا و وسيله ارتباطى است با اين تكيه گاه
محكم , در حديثى از امام صادق (ع ) نقل شـده كـه فـرمـود:((هـنـگامى كه با غمى از
غمهاى دنيا روبرو مى شويد وضو گرفته , به مسجد برويد,نماز بخوانيد و دعا كنيد, زير
خداوند دستور داده (واستعينوا بالصبر والصلوة ).
آيه 47ـ.
تفسير: خيالهاى باطل يهود.
در ايـن آيـه بـار ديـگـر خداوند روى سخن را به بنى اسرائيل كرده و نعمتهاى خدا را
به آنها يادآور مـى شـود و مـى گـويـد: ((اى بنى اسرائيل نعمتهايى را كه به شمادادم
به خاطر بياوريد)) (يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انـعمت عليكم ).
اين نعمتها دامنه گسترده اى دارد, از نعمت هدايت و ايمان گرفته تا رهايى ازچنگال
فرعونيان و بازيافتن عظمت و استقلال همه را شامل مى شود.
سـپـس از مـيـان ايـن نـعـمـتها به نعمت فضيلت و برترى يافتن بر مردم زمان خودكه
تركيبى از نـعـمـتهاى مختلف است اشاره كرده , مى گويد: ((من شما را بر جهانيان
برترى بخشيدم )) (وانى فضلتكم على العالمين ).
(آيـه 48)ـ در اين آيه , قرآن خط بطلانى بر خيالهاى باطل يهود مى كشد, زيراآنها
معتقد بودند كه چـون نـيـاكان و اجدادشان پيامبران خدا بودند آنها را شفاعت خواهند
كرد, و يا گمان مى كردند مـى تـوان بـراى گـنـاهـان فديه و بدل تهيه نمود,همان گونه
كه در اين جهان متوسل به رشوه مى شدند.
قـرآن مـى گويد: ((از آن روز بترسيد كه هيچ كس از ديگرى دفاع نمى كند))(واتقوا يوما
لا تجزى نفس عن نفس شيئا).
((و نه شفاعتى (بى اذن پروردگار) پذيرفته مى شود)) (ولا يقبل منها شفاعة ).
((و نه غرامت و بدلى قبول خواهد شد)) (ولا يؤخذ منها عدل ).
((و نه كسى براى يارى انسان به پا مى خيزد)) (ولاهم ينصرون ).
خلاصه حاكم و قاضى آن صحنه كسى است كه جز عمل پاك را قبول نمى كند.
در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه در اين دنيا چنين معمول است كه براى نجات
مجرمان از مـجـازات از طـرق مختلفى وارد مى شوند: گاه يك نفر جريمه ديگرى را پذيرا
مى شود و آن را ادا مى كند اگر اين معنى ممكن نشد متوسل به شفاعت مى گردد و اشخاصى
را برمى انگيزد كه از او شفاعت كنند باز اگر اين هم نشد سعى مى كنند كه با پرداختن
غرامت خود را آزاد سازند.
ايـنها طرق مختلف فرار از مجازات در دنيا است , ولى قرآن مى گويد: اصول حاكم بر
مجازاتها در قـيامت بكلى از اين امور جداست , و هيچ يك از اين امور درآنجا به كار
نمى آيد, تنها راه نجات , پناه بردن به سايه ايمان و تقوا است و استمداداز لطف
پروردگار.
بـررسـى عقايد بت پرستان يا منحرفين اهل كتاب نشان مى دهد كه اين گونه افكار خرافى
درميان آنـهـا كـم نـبـوده , مـثـلا در حـالات يهود مى خوانيم كه آنها براى كفبيت
اره گناهانشان قربانى مى كردند, اگر دسترسى به قربانى بزرگ نداشتند يك جفت كبوتر
قربانى مى كردند.
قرآن و مساله شفاعت .
1ـ قرآن و مساله شفاعت
((8)) بدون شك مجازاتهاى الهى چه در اين جهان وچه در قيامت جنبه
انـتقامى ندارد, بلكه همه آنها در حقيقت ضامن اجرا براى اطاعت از قوانين و در نتيجه
پيشرفت و تـكـامـل انـسانهاست , بنابراين هر چيز كه اين ضامن اجرا را تضعيف كند
بايد از آن احتراز جست تا جرات و جسارت بر گناه درمردم پيدا نشود.
از سـوى ديگر نبايد راه بازگشت و اصلاح را بكلى بر روى گناهكاران بست بلكه بايد به
آنها امكان داد كه خود را اصلاح كنند و به سوى خدا و پاكى تقوا بازگردند.
((شـفـاعت )) در معنى صحيحش براى حفظ همين تعادل است , و وسيله اى است براى بازگشت
گناهكاران و آلودگان , و در معنى غلط و نادرستش موجب تشويق و جرات بر گناه است .
كـسـانـى كه جنبه هاى مختلف شفاعت و مفاهيم صحيح آن را از هم تفكيك نكرده اند گاه
بكلى مـنـكـر مـسـاله شفاعت شده , آن را با توصيه و پارتى بازى در برابرسلاطين و
حاكمان ظالم برابر مى دانند!.
و گاه مانند وهابيان آيه فوق را كه مى گويد: ((ولا يقبل منها شفاعة )) در قيامت از
كسى شفاعت پذيرفته نمى شود بدون توجه به آيات ديگر دستاويز قرار داده وبكلى شفاعت
را انكار كرده اند.
2ـ.
شرايط گوناگون شفاعت .
آيات شفاعت به خوبى نشان مى دهد كه مساله شفاعت ازنظر منطق اسلام يك موضوع بى قيد و
شرط نـيـسـت بـلـكـه قـيـود وشـرايطى , از نظر جرمى كه درباره آن شفاعت مى شود از
يكسو, شخص شـفاعت شونده از سوى ديگر, و شخص شفاعت كننده از سوى سوم دارد كه چهره
اصلى شفاعت و فـلـسفه آن را روشن مى سازد مثلا گناهانى همانند ظلم و ستم بطوركلى از
دايره شفاعت بيرون شمرده شده و قرآن مى گويد: ظالمان ((شفيع مطاعى )) ندارند!.
از طـرف ديگر طبق آيه 28 سوره انبيا تنها كسانى مشمول بخشودگى ازطريق شفاعت مى شوند
كه به مقام ((ارتضا)) رسيده اند و طبق آيه 87 سوره مريم داراى ((عهدالهى )) هستند.
ايـن دو عـنـوان همان گونه كه از مفهوم لغوى آنها, و از رواياتى كه در تفسير اين
آيات وارد شده , اسـتـفـاده مى شود به معنى ايمان به خدا و حساب و ميزان و پاداش و
كيفر و اعتراف به حسنات و سـيـئات ـنيكى اعمال نيك و بدى اعمال بدـ و گواهى به
درستى تمام مقرراتى است كه از سوى خـدا نازل شده , ايمانى كه در فكر و سپس در زندگى
آدمى انعكاس يابد, و نشانه اش اين است كه خـود را از صف ظالمان طغيانگر كه هيچ اصل
مقدسى را به رسميت نمى شناسند بيرون آورد و به تجديدنظر در برنامه هاى خود وا دارد.
و در مـورد شفاعت كنندگان نيز اين شرط را ذكر كرده كه بايد گواه بر حق باشند((الا
من شهد بالحق )) (زخرف : 87).